تاريخ و فلسفه تاريخ
تاريخ موجوديتي آفاقي / برون ذات ((objective كه مستقل از انسان باشد ندارد. تاريخ پديدهاي سابژكتيو است. بنابراين تاريخ چيزي نيست جز طرحهاي ما از تاريخ. چيزي به نام تاريخ در بيرون از ذهن ما به عنوان يك جريان و روند مستقل از آدمي وجود ندارد. آنچه در خارج وجود دارد مجموعهاي از رويدادهاي متكثر و متنوع است كه در زمانها و مكانهاي متفاوتي روي دادهاند. تاريخ را ما ميسازيم به دو معني: نخست به عنوان كنشگر تاريخي فهم ويژهاي از موقعيت خود داريم و با مقصود معيني دست به كنش ميزنيم و دوم به عنوان روايتگر تاريخ آن را بازسازي ذهني ميكنيم. در اين معناي اخير، تاريخ عبارت است از روايتهايي كه ما از تاريخ داريم و اين روايتها نيز بر درك خاصي از زمان استوار است. به همين دليل هم هست كه تاريخ در زندگي بشر پديدهاي متاخر است و مربوط ميشود به زماني كه بشر درك دوري از زمان را وانهاد.
فلسفه تاريخ مبتني بر دركي اسطورهاي از تاريخ است. در فلسفه تاريخ خود تاريخ بدل به اسطوره ميشود، يعني تاريخ به ضد خود تبديل ميشود.
به قول نايه مه ير: فلسفه تاريخ بيش از آن كه خصلتي فلسفي داشته باشد مبادرت به اسطورهسازي مدرن است. كليت تاريخ به نحوي تصوري از درون قطعات واقعيت ساخته ميشود و ادعاي اهداف، خصلت يك اسطوره را دارد. قطعاً هدف كذايي تاريخ كه قرار است به عنوان تكميل تقدير انساني در فضا و زمان رخ دهد، يك اسطوره است. عامل يا اقدام انساني كه از طريق آن، اين پايان ]تاريخ[ ميبايست پديد آيد به همان سان خصلتي اسطورهاي دارد.
چرا فلسفه تاريخ اسطورهسازي ميكند؟ زيرا در فلسفه تاريخ معنا بصورت واقعيت بازسازي ميشود. معنايي كه ما به تاريخ در طي يك روايت و يا طرح خاصي از رويدادها دادهايم به عنوان امري بيروني و واقعي تلقي ميشود. معنايي كه ما به رويدادها ميدهيم لزوماً ذاتي خود رويدادها نيست. به همين دليل هم هست كه تاريخي كه من مينويسم غير از تاريخي است كه شما مينويسيد. تاريخ، فهم رويدادهاي تاريخي بر اساس طرحها و روايتهاي پيشيني ماست، اگرچه به يك رويداد مشخص هر معنايي نميتوان بخشيد و نيز اگر چه، اعتبار هر روايت يا طرح در نهايت به وسيله "داده تاريخي" و انسجام دروني و تطابق بيروني روايت تاريخي تعيين ميشود.
به علاوه سادهسازي تاريخ، جوهر فلسفه تاريخ است. فلسفه تاريخ كاريكاتوري از تاريخ عرصه ميكند. به تعبيرگرهار نايه مه ير "فلسفه تاريخ نوعي فقدان واقعيت است" (Niemeyer:p.1) وي مفهوم فقدان واقعيت را از فلسفه آگاهي اريك ووگلين گرفته است و در توضيح مدعاي مزبور ميگويد: "جمله" فلسفه تاريخ نوعي فقدان واقعيت است" ميتواند دو معنا به خود بگيرد. نخست، ميتواند چنين معني شود كه فلسفه تاريخ صورت نمادين است كه در برابر تجربه آگاهي از دست رفته واقعيت به بيان درميآيد. به عبارت ديگر وقتي كه انسانها خود را در تهديد حسي از لغزش به سوي پوچي احساس ميكنند، در طي كوششي بيهوده به دستاويز تاريخ جنگ ميزنند تا معنايي به وجود انساني ببخشند و خودشان را از مردن در ملالت يا ماليخوليا نجات دهند. دوم، اين جمله ميتواند چنين معني شود كه ايجاد فلسفه تاريخ في نفسه اختصار يا تقليل سنجيده واقعيت را به همراه دارد، به طوري كه واقعيتي كه به تصور درميآيد، چيزي كمتر از واقعيت كامل است.
ماخذ: روزنامه شرق ش 374
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب