شارح بزرگ
به مناسبت سالروز در گذشت ابن رشد
ابوالولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد که سال ۵۲۰ هجری در شهر قرطبه (کوردوبا) اندلس (اسپانیا) چشم به جهان گشود و در سال ۵۹۵ هجری دیده بر جهان فروبست، ازجمله نام آوران عرصه دین و دانش در درازنای تاریخ اسلام به شمار می آید. ابن رشد که غربیان او را به نام، آوئروس می شناسند در طب و فقه مقام استادی داشت. با وجود این عمده دلیل اشتهار او رسائل فلسفی و همچنین شرحیه هایی است که بر کتاب های ارسطو نگاشته است.
آنچه از واکاوی زندگی ابن رشد به دست می آید آن است که او بیشتر هم خویش را مصروف مطالعه آرای فلسفی ارسطو نمود و تا بدان اندازه که یارا داشت کتاب های این فیلسوف برجسته یونان باستان را با ژرف اندیشی خاصی مورد تتبع و تجسس قرار داد. از این رهگذر او توانست مکتب ارسطو را در رساله هایی چند شرح دهد. او چنان در شرح عقاید ارسطو توانمندی از خود نشان داد که بسیاری از نامداران عرصه علم و ادب را ناگزیر ساخت لقب شارح بزرگ را زیبنده او بدانند و از آن جمله می توان به دانته، نویسنده کتاب مشهور کمدی الهی اشاره کرد. درحقیقت، به تعبیر ت. ج. دبور، مولف کتاب تاریخ فلسفه در اسلام برای فلسفه مسلمانان مقدر بوده است که در شخص ابن رشد به فهم فلسفه ارسطو برسند.
ابن رشد که به تعبیر عبدالحسین زرین کوب، تاریخ نگار و ادب پژوه شهیر، فلاسفه مسیحی آن روزگار اروپا یا پیرو او بودند یا دنباله روی ابن سینا، بدان باور بود که ارسطو بزرگ ترین متفکری بوده که به حق و حقیقتی رسیده است. به عقیده ابن رشد، ارسطو انسانی بود بالاتر از یک انسان و عالی ترین و والاترین نمونه عقل انسانی در او به نمایش درآمده بود. به این جهت ابن رشد همواره اقرار می کرد که مکتب ارسطو اگر درست درک گردد با عالی ترین و والاترین معرفتی که انسان می تواند به آن دست یابد مطابق خواهد بود.
این اندیشمند مشهور مسلمان چندان دلبسته افکار ارسطو بود که از تاختن بر ابن سینا و فلسفه مشایی او هیچ پروا نمی کرد و در این میان اگر فرصتی دست می داد بر ابونصر فارابی و ابن باجه نیز حمله می برد. او برای افلاطون و سقراط هم متاسف می بود که از منطق ارسطویی آگاهی نیافته بودند. از این روی می توان با یقین کامل اذعان کرد، این حکیم اسلامی در انتقاد از اسلاف خویش حتی سرسخت تر و بی رحم تر از خود ارسطو در انتقاد از افلاطون بوده است.
به هر ترتیب، آنچه روشن است ابن رشد که معتقد بود سعادت انسان بسته به درجه معرفت اوست، از حیث نفوذ کلام و تاثیر فکر از بزرگ ترین حکیمان دنیای قرون وسطی بوده است و تعالیم او نه تنها در حکمت اسکولاستیک قرون وسطی تاثیری بسزا و افزون داشت، بلکه در عهد رنسانس و حتی اوایل سده های نوین هم در اذهان اهل فلسفه نافذ و موثر واقع می شد. نفوذ وی در کلام و اسکولاستیک غربی تا به آن اندازه بود که مدت ها گفتار او نزد اهل علم محک و میزان حقیقت شمرده می شد. گروهی هر آنچه را با حکمت او موافق می یافتند حقیقت مطلق می پنداشتند و دسته ای نیز هر آنچه را با اندیشه او یکسان می پنداشتند محض ضلال برمی شمردند.
ابن رشد که در منظر او عقل واجد جایگاهی برجسته بود تلاش کرد تا عقل و دین را با یکدیگر سازگاری بخشد. اهتمام او در این باب سرمشق و زمینه خوبی شد برای حکمای اسکولاستیک. پاسخ او به آن دسته از کسانی که مدعی بودند فلسفه را با دین وفاقی نیست آن بود که فلسفه را باید از دسترس کسانی که از عهده فهم آن برنمی آیند دور داشت، زیرا بین فلسفه و دین اختلافی نیست. اختلاف در فهم کسانی است که منظور حکیمان را درنیافته اند. او در مستدل تر نمودن دعوی خویش بیان می کرد که تنها فیلسوفان باید آیات قرآن را تاویل کنند، زیرا اینان مقاصد آن را به نور حقیقت درک می نمایند، با وجود این، نباید از این مطالب چیزی برای عامه بیان دارند، مگر آنچه در خور فهم عوام باشد. اگر همواره اوضاع به این منوال باشد همنوایی و اتفاق جای اختلاف و دوگانگی را خواهد گرفت و شریعت با فلسفه سازش خواهد کرد. درحقیقت به باور ابن رشد رابطه میان دین و فلسفه مانند ارتباط میان یک نظریه و تطبیق عملی آن بود، فیلسوف چون نظر به دین افکند تسلیم می شود و به هیچ روی فلسفه با دین برخورد پیدا نمی کند. پیدایش و رشد تفکری چنین در ذهن ابن رشد سبب شد او به نگارش کتاب تهافت التهافه دست یازد تا از سویی بر ایرادات و اعتراضاتی که امام محمد غزالی بر فلسفه و فلاسفه در تهافت الفلاسفه وارد کرده بود پاسخی مستدل و درخور دهد و از دیگر سوی خود را به مثابه مدافع راستین فلسفه جلوه دهد.
به هر روی آنچه هویدا می نماید آن است که فلاسفه اروپای قرون وسطی بدون تردید ریزه خوار خوان ابن رشد بوده اند. ازجمله مشهورترین این حکما می توان به توماس اکویناس اشاره کرد که به تعبیر ارنست رنان، تمام حکمت خود را به ابن رشد مدیون بود. بجز اکویناس، ریمون لول را نیز می توان نام برد که از تعالیم ابن رشد بهره ای افزون برگرفته بود. لول، گویا فلسفه ابن رشد را به منزله حجت الاسلام تلقی کرد و به این سبب چون پایه و اساس افکارش بر گونه ای از غیرت و تعصب مسیحی شکل یافته بود به مبارزه با حکمت ابن رشد پرداخت.
فیلسوفانی چند همچون بیکن بر آن ایده اند که فلسفه ابن رشد در قرون وسطی مورد قبول تمام عقلا بود. البته از خاطر نباید زدود که در عصر رنسانس و قرون جدید نیز فلسفه ابن رشد همچنان توانمند می نمود، چنان که شباهت و همسانی بعضی از گفته های ابن رشد با آرا و نظریات دکارت و لایب نیتس سزاوار تامل افزون است. اسپینوزا نیز گویی تا اندازه ای تحت تاثیر تفکر ابن رشد قرار داشت. ظاهرا او از طریق کتاب های ابن میمون از تفکرات ابن رشد آگاهی یافته و از آنها متاثر شده بود. این نکته از آنجا مستفاد می شود که برخی مواضع و بعضی از اقوال اسپینوزا در رساله الهی و سیاسیش شباهت و همخوانی بسیاری با موارد مسطور در کتاب فصل المقال ابن رشد دارد. به عنوان نمونه، اسپینوزا مانند ابن رشد بر آن باور بود که سعادت انسانی تحقق نمی یابد مگر در اجتماع. گفتنی است براهینی هم که اسپینوزا در مدلل ساختن این مدعا برمی شمارد، دقیقا همان است که ابن رشد به کار برده است.
به عنوان پایانی بر این مختصر خالی از لطف نیست گفته آید باورهای ابن رشد از طریق حکیمان و متکلمان یهودی نیز در اروپا اشاعه و گسترش یافت و از این راه بر تفکر گروهی بسیار از فلاسفه تاثیر نهاد. برهان و حجت این مدعا آن است که ترجمه های قدیمی و کهن عبری آثار ابن رشد امروزه در دست است و حتی از بعضی از رسائل بجز ترجمه عبری آنها اکنون چیزی به جا نمانده است.
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب