ندای آزادی انسان
نکته هایی درباره روشنگری
نمی دانم در محدوده ای که به من اختصاص یافته می توانم پیرامون این موضوع بسیار مهم و بحث انگیز که از مباحث مورد علاقه ام نیز هست؛ بحثی را سامان دهم یا نه. به هر حال تلاش خود را خواهم کرد تا به قول کانت متهم به «نابالغی و ناتوانی در به کارگیری فهم خویشتن» نشوم!
کانت روشنگری را این گونه تعریف می کند:روشنگری {یا روشنگری} خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی، ناتوانی در به کارگرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری...
می خواهم درباره مفهوم دیگری در مکتب فرانکفورت و تفاوت آن با دیگری در مقاله کانت درباره روشنگری و اینکه آیا مکتب فرانکفورت از زوال یا پایان دوره روشنگری سخن می گوید؛ و نقد این مکتب از روشنگری و پوزیتیویسم در دوره مدرن به کوتاهی سخن گویم. ولی پیش از مبادرت به پاسخ گویی می خواهم قدری با خود موضوع و اینکه اصولا چرا مساله روشنگری برای کانت مطرح شد و اندیشه نقادانه او که چنان تاثیر عمیق و گسترده ای در دنیای آن روز بر جای گذاشت، کلنجار بروم. کانت می گوید: تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود بخش بزرگی از آدمیان با آنکه طبیعت، آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیررهایی بخشیده. با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام قیم ایشان برکشانند.
به راستی گفته جالبی است و بسیار ژرف. ولی باید پرسید: «طبیعت، آدمیان را از چه زمان به بلوغ رسانیده و از هدایت غیررهایی بخشیده است؟» از دوره پارینه سنگی، نوسنگی یا حتی زمانی دراز پیش از آنکه انسان از وابستگی صرف به طبیعت جدا شد و با اندیشه اش با طبیعت رابطه برقرار کرد و از آن برای گذرانش بهره گرفت نمی گویم بر آن مسلط شد؟
اگر این عدم وابستگی و رهایی عمری چنین دراز دارد و تا دوره کانت چه بسیار اندیشه وران، مربیان، قدیسان و راهنمایان با مردم و در میان آنان زندگی کردند و از خود اثر بر جای گذاشتند؛ چیزی نگفتند و پرسشی این چنین مطرح نکردند؟ آیا آنان به این حد از دانایی نرسیده بودند؟ آیا می توان گفت «دانای بزرگی» چون افلاطون نمی دانست که طبیعت دیرگاهی است آدمیان را به بلوغ رسانیده.... و از هدایت غیر رهایی بخشیده است؟ پس چرا با چنین صراحتی فرمان می راند و بر آن پای می فشارد که آدمی نیاز به «راهبر» و «پیشوا» دارد و در مورد کوچک ترین چیز باید زیر نظارت راهبر و گوش به فرمان او باشد...؟ ببینیم افلاطون چه می گوید: مهم ترین اصل این است که هیچ کس نباید بدون راهبر و پیشوا باشد و نه ذهن هیچ کس به آن خوی گیرد که از روی ابتکار شخصی دست به عملی زند؛ چه به واسطه شوق و علاقه و چه از سر تفریح و بازیگوشی. خواه به وقت جنگ و خواه در زمان صلح باید دیده بر پیشوایش بدوزد و وفادارانه از وی پیروی کند. حتی در مورد کوچک ترین چیز باید زیر نظارت راهبر و گوش به فرمان او باشد. تنها زمانی که به او فرمان داده شد. باید از خواب برخیزد. حرکت کند، به شست وشو پردازد و غذا صرف کند. در یک کلام، او باید از راه ممارست و عادت به روح خود بیاموزد که هرگز رویای دست یازیدن به عملی را به صورت مستقل در ذهن خود نپرورد و در واقع، چنان کند که کاملاً از انجام آن ناتوان باشد. یا ارسطو که معتقد است: برخی از زندگان از همان نخستین لحظه زادن برای فرمانروایی یا فرمانبری مقدر می شوند... هرکسی که به حکم طبیعت نه از آن خود، بلکه از آن دیگری باشد، طبعا بنده یا برده است... پس ثابت شد! که به حکم قوانین طبیعت، برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بنده اند و بندگی برایشان هم سودمند است و هم روا...! چه قدر «طبیعت» ارسطو با «طبیعت» کانت متفاوت است؟! پس مساله چیز دیگری است و این نیاز زمانه و شرایط اقتصادی – اجتماعی متفاوتی است که سبب شده تا کانت بر «نابالغی» و «ناتوانی» آدمی انگشت بگذارد و آن را به عنوان پدیده ای بیمارگون بشناسد، به چالش کشد و با نقد شرایطی که موجب چنین «ناتوانی» آدمی است و اندیشه ای که بر آن مهر تایید می زند. طرحی دیگر دراندازد.
اینک نگاهی اجمالی به شرایط و اوضاع و احوالی بیافکنیم که کانت در آن می زیست و به این اندیشه رسید که انسان رها شده از قید طبیعت باید ضرورتا بیندیشد «بدون هدایت دیگری» فهم خویش را به کار گیرد.
کانت اندیشه وری است که در قرن هجده می زیست. قرنی که ندای آزادی انسان در آن طنین انداز بود. طبقه نوخاسته ای که منافع خود را در تضاد چشمگیر با شرایط بسته و قالب های فرمان های خدشه ناپذیر می دید و می خواست آنها را در هم شکند و او احساس کرد که نماینده و سخنگوی دوره ای است که انسان پا به میدان گذارده و دیگر بر این باور نیست که و «پیشوایی» می خواهد که زیر فرمان و نظارت او از خواب برخیزد!
و او، کانت که بین اندیشه وران مدرن، خالق فلسفه ای است که هنوز بسیاری آن را «برترین ساختار فکری ذهن انسان» می دانند، دستاوردش چنان گرانقدر است که نمی توان آن را نادیده گرفت. او به گفته جان لوئیس فیلسوف انگلیسی «آشتی دهنده علم و مذهب است. بسیار هوشمندانه تر و متقاعدکننده تر از لاینیتس» او از آن جهت «آشتی دهنده» است که در آلمان آن دوره ناتوانی بورژوازی و عقب ماندگی تکامل صنعتی مانع از آن بود که آخرین ضربه به راست آیینی (ارتدوکسی) مذهب و غیرمنطقی بودن نظام فئودالی وارد آید.
همه محرک ها برای رفرم و اصلاح طلبی و آزادی به مسیرهای و معنوی منحرف شده و دیگر اندیشه ورانی چون لاک و هیوم و دیدرو در آن جامعه نبودند و متفکران بزرگ آلمانی دنیای سیاست را رها کرده و در ساحت جاه طلبانه روشنفکری پرسه می زدند. برای آنان، آزادی در مذهب، هنر و فلسفه قابل تحقق بود و نه در سیاست و نیرومندترین وسیله نیز در دست اندیشه وران آلمانی اندیشه نقادانه بود و آرمان گرایی (اید ه آلیسم) و از آنجا که به پندار آنان وضعیت سیاسی وسیله موثری در رهایی انسان و پدیدآوردن آزادی برای او نبود؛ آنها امید به آن بستند که جهان را فقط با قدرت اندیشه دگرگون کنند. از این رو، در حالی که دیگر کشورها مردان عمل پدید آوردند، آلمان فیلسوف به وجود آورد و آفرینندگان نظام متافیزیکی و پیشگامان اندیشه انتزاعی.
فلسفه کانت به قول جان لوئیس «ایدئولوژی بورژوازی نوخاسته بود که نیازمند نقد مفاهیم فلسفی و حقوقی عصر فئودالیته بود.» ولی در عین حل چنان ناتوان که «مجبور بود با مطلق گرایی مصالحه کند و نتواند چیزی جز لیبرالیسمی ترسو و بزدل پدید آورد.» فلسفه کانت، فلسفه ای پیکارگر و جنگنده نبود، چنانکه فلسفه فیلسوفان روشنگری فرانسه و انگلستان بود، فلسفه انسان های کنشگر نبود. فلسفه انسان هایی بود که وقتی همه چیز گفته و به انجام رسیده، در نیمه راه از حرکت بازمی ایستند.
علاوه بر اینها، اگر کانت چنان با حرارت ندای روشنگری و آزادی انسان سر می دهد؛ به خاطر آن است که او سه قرن که می توان آن را «روزگار دگرگونی در تاریخ جهان» نامید، پشت سر دارد: نوزایی در میان قرن پانزدهم، اصلاح دینی در «فراماسیون» در میانه قرن شانزدهم و فلسفه دکارت (آغاز شکاکیت در همه چیز) در میانه قرن هفدهم. بنابراین قرن هجده، قرنی که کانت در آن می زیست شاهد دگرگونی هایی بود در حوزه های مختلف دانش و آفرینش بشری که «با شور و شوق و جنب و جوشی دل انگیز و چشمگیر» همراه بود و از آنجا که فضایی انقلابی بر ذهن ها و اندیشه ها حاکم شده بود، دوران روشنگری با «هیجان ها و افراط و تفریط هایی همراه بود.» اما گوهر اصلی دگرگونی های این دوران نمایانگر پیدایش نگاهی نو و دیدگاه هایی متفاوت و دوران ساز بود. از این رو در این دوران و با این نگاه نو و ضرورت پیدا شده در نتیجه «فضای انقلابی» است که کانت اعلام می کند: عقل فقط برای کسانی احترام بی شائبه قائل است که بتوانند در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل تسلیم باشند.
مجید مددی
روزنامه شرق ( www.sharghnewspaper.com )
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب