الیزابت تیلور (1932- 2011) Elizabeth Taylor
همش فكر می كنم یه گربه ام روی یه شیروونی داغ!
مدام حواس اش به زیبایی اش بود و در عین حال می خواست با بازی در نمایشنامه های سنگین و شخصیت پرداز, وجه دیگری از وجودش را رو كند; نمایش نامه هایی مثل پرنده شیرین جوانی, ناگهان تابستان گذشته, گربه روی شیروانی داغ و چه كسی از ویرجینیا ولف می ترسد. اما باز حواس اش به زیبایی اش بود, همان طور كه تلقی اش از بازیگری خوب, اجرای همین نقش های سنگین شخصیت پردازانه بود, نقش هایی كه مثل جواهرات معروفی كه مدام با آنها ور می رفت, فخیم و گران قیمت به حساب می آمد, و همین قدر جلوه گرانه. بعضی ها البته درباره ارزش همین الماس ها هم شك دارند.
بعید است بدانید...
- تا سال 1996 تصویر او به تنهایی 14 بار روی جلد مجله People چاپ شد كه بعد از پرنسس دایانا یك ركورد است.
- چند تا از گران قیمت ترین و با شكوه ترین جواهرات دنیا را داشته است از جمله Krupp Diamond كه 33 قیرات است, سنجاق سینه Duchess of Windsor, زمرد های سبز Grand Duchess of Russi و Pearl Laperegina كه توسط ریچارد برتون به عنوان هدیه والنتاین به او داده شد.
- چارلز بوكفسكی در ستون روزنامه اش با عنوان «یادداشتهای یك پیرمرد زشت» (كه بعدا آن كتاب شد), اعلام كرد كه از تایلور به عنوان یك شمایل شیفتگی رسانه ای و جنون شهرت در فرهنگ آمریكایی تنفر دارد و تقبیح اش می كند.
قوم و خویش هایی كه می شناسید
- همسر مایكل ویلدینگ (1952- 1957) دو بچه
- همسر مایكل تاد (1957 - 1958) مرگ تاد- یك بچه
- همسر ریچارد برتون (1964 - 1974) منجر به طلاق
- همسر ریچارد برتون (1975 - 1976) منجر به طلاق
- البته چهار بار دیگر هم ازدواج كرده, اما چهار تا شوهر دیگرش زیاد مشهور نیستند!
فیلم های مهم
لوسی به خانه برمی گردد (1943)
پدر عروس (1950)
مكانی در آفتاب (1951)
آیوانهو (1952)
غول (1956)
گربه روی شیروانی داغ (1958)
ناگهان تابستان گذشته (1959)
باترفیلد 8 (1960)
كلئوپاترا (1963)
چه كسی از ویرجینیا ولف می ترسد (1966)
انعكاس در چشمان طلایی (1967)
این دیالوگ ها فراموش تان نمی شود...
آنجلا (نقش اش در مكانی در آفتاب, خطاب به مردش مونتی كلیفت): به مامان بگو... همه اش رو به مامان بگو.
............................
آنجلا: خداحافظ جرج (كمی برمی گردد و به پشت سرش نگاه می كند) انگار بهترین اوقات زندگی مون فقط به خداحافظی گذشته.
............................
مارگارت: می دونی چه احساسی دارم؟ همش فكر می كنم یه گربه ام روی یه شیروونی داغ.
بریك: از رو سقف بپر پایین مگی. بپر پایین. گربه ها از رو سقف می پرن رو زمین و هیچی شونم نمی شه. این كار رو بكن. بپر.
مارگارت: كجا بپرم؟ تو چی بپرم؟!/
***به بهشت نمی روم اگر مــــــادرم آنجا نباشد***
آنگاه که تنها شدی و در جست جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی ، بر من توکل نما . نمل/79
شنبه 21 خرداد 1390 6:23 PM
تشکرات از این پست