0

مجله هنر / نقاشی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنر رومی اتروسک
هنر رومی اتروسک● نقاشی
تارکوینی ها بر خلاف کائره ایها، دیوارهای اتاقکهای تدفینی زیرزمینی خویش را با نقاشیهای خوشرنگ و زنده دیواری تزیین می کردند. با آنکه موضوعات نقاشی مقبره ای در اتروریا گاهی از افسانه های یونانی مایه می گیرند، غالباً به نمایش صحنه هایی از میهمانی و شادمانی اختصاص دارند، همچنان که در مقبره پلنگان در تارکوینی دیده می رود این اتاقک تدفینی کوچک به شیوه رایج در تارکوینی سده پنجم پیش از میلاد تزیین شده است.
یک صحنه میهمانی بر روی دیوار مقابل در ورودی با گروهی از رقصندگان و نوازندگان بر روی دیوارهای کناری. این تصویرهای زنده نمای شگفت انگیز، مخصوصاً همان فراوانی و شادی حیات بخشی را بیان می کنند که هنر اتروسکها را همانند زندگی اتروسکها از خود لبریز کرده است. به نظر می رسد سه مرد جوان، که یکی شان حمایلی نازک به روزی سینه انداخته است و دو تای دیگر ردایی زیبا به تن دارند، شتابان از میان بیشه ای انبوه از درختهای غارِ زیبا و کوچک می گذرند، سردسته شان جام شراب به دست دارد و با دست اشاره می کند و آن دو نیز دو نی لبک و یک چنگ زهی می نوازند.
از حالتشان بر می آید که می رقصند و به طرزی موزون به جهات مختلف رو کرده اند، گویی رقصی دایره وار انجام می دهند. حرکاتشان، مخصوصاً حرکات دو دست و انگشتان بزرگ نمایی شده نی نواز، که ساز خود را با چنان اطمینانی و ظرافتی گرفته و می نوازد، گونه ای اغراق رقص آرایانه دارند. در نقاشیهای جهان باستان به ندرت دیده شده است که حرکتی سرشار از روح زندگی، این چنین متقاعد کننده تجسم شده باشد و به سختی می توان از میان آثار متعلق به آن زمان به اثری این چنین مناسب بیان جوانی، فصل بهار، موسیقی و رقص برخورد.
این اثر، یک نقاشی دیواری روی لایه ای نازک بر دیوار تخته سنگی طبیعی با اندود گچی ساخته شده از خاک کوه است. رنگهایش – سیاه، آبی، آبی – سبز و قرمز اُخرایی – همچنان بیشتری بخش از تازگی اولیه خود را حفظ کرده اند و یک هماهنگی ساده و طبیعی با زمینه زرد کرم خود به وجود می آورند.
لیکن چنین به نظر می رسد که اتروسکهای پسین از روحیه طبیعی پرنشاط و پرتوان خویش دست برداشته و به فورمالیسمی آرام و متمایل به کلاسی سیسم، مانند آنچه در پیکره زنی از خانواده ولچا از اتاقک تدفینی مقبره اورکوس (جهان ارواح) در شهر تارکوینی دیده می شود، روی آورده است. بیان آمیخته و متفکرانه این نقاشی پرشکوه با مضمون آرام متنش – عذاب مرده در جهان ارواح و در میان دیوهای مهیب دنیای زیرین – تناسب دارد.
در اینجا از احساس خوش بینی پیشین اتروسکها که در اثر نفوذ تدریجی ادیان جهان وطن دنیای هلنی رو به خاموشی گذاشت اثری نیست؛ زیرا ادیان مزبور نه بر آخرین شادمانی آدمی در جشنهای مراسم تدفین بلکه بر اندوهگینی سرنوشت وی تأکید می کردند.
 
 
واحد مرکزی خبر
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:40 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنر سیاسی در آلمان
هنر سیاسی در آلمانجنبش «نئواكسپرسیونیسم» آلمان، در كنار دستآوردهای مختلفی كه داشت، به طوری آشكار مشوق هنر سیاسی نیز بود. یورگ ایمندورف (متولد ۱۹۴۵ Jorg Immendorff) نظرات مستقیم و صریحش را در مجموعه آثاری تحت عنوان «كافه آلمانی» كه از اواخر دهه هفتاد تا اواسط دهه هشتاد پدید آورد، درباره تقسیم آلمان گنجانده است. در كنار این وجه سیاسی، به‌كارگیری مجدد درونمایه‌های نوستالژیك كه در آثار اصیل اكسپرسیونیستها بسیار رائج بود نیز از خصلتهای بارز این جنبش به شمار میرود. بدین ترتیب، به دلائل آشكار و كاملاً بدیهی، جنبش اكسپرسیونیسم نوین در اذهان عمومی به مظهر تجدید حیات آلمان پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شد؛ اما در عین حال، این جنبش با تحولات هنر در نقاط دیگر جهان، ازجمله در آمریكا و ایتالیا، در مواردی همسازی داشت. در آمریكا، اصلیترین چهره سازگار این جنبش،‌فلیپ گاستون بود كه پیشتر از پیروان جنبش اكسپرسیونیسم انتزاعی محسوب میشد. وی در اواخر دهه ۱۹۶۰ با بازگشتی متهورانه به سوی كارهای فیگوراتیو، دنیای هنر آمریكا را بشدت تحت تأثیر قرار داد. این دوره از آثار او به گونه‌ای تحسین‌برانگیز، جسورانه، راحت و در عین حال خشن و ناهنجار بودند. گاستون با خلق آثاری از این قبیل، نسل خود را قاطعانه تخطئه كرد و به نسل جوانتر و تازه از راه رسیده، تمایل نشان داد. وی همواره تلاش میكرد از آثار خود به مثابه ابزاری برای نقدی تند و تازیانه‌وار از آنچه كه در جامعه آمریكا اتفاق میافتد، بهره گیرد. در مجموع، جنبش نئواكسپرسیونیسم آلمان را میتوان نقطه عطفی در تاریخ هنر قلمداد كرد. در این دوره،‌هنرمندان با بازگشت به ارزشهای سنتی و خلق راهكارهای جدید به منظور برقرار كردن ارتباطی نزدیكتر با مخاطب دری تازه به روی انسان قرن بیستم گشودند و چشم وی را به نادیده‌ها و شگفتیهای تازه‌ای باز كردند كه نشان از ارزشهای اخلاقی داشت. هنرمندان این جنبش، هركدام، سهمی بسزا در ارتقاء كیفیت آثار هنری و مردمی كردن آن برداشته‌اند، گرچه شیوه‌های آنها بظاهر با هم تفاوت داشت اما همه تقریباً یك هدف واحد را دنبال میكردند و آن خارج كردن نقاشی از حالت مرده و كلیشه‌ای آن بود. «یورگ ایمندورف» ـ نقاش، گرافیست و مجسمه‌ساز آلمانی ـ یكی از نمایندگان اصلی جنبش نئواكسپرسیونیسم آلمان و از بانیان هنر سیاسی در این كشور است. ایمندورف یكی از سرپلهای هنری،‌برای آلمانی دوباره یكپارچه شده به شمار میآید. این هنرمند كه موضوعات سیاسی به نحو آشكار و چشمگیری در آثارش هویداست خیلی زود خود را با سرنوشت دو آلمان (جمهوری فدرال و جمهوری دمكراتیك) پیوند داد. او كه در سال ۱۹۶۳ تحصیلات هنری‌اش را در آكادمی هنر دوسلدورف آغاز كرد، ابتدا تحصیل در رشته نمایش را برگزید، اما بعد از گذراندن سه ترم، تغییر رشته داد و در كلاس پروفسور «یوزف بویز» ـ یكی از هنرمندان معاصر آلمان كه به دلیل خلق چیدمانهائی چشمگیر معروف است ـ ثبت نام كرد. اواخر دهه ۶۰ تحت تأثیر بویز، با خلق نقاشیهای كنشی (Aktion Malerei)، معروفیت جهانی كسب كرد. وی هدفی مشخص داشت و شعارش این بود كه نقاشی باید به هنری همه‌كس فهم تبدیل شود. در ژانویه ۱۹۶۸ اولین شاهكار از مجموعه شاهكارهای هنر اجرائی‌اش را اجرا كرد كه درواقع نوعی اعتراض بود. وی درحالی‌كه كنده درختی را روی زمین میكشید از جلوی مجلس نمایندگان فدرال، بالا و پائین میرفت. او قصد داشت با این كار، علیه سیاست دولت فدرال اعتراض كند. در اثر دیگرش با نام «لطفاً از این‌جا رد شوید» پرده برزنتی پاره و چاكخورده‌ای را مقابل تماشاگر قرار داد و با زبان ایجاز، ‌بی‌ارزشی و ابتذالِ نقاشی غیرسیاسی را به مخاطب گوشزد كرد. دلواپسی عمیق این هنرمند، از بابت ساده‌لوحی و بیخبری سیاسی هنرمندان است كه آن را به نحوی شایسته در كتاب معروفش «حالا و همین‌جا: انجام بده، آنچه را كه انجام دادنی ست»، چاپ شده در سال ۱۹۷۳، تجزیه و تحلیل كرده است. بعد از تقسیم آلمان به دو دولت مستقل،‌ارتباط هنری هنرمندان در این دو كشور بكلی قطع شد. یورگ ایمندورف همراه با نقاش معروف اهل برلین شرقی ـ آ.ار.پنك (A.R.Penck) ـ ازجمله هنرمندانی بودند كه این سكوت سنگین را شكستند و خط پایانی بر آن كشیدند. وی بعد از دیدارش از برلین شرقی خود را وقف مشكلات پس از دوران جنگ در آلمان كرد. از سال ۱۹۷۸ به بعد مجموعاً ۱۶ اثر از مجموعه تابلوهای معرفش با قطع بسیار بزرگ و با عنوان «كافه آلمانی» پدید آمد. این نام، برگرفته از یك دیسكوتك در دوسلدورف است كه محلی بود برای ملاقات شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و درواقع نمادی بود از مناقشات شرق و غرب آلمان. در تابلوی «زمستان» از مجموعه نقاشیهای «Birra-DDrrr» پنك و ایمندورف را میبینیم كه به وسیله‌دیواری از یكدیگر جدا شده‌اند، اما از بالای دیوار دستانشان را به سوی هم دراز كرده‌اند. ایمندورف با آثار و فعالیتهای هنری‌اش، مخصوصاً تدریس در انستیتوی ملی هنر و آكادمی هنر دوسلدورف تأثیری بسزا بر هنر زمان حال داشته است. وی كه بیشتر با نقاشیهای سیاسی‌اش شناخته شده،‌ایده‌های مردمسالارانه و انقلابی‌اش را به موضوعات نقاشیهایش تبدیل كرده است. تقسیم آلمان و پیامدهای ناشی از آن كه ایمندورف خود را با آن در اثر عاطفی ـ سمبولیك «كافه آلمانی» درگیر میسازد نیز در شمار موضوعات هنری وی است. این نقاش و گرافیست، زبان هنری استعاری‌اش را در هنر مجسمه‌سازی خود نیز وارد كرده است. او بر خلاف بسیاری از نقاشان آلمانی كه بعد از سال ۱۹۴۵ (پایان جنگ جهانی دوم) فالیت خود را بر نقاشیهای مرده و غیرضروری متمركز كرده بودند، به خلق تابلوهای گویا با موضوعات انتقادی از وضعیت اجتماعی ـ‌سیاسی آلمان روی آورد و به‌عنوان یكی از نمایندگان پیشرو جنبش جدید «نقاشی تاریخی» در آلمان شناخته شد. ایمندورف در سال ۱۹۸۹ موفق به اخذ درجه دكترا از مدرسه ملی هنر در فرانكفورت شد و از سال ۱۹۹۶ به این سو، استاد آكادمی هنر دوسلدورف بوده است. او علاوه بر نقاشیهایش، تندیسهای پراحساسی نیز خلق كرده است. این هنرمند، تاكنون جوائز متعددی از بنیادها و مؤسسه‌های مختلف دریافت كرده است. روز سه‌شنبه سوم فوریه نیز موفق شد جایزه بخش فرهنگی نشریه «بلوار» (Boulevar Zeitung) را به دلیل خدمات با ارزش هنری‌اش از آن خود كند.

مترجم: مهدی بدری
 
 
پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:41 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنر مدرن و نقاشی کودکان
هنر مدرن و نقاشی کودکاناولین گروه از هنرمندانی كه به نقاشی كودكان توجه كردند، اكسپرسیونیست‌های متقدم بودند. آنان به دلیل نزدیكی روحی و نوع كاركرد هنری‌شان در اواخر قرن نوزدهم به هنر كودكان به‌طور جدی اهمیت دادند. خصایصی كه در نقاشی كودكان وجود دارد و برخی از آن ویژگی‌ها كه در مكتب اكسپرسیونیسم حضور دارد، به طور اجمال عبارتند از:
كژنمایی واقعیت بیرونی، عدم اطاعت محض از طبیعت، عدم بهره‌وری از اصول و مفاهیم سنتی زیبایی‌شناسانه (غیر خلاق)، مبالغه و اغراق در صور طبیعی، نمادگرایی و پرداختن به عواطف درونی، رازپردازی‌های سوررئالیستی، دید رنگی، عواطف تند رنگی، هماهنگی‌های ناب تصویری عاری از صور عینی یا استعاری، پرداختن به انگیزش‌های آزاد ذهنی (هنری)، سپردن خویشتن خویش به نیروهای خلاق بیان شكل و رنگ، پرداختن به موضوع‌های خیالی، شاعرانه، افسانه‌ای و بیان قوی را در اختیار تجربه‌های ذهنی قرار دادن، هادی درونی ناهشیار، شوخ‌طبعی هنری، تمایل به انگیزش‌های خودجوش، بی‌خیالی شادمانه و متانت، بی‌مقصدی در خلق اثر هنری و نهایتاً تنها قانون آنان «ضرورت درونی».
شاید علت توجه پیروان مكتب اكسپرسیونیست‌ به نقاشی‌های كودكان با عنایت به كودكی درونشان باشد و این نزدیكی هنری و فعالیت‌های آگاهانه‌ی هنرمندان خلاق باعث نوعی نگرش جدید در جهان هنر شد و موجب ابداع مكاتب هنری در قرن بیستم گشت. رویین پاكباز در تعریف «نقاشی كودكان» چنین می‌نویسد : «نوعی بیان تجسمی خودانگیخته مربوط به كودكان و نوجوانان (تقریباً از ۵ تا ۱۵ سال) است كه با هنر بدوی همانندی دارد. با در نظر گرفتن محدوده‌ی هنر بچه‌ها، نوعی كمال احساس و بیان در آن قابل تشخیص است. در سده‌ی بیستم، همگام با ارزیابی‌های انگیزه‌های غریزی در فرآیند خلاقیت هنری، توجه به كیفیت‌های بارز رنگ و طرح در نقاشی‌ بچه‌ها نیز اهمیت یافته است. بسیاری از هنرمندان مدرن چون كله، پیكاسو و ماتیس عمیقاً تحت تأثیر بیان كودكانه قرار گرفته‌اند»(۱)
زمانی كه هنرمندان بزرگی همچون كاندینسكی، كله، شاگال و بسیاری دیگر برای یافتن شیوه‌ی جدید در هنرهای تجسمی تلاش می‌كردند، و قصد این را داشتند كه انقلابی تازه در هنرهای تجسمی به‌وجود آوردند و سنت‌های گذشته را درهم شكنند و طرحی نو دراندازند، به بیان كودكانه گرایش پیدا كردند. این نگاه نو كه در ابتدا با واكنش‌های متعدد اجتماعی همراه بود در نهایت هر چه به انتهای بیستم حركت می‌كرد، حقایق بیشتر كشف می‌شد و مسئله شفافیت عمیق‌تری می‌یافت و علت گرایش هنرمندان مطرح جهان و تئورسین‌های هنر نوین به سوی هنر كودكان آشكارتر می‌گشت.
در جهان معاصر ده‌ها سبك و مكتب هنری در ‌جهان هنر به منصه ظهور رسیده است و در بسیاری بیان ساده، بی‌آلایش و ابتدایی كودكانه مورد توجه قرار گرفته است. این رویكرد زمانی قوت گرفت كه «نواندیشی» در هنرهای گوناگون ضرورتش بیشتر مشخص شد و هنرمندان بزرگی منابع الهام آثار خود را از نقاشی‌های كودكان یافتند.
پیكاسو برای منبع تخیل خود، آفریقا را كشف كرد و به‌دنبال آن تحقیقات مفصلی پیرامون هنر قبایل گوناگون آفریقایی، مكزیك، بربرها و انسان‌های بدوی و غارنشین انجام گرفت. این پژوهش‌های جدید ثابت كرد كه هنر در قالب روحیات ملت‌ها و كیفیت تمدن‌ها به‌وجود می‌آید و برعهده‌ی نقاشان معاصر است كه به تمامی این سبك‌های بیانی خلاق غیر مكشوف بپردازند و صادقانه اعتراف كنند كه هنر را صرفاً آكادمی‌ها به هنرمندان نیاموخته‌ است بلكه بسیاری از منابع خلاقیت همچنان وجود دارند كه كشف نشده‌اند.
در نتیجه هنرمندان به هنر كودكان برای دست‌یابی به بیانی تازه توجه كردند و آن را نوعی بیان هنری به شمار آوردند كه دارای ویژگی‌های هنر انسان ابتدایی و سبكی همانند سبك هنرمندان نوپرداز آگاه امروز است. افزون بر این، هنرمندان خلاق معاصر به این نتیجه رسیدند كه هنر خود را چون نقاشی‌های كودكان ساده و پر رمز و راز ارایه دهند، البته به شكلی اصیل‌تر و مؤثرتر تا شاید انعكاس واقعی ایده ی هنرمند باشد.
كودك به‌‌آسانی و بدون هیچ قید و بندی از احساس و برداشت خود سخن می‌گوید و آن را با خطوط و رنگ عرضه می‌دارد. لذا برخی از هنرمندان از این كاركرد، استفاده كردند و دلبسته‌ی آن شدند. از زبان آن‌ها بارها نقل شده است كه: «هنری كه هنرمند آگاه امروزی آرزوی رسیدن به آن را دارد، هنر كودكان است»(۲) هنری كه در عالی‌ترین و در عین‌حال ساده‌ترین شكل خود، با ما به سخن می‌نشیند، هنری صادق. هنر كودكان در مقابل هنرهای دیگر یك ویژگی شاخص دارد. این خصلت مهم این است كه هنر كودكان هنری است كه هیچ تمدن و فرهنگی آن را پژمرده نساخته است. رؤیای دیرپای انسان برای بازگشت به روزگار كودكی و صداقت و رهایی است، رهایی از تأثیرات تمدن صنعتی.
ویژگی‌هایی را كه مكتب رمانتیسم و انتزاع‌گرایان به ما ارایه داده‌اند، اوج تجلی آن در هنر بدوی و كودكانه نهفته است. اصولاً در قرن حاضر هنرمندان به هنری عنایت دارند كه آمیزه‌ای از آگاهی و ناخودآگاهی است كه در این خصوص كودك از دیگران پیشی گرفته است. «كبرا» نام گروهی است كه در سال ۱۹۴۸ و توسط چندین تن از هنرمندان و منتقدان در پاریس شكل خاص خود را یافت. آپل، الشینسكی، یورن، دوبوفه و چند نمایشگاه و انتشار یك مجله كردند. گروه «كبری» در سال ۱۹۵۱ منحل شد اما در جریان بعدی هنر شمال اروپا اثری مهم برجای گذاشت. شیوه‌ی این گروه «نواندیش» در هنر نقاشی، بهره‌‌گرفتن از سمبل‌ها در رنگ‌گذاری، بیان شاعرانه‌ی اشكال و زبان خاص هنر كودكان بود. لذا هنر معاصر شاهد تحولی است كه در آن هنر هنرمند یك لحظه‌ی شاعرانه و شوق‌انگیز با حركت سریع دست را تجربه می‌نمود و احساس خود را همچون نقاشان شرق دور بر روی سطح بوم یا كاغذ انتقال می‌داد.
در ماجرای كار خلاقه‌ی كودك، یك اتفاق بزرگ روی می‌دهد. این اتفاق بزرگ ارتباط كودك با اثرش است. او با كار خود به‌پیش می‌رود، به جایی كه دیگر اثر، راهبر است و كودك خلق خودبخودی را آغاز می‌كند و هدایت‌گرِ ناهشیاری او را به‌سوی ناب‌ترین شكل‌ها و رنگ‌ها رهنمون می‌نماید.
این اتفاق را همه‌ی كودكان تجربه كرده‌اند و لحظات شیرینش را به‌یاد دارند، زمان حركت و خلق كردن دقیقاً لحظه‌ی زیبایی است، برای كودك فعالیت‌های خلاق جزو پُرشعف‌ترین لحظات ناب زندگی است، این لحظه زمانی است كه كودك كارش را با احساس و عاطفه آغاز می‌كند و با همان شور و شعف و احساس كاملاً شخصی به پایان می رساند. فعالیت خلاق هنری كودكان و بزرگسالان در این نقطه شبیه به یكدیگر می‌شود.
زمانی كه انسانی ـ كودك یا بزرگ‌سال ـ به خلق هنری می‌پردازد، هنر و خلاقیت آن‌ها را با خودش می‌برد و احساسات ناب هنری است كه به او می‌گویداین‌جا چه رنگی باشد یا چه شكلی و .... مدرنیست‌ها به دنبال این لحظات شعف‌انگیز هستند، امپرسیونیست‌ها و برخی از هنرمندان نوگرا به این بخش كودكی رسیده‌اند و نگرش كودكانه در اثرشان موج می‌زند، به همین دلیل دیدگاه آنان خاص و شخصی می‌گردد، كه درك و فهم آن نیازمند تربیت ذهن و چشمانی مسلح به درك هنر می‌باشد. نقاشان مدرن ویژگی‌های خلاقه خود را از نوع نگرش منتقدانه نسبت به پیرامون و زمان خود به دست آورده‌اند.
آنان با استفاده از نیروی غیرقابل اجتناب و با عشقی نوین به‌دنبال كشف حقیقت بودند، آنان تنها به دیدن با چشم سر قانع نبودند، سایر توانایی‌های ذهنی، «چشم بصیرت» و تخیل كودكانه را با هم توأم كردند تا به درك مفاهیم درست مطالب دست یابند.
مشخصات و ویژگی‌هایی را كه به طور خلاصه از مدرنیسم و مدرنیست‌ها برشمردیم، خصایصی بود كه دنیا به آن ایمان آورده و آن را تلفیقی از تضادها و واقعیات جهان معاصر می‌پندارد.
كارشناسان هنر تعلیم و تربیت كودكان علت‌های زیادی برای كار خلاقه‌ی كودك قایل هستند كه برخی از آن ها را برمی‌شمریم: كارشناسان هدف از نقاشی‌ها و فعالیت خلاقه‌ی كودكی را ارضای جنبه ی شخصی خود می‌پندارند و معتقد هستند كه نقاشی كردن برای آنان به منزله‌ی بازی كردن است و آن را نوعی بازی و تصویر ذهنی هم خوانده‌اندو آنان د تحقیقات متعددی، اعتراف كرده‌اند كه كودكان در حین نقاشی و كار خلاقه، به‌نوعی به تخلیه ی روانی و شخصی می‌رسند كه در نهایت به پرورش جنبه‌های رشد و مهارتی می‌انجامد.
نقاشی و فعالیت‌های خلاقه در كودكان باعث رشد شناخت مواد متفاوت، رشد هوش، رشد زیست شناسی و شناسایی ساختارهای موجود می‌شود و نیز سبب كسب سازگاری با محیط و یافتن نگاه نو. كودكان با نقاشی كردن رویدادهای شخصی را بازسازی می‌كنند و تمایلات شخصی آنان ارضا می‌گرددكودكان و هرگونه فعالیت‌های خلاقه دیگر در كودكان، حس تسلط، لذت بصری و حركتی، ایجاد نظم ذهنی ابتدایی و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها حس بسط اجتماعی و ارتباط با دیگران را سبب می‌شود، نهایتاً این كه متخصصان تعلیم و تربیت هنر كودك، هدف آن‌ها را «آفرینش دنیای نمادین» می‌پندارند.
«و.د.وال»(۴) زبان كودكی را شامل اشاره‌ای، بیان تجسمی، نمونه‌پردازی و حركات ژست و به‌كار بستند اعمال می‌داند. همچنین او اظهار می‌دارد كه آرزوی كودك این است كه بتواند آن‌چه را كه احتیاج به گفتن دارد به وسیله‌ی رنگ و خطوط توصیف كند.
حال سؤال این است كه ویژگی‌های مذكور كه در هنر كودكان نهفته است، شامل «هنر بودن» می‌گردد یاخیر؟
 
نوشته رضا عبدلی پی‌نوشت: ۱ـ دایره‌المعارف هنر، صفحه ۶۵۷ ۲ـ نقل از دكتر محمد بسیونی، كودك و نقاشی (مجموعه مقالات) صفخات ۸۹ـ۸۳ ‌ ۳ـ Wall.W.D ، هنر و آموزش و پرورش، انتشارات یونسكوؤ صفحه ۱۷
پایگاه خبری هنر ایران
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:41 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنر مردمی
هنر مردمینقاشی قهوه خانه نوعی نقاشی روایی رنگ روغنی با مضمونهای رزمی، مذهبی و بزمی است که در دوران جنبش مشروطیت بر اساس سنتهای هنر مردمی و دینی و با اثرپذیری از نقاشی طبیعت گرایانه مرسوم آن زمان، به دست هنرمندانی مکتب ندیده پدیدار شد. خاستگاه و زمینه‌ساز این هنر نقاشی، سنت کهن قصه خوانی و مرثیه سرایی و تعزیه خوانی در ایران بوده است و پیشینه اش به قرنها پبش از پدید آمدن قهوه خانه می رسد.
نقاشی قهوه خانه، بازتابی اصیل و صادق از هنر هنرمندانی عاشق، تنها و دلسوخته است. هنرمندانی مظلوم و محروم از تبار مردم ساده دل و آیینه صفت کوچه و بازار، آنانی که از پس قرنها سکوت، زیر سقف تاریک قهوه خانه ها در خلوت عارفانه تکیه ها و حسینیه ها، در سر هر کوی و برزنی، چشم در چشم مردم دوختند و در محفل پر انس و الفت آنان، بغض معصومانه شان را یکباره شکستند.
در ستایش راستی ها و مردانگی ها نقشها زدند و حکایت کژیها و پلیدیها کردند. رنگ سرخی نشاندند بر تن بوم و دیوار که گویی لخته لخته خونهای خشکیده مظلومیتهای از یاد رفته بود و رنگ سبزی گزیدند به پاس یاد بهار سر سبز و پر طراوت روح و اندیشه راستان و آزادگانی که در جان و دل و خیال و باور مردم قرنهای قرن، نسل به نسل، سینه به سینه، تا به روزگارشان به یادگار مانده بود و چه جاودانه و همیشه پایدار و ماندنی.
هنرمندانی عاشق و صادق آمدند، با کوله باری از محنت و تنهایی و دلتنگی، با چشمانی خیس و پر گریه به دشت سرخ کربلا رفتند، به یاری آزادگان، رو سوی شاهنامه نهادند، همه یلان و پهلوانان آزاده این مرز و بوم را به یاری طلبیدند، همرزم رستم شدند، همراز سیاوش مظلوم.
هنرمندانی دلسوخته و وارسته، در این روزگار آستین بالا زدند تا که ذوق و هنر بی ادعایشان پاسخی بر شور و شیدایی و بیداری مردم باشد و غیرتی در خلق هنری سراسر شیفتگی و خلوص، آن هم به جبران روزگاران دراز سکوت و بی اعتنایی ها و آن همه تحقیرها و نادیده انگاشتن های ذوق و اعتقاد و باور مردم، مردمی که همیشه الهام دهنده اصلی باروری و استمرار هنر و فرهنگ این دیار بوده اند.
نقاشی قهوه خانه پدیده ای نوظهور در تاریخ نقاشی این دیار بود که همراه با حفظ تمامی ارزشهای منطقی هنر مذهبی و سنتی ایران، به ضرورت نیاز و خواست مردم و به پاس احترام به باورهای مردم متولد شد.
مردمی که شمایل مقدس امامان بزرگوارشان، تصاویر حماسه های جانبازی و ایثار پیشوایان دینی شان را، نه به دلیل آذین و نقش و نگاری، که به دلیل حرمت ایمانشان و برآوردن نذر و نیازشان می خواستند. مردمی که در راستای گذر زمان، یلان و آزادگان شاهنامه حکیم توس را از خیال به نقش می طلبیدند، تا مگر در همدلی و مونسی با راستان و پهلوانان شاهنامه، غرور ملی از کف رفته خویش را باز یابند و رستمی را طلب می کردند تا مگر بیاید و داد از بیدادگران زمانه شان بگیرد.
در چنین روزگاری بود که هنرمندان بی ادعا، مقابل دیوار قهوه خانه ها و در ایوان حسینیه ها و تکیه ها و بر سکوی گود زورخانه ها نشستند و گوش به سخن نقالان دادند و چشم در چشم مداحان دوختند، رنگها را ساییدند و کاسه های سفالی و شکسته شان را پر از رنگ کردند، هر چه را که شنیدند و در دل داشتند بر تن دیوار و بوم نقش زدند، نقشی تنها به مدد خیالشان و خیالی به گستره و وسعت تمامی قصه ماندن و بودن خاکشان و استقامتی به بلندای آرمانهای تبار و اجدادشان.
خیالی که چون در چهار دیواری بسته و بی نور قهوه خانه ها به نقش می نشست، بی شمار دریچه های پر نور سرزمینهای پرآفتاب رزمگاه های نبرد را بر روی همگان می گشود، خیالی که هنرمندان عاشق را به دشت کربلا می برد، در نیمروز نبردی جاودانه و ابدی در چشم تاریخ، خیالی که خون سرخ سیاوش را چون بر زمین تفته و خشک بدگمانیها و تهمتها می ریخت، دشتی از سبزه و گل می آفرید.
این همه حقیقت ذهن گرا و خیال پرداز نقاش ایرانی، جستجوی معنوی او در پی دنیایی سوای دنیای مادی را باید مدیون تفکر و الهامی دانست که در دوران ظهور و شکوفایی اسلام، سبب ساز نوعی وحدت و خلوت و عبادت هنرمندان این سرزمین می شود، تا جایی که انگار پس از این زمان، هنرمند نقاش، بیش از آنچه در اندیشه آفرینش و کار و خلاقیت هنری باشد، دل به ریاضت و اتصال در برابر خالق این جهان می سپارد، همان انگیزه و شور و حالی که به عنوان مثال تذهیب کار مخلص را وا می دارد تا به درازای عمرش، تنها در تذهیب صفحه ای از کتاب خدا، پایداری ایمان و عشقش را نشان دهد.
اما تحول نقاشی ایرانی به مفهوم و معیار امروزی اش، جدا از عرفان هنر تذهیب، سوای افسون و اعجاز نقشهای پر رنگ و زیبای کاشیکاری و سایر هنرهای بومی و سنتی، بدان هنگام شکل می پذیرد که با افسانه های ملی و بومی پیوند می خورد. در این پیوند مبارک، بی تردید اندیشه عالمانه حکیم توس، فردوسی بزرگوار، نقشی اساسی و کار ساز دارد. چه نقاشان با ذوق به مدد حکایات شاهنامه و با به تصویر درآوردن آنها، به سهم و توان خویش، بر حفظ و نگهداشت میراث پر بار فرهنگ ایرانی ادای دین می کنند.
سوای استمرار و ادامه حیات هنر اسلامی و سنتی ایران به همت و عشق هنرمندان شیفته در این زمان، تولد و تبلور هنر جمعی از نقاشان گمنام و بی ادعای کوچه و بازار تحت نام و عنوان شمایل نگاران و پرده‌کشان، چه بسا که بار دیگر به دلیل ضرورت ایستادگی در برابر دسایس فرهنگی و هنری بیگانگان باید رویدادی جدی و کارساز تلقی شود.
در این حرکت نوپای هنری که نخست، تاب چندانی در برابر هنر پر زور ندارد، جمعی نقاش صاحب ذوق پا به پای تعزیه داران و گویندگان ذکر مصیبت کربلا، پرده هایی نسبتا عریض و طویل را عرصه نمایش نقش و نشانه های حماسه کربلا می سازند، دیگر بار ایمان و خیال و ذوق یکی می شوند، هنر نقش و نقاشی هنرمندان مردمی، گرچه در برابر زرق و برق نقاشی نقاشباشی های درباری ایرانی و فرنگی چندان رنگ و بویی ندارد، اما به دلیل محتوای ارزشمند و پرتقدسش، آرام آرام جایگاهی معتبر در برابر هنر رسمی و تشریفاتی آن روزگار می یابد.
با تولد جنبش مشروطیت، همگام با بیداری افکار عامه و رشد و تعالی اندیشه های آزادیخواهانه، هنر مردمی به یکباره جانی تازه می گیرد. مبانی اصیل و سازوکار فرهنگ مذهبی و سنتی این دیار با حمایت مردم بیدار دل، آبرو و اعتبار تازه می یابد.
مردم به دنبال قهرمانان و آزادگان گمگشته خویش می گردند، در پی بیان زبان دلشان، خیالها و آرزوهای تحقیر شده و از یاد رفته شان. همین است که ترانه های سراسر لطف و زیبای عامیانه بر سر هر کوی و برزنی بر لبها جاری می شود. قصه ها و افسانه های کهن، رواجی دوباره می یابند. ادبیات و هنر تشریفاتی و غریبه به چشم و دلشان، در غوغای این همه شور و التهاب جا خالی می کند. مداحان و نقالان، در حسینیه‌ها و تکیه ها و قهوه خانه های رو به رشد پایتخت و شهرهای کوچک و بزرگ، سهمی والا در حفظ این همه شور و شیدایی و بیداری دارند. هم آنان هستند که همراه مردم، نقاشان و هنرمندان غریب و تنها و محروم خود را صدا می کنند تا بیایند و نقش آزادگان و راستان را بر پهنه بوم و دیوارهای سیاه و دودگرفته قهوه خانه ها، بر سقف مه آلوده گرمابه ها، در فضای پرتقدس حسینیه ها و تکیه ها و بر پرده های پاک پرده داران، آشکار و جاودانه سازند.
نقاشی قهوه خانه را از لحاظ موضوع کلی آنها می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ نقاشی های مذهبی و نقاشی های غیر مذهبی. نقاشی های مذهبی مجموعه ای از چهره های پیشوایان و بزرگان دین و مذهب و صحنه هایی از جنگ ها و نبردهای معروف پیامبر اسلام و حضرت امیر المومنین و وقایع کربلا را در بر می گیرد. نقاشی های غیر مذهبی مجموعه ای بزرگ از داستان های رزمی و بزمی ایرانی را شامل می شود که حاوی رخداد ها افسانه ای، حماسی، تاریخی و چهره هایی از شاهان و قهرمانان شاهنامه و صحنه هایی از میدان های نبرد و عرصه های عشق ورزی و دلدادگی قهرمانان و بزم گاه های پادشاهان است.
حسین قوللر آقاسی، فرزند استاد علی رضا نقش انداز کاشی و پارچه و محمد مدبر از پیشکسوتان نقاشی قهوه خانه ای به شمار می آیند. پس از قوللر آقاسی و مدبر، شاگردانشان مانند فتح الله آقاسی، عباس بلوکی فر، حسن اسماعیل زاده و حسین همدانی راه استادانشان را ادامه دادند.
 
شهره گل محمدی
روزنامه رسالت
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنر مینیمال
هنر مینیمالهنر مینیمال شاخه‌ای از هنرهای مختلف - بخصوص نقاشی و موسیقی - است که حدودآ از دهه ۱۹۶۰ بطور رسمی پای به عرصه هستی نهاد. در این سبک هنری، المانهای سازنده اثر تا حد ممکن به سمت المانهای پایه ای تنزل پیدا میکنند. در نظر داریم راجع به این سبک هنری در موسیقی صحبتی داشته باشیم اما برای درک بهتر، پیش از بحث ورود به بحث موسیقی، نگاهی داریم به این موضوع در سایر رشته های هنری.
هنر مینیمال از مهمترین حرکتهای هنری پس از جنگ جهانی دوم بشمار می آید که در آمریکا شکل گرفت و تاثیر بسیار زیادی در فعالیت های طراحان، معماران، موسیقیدانان، نقاشان، نویسندگان و ... گذارد.
● نقاشی مینیمال
یک اثر نقاشی مینمال عمومآ از اشکال ساده هندسی تشکیل شده است که در آن تعداد بسیار محدودی رنگ مشاهده می شود. به نمونه ای از کارهای مارک روتکو (Mark Rothko) از صاحب سبکهای این هنر که در شکل آورده شده است توجه کنید. او می‌گوید :
"من یک نقاش آبستره (Abstract) نیستم و علاقه ای به ارتباط میان رنگها و شکلها ندارم. تنها چیزی که برای من مهم است بیان احساسات ساده و اولیه انسان در رابطه با سرنوشت، بدبختی، شادی و ... است؛ نقاشی باید معجزه آسا باشد."
امروزه شما در طراحی انواع لوزام منزل نیز تاثیر این هنر را بخوبی مشاهده می کنید. این سبک از طراحی لوازم منزل بر خلاف سبکهای قدیمی تر سادترین شکل ممکن را دارا هستند و جالب اینجاست که بسیاری از مردم از داشتن آنها لذت می برند.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنرمند اصیل به بطن واقعیت راه می‌گشاید
هنرمند اصیل به بطن واقعیت راه می‌گشایدنقاشی‌های احمد مرشدلو با تم انسانی آن قدر بزرگ نمایی شده‌اند که نتوان به راحتی ازکنار آنها گذشت. انسان‌هایی خوابزده، درخود فرو رفته و نیمه برهنه که ما را یاد انسان عصر خود می‌اندازند. انسان معاصری که خود را با تمام خصوصیاتش ریز به ریز با رعایت معیارهای زیبایی شناسانه در مقابل چشم ما قرار داده تا حقیقت وجودش را بر همگان عریان کند.
احمد مرشدلو عضو انجمن نقاشان ایران و گروه سی است که تاکنون علاوه بر دو نمایشگاه انفرادی در نمایشگاه‌های گروهی مختلفی در کشورهای آمریکا، فرانسه، ژاپن، ارمنستان، امارات و ... آثارش را به تماشا گذاشته است. او در نمایشگاه اخیرش درنگارخانه‌ی ممیز خانه‌ی هنرمندان ایران، ۱۹ اثر در اندازه‌های بزرگ که با شیوه‌ای رئال به تصویر درآمده‌ بودند را به نمایش گذاشته بود. گفت‌گوی ما با این هنرمند در ادامه می‌آید:
حرف اصلی نقاشی‌های شما در این نمایشگاه، انسان معاصر است. انسانی درخود فرورفته که با خصوصیات بارزی همچون خوابزدگی، غمگین و به نوعی متاثر از شرایط زمانی و مکانی خود که در آن قرار گرفته به تصویر در آمده است، انسانی با چنین خصوصیات چگونه در نقاشی‌های شما شکل یافته و به فرم کنونی رسیده است.
ابتدا باید این نکته را ذکر کنم که موضوعاتی با تم انسانی تازگی ندارد چه در حوزه هنر غربی و چه درهنر شرق. به هر حال هنر فرآورده‌‌ای است محصول کار یک هنرمند که خود بیش از هر چیز عضوی از اعضای جامعه انسانی است و لاجرم در تعامل و ارتباط با انسان‌های دیگر. لذا شاید بتوان این گونه گفت که دم دست ترین مقوله برای هنرمند هم نوع اوست. بگذریم در طول تاریخ اگر نگاهی مختصر و گریزوار کنیم یک نکته مهم دستگیرمان می‌شود و آن اینکه بیشتر محصولات متعالی ذهن بشری معطوف به تعالی و بهبود وضعیت بشر بوه است. ادیان توحیدی و غیر توحیدی زندگی سعادتمندانه‌ای را برای انسان جستجو می‌کردند، ادبیات و محصولات ادبی بزرگ هم به نوعی دغدغه‌های اساسی و ژرف حیات بشری را وجهه همت خود قرار داده‌اند ودر حوزه تفکر فلسفی هم نظام‌های مختلفی می‌بنیم که این داعیه را داشته‌اند که برای پیشرفت حیات مادی معنوی بشر پاسخ‌هایی تمهید می‌کنند.
اساسا هنر غایتش ارایه طریقی برای این مهم بوده است که با تاثیر گذاشتن بر حیات بشری، نوع انسان را به سوی جهان بهتر رهنمون شده و اورا درگیر وضعیت خود کند. به طور مثال کارهای بکمان یا اتودیکیو دو نقاش هم فرهنگ وهم زمان به خوبی تلاش های ذهنی هنرمند را جهت آگاهانیدن انسان هم عصرشان انعکاس می‌دهد. یا قدیمی‌تر از آنها نقاشان امپرسیونیست تلاش و سعی شان معطوف به ارایه جلوه هایی از حیات اجتماعی و زیبایی‌ها و نیکی‌ها بوده است. به نوعی باز تولید این ایده است که همبستگی های اجتماعی، بدون فرض طبقات فرا دست و فرو دست و فضاهای عمومی‌می‌توانند زیباترین و سرخوشانه ترین جنبه های حیات بشری باشند و بار زمان و سنگینی آن را برای نوع انسان تحمل پذیر کنند.
▪ جایگاه این انسان در نقاشی معاصر کجاست،آیا فلسفه غرب در شاکلهِ‌ی وجودی این انسان تاثیر گذار بوده است؟
در نقاشی معاصر هم با این مبنا می‌توان یک مساله را در خصوص هنر و هنرمندان هم زمان خودمان گوشزد کرد و آن اینکه تلاش می‌کنند نوعی آگاهی ژرفتر از زندگی روزمره و مشغله های آن برای هم نوعان خویش فراهم کنند تا در سپهر آن با تامل در وضعیت در بسیاری موارد وخیم و اسفبار خویش راهی برای برون رفتی از آن بجویند و یا اینکه لااقل وضعیت خود را به عنوان یکی از دغدغه های ذهنی خویش وجهه توجه قرار دهند.
اساسا آن گونه که بسیاری از متفکران انتقادی از آدورنر و فرانکفورتی‌ها گرفته تا روشنفکران معاصرتری چون فوکو یا دریدا، وضعیت بحرانی انسان موضوع تامل روشنفکران معاصر بوده است چه به نوعی تحدید و خطر را برای حوزه های حیات انسانی مشاهده می‌کردند فارغ از اینکه آیا این دغدغه‌ها اصیل اند یا نه؟ و کوشش های جدی برای آگاهی نوع انسان از آن مسایل ضروری احساس می‌شده است و لذا موضوعات و تم های مربوط به حیات انسانی اهمیت فوق العاده یافته است.
یعنی اگر بگوییم رسالت دیرین هنر، پس زدن واقعیت‌های پذیرفته شده از سوی جامعه و درواقع دعوت مخاطب به سوی فرا واقعیتی است که در آن انسان، اشیاء و پدیده‌ها معانی دیگری می‌یابند و با توجه به غایت هنر که تاثیر گذاشتن بر حیات بشری است، این انسان در نقاشی شما معنای بیشتری خواهد یافت.
فرا واقعیت واژه درستی به نظرم نیست. اگر ما هنر را فراورده‌ای فوق العاده می‌دانیم وهنرمند را ذهنی فعال نمی‌توان اصطلاح فرا واقعیت را در خصوص اثری که خلق می‌کند پذیرفت. وقتی فرا واقعیت می‌گوییم یعنی چیزی ورای واقعیت درحالیکه هنرمند اصیل به بطن واقعیت راه می‌گشاید و واقعیت اصیل را مدنظر قرار می‌دهد. اگر هم در برهه ای موضوعات فرا واقعی را موضع تلاش هایش قرار می‌دهد هدفش در نهایت ارجاع به واقعیتی است که یا باید از آن گریخت و یا آن را تاسیس کرد. در کار هنرمند جدی گریز از واقعیت به سمت نوعی فرا واقعی نگری وجود ندارد، به هر حال هنرمند عکاس صرف نیست.
او واقعیت را بنا بر مقاصدی دست کاری می‌کند و در این تلاشش هدفی والاتر را تعقیب می‌نماید پس طبیعی است که اشیا و پدیده‌ها را باید از دید او تعریف کرد و نه آن گونه که در واقعیت به مثابه امری واقع مورد تجربه قرار می‌گیرند.
نکته مهمتر در این پرسش در ترکیب واقعیت های پذیرفته شده از سوی جامعه, نهفته است که بحث های بسیار مفصلی می‌طلبد که دراین مدت کم نمی‌توان در باب آن به درستی بحث کرد کمینه سخن این است که بله هنرمند اصیل و جدی به مقبولات اجتماعی کمتر بها می‌دهند و بیشتر قریه والای خویش را برای تقرب به طبیعت وجهان مدنظر قرار می‌دهد نه نوع درک اجتماع از آن واقعیت را. در نهایت می‌توان این بحث‌ها را اینگونه خلاصه کرد که هنرمند حاق واقعیت را بدون حواشی‌ای که از بیرون بر آن تحمیل می‌شود – چه ازناحیه مردم و چه ازناحیه نظام حکومتی- ترسیم می‌کند تا به نوعی برای مخاطب دغدغه فکری ای ایجاد نماید برای تصحیح روند موجود به سمت نوع والاتری از حیات مادی و معنوی .
▪ هنرمند امروز برای بیان مفاهیم پیرامون خود چه جهت گیری‌هایی باید داشته باشد، آیا صرف اینکه یک سری آثار تولید شود و به نمایش گذاشته شود می‌توان گفت هنرمندبه وظیفه‌اش در قبال جامعه خود عمل کرده است؟
اینکه چه جهت گیری‌ای می‌تواند داشته باشد بستگی دارد به نوع بینش و شرایط عینی و اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کند. من نمی‌توانم بگویم چه نسخه ای برای این مهم باید پیچید چرا که این بحث در حوزه تخصص من نیست بلکه بحث های کلان تری را می‌طلبد که بیشتر معطوف است بر تلاش های فلسفی در توضیح مقوله هنر. مقصودم از فلسفه بار هستی شناختی عام آنست نه فلسفه اصطلاحی در مجامع عمومی. ‌ولی نظر شخصی خودم آنست که انسان امروزه مهمترین مساله‌ای است که باید برای هنرمند دغدغه باشد. هنر نباید با ترسیم تلخی‌ها و سیاهی‌ها آن هم در صورتی منزجر کننده مخاطب را به سمت نوعی واقعیت گریزی هدایت کند بلکه باید با ترسیم مبتنی بر ذوق زیبا شناختی این واقعیت‌ها مسایلی را که معضل ذهنی اوست به فضای عمومی‌آورده و دیگران را باخود درباره این پرسش همراه کند و مساله را به دغدغه و معضلی عمومی‌بدل سازد. به این ترتیب و با این دیدگاه هر چه ما به بطن مسایل اجتماعی تقرب بیشتری حاصل کنیم و موانع جدایی میان هنر و انسان معاصر را برداریم در مقوله هنر موفقتر خواهیم بود. باید هنر را وارد حوزه عمومی‌کنیم اگر انسان‌ها به سراغ هنر و اثر هنری نمی‌روند ما باید به سراغ آنها برویم.
▪ انسان‌های نیمه برهنه در آثار شما نقش بسزایی دارند. به طوری که می‌توان گفت این نیمه برهنگی که با تاکید بر خصوصیات فیزیکی انسان‌به تصویر در آمدهٰ، توجه بیننده را به خود جلب می‌کند.علت این امر چه بوده است؟
انسان موجودی است که در آغاز خلقتش ملبس به هیچ لباسی نبود تا اینکه مساله هبوط پیش آمد و انسان نسبت به برهنگی خویش وقوف یافت و شرمگاه خود را پوشانید و برای خود لباس فراهم کرد از آن زمان کم کم کسوت و لباس روز به روز جنبه تزیینی بیشتری یافت وامروز در جهان معاصر از آن جنبه های بنیادی خویش تهی شده وبیشتر به کالایی تزیینی مبدل گردیده است. نکته دیگر تنوع و گوناگونی لباس‌ها است که خواه ناخواه موضوع را محدود می‌کند.
هر لباسی نمایش دهنده نوعی فرهنگ خاص است که آن نوع لباس پوشیدن را توجیه و مشروع می‌کند . برهنگی اما دراین میان این مرزها را درهم می‌شکند اولا مخاطب را با وضعیت اصیل خود مواجه می‌کند و ثانیا عمومیت وشمول فراگیری داشته و اثر را به زمینه ای خاص ارجاع نمی‌دهد. اینکه تفسیر خودم از این مساله چیست با این مبنا کمی‌روشن می‌شود، ولی تمهید مذکور نوعی تجربه کاری هم هست.
امروز این احساس در من است که اگر موضوعات آثارم را اینگونه ترسیم کنم بهتر است ولی این مساله ضمانتی ندارد که فردا هم اینگونه بیندیشم شاید در آثار بعدی ام انسان برهنه ای نباشد. به هر حال تفسیر کار من نیست من بیش از هر چیز یک نقاشم و این آزادی را حق خود می‌دانم که به موضوع مورد علاقه ام چگونه و با چه تمهیدی نزدیک شود.
▪ وضعیت هنر و دغدغه ی خاطر هنرمندان ما به خصوص نقاشان در حال حاضر چیست، فروش اثر یا پیشرفت هرچه بیشتر هنر در جامعه؟آیا می توان به رشد واقعی هنر در جامعه امیدوار بود؟
در یک کلام وضعیت خیلی خوبی نیست. ببینید در جایی دیگر هم گفته ام تا زمانی که هنرمندان ایرانی مستقل نشوند، خودکفایی اقتصادی نیابند، پایگاه اجتماعی پیدا نکنند، صنف قوی ونیرومند نداشته باشند، صحبت از وضعیت عمومی‌یک شوخی است. وضعیت زمانی پیدا می‌شود که چیزی بنا شده باشد ودر شرایط فعلی که حمایت های دولتی بسیار زیادتر از حد معمول آن است که به نحوی که بدون اینگونه حمایت‌ها نمی‌توان به حیات خود ادامه داد و یا حداقل این استمرار بقا خیلی سخت می‌شود، من نمی‌توانم ازوضعیت عمومی‌صحبت کنم.
هنرمند باید فراغ خاطر داشته و آزاد باشد. ذهنی که درگیر مقوله های معیشتی و تحدید گر ایدئولوژیک نباشد می‌تواند جهان را به صورت واقعی تصویر کند والا همه چیز تحت الشعاع ایدئولوژی باز تولید ایده های نظام مسلط چیز دیگری نمی‌تواند باشد. باید تلاش کنیم با فعال کردن فضاهای عمومی‌مردم را بیشتر از قبل به مقوله هنر راغب کنیم، اقتصاد هنر را باید فعال تر سازیم ودر این راه بازارهای خارجی را هدف بگیریم. این مقوله خیلی مهمی‌است که نباید خود را در چارچوب مرزهای ایرانی محصور نماییم. فرا رفتن از مرزها زمینه ای است برای دست یابی به اقتصادی قوی تر و آزادی ای بیشتر نکته آخر درک هویت ملی وسرمایه اجتماعی است، هنرمندان معاصر متاسفانه کمتر نسبت به این مقوله‌ها التفات می‌کنند.
هویت ملی همه ما مهمترین تجلی اش را در درک ما از انسان و جهان و جایگاه آن در جهان نشان می‌دهد و متاسفانه غفلت قاطبه هنرمندان نسبت به این مقوله به خوبی مشهود است. نکته دیگر مقوله سرمایه اجتماعی است بحثی که در حوزه اقتصاد و سیاست بسیار مهم است. هنرمند وطنی باید تلاش و کوشش معطوف به این باشد که جامعه را برای اهدافی که رفاه بیشتر آن و سرخوشی فزونترش را در برداشته باشد بسیج کند.
به هر حال این همه دغدغه هایی است که باید تلاش کنیم تا دیگر نباشند. کوشش خانه نقاشان دراین پروسه بسیار زیاد حائز اهمیت است. فعالتر شدن آن و برگزاری نشست هایی عمومی ‌با حضور اندیشمندان معاصر می‌تواند خیلی زیاد به درک هنرمندان وطنی نسبت به مسایل و باید‌ها و نبایدها کمک کند. خانه نقاشانی قوی تر به معنی نقاشی ای پربارتر و خانه هنرمندانی قوی لاجرم به معنی هنری پویا و دارای جایگاهی بس رفیع تر است.
 
گفت وگو: مهرنوش خان محمدزاده
خانه‌ٔ هنرمندان ایران
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنری‌ آرمان‌، مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز داشت
هنری‌ آرمان‌، مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز داشت● مروری‌ بر زندگی‌ هنری‌ آرمان‌
فلسفه‌ی‌ زیبایی‌شناسی‌ در قرن‌ بیستم‌ در پی‌ ساختارشكنی‌ بسیاری‌ از هنرمندان‌ و منتقدان‌ دچار دگرگونی‌ و تنوع‌ بسیار زیادی‌ گشت‌. حركتی‌ كه‌ با ظهور هنرمندان‌ امپرسیونیست‌ در اواخر قرن‌ نوزدهم‌ به‌صورت‌ جدّی‌ آغاز شده‌ بود، زمینه‌ساز تعدد سبك‌ها و مكتب‌های‌ هنری‌ در قرن‌ بیستم‌ شد؛ مكتب‌هایی‌ كه‌ برخلاف‌ گذشته‌ به‌ جای‌ آن‌كه‌ در طول‌ یكدیگر ظاهر شوند، در عرض‌ هم‌ پدیدار می‌گشتند. به‌ عبارت‌ دیگر، برخلاف‌ گذشته‌ كه‌ فروپاشی‌ و یا عدم‌انسجام‌ یك‌ مكتب‌ باعث‌ ظهور مكتبی‌ جدید می‌شد، در قرن‌ بیستم‌، مكاتب‌ جدید بدون‌ نیاز به‌ فروپاشی‌ مكتب‌ گذشته‌ و چه‌ بسا هم‌زمان‌ و در امتداد آن‌ ظاهر می‌شدند.
آرمان‌ در ابتدا فعالیت‌ خود را به‌صورت‌ یك‌ نقاش‌ كلاسیك‌ در دوران‌ جوانی‌ كه‌ مصادف‌ است‌ با اواخر دهه‌ی‌ ۴۰ میلادی‌ آغاز می‌كند
از جمله‌ی‌ این‌ مكاتب‌ كه‌ ریشه‌ در هنر مدرن‌ قرن‌ بیستم‌ داشت‌، باید به‌ مكتب‌ «نوورئالیسم‌ ۱ » اشاره‌ كرد كه‌ توسط‌ پیر رستانی‌، منتقد فرانسوی‌، بنا نهاده‌ شد. این‌ مكتب‌ كه‌ بیانیه‌ی‌ آن‌ در ۲۷ اكتبر ۱۹۶۰ صادر شد، با شكل‌گیری‌ هنر پاپ‌ و شدت‌یافتن‌ اكسپرسیونیسم‌ انتزاعی‌ در آمریكا مقارن‌ گشت‌.
از میان‌ فعال‌ترین‌ اعضای‌ این‌ مكتب‌ كه‌ از هسته‌های‌ شكل‌گیری‌ آن‌ نیز بود، باید به‌ آرماندو پیر فرناندز (متولد ۱۹۲۸ در فرانسه‌) با امضاء هنری‌ «آرمان‌» اشاره‌ كرد كه‌ آثار بسیار متنوعی‌ را به‌ جهان‌ هنر ارائه‌ كرده‌ است‌؛ آثاری‌ كه‌ محوریت‌ موضوع‌، شیوه‌ی‌ اجرا و چگونگی‌ ارائه‌ی‌ آن‌ها ارتباطی‌ مستقیم‌ با اشیاء پیرامون‌ انسان‌ دارد. آرمان‌ در ابتدا فعالیت‌ خود را به‌صورت‌ یك‌ نقاش‌ كلاسیك‌ در دوران‌ جوانی‌ كه‌ مصادف‌ است‌ با اواخر دهه‌ی‌ ۱۹۴۰ میلادی‌ آغاز می‌كند. او كه‌ رؤیای‌ نقاش‌شدن‌ را در سر می‌پروراند، بر آن‌ می‌شود تا با استفاده‌ از شیوه‌ها و ابزارهای‌ گوناگون‌، پیروی‌ از قواعد و قوانین‌ دوران‌ كلاسیك‌ را كنار نهد و به‌ جست‌وجوی‌ زبانی‌ نو و شیوه‌ی‌ بیانی‌ تازه‌ در نقاشی‌ بپردازد.
آرمان‌ در آغاز به‌ سراغ‌ مهره‌هایی‌ كائوچویی‌ می‌رود و با استفاده‌ از تكرار نقوش‌ این‌ مهره‌ها بر روی‌ بوم‌، به‌ ایجاد ریتم‌ و حركتی‌ خاص‌ در سطح‌ بوم‌ می‌پردازد كه‌ كاملاً القاكننده‌ی‌ یك‌ نقاشی‌ موضوعی‌ است‌. اساس‌ آثار این‌ دوره‌ی‌ او كه‌ مربوط‌ به‌ پیش‌ از ۳۰ سالگی‌ آرمان‌ است‌، بر پایه‌ی‌ تكرار یك‌ عنصر در اثر است‌. در این‌ میان‌، وی‌ با فعالیت‌ هنرمندان‌ انتزاع‌گرا در آمریكا و دادائیست‌ها بیش‌تر آشنا می‌گردد و به‌صورتی‌ كاملاً آشكار تحت‌ تأثیر هنرمند دادائیست‌ آلمانی‌، كورت‌ شویترس‌ قرار می‌گیرد؛ هنرمندی‌ كه‌ توجه‌ خاصی‌ به‌ ظاهر اشیاء و استفاده‌ی‌ نمادین‌ از آن‌ها در آثارش‌ داشت‌.
آرمان‌ با الهام‌ از آثار شویترس‌ فصلی‌ جدید را در فعالیت‌ هنری‌ خویش‌ رقم‌ می‌زند. او در پی‌ این‌ آشنایی‌، استفاده‌ از رد اشیاء به‌صورت‌ مهره‌ها را كنار می‌گذارد و توجه‌ خود را به‌ خود شی‌ء معطوف‌ می‌كند. در نتیجه‌ی‌ این‌ تفكر، وی‌ شروع‌ به‌ استفاده‌ از اشیایی‌ می‌كند كه‌ به‌ظاهر در تضاد با هنر كلاسیك‌ و در بسیاری‌ مواقع‌ حتی‌ در تضاد با هنر آوانگاردند: استفاده‌ از زباله‌.
این‌ حركت‌ آرمان‌ كه‌ در اوایل‌ دهه‌ی‌ ۶۰ و هم‌زمان‌ با شكل‌گیری‌ «نوورئالیسم‌» آغاز می‌شود، زمینه‌ساز خلق‌ مجموعه‌ای‌ از آثار او با عنوان‌ «سطل‌ زباله‌» می‌شود. او گاهی‌ در بعضی‌ از نمونه‌های‌ این‌ مجموعه‌، زباله‌های‌ مصرف‌شده‌ی‌ یك‌ هفته‌ی‌ انسان‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد. در این‌ سال‌ها و به‌ موازات‌ «سطل‌های‌ زباله‌»، آرمان‌ در پاسخ‌ به‌ برگزاری‌ یك‌ نمایشگاه‌ با عنوان‌ " خالی‌ " كه‌ در آن‌ تنها دیوارهای‌ نمایشگاه‌ به‌ رنگ‌ سفید در می‌آیند، نمایشگاهی‌ با عنوان‌ « پُر » برگزار می‌كند و در آن‌ یك‌ كامیون‌ زباله‌ را در محل‌ ورودی‌ نمایشگاه‌ خالی‌ می‌كند. این‌ نمایشگاه‌ بعدها منجر به‌ شكل‌گیری‌ شیوه‌ای‌ جدید در خلق‌ آثارش‌ می‌شود كه‌ از آن‌ با عنوان‌ «انباشت‌» یاد می‌كند.
در همین‌ دوره‌ از فعالیت‌ او، مطالعه‌ی‌ دست‌نوشته‌های‌ مارسل‌ دوشان‌ آغازگر نگرشی‌ تازه‌ در چگونگی‌ ارائه‌ی‌ آثارش‌ می‌شود. وی‌ به‌ این‌ عقیده‌ می‌رسد كه‌ پس‌ از سال‌ها استفاده‌ی‌ تجریدی‌ و انتزاعی‌ از اشیاء در هنر مدرن‌، اكنون‌ خودِ شی‌ء را به‌ صورت‌ یك‌ موضوع‌ اصلی دارای هویت‌ مستقل‌ وارد اثر كند. به‌ عبارت‌ دیگر شی‌ء را از پس‌زمینه‌ی‌ اثر هنری‌ خارج‌ كرده‌، به‌صورت‌ مستقل‌ و به‌ عنوان‌ اصل‌ موضوع‌ در اثر نمایان‌ می‌سازد.
این‌ تفكر منجر به‌ خلق‌ آثاری‌ می‌شود كه‌ آرمان‌ از آن‌ها با عنوان‌ «جلوه‌ی‌ اشیا» یاد می‌كند. او در این‌ آثار مجموعه‌ای‌ از اشیاء هم‌جنس‌ را جمع‌آوری‌ می‌كند و در كنار یكدیگر به‌ نمایش‌ می‌گذارد تا تأكیدی‌ بر قابلیت‌ بیانی استفاده‌ از یك‌ شی‌ء و ویژگی‌های‌ هنری‌ آن‌ داشته‌ باشد. وی‌ با استفاده‌ از انباشت‌ اشیاء همجنس‌ در كنار هم‌، فردیت‌ را از آن‌ها می‌گیرد و آن‌ها را به‌صورت‌ مجموعه‌ای‌ واحد به‌ نمایش‌ می‌گذارد. به‌ بیانی‌ دیگر، آرمان‌ اشیایی‌ را كه‌ مورد مصرف‌ روزانه‌ی‌ انسان‌ها هستند و برای‌ همه‌ آشنا به‌ نظر می‌رسند با هم‌نشینی‌ و كنار هم‌ قراردادن‌، صاحب‌ هویتی‌ تازه‌ و وضعیتی‌ نمادین‌ می‌كند و با این‌ نگرش‌، شی‌ء را از حالت‌ روزمرگی‌ خارج‌ كرده‌، به‌ عناصری‌ نمادین‌ ارتقا می‌دهد.
از دیگر ذهنیت‌هایی‌ كه‌ باعث‌ شكل‌گیری‌ این‌ شیوه‌ و ارائه‌ی‌ آثار مربوط‌ به‌ آن‌ شد، مفهومی‌ است‌ كه‌ آرمان‌ از آن‌ با عنوان‌ «جرم‌ بحرانی‌» یاد می‌كند. او می‌گوید كه‌ هدفش‌ نمایش‌ لحظه‌ای‌ است‌ كه‌ یك‌ شی‌ء از حالت‌ فردیت‌ و هویت‌ خاص‌ خود خارج‌ شده‌، تبدیل‌ به‌ یك‌ عنصر از یك‌ مجموعه‌ می‌گردد. به‌ عنوان‌ مثال‌، بیان‌ می‌كند كه‌ یك‌ مداد برای‌ همه‌ تنها یك‌ مداد است‌ و همه‌ با همین‌ عنوان‌ از آن‌ یاد می‌كنند. در مورد سه‌ مداد نیز همه‌ خواهند گفت‌ سه‌ مداد. در مورد ده‌ مداد هم‌ بیان‌ خواهند كرد مدادها؛ اما در ۰۰۰ , ۲۵۰ مداد یك‌ خط‌ ممتد دیده‌ می‌شود.
در حقیقت‌، می‌توان‌ رابطه‌ی‌ آرمان‌ را با اشیاء رابطه‌ای‌ دوپهلو دانست‌: از یك‌ سو، وی‌ شی‌ء را به‌گونه‌ای‌ به‌ نمایش‌ می‌گذارد كه‌ به‌ كشف‌ مجدد آن‌ منجر شود؛ اما از دیگر سو، او هویت‌ فردی‌ را از شی‌ء می‌گیرد و به‌ آن‌ به‌ عنوان‌ یك‌ عنصر از یك‌ كل‌، هویتی‌ تازه‌ می‌بخشد.
شیوه‌ی‌ انباشت‌ در آثار آرمان‌، شیوه‌ای‌ بود كه‌ قابلیت‌ ادامه‌ی‌ به‌كارگیری‌ آن‌ وجود داشت‌؛ اما او در فاصله‌ی‌ سال‌های‌ میانی‌ دهه‌ی‌ ۱۹۶۰ دست‌ به‌ تجربه‌ی‌ انواع‌ جدیدی‌ از شیوه‌های‌ ارائه‌ و بازنمایی‌ اشیاء زد. یكی‌ از مهم‌ترینِ این‌ تجربه‌ها، شیوه‌ای‌ است‌ كه‌ او نام‌ آن‌ را «خشم‌» گذاشت‌. جرقه‌ی‌ اولیه‌ی‌ شكل‌گیری‌ این‌ شیوه‌ شكستن‌ یك‌ فنجان‌ بود. هنگامی‌ كه‌ وی‌ قصد داشت‌ این‌ فنجان‌ را بر روی‌ سطح‌ كارش‌ بچسباند، فنجان‌ شكست‌ و این‌ اتفاق‌ تصادفی‌ به‌ یك‌ رفتار آرمان‌ بدل‌ شد. او با شكستن‌ اشیاء مختلف‌ ـ به‌خصوص‌ آلات‌ موسیقی‌ ـ و چسباندن‌ آن‌ها بر روی‌ سطح‌ مورد نظر، تجربیات‌ جدیدی‌ را شكل‌ می‌دهد.
به‌ اعتقاد وی‌، این‌ شیوه‌ی‌ بیانی‌ نیاز به‌ یك‌ هیجان‌ فیزیكی‌ دارد تا بتواند یك‌ شی‌ء را بدون‌ آن‌كه‌ قدرت‌ بیانی‌ خود را از دست‌ بدهد، بشكند.
یكی‌ از خاص‌ترین‌ تجربه‌های‌ خشم‌ آرمان‌ در اواخر دهه‌ی‌ ۶۰ در آمریكا شكل‌ گرفت‌. او آپارتمانی‌ را در نیویورك‌ مبله‌ و پس‌ از آن‌ به‌ مدت‌ دو ساعت‌ شروع‌ به‌ شكستن‌ تمام‌ اشیاء موجود در آن‌ به‌وسیله‌ی‌ تبر می‌كند و از تمام‌ این‌ وقایع‌ فیلم‌ می‌گیرد. به‌ عقیده‌ی‌ وی‌، با انفجار فیزیك‌ و ظاهر بیرونی‌ شی‌ء، ساختار درونی‌ و نهاد آن‌ قابلیت‌ نمایان‌شدن‌ می‌یابد.
اما از آن‌جایی‌ كه‌ «خشم‌» یك‌ لحظه‌ی‌ اوج‌ بود و دیگر نمی‌توانست‌ تكرار شود، آرمان‌ به‌ فكر استفاده‌ از شیوه‌ای‌ دیگر می‌افتد. او اشیاء را در شیوه‌ی‌ جدید با آرامش‌ و اسلوبی‌ مشخص‌، به‌صورت‌ موازی‌ برش‌ می‌دهد و سطوح‌ مقطعی‌ مختلفی‌ از آن‌ها را به‌ نمایش‌ می‌گذارد.
در همین‌ زمان‌، موزه‌ی‌ آمستردام‌ نمایشگاهی‌ را با عنوان‌ مروری‌ بر آثار آرمان‌ برگزار می‌كند. در خاتمه‌ی‌ این‌ نمایشگاه‌ و در زمانی‌ كه‌ او در حال‌ بازگشت‌ به‌ فرانسه‌ بود، تلّی‌ از زباله‌ را در میان‌ راه‌ مشاهده‌ می‌كند كه‌ یك‌ صندلی‌ در میان‌ آن‌ در حال‌ سوختن‌ بود. وی‌ با دیدن‌ این‌ منظره‌ به‌ فكر استفاده‌ از ویژگی‌های‌ بیانی‌ اشیاء سوخته‌شده‌ می‌افتد. آرمان‌ با فكرِ نمایشِ لحظه‌ی‌ میان‌ حضور و نابودی‌، یعنی‌ زمانی‌ كه‌ جسم‌ دارد می‌سوزد اما هنوز از بین‌ نرفته‌ و هویت‌ آن‌ نمایان‌ است‌، دست‌ به‌ خلق‌ آثار گوناگونی‌ با استفاده‌ از سوزاندن‌ اشیاء می‌زند.
تنوع‌ و گستردگی‌ ابداع‌ها و شیوه‌هایی‌ كه‌ آرمان‌ در میان‌ این‌ سال‌ها تجربه‌ می‌كند او را تبدیل‌ به‌ یكی‌ از چهره‌های‌ شاخص‌ هنر آوانگارد در جهان‌ می‌كند. در دهه‌ی‌ ۱۹۷۰، در پی‌ شهرتی‌ كه‌ وی‌ كسب‌ كرده‌ بود، شركت‌ رنو از او دعوت‌ می‌كند تا پس‌ از بازدید از كارخانه‌ی‌ این‌ شركت‌، آثاری‌ را با استفاده‌ از قطعات‌ مختلف‌ اتومبیل‌های‌ تولید این‌ كارخانه‌ و ابزارهای‌ مرتبط‌ با آن‌ خلق‌ كند. این‌ پیشنهاد نقطه‌ی‌ عطفی‌ در دوران‌ هنری‌ آرمان‌ محسوب‌ می‌شود زیرا تا پیش‌ از آن‌، غالب‌ اشیاء مورد استفاده‌ی‌ او قدیمی‌ و مصرف‌شده‌ بودند، كه‌ خود چند علّت‌ داشت‌. نخست‌ آن‌كه‌ از لحاظ‌ اقتصادی‌ باصرفه‌ بودند و آرمان‌ قادر بود مقدار زیادی‌ از آن‌ها را با هزینه‌ای‌ ناچیز تهیه‌ كند. دوم‌ آن‌كه‌ این‌ اشیاء مصرف‌شده‌ بر جریان‌ زندگی‌ مصرف‌كننده‌ گواهی‌ می‌دادند.آرمان‌ با این‌ دعوت‌ وارد قلب‌ تولید انبوه‌ و جامعه‌ی‌ صنعتی‌ شد، و به‌ استفاده‌ از مصالح‌ جدیدی‌ همچون‌ پلاستیك‌ كه‌ می‌توان‌ از آن‌ها به‌ عنوان‌ مصالح‌ نمادین‌ این‌ دوران‌ یاد كرد، علاقه‌مند گردید. از این‌ پس‌، او به‌ جای‌ قراردادن‌ اشیا مورد نظرش‌ در محفظه‌های‌ شیشه‌ای‌، آن‌ها را در میان‌ قالب‌های‌ پلاستیكی‌ ارائه‌ كرد.
استفاده‌ از پلاستیك‌ این‌ امكان‌ را برای‌ آرمان‌ فراهم‌ آورد تا بازگشتی‌ دوباره‌ به‌ "مجموعه‌ی‌ زباله‌ها" داشته‌ باشد، اما این‌ بار با دستی‌ بازتر و امكان‌ بازنمایی‌ بیش‌تر، زیرا قبلاً مجبور بود از زباله‌های‌ خشك‌ و فاسدنشدنی‌ استفاده‌ كند، اما با استفاده‌ از پلاستیك‌ امكان‌ نگاه‌داشتن‌ زباله‌های‌ فاسدشدنی‌ نیز به‌ وجود آمد و او توانست‌ آن‌ها را در غالب‌ یك‌ اثر هنری‌ به‌ نمایش‌ گذارد.
مجموعه‌ی‌ زباله‌هایی‌ كه‌ در دهه‌ی‌ ۱۹۶۰ خلق‌ شدند، دارای‌ ارتفاعی‌ حداكثر ۶۰ تا ۷۰ سانتی‌متر بودند، اما در نمونه‌هایی‌ كه‌ آرمان‌ در دهه‌ی‌ ۱۹۷۰ به‌ خلق‌ آن‌ها مبادرت‌ ورزید، ارتفاع‌ آثار به‌ چیزی‌ در حدود ۲ تا ۳ برابر اندازه‌ی‌ پیشین‌ افزایش‌ یافت‌، كه‌ این‌ خود بیان‌كننده‌ی‌ افزایش‌ میزان‌ زباله‌های‌ مصرفی‌ جوامع‌ بود. آثار او كه‌ در ابتدا در آن‌ها نوعی‌ تضاد با نقاشی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، در این‌ دوران‌ مبدّل‌ به‌ نوعی‌ نقاشی‌ زندگی‌ روزمره‌ انسان‌ها شد.
تا قبل‌ از محدوده‌ی‌ زمانی‌ سال‌ ۱۹۷۵، تفكر آرمان‌ ایجاد بازاندیشی‌ و دگرگونی‌ در نگاه‌ به‌ اشیاء پیرامون‌ انسان‌ها بود، اما از این‌ زمان‌ به‌ بعد دغدغه‌ی‌ اصلی‌ او چگونگی‌ ارائه‌ و شیوه‌های‌ بازنمایاندن‌ اشیاء شد كه‌ این‌ موضوع‌ باعث‌ نزدیكی‌ بیش‌تر آثار وی‌ به‌ حجم‌سازی‌ گردید. در آثار این‌ دوره‌، هر شی‌ء با رعایت‌ قطعی‌ خاص‌، به‌ تكثیر خود می‌پردازد و در نهایت‌ یك‌ تركیب‌بندی‌ منظم‌ را پیش‌ روی‌ بیننده‌ قرار می‌دهد؛ درست‌ برخلاف‌ بی‌نظمی‌هایی‌ كه‌ در آثار گذشته‌ی‌ آرمان‌ به‌ چشم‌ می‌خورد.
از ۱۰ سال‌ پیش‌ به‌ این‌ سو، آرمان‌ به‌ كار بر روی‌ اشیاء بزرگ‌ در محیط‌های‌ وسیع‌ روی‌ آورده‌ است‌ و آثارش‌ به‌ پلی‌ میان‌ نقاشی‌ و حجم‌سازی‌ بدل‌ شده‌اند. او در این‌ دوران‌ نیز همچنان‌ به‌ كشف‌ شیوه‌های‌ بیانی‌ نوین‌ و ابداعات‌ جدید می‌پردازد كه‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ شیوه‌ی‌ «انباشت‌ پیوندی‌» كه‌ در نمونه‌ی‌ «ماشین‌تحریرها» به‌ چشم‌ می‌خورد اشاره‌ كرد. در این‌ اثر، آرمان‌ تعدادی‌ از انواع‌ ماشین‌تحریرها را بر روی‌ ستون‌های‌ كاغذ بنا نهاده‌ است‌.
در شیوه‌ای‌ دیگر، او «انباشت‌ ساندویچی‌» را تجربه‌ می‌كند كه‌ با دونیم‌ كردن‌ یك‌ شی‌ء و قراردادن‌ یك‌ شی‌ء غیرمتجانس‌ در میان‌ آن‌ شكل‌ می‌گیرد. همچنین‌ باید به‌ شیوه‌ی‌ تكه‌تكه‌ كردن‌ مرحله‌ای‌ اشیاء نیز اشاره‌ كرد كه‌ وی‌ در آن‌ ازدست‌رفتن‌ هویت‌ شی‌ء را به‌ نمایش‌ می‌گذارد و با شیوه‌ی‌ آبشار سعی‌ در القا كردن‌ حركت‌ در پی‌ تكرار اشیاء هم‌جنس‌ و قراردادن‌ آن‌ها در وضعیت‌های‌ مختلف‌ دارد.
آرمان‌ در طول‌ ۵۰ سال‌ فعالیت‌ هنری‌ خود ثابت‌ كرد كه‌ اشیاء همواره‌ می‌توانند در انوع‌ حالت‌ها و ساختارها به‌ عنوان‌ یك‌ منبع‌ پایان‌ناپذیر كار و الهام‌ در راستای‌ ایده‌ها و تفكرات‌ او به‌ كار گرفته‌ شوند. جالب‌ آن‌كه‌ رؤیای‌ وی‌ مطرح‌شدندش‌ به‌ عنوان‌ یك‌ نقاشی‌ كلاسیك‌ بود، اما منجر به‌ شكل‌گیری‌ مردی‌ شد كه‌ همه‌چیزِ همه‌چیزِ همه‌چیز داشت‌...!
● نگاهی‌ به‌ آثار آرمان‌ در موزه‌ی‌ هنرهای‌ معاصر
قسمتی‌ از «محوطه‌ با سراشیبی‌ تند» اثر آندره‌ ماسون‌، یا بزرگ‌نمایی‌ یكی‌ از قسمت‌های‌ «شماره‌ی‌ ۲» اثر جكسون‌ پولاك‌ بر روی‌ یك‌ بوم‌ دیگر، با عنوان‌ «رفتار اشیاء» و البته‌ سال‌ها پس‌ از آثار ذكرشده‌ با امضاء «آرمان‌»: شاید این‌ چنین‌ بتوان‌ اولین‌ اثر ارائه‌شده‌ در نمایشگاه‌ آثار آرماندو پیر فرناندز را در موزه‌ی‌ هنرهای‌ معاصر تهران‌ توصیف‌ كرد؛ اثری‌ یادآور آثار اكسپرسیونیست‌های‌ انتزاعی‌ در دهه‌ی‌ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰. سرآغاز این‌ نمایشگاه‌ كه‌ در برگیرنده‌ی‌ آثاری‌ از آرمان‌ در سال‌های‌ ۱۹۵۷ تا ۲۰۰۰ است‌، مجموعه‌ای‌ از آثار نقاشی‌ فرم‌گریز او است‌ كه‌ بیش‌تر از همه‌ تحت‌تأثیر آثار جكسون‌ پولاك‌ خلق‌ شده‌اند.
در این‌ آثار، آرمان‌ تلاش‌ كرده‌ است‌ با استفاده‌ از ابزار مختلف‌، از جمله‌ یك‌ مهر كائوچویی‌ ( ارغوان‌ اداری‌ ، ۱۹۵۷)، یك‌ شیشه‌ی‌ شكسته‌ ( مستطیل‌ قرمز ، ۱۹۵۸) و حتی‌ رد اشیاء ( رفتار اشیا ، ۱۹۵۹)، یك‌ ریتم‌ و حركت‌ را به‌سان‌ نقاشی‌های‌ انتزاعی‌ ارائه‌ كند. وجه‌ مشترك‌ تمامی‌ این‌ آثار تكرار یك‌ عنصر در سطح‌ اثر است‌. این‌ آثار كاملاً بازگوكننده‌ی‌ تلاش‌ وی‌ برای‌ مطرح‌شدنش‌ به‌ عنوان‌ یك‌ نقاش‌ است‌.
آرمان‌ در اواخر دهه‌ی‌ ۱۹۵۰ و اوایل‌ ۱۹۶۰ با آثار هنرمندان‌ دادائیست‌ بیش‌تر آشنا می‌شود و به‌صورت‌ كاملاً آشكار تحت‌تأثیر هنرمند دادائیست‌ آلمانی‌، كورت‌ شویترس‌ كه‌ در آثارش‌ مبادرت‌ به‌ استفاده‌ از زباله‌ می‌كرده‌ است‌، قرار می‌گیرد و آثاری‌ را به‌وجود می‌آورد كه‌ نقش‌ مهمی‌ در شكل‌گیری‌ فلسفه‌ی‌ آثار بعدی‌ وی‌ دارد. این‌ آثار كه‌ هم‌زمان‌ با آغاز به‌ كار جنبش‌ «نوورئالیسم‌» (واقع‌گرایی‌ جدید یا "نوواقع‌گرایی‌") شكل‌ می‌گیرند، در نمایشگاه‌ گروهی‌ هنرمندان‌ عضو این‌ جنبش‌، با عنوان‌ « ۴۰ درجه‌ بالاتر از دادا »، ارائه‌ می‌گردند. در این‌ آثار، به‌ بارزترین‌ شكل‌ ممكن‌ می‌توان‌ تعبیر بیان‌ رستانه‌ را كه‌ گفته‌ بود «واقع‌گرایی‌ نوین‌ به‌ ثبت‌ واقعیت‌ جامعه‌شناختی‌ بدون‌ هرگونه‌ منظور جدل‌انگیزی‌ می‌پردازد ۱ »، مشاهده‌ كرد.
این‌ آثار عبارت‌اند از انواع‌ و اقسام‌ سطل‌های‌ هنری‌ زباله‌: « آشغال‌های‌ بزرگ‌ شهری‌ » (۱۹۵۹)، « خرده‌آشغال‌های‌ شهری‌ » (۱۹۵۹)، « زباله‌دان‌ خانگی‌ » (۱۹۶۰)، « زباله‌دان‌ بچه‌ها » (۱۹۶۰) و...
در تمامی‌ این‌ آثار مقدار زیادی‌ از زباله‌های‌ مصرف‌شده‌، در داخل‌ محفظه‌ای‌ شیشه‌ای‌ جای‌ داده‌ شده‌اند. جالب‌ آن‌كه‌ چه‌ در عناوین‌ این‌ آثار و چه‌ در نحوه‌ی‌ ارائه‌ی‌ آن‌ها، سادگی‌ حاصل‌ از تازه‌كار بودن‌ آرمان‌ و قوام‌نیافتن‌ شیوه‌ی‌ ارائه‌ی‌ آثارش‌ مشهود است‌؛ چرا كه‌ در آثار بعدی‌ كه‌ تا حدّی‌ هم‌دوره‌ی‌ مجموعه‌ی‌ « سطل‌های‌ زباله‌ »اند و كمابیش‌ دارای‌ همان‌ خصلت‌ها هستند، حتی‌ عناوین‌ نیز جنبه‌ای‌ سمبولیك‌تر می‌یابند: « فیات‌ غیرلوكس‌ » ( مجموعه‌ی‌ لامپ‌های‌ رادیو ، ۱۹۶۰)، « چنین‌ كنند كه‌ می‌كنند » ( مجموعه‌ی‌ دست‌های‌ عروسك‌ ۱۹۶۰)، « پاشنه‌ی‌ آشیل‌ » ( مجموعه‌ی‌ قالب‌های‌ چوبی‌ كفش‌ ، ۱۹۶۰).
یكی‌ از مفاهیم‌ نمادین‌ مهم‌ مورد استفاده‌ی‌ آرمان‌ كه‌ بعدها بیش‌تر در آثارش‌ مطرح‌ می‌گردند نیز ریشه‌ در آثار این‌ دوره‌ی‌ او دارند: مفهوم‌ «انباشت‌».
اما شاید متفاوت‌ترین‌ آثار ارائه‌شده‌ی‌ آرمان‌ مجموعه‌ی‌ آثاری‌ از وی‌ باشد كه‌ به‌ شیوه‌ «خشم‌» خلق‌ شده‌اند. اثر «خشم‌» كه‌ نام‌ مجموعه‌ را یدك‌ می‌كشد، و « ویولن‌ بر روی‌ چوب‌ » (۱۹۶۱) آغازگر آثار این‌ مجموعه‌اند. چنگی‌ شكسته‌ بر روی‌ چوب‌ ، مربوط‌ به‌ سال‌ ۱۹۶۲، عنوانی‌ جنجال‌برانگیز را در ذهن‌ تداعی‌ می‌كند: « زنده‌باد مكزیك‌ ». این‌ اثر آرمان‌ یادآور آثار نقاشان‌ آمریكای‌ لاتین‌ است‌ كه‌ «رئالیسم‌ اجتماعی‌» را بنا نهادند و البته‌ شاید بتوان‌ ریشه‌های‌ مشتركی‌ را با «رئالیسم‌ واقع‌گرای‌» وی‌ در آن‌ جست‌وجو كرد.
تعداد دیگری‌ از آثار آرمان‌ كه‌ بر اساس‌ برش‌ مقطعی‌ پدید آمده‌اند نیز در كنار آثار مربوط‌ به‌ « خشم‌ » جای‌ دارند، مانند « خانه‌های‌ كوچك‌ » (۱۹۶۲) و « من‌ قایقم‌ را در ساراگوسا گم‌ كرده‌ام‌ » (۱۹۶۴).
اما در میان‌ این‌ آثار، اثری‌ با مضمونی‌ كاملاً متفاوت‌ به‌ چشم‌ می‌خورد: « در شهر لورد ( A Lourdes )» (۱۹۶۲). شاید بتوان‌ از این‌ اثر كه‌ مجموعه‌ای‌ از چوب‌های‌ زیربغل‌ است‌، به‌ عنوان‌ یك‌ اثر طنز نام‌ برد. « شهر لورد »، شهری‌ است‌ كه‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ شهر معجزه‌ یاد می‌شود و در آن‌ چلاق‌ها به‌ راه‌ می‌افتند و معجزات‌ بسیاری‌ رخ‌ می‌دهد.
فرمت‌ دسته‌ای‌ دیگر از آثار آرمان‌ را باید آن‌هایی‌ دانست‌ كه‌ وی‌ با استفاده‌ از رزین‌ صنعتی‌ خلق‌ كرده‌ است‌. او با استفاده‌ از رزین‌ تجربیات‌ گذشته‌ی‌ خود را در قالبی‌ جدید ارائه‌ می‌كند: انباشت‌های‌ داخل‌ رزین‌ (« در كهكشان‌ دیگر »، ۱۹۶۴)، خشم‌های‌ حفظ‌ شده‌ در رزین‌ (« بدون‌ شرح‌ »، ۱۹۶۴).
در میان‌ آثار مربوط‌ به‌ اواخر دهه‌ی‌ ۱۹۶۰ كه‌ در نمایشگاه‌ ارائه‌ شده‌ است‌، به‌ دو اثر كاملاً متفاوت‌ بر می‌خوریم‌: « چنگ‌ بزرگ‌ » (۱۹۶۶) و « موج‌ بعد از موج‌ » (۱۹۶۷). در این‌ آثار، آرمان‌ بازگشتی‌ نمادین‌ به‌ دنیای‌ رنگ‌ها، البته‌ با استفاده‌ از ابزار نوین‌ خود دارد. او مجموعه‌ای‌ از تیوپ‌های‌ رنگ‌ را كه‌ از آن‌ها رنگ‌ جاری‌ شده‌ است‌، در داخل‌ رزین‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ است‌.
یكی‌ دیگر از بخش‌ها كه‌ حاوی‌ دوره‌ای‌ خاص‌ از فعالیت‌ آرمان‌ است‌، آثاری‌ است‌ كه‌ او با استفاده‌ از قطعات‌ اتومبیل‌ رنو خلق‌ كرده‌ است‌. در این‌ آثار كه‌ بیش‌تر به‌ حجم‌سازی‌ نزدیك‌اند تا نقاشی‌، وی‌ با استفاده‌ از قطعاتی‌ مانند جعبه‌ی‌ فیلتر هوا و گلگیر، آثاری‌ را با رعایت‌ خصلت‌ آثار پیشین‌ همچون‌ "انباشت‌" آفریده‌ است‌.
ارائه‌ی‌ آثاری‌ با استفاده‌ از سیمان‌ نیز در این‌ میان‌ جلب‌نظر می‌كنند: « نرم‌ و براق‌ » (انباشت‌ ابزار دندان‌پزشكی‌ در سیمان‌ مربوط‌ به‌ ۱۹۷۵) و « داوری‌ اخروی‌ » (برش‌ و انباشت‌ ترومپت‌ها در سیمان‌ مربوط‌ به‌ ۱۹۷۴) از جمله‌ی‌ این‌ نمونه‌هایند.
چاپ‌ نیز یكی‌ از تكنیك‌های‌ مورد استفاده‌ی‌ آرمان‌ در محدوده‌ی‌ زمانی‌ ۱۹۷۶ است‌ كه‌ تأكیدی‌ است‌ دوباره‌ بر تعلق‌ خاطر او به‌ نقاشی‌ و همچنین‌ تنوع‌طلبی‌اش‌ در استفاده‌ از تكنیك‌ و نحوه‌ی‌ ارائه‌ اثر. « گازانبرها »، « آچار فرانسه‌ها » و « تپانچه‌ » نیز از دیگر نمونه‌های‌ آثار اویند. استفاده‌ از جوش‌ فلزات‌ نیز از جمله‌ شیوه‌هایی‌ است‌ كه‌ آرمان‌ در اواخر دهه‌ی‌ ۱۹۷۰ به‌ دفعات‌ از آن‌ استفاده‌ می‌كند، كه‌ شاید بتوان‌ دلیل‌ آن‌ را نزدیك‌شدن‌ به‌ جامعه‌ی‌ صنعتی‌ دانست‌.
در آخر، نمایشگاه‌ آثار آرمان‌ در پی‌ عدم‌وجود اثری‌ از دهه‌ی‌ ۱۹۸۰ از این‌ هنرمند، با آثاری‌ از دهه‌ی‌ ۱۹۹۰ كه‌ شاید بتوان‌ گفت‌ به‌ اندازه‌ی‌ كل‌ آثار مجموعه‌ دارای‌ تنوع‌اند، ارائه‌ شده‌ است‌.
انباشت‌ پیچ‌ و مهره‌ها و آچارها با عنوان‌ « Made for it » (۱۹۹۴) با ارائه‌ای‌ متفاوت‌ نسبت‌ به‌ انباشت‌های‌ گذشته‌ ۳ ؛ « زمان‌ قهرمانی‌ » (۱۹۹۷) كه‌ آرمان‌ از آن‌ با عنوان‌ «انباشت‌ پیوندی‌» یاد می‌كند؛ « سیندرلاهای‌ مضاعف‌ » (۱۹۹۷) كه‌ انباشت‌ كفش‌های‌ روی‌ هم‌ به‌صورت‌ پله‌ای‌ است‌ و وی‌ نام‌ آن‌ را « آبشار »؛ می‌گذارد، « مالدورور » ( Maldoror ) (۱۹۹۸) كه‌ مجموعه‌ای‌ نامتجانس‌ از پیانو، تیر، چوب‌ و آهن‌ است‌ و یادآور شیوه‌ی‌ «انباشت‌ ساندویچی‌» است‌.
و در نهایت‌ « بدون‌ عنوان‌ » (۲۰۰۰) كه‌ مجموعه‌ای‌ است‌ از آسیاب‌های‌ قهوه‌ كه‌ به‌صورت‌ مرحله‌ای‌ تكه‌تكه‌ شده‌اند و یادآور بازگشت‌ به‌ اندیشه‌های‌ پیشین‌ آرمان‌ مبنی‌ بر بازنمایی‌ ازدست‌رفتن‌ هویت‌ اشیاء است‌.
 
پیمان‌ مباركی یادداشت‌ها: ۱ ـ "نوورئالیسم‌" تعبیر فرانسوی "نئورئالیسم‌" یا "نوواقع‌گرایی‌" است‌. ۲ ـ آرنالون‌؛ ترجمه‌ی‌ مصطفی‌ اسلامیه‌، تاریخ‌ هنر مدرن‌ ، (تهران‌: آگه‌، ۱۳۷۵). ۳ ـ برای‌ اثر یاد شده‌ در این‌جا، عنوانی‌ فارسی‌ ارائه‌ نشد، چون‌ برخلاف‌ آثار دیگر، عنوان‌ این‌ اثر در موزه‌ نیز با معادل‌ فارسی‌ ارائه‌ نشده‌ بود. اما معنای‌ آن‌ تقریباً یعنی‌ این‌ كه‌ "بدین‌ منظور ساخته‌ شده‌ است‌" یا به‌ عبارتی‌ "این‌ كاره‌ است‌".
سورۀ مهر
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنری رافائل، نقاش بزرگ ایتالیایی
هنری رافائل، نقاش بزرگ ایتالیایی● نگاهی به زندگی هنری رافائل، نقاش بزرگ ایتالیایی
یكی از نام آورترین هنرمندان عصر رنسانس ایتالیا، رافائل است. او نقاش، پیكره تراش و معماری برجسته بود كه آثار با ارزشی را از خود به یادگار گذاشته است. معروفیت آثار رافائل بیشتر به علت نبوغ خاص او در به كارگیری ماهیت نور و سایه و همچنین عمق و بعد در نقاشی است.
نام كامل او رافائل سانزیو (Raphael sanzio) است و در تاریخ هنر به رافائل سانزی نیز شهرت دارد. وی در ششم آوریل سال ۱۴۸۳ در شهر یوربینو (Urbino) متولد شد و تا دوران نوجوانی در همان جا ساكن بود.
پدرش جیووانی سانزیو در بارگاه فدریگود مونتفلترو بعنوان نقاش كار می كرد. ذوق زیبایی شناسی پدر در كنار طبع شعری كه داشت باعث شد تا تربیت رافائل از همان آغاز با هنر آذین بسته شود.رافائل كودك، اصول مقدماتی نقاشی را از پدر آموخت ولی عمر این آموزش چندان به طول نكشید و او بعد از آنكه مادرش ماجیا در سال ۱۴۹۱ درگذشت، پدرش را نیز ۳ سال بعد از دست داد و بدین شكل سرپرستی اش از سن یازده سالگی به عمویش بارتلولومئو سپرده شد.
بعد از مرگ پدر با حمایت های عمویش به شهر پروجیا در نزدیكی محل سكونتش مسافرت كرد و باپیتروپروجینو آشنا شد.
پروجینو از نقاشان معروف و نامی آن روزگار بود كه در واتیكان خدمت می كرد. به مدت ده سال، رافائل اصول استفاده از ماهیت نور و سایه و همین طور عمق و پرسپكتیو را از پروجینو آموخت. نبوغ هنری او و ممارست در یادگیری فن نقاشی وی را از استادش نیز به پیش انداخت.
اولین سفارش حرفه ای اش را در زمانیكه تنها بیست سال داشت از كلیسای سنت نیكلاس گرفت. تكمیل این اثر با نام ازدواج ویرجین(Marriage of Virgin) یكسال به طول انجامید. متاسفانه این نقاشی در زلزله سال ۱۷۸۹ صدمه دید. در این نقاشی می توان مهارت رافائل را در به كارگیری پرسپكتیو در جهت پویایی كل اثر مشاهده كرد.
در سال ۱۵۰۴ به فلورانس نقل مكان كرد. این شهر در آن زمان محل تجمع بسیاری از مشهورترین هنرمندان دوران نوزایی هنر بود. او ابتدا شاگرد میكل آنژ شد و توانست تحت نظارت وی به پیچیدگی ها و رموز آناتومی بدن انسان پی ببرد.
رافائل، سپس سال هایی را در كنار لئوناردو داوینچی گذراند. این استاد بزرگ به شاگرد جوانش علم و فیزیك سایه - روشن را به بهترین شكل آموخت. آشنایی او با فرابارتو لومئو خالق اثر خانواده مقدس (The Holy Family) نیز سبب ارتقای دانش هنری اش گشت. اقامت در فلورانس، رافائل را در بطن پویای جریانات هنری آن زمان قرار داد و دیری نگذشت كه خود توانست به یكی از شاهرگ های این جریان بدل شود.
معروفیت رافائل بیشتر به خاطر خلق مجموعه آثاری با عنوان «مدونا» است. او اولین نقاشی بود كه توانست چهره حضرت مریم (س) را در نقش زنی زمینی، دوست داشتنی و دلسوز انسان ها به تصویر بكشد. تصاویری كه تا پیش از او به موضوع حضرت مریم (س) پرداخته بودند از ایشان تصویری فرا زمینی، فرشته گونه و در كل دور از ماهیت انسانی را به مخاطب عرضه می كردند.
مشهورترین اثر رافائل در مجموعه مدونا تابلوی مدونای گلد فینچ (Madonna of the Goldfinch) است كه در سال ۱۵۰۶ خلق شد و تصویری مهربان و انسانی از حضرت مریم (س) را به نمایش می گذارد.
در ایتالیا این اثر به نام مدونای دل كاردلینو نیز معروف است. این نقاشی حضرت مریم (س) ، سنت جان و حضرت مسیح (ع) را، در حالی كه سنت جان به مسیح نوزاد، پرنده كوچكی را هدیه می كند نشان می دهد. شباهت این اثر با تابلوی بانوی صخره ها (Virgin of the Rocks) اثر لئوناردو داوینچی انكار ناپذیر است. آنچه این دو اثر را از هم متمایز می سازد گرایش رافائل به استفاده از رنگ های روشن و نور برخلاف تیرگی به كار رفته در آثارداوینچی است.
در سال ۱۵۰۸ به دعوت پاپ جولیوس دوم به واتیكان فرا خوانده شد. این دعوت برای رافائل ۲۵ ساله یك فرصت محسوب می شد و در مدت زمانی كه در واتیكان بود توانست به خوبی از آن استفاده كند. رافائل انسانی محجوب، نیك سیرت و احساساتی بود و تمام این خصائل در كنار مهارت شگفت انگیزش در خلق نقاشی وی را به چهره ای محبوب و دوست داشتنی در دستگاه كلیسا تبدیل ساخت. مجموعه آثاری كه از وی در بناهای واتیكان به جامانده شامل دیوار نگاره ای مشتمل بر داستان های انجیل، قانون و عدالت الهی، فلسفه و ادبیات است.با درگذشت پاپ در سال ،۱۵۱۳ پاپ لئو دهم یكی از اعضای خاندان مدیچی به رهبری رسید. علاقه پاپ جدید به هنر نقاشی باعث شد تا حمایت كلیسا از رافائل نقاش بیش از پیش شود. او در این مدت به چهره نگاری برخی از كاردینال ها و همچنین طراحی برخی فضاهای داخلی ساختمان های واتیكان پرداخت.
زندگی هر مخلوقی پایانی دارد و برای رافائل این پایان خیلی زود فرا رسید. او هیچ گاه ازدواج نكرد و تمام لحظات عمرش را در خلق آثار هنری سپری كرد. رافائل در روز جمعه پاك مصادف با جشن تولد ۳۷ سالگی اش دیده از جهان فرو بست. منتقدین و كارشناسان هنری بر زنده بودن طبیعت و فیگورهای نقش شده در آثار وی اتفاق نظر دارند و این همان ویژگی هنر اوست: دمیدن روح در رنگ، نور، سایه و خلق نقاشی های زنده بر بوم.
 
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنری روسو، نقاش فرانسوی
هنری روسو، نقاش فرانسویهنری روسو نقاشی خودآموخته بود که فعالیت حرفه ای اش را در چهل سالگی آغاز کرد. او در زمان خودش مورد تمسخر بسیاری بود و حتی امروز نیز بسیاری از منتقدان هنرش را جدی نمی گیرند و او را در رده هنرمندان «ناییو» قرار می دهند. بزرگ ترین مانع حرفه ای روسو گذشته اش بود. او از طبقه کارگر جامعه می آمد.هنری ژولین روسو در۱۸۴۴ در شهر «لاوا» در شمال فرانسه متولد شد. از کودکی به موسیقی و نقاشی علاقه داشت و دوست داشت هنرمند شود اما امکانات خانواده این اجازه را به او نمی داد. پس از پایان دبیرستان در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد تا اینکه در ۱۹۶۳ به ارتش فرانسه پیوست. در ۱۹۶۸در گمرک شهرداری صاحب پست شد و بعدها او را با نام «دوآنیه» (به معنای مامور گمرک) می خواندند. در این زمان او وقت کافی برای نقاشی پیدا کرد و در ۱۸۸۴ مجوز کپی آثار موزه ملی پاریس را دریافت کرد. در ۱۸۸۵ او کپی هایش را در سالن شانز لیزه به نمایش گذاشت. از آن زمان به بعد او دیگر نمایشگاه هایش را فقط در «سالن دزندپندان» که مخصوص هنرمندان آوانگارد بود نمایش داد. روسو در ۱۸۹۳ در ۴۹سالگی خود را بازنشسته کرد و توانست تمام وقت به نقاشی بپردازد. او در ساعات بیکاری ویولن و نقاشی تدریس می کرد. روسو توانست در زمان حیاتش توجه بسیاری از نقاشان آوانگارد را به خود جلب کند. دگا، رودن، رنوار، گوگن و کاندینسکی او را تحسین می کردند. روسو سبک مخصوص خود را در نقاشی داشت و از هیچ یک از هنرمندان هم عصرش تاثیر نمی گرفت. اما هنرمندان امپرسیونیست، سوررئالیست، فوویسم و بسیاری دیگر همواره متاثر از آثار وی بودند.روسو به بدرفتاری منتقدانش اهمیتی نمی داد و خود را هنرمند برجسته ای می دانست. او دو سال پیش از مرگش به پیکاسو گفت: «ما دو تن از برجسته ترین نقاشان عصرمان هستیم: تو به سبک مصری (آفریقایی) و من به سبک مدرن!»هنری روسو در ۱۹۱۰ در ۶۶ سالگی دیده از جهان فروبست.
«جنگل ها در پاریس» تازه ترین نمایشگاه آثار «هنری روسو» (۱۹۱۰-۱۸۴۴) آخرین هفته ها از سومین ماه برگزاری اش را در موزه تیت مدرن لندن سپری می کند، اما به گفته کارکنان موزه و شهادت سالن های مالامال از جمعیت، هنوز چیزی از محبوبیت روزهای اولش کم نشده است. واقعیت این است که اگر هنرمند زنده بود، خودش این همه استقبال را به سختی باور می کرد چرا که روسوی بینوا در زمان حیاتش مورد بی مهری جامعه هنری پاریس واقع شده بود و اغلب سبک ساده و گاه طنزگونه آثارش را ناشی از خامی و ضعف تکنیکی هنرمند می دانستند و او را به باد تمسخر می گرفتند. اما واقعیت این است که همین نقش های ساده بعدها منبع الهام نقاشان بزرگ آوانگارد شد. آثار به نمایش درآمده در تیت در ده اتاق گالری شماره چهار موزه عمدتاً با موضوعات جنگل، مناظر پاریس، و پرتره ها که از پاریس، نیویورک، سن پترزبورگ و دیگرنقاط جهان جمع آوری شدند، به چشم می خورند. بخشی از گالری نیز به مستندات مربوط به زندگی شخصی و حرفه ای هنرمند اختصاص داده شده است.
ازپارچه های آویخته از ورودی موزه گرفته تا پوسترها، کاتالوگ ها و تی شرت های داخل فروشگاه تیت، همه جا چهره ببر استوایی روسو خودنمایی می کند. تابلوها در ده اتاق گالری شماره چهار عمدتاً با موضوعات جنگل، مناظر پاریس و پرتره هایی که از پاریس، نیویورک، سن پترزبورگ و دیگر نقاط جهان جمع آوری شده اند، به نمایش درآمده اند. بخشی از گالری نیز به مستندات مربوط به زندگی شخصی و حرفه ای هنرمند اختصاص داده شده است. نزدیک در ورودی دیگر طاقت ها برای از نزدیک دیدن ببر اسرار آمیز روسو طاق شده است. اتفاقاً اولین تابلویی هم که روبه روی در ورودی نمایشگاه به چشم می خورد تابلوی معروف «ببر در توفان استوایی(متعجب!)» است. نمی شود یادداشت های روی دیوار را نخوانده گذاشت. پس اول یک دل سیر ببر را تماشا می کنید و بعد سراغ توضیحات روی دیوار می روید.
در این تابلو ببری به دنبال طعمه ای نامرئی در حال پرش به داخل بوته هاست. طعمه احتمالاً آنقدر کوچک است که لا به لای بوته ها دیده نمی شود یا آنقدر سریع که تصویر را متعجب جا می گذارد. این اثر به لحاظ نمایش دقیق سبک منحصر به فرد روسو، یکی از برجسته ترین آثارش محسوب می شود. حاشیه های به دقت نورپردازی شده اطراف گیاهان به همراه آسمان خاکستری تابلو به خوبی توفان استوایی را به تصویر می کشند. آناتومی بدن حیوان هنگام پرش نیز با ظرافت فوق العاده ای طراحی شده و حتی موهای پشت بدنش به نشانه آمادگی برای حمله از سطح پوست بلند شده اند.
در اغلب تابلوهای بخش جنگل نمایشگاه از جمله «سهم غذای شیر» و «حمله پلنگ به اسب»، حیوانی در حال شکار حیوان دیگری است. این صحنه ها که گاه با چکیدن خون از دهان و بدن حیوانات مستندگونه به نمایش درآمده اند، نوعی وحشی گری طبیعی را تصویر می کنند (که به گفته برخی بعدها منبع الهام بسیاری از هنرمندان و منشاء ظهور مکتب فوویسم شد.) عدم وجود پرسپکتیو و گاه خط افق و تختی تصاویر در آثار جنگل روسو یکی دیگر از ویژگی هایی است که جلب توجه می کند و به نقاشی حالتی ساده و بدوی می دهد. شاید همین خصوصیات که از ویژگی های هنر کودکان نیز است باعث شده زیر هر کدام از تابلوهای جنگل دست کم یک کودک دبستانی روی زمین نشسته و با علاقه و دقت مشغول کپی برداشتن از آن است.
بافت گیاهی جنگل ها در تابلوهای هنری روسو از نوع سبز و پردرخت استوایی است. این در حالی است که در هنگام خلق این آثار هنر غیرغربی و بومی آفریقایی و آسیایی از محبوبیت فراوانی برخوردار بود. این باعث شده بود که نقاشان و منتقدان جوان توجهشان به آثار او جلب شود و چندین نقد پرمغز در مورد نقاش در مجلات به رشته تحریر درآورند. اما آنچه بعدها همین جنگل ها را موضوع بحث محافل متعدد هنری کرد، منبع الهام هنرمند بود. روسو این فضا ها را کجا یافته بود؟عده ای از طرفداران هنرمند سعی داشتند طبیعت بیگانه آثارشان را به سفر روسو به مکزیک نسبت دهند اما واقعیت این است که خود نقاش در یکی از مصاحبه هایش گفته بود که هیچگاه پایش را از فرانسه آن طرف تر نگذاشته است. فضای مورد علاقه نقاش برای طراحی محلی به نام «باغ گیاهان» پاریس بود. این باغ مجموعه ای متنوع از گیاهان بومی و غیربومی و حیوانات تاکسیدرمی شده داشت که به احتمال زیاد منبعی غنی برای کار نقاش فراهم می ساخت.با این همه آثار روسو نمی توانند تقلید ساده ای از آنچه می دید باشند. در بخش مربوط به مدارک شخصی او در نمایشگاه تصاویری از باغ گیاهان موجود است که در آنها حیوانات در محفظه های شیشه ای نگه داشته شده اند. فضاسازی های تحسین برانگیز تابلوهای جنگل همه زاییده ذهن خلاق خود هنرمندند.نقاشی های جنگل در دو دوره متفاوت از آثار هنرمند نقاشی شده اند. آثار دوره دوم که از میان آنها می توان به «آبشار»، «حوا»، «کوارتت شاد» و «رویا» اشاره کرد، اغلب تمی فانتزی دارند و از حالت مستند خارج شده اند. حتی در تابلوی «شیر گرسنه به بزکوهی حمله می برد» به رغم وحشیانه بودن موضوع و حضور پرندگان گوشتخوار روی درختان اطراف، در مرکز قرار گرفتن موضوع نقاشی، اشک های کنار چشم حیوان شکار شده و حضور تماشاچیان در صحنه به شکل مثبتی فضا را انسانی می کنند. فضاهای موجود در «آبشار» و «فلامینگوها» هم از این دست هستند. خود نقاش در مصاحبه ای گفته بود: «هنگامی که وارد فضاهای شیشه ای باغ می شوم و گیاهان عجیب سرزمین های دوردست را می بینم انگار که پا به یک رویا گذاشته ام.»این حس به همراه عدم هماهنگی مکان و زمان تقریباً در بیشتر آثار روسو به چشم می خورد. در تابلوی کوارتت شاد نیز که درون مایه ای مذهبی دارد و داستانش از انجیل گرفته شده، پوشش گیاهی استوایی زمینه هیچ تناسبی با ظاهر اروپایی فیگورها ندارد. همین تفاوت با نقاشان هم عصر روسو است که او را تبدیل به «جد هنر مدرن» کرده و چشم های هنردوستان را در سراسر دنیا به ببر توفان زده استوایی خیره نگه داشته است.
تابلوهای اتاق شماره هفت که مناظر پارس را به نمایش می گذارند تفاوت عمده ای با دیگر آثار هنرمند دارند. این تابلوها بر خلاف مناظر جنگل در قطعی بسیار کوچک و دکوراتیو تهیه شده اند. اینجا دیگر خبری از جنگل های پردرخت نیست . با این حال پاریس تابلوهای روسو (که البته بیشتر حومه آن را در کارها می بینیم) طبیعتی بسیار خلوت و آرامش بخش دارد. در این تابلوها آدم ها اغلب در حال استراحت یا قدم زدن در پارک ها هستند و بر خلاف تصاویر جنگل عنصر رودخانه در این آثار حضور پررنگی دارد. از رنگ های تند مناظر جنگلی دیگر خبری نیست و پرسپکتیو نیز در آنها به خوبی رعایت شده است. جهش های گهگاه در پرسپکتیو این احتمال را به وجود می آورد که مناظر طراحی شده وفادار به واقعیت نبوده باشند و هنرمند در بخشی از واقعیت دست برده باشد.
کارخانه های واقع در حومه، دودکش های بزرگشان، و ساختمان هایی که حاکی از حرکت شهر به سوی مدرنیته اند به خوبی در مناظر روسو جا افتاده اند و به نظر نمی رسد که نقاش با حضورشان مشکلی داشته باشد چرا که او نه سعی در حذف و نه بزرگ نمایی آنها کرده است.اندازه کوچک تابلوهای منظره نشان می دهد که هنری روسو به عنوان منبع درآمد از آنها سود می جسته چرا که آنها را متناسب با بودجه خرده بورژواها و مناسب برای نصب روی دیوارخانه های نه چندان بزرگ آنها تهیه کرده است. البته اینها تنها آثاری نیستند که هنرمند به فروششان خوشبین بود. (روسو نیز مانند هنرمندان آوانگارد بدون فروش آثارش از لحاظ مالی قادر به ادامه کار نبود.)تعداد دیگری از آثار روسو با تم های میهن پرستانه و البته در ابعاد بزرگ در نمایشگاه وجود داشتند که احتمالاً تنها با هدف نشان دادن تمایلات جمهوریخواهانه هنرمند نقاشی نشده اند. از جمله این تابلوها می توان به «جنگ»، «یک سده استقلال» و «توپچی ها» اشاره کرد.
در یک سده استقلال گروهی از مردم شاد و سرمست دور «درخت آزادی» می رقصند تا جمهوری فرانسه را جشن بگیرند. روشن است روسو در اینگونه آثار به دنبال جلب حمایت مالی دولت فرانسه بود تا بلکه بتواند بخشی از گرفتاری هایش را حل کند. یکی دیگر از بخش های نمایشگاه که شمار زیاد بازدیدکنندگانش حاکی از جذابیت آن است بخش پرتره های هنری روسو است.
دو پرتره از خود هنرمند و همسرش با نام های «چهره نقاش با چراغ» و«چهره همسر دوم نقاش با چراغ» اولین تابلوهای به نمایش درآمده در این بخش اند. در هر دوی آنها روسو نمایی نزدیک از چهره به همان اندازه که در عکس های پرسنلی دیده می شود، ارائه داده است. اندازه تابلوها کوچک و ترکیب بندی ها بسیار ساده است. تنها عنصر دیگر موجود یک چراغ گردسوز است. نقاش در پرتره اش خود را به صورت فردی متشخص با خصوصیات طبقه متوسط آن زمان فرانسه تصویر کرده است. همسر نقاش چهره رنجیده ای دارد که البته نشان دهنده فروتنی او و جزء ارزش های زنانه عصر اوست. هر دو چهره با جزئیات دقیق نقاشی شدند. صاحبان بعدی این دو تابلو دولونی و پیکاسو بودند. (هر دوی این هنرمندان از طرفداران سرسخت روسو بودند.)
پرتره های دیگر روسو مثل «گرامیداشت کودک»، «چهره یک زن» و«چهره یک بانو» همگی در اندازه های بزرگ نقاشی شده اند. در همه این آثار یک نکته به شدت جلب توجه می کند و آن این است که به نظر نمی رسد نقاش به چهره ظاهری فرد توجهی داشته باشد. کودک تابلوی «گرامیداشت کودک» اصلاً ظاهری بچه گانه ندارد و بیشتر شبیه یک سالمند متفکر است. چیزی که روسو سعی دارد در پرتره هایش نشان دهد دنیای درون افراد است، چیزی ورای آنچه همگان می بینند.تقریباً در همه پرتره های روسو اشیای خاصی مثل عروسک کودک، گربه خانگی زن یا دستبند او به چشم می خورند که احتمالاً از وسایل مورد علاقه فرد درون تصویرند. او در نگاه کردن به انسان گامی فراتر می گذارد و درونیات و علایق آنها را برای فرزندانشان به ارث می گذارد.
 
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  6:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هنریک توماشفسکی، طراحی که هر ضربه قلمش یک هایکو بود
هنریک توماشفسکی،  طراحی که هر ضربه قلمش یک هایکو بودهنریك توماشفسكی در سال ۱۹۱۴ در ورشو به دنیا آمد و در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۵ از دنیا رفت. او در آكادمی هنرهای زیبای ورشو به تحصیل نقاشی پرداخت و بعدا ( از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۸۵) در همانجا به تدریس مشغول شد.
او از اعضای اتحادیه بین‌المللی گرافیك (Aliance Graphique International (AGI بود. توماشفسكی که از نخبگان هنر گرافیک به شمار می‌آمد عنوان افتخاری طراح برگزیده صنعتی را نیز از انجمن سلطنتی هنرها در لندن دریافت كرد.
▪ مهمترین جوایز دریافتی او عبارت بودند از:
ـ جایزه نخست دوسالانه بین‌المللی هنرها، سائوپولو، ۱۹۶۳؛
ـ مدال نقره دوسالانه بین‌المللی پوستر، ورشو، ۱۹۹۶؛ مدال طلا ۱۹۷۰؛ مدال‌های طلا و نقره ۱۹۸۸؛ مدال برنز ۱۹۹۴؛
ـ دوسالانه بین‌المللی پوستر لهستان، مدال طلای كاتووایس ۱۹۶۷؛ مدال نقره ۱۹۷۵؛
ـ جایزه بزرگ دوسالانه پوستر لاهتی در سالهای ۱۹۷۹ ۱۹۸۷ و ۱۹۸۹ و جایزه نخست ۱۹۷۹
ـ سه سالانه بین‌المللی پوستر تایوما، مدال برنز ۱۹۹۱؛ مدال نقره ۱۹۹۴ و جایزه عالی ایكوگرادا ۱۹۸۶.
● هنریك توماشفسكی طراح پوستر آزاداندیشی از ورشو كه بر یك نسل تاثیر گذاشته است.
اگرچه توماشفسكی ۹۱ سال زندگی كرد، اما به طور جاودانه‌ای جوان به نظر می‌رسید و هرچند به عنوان نقاش از آكادمی هنرهای زیبا بیرون آمد، اما بزرگترین موقعیت‌هایش را از طراحی پوستر به دست آورد.
آثارش در تمامی دنیا شناخته شده و خودش نیز معلمی همه‌جانبه بود و هست .
علی‌رغم فشارهای ایدئولوژیكی و شرایط كمونیست‌ها پس از جنگ در لهستان، هنر پوستر توانست جولانگاه ایده‌آلی برای هنرمند آزاداندیشی چون توماشفسكی باشد. پس از این كه رآلیسم اجتماعی نتوانست در كشور پا بگیرد، موقعیت‌هایی برای گرافیست‌ها ایجاد شد تا پوسترهایی برای تهیه‌كنندگان فیلم و بعدها برای كارگردان‌های تئاتر طراحی كنند.
مردمی كه فقر فرهنگی داشتند، به سرعت جذب جماعت سینماگر شدند و سالن‌های تئاتر و سینما مملو از تماشاگرانی كنجكاو شده بود و پوسترها به عنوان ابزارهای فرهنگی برای تبادل اطلاعات عمل می‌كردند. آن‌ها ضمن اعلام وقایع فرهنگی، اغلب اعتبار هنری آن وقایع را منعكس می‌كردند و گاه محتوای آن‌ها را با استهزایی ظریف به نقد می‌کشیدند.
● طراحی‌هایی غنی از استعاره و نمادگرایی و فارغ از محاسبات تجاری
طراحان ، فارغ از محاسبات تجاری آزادانه فرم را تجربه می‌كردند. تصاویر آنها غنی از استعاره و نمادگرایی بود و در بسیاری از كارها ته‌رنگی قوی از سوررآلیسم احساس می‌شد.
در این میان پوسترهای توماشفسكی جذاب و در عین حال تحریك‌كننده بودند. ساختار فرم‌گرایانه آنها معمولا صریح بود اما با نوعی مهارت و تردستی اجرا شده بودند. تركیب‌بندی‌ها به گونه‌ای بودند كه محتوای اصلی را عیان می‌كردند و همیشه یك پیام صریح با خود داشتند. این رویكرد مینیمالیستی به طراحی، در جذب عده زیادی از مخاطبان شكست نمی‌خورد.
توماشفسكی در ورشو و در خانواده موسیقیدانی به دنیا آمد كه تاحدودی از پسرشان به عنوان ویولونیست بااستعدادی كه به جای این كه به كنسرواتوار موسیقی برود خود را وقف مطالعه‌ی هنر كرده بود، مایوس شده بودند.
توماشفسكی بعد از روز دلسردكننده‌ای كه در دپارتمان آكادمی گرافیك داشت، طرح‌هایش را زیر بغل زد و آنجا را به قصد دپارتمان نقاشی ترك كرد. همان‌جا كه بعدها از آن فارغ‌التحصیل شد. وی به سرعت خود را به عنوان هنرمندی پویا با شوخ‌طبعی هجوآمیز شناساند و آثارش در مجلات و روزنامه‌ها به چاپ رسید.
سختی سال‌های جنگ به او آموخته بود كه با حداقل ابزار و مفاهیم ساده كار كند: یك قلم‌موی ساده، یك مداد و یك قیچی برای او كافی بود و بقیه كار را به تخیل و تجسم‌اش واگذار می‌كرد. پس از جنگ محدوده كارش گسترش یافت. كتاب‌ها را تصویرسازی می‌كرد، صحنه‌های تئاتر را طراحی می‌كرد و بیش از همه به طراحی پوستر می‌پرداخت.در سال ۱۹۵۲، آكادمی پست تدریس طراحی پوستر را به وی پیشنهاد كرد.
توماشفسكی خود را درگیر سیاست نكرد و برخلاف بسیاری از استادان آكادمی هیچگاه عضو حزب نشد. در سال ۱۹۶۸ در خلال شورش‌های دانشجویی در كنار دانشجویان ماند و تنها شهرت و اعتبار چشمگیر و محبوبیت‌اش از او محافظت كرد.
خشكی و سرسختی نظام بوروكراسی كمونیستی او را تحریك می‌كرد. در ۱۹۸۳ بعداز سركوب «همبستگی»، وقتی كه حكومت نظامی محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های جدی را به مردم تحمیل كرد و از جمله استفاده از علامت پیروزی بود، توماشفسكی با پوستری كه در آن یك پای بزرگ سبز با یك علامت پیروزی به بیننده سلام می‌كند، به سانسور دهن‌كجی كرد.
خیابان‌های ورشو به مثابه زمین بازی برای توماشفسكی بود و اغلب شهروندان در حال عبور را شگفت‌زده و شوكه می‌كرد. استفاده و تاکید او بر رنگ‌ها، حسی از زندگی و خوش‌بینی به مناظر شهری تزریق می‌كرد كه سال‌های سال بر اثر ویرانی‌های ناشی از جنگ و محدودیت‌های نظام كمونیستی، خاكستری، بی‌روح و كسالت‌آور بودند.
یكی از روزنامه‌های ورشو در یك سری مسابقات ماهیانه از خوانندگان خود دعوت كرده بود كه به پوستر محبوب‌شان رای دهند و هر پوستر جدیدی كه از استودیوی توماشفسكی بیرون می‌آمد، به طرز اجتناب‌ناپذیری جایزه این رقابت مردمی را از آن خود می‌كرد. جوایز معتبر بین‌المللی هم به دنبال آن آمدند. مثل جایزه اول دوسالانه سائوپولو و مدال‌هایی از فرانسه، آلمان، فنلاند و ژاپن. تعجبی نیست كه آثار توماشفسكی در ژاپن بسیار شناخته شده و تحسین‌برانگیز است. كشوری كه شعر هایكو و هنر خوشنویسی در فرهنگ آن نقش محوری دارد.
▪ همچنان كه طراح گرافیك ژاپنی شیگئو فوكودا Shigeo Fukuda اشاره می‌كند:
" با دیدن آثار توماشفسكی كه برای نخستین بار در مقابل من یك‌جا جمع شده بودند، ناگهان دریافتم كه مفاهیمی حتی بیش از آنچه قبلا دریافته بودم در آنها مستتر است. در هر ضربه قلم‌مویش همان تمركز معنوی وجود دارد كه موردنیاز هر خوشنویس ماهر ژاپنی است. آنها در پیام‌های خلاصه شده‌شان به راحتی اندیشه‌ی ژرف شاعرانه یك هایكوی haiku هفده سیلابی را حمل می‌كنند و در سادگی كوچك‌شان دنیای نامحدودی را عرضه می‌كنند."
توماشفسكی تا زمان بازنشستگی‌اش از آكادمی در سال ۱۹۸۵، یكی از تاثیرگذارترین استادان دنیا در رشته خودش بود كه نسل‌های زیادی از هنرمندان و طراحان گرافیك از شاگردان وی بودند و برخی از آنها از سایر نقاط جهان آمده بودند.
برخی از اعضای گراپوس Grapus كه یك اتحادیه طراحی فرانسوی بود، عمیقا تحت تاثیر شیوه تدریس او قرار گرفته بودند و برآن شدند تا دامنه و شیوه كار جدیدی را در برخورد با مقوله‌های اجتماعی سیاسی و محیطی در پیش گیرند و پروسه پوستر سیاسی در فرانسه را حیاتی دوباره بخشند.
من به عنوان یكی از شاگردان وی، در طول یك سال تحصیلی فقط ۴ پوستر ارائه دادم، آن‌هم بعد از اجرای حدود ۱۰۰ اسكیس. ما طرح‌هایمان را روی زمین جلوی او می‌چیدیم و او برخی را رد می‌كرد و درباره برخی صحبت می‌كرد و ما باید كارهایمان را از نو با ایده‌های جدیدتری گسترش می‌دادیم. این روند هفته‌ها و شاید ماه‌ها ادامه می‌یافت، تا زمانی كه سرانجام استاد به ما اجازه می‌داد كه دست به كار اجرای نهایی شویم و طرح‌ها را اغلب در یك مقیاس بسیار بزرگ با یكدیگر تلفیق كنیم. حتی در این مرحله هم ممكن بود توماشفسكی را قیچی به دست ببینید كه طرحی را كه دانشجو با دقت زیاد اجرا كرده، تغییر می‌دهد.
● یك ژاكت پشمی پیچازی، شلوار جین و كلاه كشباف
یكی از پوسترهای من از تیغه قیچی او نجات یافت و در عوض او بوسه‌ای بر گونه‌ام زد و از اتاق بیرون رفت. دقایقی بعد بازگشت و كنار من نشست و گفت كه مجبور است آنجا را به قصد لندن ترك كند، تا طراح افتخاری انجمن سلطنتی هنرها شود. او مطمئن نبود كه برای چنین مناسبتی چه لباسی باید بپوشد. من به عنوان آخرین نفری كه بخواهد به او توصیه‌ای بكند، گفتم بهتر است خودش باشد.او از این ایده استقبال كرد و من بعدا توانستم او را در اتاقی پر از رجال و مقامات با یك ژاكت پشمی پیچازی، شلوار جین و كلاه كشباف ببینم.
● هنریك توماشفسكی: ملاقات با استاد
هنریك توماشفسكی شخصیتی كلیدی و استاد چندین نسل از هنرمندان و طراحان در لهستان و فراتر از آن بود. با مرگ او در سن ۹۱ سالگی، پرونده یكی از بزرگترین طراحان پوستر در قرن گذشته بسته شد، اما عشق او به هنر و طراحی در میان آثار بی‌زمان و شاگردان بی‌شمار وی زنده است.
هر از گاهی یك دیدار می‌تواند لایه‌ی دیگری را به زندگی یك نفر پیوند دهد. این موقعیت در تابستان ۲۰۰۲ برای من پیش آمد، وقتی كه در لهستان بودم و داشتیم فیلم مستندی به نام «آزادی پشت نرده‌ها» را درباره تاریخ هنر پوستر در لهستان می‌ساختیم.
من و تیم فیلم‌سازی ۱۰ روز در لهستان بودیم و با یك دوربین كوچك، یك میكروفن ساده و یك جفت پروژكتور، در اطراف ورشو و كراكف می‌گشتیم. در اعماق ذهنم بارقه‌ای از امید داشتم كه ممكن است قادر به ملاقات با توماشفسكی استاد بلامنازع پوستر لهستان شویم.
بسیاری از هنرمندان دیگر لهستانی كه دیده بودم همگی مستعد، جالب، بسیار بخشنده و گیرا بودند. اما این توماشفسكی بود كه چنین جایگاه یگانه‌ای در تاریخ پوستر لهستان داشت.
بارها به من گفته شده بود كه او سلامتی خود را از دست داده و نمی‌تواند هیچ مصاحبه‌ای را بپذیرد. اما ملاقات با توماشفسكی می‌توانست به عنوان نوعی اعلام موجودیت برای سایر هنرمندان باشد، به مثابه ملاقات با یكی از بزرگترین ستونهایی كه آكادمی هنر ورشو را نگه داشته است.
سرانجام به كمك فیلیپ پوگوفسكی پسر توماشفسكی موفق شدیم با ترزا پوگوفسكی همسر توماشفسكی تماس بگیریم و طی مكالمه‌ای طولانی بین ترزا و مترجم من ماگدا ایوینسكا، تقاضا كردم كه قبول كند تنها پنج سوال از توماشفسكی بپرسم و لازم بود كه به مغز خود فشار بیاورم تا سوالهای مناسبی بپرسم.
سرانجام موافقت آنها را جلب كردیم و به منزل توماشفسكی دعوت شدیم.
● پوسترهایی ساده و در عین حال پیچیده و شاعرانه
در حالی كه من به پنج سوالم مجهز بودم، جلوی در با ترزا پوگوفسكی ملاقات كردیم كه به نوبه خود نقاشی شناخته شده و با استعداد بود. واضح بود كه توماشفسكی و همسرش زوجی با روحیه خلاق و پیشگام بوده‌اند. از طراحی مدرن خانه و مبلمان گرفته تا نقاشی‌های آبستره و پوسترهایی كه در جای‌جای خانه بر دیوارها آویخته شده بودند، به تاریخچه‌ای واقف شدم كه آن ‌دو بخشی از آن بودند.
اكنون من اینجا هستم. نشسته در برابر «استاد» و آماده پرسیدن. اما او گفت كه می‌خواهد اول او از من سوال‌هایی بپرسد:
كجا زندگی می‌كنم؟ در كدام مدرسه تحصیل كرده‌ام؟ آیا هنوز در آنجا به دانشجویان طراحی یاد می‌دهند؟...
آخرین سوال مرا متوجه كرد كه من در مقایسه با روزهای تدریس او در آكادمی هنرهای زیبای ورشو، در چه دنیای متفاوتی آموزش دیده بودم. ما از تغییر و تحول در تعلیم طراحی صحبت كردیم و من از تفكر او درباره لابراتوارهای كامپیوتری كه دانشجویان اغلب از آن استفاده كرده و اغلب با یك صفحه و قلم الكترونیك كار می‌كردند متعجب شدم.
در برابر اولین و آخرین سوالی كه او را وادار كرد تا تمامی تاریخچه پوستر لهستان را برایم تعریف كند، پنج سوالی كه آماده كرده بودم هیچ نبود و از آنجا كه فضا محدود است فقط می‌توانم برخی از اندیشه‌هایش را نقل كنم.
پوسترهای توماشفسكی ساده و در عین حال پیچیده، معمولی و با این حال شاعرانه بودند.
به نظر می‌رسد كه خطوط در پوسترهای او نشانه‌هایی هستند كه به رقص درآمده‌اند. او در آكادمی هنرهای زیبا درس خوانده بود و سرسختانه معتقد بود كه به همان اندازه كه لاتین ریشه بسیاری از زبان‌های دیگر است، هنرهای زیبا هم پایه طراحی پوستر است.
به نظر او طراح گرافیك لازم است كه بتواند به خوبی ترسیم و نقاشی كند و نقاشی و طراحی خاكی است كه هر هنر دیگری می‌تواند در آن رشد كند. توماشفسكی به من گفت كه در زبان لهستانی واژه هنرهای زیبا كمی شبیه به واژه باله به گوش می‌رسد و پس از آن من به پوسترهایش با دید متفاوتی نگاه می‌كردم.
توماشفسكی در سن ۳۲ سالگی تلفنی از یك آژانس فیلم لهستانی داشت كه از او می‌خواستند برای فیلم‌های آمریكایی پوسترهایی طراحی كند. او پس از آن كه تصریح كرد كه او و همكارانش مجبور نیستند پوسترهایی شبیه به آثار آمریكایی‌ها، ژاپنی‌ها، روس‌ها و یا سویسی‌ها خلق كنند، درخواست‌شان را پذیرفت.
● دیگ جوشانی از ادراك و تفسیرهای متفاوت از پوسترها
توماشفسكی می‌خواست به شیوه زبان بصری خودش آثاری خلق كند كه جوهره هر فیلم را با استفاده از كمترین عناصر بیابد و تمایل داشت نقاشی‌هایش روی پوسترها مردم را ترغیب به دیدن فیلم‌ها كند و همچنان صریح می‌گفت كه برای به فروش رساندن فیلم‌ها نیازی به استفاده از تصاویر ستارگان سینما نیست. لهستانی‌ها تشنه دیدن فیلم‌هایی بودند كه در سایر نقاط جهان دیده شده بود و بدون توجه به اینكه كدام بازیگران در آن ایفای نقش می‌كنند، به بسیاری از مراكز نمایش فیلم هجوم می‌آوردند.
یكی از ناهماهنگی‌های مجذوب‌كننده پوستر در لهستان این بود كه هنرمندان پوسترساز لهستانی به شیوه‌ای ابداعی و بسیار هوشمندانه محدودیت‌هایشان را به آزادی عمل تبدیل می‌كردند.
همچنان كه توماشفسكی این تاریخچه را بازگو می‌كرد سوال برنامه‌ریزی شده من درباره درك عمومی از پوسترها چه از لحاظ بصری و چه با نگاه روشنفكرانه، پاسخ داده می‌شد.
او توضیح داد كه در خلال جنگ دوم جهانی ۸۰% ورشو تخریب شده بود و به همین دلیل كیلومترها حصار در اطراف خرابه‌ها كشیده شد. به این ترتیب یك گالری طبیعی برای پوسترها مهیا شد.
توماشفسكی خاطرنشان كرد كه مقامات از این كه پوسترهای جدید در سراسر ورشو روی نرده‌ها چسبانده شوند، چندان خشنود نبودند و ادعا می‌كردند كه اكثریت مردم قادر به درك چنین پوسترهایی نیستند. آنها می‌خواستند كه هنرمندان راه حل‌های بصری صریح و ساده ارائه دهند. توماشفسكی مطمئنا از این كه پوسترهایش از طرف عامه مردم به شیوه‌های بسیار متفاوتی درك و دریافت می‌شود، آگاه بود. به عبارتی دیگر دیگ جوشانی از ادراك و تفسیرهای بسیار متفاوتی از پوسترها وجود داشت.
توماشفسكی مرا با حكایت آخر ترك كرد. او توضیح داد كه در لهستان به كمك نقشی كه پوسترها برای اطلاع‌رسانی درباره فیلم‌ها دارند، سینما از روستایی به روستای دیگر سفر كرده است. در این دوره كاغذ نایاب بود و پول كمی هم برای پوسترها پرداخت می‌شد. با این كه تجسم آن دشوار است، اما بسیاری از پوسترهای شگفت‌آور سرانجام به شیوه دیگری استفاده می‌شدند، مثل پیچیدن‌شان دور ماهی‌ها و سبزیجاتی كه در فروشگاه‌ها فروخته می‌شدند. هرچند در وهله اول این داستان سرگرم‌كننده است، اما روشن می‌كند كه چه موقعیت دشواری آن روزها در لهستان و بسیاری از كشورهای اروپایی دیگر حكمفرما بوده است.
توماشفسكی مصاحبه را با عذرخواهی از پاسخ طولانی‌اش به اولین سوال من به پایان برد، بدون این كه متوجه شود كه در این تنها پاسخ او، من پاسخ تمامی سوالاتم و حتی بیش از آن را به دست آوردم. آن بعدازظهر در حالی آنجا را ترك كردم كه احساس می‌كردم كه به راستی به ملاقات یك «استاد» رفته‌ام.
 
ترجمه: شیرین حكمی
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 خرداد 1390  8:16 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

هوشنگ پزشک‌نیا


هوشنگ پزشک‌نیاهوشنگ پزشک‌نیا، نقاش
تولد پنجم مرداد ۱۲۹۶، تهران
مرگ جسمی نیمه شب شانزدهم آذر ۱۳۵۱ تهران
افصح المتکلمین سعدی شیرازی، زمانی نوشت: «محال است هنرمندان بمیرند، و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.»
به واقع اگر در دوره‌ی سعدی، این مطلب از محالات بوده، باید جامعه‌ی ایرانی را زیر ذره‌بین نقد دید که سیر زندگی چگونه گشته، که قرنی نگذشته از این سخن، حافظ بزرگ همشهری سعدی، چرا گفته است: «عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود»؟ یعنی آشکارا هنر را موجب حرمان و پرت شدن هنرمندان به زاویه‌ها و فراموشی دانسته است؟
شاید سخن سعدی علیه الرحمه، ریشه درخوشباشی و نگاه مثبت او داشته است، چون تاریخ اجتماعی ما، پر است از رنج و فشارهایی که بر بیشتر هنرمندان، تحمیل شده، به خصوص بر هنرمندان غیر درباری و غیر وابسته به دم و دستگاه خیره‌کن سلاطین. زنده‌یاد علی حاتمی، فیلمساز نمونه و آگاه ما، شمه‌ای از رنج‌های تحمیلی به یک نقاش نمونه را، در «کمال‌الملک»، نشان داده است و جالب اینکه استاد کمال‌الملک، فقط اهل نقاشی بود و مثل بسیاری از هنرمندان دیگر، به هیچ اپوزیسیون و دشمن شاهان و دستگاه عریض و طویلشان، گرایشی نداشت. واقعاً، حوزه‌ی اندیشگانی شاهان و قدرقدرتان، چرا همیشه به هنرمندان، دشمنانه بوده، نه تنها مهر ندیده‌اند از جانب سران حکومت و قدرت، بل وسایل مرگ و میر و آزارشان را فراهم کرده‌اند و عمله اکره‌ی قلدر خود را با چوب و چماق و قمه به جان آن‌ها انداخته‌اند؟ یا باعث عزلت و گوشه‌گیری و حتا خودکشی برخی از این هنرمندان شده‌اند؟ و درنهایت وسیله‌ی مرگ بی‌وسایل آنان را فراهم کرده‌اند؟
می‌خواهیم از این پس، گاهی، نگاهی به زندگی سخت این هنرمندان داشته باشیم و البته نوع هنرشان مطرح نیست. نقاش یا خطاط یا سینماگر، تنها سبب انتخاب، همین ستمی است که بر آنان رفته و از نظر زمانی، با کار ما بخوانند، یعنی در ماهی که «خزه» را به روز می‌کنیم، هنرمند در همان زمان متولد شده باشد یا رحلت کرده باشد. پس اگر نخست سراغ هوشنگ پزشک‌نیا رفته‌ایم، به دلیل رنج‌های نقاش است و این نکته که در آذرماه فوت کرده است.
نمی‌دانم مجموعه‌ی نامه‌های «ونسان وان گوگ» نقاش بزرگ امپرسیونیست هلندی را خوانده‌اید یا نه؟ نخوانده‌اید بخوانید، تا با هنر دیگر این نقاش بزرگ، یعنی نوشتن و خوب نوشتن، آشنا شوید.
این هنرمند، گرسنگی‌ها می‌کشد، رنج‌ها می‌برد، از توش و توان می‌افتد به خاطر بدغذایی و اوضاع بد روانی و آزارها که می‌بیند. نقاشی‌هاش ـ که اینک، هرکدام را ثروتمندان کلکسیون‌باز میلیون‌ها دلار می‌خرند، در اوج و شکوفایی هنرش، کسی کارهاش را نمی‌خرید. اما برادری داشت به نام تئو، که تکیه‌گاهش باشد و کاری کند که ونسان، از هرچه زده می‌شود، از هنر نقاشی‌اش زده نشود. مثلاً، تابلوهایی را که برای فروش به تئو می‌داد و فروش نمی‌رفت، برادر پنهان می‌کرد و می‌گفت آن‌ها را فروخته و خود با قرض و قوله و فروش وسایل شخصی‌اش، اندک بهای تابلوها را به ونسان می‌داد. اما متأسفانه در این ملک هنرخیز، نه تنها هنرمند تکیه‌گاهی ندارد، باید دشمنی‌های بی‌جهت قوم و خویش و همسایه و آشنا و غریبه را تحمل کند. فرمود: «عشق و انگشت‌نمایی و ملامت، همه سهل است / تحمل نکنم بار جدایی!» هنرمندان نام‌آور ما، در اوج نداری و آزار و چه و چه، تعادل روانی هم از دست می‌دادند و در مرز و لبه‌ی جنون، باید تیر و طعنه و مشت و لگد و پشت چشم نازک‌کردن‌ها را تاب می‌آودند، که ممکن نیست. مگر آدمی از سنگ است و آهن؟
دقت کنید به سال‌های پایانی نقاش، هوشنگ پزشک‌نیا: تا سال ۱۳۳۷، از خارج به ایران برمی‌گردد، به او وعده‌ی کاری را داده بودند، اما وقتی برگشت دریافت که کار را به دیگری داده‌اند. ده سال در کنسرسیوم نفت در داغی آبادان برای نشریات فراوان کنسرسیوم کار کرده بود و نقاشی کشیده بود. چون به ایران برگشت و بی‌کار ماند، در نامه‌ای دستمزدش را از کنسرسیوم طلب کرد، اما به حق و حقوقش دست نیافت. سال‌های ۱۳۳۹ و ۴۰، باز با شوری عاشقانه ۱۵۰ تابلوی جدید می‌کشد و آن‌ها را به پاریس و لندن می‌برد. در گالری تدسکو پاریس آثارش را به تماشا می‌گذارد، چندتایی را می‌فروشد و بسیاری را نزد «مادام الو» نامی که گالری‌دار بوده، امانت می‌گذارد. سرنوشت آن آثار هرگز معلوم نشد و در غربت مرده‌خور شدند. تا آخر عمر پزشک‌نیا منتظر بود تا بهای این تابلوها را دریافت کند که البته به مقصود نرسید. سال ۱۳۴۱ برادرش ایرج در تصادف کشته می‌شود و وضع روحی‌اش کاملاً به هم می‌ریزد. ده سال پایان زندگی‌اش با سختی، تلخی و آشفتگی گذشت. بدبین و شکاک شده بود. نامه‌هایی به مراکز مختلف و شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی کشورها می‌نوشت و با سربرگ و امضای «شاهزاده الکساندر رمانف قاجار» ارسال می‌کرد. او مدعی می‌شد پدر واقعی عصر فضا و فضانوردان است و طرح و نظریه‌ی فضایی خود را از آبادان به دانشمندان امریکا و شوروی فرستاده است و در انتظار پاداش و جایزه و قدردانی بود. همچنین ادعا می‌کرد که تابلوهای بسیاری از کارهاش را برای رئیس موزه‌های شهر مسکو فرستاده است و... مکاتبه‌ها می‌کرد برای گرفتن پول تابلوها!! که صد البته هرگز، به پشیزی هم دست نیافت و مهم‌تر اینکه معلوم نشد چه بر سر تابلوها آمده. حتا خانواده‌اش، همسر و چهار فرزندش هم نفهمیدند.
پزشک‌نیا، در آبادان همپالکی و همراه و همکار ابراهیم گلستان (نویسنده و فیلمساز) بوده و گلستان مطلب جالبی درباره‌ی زندگی و کار این نقاش آزرده نوشته که قابل خواندن است.
هوشنگ پزشک‌نیا در خانه‌ی شماره ۱۷ خیابان اول، خیابان هدایت (دروس) تهران وقتی با فرزندانش زندگی می‌کرد، در نیمه‌شب شنبه ۱۶ آذر ۱۳۵۱ بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت. به نقاشی‌های او نگاهی چندباره بیندازیم و فاتحه‌خوان روح ناآرامش باشیم.
یادش خوش و زنده باد.

دانیال بویایی

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 خرداد 1390  3:15 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

هومن نصیری، نقاش اکسپرسیونیست
هومن نصیری، نقاش اکسپرسیونیستتعدادی از آثار نقاشی اكسپرسیونیستی هومن نصیری بر دیوارهای نگارخانه ممیز در خانه هنرمندان ایران، در معرض تماشای عموم قرار گرفته است.هومن نصیری نقاشی است كه قالب تصویری نقاشی هایش سخت متأثر از تخلیه جریان های روحی است.
او، در این مسیر هر چه بتواند بدون تكلف، درون اش را بر صفحه منعكس سازد، تأثیر خالصانه تری نیز از خود به جا می گذارد.
شاید به همین دلیل باشد كه عنوان «خلوص» را برای این مجموعه از آثارش انتخاب كرده است.
اغلب آثار هومن نصیری را ـ دست كم تا این تاریخ ـ نمی توان صرفاً از دید فنی و تجسمی مورد ارزیابی قرار داد. چرا كه تاكنون او سودای كشف آفاق نوین بیان پلاستیك (تجسمی) را در سر نداشته و بیشتر به خود و دنیای شخصی اش متمركز بوده است.
اما، آثار این نقاش را می توان در تطابق «حسی» و «تكنیكی» و در رویدادی تجسمی كه توانسته است این تطابق را در یك قالب متناسب سازماندهی كند ، مورد دقت قرار داد.
زبان تصویری، وقتی كه با چنین رویكردی به جهان می نگرد، در پی جست وجوهای «زبانی» و كشف و گسترش امكانات تجسمی نیست، این ژانر از نقاشی می خواهد كه روح را عریان سازد یا شاید اندوه را مرئی كند و یا جان را از رنجی كه می برد لمحه ای آزاد كند.
در چنین فرآیند ملتهبی، نقاش با هر خراش و هر لكه و بافت و پردازشی می خواهد قفس تنگ وجود را نفی كند تا در افقی دیگر و چشم اندازی فراتر استقرار پیدا كند. هومن نصیری در میان آثارش چهار تابلو با عنوان «چهار فصل» دارد كه اوج توانایی اكسپرسیونیستی او رافاش می سازند. او با انتقال احساسات بشری به تنه لخت درختان، بیانی نافذ و تأثیرگذار بدون استفاده از فیگور انسانی را ارائه كرده است.
دسترسی هومن نصیری به این طرز بیان موسوم به «آنترو پومورفیزم Anthro pomorphism یا «انسان انگاری»، بی شك می تواند افق دیگری از بیان تجسمی را به روی او بگشاید.
پردازش هنرمندانه نصیری در این چهار تابلو (۴ گانه)، او را در مرز نوعی بیان ناب و خالص تجسمی قرار داده است. بیانی كه برای توضیح خود نیازی به ایجاد اعوجاج در فیگورهای انسانی ندارد.
هومن نصیری در آستانه شرایطی قرار گرفته است كه «عامل بیان» را نه صرفاً در دفرماسیون چهره و اندام، كه در نحوه حركت قلم و نوع بافت و ضرباهنگی كه سطح را مرتعش می سازد، به كار می گیرد.
می خواهم بگویم، هومن نصیری در ۴ گانه اش با نام چهار فصل می تواند با تمركز بر گوشه هایی از تابلو و درشت كردن آن گوشه (Detail) به نوعی فضاسازی از جنس «آبستراكسیون» یا هنر انتزاعی دست یابد. او در ادامه جست وجوهایش می تواند خود را در آستانه یك گستره لایتناهی ببیند كه از قفس تن رهاست.
تجرید پردازی، از چنین منظری قبل از هر چیز یك سلامت نوین روانی و حتی جسمی است. تجریدپردازی، ثبات و تزكیه نفس ماست دربرابر راه پیش پا افتاده قدیم.
هومن نصیری از جمله نقاشانی است كه با استناد به عامل شهود (intuition) و مهار منطق سرد (Coldlogic) كارش را سروسامان می بخشد.
جدل میان «عقل» و «احساس» و چالش در برابر بوم سفید و عبور از تجربه ها ی مختلف و رسیدن به آنتروپومورفیز ، كارنامه جالب توجهی در سیر آثارش به جا گذاشته است. عبور از این مسیر برای یك نقاش جوان ستودنی و قابل تأمل است.
هومن نصیری دل به دریای درون زده است و در گام های نخست با به كارگیری ناشناخته های كوچك، به تدریج به مرزهای ناشناخته هایی بزرگ تر مثل مرگ و زندگی نزدیك شده است. كاوش های اولیه هومن نصیری در اعماق ضمیرش غالباً از طریق بیان اكسپرسیونیستی منجر به اعوجاج در «شكل» و تغییرات بسیاری در چهره و اندام انسان می شد؛ تغییراتی كه نه صرفاً به خاطر «تغییر» كه بیشتر برای یافتن راهی كه گوهر درون و تأثیرات مختلف از هر سو برانسان را به نمایش بگذارد. هومن نصیری با عبور از آب های عمیق اكسپرسیونیسم با امواجی برخاسته از افق های دور آشنا شده و به ۴ گانه اش رسیده تا تولد نقاشی جدید را نوید دهد. بی درنگ باید افزود تا رسیدن به چنین پایگاهی، راه درازی برای هومن باقی است.
نصیری با فاصله گرفتن از تأثیرات اولیه ای كه او را به «عمل نقاشانه» وامی داشت، و با رسیدن به ۴ گانه اش، ضروریات نوینی را باید مورد شناسایی قرار دهد، ضروریاتی كه از بطن تكنیك برمی خیزد. به عبارت دیگر، او هم اكنون برای تسكین تأثرات و آلام خود دست به قلم می برد، اما در ادامه راه باید برای استقرار و برپایی كشفیات خود و این كه چگونه بر كل شخصیت و روان خود نظارت داشته باشد و به آن نظم دهد به «عمل نقاشانه» مبادرت ورزد.
در نتیجه، آثار او در سطحی متفاوت ارائه خواهند شد. سطحی كه در آن الزاماً تخلیه روحی عامل نقاشی نیست، بلكه سازماندهی تصویری همچون رویدادی شگفت بر صفحه پدیدار خواهد شد. آثار اكسپرسیونیستی با ارتقا به چنین سطحی است كه ظرفیت ماندگاری و قابلیت «دیدار مجدد» را به دست می آورند.
زیرا، اساساً اكسپرسیونیسم مفری است كه تلاطم های روحی و نوسان های روانی و تلخی های انسان را منعكس می سازد و اثر پدید آمده ممكن است در لحظه هم برای هنرمند و هم مخاطب قانع كننده باشد. اما در درازمدت هنگامی می تواند همچنان قانع كننده باقی بماند كه با دیدار مجدد اثر بتوان نشانه های یك ساختار تجسمی چند لایه را در پس و پشت آن دید.
گفته اند كه هنر اكسپرسیونیستی مثل یك عطسه یا پرخاش است كه در لحظه، نوعی عمل تخلیه را به عهده می گیرد، اما در ادامه اصلاً قابل تكرار و تحمل نیست. عبور هومن نصیری از اعوجاج و دفرماسیون شكل و دستیابی او به امكانات لایتناهی «آنتروپومورفیزم» می تواند فصل تاز ه ای از بیان تجسمی را به روی او بگشاید.آنتروپومورفیزم در ادبیات كهن همه ملل در طول تاریخ وجود داشته و منشأ خلق آثار ماندگاری نیز شده است.
انسان انگاری (آنتروپومورفیزم) استعاره ای بسیار نیرومند در رابطه میان انسان و جهان هستی است. این رویكرد، آثار هومن نصیری را كه تاكنون با تشنگی و ولع ستایشگر نوعی «زوال» بوده اند را به سطحی از بیان تجسمی ارتقا داده كه حالا دیگر مفاهیمی چون «زوال»،«مرگ»، «تلخی» و ... برای او به دستمایه هایی جذاب برای خلاقیتی اثربخش تبدیل شده اند. حالا دیگر، «درد» و «اندوه» در كالبد چهره ای از ریخت افتاده یا اندامی مچاله شده محدود نمی شود.
هومن نصیری به درستی دریافته است كه هیچ چشمی تاب تحمل اندامی مچاله شده یا چهره ای از ریخت افتاده را ندارد.
او در ۴ گانه اش، همه رنج، درد، اندوه و فریاد را در كالبدی متفاوت عرضه كرده است. با خیره شدن در ۴ گانه او، می توان در احساسی مشترك، گوشه هایی از رنج خود را نیز در فرایندی آنتروپومورفیك مشاهده كرد. هومن نصیری راه خروج هوشمندانه ای را طرح ریزی كرده است تا در بیانی انسان شمول، همان حرف های گذشته اش را در قالبی دیدنی و صدالبته ماندنی عرضه كند.
از آنجا كه ضمیر ناخودآگاه، از معیارهای زیبایی شناسی به دور است و ممكن است شخصی یا غیرشخصی باشد و سلسله مراتب منطقی نیز در كار آن نیست؛ غالباً تأثیری دگرگون كننده بر «فرم» گذاشته و قالب نقاشی را به تغییرات هیستریك فیزیكی وامی دارد. با عنایت به چنین نكته ای است كه ۴ گانه هومن نصیری در دایره توجه قرار گرفته و با اهمیت جلوه می كند.
آنچه در زیر این سطح از ناخودآگاه در نوسان است، یك جهان رؤیایی نیست كه حدودی قابل سنجش داشته باشد، بلكه به قول زیگموند فروید بیشتر دیگی جوشان است و آنچه در سطح این دیگ درغلیان است، الزاماً با آنچه به زیر می رود یكی نیست. مانند دوزخ دانسته است با مارپیچ هایی كه به اعماق آن فرو می رود تا آن كه در ظلمت كامل ناپدید شود. آنچه از این دوزخ بیرون می آید ممكن است خوب یا بد باشد.
ضمیر ناخودآگاه، از معیارهای اخلاقی بیگانه است؛ ممكن است زیبا یا زشت باشد. ضمیر ناخودآگاه از معیارهای زیبایی شناسی نیز بی خبر است. این ضمیر و آنچه در آن است نه شكلی دارد و نه سازمانی عاطفی بر آن حاكم است؛ و فقط هنگامی موجب عكس العمل های مطلوب می شود كه بتواند در سطح ضمیر آگاه ظاهر شود. دسترسی هومن نصیری به استعاره قدرتمند آنتروپومورفیسم در ۴ گانه اش، می تواند اراده ای مجبوركننده را در او بیدار سازد تا ضروریات درون را در بیانی خالصانه تر نقش كند. بیانی كه می تواند آرامش درونی و تعادل روانی را برای هر بیننده ای نیز فراهم سازد.
هومن نصیری به بلوغی نزدیك می شود كه تنها با عشق به شكفتگی می رسد. آلفا و بتای این عشق تازه یافته را در ۴ گانه اش می توان دید... باید در انتظار شعرهای تصویری اش باشیم.
 
احمدرضا دالوند
روزنامه ایران
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 خرداد 1390  3:15 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

یادداشت‌هایی درباره زندگی، آدم‌ها و تابلوها
یادداشت‌هایی درباره زندگی، آدم‌ها و تابلوهاحسین مجابی (۱۳۴۳ـ ۱۳۲۳) در دفتری كوچك یادداشت‌هایی درباره طرح‌ها و تابلوهایش نوشته كه درپاره‌ای از آن‌ها تعبیر خود را از زندگی و آثارش بازتاب داده است.نقل نوشته‌ها این فایده را دارد كه نوع نگرش هنرمند نسبت به انگیزه‌ها، روند خلق و حاصل كار را نشان می‌دهد.
... همیشه درون آدمی با عالم خارج، رابطه و گرایشی دارد كه غم‌ها و تاثرات درون را می‌خراشند و احساسات را برمی‌انگیزند و به وسیله‌ی هنر است كه از درون به برون، انگیزه‌ها القاء می‌شوند و تجلی هنر یك نمای عمقی، یك زشتی دنیای خارج است.،، ۲۰/۱۱/۴۱
... من عقیده به الهام دارم تا اتود پی‌در‌پی و درآمدن یك تابلو به وسیله‌ی كپی. ...امیدوارم كه مرض مرا به زانو در نیاورد و مرا نكشد چون در عرض چهار سال اخیر كه روزگار نویی در زندگی من بود. همیشه به امید (فردای به آرزو رسیده و سالم) زیسته‌ام و فقط مدت كمی سرپوشی بر این جمله گذاشته‌ام و دیگر به فردا فكر نكرده‌ام. به روانم قسم كه تا روز آخرین كه زانوانم به زمین نرسیده كوشش خواهم كرد تا در دوران زندگی خود این دیو را نشان دهم، امیدوارم كه روزی این دیو زشت و هیولا خود هویدا شود...،،
● تابلوی دست و پا حنایی
... این تابلو یك احساس كودكانه و معصومانه‌ای است كه من خیال می‌كنم نماینده و نمایاننده یك عشق پاك و صمیمانه است. این تابلو الهام نیست. بلكه یك حالت تنهایی به من چنین آموخت، چنین نمایاند. خاطره‌ی یك گل سرخ مرا واداشت (بعداً فهمیدم) وقتی به منه داند و من گل سفیدی دادم. این اولین تابلوی آبرنگی من است. البته من خواسته‌ام دو بچه را نشان دهم ولی بدن آن‌ها سالی بزرگتر را نشان داد ولی شرم و یك عصمت بچگانه در قیافه آن‌ها نمایاندم. مرا در وسط كار، خام كردند ولی نگذاشتم از دستم در برود. ایمان داشتم. برادرم برداشت در همین تابلو همان حالت جنینی با طرز جدید نمایانده شده. حالت دست دختر برایم چیزی تازه و احساساتی است كه من از اول هم در فكر به كار بردنش بودم. شرم معصومانه، عشق كودكانه كه در آن نازی چون پرندگان پیداست.،،
● اولین تابلو در بیمارستان
مدت‌هاست كه می‌خواهم خورشید را مجسم كنم، من زرد در یك تكه، به عنوان خورشید نشان دادن، می‌چسبانم، این فكر من بود. در این تابلو سه رنگ محدود زرد و آبی و سفید به كار می‌رود. زرد خورشید، آبی آسمان، سفید نمك، زرد خالص، آبی خالص و در سفیدی تكه‌های یك رنگ سفید، گاهی كمی آبی نشانه از تبلور و گاهی رگه‌های زرد. اسم تابلو (زمانی كه خورشید بر نمك می‌تابد) این تابلو را برای اولین بار برای «ع.گ.میم» در بیمارستان گفتم. این را سعی می‌كنم بكشم (اولین تابلو در بیمارستان). به جای نمك، چسب مالیدم و شكر پاشیدم.
● آبرنگر روی پارچه با انگشت
مریضی روی تخت ۱۴ خوابیده كه بارها به سوی مرگ رفته، قیافه‌ای بس جالب دارد. تصمیم گرفته‌ام كه تابلویی از غذا خوردنش تهیه كنم. قیافه‌ای اضطراب آلود دارد. پوست صورتش سیاه، ریش كم پشت كه نیمی از صورتش را گاملاً سیاه كرده، ابروانی نازك بالا رفته كه بالای گودی چشمش قرار گرفته، چشمانی چون موش دارد. دارای كره‌ای كم شعاع كه تحدب آن زیاد است و لكه‌ی سرخ وسیعی سیاهی چشمش را میان تاریكی گودال حدقه‌اش می‌نمایاند. قیلفه‌ای ماتم زده و شكرگزار كه آدم فكر می‌كند هیچ چیز از كله‌اش نمی‌گذرد. هنگامی كه غذا می‌خورد یك لقمه می‌خورد و برای لقمه دیگر فكر می‌كرد كه باز می‌تواند بخورد ، آیا اشتها دارد. آبی می‌خورد و دهان با تصمیم و ولع باز می‌كرد و قاشق را با محتویات برنجش تا نیمه در دهان می‌گذاشت. بهش گفتم كه این روزها را هرگز فراموش نكنید زیرا ساعاتی عمیق‌تر از آن‌ها به یاد ندارم...
،،...برای خودم مفهوم این جمله را ثابت كرده‌ام، زیبایی در نقص است...
،،...تمام نقاشی‌های من، از این طرح قرمز روی زمینه سیاه كه می‌بینم و این پسرس با گلی در دست به طرف دختر و دختر در حمام و این تابلو و غیره همه حالت مینیاتوری دارند. مثلاً دختری در حمام همان پیچ و تاب را دارد كه در مینیاتور دیده می‌شود و تنها یك فرق دارد. در مینیاتور این طئر گشاده دستی (لخت كشی) نكرده و گرنه اگر به تابلویم لباس بپوشانم جز مینیاتور نیست.،،
،،وقتی كتالب «دیوار چین» فرانتس كافكا را می‌خواندم وقتی به كلمه، میراث، رسیدم چنان آتشی در دلم شعله كشید كه چنان ندیده‌ام. این جاست كه به الهام توجه دارم. تابلویی خلق شد، خلق شد، آقا خلق شد. ... بله مدت‌هاست كه طراحی می‌كنم به علت عوامل روحی و جسمانی خودم حالت‌هایی بی‌اختیار می‌كشم كه برادرم اسم آن را حالت جنینی گذاشته ولی خودم آن را تشبیه به فنر ساعت می‌كنم....،،
،،پاندول زمان متوقف می‌شود. این تابلو هدیه عید من به «ع.گ.میم» است. این سومین روز است كه ادامه‌اش می‌دهم و اولین شرحی است كه می‌نویسم تا بدهم به او كه پاكنویس كند در دفتر كذایی خودم. در این تابلو یك احساس نیمه مبهم دیده می‌شود كه برای خودم زیاد آشكار نیستو نمی‌دانم چرا در این تابلو این همه گسیختگی می‌خواهد ایجاد شود. ...آن‌چه مرا وادار به (ساختن) این تابلو كرده یكی رقص یك رشته ابریشم آبی است در بالای حرارت والور كه تا سقف اتاق پیچ و تاب می‌خورد و از مسیر خارج می‌گشت و سقوط می‌كرد. ساعتی به آن نگاه كرده‌ام،،
● پریان غم
...تابلوی اخیرم كه اسمش را عجالتاً پریان غم نهاده‌ام. این تابلو را از صحبت یكی از رفقام كه در میان كلاس كلمه «سرود خوانان مذهبی» را به زبان آورد، دریافتم. بعد به مسافرت رفتم. در شمال باغ فردوسی اولین اتود را كردم، در آن‌جا نوشتم كه این تابلو را از كشش آب قند قوام آمده كه قنادی آن را می‌كشید و دولا می‌كرد.، الهام گرفتم. باز جایی گفتم كه چون لرزش ماری در مشت انسانی است.
▪ خصوصیت این تابلو:
شكستگی خط گردن، پیچش سر ردون سینه، بالا رفتن شانه‌ها، خلاصه بالا تنه حالت جنینی و پایین تنه چون به طور معمول كشیده می‌شد رقصان و نا استوار می‌نمایاند، ولی من پاها را نازك كردم و در پایان آن ضخیم و ثقیل شده‌اند، چون خواسته‌ام توازنی بین بالا تنه و پایین تنه باشد.
من سعی كرده‌ام كه خطوط را حساب كنم، مثلاً در یكی از فیگورهای چهار خط پایین آورده‌ام كه از انحنا و تقاطع آن‌ها، شكم و باسن و دو برجستگی آن و پاها خوب درآمده است. لاغری دست‌ها و ظرافت دست‌ها حالت جنینی دارد و تنها پاها و انگشتانشان فرم خاصی است كه به فرم هیكل‌ها می‌آید.
آن‌چه غم را در یك قیافه می‌نمایاند در یك حالت جمع شده است. ولی من در این فیگورها از یك ریزش استفاده كرده‌ام كه با منحنی‌ها قرمز قاطی كرده‌ام، رنگ زرد در این تابلو كه فقط طراحی شده نماینده آن‌چه فكر كرده‌ام است. من این طرح‌ها را قبلاً كشیده‌ام ولی هیچ وقت این‌ظور جمع و جور و یك‌باره تحت یك مضمون نكشیده بودم كه كشیدم. آرزو داشتم كه سایه‌ی این طرح‌ها را برای فون استفاده می‌كردم، ولی چون نخواستم اهمیت طرح‌ها از بین برود درگذشتم.،،
 
 
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 خرداد 1390  3:16 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

یک جفت نقاشی با کلمه برتر
یک جفت نقاشی با کلمه برتر● طرحی نوین برای نمایش مفاهیم عمیق به كمك نقاشی های ساده
هر صفحه نقاشی، حتی هر قطعه ای از هر صفحه نقاشی یك نوآوری است. به آن جهت كه نبوده و ایجاد گردیده و تكرار آن نیز امكان ندارد. هر نقاشی یك اندیشه و هدف فكری را از تاریكی درون ذهن و قلب نقاش به روشنایی بیرون می كشد و آن را عیان و آشكار می كند. اگر نقاش اندیشه نو را تنها با كلمات توصیف كند، آن كه می شنود چندان برایش مفهوم و وجودی ایجاد نخواهد گردید، چه رسد كه این وجود، نو و بدیع هم باشد. همان كلمات اگر بر روی صفحه ای از كاغذ ظاهر شوند موجود جدیدی پا به روشنایی چشم ها و فكرها می گذارد كه گاه لبخند تحسین برانگیز و گاه ابراز نظرها و پیشنهادها را در پی دارد.
● یك جفت نقاشی (نقاشی- شعر)
معمولا نقاشی و شعر در دو بخش مجزا از هم دسته بندی می شوند، اما نقاشی كه كلام فكر و شعر كه كلام قلب است، زمانی كه در یك موضوع گره خورده و مشترك شوند، می توانند تبدیل به نقاشی- شعر شوند، به گونه ای كه شعر خود نقاشی است با استفاده از كلمات و نقاشی عین همان شعر می شود برخاسته از تصاویر.
پس هر دو نقاشی یا هر دو «نقاشی- شعر» می شوند. با توجه به وجود موضوع واحد برای هر نقاشی- شعر می بینیم كه در متن نقاشی نیازی به عنوان شعر و در شعر نیازی به توضیح شفاهی قسمت هایی از نقاشی نیست. و به گونه ای هستند كه لازم و ملزوم همدیگر و تكمیل كننده همدیگرند، حتی با حذف یكی، دیگری ناقص به نظر می آید. اما اساس نقاشی شعر بر دو چیز است: عضو برتر و كلمه برتر.
در نقاشی عضو برتر متن و اصل و محور نقاشی و بیشترین مفهوم آن است و در شعر كلمه برتر آن چیزی است كه شعر حول محور آن می چرخد و اساس شعر را بنا كرده است. عضو برتر نقاشی می تواند عنوان شعر را بیان كند، بی آن كه برای شعر عنوانی و نامی برگزیده شده باشد و كلمه برتر می تواند محور كلی و اصل و اساس نقاشی را تفسیر كند. از این نوع نقاشی جفتی برای كارهای معنوی، مذهبی، مقدس، عالی می توان استفاده كرد. برای مناسبت های مختلف هم می توان به كار برد. و چون در نقاشی جفتی یا همان نقاشی- شعر موضوع و محور مشترك است، می توان موضوع و جهت راحتی در ابتدا مشخص كرد و بعد نقاشی- شعر آن را تنظیم كرد.
● اهمیت این نمونه ها
هر صفحه نقاشی خود یك آفرینش است. پس نیاز چندانی به نوآوری همانند نوآوری هایی كه در تولیدات صنعتی و ماشین آلات و... است در نقاشی احساس نمی شود و چنین توقعی هم در نقاشی وجود ندارد، اما در روش ها و تكنیك های نقاشی گاه نوآوری ها به جلوه های زیباتر كمك می كند. نقاشی های من جز با چند مدادرنگی و برگه ای از كاغذ كشیده نمی شوند، لذا از جهت استفاده از تكنیك ها و وسایل نوآوری ندارد، اما نقاشی من از آن جهت نوآوری است كه كلام مجزای فكر و قلب را به كلام مشترك تبدیل می كند.
آنچه كه فكر بیان می كند و آنچه كه قلب می گوید؛ شاید از لحاظ سبك جدا باشند، اما آنها را می توان یكی كرد. نقاشی تصویر و كلمات با هم همراه شده و همدیگر را تكمیل می كنند و تبدیل به «نقاشی- شعر» می شوند، تا به حال روش آن بوده است كه باید حتما ما آثار هنری خود را دسته بندی و تقسیم كنیم؛ یا شعر یا نقاشی. من هر دوی آنها را با هم و در كنار هم قرار می دهم و نام آن بخش هنری را هم نقاشی- شعر می گذارم. هر نقاشی- شعر، موضوع خود را دارد و با توجه به نقاشی نیازی به عنوان شعر و با توجه به شعر نیازی به توضیح شفاهی قسمت هایی از نقاشی نیست.
● بحث و استدلال
سیاهی دنیای ستم گرفته را گاه شاید بتوان در نقاشی عدالت پاك كرد و درد و غم آن را تسلی بخشید. نقاشی یك تسلی است. تسلی ستم ها، ظلم ها، تغییر ناپذیرها.
با به تصویركشیدن وعده های به انتظار مانده، آشفتگی ها را می توان در آن به ساد گی تبدیل به آرامش كرد. تنها با یك نگاه، شیرینی آرامش را چشید و از آن لذت برد، نه فریب كه امید را منتقل كرد، گرچه آن امید آن قدر دور باشد كه نتوان به دست آورد.
با یك جفت نقاشی می توان یك عبارت و یك كلمه فكری را در آن واحد هم به فكر و هم به قلب انتقال داد.
منظور از یك جفت نقاشی، نقاشی كلام و نقاشی نگاه است. یعنی شعر به گونه ای نقاشی است كه تصویر را در ذهن می سازد و نقاشی می كند و هر كس به نگاه و دید و برداشت خود از شعر در ذهن خود نقاشی قابل دیدن خود را می سازد، اما اگر این كلام رابا نقاشی تصویری كه قابل دیدن برای هر فرد باشد آمیخته كرد، یك نقاشی براساس همان كلام شعر و در جهت و منظور همان شعر و كلام ایجاد گردیده است. این نقاشی مقصود كلام شعر را همان طور كه هست ایجاد و منتقل می كند. نقاشی جفتی یعنی برای هر منظور و هر هدف، نقاشی آن كشیده شود و شعر و كلام آن گفته شود.
¤ در لابه لای كلمات شعر كلمه ای اساسی و در لابه لای شكلهای نقاشی عضوی از اعضاء نقاشی است كه مشتركاً هدف آن كار را نشان می دهند كه من به آن كلمه برتر و عضو برتر می گویم. كلمه برتر در شعر و عضو برتر در نقاشی هستند كه گره خورده و پیونددهنده نقاشی- شعر هستند.
● عضو برتر
من به چهره ها و تصاویر اشخاص در عكس های آنان، به منظور یافتن راهی برای نقاشی چهره آنان دقت كرده ام. در نتیجه از آن راهی كه در طراحی برای كشیدن شكل دقیق هر فرد به صورت تقسیم بندی اعضاء چهره استفاده شده به یك راه دیگری رسیده ام. نیازی نیست كه برای همه چهره ها یك قالب بندی كلی چهره و تقسیم بندی خطوط افقی و عمودی چهره، برای نقاشی اعضاء آن استفاده كنیم.
هر چهره را با قالب خاص خود می توان نقاشی كرد. در نتیجه تفاوتی كه حاصل می شود، آن است كه با استفاده از عضو برتر اندازه های هر كدام از اعضاء با آن مشخص می شود چه به صورت افقی و چه به صورت عمودی و در تناسب و خاص آن چهره و عضو برتر آن است كه می توان به چهره زیبایی بیشتری بخشید. مثلاً ما در چهره گریم شده، چهره را زیباتر از آن چه كه واقعاً است می بینیم و نقاشی با عضو برتر هم همین حالت گریم را به چهره می بخشد و چهره را زیباتر نشان می دهد.
از این روش می توان برای كشیدن چهره های ندیده و چهره های انتزاعی استفاده كرد و مشكل داشتن نمونه واقعی برای كشیدن این نوع چهره ها را حل كرد. البته در همه موارد و عموم چهره ها نیز می توان این كار را انجام و تعمیم داد.
برای نقاشی هر چهره باید به كل اعضاء هر چهره دقت كرد و اگر چهره زیبایی چندانی نداشته باشد، عضوی را كه در میان اعضاء آن زیبایی و یا یك نوع برتری نسبت به بقیه اعضاء چهره را دارد یافت و از آن جا شروع كرد. در چهره ای كه زیباست، عضوی كه از میان اعضاء زیبایی چهره، زیباتر می نماید را انتخاب كرد و كار را از آن جا شروع كرد. وقتی این عضو برتر را پیدا وانتخاب و نقاشی كردیم بعد تناسب سایر اعضاء چهره را با آن یافته و از لحاظ اندازه نیز با توجه به عضو برتر به كشیدن سایر قسمتهای نقاشی و چهره اقدام می كنیم.
من در تجربه ام، چهره ای را از لب شروع كرده و عضو برتر را «لب» قرار داده ام و در چهره ای دیگر عضو برتر را چشم و در چهره ای دیگر عضو برتر را ابرو قرار داده ام. این عضو برتر به دلیل تفاوت چهره ها متقاوت است و نمی توان گفت یك عضو در همه چهره ها عضو برتر است. وقتی این كار را بكنیم چهره زیباتر از اصل خود درمی آید و گویی همان گریم در نقاشی انجام گرفته است.
در گرافیك و یك نقاشی غیرچهره نیز می توان از یك عضو و كلمه برتر شروع كرد و نقاشی را حول محور آن كشید.
من در تجربه ام از عضو و كلمه برتر در نقاشی و گرافیك به این ترتیب استفاده كرده ام كه یك كلمه یا عبارت یا جمله را از حدیث یا متن یك دعا یا شعرهای خود انتخاب كرده و آن را اساس كار قرار داده و ادامه كار را حول محور آن كشیده ام. به عبارت دیگر از متن یا جمله یا شعر یك فكر كلی حاصل می شود كه خود آن بر روی نكته ای خاص متمركز می شود.
 
معصومه واحدی
روزنامه کیهان
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 21 خرداد 1390  3:16 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

نقاشی های شگفت انگیز

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
دوشنبه 3 مرداد 1390  9:17 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها