روز پدر بر همه ی پدران عزیز مبارک باد
شب باز هم سراغ من مبتلا گرفت
آمد نسیم و خانه، هوای خدا گرفت
بغض آمد و گلوی دعای مرا گرفت
باز آشنای هر شبه راه دعا، گرفت
از دور میرسد غم آوای نِی، پدر!
گویا مرا صدای تو میخواند ای پدر!
2
خیمه زده به قلب زمین، آسمانِ دود
پُر شد زمین و مردمش از دودمان دود
گم میشود صدای دعایم میان دود
ناآشناست با صلواتت، زبان دود
گویا خدا، پشت به این شهر کرده است
با مردم زمین و زمان، قهر کرده است؟
3
گاهی اگر چه«حال دعا»، قهر میکند...
با دستِ بسته، خوف و رَجا، قهر میکند...
با حَنجَره، مگر که صدا قهر میکند؟!
نه کفر گفتهام که: خدا قهر میکند
سیمان و سنگ رُسته به جای چمن... که نیست
روی زمین، فقط دل تاریک من که نیست
4
هستند مردمان غریبی که روز و شب...
با چَشمهای منتظر از روم تا حَلَب...
سرگشته هوای تو، لبریز از طلب...
گاهی به شامگاه«ربیع...» و گهی«رجب»...
دلخوش به رقص شعله فانوس بودهاند
با اسم دلگشای تو مأنوس بودهاند
5
چَشم زمین به روی شکوه تو خفته ماند
قلب زمان اسیر غبارِ نَرُفته ماند
انبوه آیههای زمینی نهفته ماند
توحید،«لااِلهَ» شد...«الّا» نگفته ماند
بتها نقاب بسته دوباره رسیدهاند
بوجهلها مقابل ما صف کشیدهاند
6
دنیا، شکست خورده آشوب و ماتم است
هر مرز نقشه، ساحل دریایی از غم است
قرآن به چَشم امت اسلام، مُبهم است
فرصت برای یاد تو این روزها کم است
روز و شب زمانه اسیر قوافی است
برهان قاطع«صلوات» تو کافی است
7
ای مثل کوه و رود و درخت و زمین، اصیل!
ای مهربان، که بود عروج تو بیبدیل!
جارو کشیده راه تو را بال جبرئیل
وصفت برای من، شده«خرمای بر نخیل»
نقش مرا ز سینه دریای غم بکَن!
کشتی شکستهام مدد ای ناخدای من!
8
دنیا دری به روی نگاهت گشاده بود
تا پای سرشکستگیات ایستاده بود
سرکرده قریش به پایت فتاده بود
خورشید و ماه را به دو دست تو داده بود
تا لب ز آیههای الهی جدا کنی
دست از گلوی جهل و سیاهی جدا کنی
9
در کوچههای مکه و طائف، دویدهای
رنج هزار ساله ز مردم کشیدهای
از هر قبیله زخم زبانها شنیدهای
با آنکه زهر زِمزِمهها را چشیدهای...
لبخند میزدی، همه مشتاق میشدند
مشتاق سایه تو و اُتراق میشدند
10
با چهرههای سرد، سلامت رفیع بود
کوتاه قدّ مردم و نامت رفیع بود
حتی فرود موج کلامت، رفیع بود
شوق قُعود و روح قیامت رفیع بود
پیشانی تو را که به جنگی شکافتند...
آیینه را به بوسه سنگی شکافتند
11
آزار تو به آدم و حیوان، نمیرسید
جز تو کسی به مردم حیران نمیرسید
با مرگ، بودن تو به پایان نمیرسید
تا اوج بام باورت انسان نمیرسید
از سفره تو، بنده ناخوردهای نبود
همخانه«ز دست تو آزرده»ای نبود
12
نیمی تو را گرفته و نیمی نخواستند
آنان که از تو غیر نسیمی نخواستند...
جز خاطرات عهد قدیمی نخواستند...
از سیره تو خُلق سلیمی نخواستند
اسم تو را بهانه جمعی گرفتهاند
خورشید را ندیده و شمعی گرفتهاند
13
گویا کسی نخفته به پای«قرار» نیست
با رسم«سُنَّت» تو کسی سازگار نیست
یک مرد،«مؤمن» است و مقابل، هزار، نیست
یک گل، تمام رونق باغ و بهار، نیست
تغییر از تو... اذن شکوفایی از ولی است
راه رسیدنِ به محمد، فقط علی است.