سخن اهل دل
1- دستورات الهي براي پروراندن درخت وجود و شجره طيبه و طوباي نفس انساني است، تا او را از عالم پايين به عالم بالا سير صعودي داده و به مقام شامخ قرب الهي برساند. از جمله اين دستورات مسأله اعتکاف است، که متن آن را سکوت و صوم و بيداري و خلوت و ذکر و راز و نياز مداوم، تشکيل مي دهد. 2- اعتکاف در حقيقت، در خانه ولايت وقوف پيدا کردن و در خانه دل و نهانخانه با حق، سخن گفتن و از غير، لب فرو بستن و به خدا پيوستن است. 3- اعتکاف، پشت پا زدن به تعلقات نفس است. معتکف مي کوشد تا از فرش زمين نفس، به عرش آسمان دل، پرواز کند و در آشيانه دوست، منزل گزيند. 4- اعتکاف، عاشقان را به طواف حرم امن الهي يعني دل مي برد "القلب حرم الله" و نفس را با اسم "حافظ حق" نگهبان دل قرار مي دهد "وَ لا تُسکِنْ حَرَمَ الله غَيرَ الله". 5- اعتکاف انسان در پيشگاه حق را زمان خاص و وقت خاص نيست؛ زيرا که عارف را حضور دائم يابد که حضور دايمش، اعتکاف اوست و انقطاع الي الله به طور مداوم، زبان حال و قال اوست؛ اين اعتکاف چند روز در مسجد جامع هر شهري، ظل و آيت و علامتي از براي آن اعتکاف حقيقي انسان است؛ تا کدامين صاحبدلي بدين بارگاه قدس الهي بار يابد. 6- معتکفان دائمي را که زبان "هو، هو" دارند، از آن عالم، خبري است و آن را که خبر شد، خبري باز نيامد. چه اينکه حقايق ملکوتي خوش نشين اند و تا قلب را آرام و دل را خالي از غير نبينند فرو نمي آيند و از عالم بالا تنزل نمي کنند. 7- معتکف شدن در مسجدي براي چند روزي براي همگان ميسر است؛ ولي معتکف در خانه حق شدن و دل را به صاحبدل دادن و استقامت در طي مسير داشتن کاري است بس دشوار. راه دشوار است و تن از کار ترسان است ياران دل خريدار است کاين ره، راه جانان است، ياران 8- اعتکاف به دفتر دل رسيدن و طلسم را گشودن و از اسرار غيب آگاه شدن و به قيام قيامت جان رسيدن است. اعتکاف به حساب خود رسيدن است قبل از آنکه به حسابش برسند "حاسَبُوا قَبلَ اَن تُحاسَبُوا". 9- اعتکاف صاحبدل، رحلِ اقامت افکندن و وصف دل را تا قيامت جان شنيدن است و در دل شب نيز از نواي سينه و ناي گلو، هاي و هوي برآوردن است. 10- اعتکاف، روزه گرفتن، سکوت کردن و از غير و نامحرم دور شدن و از معاشرت پرهيز کردن و از حرف و کلام غير، تبري جستن و با همنوعان خويش که همدل اند، انس داشتن و از لذايذ مادي، دوري گزيدن و از زندان نفس آزاد شدن و با غسل و نيت، جان را تطهير کردن و با عمل ام داوود، دستور العمل از کاملان گرفتن است. خود را يافتن و دل بدان کامل واصل سپردن و در نهايت، قرآني شدن است؛ که "لا يمَسُّهُ اِلّا المُطَهّرونَ؛ جز پاکان نبايد آن را مس کنند." 11- براي نيل به هدف بزرگ تزکيه و تهذيب نفس و سر و سلوک، آدمي را اعتکاف بايد؛ اعتکاف در محيطي خلوت و ملکوتي، به دور از هياهوي زندگي؛ اعتکاف در حقيقت راز و نياز با خالق و فارغ از خويشتن شدن و توجهي خاص به مبدأ آفرينش و مرکز قدرت و عزت و سعادت يافتن. 12- در عصر سلطه ماديت، بر سراسر جوامع انساني، دنيا طلبي معيار برتري و عزت گرديده و از دين و معنويت که ريشه در اصل و فطرت بشر دارد جز شبحي کم رنگ، چيزي بر جا نمانده. چه زيبا و شيرين است که اهل معني در خلوتي روحاني، در خانه خداي خود به اعتکاف نشسته و خود را به درياي بيکران رحمت دوست سپرده و از او براي گذر از اين مرحله سخت ياري جويند.
اعتکاف در ادب فارسي
در شعر فارسي که متأثر از عرفان اسلامي است، مفاهيم قرآني و روايي از جايگاه رفيعي برخوردارند. شعرا با به کارگيري قالبهاي مختلف و سبکهاي متفاوت و الفاظ متداول در مباحث عرفاني، اين مفاهيم را به طالبان آن عرضه مي کنند. اما مفهوم اعتکاف، با توجه به اينکه تنها يک عمل عبادي معمولي نيست؛ بلکه يک مرحله از مراحل سير و سلوک عرفاني است. جايگاه ويژه اي در شعر عرفاني به خود اختصاص داده، هرچند شعرا از واژه اعتکاف، معتکف و عاکف کمتر استفاده کرده و به جاي آن واژه خلوت را به خدمت گرفته اند.
خلوت در کلام امام
در حلقه درويش نديديم صفائي در صومعه از او نشنيديم ندايي در مدرسه از دوست نخوانديم کتابي در مأذنه از يار نديديم صدايي در جمع کتب هيچ حجابي ندريديم در درس صحف، راه نبرديم به جايي در بتکده، عمري به بطالت گذرانديم در جمع حريفان، نه دوايي و نه دائي در جرگه عشاق روم بلکه بيابم از گلشن دلدار، نسيمي ردپايي اين ما و مني جمله ز عقل و عقالست در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي
حضرت امام (ره)
خلعت اعتکاف
به تن نما، برادرم، خلعت اعتکاف را رسان به کام خويشتن لذت اعتکاف را سه پنج روز زندگي، به راه و رسم بندگي به پا نما، برادرم، همت اعتکاف را اگر که مفت ميخرند؛ دراين زمانه عمر را بيا بخر براي خود، عزت اعتکاف را اگر ضعيف گشته ايي بزير بار زندگي رسان بجان خويشتن، قدرت اعتکاف را زدود و داد در گذر، به حال خود نما نظر گُزين در اين ميانه تو خلوت اعتکاف را تشرف است بي گمان، اجازه اي است درميان اگر دهند دست من قسمت اعتکاف را
احمد درويش گفتار
حلقه عشاق
عقده دل وانما ماه رجب مي رسد هلهله کن عاکفا ماه طرب مي رسد حلقه عشاق را کعبه دل آمده کعبه عشاق را عاشق رب مي رسد حيدر کرار بين، صاحب شمشمير دين روح زمان و زمين، شاه عرب مي رسد معتکفا هو بگو، زين همه نيکو بگو حيد کرار روز، زاهد شب مي رسد چهره ز غم بر کنيد، لب به سخن وا کنيد از دل اين قبله گه، مردِ ادب مي رسد رو سوي بطحا نما، چشم دلت را گشا منبر و محراب را، مرد خُطَب مي رسد
احمد درويش گفتار