داستان هايي از شل سيلور استاين(خواندني)
به نام خدا
اتاق به هم ريخته
صاحب اين اتاق بايد خجالت بكشد.
نگاه كنيد!زيرپوشهايش به چراغ آويزان است.
بارانيش روي صندلي پر از خرت و پرت افتاده.
صندليش كثيف و چرب و چيلي است.
دفتر تمرينهايش لاي پنجره مانده است.
ژاكتش كف اتاق افتاده.
شال گردن و يكي از اسكيهايش زير تلويزيون است.
شلوارش پشت در آويزان است.
كتابهايش توي انباري تلنبار*شده.
جليقه اش را توي راهرو انداخته.
در رختخوابش سوسماري به نام«اِد» خوابيده!
جورابهاي نشسته اش به ديوار چسبيده...
خلاصه،اين اتاق مال هر كي هست، بايد از خودش خجالت بكشد.
اتاق او يا من يا تو...
- ها؟ چي گفتي؟ اتاق من است؟ ديدم آشنا به نظر مي آيد!!
* تلنبار: انبار شدن چيزي روي هم
دعاي قبل از خواب كودك خودخواه
مي خواهم بخوابم.
خدايا مرا ببخش!
و اگر در خواب مُردم
تمام اسباب بازيهايم را بشكن،
تا بچه ي ديگري از آنها استفاده نكند!!
آمين!
تاب
مادر بزرگ تاب را فرستاد.
خدا نسيم را.
تكان دادن تاب هم با خودم.
حالا درختِ ديگر را چه كسي مي آورد؟!
برگرفته از كتاب آقاي با كلاه و آقاي بي كلاه از شل سيلور استاين،كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان
وحيد بلندي روشن