حتماً با داستان عجیب و فوقالعادهای روبرو خواهی بود اگر در همان چند صفحه اول یکی از دو شخصیت اصلی رمان با قساوت هرچه تمامتر بمیرد! این هنری است که تنها از میخاییل بولگاکف روسی بر میآید که بر روی رمانی ۱۲ سال تمام زحمت بکشد و مسلماً یک شاهکار دوست داشتنی ادبی از دلش بیرون بیاورد. شاهکاری که از شاهکار بودنش یکی همین است که شیطان نقش اول داستان است و از قضا هیچگاه نه تنها از او بدت نمیآید که مدام دوست داری در صحنه بعدی هم شیطان را ببینی و از شیرین کاری هایش لذت ببری!
![](http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRAj09U4oaI3mHVkV6kBXk1WWkcxNE3N4UYH5vPSoZVMjRTKpbY1g&t=1)
هنر اصلی نویسنده را مسلماً آنجا مشاهده میکنی که در فضای کمونیستی، تلخ و کفر آمیز مسکو تلاش دارد از شیطان نیز راهی به سوی خدا باز کند. دوران تلخ استالینیسم و کمونیستهای دوست نداشتنی شوروی تا بدانجا پیش رفته است و مردم چنان بیخدا شدهاند که متفکری خلاق و فیلسوف و تاریخدان چون بولگاکف حتی شیطان را هم به کار میگیرد تا مردمان این سرزمین را به سوی خدا بازگرداند. آنجا که واقعاً مرشد اصلی داستان شیطان است، نه مرشدِ مارگریتا!..شیطان دوست داشتنیِ بولگاکف از آنهایی است که مطمئناً هیچگاه شیطان پرستان دوستش نخواهند داشت
میخائیل بولگاگف
ترجمه عباس میلانی
http://ketab-nama.blogfa.com/