0

مجله ادبیات

 
mjavadkanjouri
mjavadkanjouri
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 157
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:مجله ادبیات

با سلام
جالب بود

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
العبد: محمد جواد کنجوری

یک شنبه 16 خرداد 1389  11:46 AM
تشکرات از این پست
aminunit
aminunit
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 92
یک شنبه 16 خرداد 1389  12:11 PM
تشکرات از این پست
saramkf
saramkf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 11
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:مجله ادبیات

salam
khasteh nabashed.
man ntoonstam mtn roy pardehy kaabeh ro pyda konam.
یک شنبه 16 خرداد 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
montazermahdi
montazermahdi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 19
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مجله ادبیات

سلام
سه دفعه صفحه باز کردم هی همین صفحه اومد آخرش معلوم نشد سرکاری بود یا نه نوشته روی پرده کعبه چه ربطی به شعرا و مجله ادبیات داشت؟اصلا نوشته کجاش هست؟
یک شنبه 16 خرداد 1389  2:39 PM
تشکرات از این پست
yasemola
yasemola
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 11
محل سکونت : قم

حافظ شیرازی

خواجه شمس الدين محمد شيرازي - حافظ

خواجه شمس الدين محمد شيرازي، شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف لسان الغيب از بزرگترين شاعران غزلسراي ايران و جهان به شمار مي‏رود. جزئيات زندگي حافظ همچون بسياري ديگر از بزرگان شعر و عرفان در پس پرده‏اي از ابهام قرار دارد. بنابر مستند ترين اقوال درباره حافظ ـ يعني مقدمه دوست و همنشين محمد گلندام بر ديوان وي ـ حافظ به سبب اشتغال مداوم به قرائت قرآن و اوراد و اذكار و تتبع و مطالعه در دواوين شعر، مجالي براي جمع و تدوين غزلياتش تا آخر عمر به دست نياورد.

وجود اين امر شايد انگيزه طرح سؤالي مهم باشد كه چرا حافظ و بسياري ديگر از بزرگان شعر و عرفان ما نسبت به ثبت جزئيات زندگي و اهتمام به امور روزمره خود اين همه بي‏اعتنا و بي توجه بوده‏اند؟

براي اين پرسش چند پاسخ مي‏توان فراهم كرد:

اولاً، بزرگاني چون حافظ ثمره و محصول سنت عميق و ريشه‏دار عرفان اسلامي بوده‏اند، عرفاني كه بقاي حقيقي آدمي را در فناي في الله جستجو مي‏كند و بر آن است كه تا زنگار مايي و مني از وجود آيينه‏سان آدمي رخت برنبندد آيينه وجود او چشمه خورشيد درخشان نخواهد شد. در چنين منظري اشيا و امور عادي زندگي بيش از آن كه حقيقتي بالذات داشته باشد، اموري عدمي و موهوم به شمار مي‏روند. ظرف حوصله اين مرغان قاف پيما سرچشمه بقا را مي‏طلبيد و سرابهاي فريب دنيوي رضايت خاطر آنها را برنمي‏آورد.

از اين روي مرغان باغ ملكوت به جاي آن كه بر وهم خويش بتنند به جستجوي گريز گاهي براي پرواز از اين مغاك بعد بودند.

«فرصت شمردن صحبت» «لذت حضور» در پيشگاه دوست معناي عميق زندگي بود. هم در اين مقام حافظ آواز برآورد كه:

اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد

باقي همه بي‏حاصلي و بي‏خبري بود

ثانياً، خشوع و تواضع و آگاهي و يقين اين بزرگان بر بضاعت خويش، به آنان رخصت نمي‏داد تا در ملك مردان مرد، طبل غرور فرو كوبند و سينه از باد هوا بيا كنند.

آنان ترجيح مي‏دادند تا زندگي پيامبران و اولياء و معصومين (ع) را الگوي راه و رسم خويش سازند، به معني زندگي كنند نه به صورت. به راه دل روند نه بر طريق هواي نفس:

به غلامي تو مشهور جهان شد حافظ

حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد

ثالثاً، اگر محمد بن منور طرحي از زندگي شيخ ابوسعيد ابوالخير را در كتابي به نام اسرارالتوحيد براي آيندگان باقي گذاشت، مقصودش نماياندن وضعيت تاريخي و جغرافيايي زندگي ابوسعيد به معناي معمول نبود، بلكه قصد آفتابي كردن سلوك حقيقي زندگي او را داشت. نكته‏اي كه به صورت حكايات از دقايق عرفاني زندگي اين بزرگان در كتب مختلف به وفور ديده مي‏شود، حكاياتي است كه نويسندگانش مي‏كوشيدند در فرصتي اندك طرحي از معناي حقيقي زندگي بزنند.

آن كه مي‏گويد: «عبدالكريم حكايت نويس مباش بلكه چنان باش تا از تو حكايتها نويسند.» راهي ديگر در پيش پاي انسان مي‏گذارد و افق ديگري فراپيش چشم آن كه به همدلي مي‏كوشد. باري، آيا تفكر و انديشه مهمتر از جزئيات زندگي شخصي نيست؟ امور روزمره‏اي كه در هر صورت در زندگي همگان حضور مشترك دارد:

نام حافظ رقم نيك پذيرفت ولي

پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست



حافظ را نمي‏توان از سنخ شاعران تك بعدي و تك ساحتي محسوب و تفكر شاعرانه‏اش را تنها به يك وجه خاص تفسير و تأويل كرد. شعر حافظ داراي ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از حقيقت هستي است.

تفكر حافظ عميق و زنده، پويا و ريشه‏دار و خروشي حماسي است. شعر حافظ بيت الغزل معرفت است.

پيرنگهاي اصلي تفكر او را مي‏توان در كتاب وحي و اصول تفكر عرفان اسلامي بازيافت. حافظ به سبب انس و ملازمت مداوم با قرآن كريم و كتب تفسيري و همچنين استغراق در متون عرفاني و درك محضر بزرگان دلسوخته زمانه خويش، به معرفتي غني و عميق از جهان و انسان دست يافت به گونه‏اي كه حكمت شاعرانه‏اش به جهاتي چكيده معرفت عرفاني زمانه‏اش بود.

از زاويه‏اي ديگر حافظ منتقد اجتماعي و مصلحتي بزرگ است كه به اصلاح جامعه بيمار مي‏كوشد: رياكاران را آماج طعنه‏هاي خود قرارمي‏دهد؛ اهل زمانه را به دوستي و درستي مي‏خواند؛ فسق را مايه مباهات نمي‏داند و زهد فروش را ارزشي نمي‏دهد، تعلقات را مايه اسارت آدمي و ذلت او مي‏بيند؛ در قاموس شعر خود رند را مي‏آفريند و بدان مفهومي اسطوره‏اي مي‏بخشد، تا آزادي و آزادگي را ستايش كند، بر تزوير مزدوران بشورد، زر و زرمداران را به هيچ گيرد و فرياد برآورد كه:

مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب

چون نيك بنگري همه تزوير مي‏كنند

برخي از مهمترين وجوه تفكر حافظ را مي‏توان چنين برشمرد:

1 ـ نظام هستي در انديشه حافظ همچون ديگر متفكران عرفان مدار نظام احسن است، در اين نظام گل و خار در كنار هم معناي وجودي مي‏يابند و چراغ مصطفوي با شرار بولهبي است و اين همه به يمن نظر چمن آرايي است كه به عنايت خويش بر آفريدگان فيض وجود مي‏بخشد:

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فكر معقول بفرما، گل بي‏خار كجاست؟



من اگر خارم اگر گل، چمن آرايي هست

كه از آن دست كه او مي‏كشدم مي‏رويم

تصاوير تناقض نمايي كه در شعر حافظ ديده مي‏شود، نشان دهنده تأثير عميق اين انديشه در حافظ و نفوذ آن به پيكره و ساختار شعر اوست، به گونه‏اي كه انديشه مزبور در شعر وي جلوه عيني مي‏يابد.

بسامد بالاي صنعتهاي لفظي تضاد و طباق و تقابل در شعر حافظ، دليلي بر اين مدعاست، فضاي كلي بسياري از ابيات و تصاوير و ارتباط تناقض نماي آنها با هم در شعر وي، بيانگر انديشه‏هاي فلسفي و عرفاني است بي‏آن كه شاعر تظاهري به فلسفيدن كرده باشد:

اي آفتاب خوبان، مي‏جوشد اندرونم

يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت



غلام همت آن رند عاقبت سوزم

كه در گدا صفتي كيمياگري داند

2 ـ عشق، جان و حقيقت هستي است، آدمي و پري، ملك و ملكوت طفيل هستي عشقند، عشق، ساز آفرينش را به نغمه درآورد و آتش به نهاد هستي زد. بحر عشق ناپيداكران است. در درياي پرموج و خونفشان عشق جز با جان سپردن چاره‏اي نيست، فهم حقيقت عشق در حوصله دانش بشري نيست، عقل فضول را به جنون مقدس عشق راهي نيست:

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل مي‏خواست كز آن شعله چراغ افروزد

دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد

عشق نردبان صعود عروج آدمي از خاك بر افلاك است، با تمسك به عشق مي‏توان از پوستين نفساني خويش به در آمد و هستي عاريتي خويش را نثار دوست كرد و در محو «منيت» كوشيد. اسيران عشق از تعلقات هر دو عالم آزادند و هم از اين روي غزل، زبان عشق و سرود مهرورزي است، دعوتي است به يگانگي ارواح و اخلاص و شور و شعور و شكفتن:

مطرب عشق عجب ساز و نوايي دارد

نقش هر نغمه كه زد راه به جايي دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالي

كه خوش آهنگ و فرحبخش نوايي دارد

3 ـ تسليم و رضا و توكل ابعاد ديگري از انديشه و جهان بيني حافظ را تشكيل مي‏دهد. سرنهادن به حكم ازلي و تقديري، اعتقاد به عنايت و عدم تكيه بر تقوي و دانش صوري از اصول اساسي در تفكر حافظ محسوب مي‏شود:

آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست



تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست

راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

4 ـ «ابن الوقتي» و فرزند زمان خود بودن، نوشيدن جان حيات در لحظه، درك و دريافت حالات و آنات حقيقي زندگي:

به مأمني رو و فرصت شمر طريقه عمر

كه در كمينگه عمرند قاطعان طريق

5 ـ انتظار و طلب وضع موعود، از مفاهيم عميقي است كه در سراسر ديوان حافظ به صورت آشكار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و كنايه در طلب موعود آرماني است. انتظار صبح صادق و انديشه اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته‏ها و نيازهاي متعالي بشر كرده است:

مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي‏آيد

كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي‏آيد



اي پادشه خوبان، داد از غم تنهايي

دل بي تو به جان آمد وقت است كه بازآيي



يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور

كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور



رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند

چنين نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند



مطالعه و تتبع حافظ در آثار شاعران پيش از خود و معاصرش منجر به تأثيرپذيريهاي بسيار وي از آثار آنان شده است. تأثيرپذيري حافظ از آثار ديگران از نوع تأثيرپذيريهاي خلاق به شمار مي‏رود و از گونه تقليد نيست.

وي در ابياتي كه از تأثير ديگران بر آنها نشاني است چنان جاني مي‏دمد كه آثار ديگران به منزله پيكره‏اي بي‏جان و جنبش در مقابل اثر بر ساخته وي در مي‏آيد. اين نكته حتي در اشعارش كه حافظ از ديگران تضمين كرده است نيز صادق است.

حافظ به لطف سخن خدادادش نام بسياري از شاعران بزرگ غزلسراي معاصر و پيش از خود را (كه متأثر از آنها بود) كمرنگ كرد و در محاق فراموشي برد، شاعراني همچون: خواجوي كرماني، سلمان ساوجي، نزاري قهستاني، ظهير فاريابي، انوري، شاه نعمت الله ولي، كمال خنجندي، اوحدي مراغه‏اي.

علاوه بر اينان، حافظ از آثار شاعران بزرگي همچون: سعدي، عطار، سنايي، نظامي، خاقاني و منوچهري نيز تأثيرات بسياري پذيرفته و از كشفيات و يافته‏هاي آنان در حيطه زبان و تخيل، بهره‏ها گرفته است. شاعر بزرگ همچون زنبور عسلي به جستجوي شيره گلها به گلستانهاي پرگل ادب فارسي پركشيده و از شيره هر گلي، به اندازه‏اي كه بشايد چشيده است. تأثير پذيريهاي حافظ از شاعران ديگر را مي‏توان به چند نوع عمده تفكيك كرد:

الف: تأثير پذيري در حوزه وزن و قافيه؛

ب: تأثيرپذيري در حوزه مضمون و بيان هنرمندانه‏تر آن مضامين؛

ج: تضمين برخي از ابيات و مصرعهاي اشعار ديگران؛

د: استفاده از برخي تركيبات و ابداعات زباني ديگر شاعران (احتمالاً به خاطر نفوذ قوي سنت ادلي رايج).

اينك نمونه‏هايي از تأثيرپذيري شعر حافظ از آثار ديگر شاعران:

داني غرضم ز مي‏پرستي چه بود

تا همچو تو خويشتن پرستي نكنم

(انوري)



به مي‏پرستي از آن نقش خود زدم بر آب

كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن

(حافظ)



زان پيش كز دو رنگي عالم خراب گردد

ساقي برات ما ران بر عالم خرابي

(خاقاني)



زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب

ما را ز جام باده گلگون خراب كن

(حافظ)



نگاهي مي‏كند در آينه يار

كه او خود عاشق خود جاودانه

به خود مي‏بازد از خود عشق با هود

خيال آب و گل در ره بهانه

(عطار)



كه بندد طرف وصل از عشق شاهي

كه با خود عشق بازد جاودانه

نديم و مطرب و ساقي همه اوست

خيال آب و گل در ره بهانه

(حافظ)



خرم آن روز كه از خطه كرمان بروم

دل و دين داده ز دست از پي جانان بروم

(خواجو)



خرم آن روز كزين منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پي جانان بروم

(حافظ)



حافظ از معدود شاعراني است كه شعرش مقبول خاص و عام است. هر كسي رابطه و نسبت خاصي با شعر حافظ برقرار مي‏كند. آنان كه به ساحت حقيقي تفكر حافظ نزديك‏اند با او به همدلي و همزباني مي‏رسند و به دركي درست از شعر وي نائل مي‏شوند؛ اما ديگران تنها صورتي از خويش را در آينه شعر او نظاره مي‏كنند و اين نسبت مگر به دليل زبان ويژه و زيرساخت نهان فرهنگي و انديشگي شعر او.

شعر حافظ از سويي نهانيترين خواسته‏ها و آرزوهاي آدمي را در خود گردآورده است و از طرفي بر اساس نيازهاي فطري بشري بنياد گرفته است. از منظري ديگر، شعر وي حاصل عرق ريزان روح و كوششهاي بي‏وقفه شاعر در حوزه صورت شعر است، حك و اصلاح و تراش واژگان، خلق فضاهاي متناسب، ارائه ساختار منسجم و محكم زباني، به صورتي جدي مورد نظر حافظ بوده است.

توفيق حافظ در رسيدن به زباني بي‏دليل و آينه سان كه در عين وفاداري به سنن ادبي، سرشار از خلاقيت و نوآوري است هم ستايش برانگيز است و هم حيرت انگيز.

برخي از مهمترين ابعاد هنري زبان شعر حافظ را مرور مي‏كنيم:

1 ـ رمز پردازي و حضور سمبوليسم غني، شعر حافظ را خانه راز كرده است و بدان وجوه گوناگون بخشيده است. شعر وي بيش از هر چيز به آينه‏اي ماننده است كه به صورت مخاطبانش را در خود مي‏نماياند، و اين نيست مگر به دليل حضور سرشار نمادها و سمبولهايي كه حافظ در اشعارش آفريده است و يا به سمبولهاي موجود در سنت شعر حافظ در اشعارش آفريده است و يا به سمبولهاي موجود در سنت شعر فارسي روحي حافظانه دميده است.

حضور نمادها در شعر وي به گونه‏اي است كه هر كس به اقتضاي حس و حال دروني‏اش به درك و دريافتي شخصي از آنها نائل مي‏شود، آن چنان كه در بيت زير«شب تاريك» «گرداب هايل» و... را مي‏توان به وجوه گوناگون عرفاني، اجتماعي و شخصي تفسير و تأويل كرد:

شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل

كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

2 ـ رعايت دقيق و ظريف تناسبات هنري در فضاي كلي ابيات. اين تناسبات كه در لفظ قدما (البته در معاني محدودتر) «مراعات نظير» ناميده مي‏شد، در شعر حافظ از اهميت فوق‏العاده‏اي برخوردار است.

در بسياري از موارد ايجاد تناسبات فوق منجر به ايهام تناسب و همچنين بافت يكدست و درخشان و پيكره محكم و منجسم مي‏شود. چنين تناسباتي جزء جزء كلمات و تركيبات و جملات را در مناظره و تداخل با يكديگر قرار مي‏دهد و كاركرد هر جزيي از شعر در جزيي ديگر منعكس مي‏شود، به گونه‏اي كه درك و دريافت روابط بين اجزاي شعر لذت فهم شعر را چند برابر مي‏كند. به روابط حاكم بر اجزاء اين ابيات دقت كنيد:

ز شوق نرگس مست بلند بالايي

چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم

شدم فسانه به سرگشتگي كه ابروي دوست

كشيده در خم چوگان خويش، چون گويم

3 ـ غناي استعاري زبان شعر حافظ در قياس با ديگر امكانات بياني از سطح بالاتري برخوردار است.

4 ـ لحن مناسب و شورافكن شاعر در آغاز شعرها قابل تأمل و درنگ است. به اقتضاي موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحني خاص را براي شروع غزلهاي خود در نظر مي‏گيرد، اين لحنها گاه حماسي و شورآفرين است و گاه رندانه و طنزآميز و زماني نيز حسرتبار و اندوهگين:

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم

فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم



من و انكار شراب اين چه حكايت باشد

غالباً اين قدرم عقل و كفايت باشد



ما آزموده‏ايم در اين شهر بخت خويش

بايد برون كشم از اين ورطه رخت خويش

5 ـ طنز؛ زبان رندانه شعر حافظ به طنز تكيه كرده است. طنز ظريف بياني شعر او را تا سر حد امكان گسترش داده و بدان شور و حياتي عميق بخشيده است. حافظ به مدد طنز، به بيان ناگفته‏ها در عين ظرافت و گزندگي پرداخته و نوش و نيش را در كنار هم گرد آورده است. پادشاه و محتسب و زاهد رياكار، و حتي خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهاي او هستند:

بگفتمش به لبم بوسه‏اي حوالت كن

به خنده گفت كيت با من اين معامله بود



فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد

كه مي حرام، ولي به ز مال اوقافست



باده با محتسب شهر ننوشي زنهار

بخورد باده‏آت و سنگ به جام اندازد

6 ـ شعر حافظ، شعر ايهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناك است. شعر او از گونه معماتراشي و چيستان سازي برخي از شاعران نيست.

پيچيدگي مفرط تركيبات و تصاوير نيز در آثار او جايي ندارد، شعر او دچار تزاحمات تصويري نيست بلكه در عين درخشندگي و وضوح و روشني تخيل، به لحاظ برخورداري از زباني رمزي و استعاري، از ابهام هنرمندانه‏اي سود مي‏برد. ايهامهاي شعر حافظ از عوامل مؤثر در خلق فضاي ابهام آميز شعر اوست. نقش مؤثر ايهام در شعر حافظ را مي‏توان از چند نظر تفسير كرد:

اول، آن كه حافظ به اقتضاي هنرمندي و شاعريش مي‏كوشيده است تا شعر خود را به نابترين حالت ممكن صورت بخشد و از آن جا كه ابهام جزء لاينفك شعر ناب محسوب مي‏شود، حافظ از ايهام در اين باره بيشترين سود و بهره را برده است؛ چرا كه ايهام در آن واحد ذهن ما را از مفهومي به مفهومي ديگر سوق مي‏دهد.

دوم، آن كه زمانه پرفتنه حافظ، از شاعر معترض زباني غريب طلب مي‏كرد؛ زباني كه قابل تفسير به مواضع مختلف باشد، و شاعر با رويكردي كه به ايهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنين زبان شگفت انگيزي را ابداع كند، زباني كه هم قابليت بيان ناگفته‏ها را داشت و هم سراينده‏اش را از فتنه فتانان در امان مي‏داشت.

سه ديگر، آن كه در سنن عرفاني هويدا كردن اسرار مكروه تلقي مي‏شود و شاعر و عارف متفكر، ملزم به آموختن زبان رمز است و رازآموزي عارفانه زباني خاص دارد. از آن جا كه حافظ شاعري با تعلقات عميق عرفاني است، بي‏ربط نيست كه از ايهام به عاليترين شكلش در برد وسيعي بهره بگيرد:

دي مي‏شد و گفتم صنما عهد به جاي آر

گفتا غلطي خواجه، در اين عهد وفا نيست

ايهام در كلمه «عهد» به معناي «زمانه» و «پيمان».

دل دادمش به مژده و خجلت همي برم

زين نقد قلب خويش كه كردم نثار دوست

ايهام در تركيب «نقد قلب» به معناي «نقد دل» و «سكه قلابي».

عمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جم

گر چه جام ما نشد پر مي به دوران شما

ايهام در كلمه «دوران» به معناي «عهد و دوره» و «دورگرداني ساغر». 7 ـ ايجاز، مضمون پردازي، موسيقي و …
یک شنبه 16 خرداد 1389  8:05 PM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
wb_incubus2007
wb_incubus2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 291
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حافظ شیرازی


گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات

گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات

گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا

شادی همه لطیفه گویان صلوات
 
حافظ
با خیال راحت بخواب ،خدا بیدار است
دوشنبه 17 خرداد 1389  11:07 PM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات

خاقانی

حسان‌العجم افضل‌الدين بديل‌بن على‌بن عثمان خاقانى حقايقى شروانى يکى از بزرگترين شاعران و از فحول بلغاى ايران است.

اسم او را تذکره‌نويسان ابراهيم نوشته‌اند ولى او خود نام خويش را 'بديل' گفته و در بيتى چنين آورده است:

بدل من آمدم اندر جهان سنائى را

بدين دليل پدر نام من بديل نهاد

پدر او نجيب‌الدين على، مردى درودگر بود و خاقانى بارها در اشعار خود به درودگرى او اشارت کرده است. جد او جولاهه و مادر وى جاريه‌ئى طباخ از روميان بوده که اسلام آورد. عمش کافى‌الدين عمربن عثمان مردى طبيب و فيلسوف بود و خاقانى تا بيست و پنج سالگى در کنف حمايت و حضانه ٔ تربيت او بود و بارها از حقوق او ياد کرده و آن مرد عالم و فيلسوف را به نيکى ستوده و نيز چندى از تربيت پسر عم خود وحيد‌الدين عثمان برخوردار بوده است، و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبى و حکمى را فرا گرفت چندى نيز در خدمت ابوالعلاء گنجوى شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به‌سر مى‌برد، کسب فنون شاعرى کرده بود.

عنوان شعرى او در آغاز امر حقايقى بود ولى پس از آنکه ابوالعلاء وى را به خدمت خاقان منوچهر معرفى کرد لقب 'خاقانى' بر او نهاد.

بعد از ورود به خدمت خاقان اکبر فخرالدين منوچهربن فريدون شروانشاه، خاقانى به دربار شروانشاهان اختصاص يافت و صلت‌هاى گران از آن پادشاه به او رسيد. بعد از چندى از خدمت شروانشاه ملول شد و به اميد ديدار استادان خراسان و دربارهاى مشرق آرزوى عراق و خراسان در خاطر وى خلجان کرد و اين ميل از اشارت متعدد شاعر مشهود است، ليکن شروانشاه او را رها نمى‌کرد تا به ميل دل رخت آن سامان بربندد و اين تضييق موجب دلتنگى شاعر بود تا عاقبت روى به عراق نهاد و تا رى رفت ليکن آنجا بيمار شد و در همان حال خبر حمله ٔ غزان بر خراسان (۵۴۸) و حبس سنجر و تقل امام محمدبن يحيى به او رسيد و او را از ادامه ٔ سفر بازداشت و به بازگشت به شروان مجبور ساخت. اما چيزى از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که به قصد حج و ديدن امراء عراقين اجازت سفر خواست و در زيارت مکه و مدينه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چندتن از رجال بزرگ و از آن جمله با سلطان محمودبن محمود سلجوقى (۵۴۸-۵۵۴) و جمال‌الدين محمدبن على اصفهانى وزير قطب‌الدين صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفى اين وزير به خدمت المقتفى لامرالله خليفه عباسى رسيد و در همين اوان که مصادف با حدود سال ۵۵۱ يا ۵۵۲ بوده است سرگرم سرودن 'تحفةالعراقين' خود بود.

خاقانى، در دنبال سفر خود به بغداد، کاخ خدائن را ديد و قصيده ٔ غرّاى خود را درباره ٔ آن کاخ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصيده ٔ مشهور خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوى که مجيرالدين بيلقانى درباره ٔ آن شهر سروده و به خاقانى نسبت داده بود، پرداخت و کدورتى را که رجال آن شهر نسبت به خاقانى يافته بودند به صفا مبدل کرد.

در بازگشت به شروان باز خاقانى به دربار شروانشاه پيوست ليکن ميان او و شروانشاه به علت نامعلومى، که شايد سعايت ساعيان بوده است، نقار و کدورتى رخ داد چنانکه کار به حبس شاعر انجاميد و بعد از مدتى قريب به يک سال به شفاعت عزالدوله نجات يافت. حبس خاقانى وسيله ٔ سرودن چند قصيده ٔ حبسيه ٔ زيباى او شده که در ديوان وى ثبت است و او بعد از چندى در حدود سال ۵۶۹ به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال ۵۷۱ فرزند وى رشيدالدين را که نزديک بيست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصيبت‌هائى ديگر بر او روى نمود چندانکه ميل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبريز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرةالشعراء محله ٔ سرخاب تبريز مدفون شد.

سال وفات او را دولتشاه ۵۸۲ نوشته است و آن را به اعداد ديگر نيز نقل کرده‌اند و از آن جمله در کتاب خلاصةالاشعار تقى‌الدين کاشانى اين واقعه به سال ۵۹۵ ثبت شده است و اين قول اقرب به صواب است.

خاقانى با خاقان اکبر ابوالهيجا فخرالدين منوچهر بن فريدون شروانشاه و پسر وى خاقان کبير جلال‌الدين ابوالمظفر اخستان بن‌منوچهر که هر دو به استناد توجه و اقبالى تام داشته و وى را براتبه و صلات جزيل مى‌نواخته‌اند، معاصر بود. غير از شروانشاهان هم خاقانى با امراء اطراف و حتى با سلاطين دوردستى مانند خوارزمشاه رابطه داشت و آن را مدح مى‌گفت و ازين ممدوح هستند: علاءالدين اتسزبن محمد نصرةالدين اسپهبد ابوالمظفر کيالواشير؛ و غياث‌الدين محمدبن ملکشاه (۵۴۸-۵۵۴) که خاقانى در سفر عراق او را ديدار کرد؛ و رکن‌الدين ارسلان بن طغرل (۵۵۵-۵۷۱)؛ و مظفرالدين قزل ارسلان عثمان بن ايلدگز (۵۸۱-۵۸۷) که خاقانى را بوى ارادتى تمام بود؛ و علاءالدين تکش بن ايل ارسلان خوارزمشاه، و چند تن ديگر از شهرياران نواحى مجاور شروان.

خاقانى از شاعران عهد خود با چندتن روابطى به دوستى يا دشمنى داشت و از همه ٔ آنان قديم‌تر ابوالعلاء گنجوى است که استاد خاقانى در شعر و ادب بود و او را بعد از تربيت دختر داد و به دربار شروانشاه برد ليکن کار آنها به زودى به نقار و هجو کشيد و در تحفةالعراقين خاقانى ابياتى در هجو آن استاد هست ليکن خاقانى پاداش اين بى‌ادبى را به استاد از شاگرد خود مجيرالدين بيلقانى گرفت و از بدزبانى‌هاى او چنانکه بايد آزرده شد.

از معاصران خاقانى ميان او و نظامى رشته‌هاى مودت به سبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانى درگذشت نظامى در رثاء او گفت:

همى گفتم که خاقانى دريغاگوى من باشد

دريغا من شدم آخر دريغاگوى خاقانى

رشيدالدين و طواط شاعر استاد عهد خاقانى هم چندى با استاد دوستى داشته و آن دو بزرگ يکديگر را ثنا گفته‌اند ولى آخر کار آنها به هجا کشيد.

فلکى شروانى هم از معاصران و ياران خاقانى بود و اثير اخسيکتى که طريقه ٔ خاقانى را تتبع مى‌کرده از معارضان وى شمرده مى‌شد.

علاوه برين گروه خاقانى با عده‌اى ديگر از شاعران و عالمان زمان روابط نزديک و مکاتبه داشته و برروى هم کمتر کسى از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه از اشتهار رسيده باشد که او رسيد.

از آثار خاقانى علاوه بر ديوان او که متضمن قصائد و مقطعات و ترجيعات و غزل‌ها و رباعيات است، مثنوى تحفةالعراقين او است که به نام جمال‌الدين ابوجعفر محمدبن على اصفهانى وزير صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده. اين منظومه را خاقانى در شرح نخستين مسافرت خود به مکه و عراقين ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاريف آن نيز ياده کرده و در آخر هم ابياتى در حسب حال خود آورده است.

خاقانى از جمله ٔ بزرگترين شاعران قصيده‌گوى و از ارکان شعر پارسى است. قوت انديشه و مهارت او در ترکيب الفاظ و خلق معانى و ابتکار مضامين جديد و پيش گرفتن راه‌هاى خاص در توصيف و تشبيه مشهور است. و هيچ قصيده و قطعه و شعر او نيست که ازين جهات تازگى نداشته باشد. قدرتى که او در التزام رديف‌هاى مشکل نشان داده کم‌نظير است چنانکه در بسيارى از قصائد خود يک فعل مانند 'برافگند' 'برنخاست' 'نيامده است' 'نمى‌يابم' 'برافروز' 'شکستم' و امثال آنها، با يک فعل و متعلق آن مانند 'درکشم هر صبحدم' (۱) و 'برنتابد بيش ازين' (۲) يا اسم و صفت را رديف قرار داده است. مهارت خاقانى در وصف از غالب شاعران قصيده‌سرا بيشتر است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، باديه، صبح، مجالس، بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان پارسى است. ترکيبات او که غالباً با خيالات بديع همراه و به استعارات و کنايات عجيب آميخته است، معانى خاصى را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند 'اکسير نفس ناطقه' براى 'سخن' ، دو طفل هندو براى مردمک چشم، سه گنج نفس يعنى قواى سه‌گانه ٔ متفکره و متخيله و حافظه، مهد چشم، قصر دماغ (۳) و صدها ترکيب نظير اينها که در هر قصيده و غالباً در هر بيت از ابيات قصيده‌هاى او مى‌توان يافت.

(۱).

از دو عالم دامن از جان درکشم هر صبحدم

پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم

(۲).

کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش ازین

دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش ازین

(۳).

اين يکى اکسير نفس ناطقه

بر سر صدر زمان خواهم فشاند

اين دو طفل هندو اندر مهد چشم

بر بزرگ خرده‌دان خواهم فشاند

اين سه گنج نفس از قصر دماغ

بر امام انس و جان خواهم فشاند

خاقانى بر اثر احاله به غالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق‌العاده‌اى که در استفاده از آن اطلاعات در تعاريض کلام داشته، توانسته است مضامين علمى خاصى در شعر ايجاد کند که غالب آنها پيش ازو سابقه نداشته است. براى او استفاده از لغات عرب در شعر پارسى محدود به حدى نيست حتى آنها که براى پارسى‌زبانان غرابت استعمال دارد(۴). با تمام اين احوال چيزى که شعر خاقانى را مشکل نشان مى‌دهد و دشوار مى‌نماياند اين دو علت اخير يعنى استفاده از افکار و اطلاعات علمى و به‌کار بردن لغات دشوار نيست، بلکه اين دو عامل وقتى با عوامل مختلفى از قبيل رقت فکر و باريک‌انديشى او در ابداع مضامين و اختراع ترکيبات خاص تازه و به‌کار بردن استعارات و کنايات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضى از ابيات او را دشوار مى‌کند، و با اين همه اگر کسى با لهجه و سياق سخن او خو گيرد از وسعت دايره ٔ اين اشکالات بسيار کاسته مى‌شود.

(۴). مانند قمطره و رحل درين دو بيت:

قطره ٔ کوثر و قمطره ٔ قند

از شکرهاى لفظ او اثر است

رحل زندقه جهان بگرفت

اى کسان گوش بر رحل منهيد

اين شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود به روش سنائى در زهد و وعظ نظر داشته، بسيار کوشيده است که ازين حيث با او برابرى کند و در غالب قصائد حکمى و غزل‌هاى خود از آن استاد پيروى نمايد، و از مفاخرات او يکى آن است که خود را جانشين سنائى مى‌داند(۵) و شايد يکى از علل اين امر ذوق و علاقه‌ئى باشد که در اواخر حال به تصوف حاصل کرده و به قول خود در سى سال چند چله نشسته بود.

(۵). در قطعه‌ئى به مطلع ذيل:

چون فلک دور سنائى درنوشت

آسمان چون من سخن گستر بزاد

خاقانى در عين مداحى مردى ابى‌ّالطبع و بلندهمت و آزاده بود و با وجود نزديکى به دربارهاى معروف و علاقه‌ئى که از جانب شروانشاه و خليفه به تعهد امور ديوانى از طرف او شده بود، همواره از اينگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوى مى‌انجاميد، اجتناب داشت.

برروى هم اين شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ٔ بلند و استادى و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم‌نظير و از ارکان شعر پارسى است و شيوه ٔ او که در شمار سبک‌هاى مطبوع شعر است، پس از وى مورد تقليد و پيروى بسيارى از شاعران پارسى‌زبانان قرار گرفت.

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

چهارشنبه 19 خرداد 1389  11:59 AM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
wb_incubus2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 291
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات


سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب
بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب
رفتیم و ز پس باز ندیدم چو آب
خاقانی
با خیال راحت بخواب ،خدا بیدار است
چهارشنبه 19 خرداد 1389  6:56 PM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات


خواجوى کرمانى
 
 

کمال‌الدين ابوالعطا محمودبن على بن محمود مرشدى کرمانى عارف بزرگ و شاعر استاد ايران در قرن هشتم هجرى است. نسبت مرشدى به سبب انتساب او به فرقه ٔ مرشديه يعنى پيروان شيخ ابواسحق کازرونى است. بعضى از تذکره‌نويسان به او عنوان‌هاى 'نخلبند‌ شعرا' و 'خلاق‌المعاني' و 'ملک‌الفضلا' نيز داده‌اند. تخلص او در همه ٔ شعرهايش 'خواجو' است که خود مصغر خواجه و اين تصغير از باب تحبيب است. ولادت شاعر به تصريح خودش به سال ۶۸۹ هـ اتفاق افتاده است.

وى که از خانواده‌اى سرشناس در کرمان بود دوران کودکى را در آن شهر گذرانيد و سپس سفرهاى طولانى به حجاز و شام و بيت‌المقدس و عراق عجم و عراق عرب و مصر و بعضى از بندرهاى خليج‌فارس کرد و در اين سفرها توشه‌ها از دانش و تحقيق اندوخت. خواجو چندگاهى در بغداد اقامت گزيد و در سال ۷۳۲ هـ مثنوى هماى و همايون را به‌نام سلطان ابوسعيد و وزيرش غياث‌الدين محمد در آن شهر به انجام رسانيد و در سال ۷۳۶ به ايران بازگشت اما چون ابوسعيد بهادرخان را مقتول يافت و غياث‌الدين محمد هم مدتي، پس از ورود خواجو به‌دست مخالفانش به قتل رسيد و خواجو به قول خود سلطانيه ٔ بى‌سلطان را لايق اقامت نديد(۱) به اصفهان رفت و پس از چندى اقامت، از آنجا به کرمان و فارس سفر کرد و در پناه خاندان اينجو على‌الخصوص در ظل عنايت شاه شيخ ابواسحق درآمد و در حالى‌که رقيب او امير مبارزالدين را نيز مدح مى‌گفت مدتى به رفاه گذرانيد تا بدرود حيات گفت.

(۱).

از آن خواجو ازين منزل سفر کرد

که سلطانيه بى‌سلطان نخواهد

خواجو پسرى داشته است به‌نام مجيرالدين ابوعلى سعيد که از او در منظومه ٔ کمال‌نامه که به‌سال ۷۴۴ سروده است نام مى‌برد. وى غير از پيران گذشته (شيخ ابواسحق کازرونى م ۴۲۶ و سيف‌الدين باخرزى م ۶۵۸) عده ٔ کثيرى از بزرگان و معروفان عهد خود را مدح کرده است که از آن جمله امين‌الدين بليانى و شيخ علاءالدوله ٔ سمنانى و از پادشاهان سلطان ابوسعيد بهادر (م ۷۳۶)، اَرپاگاون (م ۷۲۶)، شيخ حسن ايلکانى (م ۷۵۷) جلا‌ل‌الدين شاه مسعود اينجو (م ۷۳۶)، خواجه تاج‌الدين احمدبن على عراقى وزير امير مبارزالدين، خواجه بهاءالدين محمود يزدى و خواجه شمس‌الدين محمد صاين از همه معروف‌تر هستند از اين ميان خواجو نسبت به شيخ‌الاسلام امين‌الدين بليانى و شيخ علاءالدوله ٔ سمنانى ارادت بسيار مى‌ورزيد و ظاهراً مدتى در خانقاه شيخ‌ علاءالدوله اقامت گزيد و به گرد‌آورى ديوان او همت گماشت و چون به فرقه ٔ مرشديه اختصاص داشت و از پيروان شيخ امين‌الدين بليانى بود نسبت به اين شاعر عارف که ذکرش گذشت عشق مى‌ورزيد.

از ميان معاصران خواجو، حافظ از همه مشهورتر است. خواجو، که به سال و تجربت شاعرى بر خواجه تقدم داشت، در مدتى که مقيم شيراز بود مانند دوستى که سمت رهبر داشته باشد بر انديشه ٔ حافظ پرتو تعليم افگنده بود و به‌همين سبب است که در ديوان خواجه ٔ شيراز بيت‌هاى بسيارى را مى‌بينيم که به تقليد يا به استقبال از غزل‌هاى خواجو ساخته و يا گاه معنى و لفظى از او اقتباس کرده است (رجوع شود به مقدمه ٔ ديوان خواجو به قلم آقاى احمد سهيلى خوانساري، ص ۴۷ تا ۵۴.).

مرگ خواجو در حدود سال ۷۵۰ هـ و گويا در شيراز اتفاق افتاد و گور او در تنگ الله‌اکبر شيراز نزديک دروازه ٔ قرآن واقع است.

   آثار خواجو

آثار خواجو متعدد و کليان او مفصل و از هر حيث سزاوار دقت و شايان اهميت است. وى که سرودن شعر را از اوان جوانى آغاز کرد تا پايان حيات به آفرينش آثار منظوم و منثور خود سرگرم بود. مجموعه ٔ شعرهايش متجاوز از چهل هزار بيت است. وى در دوران زندگانيش به اشاره ٔ تاج‌الدين احمد وزير و به دستيارى جمعى از محرران به جمع‌آورى و تدوين شعرهاى خود پرداخت. ديوان خواجو که به دو بخش 'صنايع‌الکمال' و 'بدايع‌الجمال' تقسيم شده است مشتمل بر انواع قصيده، غزل، قطعه، ترجيع، ترکيب، مثنوى و رباعى است. قصيده‌هاى خواجو در مدح و گاه در وعظ و بخشى از آنها در منقبت بزرگان دين است. مثنوى‌هاى شش‌گانه ٔ او که خواجو در سرودن آنها به نظامى و فردوسى نظر داشته عبارتست از:

۱. سام‌نامه که منظومه‌اى است حماسى و عشقى به بحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف و به تقليد از شاهنامه ٔ فردوسى ساخته شده و راجع است به سرگذشت سام نريمان. اين منظومه در حدود ۱۴۵۰۰ بيت دارد و شاعر آن را به‌نام ابوالفتح مجدالدين محمود وزير ساخته است.

۲. هماى و همايون و آن مثنوئى است عاشقانه در داستان عشق همايون با هماى دختر فغفور چين به بحر متقارب که خواجو آن را به سال ۷۳۲ هجرى در ۴۴۰۷ بيت به پايان رسانيد و به‌نام شمس‌الدين صاين و فرزندش عميدالملک رکن‌الدين کرد.

۳. گل و نوروز که منظومه‌اى است به بحر هزج مسدس محذوف يا مقصور در عشق شاهزاده‌اى نوروز نام با 'گل' دختر پادشاه روم که خواجو آن را به سال ۷۴۲ در ۵۳۰۲ بيت و براى نظيره‌سازى در برابر خسرو و شيرين نظامى سروده است.

۴. روضةالانوار که منظومه‌اى است به يکى از متفرعات به بحر سريع (مفتعلن مفتعلن فاعلن - يا: فاعلان) و خواجو آن را به پيروى از مخزن‌الاسرار نظامى در اندکى بيش از دو هزار بيت به‌نام خواجو شمس‌الدين صاين ساخت و به‌سال ۷۴۳ به اتمام آورد. موضوع اين منظومه اخلاق و عرفان و وصف حالى رسا از خود شاعر است.

۵. کمال‌نامه و آن منظومه‌اى است عرفانى در دوازده باب بر وزن سيرالعباد سنائى در ۱۸۴۹ بيت که خواجو آن را به ياد شيخ مرشد ابواسحق کازرونى آغاز و به‌نام شاه شيخ ابواسحق اينجو به‌سال ۷۴۴ هـ ختم کرده است.

۶. گوهرنامه و آن منظومه‌اى است در ۱۰۲۲ بيت به بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف که به‌سال ۷۴۶ هـ به اتمام رسيده است و شاعر آن را به‌نام امير مبارزالدين محمد و وزير او بهاءالدين محمود و در منقبت او و پدر و نياکانش ساخته است.

آثار ديگر خواجو عبارتست از مفاتيح‌القلوب که متخبى است از شعرهاى او، رسالةالباديه به نثر در سوانح سفر مکه، رساله ٔ سبع‌المثانى در مناظره ٔ شمشير و قلم، رساله ٔ مناظره ٔ شمس و سحاب به نثر.

   سبک و روش خواجو

خواجو بنابر روش اديبان زمان از بيشتر دانش‌ ە اى عصر خود بهره داشت و در بعضى مانند نجوم و هيئت ذيفن بود. علوّ سخنش در قصيده و غزل و ديگر انواع شعر قدرت او را در سخنورى نشان مى‌دهد. با اين‌حال به اقتفاء استادان پيشين نيز مى‌پرداخت چنانکه در قصيده از سنائى و خاقانى و ظهير و در مثنوى از شيوه ٔ نظامى و مثنوى‌گويان قرن هفتم و در غزل از سعدى پيروى کرده است و از اين بابت در جزو آن دسته از شاعران است که غزل‌هاى آنان در سير تحول غزل ميان سعدى و حافظ قرار داشته يعنى مضمون‌هاى عرفانى و اندرزى و حکمى را همراه با مضمون‌هاى عاشقانه دارد. وى در غزل قافيه‌ها و رديف‌هاى دشوار بسيار به‌کار برده است و با اين همه سخن او در آنها روان و دلپذير است و همين روانى و دلپذيرى سبب شده است تا برخى از ناقدان سخن، او را متتبع غزل‌هاى سعدى و حتى دزد آنها بنامند. قسمتى از قصيده‌هاى خواجو در زهد و وعظ و قسمتى در توحيد و نعت و بعضى در منقبت بزرگان دين و برخى از آنها شامل مطلب‌هاى انتقادى و مطايبه است. وى به شيوه ٔ نظامى به نظم ساقى‌نامه نيز مبادرت جست.

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

پنج شنبه 20 خرداد 1389  4:42 PM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
wb_incubus2007
wb_incubus2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 291
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات


بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
که برون شد دل سرمست من از دست اینجا
چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان
دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
کیست این فتنه‌ی نوخاسته کز مهر رخش
این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا
دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری
زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم
شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست
صد چو آن خسته‌ی دلسوخته در شست اینجا

خواجوی کرمانی
با خیال راحت بخواب ،خدا بیدار است
پنج شنبه 20 خرداد 1389  11:27 PM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات

خيام
 
 

حجةالحق، حکيم ابوالفتح عمربن ابراهيم خيامى نيشابورى از حکما و رياضيدانان و شاعران بزرگ ايران در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است.

قديمى‌ترين مأخذى که در آن از خيام نامى آمده چهار مقاله ٔ نظامى عروضى است و خلاصه ٔ سخن نظامى درباره ٔ وى آن است که: به سال ۵۰۶ در بلخ به خدمت خواجه امام عمر خيامى رسيد و در ميان مجلس عشرت از وى شنيد که مى‌گفت 'گور من در موضعى باشد که هر بهارى شمال بر من گل‌افشان مى‌کند' و چون در سال ۶۳۰ به نيشابور رسيد چند سال بود که از وفات او مى‌گذشت. و نيز درباره ٔ اختيار او در نجوم حکايتى دارد.
 

بعد از نظامى عروضى، ابوالحسن على بن زيد بيهقى صاحب تتمة صوان‌الحکمة، که خود خيام را در ايام جوانى ملاقات کرده بود، شرحى مفصل درباره ٔ عمر بن ابراهيم خيام دارد. خلاصه ٔ سخن وى درباره ٔ خيام چنين است: الدستور الفيلسوف حجةالحق الخيام در نيشابور ولادت يافته و نياکان او هم از آن شهر بوده‌اند و او خود تالى ابوعلى در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خوبى تند داشت، ذکاى او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابى را خواند و حفظ کرد و چون به نيشابور بازگشت آن را املاء نمود و بعد از آنکه املاء او را با نسخه ٔ اصل مقابله کردند بين آنها تفاوت بسيار نديدند. وى در تصنيف و تعليم ضنت داشت و من از او تصنيفى نديده‌ام مگر کتاب‌هاي: مختصر فى‌الطبيعيات، رسالة فى‌الوجود، رسالة فى‌الکون و التکليف ... اما در اجزاء حکمت از رياضيات و معقولات آگاه‌ترين کسان بود. روزى امام حجةالاسلام محمدالغزالى نزد او رفت و از وى سؤالى در تعيين يک جزء از اجزاء قطبى فلک کرد. امام عمر در جواب او سخن را به درازا کشاند ليکن از خوض در موضع نزاع خوددارى کرد، و اين خوى خيام بود، و به‌هرحال سخن او چندان طول کشيد تا نيمروز فرا رسيد و مؤذن بانگ نماز در داد. امام غزالى گفت: 'جاء الحق و زهق‌الباطل!' و از جاى برخاست.

روزى در ايام کودکى سنجر که وى را آبله دريافته بود، امام عمر به‌خدمت او رفت و بيرون آمد. وزير مجيرالدوله از وى پرسيد: او را چگونه يافتى و بچه چيز علاج کرده‌اي؟ امام گفت: اين کودک مخوف است! خادم حبشى اين سخن را بشنود و به سلطان رساند. چون سلطان از آبله برست بغض امام عمر را به سبب آن سخن در دل گرفت و هيچ‌گاه او را دوست نمى‌داشت در صورتى‌که سلطان ملکشاه او را در مقام ندما مى‌نشاند و خاقان شمس‌الملوک در بخارا بسيار بزرگ مى‌داشت و خيام با او بر تخت مى‌نشست. آن‌گاه بيهقى حکايتى از امام عمر مربوط به روزى که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنين داستان نخستين ملاقات خود را با خيام و دو سؤالى که خيام درباره ٔ يکى از ابيات حماسه و يک موضوع رياضى از او کرده بود، مى‌آورد و مى‌گويد: داماد خيام امام محمد‌البغدادى برايم حکايت کرده است که خيام با خلالى زرين دندان پاک مى‌کرد و سرگرم تأمل در الهيات شفا بود، چون به فصل واحد و کثير رسيد خلال را ميان دو ورق نهاد و وصيت کرد و برخاست و نماز گزارد و هيچ نخورد و هيچ نياشاميد و چون نماز عشاء بخواند به سجده رفت و در آن حال مى‌گفت: خدايا بدان که من تو را چندانکه ميسر بود شناختم، پس مرا بيامرز! زيرا شناخت تو براى من به منزله ٔ راهى است به سوى تو! و آنگاه مرد.

از جمله ٔ مطالبى که در کتب بعدى درباره ٔ خيام آمده داستان معجول دوستى خيام و حسن صباح و خواجه نظام‌الملک از اوان کودکى و هم‌درسى نزد يک استاد است که نخست از کتاب سرگذشت سيدنا در کتاب جامع‌التواريخ رشيدالدين فضل‌الله نقل شده و از آن کتاب به کتب ديگرى از قبيل تاريخ گزيده و روضةالصفا و حبيب‌السير و تذکره ٔ دولتشاه راه جسته است. اگرچه اين هر سه بزرگ، معاصر يکديگر بوده‌اند ليکن همشاگردى آنان بعيد به نظر مى‌آيد زيرا وفات خيام چنانکه خواهيم گفت در حدود سال‌ ە اى ۵۰۹ يا ۵۱۷ يا سنين ديگر است که ذکر کرده‌اند و وفات حسن صباح در سال ۵۱۸ اتفاق افتاده و اگر اين دو در کودکى با نظام‌الملک در نزد يک استاد درس مى‌خواندند مى‌بايست با خواجه همسال باشند و چون خواجه به سال ۴۰۸ ولادت يافته بود پس ناگزير سن دو هم‌درس او هنگام وفات مى‌بايست به قريب يکصد و ده رسيده باشد و چنين امر غريب‌الاتفاقى در شرح حال اين دو بزرگ به‌نظر نرسيده است.

خلاصه ٔ سخن درباره ٔ خيام آن است که وى از مشاهير حکما و منجمين و اطباء و رياضيان و شاعران بوده است. معاصران او وى را در حکمت تالى بوعلى مى‌شمردند و در احکام نجوم قول او را مسلم مى‌داشتند و در کارهاى بزرگ علمى از قبيل ترتيب رصد و اصلاح تقويم و نظاير اينها به او رجوع مى‌کردند. براى حکيم سفرهائى به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان و حجاز ذکر کرده و گفته‌اند که با همه ٔ فرزانگى مردى تندخوى بود و به سبب تفوّه به حقايق و اظهار حيرت و سرگشتگى در حقيقت احوال وجود و ترديد در روزشمار و ترغيب به استفاده از لذايذ موجود و حال، و امثال اين مسائل که همه خارج از حدود ذوق و درک مردم ظاهربين است، مورد کينه ٔ علماء دينى بود. درباره ٔ او گفته‌اند که در تعلمى و تصنيف ضنّت داشت. ضنّت در تأليف نسبت بى‌معنائى به‌نظر مى‌آيد، ولى بخل در تعليم شايد بر اثر آن بود که حکيم شاگردى که شايسته ٔ درک سخنان او باشد نمى‌يافت.

وفات خيام را غالباً در سنين ۵۰۹ (روايت تاريخ الفي) و ۵۱۷ نوشته‌اند. نظامى عروضى او را به‌سال ۵۰۶ (ست و خمسمائة) در شهر بلخ ملاقات کرده بود و بنابراين خيام تا سال ۵۰۶ زنده بود. عروضى در دنبال سخنان خود آورده است که چون به سال ۵۳۰ به نيشابور رسيد چهار (ن: جند) سال بود تا آن بزرگ روى در نقاب خاک کشيده بود. اگر به نقل بعضى از نسخ که 'چهارسال' ضبط کرد ە ‌اند اعتماد کنيم وفات استاد در حدود ۵۲۶ يا ۵۲۷ اتفاق افتاده بود و اگر چند سال صحيح باشد بايد در يکى از سنين بين ۵۰۶ و ۵۳۰ فوت کرده باشد. برخى از محققان معاصر سال ۵۱۷ را براى تاريخ وفات خيام برگزيده‌اند.

خيام اشعارى به پارسى و تازى و کتاب‌هائى بدين دو زبان دارد. هنگام تحقيق در نثر پارسى اين دوره، نامى از کتب منثور پارسى او هم به ميان خواهد آمد. در اينجا بايد درباره ٔ رباعيات خيام مختصرى بگوئيم:

درباره ٔ رباعيات خيام تحقيقات فراوانى به زبان پارسى و زبان‌هاى ديگر صورت گرفته است. استقبال بى‌نظيرى که از خيام و افکار او در جهان شده باعث گرديده است که اين رباعيات به بسيارى از زبان‌ها ترجمه شود و بسى از اين ترجمه‌ها با تحقيقاتى درباره ٔ احوال و آثار و افکار خيام همراه باشد. خاورشناسان نيز در اين باب تحقيقات مختلف دارند. تحقيق مفصل و پردامنه درباره ٔ رباعيات خيام و نسخ مختلف قديم و جديد آنها و اينکه کدام‌يک از آن همه رباعيات که به خيام نسبت مى‌دهند اصلى است و کدام منسوب و غيراصلي، در اين مختصر ممکن نيست و بايد به تحقيقاتى که به‌همين منظور شده است مراجعه کرد. بعضى از رباعيات خيام يا منسوب به او منشاء افسانه‌هائى شده است، و به سبب شهرتى که رباعى‌هاى فلسفى او هم از روزگار شاعر حاصل کرده بود، بسيارى از رباعى‌هاى فلسفى ديگر شاعران پارسى‌گوى به وى نسبت داده شده است و به‌همين سبب است که هرچه به دوره‌هاى اخير نزديک شويم عدد رباعيات منسوب به خيام بيشتر مى‌شود. اما رباعى‌هائى که بتوان گفت از او است بنابر دقيق‌ترين تحقيقات از ميانه ٔ ۱۵۰ تا ۲۰۰ رباعى تجاوز نمى‌کند. اين رباعى‌ها بسيار ساده و بى‌آرايش و دور از تصنع و تکلف و با اين‌حال مقرون به‌ کمال فصاحت و بلاغت و شامل معانى عالى و جزيل در الفاظ موجز و استوار است. در اين رباعى‌ها خيام افکار فلسفى خود را که غالباً در مطالبى از قبيل تحير يک متفکر در برابر اسرار خلقت و تأثر اديان معتقد هستند، قائل نيست و چون فناى فرزندان آدم را از مصائب جبران‌ناپذير مى‌شمارد، مى‌خواهد اين مصيبت آينده را با استفاده از لذات آنى جبران کند.

خيام رباعى‌هاى خود را غالباً در دنبال تفکرات فلسفى سروده و قصد او از ساختن آنها شاعرى و درآمدن در زيّ شعراء نبوده و به‌همين سبب وى در عهد خود شهرتى در شاعرى نداشته و به‌‌نام حکيم و فيلسوف شناخته مى‌شده است و بس. اما بعدها که رباعى‌هاى لطيف فيلسوفانه ٔ وى شهرتى حاصل کرد نام او در شمار شاعران درآمد و بيشتر درين راه مشهور گرديد و طريقه ٔ او مقبول بعضى از شاعران قرار گرفت و بسيارى از آثار آنان در شمار گفته‌هاى خيام درآمد و رباعى‌هاى فيلسوفانه ٔ معدود او فزونى يافت و در نسخ اخير بالغ بر چند صد رباعى گرديد.

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

یک شنبه 23 خرداد 1389  2:30 PM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
wb_incubus2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 291
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات


پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم‌نگاری بوده است
 
خیام
با خیال راحت بخواب ،خدا بیدار است
دوشنبه 24 خرداد 1389  11:34 AM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات

دقيقى

استاد ابومنصور محمد بن احمد دقيقى از فحول شعراء عهد سامانى و دومين شاعرى است که به‌ نظم شاهنامه قيام کرد. سال ولادت وى به تحقيق معلوم نيست، ولى به احتمال اقوى در اواسط نيمه اول از قرن چهارم بوده است. در مولد او نيز اختلاف است. عوفى او را طوسى دانسته و هدايت (در مجمع‌الفصحا) گفته است که بعضى او را بلخى و برخى سمرقندى دانسته‌اند و لطفعلى‌بيک آذر او را در شمار شاعران سمرقند ذکر کرده است. وى آئين زرتشتى داشت ولى بنا بر رسم زمان کنيه و اسم مسلمانى اختيار کرده بود. از اشعار او تعلق وى به کيش‌بهى آشکار است(۱) و او تا پايان حيات بر دين خود باقى بود.

(۱).

دقيقى چار خصلت برگزيده است

بگيتى از همه خوبى و زشتى

لب ياقوت‌رنگ و ناله ٔ چنگ

مى چون زنگ و کيش زرتشتى

چنانکه از مطالعه در احوال او برمى‌آيد در جوانى به شاعرى پرداخت و هم در جوانى مقتول شد و اين واقعه که به‌دست غلامى اتفاق افتاد(۲) محققاً مربوط بود به پيش از سال ۳۷۰ يا ۳۷۱ هـ. زيرا فردوسى که در اين سال نظم شاهنامه را آغاز کرده بود از کشته شدن دقيقى سخن گفته و از طرفى ديگر مى‌دانيم که او به امر نوح‌بن منصور (سلطنت از ۳۶۵ تا ۳۸۷ هـ.) به‌نظم شاهنامه ٔ ابومنصورى پرداخت. پس ناگزير قتل وى بعد از سال ۳۶۵ و پيش از سال ۳۷۰ اتفاق افتاده و به حکم عقل بايد مربوط بوده باشد به وقايع بين سال‌هاى ۳۶۷-۳۶۹ هـ.

(۲).

ببينم آخر روزى بکام دل خود را

گهى آيارده خوانم شها گهى خرده... و غيره

يکايک ازو بخت برگشته شد

بدست يکى بنده برکشته شد

(فردوسى)

اهميت دقيقى در اشعار مدحى وى است(۳)، و او از پادشاهان سامانى ابوصالح منصوربن نوح (۳۵۰-۳۶۵ هـ.) و ابوالقاسم نوح‌بن منصور (۳۶۵-۳۸۷ هـ.) و از امراى تابع سامانيان، امير فخرالدوله احمدبن محمدبن محتاج امير چغانيان را مدح گفته و گويا به امراء چغانيان تعلق خاصى داشته و مداح مخصوص دستگاه امارت آنان بوده است و باز از همين خاندان چغانى امير ابوسعد مظفر و امير ابونصر بن ابوعلى را ستوده است.

(۳).

ستاينده ٔ شهرياران بدى

به‌مدح افسر تاجداران بدى (فردوسى)

از دقيقى قصايد و غزل‌ها و قطعات و ابيات پراکنده‌ئى در کتب تذکره خاصه لباب‌الالباب و مجمع‌الفصحاء و کتب تاريخ و ادب مانند تاريخ بيهقى و ترجمان‌البلاغة و حدائق‌السحر و المعجم، و کتب لغت خصوصاً لغت فرس اسدى، باقى‌مانده و همه ٔ آنها دلالت تام بر استادى و مهارت و دقت خيال و لطافت معنى و روانى الفاظ اين شاعر استاد مى‌کند اما اثر جاويد و مهم او گشتاسپنامه(۴) يعنى قسمتى از شاهنامه است در شرح سلطنت گشتاسپ و ظهور زردشت و جنگ مذهبى ميان گشتاسپ و ارجاسپ تورانى.

(۴). اين نام را من از سى و اند سال پيش بر هزار بيت شاهنامه دقيقى نهاده‌ام و اکنوم مى‌بينم که پذيرفته و مشهور شده است.

شروع به‌نظم شاهنامه پس از تأليف شاهنامه ٔ ابومنصورى (۳۴۶ هـ.) و اشتهار و رواج آن، در عهد پادشاهى نوح‌بن منصور که جلوس وى در سال ۳۶۵ بوده، و به امر او، صورت گرفت ولى شاعر هنوز هزار بيت آن را بيشتر ناسروده(۵) به‌دست غلامى کشته شد.

(۵). عدد ابيات دقيقى را فردوسى هزار و عوفى بيست هزار و حمدالله مستوفى (در تاريخ گزيده) سه هزار نوشته‌اند.

اين هزار بيت به بيت ذيل آغاز مى‌شود:

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت

فرود آمد از تخت و بربست رخت

و بدين بيت پايان مى‌يابد:

بآواز خسرو نهادند گوش

سپردند او را همه گوش و هوش

و شايد علت انتخاب اين قسمت از تاريخ شاهان ايران براى نظم، اشتمال وقايع آن به ظهور زردشت، پيغامبر مورد اعتقاد دقيقي، و تبرک جستن او به ظهور آئين نياکان وى بوده باشد. مطالب اين هزار بيت جز در بعض موارد منطبق است بر کتاب پهلوى 'آياتکار زريران' که ظاهراً هنگام نگارش داستان گشتاسپ در شاهنامه ٔ ابومنصورى از آن استفاده شد.

دقيقى بى‌ترديد يکى از بزرگترين شاعران قرن چهارم است. ورود او در انواع مختلف شعر و قدرتى که در همه ٔ ابواب آن نشان داده دليل بارزى است بر فصاحت کلام و روانى سخن و نيروى طبع و قوت بيان و حدت ذهن او. تغزلات بديع و غزل‌هاى لطيف و مدائحد عالى و اوصاف رايع او با معانى باريک و مضامين تازه و دل‌انگيزى که در همه ٔ آنها به‌کار برده به شعر او دلاويزى و رونق و جلاء خاص مى‌بخشد. وى مخصوصاً قصايد مدحى را کمال بخشيد و خود هم متوجه مهارت خويش درين باب بوده و گفته است:

مديح تا ببر من رسيد عريان بود

ز فّر و زينت من يافت طيلسان و اِزار

و بعضى از قصايد او چنان مطبوع طباع افتاده بود که پس از وى چندبار مورد استقبال شاعران استاد قرار گرفت و سخنوران بزرگ نام او را در رديف گويندگان توانائى چون فرخى آوردند.

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

چهارشنبه 26 خرداد 1389  2:37 PM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
wb_incubus2007
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 291
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات

من اصلا دقیقی رو نمی شناختم. تشکر بس فراوان از این پست..... خیلی به دردم خورد.....
با خیال راحت بخواب ،خدا بیدار است
چهارشنبه 26 خرداد 1389  5:18 PM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات

پروين اعتصامي
 

ديوانگي است قصه‌ي تقدير و بخت نيست

از نام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست

در آسمان علم، عمل برترين پر است

در كشور وجود هنر بهترين غناست

ميجوي گرچه عزم تو ز انديشه برتر است

ميپوي گرچه راه تو در كام اژدهاست

پروين اعتصامي

 

ستاره‌اي در آسمان شعر ايران  

پروين اعتصامي، مشهورترين شاعر زن ايران است كه در 25 اسفند 1285 در تبريز به دنيا آمد. پروين در كودكي همراه با پدرش اعتصام الملك به تهران آمد و در اين شهر ساكن شد . خانه پدر پروين به سبب شخصيت ادبي و علمي اعتصام الملك محل آمد و شد و محفل دوستانه‌ي اشخاصي همچون حاج سيد نصرالله تقوي، علي اكبر دهخدا و بهار بود وا عتصام الملك با تسلط بر زبانهاي عربي و فرانسه‌، به كتب و مجلاتي كه در آن زمان از قاهره و دمشق و بغداد و قفقاز و اروپا به ايران مي‌رسيد، دسترسي داشت. پروين زير نظر پدر و در محيطي علمي و ادبي تربيت شد و به بلوغ فكري و فرهنگي دست يافت و با افكار و شخصيت نخبگان ادب عصر خود آشنا شد. وي مقدمات فارسي و عربي را نزد پدر آموخت و در "مدرسه‌ي اناثيه آمريكايي" تهران به تحصيل پرداخت، سپس در سال 1303 شمسي، در هجده سالگي از آن مدرسه فارغ التحصيل شد و مدتي نيز در همان جا تدريس كرد؛ ده سال پس از اين تاريخ، يعني در تير سال 1313 پروين 28 ساله، ازدواج كرد. شوهرش كه پسر عموي پدر او و افسر شهرباني بود، وي را چهار ماه پس از عقد ازدواج به كرمانشاه كه محل خدمت وي بود برد، اما پروين پس از دو ماه و نيم اقامت در خانه‌ي همسر به منزل پدر بازگشت و در مرداد 1314 به دليل اعتياد و فساد شوهرش، رسماً از او جدا شد.

ديوان پروين نخستين بار در سال 1314 شمسي به چاپ رسيد؛ در آن زمان وي شاعري معروف و شناخته شده بود و بيست سال از شروع شاعري‌اش مي‌گذشت؛ اهل فضل و ادب نيز با اشعار او در دوره‌ي دوم مجله‌ي بهار كه به همت پدر وي انتشار مي‌يافت، آشنا بودند. درهفتم بهمن همان سال، وزارت معارف در بيست و سومين جلسه‌ي شوراي عالي معارف به پيشنهاد اداره‌ي انطباعات آن وزارت خانه، اعطاي نشان درجه‌ي سوم علمي را به پروين تصويب كرد و در 1315 شمسي آن را براي پروين فرستاد و در مرداد همان سال   اعتصامي با سمت كتابدار دانشسراي عالي به استخدام وزارت معارف در آمد.

 

ويژگهاي پروين

با آنكه پروين معاصر ما بوده، آگاهي ما از خصوصيات فردي و شخصيت و حوادث زندگاني او در حد شگفت‌آوري اندك و محدود است .

از منابع معتبر نزديك به تاريخ وفات پروين مي‌توان دفتر كوچكي به نام مجموعه مقالات و قطعات اشعار، كه به مناسبت درگذشت و اولين سال وفات پروين اعتصامي نوشته و سروده است   و نخستين بار در تير 1323 درتهران به چاپ رسيده، ياد كرد. از مجموع گزارش‌هاي كساني كه پروين را از نزديك ديده و يا با او سابقه‌ي دوستي و آشنايي داشته‌اند، چنين معلوم مي‌شود كه وي زني با وقار و متين وكم سخن و صاحب عزت نفس و مناعت طبع بوده و صداقت و صراحت و تواضع و پاكي طينت و عقيده و خوش رفتاري و پاكدامني را همراه گوشه‌گيري و بي‌علاقگي به حضور در محافل و مجامع در وجود خويش جمع داشته است. ديوان اشعار وي نيز از حوادث و وقايع شخصي و اجتماعي تقريباً خالي است و در آن غير از قطعه‌اي كه در «تعزيت پدر» و شعري كه براي سنگ مزار خود سروده و نيز شعر «نهال آرزو» كه براي جشن فارغ التحصيلي كلاس خود در خرداد 1303 گفته است و يكي دو شعر ديگر، شعر ديگري كه صراحتاً به شناخت شخص شاعر كمكي كند، وجود ندارد.

آنچه از مضامين و معاني اشعار پروين مي‌توان درباره‌ي خلقيات و روحيات او استنباط كرد، دلبستگي عميق وي نسبت به پدر و استعداد وافر و شوق فراوان او به آموختن علم و دانش است و ديگر پاكي و پاكدامني و روحيه ظلم ستيزي و مخالفت با ستم و ستمگران و حمايت و ابراز همدلي و همدردي با محرومان و ستمديدگان. پس از   درگذشت پروين نيز مراسم رسمي دولتي به مناسبت وفات در بزرگداشت وي برپا نشد و فقط دوستان و علاقه‌مندان پروين به مناسبت نخستين سالگرد درگذشت او در فروردين 1321 مجلس يادبودي براي وي برپا كردند، و با سرودن اشعاري نسبت به سكوت و بي‌مهري دوران استبداد در حق پروين واكنش نشان دادند. از جمله اشعاري كه در نخستين سالگرد درگذشت پروين سروده شد، شعري بود به زبان عربي از عالم و شاعر نجفي ايراني تبار، سيد محمد جمال هاشمي، كه آن را در مجله‌ي "الثقافه" مصر منتشر كرد. اين شعر در "شعراءالغري" و نيز در "مجموعه مقالات" همراه با ترجمه آمده و حاكي از شهرت پروين در همان زمان حياتش در خارج از مرزهاي ايران است.

 

شعر پروين

آنچه شعر پروين   را ممتاز ساخته، مضامين و معاني مندرج در اشعار اوست . ديوان پروين آكنده از حقايق الهي و معنوي و مفاهيم عالي انساني و پند و اندرز و توصيه به خردمندي و نكوهش كبر و غرور و نخوت و ظلم، و نفرين از فقر و تبعيض و اختلاف طبقاتي و همدردي با مظلومان و بينوايان و رنج ديدگان و رنجبران است. رنگ ملايمي كه از تابش نور عرفان و فلسفه به مفاهيم مورد نظر شاعر افتاده، چندان تند نيست كه چشم عامه‌ي خوانندگان را بيازارد. اما در عوض به شعر او جلا بخشيده است. روح عاطفي و مناظرات تجلي يافته، با روحي عرفاني و اخلاقي كه در قصايد منعكس شده، تركيب دلپذيري به وجود آورده است.

تعداد اشعاري كه پروين در آنها سخت‌ترين انتقاد‌ها را بر شاهان وارد مي‌كند و از ظلم و ستم اغنيا و قدرتمندان و درد و رنج محرومان ياد مي‌كند، به اندازه‌اي زياد است كه مايه‌ي حيرت مي‌شود. پروين در شعر "صاعقه‌ي ما ستم اغنياست" به تقبيح ظلم مي‌پردازد، و در شعر "اي رنجبر" زحمتكشان را به انقلاب در برابر ظالمان فرا مي‌خواند، در شعر "تيره بخت" فقر را به تصوير مي‌كشد و در شعر "شكايت پيرزن" مشروعيت   سياسي دولت وقت را مورد شك و ترديد قرار مي‌دهد. رنگ سياسي شعر پروين به اندازه‌اي محسوس است كه بعضي از منتقدان، شعر او را شعر "سياست و اخلاق" ناميده و گفته‌اند كه "سلاست كلام شاعرانه و صلابت پيام سياسي و مهابت خلل ناپذير اخلاق" در شعر او جمع شده است. شجاعت و آزاد منشي پروين وقتي قابل درك است كه به ياد آوريم اين اشعار در چه محيطي سروده شده و حكومت ارعاب و خفقان و فشار و استبداد رضاخان با شاعران آزادي خواه چه رفتاري داشته است.

 

وفات پروين

پروين اعتصامي در سوم فرودين ،1320 در آستانه‌ي سي و پنج سالگي، بيمار شد و در پانزدهم همان ماه در اثر ابتلا به مرض حصبه، درگذشت و در مقبره ي خانوادگي در صحن حضرت معصومه (س) در قم، در كار پدر به خاك سپرده شد.

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

جمعه 28 خرداد 1389  7:09 AM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
دسترسی سریع به انجمن ها