جمشید مشایخی پدر سینمای ایران
اوایل دهه ۶۰ تا میانههای دهه ۷۰ را یکی از ۲ دوره طلایی سینمای ایران میدانند. دوره طلایی دیگر از سال ۱۳۴۸ با نمایش گاو و قیصر آغاز میشود که مانند دوره دوم کوتاه بود.
درباره دوره
نخست
کمابیش حرفهایی بیان شده و حتی کتابهایی نیز به چاپ رسیده و نمادها و علل بروز و افول آن به بررسی گذاشته شده است اما درخصوص دوره متاخر به رغم انتشار نوشتهها و مصاحبههای فراوان، کمتر به نمادها و عوامل انسانی آن توجه شده است، حال آنکه در بررسی، مرور رونق و رکود هر عرصه هنری نمیتوان براحتی از کنار آدمهای موثر در بروز رکود بویژه رونق هر یک از آن دورهها گذشت.
دهه ۶۰ در حالی آغاز شد که وقوع و پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ (۳ سال پیش از شروع این دهه) سینمای ایران را به تبع شرایط جدید فرهنگی و سیاسی دستخوش دگرگونیهای فراوان کرده بود. این تحولات به حدی بود که از سینمای قبل از انقلاب، در شروع دوران جدید، فقط تعدادی تکنیسین فنی و عدهای کمتر از آن بازیگر و کارگردان دستچین شدند و توانستند به کار ادامه دهند.
نگاه بسیار محتاطانه متولیان جدید سینمای ایران به مقوله بازیگری باعث شد تا جوانان (مهمترین پتانسیلها در میان بازیگران و نقشها برای ستاره شدن) به مدت حدود یک دهه تقریبا از میدان اصلی قصه های فیلم های سینمایی ایران حذف یا به حاشیه رانده شوند.
این چنین بود که میانسالان مرد و معدودی زنان دارای پیشینه مثبت در بازیگری (بیشتر از عرصه تئاتر و کمتر از سینما و تلویزیون) به میدانداران اصلی این هنر بدل شوند. این مجموعه را نورسیدگانی از هر سه عرصه (که دو عرصه دیگر نیز معمولا به سینما ختم میشد) کامل میکردند.
جمشید مشایخی همراه همنسلانش مانند: عزتالله انتظامی ، علی نصیریان ، داوود رشیدی ، جعفر والی ، محمد علی کشاورز و فخری خوروش به همراه جوانترهایی چون فرامرز قریبیان و پروانه معصومی از سابقهدارهای سینمای ایران بودند که بیش از هر چیز کارنامه پاکیزهشان به آنها مجال تداوم هنرنمایی میداد و بیشتر آنها را به نمادهای سینمای ایران در این دوره تبدیل کرد.
در میان این نامها ویژگیهای شخصی مشایخی به همراه سابقه ثبت شده از او در ذهن تماشاگر موقعیت ممتازی برای او ایجاد کرد. مشایخی در دهه ۴۰ با دوستان تئاتریاش به سینمای ایران راه یافته بود. خشت و آیینه، گاو و قیصر فیلمهای اولیه او بودند و عجیب این که این بازیگر در هر دو فیلم مهم سینمای ایران در سال ۱۳۴۸، دهه ۴۰ و تاریخ سینمای ما! حضور داشت.
در هر دو فیلم نیز نقشهایی بسیار مسنتر از خودش ایفا میکرد؛ ویژگیای که همواره با او ماند تا امروز که سن نقش و بازیگر هر دو به هم رسیدهاند (مشایخی به احتمال زیاد فقط در قسمتهایی از سریال به یادماندنی هزاردستان نقش یک جوان را ایفا کرده است)
همه اینها جدای از توانایی این بازیگر در ایفای نقشهای مسنتر از خودش، بویژه در قیصر که در ۳۵ سالگی، رل یک آدم با دو برابر سن و سال خود را بازی کرد نشاندهنده وجود خصوصیتی فردی و بارز در اوست. این ویژگی فردی مشایخی را بین همه بازیگران تاریخ سینما و شاید تلویزیون ایران منحصر به فرد نشان میدهد و آن چیزی نیست جز کاریزمای موجود در شخصیت واقعیاش که به تمامی به تصویرش در سینما و تلویزیون راه مییابد.
فراموش نکنیم که گاه تصویر آدمی با چهره واقعی و رودرروی خودش تفاوتهایی دارد؛ هم از این روست که آدمها را به فتوژنیک، غیرفتوژنیک و چیزی بین این دو تقسیم میکنند. در خصوص مشایخی، میان چهره واقعی و تصویر او کمتر توفیری وجود دارد و مهمتر این که «آن» این بازیگر بخوبی به بیننده منتقل میشود و از او چهرهای کاریزماتیک میآفریند.
اینگونه است که روح بازیگر بر جسم و بویژه چهرهاش سنگینی میکند و بر خلاف برخی بازیگرانی که در میانسالی و حتی در آستانه کهنسالی، به یمن چهرههای پسرانه خود و نیز ضرب و زور چهرهپردازی میتوانند نقش جوانها را بازی کنند، مشایخی از ابتدا بزرگی میکند و بر پرده بزرگ مینماید.
این ویژگی بخوبی در ذهن تماشاگر ایرانی جای میگیرد و او بازیگر را همچون کسان و خویشان نزدیکش پذیرا میشود. بازیگران به مدد تصاویر و نقشهایی که از خود ارائه میکنند، همواره در دلهای مخاطبان جا خوش میکنند و بینندگان نیز به سبب این موانستها و موالفتهای گاه چند ده ساله آنان را همچون بستگان خویش دوست میدارند و گاه میپرستند.
(شاید دور از جان استاد اینگونه است که وقتی هنرمندی بویژه از جامعه بازیگری به دیار باقی میشتابد، فقدان او به عزایی عمومی بدل میشود و تا مدتها جامعه را سوگوار میکند).
در فیلم گلهای داوودی (رسول صدرعاملی) مشایخی نقش «استوار» یکی از ماموران زندان را بازی میکند که از راز مرگ تعمدی پدر زندانی خانواده با خبر است. او همزمان با بازنشستگی، بر سر مزار این پدر و در واقع دوستش میآید تا این راز را به آنها بگوید.
مادر خانواده که قدرت پذیرفتن واقعیت و نیز گفتن آن به پسر و عروس نابینایش را ندارد، در آستانه برگزاری مراسم عروسی که قرار بوده با آزادی و پایان حبس ۲۰ ساله پدر داماد همراه باشد، از استوار میخواهد تا به خانه بیاید و واقعیت را به پسرش نیز بگوید، اما در موقع گفتن ماجرا از سوی استوار، او خواسته و ناخواسته استوار را همسرش یعنی پدر داماد معرفی میکند و استوار نیز برای چند لحظه مجبور به همراهی است و پسر را همچون پدری واقعی در آغوش میکشد این سکانس به مدد دکوپاژ و دیالوگهای نسبتا خوب ، پذیرفتنی از کار در میآید و تماشاگر را میگریاند که در توفیق این صحنهها میبایست نقش جمشید مشایخی را بیش از دیگر عوامل دانست. چراکه بیننده بیش از هر چیزی با اوست که همذاتپنداری میکند و در جایگاه دوستی رنجدیده که مجبور است نقش پدری مظلوم و مقتول را «زندهنمایی» کند، میپذیرد.
چند سال بعد از نمایش گلهای داوودی، حاصل تلاش یک دههای علی حاتمی و یارانش «هزاردستان» در ۱۷ قسمت بر پرده تلویزیون آمد و این بار جلوههایی تازه از هنر بازیگری مشایخی آشکار شد. او در این سریال، نقش جوانی و پیری رضا خوشنویس را با هنرمندی تمام ایفا کرد؛ بویژه این که (به گفته خودش) پاسخ درخوری به همه کسانی داد که او را فقط مناسب ایفای نقش پیرمردها و پدربزرگها میدانستند، اما جدای از اینها، نقش «پدر» تا ابد برازنده و مناسب این هنرمند خواهد بود.
مشایخی براستی پدر سینمای ایران است. پدری همیشه پذیرفتنی که همواره تماشاچی، او را در این قالب باور میکند؛ چه به جای پدر یکی از آدمهای فیلمها در دل قصه، چه به جای پدری که ناگزیر قرار است تا مدتی نقش پدر در گذشته یکی دیگر از شخصیتها را بازی کند و چه در جایگاه پدر تماشاگر که اگر نبود، عنصر همذات پنداری در سینما، هیچ یک از نمادهای این هنر شکل نمیگرفتند و سینما این چنین بر تارک هنرها نمینشست. آن هم در سینمایی به کمجانی سینمای ما در سالهای ابتدایی پس از انقلاب که نمادهای برجسته آن چونان جمشید مشایخی تا حدود یک دهه و نیم بعد به عرش رسانیدش. عمر استاد دراز باد.