اصيل آباد، داستان روستايي به همين نام را روايت ميكند. روستايي كه بين روستاي اطراف از هر نظر نمونه است؛ مردهايش در فصل كشت زمينها را شخم ميزنند، كودكانش خوشحال و با نشاطاند. همه چيز عالي است؛ اجاقها و تنورها هميشه روشن؛ صحرا پر از علف، گله سير، همه شاد، همه راضي، تا آن روز كه پيله ور پا به روستا ميگذارد.
او با فرياد شهر فرنگ، هفتادو دو رنگ، بچههاي روستا را به سمت خود ميكشاند. وقتي بچهها كاملاً مشتاق شهر فرنگ ميشوند، از آنها پول ميخواهد سپس كمكم مردها را براي تماشاي عكسهاي شهر فرنگ ترغيب ميكند. زنهاي روستا هم مبهوت شهر فرنگ ميشوند. شهر فرنگ، همه مردم را تغيير ميدهد، زنها هوس گوشواره و النگو ميكنند، بچهها، اسباب بازيهاي شهري ميخواهند و لباسهاي ساده، جذابيت خود را براي مردم از دست ميدهد تااين كه پاي وسايل مورد استفاده در شهر به روستا باز ميشود و همين اتفاق، پيامدهاي بعدي را به وجود ميآورد.
"محمدحقی"
محمدرضاسرشار
دانش آموزان مقاطع راهنمايي و دبيرستان
نشر سوره مهر
http://ketab-nama.blogfa.com/