0

مجله هنر / نقاشی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مسعود عربشاهی: نقاش و مجسه‌ساز
مسعود عربشاهی: نقاش و مجسه‌ساز▪ متولد: ۱۳۱۴ تهران
▪ فوق لیسانس معماری داخلی: هنركده هنرهای تزیینی (دانشگاه هنر) ۱۳۴۷
▪ ۱۹ نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریكا، فرانسه
▪ ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریكا، فرانسه، سوییس، تونس، ایتالیا، مغرب، انگلستان
▪ تصویرگری كتاب «اوستا از دیدگاه هنر نو» ۱۳۵۷
▪ چاپ كتاب RELIEF IN ARCHITECTURE (نقش‌برجسته در معماری) به زبان انگلیسی ۱۳۵۹
▪ چهارمین بی‌ینال تهران (جایزه‌ی اول هنرهای زیبای كشور) فروردین ماه ۱۳۴۳
▪ جایزه‌ی اول در نمایشگاه بین‌المللی مناكو ـ فرانسه ۱۳۵۲
▪ جایزه‌ی اول در نمایشگاه به مناسبت روز مادر ۱۳۵۲
▪ جایزه‌ی اول در مسابقه‌ی مجسمه‌سازی برای یكی از پارك‌های جنوب تهران. ۱۳۵۳
▪ «علاقه من به نقاشی و پرداختن به آن شاید نخستین اتفاقی بود كه دریافته‌ام و ریشه‌ی آن در تمام تار و پودم تنیده شده. در زندگی به سكوت، تنهایی و انزوای درونی خو گرفته‌ام، و این از گذشته‌های دور و از كودكی با من بوده، و بعدها ریشه گسترده‌ای یافته است.»
پدر، مادر و فرزند جمع سه نفره‌ی خانواده‌ای را تشكیل می‌دادند كه بیشترین اوقات كودكی مسعود در میان آن‌ها‌ سپری شد. روزها، ماه‌ها و سال‌های تنهایی. تنهایی و سكوت. و صدای پرندگان، نغمه‌هایی بودند كه این سكوت را می‌شكست. هر صبح با همین نغمه‌ها بیدار می‌شد. قبل از این‌كه گوش او قادر به تفكیك صداها باشد، چشم‌هایش خیره، دقایقی طولانی جست و خیز پرنده‌های كوچك را دنبال می‌كرد. پرنده‌هایی كه با آواز و صدای‌شان، فضایی سرشار برای بروز عواطف او می‌ساختند.
مادر كه زنی تحصیل كرده و دانا بود، تنها هم‌بازی و بزرگ‌ترین مأمن ایام كودكی‌اش شد و از خلال بازی‌های خود با او، سعی كرد تا علاقه و توانایی های او را كشف كند. به تدریج طبع لطیف و عشق او را به دنیای رنگ‌ها وشكل‌ها شناخت و نقاشی و شكل‌سازی به مجموعه بازی های آن‌ها اضافه شد. شكل‌سازی را از طریق چیدن كنار هم و سوار كردن مكعب‌های رنگین، بعد با خرده سنگ‌ها و چوب، كاغذ، گِل و... . هر كدام چه زیبا تخیلاتش را تجسم می‌بخشیدند.
اگرچه ترغیب، تشویق و همراهی‌های مادر بود كه روزبه روز او را بیشتر به سمت هنر می‌كشاند.
ولی مادر بازهم حضور مهمتری در زندگی‌اش داشت. «هنر و لطافت آن برای من همیشه به بی‌نیازی و درك و دریافت هستی منتهی شده و مادیات هرگز نتوانسته در آن نقش و حجمی داشته باشد. این درك و دریافت را قبل از هر چیز مدیون مادری هستم كه در وهله‌ی اول شكل درست زندگی كردن را به صورت بنیادی به من آموخت.»
مسعود عربشاهی در تهران و در سال ۱۳۱۴ متولد شد، ولی خواستگاه اجدادی او زادگاه پدرش «كَنك»، روستایی كوهستانی میان قم و كاشان و همجوار با كویری كه تا چشم كار می‌كند زمینی است كه در آفتاب پر تلألو و سوزان، در تاریكی شب‌های سردش، در انبوهی از هزاران هزار ستاره، چشمك‌زنان تیرگی و سیاهی شب را نور باران می‌كنند، به قدری نزدیك زمین احساس می‌شوند، كه به نظر با كمی تلاش می‌شد آن‌ها را با دست گرفت و بارش ناگهانی شهاب‌سنگ‌هایش كه سرشار از زیبایی است، حسی عمیق و خوفی غریب، وجود آدمی را سرشار می‌كند.
در تابستان وقتی از قم به سمت كاشان تغییر مسیر داده و از جاده‌ی بسیار گرم و سوزان حاشیه‌ی كویر به طرف سلسله كوه «تخته پلنگ» پیش می‌رویم، و در مسیری طولانی با عبور از روستاهای سلم، خورآباد، سیرو و رجان، حضور سبز باغ‌های كهك در دامنه‌ی كوه، نوید استراحت دلچسبی برای مسافران خسته، گرمازده و تشنه است.
روستایی با قدمت بسیار، تبعیدگاه ملاصدرا و خلوتگاه درویشان و مردان معتكفی، كه در زمان صفویه، شلوغی، تجارت و سیاست را در اصفهان تاب نیاورده و به آن‌جا كوچ كرده بودند و مردمی سخت‌كوش، كه با مشقت بسیار آب را از دل كوه و زمین به دست می‌آوردند و آن را كه حضورش، سبزی و رویش بود، با دل و جان پاس می‌داشتند. آب اندك بود و زمین بسیار، و كفاف تشنگی آن را نمی‌داد. پس در كنار كارهای كشاورزی، باغداری و دامداری، كتان و كرباس هم می‌بافتند. صبورانه هر روز صدها تار و پود رنگین را در هم می‌تنیدند تا پارچه‌ای پر نقش بافته شود. ده پر بود از كارگاه های كوچك و بزرگی كه زنان پیر و جوان، در آن‌ها مشغول بودند.
مسعود اوقات زیادی از زندگی را در كودكی و نوجوانی به آن‌جا می‌رفت. پدربزرگش در كَهك زندگی می‌كرد. طبیب بود و نزد مردم ده احترام بسیار داشت.
افق بی‌انتها، شب‌های پر ستاره، سبزی باغ ها، درختان پر میوه، صدای حضور آب، شر و شور پرندگان، مزارع، دام‌ها، حیوانات خانگی، خانه‌های گلی، رنگ خاك، كرباس‌ها و رنگ‌های دلپذیر نخ‌ها و...
همه چیزهایی بودند كه او تشنه‌ی دیدن‌شان بود و تأثیر عمیق و ماندگاری بر «وجودش» داشتند. «وقتی به روستای پدرم می‌رفتم، در كارگاه‌های كرباس بافی، وقتی از حركت دوك‌ها و در هم تنیده شدن نخ‌ها، پارچه‌هایی با آن لطافت و زیبایی بافته می‌شد، آن هم توسط مردمی كه اطلاع چندانی نداشتند و با سادگی و محبت روزگار را می‌گذراندند به راستی می‌شد عظمت كلی فرهنگی بسیار غنی را فهمید كه مردم كهك تنها جزیی از آن بودند.»
سال‌های دبستان، دوران تجسم «خیال» از طریق «رنگ» و «شكل» بود. به نوجوانی كه نزدیك شد، حركت خطوط نیز برای او عامل مهمی شد، و اشیا حضور واقعی‌تری یافتند. دوست داشت اشیا را آن‌گونه كه می‌دید بكشد. تلاش او برای این منظور، با شركت در كلاس‌های آزاد نقاشی همراه شد. (۱۳۲۸ ـ۱۳۳۵) به توصیه‌ی دوستان نزد «محمود اولیا» می‌رود. «چند سال پیش او كار كردم. هنرمند بسیار گوشه‌گیر، نازنین و طراح فوق‌العاده‌ای بود، و علاقه‌ی زیادی به كارهای «رمبرانت» داشت. نه این‌كه كارهای او را كپی كند، بلكه واله و شیدای رنگ‌ها و سایه روشن كارهایش بود. من هم زمانی تحت تأثیر رمبرانت بودم.»
كلاس كه رفت، كار به صورت جدی نیز آغاز شد. طراحی پشت طراحی. بیشترین اوقات او به كار می‌گذشت. ساخت مجسمه‌های كوچك را نیز از همین زمان آغاز كرد. آشنایی با نقاشان كلاسیك؛ میكل آنژ، داوینچی، رافایل، رمبرانت، تیسین عظمت تلاش آن‌ها، الگوهای وی شدند، پس باید بسیار كار می‌كرد. و او تلاش بسیار كرد. هر چه بیشتر می‌گذشت، دنیای نقاشی و همراه با آن، دنیای هنر، وسعت بیشتر یافت و كتاب وسیله‌ای بهتر برای شناخت آن شد. آناتومی، پرسپكتیو، تاریخ. اشتیاق به مطالعه‌ی كتاب‌های تاریخ را از وقتی پیدا كرد كه پایش به موزه‌ها باز شد. اشیا باستانی (كوزه‌ها، مفرغ‌ها، مجسمه‌ها، نقش برجسته‌ها و...) اشاره‌ای به گذشته‌ای دور داشتند. گذشته‌ای به‌راستی پر بار. قبل از ما چه كسانی در این خاك زندگی می‌كردند؟ چگونه زندگی می‌كردند؟ به چه می‌اندیشیدند كه این نقش‌ها را آفریده‌اند؟ موزه‌ها و كتاب‌ها او را به گذشته‌های دور بردند. می‌خواست منشأ چیزها را بداند.
نقاشی آن‌قدر برایش مهم شد، كه سه سال اول دبیرستان قدری بیشتر به درازا كشید. در عرض چند سال كار مداوم، برای او دست‌مایه‌ای غنی در طراحی، نقاشی و درك درست تناسبات طبیعی فراهم كرد، و وقتی به «هنرستان تجسمی پسران تهران» راه یافت، به خوبی با مسایل آكادمیك آشنا شد. (۱۳۳۵ ـ ۱۳۳۷). «زمانی كه به هنرستان رفتم، وابستگی‌ام به نقاشی و در نتیجه سرعت كارم بیشتر شد و همبستگی بهتری در كارهایم شكل گرفت. یعنی جمع و جور شدند و از پراكندگی گذشته درآمدند.
خانم «شكوه ریاضی» معلم طراحی و نقاشی بود. او كه تحصیل كرده‌ی «بوزار» فرانسه، نقاشی نوگرا و صاحب شخصیتی بانفوذ بود، با درك درست و تربیت یافته‌ای كه از هر هنر كسب كرده بود، نقشی روشنگر و تعیین‌كننده‌ برای ادامه‌ی راه بسیاری از هنرجویان خود داشت. مسعود عربشاهی و هم‌كلاسی‌های او صادق تبریزی، منصور قندریز، فرامرز پیل‌آرام و شاگردان دیگری از جمله شیردل، محمدعلی شیوایی (كاكو)، مهدی حسینی و... .
«در این سال‌ها، در موزه‌ها و از روی اشیا و نقوش آن‌ها نسخه‌برداری می‌كردم. از همان‌هایی كه بیشتر به آن‌ها علاقه‌مند شده بودم. مفرغ‌های لرستان، هنر ایلام و بین‌النهرین. به تدریج این علاقه‌مندی افزایش می‌یافت و تاثیر این نقوش در نقاشی‌هایم بیشتر شكل می‌گرفت.» صادق تبریزی این بخش از زندگی وی را چنین توضیح می‌دهد: «دوران نوجوانی را در محضر محمود اولیا به شناخت نقاشی واقعگرا و رنگ‌های طبیعت و دست‌یابی به طراحی دقیق اشیا و انسان سپری كرد. كسانی كه شاهد این دوره از كوشش‌های او بوده‌اند، تعهد وی را برای پایه‌ریزی یك نقاشی حساب شده می‌ستایند.»(۱)
دیپلم كه گرفت، دو سالی را در اداره‌ی فرهنگ و هنر، و به عنوان گرافیست، مشغول به كار شد. از همین زمان بود كه در كارگاه‌های سفال و سرامیك وزارت فرهنگ و هنر به نحوه‌ی كار با این مواد و رنگ‌های لعابی آشنا شد. ماهیت خاك ولعاب برای او حسی از گذشته‌های دور را زنده می‌كردند.
تأسیس «هنركده هنرهای تزیینی» در «سال ۱۳۴۰ پاسخ به ضروریت‌هایی بود كه از سال‌ها قبل حس می‌شد.» این هنركده نه فقط امكانی برای ادامه تحصیل فارغ‌التحصیلان هنرستان‌ها به وجود آورد، بلكه با ایجاد رشته های جدید، بخشی از نیازهای آموزشی نسل جدید را پاسخ داد. ده‌ها نقاش و مجسمه‌ساز و طراح نوپرداز زیر نظر معلمان ایرانی و خارجی این هنركده پرورش یافتند، كه با فعالیت‌شان بر تحولات بعدی هنر معاصر تأثیر گذاشتند. تعدادی از اینان به منظور هویت بخشیدن به كار خویش،از هنرهای سنتی مایه گرفتند (و همان زمان با عنوان «سقاخانه» مشخص شدند.) شماری دیگر، شتابان به جدیدترین پدیده‌های غربی روی آوردند تا با تحولات هنر جهانی همگام شوند».(۲)
عربشاهی در سال ۱۳۴۰ وارد هنركده‌ی هنرهای تزیینی شد. در همین سال نیز ازدواج كرد.(۳) حسین كاظمی، كریم امامی، و تعدادی اساتید فرانسوی، از جمله اساتید این سال‌ها هستند. اكنون آغاز كار جدی نقاشی است. علاقه به نقش‌مایه‌های كهن او را به مطالعه اساطیر ایرانی/ بین‌النهرینی می‌كشاند.
دوستی با صادق تبریزی، فرامرز پیل‌آرام و منصور قندریز كه از زمان تحصیل در هنرستان آغاز شده بود، در هنركده‌ی تزیینی نیز ادامه می‌یابد. توجه اینان به سنت های تصویری و تزیینی ایران جلب شده است و هر یك از آن‌ها می‌كوشد به طریقی عناصر هنر گذشته را در كار خود وارد كنند. عربشاهی در این رویكرد، بیشتر تحت تأثیر هنر دوران باستان است.(۴)
«در این زمان كار بر روی سفال و گچ را هم‌زمان ادامه می‌دهد، و در همین دوران است كه خطوط و نقش‌ها بر روی پرده‌های نقاشی او راه می‌یابند. سال‌هایی كه به وحدت فرم‌های خاص می‌پردازد و به زیر بنای غالب آثاری می‌انجامد كه به ساختار و طرز تفكرش باز می گردد. بنایی در زمینه‌هایی از معنویت كه به ریشه‌یابی ها و تحولاتی می‌انجامد.»(۵)
سال‌های دانشكده، اساتید و فضای پربار این دوره، در كنار كتابخانه‌ی غنی آن فرصت مساعدی را برای ادامه‌ی مطالعات و پژوهش پیرامون دوران كهن تمدن‌های ایران، بین‌النهرین، مصر و نیز ریشه‌یابی و فراگیری اصول و تكنیك‌های نقاشی غربی است تا از این طریق، ضمن همراهی با دگرگونی‌ها و نیازهای دنیای معاصر، قالبی برای بیان، عرضه‌ و تداوم اندیشه‌های «سنت‌جوی» خود بیابد. «این‌گونه است كه عربشاهی، بی‌آن‌كه نقش‌مایه‌ها، كنده‌كاری‌ها و خطوط كتیبه ها را بازسازی و بازآفزینی كند، حس جاری در آن‌ها را به تماشاگر القا می كند. این القا و نگاه تجریدی او از شناخت و تسلط او بر واژگان حسی و ارتباطی انتزاعی هنر نوین سرچشمه می‌گیرد.»(۶)
با همین تجربیات اولین نمایشگاه انفرادی خود را برپا می كند. (انجمن فرهنگی ایران، ۱۳۴۱) در همین سال با دو اثر در چهارمین بی‌ینال تهران شركت می كند و برنده‌ی جایزه‌ می‌شود.
«نخستین بار توسط كریم امامی ـ نویسنده و منتقد، اصطلاح «سقاخانه» برای گروهی از هنرمندان، كه عمدتاً در هنركده‌ی هنرهای تزیینی آموزش می دیدند و می كوشیدند پلی میان سنت و نو بنا كنند به كار برده شد. عربشاهی یكی از هنرمندان منسوب به این جریان است.»(۷)
سال‌ها بعد مسعود عربشاهی ارتباط خود با این گروه از نقاشان را این‌گونه شرح می دهد. «به طور كلی، كارهای من هیچ نوع ارتباطی به این گروه نداشت و چندان علاقه‌ای به اجرای كارهای تزیینی در این زمینه نداشتم. آن‌چه كار مرا از این جریان متمایز می‌كرد، دستمایه‌ قرار دادن و گزینش آذینه‌ها و نمادهای باستانی ایران است.» (۸)
در سال ۱۳۴۳ با تشكیل تالار ایران (بعدها تالار قندریز)، در اولین نمایشگاه گروهی آن شركت می‌كند، ولی همكاری او با تالار یك سالی بیشتر ادامه نداشت.
تجربه‌ی ایجاد نقش‌برجسته روی گچ و فلز را كه از سال ۱۳۴۲ آغاز كرده بود كه دو سال بعد در دانشگاه تهران به نمایش گذاشت. استفاده از فرم‌های دایره و چهارگوش و نیز جانوران اساطیری، از همین زمان در كارهای او حضور می‌یابند. «اما دو فرمی كه بیشتر در آفریده‌های مسعود عربشاهی به چشم می‌خورد، رمزهای چهارگوش و دایره‌اند. دایره محاط در چهارگوش، یا برعكس، تصویر ماندالاست كه كارل گوستاو یونگ آن را رمز تمامیت و جامعیت هستی، سامان و نظام یافته‌اند و در این باب داد سخن داده است.ماندالا و چهارگان، تصویر رمزی عالم كائنات است،... ماندالانگاری در گذشته، هنر متحجری نبوده است، بلكه استادان و پیروان روحانی، مدام آن را با عناصری نو كه حاصل تجاربشان در تأمل و مراقبه بود، سرشار می‌كردند، هم‌چنان كه نقش دایره‌ها و چهارگوش‌ها به اندازه‌های مختلف در بعضی پرده‌های مسعود عربشاهی و یا دایره‌های محاط در مربع و مربع مستطیل و یا خورشیدهایی كه بر فراز سر بعضی موجودات اساطیری می‌درخشند، در پاره‌ای دیگر، یادآور ابنیه چهار ایوانی یا بنای چهارگوش است كه بر فرازش گنبدی زده‌اند: زمین نگاهدار طاق آسمان. مسعود عربشاهی با این نقوش رمزی‌‌گویی جهان هاویه گون و تشویش و اضطراب عناصر پیش ازآفرینش را به كیهانی ساختارمند تبدیل می‌كند و حاصل چنین كار شگرفی، جمع اضداد و یا اجتماع نقیضین به گونه‌ای هماهنگ است. تراژدی حدیث انسانی است كه از پیش می‌داند در ستیز و آویز با نیرویی دشمن‌خو، شكست می خورد و از پای درمی‌آید، و با این همه از پیكار دست نمی‌كشد، بی‌گمان نه به این جهت كه ناشناخته را كه شاید شناختنی هم نیست بشناسد، بلكه فقط به پاس شأن و حیثیت پیكار با تقدیر.»(۹)
شركت در بی‌ینال پاریس و پایان تحصیل در دوره‌ی لیسانس در سال ۱۳۴۴ اتفاق می‌افتد و بلافاصله برای ادامه تحصیل، در رشته‌ی معماری داخلی، در هنركده هنرهای تزیینی، پذیرفته می‌شود (۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۴).
طی سال‌های ۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۶ در چند نمایشگاه فردی و گروهی شركت می كند (نمایشگاه انفرادی در Gallary Solsitice پاریس، نمایشگاه گروهی باعنوان «هنر مقدس» در موزه‌ی هنرهای مدرن پاریس، نمایشگاه گروهی «نقاشان معاصر ایران» در آمریكا و نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون.)
سال‌های پر بار دانشگاه كه تمام شد، باز به محیط تنهایی و سكوت خود، كه سال‌ها از آن دور بود برمی گردد. مطالعه و نقاشی را با جدیت ادامه می‌دهد، در همین زمان در «سازمان شهرسازی وزارت كشور» استخدام می‌شود و مدت دو سال همكاری می‌كند. به همدان می‌رود و در طی این مدت به طراحی و نقشه‌كشی از پلان بناهای تاریخی می‌پردازد. تجربه‌ای كه مدتی بعد وارد نقاشی‌ها و نقش‌برجسته‌هایش می‌شود.
در سال ۱۳۴۸ سفارش قابل توجهی برای ایجاد نقش‌برجسته‌ی عظیمی در فضای داخلی سالن كنفرانس شیر و خورشید (سابق) در میدان ارگ تهران دریافت می‌كند. اولین نقش‌برجسته سفالی كه (حدود ۶۰۰ متر مربع وسعت داشت)، حدود دو سال به طول انجامید. او این سفال‌ها را در ابعاد۱۰×۲۵ سانتی‌متر، پس از قالب‌گیری اولیه از گل رُس در سطحی كنار هم می‌چید و به اجرای طراحی و كنده‌كاری تركیبی می‌پرداخت كه از قبل روی كاغذهای بزرگ پیاده كرده بود.
تجربه‌ی سترگی را با همه‌ی فراز و فرودها و سختی هایی كه كشید، با موفقیت به پایان برد. متأسفانه درهای سالن كنفرانس شیر و خورشید، سال‌هاست كه بسته مانده و چندان استفاده‌ای از آن به عمل نیامده ولی موفقیت این تجربه، مقدمه‌ای برای ترغیب معماران در استفاده از نقش‌برجسته برای تزیین بناها، و دریافت سفارش های دیگر شد.
نقش‌برجسته سر در ساختمان «اتاق صنایع و معادن» در خیابان طالقانی به ابعاد ۱۷۴ متر مربع و با استفاده از مس و سرامیك (۱۳۴۹)، دیوارهای ساختمان مركز مدیریت صنعتی (۱۳۵۱)، تالار همایش و دیوارهای ورودی ساختمان گروه صنعتی بهشهر با استفاده از سفال و گچ مخصوص (۱۳۵۳)، تالار ورودی ساختمان وزارت كشاورزی(۱۳۵۴).
در طی دو یا سه سال كه سخت درگیر اجرای نقش‌برجسته‌های سفارش شده بود، مدتی از نقاشی بازماند، اگرچه مطالعات او ادامه پیدا كرد. دامنه‌ی مطالعات خود را به مفرغ های لرستان و سایر اشیا تزیینی این دوره می كشاند، و با كوشش و علاقه‌ی بیشتری به نقاشی می‌پردازد. «در این زمان می اندیشیدم كه آیا مسایل مربوط به زمان خود را در نقاشی‌هایم مطرح كنم و یا باید از ذهنیت گذشته و نقش آن دوری جویم؟ این پرسشی است كه مدت ها به آن اندیشیده‌ام، و سرانجام تنها ارتباط سنت و ذهنیت را پایه‌ی روشنی برای كارهای تداوم یافته‌ی خود پیدا كرده‌ام.»(۱۰)
در مسابقه‌ی ساخت یك مجسمه‌ی برنزی برای پارك خزانه در جنوب تهران، موفق به دریافت سفارش و نهایتاً اجرای آن شد.(۱۳۵۱). (متأسفانه از این مجسمه اكنون اثری وجود ندارد!) برگزاری نمایشگاه انفرادی و گروهی خود را در داخل و خارج از كشور ادامه می دهد، در نمایشگاه بین‌المللی «موناكو» موفق به دریافت جایزه‌ی اول می‌شود.(۱۳۵۲))از دست دادن مادر، عاقبت برای او نیز رخ داد(۱۳۵۲) او كه مادرش را می‌پرستید و ورود به دنیای هنر را مدیون او می‌دانست، با مرگش تنهایی‌اش بیشتر می‌شود.
تجربه ی تازه ای را در نقاشی‌های خود دنبال می‌كند و به استفاده از نقش مایه‌هایی فیگوراتیو از قبیل حیوانات افسانه‌ای، پرندگان و انسان، با الهام از نقوش مفرغینه‌‌ها و اشیای برنزی لرستان و نقوش نمادین تمدن‌های بین النهرین رو می‌آورد. استفاده از این نقوش، كه در نقاشی‌های او مایه‌هایی اكسپرسیونیستی یافته بودند، چهار سالی ادامه می‌یابد.
به اتفاق و همراهی ماركو گریگوریان، مسعود عربشاهی، غلامحسین نامی، مرتضی ممیز، فرامرز پیلارام، سیراك ملكوتیان و عبدالرضا دریابیگی، گروهی با نام «گروه آزاد نقاشان و مجسمه‌سازان» شكل می گیرد.(۱۳۵۳ ـ ۱۳۵۶) این گروه در طی سه سال فعالیت خود نمایشگاه‌های متعددی را همراه با هنرمندان مدعو و با عناوین «آبی» و «گنج و گستره» در ایران و خارج از كشور برپا می‌كند. از جمله: نمایشگاه بین‌المللی «بال سوییس»(۱۳۵۵) و Wash Art آمریكا (۱۳۵۶).
در سال ۱۳۵۶ موزه‌ی هنرهای معاصر تهران نمایشگاهی از آثار نقاشان «مكتب سقاخانه» برپا كرد، و به رغم این‌كه عربشاهی خود را منسوب به این گروه نمی دانست، تعدادی از آثار وی نیز در این نمایشگاه عرضه شد. كریم امامی در كاتالوگ این نمایشگاه می‌نویسد: «در جمع سقاخانه‌ای‌ها (عربشاهی) تنها كسی است كه از خطوط و نقش‌های مذهبی استفاده نكرده است. خویشاوندی او با این گروه از راه روحیه است.»(۱۱)
استفاده از موادی چون طناب، حلقه‌ی فلزی، همراه با رنگ‌های نقره‌ای و طلایی، مربوط به همین زمان است. سال بعد در نمایشگاه بال سوییس مجدداً شركت می كند. دریافت سفارش تصویرگری كتاب «اوستا از دیدگاه هنر نو» را نیز در همین ایام رخ می‌دهد. این كتاب به سفارش «انتشارات فرهنگ‌سرای نیاوران» و با هم‌فكری و كوشش «فیروز شیروانلو» در ۲۲۰ صفحه و به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه و حاوی ۸۲ تصویر رنگی از نقاشی‌های مسعود عربشاهی منتشر می‌شود.
سال‌های انقلاب، با همه‌ی تحولات عمیقی كه به دنبال داشت، بسیاری از نقاشان نوگرا را كه پیش از این فعال بودند، حداقل چند سالی متقاعد به مهاجرت كرد و فصلی كم‌رنگ را در حیات هنری بسیاری از آنان رقم زد. عربشاهی نیز در سال ۱۳۶۱ برای مدتی به فرانسه مهاجرت كرد. ولی تا مدتی كه در ایران بود و نیز زمانی كه رفت، در همان خلوت خود، كارش را ادامه داد. تعداد زیادی نقاشی و طراحی در زمینه‌ی اشعار مولانا از جمله كارهای قبل از سفر وی است.(۱۲)
به فرانسه كه رفت (۱۳۶۱ ـ ۱۳۶۳) در طی یك سال و نیم اقامت در آن‌جا، از موزه ها و نمایشگاه های متعدد آثار نوین دیدن می كند و تجربه در شیوه‌های تازه‌ای را آغاز می كند. ورود عناصر فضایی و نجومی در نقاشی‌های او مربوط به همین سال‌ها‌ است. «سفر به اروپا و زندگی در پاریس و گذران بیشترین وقت زندگی در موزه‌ها و تجربه‌ی جامعه‌ی مدرن و نوین اروپایی در تضاد آن با نگرش و شیوه‌ی زیست‌شرقی، راه‌گشای نوینی برای تجربه‌های خطوط و اشكال هندسی و فضایی و نجومی و گردش سیاره‌ها و مدارهای ستاره‌شناسی و جذبه های حركت قانونمند آن‌ها، شیفتگی و شوری ناشناخته داشت، در این رویارویی فرهنگی، شیفته‌ی بینشی شد كه در ذات خود، خورشید و كهكشان‌ها و آسمان و قانونمندی و تأثیر آنان بر زندگی را ارج می‌نهد.»(۱۳)
به آمریكا سفر می كند (۱۳۷۱ ـ ۱۳۶۳) و در طی هشت سال‌ اقامت در آمریكا، فعالیت خود را كماكان ادامه می دهد. در نمایشگاه‌های متعدد انفرادی و گروهی شركت كرد. و سفارش‌های متعددی برای اجرای نقش برجسته و مجسمه دریافت می‌كند. از جمله: ساخت مجسمه با آلومینیم در محوطه و نقش‌برجسته در داخل ساختمان بیمه‌ی كالیفرنیا، نقش‌برجسته در ساختمان وست هالیوود در لس‌آنجلس با فلز و تعدادی نقش‌برجسته برای خانه‌های شخصی.
«سفر به آمریكا و اقامت در این سرزمین، دگرگونی های بارزی در آثارش به وجود می‌آورد. نقش‌های هندسی و فضایی، قالب تازه‌ای در آثار او می‌یابند، هر چند كه خطوط و نقش‌ها در سال‌های گذشته نیز به نوعی در آثار او وجود داشته‌اند، ولی شناخت، تركیب و به كارگیری تجربه‌های نوین، به ویژه زندگی در غرب كه همواره در زندگی بسیاری از نویسندگان و هنرمندان شرقی، به پیدایش و گرایش به عناصر فرهنگی و تمدن ویژه‌ی سرزمین نیاكانی در آثار آنان منجر شده است. در آثار عربشاهی نیز این شگفتی و جذبه و شور و شناخت و بازآفرینی نقش‌مایه‌های تمدن دیرین، به ویژه، یافته‌های آثار مفرغی لرستان، نمود و ظهور شفاف‌تری می‌یابد و شاید به گونه‌ای مسیر بازگشت به گذشته را روشن‌تر از همیشه به عنوان یك ضرورت و نیاز درمی‌یابد. تضاد میان فرهنگ شرق و غرب و تضاد میان جامعه‌ی صنعتی و شتابان و خشن غرب، با جامعه‌ی سنتی شرق، او را از سكوت و تنهایی به آفرینش معنایی ارزش‌های شرق در آثارش می‌كشاند.(۱۴)
حضور مجدد در تهران با استقبال گالری‌داران مواجه می‌شود. گالری سیحون تعدادی از كارهای جدید او را به نمایش گذاشت. (۱۳۷۲) سال بعد نیز ابتدا گالری گلستان آخرین تجربه‌های وی را، و در مهر همان سال گالری برگ، مروری برآثار او را ارایه می‌دهد.
سیما كوبان «هنرشناس ایرانی» درباره‌ی این نمایشگاه می نویسد: «آن‌چه در كارهای عربشاهی بیش از همه اهمیت دارد بازشناختن هنرمند در سراسر آثار عرضه شده است. عربشاهی انواع تجربیات را با مواد و مصالح مختلف انجام داده، رنگ‌ها، شكل‌ها و تركیب‌بندی‌های او، متنوع اما پیوسته است.
آثار اورا نمی توان با آثار هیچ هنرمند دیگری اشتباه گرفت. كارهای این هنرمنداراز دیدگاه تخصصی تكراری نیست، اما به هیچ وجه از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر نمی‌پرد. دیدی قوی و دستی باز هم قوی‌تر دارد. علاوه بر منابع الهامی كه خود برشمرده، تأثیر تفكر و هنر رنسانس به وضوح در آثارش مشاهده می‌شود.»(۱۵)
عربشاهی در طی سال‌های اخیر، و در طی رفت و آمدهای خود به آمریكا و ایران، موفق به اجرای چند نقش برجسته‌ی دیگر شده است. از جمله: نقش‌برجسته‌ی بتنی (۳۰۰ متر مربع) در بزرگراه مدرس (۱۳۷۴)، تالار همایش ساختمان آزمایشگاه خاك (۴۰۰ متر مربع) ۱۳۷۵، طراحی نقش‌برجسته بر روی درهای ورودی تالار اجلاس سران كشورهای اسلامی (۱۳۷۷)، نقش‌برجسته نمای بیرونی ساختمان «كانون وكلای مركز» در تهران (۷۰۰ متر مربع) ۱۳۸۰.
وی همچنین ضمن شركت در تعدادی نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی در ایران و خارج از كشور، در سال ۱۳۸۰ نیز بزرگداشتی از سوی موزه‌ی هنرهای معاصر تهران همراه با مروری بر آثار دوره‌های مختلف كار ایشان برگزارشد و كاتالوگی نیز به همین مناسبت از سوی موزه‌ی معاصر انتشار یافت.
«مسعود عربشاهی به روزگار ما، سراینده‌ی سرود پیوندها است. پیوند با گذشته و با نیاكان و با میراث و دستاوردهای بشر، اما پذیرای واقعیت جهان نیز هست، در عین حال كه جهان را به اصلش باز می‌گرداند یعنی به هندسه و ارقام و خط كه همه رمزی و تأویل‌پذیرند. چون باور دارد كه باید از طریق واقعیت و فراتر رفتن از آن، به معنویت رسید. نقاشی مسعود عربشاهی بیانگر خیزش و جهش شرق است برای كشف و تسخیر جهانی نو با فروریختن سدها و موانع بر سر راه و تكان دادن اقوام كهن دستخوش رخوت و خودشیفتگی. در پرده‌هایش از انسان چندان نشانی نیست، اما اشتیاق طیران در جهان بیكران و ذوق پرواز تا بی‌نهایت، پیمودن راه تا پایان كه به خط افق ناپیدا می رسد، هست و نیز دل آگاهی از این‌كه هنوز راه درازی در پیش است و به آن‌چه شده نمی‌تواند بسنده كند و كار را پایان یافته پندارد و با خرسندی خاطر به تكرار مكرر و همان‌گویی بپردازد، موج می زند. ... مسعود عربشاهی به این گونه نه سنت و میراث را از یاد می‌برد و نه جهان امروز و ذهنیت انسان معاصر را و هنرش اساساً برقراری پیوند میان آن دو است و از این رو می‌توان گفت كه مرد گفتگو با فرهنگ غنی شرق و تمدن درخشان انسان روزگار ما است.»(۱۶)
 
نویسنده : حسن موریزی‌نژاد پی‌نوشت: ۱- ر. پاكباز. پیشگامان هنر نوگرای ایران . مسعود عربشاهی . موزه هنرهای معاصر تهران،۱۳۸۰ .ص ۲۵ ۲- پیشگامان هنر نوگرای ایران . پیشین. ص ۲۶ ۳- ر. پاكباز. دایرهٔ‌المعارف هنر، نشر فرهنگ معاصر، تهران. ۱۳۷۸،ص ۸۹۳ ۴- دو پسرـ هومن و رامین ـ ثمره‌ی ازدواج او است. ۵- سال‌شمار زندگی مسعود عربشاهی. این سال‌شمار با همكاری نقاش و توسط «رضا گوهرزاد» محقق ایرانی ساكن آمریكا، تهیه شده است. ۶- رضا گوهرزاد. نگاهی به زندگی و آثار عربشاهی. روزنامه‌ی ایران، سال هفتم،شماره ۲۰۲۴، دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۰ ۷- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص ۲۶ ۸- محمد شمخانی. پشگامان هنر معاصر ایران. مجموعه مقالات، گفتگو با مسعود عربشاهی. نشر آگاه. زمستان ۱۳۸۴. چاپ اول. ص ۲۰ـ۲۱ ۹- جلال ستاری. جهان اسطوره‌شناسی. جلد هشتم، نشر مركز، ۱۳۸۳ ۱۰- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص۲۹ ۱۱-پیشین. ص۳۳ ۱۲- رضا گوهرزاد. پیشین ۱۳- پیشگامان هنر معاصر ایران. پیشین. ص۲۵ ۱۴- سال‌شمار زندگی مسعود عربشاهی. پیشین ۱۵- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص۳۶ ۱۶- جهان اسطوره‌شناسی. پیشین . ص ۴ـ۱۵۳
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:40 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مطالعه طبیعت
مطالعه طبیعتروزگاران زیادی از رنسانس و هنرنوزایی می گذرد، اومانیسم و یا انسان محوری جایگاه خود را به دست آورده است و مفهومی به نام انسان برتر بر سرزبانهاست. حال انسان برتر انسانی سفیدپوست و روشن و نژادی خاص است که در تصاویر به چشم می آید. اومانیسم از دل فلسفه بیرون می آید اما آغشته به تفکر سیاسی می گردد و از این رو نشانه هایی را می توان در عقب تر و یونان باستان دانست. در یونان باستان و در شهر آتن انسان شهروند و ایده آل به اذهان می رسد و فلاسفه برای به دست آوردن دولت شهر تلاش می کنند. انسانی که به فعالیت سیاسی خود و بلوغش آگاه است و شرط لازم جامعه سیاسی وجود شهروندی است.
در نتیجه رنسانس بازگشتی است به خرد روشنگرانه یونان و هنرمندانی که در تلاش برای بیانی نوین درباره مذهب، سیاست، جنسیت، اجتماع و... بودند. در رنسانس که به چند دوره پیشین، پسین و منریسم شیوه گری تقسیم می شود. توجه مجدد به ارزشهای کلاسیک باستان و جذب آنها، روح زنده ای به افکار برجستگان عصر باززایی بخشید. انسانگرایی، فردگرایی و خردگرایی از
ا صول اولیه آنها بوده است.
سه هنرمند بر جسته رنسانس داوینچی، رافائل و میکلانژ بودند. هدف آنها نه تقلید از طبیعت که مطالعه آن بود.
سخن اینک به لئوناردو داوینچی بزرگ می رسد. وی در اواسط قرن پانزدهم در آتلیه معتبر فلورانسی شاگردی کرد. لئوناردو دراین آتلیه بسیار آموخت و درآنجا با رموز فنی کارهای ریخته گری و کارهای فلزی آشنا شده و آموخته است که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیسهایی را پدید آورد. وی همچنین به پژوهش درباره گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند. افزوده بر آن دانش گسترده ای درباره نورشناسی، ژرفانمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. چنین آموزشی کافی بود که از هر نوجوان با استعداد دیگری هنرمندی برجسته بسازد، و در واقع شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب از هنرآموزان آتلیه موفق و روکیو بودند. لئوناردو اما ذهن نبوغ آمیزش و توانایی اش تا زمان باقی است آدمیان فانی را به اعجاب و ستایش واخواهد داشت.
لئوناردو در حوزه های بسیاری توانایی اش را ثابت کرده است. پزشکی، نقاشی، طراحی صنعتی و...
وی در همه اینها با پژوهشگری، به کمال رسید و در همه آنها خدمات ارزنده و مهمی انجام داد.
هیچ چیز در طبیعت نبود که کنجکاوی وی را برنیانگیزد و نبوغ وی را به چالش نطلبد. لئوناردو برای آنکه به اسرار بدن آدمی پی ببرد، بیش از سی جسد انسان را تشریح کرد. او یکی از نخستین کسانی بود که کوشید اسرار رشد جنین در رحم مادر را کشف کند.
سالها در مشاهده و تجزیه و تحلیل پرواز حشرات و پرندگان وقت صرف کرد زیرا می خواست ماشین پرنده طراحی کند و مطمئن بود روزی به واقعیت می رسد. وی با دستگاه های حکومتی زمانش هیچ گاه کارنکرد و درخواست آنها را درباره مهندسی نظامی رد می کرد و ترجیح می داد در زمان صلح وسایل مکانیکی ابداع کند. وی را در مقام نقاش، پیکرتراش و معماری کبیر ستایش می کردند اما لئوناردو هیچ گاه نوشته هایش را منتشر نمی ساخت، و حتی اندک شماری از افراد از وجود آن نوشته ها آگاه بودند. او چپ دست بود و از راست به چپ می نوشت، و بنابراین نوشته هایش فقط به کمک آینه قابل خواندن بود و بسیاری دلیل آن رااز ترس وی می دانستند که عقاید و افکارش را ملحدانه تشخیص دهند و از فاش شدن اکتشافاتش نگران بود. در نوشته هایش برمی خوریم که خورشید ثابت است که از پیش نگری اش در مورد نظریه های کپرنیک حکایت می کند، نظریه هایی که بعدها گالیله را به مخاطره افکند.
اما وی دوست نداشت که او را دانشمند بدانند بلکه می خواست وی را یک هنرمند تجسمی بدانند. دغدغه فردی او این بود که نقاشی یک هنر فکری و نظری یا غیریدی است. و کاردستی که در آن وجود دارد، همتای کار نوشتن کلمات هنگام سرودن شعر است. وی اکثراً سفارشهای خود را نیمه کاره می گذاشت و اغلب سفارشهای دریافتی خود را انجام نمی داد. و به این موضوع بود که تأکید داشت که تنها خود نقاش است که در مورد تمام بودن یا نبودن یک کار تصمیم بگیرد و تا زمانی که از کار راضی نبود اجازه نمی داد که از زیر دستش خارج شود.
مانند بسیاری ازآثار، نقاشیهای لئوناردو هم از آسیب مصون نمانده است. بنابراین به نقاشی دیواری شام آخر یا شام واپسین اشاره می کنیم. این نقاشی سراسر یک دیوار تالار مستطیل شکلی را می پوشاند که سالن غذاخوری صومعه سانتا ماریا دله گداستید در میلان بوده است. برای نخستین بار بوده که یک داستان مقدس این چنین زنده و طبیعی به تصویر درآمده است. چنین به نظر می رسد که تالار دیگری به تالار غذاخوری راهبان افزوده شده که در آن شام واپسین به حالتی سه بعدی و حجم دار ظاهر می شود. بدون شک همه ریز نقش ها و جزئیات، مانند ظروف غذا بر روی میز و چین و چروکهای جامگان حواریون، به کار رفته، راهبان را در نگاه نخست مسحور کرده است.
نقاشی جدید داوینچی از این داستان مقدس، با نقاشیهای قبلی از این داستان تفاوتهای زیادی دارد.
در این نقاشی، شور و هیجان و نمایشی واقعی وجود دارد. در انجیل می آید: حقیقتی را بر شما فاش می کنم، که یکی از شما مرا تسلیم خواهید کرد و حواریون از شنیدن این سخن به غایت اندوهگین می شوند و هریک از ایشان به مسیح می گوید «خداوندا، آیا من آنم؟» متی باب بیست و ششم آیات ۲۱ و .۲۲
دوازده حواری مسیح گویی به چهار دسته سه نفری تقسیم شده اند که با اطوار و حرکاتشان با هم مربوط می شوند. آن قدر نظم در این تنوع و تنوع در این نظم وجود دارد که هرگز نمی توانیم تمامی ژرفای فعل و انفعال هماهنگ حرکتهای متقابل را بکاویم.
ترکیب بندی این اثر گویی از آن توازن و هماهنگی که در نقاشیهای گوتیک دیده می شوند برخوردار است، یعنی همان چیزی که نقاشانی مانند وایدن و بوتیچلی هر یک به شیوه خاص خود سعی کرده بودند در هنر نقاشی احیا کنند.
نقل می کنند که در هنگام نقاشی شام واپسین وی ساعتها به روی داربست می ایستاده است بی آنکه هیچ حرکت قلمی داشته باشد بلکه موشکافانه و نقادانه به دیوار می نگریسته است.اثر فوق العاده نامی وی مونالیزا است. زنی که در تابلو است گویی به واقع به ما می نگرد و روحی در کالبد دارد.
آنچه موجب شده است که لئوناردو چنین شاهکاری بیافریند، این بوده که دقیقاً می دانسته است که تا کجا می تواند پیش برود و چگونه با بازنهایی تقریباً معجزه آسای یک انسان زنده حقیقی، انحراف جسورانه خویش از طبیعت را جبران کند. افراد در گذشته های دور، پرتره ها را باترس آمیخته به احترام می نگریستند، زیرا فکر می کردند که نقاش یا پیکرتراش برای حفظ شباهت، روح شخص باز نموده را در کار خود حفظ کرده است و وی افسونگرانه می دانست که چگونه جان به کالبد رنگها بدمد و آنها را بر دل تابلو بنشاند.
بی گمان کلیساها در گذر تاریخ مصون و امن بوده اند برای آثار بزرگ و به غیر از آن هنردوستانی که بی شک یکی از شیفتگی های آنها داوینچی است. داوینچی روح نقاشی است در قرن پانزدهم. او طبیعت را کندو کاو می کند و براساس تجارب شهودی دانستنی هایش را می پروراند.
بازگشت او به آرمانهای کلاسیک بیش از فردگرایی به خردگرایی منتج می شود. خود محض و پیشرفت علم. امری که شاید در سالهای بعد به تکاپوی بشریت برای رسیدن به تکنولوژی بود و نکته جالب رفتار و برخورد هوشمندانه لئوناردو است با هم چنین مقوله ای، وی به روشنی میان این دو تضاد قائل می شود. هر چند که در جلوتر و در سالهای بعد نگاه علمی به هنر رایج و باب گردید.
هنر و صنعت در این روزهاست که با توجه به بودجه ها و منافع اقتصادی عجین شده اند. امری که در رنسانس این گونه نمی بود. هنرمند رنسانسی در پی تعالی فرد است. در وصف یگانگی او می کوشد. تنها عقل او است که می فهمد و بارور می شود. به آسانی می توان گفت: که چکیده تفکر رنسانس در داوینچی ظهور می کند.
داوینچی نقاشی است برای سالیان گذشته و آینده وی اوج هماهنگی است. تمام اجزای بصری و المان ها در آثار به هنرمندی در کنار یکدیگر نشسته اند. فرم و محتوا در خدمت یکدیگر هستند. ظرف و مظروفی که از عهده داوینچی برمی آید، نگاه او نگاهی ویژه است و بی گمان مونالیزا تا به ابد بر روی تابلو هم چون زنی زنده با خنده محو بر لبش و نگاهی معصوم در عمق چشمانش به ما می نگرد. قلمی که سالها از آن می گذرد و نگاهی که داوینچی آن را برای تمام زمانها در تاریخ زنده نگاه داشته است. نگاه جاویدانی که تنها از پس او برمی آید.
 
هامون قاپچی
روزنامه کیهان
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:44 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

معراج حضرت رسول(ص)


معراج حضرت رسولدر جست و جوی "ابعاد معنوی" یک اثر هنری، نزدیک‏ترین پاسخ را شاید بتوانیم در اثری یگانه و درخشان، یعنی در نقاشی "معراج‏حضرت رسول" اثر سلطان محمد نقاش بیابیم. این اثر، همراه با سه اثر دیگر منسوب به او، در نسخه‏ی خطی مصور خمسه‏ی نظامی،سفارش شاه طهماسب صفوی قرار گرفته است که در فاصله‏ی میان سال‏های ۹۴۲ تا ۹۴۷ هجری قمری نقاشی و خوشنویسی شده است‏و خوشنویس آن شاه محمود نیشابوری، خطاط بسیار معتبر و مشهور قرن دهم هجری قمری است. در انجامه‏ی این کتاب آمده است که"فی سلخ شهر ربیع الاول سنه سبع و اربعین و تسعمایه" خوشنویسی آن تمام شده است و قطعاً نقاشی‏ها نیز در فاصله‏ی پنج ساله‏ی‏آغاز و اختتام کتاب ساخته و پرداخته شده‏اند.
این خمسه، ظاهراً تا انتهای زمان فتحعلیشاه قاجار در کتابخانه‏ی سلطنتی حفظ می‏شده تا این که در سال ۱۸۸۰ برای موزه‏ی بریتانیا،از طریقی نامعلوم، خریداری شده و تا به امروز در همان جا محفوظ مانده است.
خمسه‏ی نظامی شاه طهماسب صفوی ۳۹۶ ورق و چهارده مجلس نگارگری دارد که به سلطان محمد و میرک و میرزاعلی ومیرسیدعلی و مظفرعلی منسوب‏اند، که از بزرگ‏ترین هنرمندان دوران خود به شمار می‏روند.
این اثر بی‏نظیر، هر چند از حیث تعداد آثار به پای شاهنامه‏ی شاه طهماسبی نمی‏رسد، اما هر کدام از مجالس نگارگری آن، با بهترین‏نمونه‏های شاهنامه‏ی شاه طهماسبی پهلو می‏زنند و در جاهایی بر آن‏ها پیشی می‏گیرند.
سلطان محمد نقاش، که در ترقیمه‏هایی خود را "سلطان محمد"، "استاد سلطان محمد" و "سلطان محمد عراقی" می‏نامد، به روایت‏قاضی میراحمد منشی قمی در کتاب گلستان هنر. که در حدود سال هزار هجری قمری نوشته شده است. "استاد سلطان محمد ازدارالسلطنه‏ی تبریز است در وقتی که استاد بهزاد از هرات به عراق آمد استاد سلطان محمد، روش قزلباش را بهتر از دیگران ساخته بود.وفاتش در دارالسلطنه‏ی تبریز بود. مولانا میرزاعلی ولد مولانای مشارالیه است. در فن نقاشی و تصویر و چهره‏گشایی نظیر و عدیل‏نداشت و تصویر را به جایی رسانده بود که کم کسی مثل او شد و در ایام پدر، در کتابخانه‏ی شاه جمجاه، شاه طهماسب نشو و نما یافت."
دوست محمد هروی نیز در دیباچه‏ی مرقع بهرام میرزای صفوی از او نام برده است "استاد نظام‏الدین سلطان محمد که تصویر را به‏جایی رسانیده که با وجود هزار دیده فلک مثلش را ندیده؛ از جمله صنایعش که در شاهنامه (۱)... مصور است، موضع پلنگ‏پوشان است‏که شیرمردان بیشه‏ی تصویر و پلنگان و نهنگان کارخانه‏ی تحریر از نیش قلمش دل ریش و از حیرت صورتش سر در پیش‏اند...". سلطان‏محمد، ظاهراً از شاگردان مکتب کمال‏الدین بهزاد. متوفی به سال ۹۴۲ هجری قمری بوده است و احتمالاً به همراه او از هرات، به تبریزرفته و در کتابخانه‏ی سلطنتی مشغول به کار شده است. سلطان محمد طی سالیان، به مدارج ترقی رسیده و در دورانی که شاه طهماسب‏به نقاشی و خوشنویسی توجه بسیار داشته، به سمت معلمی او برگزیده شده است و این، مهم‏ترین امتیاز بوده که یک نقاش آن عصرمی‏توانسته آرزوی دست‏یابی به آن را داشته باشد.
سلطان محمد، چونان دیگر هنرمندان مهم دورانش به کار در کتابخانه‏ی سلطنتی ادامه داد وهنرمندان معتبری مانند محمدی، برج علی اردبیلی، استاد حسین قزوینی، مولانا محمد،محمدمعین‏الدین، میرحسین دهلوی و فرزندش میرزا علی از محضرش سود بردند.
آثار دوست محمد، جز در خسمه‏ی نظامی شاه طهماسب، در شاهنامه‏ی شاه طهماسبی ودر یک دیوان مصور حافظ دیده می‏شود و جز این‏ها، تصاویری از شاهزادگان و مردان جوان درحال مطالعه و تعدادی نگارگری دیگر به او منسوب‏اند.
نگارگری "معراج حضرت رسول" از درخشانترین نمونه‏های تاریخ نگارگری ایران است وبی‏شک، در میان بهترین نگارگری‏های قرن دهم هجری قمری ایران - که خود دوره‏ای منحصر به‏فرد در این هنر بی‏همانند است - قرار دارد.
در این اثر، تصویر پیامبر. که صورت مبارکش با نقاب سپیدی پوشیده شده است. سوار بربُراق و در میان خیل کروبیان - پانزده فرشته - نمایانده شده است و جبرئیلِ در حال راهنمایی،پیشاپیش براق در پرواز است.
ترکیب‏بندی این اثر به صورت مارپیچی گسترده است که از پایین سمت راست کار شروع‏می‏شود و تا به فرشته قرار گرفته در پشت بُراق ختم می‏شود. در نقطه مرکزی و مرکز ثقل این‏مارپیچ، حضرت رسول سوار بر بُراق تصویر شده است. که با انوار طلایی شعله‏ور گرداگردحضرت و براق، تشخّصی جداگانه یافته است. چنین شعله‏هایی گرداگرد سر جبرئیل نیز قرارگرفته است و در سینی و قندیلی که در دست دو فرشته دیگر است نیز دیده می‏شود، و فرشتگان،به استثنای جبرئیل، همگی از این هاله تقدس عاری‏اند. ماه در پایین سمت راست آسمان نقاشی‏شده است و ابرهای سپید پیچان و انبوه، گرداگرد ماه را تا نیمه آسمان پوشانیده‏اند و در آسمان‏بالای سر حضرت رسول، ستاره‏های متعدد طلایی رنگ دیده می‏شوند. فرشتگان با عبودیت ومهر، مجمر و البسه و میوه‏ها و ظرف‏های غذا و کتاب (قرآن؟) و تاج را حمل می‏کنند و درنمونه‏های استثنایی، فرشته‏ای که حامل ظرف غذا در بالاست، تمام رخ تصویر شده است. برای‏درک این ترکیب‏بندی فاخر و مجلل و خاص، می‏شود این نگارگری را با نگارگری‏های مشابه،مثلاً در کتاب معراج‏نامه ۸۴۰ هجری قمریِ محفوظ در کتابخانه ملی پاریس، مقایسه کرد و به‏خلاقیت شگفت‏انگیز و منحصر به فرد آن پی برد. در این معراج‏نامه که به خط اویغوری نگاشته‏شده است، تصاویر عموماً در قاب‏های مستطیلی افقی قرار گرفته‏اند و تناسب موضوع و فضای‏پس زمینه، به سود موضوع (حضرت رسولِ سوار بر براق و فرشتگان و بناها و مخلوقات‏غریب) است و فضا اندک است و بیشتر به قصد تزیین کار شده است. تنوع حرکات و حالات درآن بسیار محدود است و در نمونه‏ای مشابه به نگارگری سلطان محمد، که جبرئیل به صورت‏علمدار حضرت نموده شده است، فضای اندکی دیده می‏شود. بدیهی است یکصد سال فاصله‏میان این دو نقاشی، تجربه‏ها و خلاقیت‏های تازه‏ای را حاصل داده است و چنین قیاسی چندان‏منصفانه نیست، اما به هر حال حالت بسیار زنده و سراسر لطف نگارگری سلطان محمد، نه تنهادر قیاس با معراج‏نامه تیموری، که با هر اثر دیگرِ قرن دهم هجری قمری، تفاوت آشکار دارد. ازمیان نمونه‏های مشابه دیگر می‏توان به نگارگری معراج حضرت رسول در نسخه دیگری ازخمسه نظامی متعلق به سال نهصد و یازده هجری قمری، اشاره کرد.
در این نگاره، با همین موضوع، با مجموعه بسیار مفصل و پیچیده‏ای روبرو می‏شویم که درآن آسمان و خانه کعبه و درختان و کوه‏ها، با جزئیات فراوان نمایش داده شده‏اند و در آسمان. که‏به صورت مربع کاملی در میان منظره قرار گرفته است. ابرهای پیچاپیچ طلایی، حضرت رسول وفرشتگان را در بر گرفته‏اند و فرشتگان چنان ظریف و ریز ترسیم شده‏اند که در نظر اول، چندان‏مشخص نمی‏شوند و جبرئیل راهنما نیز در آن غایب است.
فرشتگان در نگارگری سلطان محمد، هر کدام در شکلی متفاوت ترسیم شده‏اند و حالت‏چهره‏های‏شان نیز مختلف است. حالت‏های خاص فرشته‏ای که دست‏ها را به دعا متصل کرده‏است و فرشته‏ای که حامل کتاب است، دیدنی است. چهره‏های تمام رخ و نیم رخ نیز در میان‏آن‏ها دیده می‏شود و کلاه‏ها و سربندها و جامه‏های فرشتگان نیز، هر یک به گونه‏ای متفاوت‏طراحی شده است.
رنگ‏آمیزی درخشان و استادانه این نگارگری به صورت سه رنگ اصلی لاجوردی و سپید وطلایی، و رنگ‏های متعدد زرد و آبی و نارنجی و سبز و قرمز، مجموعه‏ای دلپذیر و شگفت‏انگیزبه وجود آورده است. طراحی و قلم‏گیری بی‏نهایت ظریف و دقت در تمامی جزئیات نشانه‏ی‏اخلاص و دلبستگی تام و تمام هنرمند است به موضوع مقدس کار او. بعضی از چهره‏ها. مثلاًچهره‏ای که در سمت چپ بالای صفحه ترسیم شده است. با چهره‏های سنتی دیگر فرشتگان‏تفاوت آشکار دارند و نگاه فرشته‏ای که تاج در دست دارد، در جهتی کاملاً ابداعی و استثنایی، به‏سوی ما، یعنی بیننده نقاشی، متوجه است. سلطان محمد، در این اثر، تذهیب چندانی به کارنبرده است و با اختصارِ در تزئین مجال لازم را برای نمایش حالات و حرکات فراهم آورده است،و از سویی، ابرهای سپید پیچاپیچ و شعله‏های طلایی فراوان و سرکش، عنصر تزئینی پرقدرتی‏را به نحوی شگفت‏انگیز به نمایش می‏گذارند. "معراج حضرت رسول" اثر سلطان محمد نقاش،نمونه‏ی کامل و شایسته‏ای است از یک اثر مذهبی و معنوی که، در عین حال، به تمام سنت‏نگارگری ایرانی وفادار و وابسته است. در این شاهکار منحصر به فرد، از تمامی عناصر زمینی وخاکی استفاده شده است تا اثری کاملاً فرا زمینی به وجود آید و سعی هنرمند در تصویرگریِ. هرچند ناقص و محدود او و یا هر هنرمند دیگری. طرحی از عامل قدس، به حد کمالی که مقدورانسان است منجر شده است.
تصور و آرزوی هنرمند در رسیدن به چنین تصویری، در هنر غرب نیز نمونه‏هایی دارد، ازآثار هنرمندان بزرگ دوره رنسانس ایتالیا تا تصویرگری‏های ویلیام بلیک (۱۷۵۷ - ۱۸۲۷)میلادی و نقاشی‏های استادان بزرگ مکتب فلاماندر، چنین نیتی را می‏توان مشاهده و تعقیب‏کرد، اما در بسیاری از نمونه‏های نقاشی مذهبی غربی نیز، نتیجه دیگری حاصل شده است: یعنی‏به جای "آسمانی شدن عناصر خاکی"، "خاکی شدن عناصر آسمانی" صورت پذیرفته است.نگاهی به نقاشی "تصلیب" در محراب آیزنهایم، اثر ماتیاس گرونه والد آلمانی (۱۴۷۰ - ۱۵۲۸)میلادی که رنجی کاملاً بشری را در چهره و اندام در هم پیچده مسیح نمایش می‏دهد، و نیز دربسیاری از صحنه‏های "تصلیبِ" نقاشی شده به وسیله پیتر پاول روبنس (۱۵۷۷ - ۱۶۴۰)میلادی که مسیحی تنومند و فربه را تصویر می‏کند، گواه این نوع دیدگاه و عملکرد است. نقاشی‏که موضوعی دینی و معنوی را انتخاب می‏کند می‏داند که تمامی سعی و تخیل و خلاقیت خودرا در راه نمایش جهانی فراخاکی و قدسی و ملکوتی باید به کار برد و چنین تصویرگری خطیری،چالش سهلی نیست.
نگارگری "معراج حضرت رسول" اثر سلطان محمد نقاش، نشانه توفیق عظیم و سربلندی اودر این چالش است که حاصلش چونان گوهری بر تارک نگارگری ششصد ساله ایرانی‏می‏درخشد، و تا جستجوی انسان در ایصال به ملکوت ادامه دارد، ادامه خواهد داشت.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

معصومه سیحون
معصومه سیحون▪ متولد ۱۳۱۲ رشت
▪ لیسانس نقاشی، دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران ۱۳۴۰
▪ « برپایی چندین نمایشگاه انفرادی و جمعی در سال‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی در رشت به‌دنیا آمدم و پدرم، رئیس پلیس راه‌آهن بود و به واسطه شغلش به‌طور مرتب در مسیر راه‌آهن جابه‌جا می‌شدیم.
یك سالی از تولدم گذشته بود كه به ساری و بعد از مدتی نیز به شاهی نقل مكان كردیم. یادم هست وقتی را كه رضا شاه به ساری آمده بود و قرار بود كه من به او گل بدهم. همه از او مثل موش می‌ترسیدند. من كوچولو بودم و نمی‌دانستم كه رضا شاه یعنی؛ ترس و احساس هم نمی‌كردم. پدرم مرا راهنمایی می‌كرد كه چه باید بگویم و چگونه رفتار كنم. از پدرم پرسیدم او كیست؟ گفت: شاهِ. فقط یادمه كه كلمه شاه توی كله‌ام خیلی اثر گذاشت. وقتی گل را به او دادم، رضا شاه با آن اسب و قیافه‌اش مرا بغل كرد، بوسید و نوازش كرد. آن‌قدر احساس غرور كردم كه فكر می‌كردم من هم شاهم.»
دوره كودكی معصومه (سیحون) در شهرهای رشت و شاهی می‌گذرد. این سال‌ها مصادف می‌شود با سال‌های جنگ دوم جهانی و نفوذ روس‌ها در شمال ایران. «سربازان روسی مردم خشنی بودند و چنین رفتاری، هم با خودشان و هم با مردم ما داشتند. یادم هست یك باری را كه سربازی روسی، كه نمی‌دانم چه جرمی كرده بود، به دو كامیون بستند و از دو جهت مخالف آن‌قدر كشیدند تا سرباز دو نیم شد. این اتفاق برای من به‌قدری هولناك بود كه تا مدت‌ها كابوس شبانه من شده بود.» «از آن روزها خاطره ]دیگری[ به یادم مانده است، در ساری بود كه پدرم وقتی داشت با یك افسر روسی حرف می‌زد، آمدند و گرفتندش.
پدرم تلاش بسیاری كرد كه آن‌ها را قانع كند به این‌كه وقتی در رشت زندگی می‌كردیم این زبان را به‌خاطر تماس‌هایی كه با آن‌ها داشته یاد گرفته است. بالاخره آن‌ها به‌خاطر مادرم و من، پدرم را رها كردند»(۱) «پدرم از ترس این‌كه ما را نكشند و یا ندزدند،مدتی ما را در واگن‌های قطار مخفی می‌كرد و هر بار در یك واگن از نقطه‌ای به نقطه دیگر در حركت بودیم.» عاقبت پدر موفق می‌شود كه آن‌ها را به تهران بفرستد. تهران هم چندان وضع مناسبی نداشت. قحطی بود و ناامنی. به هر صورت مدتی در تهران زندگی می‌كنند تا پدر معصومه، انتقالی به اهواز می‌گیرد و راهی آن‌جا می شوند. در جنوب، انگلیسی‌ها حضور داشتن و اوضاع نسبتاً بهتر بود.
«با هر اوضاع نابه‌سامانی كه بود، (و البته بعد از مدتی هم رفته رفته وضعیت بهتر می‌شد) احساس می‌كنم كه زندگی برای من بهتر از حالا بود. فكر می‌كردم زندگی دارای مفهومی است. دیدن یك فیلم یا شنیدن یك موزیك خوب چقدر لذت‌بخش بود و پدرم هر جور كه بود هرچه را كه می‌خواستم برای من تهیه می‌كرد. چون قبل از من چهار تا بچه‌اش مرده بودند و من تنها فرزند و عزیز كرده‌ی آن ها بودم.»
«نمی دانم چرا و چگونه با نقاشی آشنا شدم، ولی هر چه یاد دارم از بچگی نقاشی را خیلی دوست داشتم به‌خصوص دوران دبستان را در اهواز به خاطر می‌آورم كه چقدر مورد توجه و تشویق معلم‌هایم بودم چندان درس‌خوان نبودم ولی خوب نقاشی می‌كردم. به همین خاطر هم گاهی جایزه‌ای می‌گرفتم و یا سفارشی از یك معلم كه برایش نقاشی بكشم، و این هم در آن سن و سال، كم تشویقی نبود.» به تدریج نقاشی كار دایم او می‌شود. «عصرها كه از مدرسه به خانه برمی‌گشتم، نقاشی می‌كردم و یا شیطنت، از دیوار بالا می‌رفتم.» در دوره دبیرستان خودم را یك نقاش تمام عیار می‌دانستم و خیلی احساس هنرمند بودن می‌كردم.»
آیا برای ما مقدور است تا لحظه‌ای چشم‌مان را روی هم بگذاریم و با هر سن و سالی كه هستیم، شصت سالی به عقب برگردیم و خود را نوجوانی چهارده، پانزده ساله تصور كنیم كه رها از هر قید و بند، بسیار پُر انرژی و بی آن كه دلشوره‌ها و نگرانی‌های پدر و مادر برای‌مان مهم باشد، كله سحر كه خبری از آفتاب سوزان جنوب نیست، جست و خیركنان اطراف شط، یا پرنده‌ای را دنبال می‌كنیم و یا در جستجو و به بهانه صید ماهی (كه حتی یك بار هم موفق نبوده‌ام)، بازی‌كنان خود را به آب بزنیم و شناكنان به عمق شط فرو برویم و بالا بیاییم و باز شناكنان به قایقی بزنیم توی قایق، با هر آن‌چه از ته‌مانده زوری كه در بازوی‌مان مانده است و تا آخرین رمق پارو بزنیم، وسط شط برسیم شصت سال به عقب برگشتیم.
نه صدای ماشینی هست و نه صدای تلمبه‌ای. وسط شط هستیم و سكوت مطلق است. حتی نسیمی هم نمی‌وزد. تنها حضور خودمان را احساس می‌كنیم، كه گاه آن را هم حتی فراموش می‌كنیم. پاروها را بالا كشیده‌ایم و دستها‌یمان را رها روی پاهایمان گذاشته‌ایم و دوست داریم به نقطه‌أی نگاه كنیم كه تا بی‌نهایت جز آب چیزی نبینیم. به چه فكر می‌كنیم و خود هم نمی‌دانیم. آنقدر در این وضع می‌مانیم تا بانگ بلند و نگران پدر و یا مادرمان ما را به خود می‌آورد. «معصومه تو مدرسه نمی‌خواهی بروی، گرسنه‌ات نیست» پدرم می‌گفت تو ماجراجو به‌دنیا آمده‌ای. ولی حالا فكر می‌كنم كه من ماجراجونیستم. حتی از ماجرا متنفرم ولی ماجرا به دنبالم می‌آید.»
خانواده معصومه سیحون بعد از ده سالی زندگی در اهواز، آن‌جا را با همه خاطرات خوش و همه گرمای محبت مردمش كه مثل گرمای جنوب بی‌دریغ است، به‌قصد تهران ترك می‌كنند و او مدرسه را از كلاس یازده به بعد در آن‌جا سپری می‌كند. «در تهران در دبیرستان نوربخش درس می‌خواندم همه لات‌بازی می‌كردند، محیط خیلی فرق می‌كرد.
اوایل وقتی سوال‌های درسی معلم‌ها را جواب می‌دادم، همه با من بد شده بودند و من هم كم‌‌كم یاد گرفتم مثل اون‌ها رفتار كنم. مادرم گاهی نصیحتم می‌كرد كه تو نباید سعی كنی مثل دیگران شوی و من گاهی می‌پذیرفتم و گاهی هم لج می‌كردم.»
اواخر سال‌های دهه بیست هست و دوران نخست وزیری مصدق و جریان نهضت ملی شدن نفت، تظاهرات خیابانی بود كه هر روز برپا می‌شد و دامنه این تظاهرات و فعالیت احزاب به مدارس كشیده شد. «من شدم یك كمونیست دو آتشه، و مدام در راهپیمایی‌ها شركت می‌كردم. خسته به‌خانه كه برمی‌گشتم پدرم می‌پرسید كجا بودی، می‌گفتم راهپیمایی و او از این مسئله بسیار نگران می‌شد و با همین نگرانی‌هایش توانست ذهنیت مرا تغییر دهد.» «بعد از مدتی باز به اهواز برگشتیم و از شر و شور سیاست دور شدم كمی هم عاقل‌تر شده بودم. با پدر و مادرم خیلی خوشبخت بودم، چون بی‌نهایت به من توجه می‌كردند، مواظبم بودند. بد و خوب را لخت به من می‌گفتند. گاهی لجم می‌گرفت ولی كمی كه گنده‌تر شدم دیدم چقدر ممنون آن‌ها هستم.»
بعد از پایان مدرسه و بعد از مدتی كه در اهواز به‌سر می‌برد، مجددا به تهران برمی‌گردند. ما در معصومه خیلی مایل بود و بسیار اصرار داشت كه او پزشك شود و برای این منظور قرار بود كه برای تحصیل آن به آلمان برود. ولی تقدیر او را راهی دانشكده هنرهای زیبا كرد. «اصلاً از وجود چنین دانشكده‌ای خبر نداشتم. بعد از پایان مدرسه و یكی دو سالی در خانه ماندن پاك افسرده شده بودم. به اصرار یكی دو تن از دوستان، با هم به كلاس‌های آزاد دانشكده هنرهای زیبا رفتیم و بعدها فهمیدم كه این كلاس‌های آمادگی كنكور است.
به توصیه دوستان در كنكور شركت كردم و قبول هم شدم (۱۳۳۵). در دانشكده‌ هنرهای زیبا كه قبول شدم، آن‌قدر درگیر نقاشی بودم كه قید سفر آلمان و تحصیل رشته پزشكی را پاك زدم. خیلی با علاقه و بسیار كار می‌كردم، ولی خیلی زود با یكی از استادانم، مهندس «هوشنگ سیحون» ازدواج كردم و متاسفانه درگیر زندگی شدم. ولی بعد از ازدواج، باز این شوهرم بود كه مرا تشویق می‌كرد كه نقاشی كنم. خیلی سخت‌گیر بود. ولی حالا هر چه دارم و به هرچه كه رسیدم، همه از او دارم. برای آن‌كه كار كردن را به من یاد داد.
من عاشق آدم‌های قوی هستم.او با اعتماد به‌نفس زیاد و قدرت كامل از من خواستگاری كرد من به او گفتم تو جای پدر منی و نمی‌خواهم با تو ازدواج كنم، فكر می‌كردم اختلاف‌ سنی‌مان زیاد باشد. او گفت: تو چه بخواهی و چه نخواهی زن منی. از این به بعد هم نباید موهایت را فلان كنی و فلان لباس را بپوشی و ...
همون سال‌های اول دانشكده بچه‌دار شدیم و پای پروژه دیپلم كه بودم، بچه دوم توی شكمم بود.» بعد از ۲۳ سال زندگی مشتركی كه با هوشنگ سیحون داشت، عاقبت از هم جدا شدند. هوشنگ سیحون ابتدا به امریكا و سپس مقیم ونكور در كانادا شد. «او طراح، نقاش، مجسمه‌ساز و معماری برجسته و از خانواده‌ای درست و حسابی بود. پدربزرگش میرزا عبدالله از موسیقی‌دانان بزرگ ایران بود. استاد عبادی دایی او بود كه سه‌تار می‌زد، مادرش معلم استاد عبادی بود و تار و سه‌تار می‌زد. پدرش نیز ضیاالله سیحون تار می‌زد و شاگردان زیادی داشت.»
علی محمد حیدریان، خانم امین فر (مادام آشوب) و محمد جواد حمیدی از جمله اساتید خانم سیحون هستند «خانم امین‌فر، زن بسیار توانا، خوش ذوق و با سلیقه‌ای بود.گاهی كه روی نقاشی‌ها كار می‌كرد، پارچه‌ای رنگی می‌كرد، روی گوشه‌ای از بوم می‌مالید و بعد چند لكه به آن اضافه می‌كرد و كارها از این رو به آن رو می‌شد.» او هم از میان همه اساتید خود، بیش از همه از آموزه‌های خانم امین‌‌فر استفاده می‌كرد. بنابراین از همان سال‌های اول دوران دانشكده، خیلی زود برخورد طبیعت‌گرایانه‌ای را كه پیش از این فرا گرفته بود كنار می‌گذارد و مجذوب شیوه‌های امپرسیونیستی و پست‌امپرسیونیستی در نقاشی می‌شود. همین روش را هم در سال‌های اول بعد از دانشكده ادامه می‌دهد.
بعد از پایان تحصیل، مدتی برای دانشگاه كار می‌كند، ولی زود آن را كنار می‌گذارد تا برای خودش نقاشی كند. در چندین بی‌ینال و نمایشگاه گروهی هم شركت می‌كند. از جمله نمایشگاهی به مناسبت روز مادر در گالری صبا كه مدیریت آن به عهده خانمی فرانسوی كه نام ایرانی «افسانه» را برای خود انتخاب كرده بود.»، «افسانه هویدا» طی چند سالی كه در ایران بود و گالری داری می‌كرد، بعداز جدایی از همسرش متاسفانه از ایران رفت. او زن بسیار مشخص و دانایی بود اما در نمایشگاهی كه به مناسبت روز مادر برپا كرده بود كاری از «پرویز تناولی» را در داخل گالری ابتدا به طبقه‌ای دیگر، و بعداً به بیرون از گالری انتقال داد.
وقتی به او اعتراض كردم و گفتم كه او از همه ما استادتر است و چرا این‌ كار را كردی، گفت: كار خیلی بزرگ است و نمی‌تواند توی این فضا باشد. همه از این كار او ناراحت بودند بیش از همه تناولی. به بچه‌ها گفتم من به‌خاطر این هم كه شده قول می‌دهم تا هفته دیگر یك گالری برپا كنم از همان فردا شروع كردم و با كمك‌هایی هم كه همسرم به من كرد، واقعاً خیلی زود گالری‌ها راه افتاد (زمستان ۱۳۴۵)، اولین نمایشگاه هم نمایشگاهی گروهی با كارهای سهراب سپهری، ابوالقاسم سعیدی، اردشیر محصص، پرویز تناولی و ...... بود. نمایشگاه بسیار خوبی كه متاسفانه روز افتتاح همراه شد با بارش برف شدید و نگران از این‌كه بازدیدكننده‌ای نیاید.
فروغ فرخزاد كه متوجه دلشوره من شده بود گفت نگران نباش پیش سهراب رفت و سویچ ماشینش را گرفت و رفت سراغ آدم حسابی‌هایی كه می‌شناخت و با ماشین آن‌ها را به گالری آورد. گالری پُر شد و تا آخر شب بچه‌ها گفتند و خندیدند و قرار گذاشتند كه به نوبت، هر كدام نمایشگاهی آن‌جا داشته باشند و دقیقاً تا یك سال برنامه گالری كاملاً پُر شد. من هم خیلی زحمت كشیدم تا از همان ابتدا گالری فعالی باشد. شب و روز نداشتم و با عشق تمام، یكسره همه وقتم را صرف آن كردم.»
گالری‌داری، دوره و تجربه‌ی تازه‌ای در زندگی معصومه سیحون بود. تجربه‌ای كه قریب به چهل سال و تقریباً به‌طور مستمر تداوم داشته و بر تداوم آن نیز پایمردی داشته است. اگر چه این كارهای او را تا حد زیادی از نقاشی كردن بازداشت و فرصت كمتری برای این كار پیدا می‌كرد، ولی حضور مستمرش به‌عنوان یك گالری دار از گذشته تا كنون، حمایت و دفاع از هنر و هنرمندان معاصر ایران بوده است.
«برای اولین‌بار نمایشگاه خوشنویسی را من باب كردم.»(۲) «یكی از افتخارت من این است كه كارهای علی‌اكبر یاسمی را برای اولین بار به نمایش گذاشتم. بعداً دیگران این كار را كردند. كار رسام ارژنگی را هم اول‌بار من به نمایش گذاشتم.(۳) «در طول چهل سال فعالیتی كه تا كنون داشته‌ام صدها هنرمند در گالری من نمایشگاه گذاشته‌اند. نقاشانی نظیر سپهری، زنده‌رودی و بسیاری دیگر از نقاشان استخوان‌دار معاصر در این‌جا بالیده و معرفی شده‌اند و بی‌انصافی است اگر در معرفی آن‌ها به مردم و شهرشان سهم گالری سیحون را نادیده گرفته شود.»
معصومه سیحون ابتدا گالری خود را در یكی از طبقات خانه خود به راه انداخت و سپس سال ۱۳۵۱ به‌جای كنونی خود نقل‌مكان كرد.
سیحون در تجارب هنری خود بین سال‌های ۱۳۴۶ - ۱۳۴۷ یك تكنیك شخصی دست پیدا می‌كند تا تا سال‌ها همراه اوست و آن استفاده از رنگ‌های صنعتی می‌باشد
«رنگ‌هایی كه برای اتومبیل استفاده می‌شود از قدرت و استحكام بی‌نظیری برخوردارند، ضمن آن كه بسیار شفاف و براق هستند. این تكنیك اولین بار به توسط من مورد استفاده قرار گرفت، اما چند سال بعد بعضی‌ها به آن گرایش پیدا كردند، كارهایی از آن دوره دارم كه در برخی از نشریات هنری اروپا و آمریكا رسیده است».
در این مدت سیحون در كنار كار گالری‌داری به‌عنوان مجموعه‌دار نیز تعداد زیادی اثر گردآوری كرده است. اما بخشی از این مجموعه در سال ۱۳۶۰ و با دستگیری و زندانی شدنش، مصادره شد. «بین سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ یك سال در زندان اوین ماندم. به اتهام همكاری با فرح. گفتم با او نه نهاری خوردم و نه شامی كه با او دوست باشم. فقط موظف بودم كه كارهای نقاشی و نقاشان را به او معرفی كنم، ولی با همین اتهام، خانه‌ام و هر آن‌چه كه در آن بود را مصادره كردند.»
«زندان خیلی جای عجیبی بود. خیلی سخت می‌گذشت ولی بسیار هم آموزنده بود.) مدت كمی بعد از آزادی، دوباره گالری را به راه انداختم. یعنی در سال‌های شصت و در اوج جنگ ایران با عراق و زمانی‌كه كمتر گالری‌ها فعالیت می‌كرد.»
فعالیت‌های گالری سیحون از سال ۱۳۶۳ مجدداً از سر گرفته شد و با همه اوج و فرودهای خود، هنوز فعالانه پابرجاست و حتی بیماری قلبی او و عمل سختی كه در فرانسه انجام داد و منجر به تعویض قلبش شد، در فعالیت آن وقفه‌ای به‌وجود نیاورد (۱۳۷۷) «قلبم بسیار ناراحت بود، وقتی به پزشك مراجعه كردم گفت باید عوضش كنی. گفتم هرگز این كار را نمی‌كنم.
با همین قلب عاشق شدم، فارغ شدم. گفت ببین ۲۵ روز دیگر بیشتر زنده نیستی.
قلب نه عاشق می‌شود و نه فارغ. همه این كارها را مغز می‌كند. »(۴) «هیچ امیدی به ادامه زندگی من نبود. ولی حالا دارم زندگی می‌كنم، و این تجربه عجیبی بود. خیلی عجیب. همه باورهایم به ‌كل عوض شد. خدا را با همه وجودم درك كردم.» تعویض كامل قلب پایان مصایب معصومه سیحون نبود. او هنوز باید امتحان دیگری را نیز پس می‌داد. «دزدان توی خانه‌ام ریختند، مرا كتك زدند و استخوانم را شكستند و اموالم را بردند.» چنانچه هنوز نیز این مصایب ادامه دارد. ما مصاحبه خود را در حالی با او انجام دادیم كه ایشان در بستر بیماری بودند. «كار من تا امروز ادامه یافته و الان می‌بینم كه چقدر زحمت كشیده‌ام، البته برای دلم بود. ولی انتظاری هم كه در مقابلش داشتم این بود كه بچه‌ها قدر بدانند كه آدم كار كرده، و تنها تشكری و دستت درد نكنه. همین. درست مثل پدر و مادری كه از فرزندانشان می‌خواهند كه بدانند چقدر برایشان زحمت كشیده‌اند.»
خانم سیحون تقریباً از بعد از بیماری قلبی خود، گالری را به اتفاق «نادر» پسرش كه در امریكا زندگی می‌كرد و برای این منظور به ایران برگشته، اداره می‌كند. دخترش «مریم» نیز اخیرا در امریكا كار مادر را ادامه می‌هد. «من و پدر مریم تصمیم داریم تا همه آثار خوبی كه جمع كرده‌ایم به دخترمان بسپاریم تا در آمریكا بنیادی را به‌نام «بنیاد سیحون» تشكیل دهد و در كنار آن نیز یك گالری به همین نام و به سرپرستی خودش راه بیاندازد. خودم هم تصمیم گرفته‌ام برای همیشه از ایران بروم. لطمه‌هایی كه بر اثر مسایل عاطفی خوردم خیلی به من آسیب می زند. من كه وقتی انقلاب شد و خیلی‌ها رفتند، به‌خاطر عشقی كه به این خاك داشتم ماندم، من كه وقتی بچه‌هایم از ایران رفتند گفتم هر جا می‌خواهید زندگی كنید ولی تابعیت هیچ جا را نگیرید. چون باید یادتان باشد كه ایرانی هستید.
من كه وقتی برای تعویض قلبم به فرانسه رفته بودم، با خودم به‌جای كفن، پرچم سه رنگ ایران را برده بودم، اما حالا تصمیم گرفته‌ام از ایران بروم.»
«بعد از تعویض قلبم روحیه‌ام خیلی عوض شد. خیلی به خدا احساس نزدیكی می‌كنم. مذهبی شده‌ام. بعد از تمام شدن درس دانشكده تا مدتی فیگوراتیو كار می‌كردم، ولی رفته رفته كارهایم آبستره شد و به همین شكل هم ادامه یافت. هنوز هم آبستره كار می‌كنم و حالا ریتمی مذهبی یافته‌اند. بعد از تعویض قلب، موضوعات كارم همه مذهبی شدند. ائمه را می‌كشم. حضرت علی و یا حضرت زهرا را كشیده‌ام كه خیلی عاشقشان هستم. یك بار هم عیسی مسیح را كشیدم. فیگوراتیو نیستند، اما خیلی خوب این احساسات معنوی من را انتقال می‌دهند.»
سیحون آخرین نمایشگاه انفرادی نقاشی خود را در سال ۱۳۸۱ برگزار می‌كند كه با استقبال فراوان مواجه می شود و از پس آن نیز گهگاه انگیزه‌ایی كه بیش از همه دل آوازش را می‌‌دهد، دست به كار می‌شود. شاید خستگی یك عمر تلاش وضعیت جهانی سبب شده است تا این دغدغه در او كاستی بگیرد.
 
 
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب صفوی
مکتب صفوی هنگامی كه سلسلهٔ صفویه روی كار آمد ، مركز هنری ایران از هرات به تبریز انتقال یافت و در شیوهٔ نقاشی ایرانی ، تحول تازه ای به وجود آمد . نگارگری به سوی طبیعت سازی گرایش یافت و استادان نامداری چون رضا عباسی مبدع مكتب صفوی شدند .
در این عهد هنرمندان از میدان تنگ كتاب خارج شدند و نقاشی دیواری رونق گرفت . مینیاتورهای دوران صفویه ، با دو مكتب مغولی و تیموری تفاوتی آشكار دارد و خاصه شیوهٔ مینیاتورهای صفوی از شیوه های تیموری و به ویژه مغولی به مراتب نرمتر است .
رضا عباسی ، خواجه نصیر پسر عبدالجبار استر آبادی ، فرخ بیك میرزا محمد شاگرد خواجه عبدالعزیز ، محمد قاسم مشهور به (( سراجای نقاش )) ، شفیع عباسی ، محمد یوسف مصور ، مولانا محمد علی ، معین مصور ، شیخ رمزی و محمد طاهر كاشی از نام آوران نقاشی عصر صفویه اند .
یكی از ویژگیهای هنر نقاشی در عهد صفویه این است كه چون ارتباط با كشورهای اروپایی و نیز آسیایی در این عهد گسترش یافت ، در اثر شناساندن هنر ایران به كشورهای بیگانه ، گامهای ارزنده ای برداشته شد كه آثار آن در موزه های جهان و داخل كشور موجود است . عصر صفویه ، بدون تردید ، آغاز فصل تازه ای در تاریخ مینیاتور ایران محسوب می شود .
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:47 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب عباسی در بغداد
مکتب عباسی در بغداد " بازیل گری " در كتاب "نگارگری ایران" می نویسد : "در واقع بررسی هنر نگارگری ایران را باید با نسخه های خطی دورهٔ عباسیان آغاز كرد . "مكتب عباسی" نامی جا افتاده برای كلیهٔ نسخ خطی مـذهب و مصـور است كه به هنگام حكومت خلفای عباسی در پایتخت آنان یعنی بغداد ( ۶۵۶ ـ ۱۳۳ هـ . ق. ) آفریده شده اند ."
این هنر در اسپانیا صدها سال متبلور ماند و شكل نازلی از آن در افریقای شمالی ابقا شد . به دنبال انقراض دولت ساسانی ، با روی كار آمدن خاندان برامكه ، هنرمندان زیادی به شهر بغداد روی آوردند و مكتبی را بنا نهادند كه به مكتب بغداد شهرت یافت . البته این موضوع به بررسی تاریخی بیشتری نیاز دارد . بسیاری از آثار گرانبهای این دوره ، در جریان تاراج كتابخانه های بخارا و سمرقند نابود شد . در قرون اولیهٔ بعد از ظهور اسلام ، هنرمندان با ذوق ایرانی مبتكر تزیین و تذهیب كتب مقدس بودند و طلا كاران ، حواشی و سر لوحه های كتب را با نقوش اسلیمی و ختایی و تركیب بندهای آنها را به شیوهٔ مخصوصی ابداع كردند و به كار گرفتند .
بعدها این ابتكار توسعه یافت و طرح اسلیمی و ختایی در قالب اصول و قواعد معینی ، توسعه یافت . این شیوه در دوره های سلجوقیان ، مغولان و تیموریان ، علاوه بر تذهیب كتابها ، در كاشیكاری و نقشه های فرش نیز مورد استفاده قرار گرفت .
به دنبال ابتكار طرح و نقوش سنتی ، نقاشی از تصاویر و قصه ها نیز آغاز شد كه مینیاتورهای مكتب عباسی سرآغاز آنهاست . بـه نـوشتهٔ آرتـور اپـهام پـوپ ، كــلیله و دمـنه ، كـتابی در عـلم دامپـزشـكی و داروسـازی بـه نـام "دماتریامدیكا" و مقامات حریری ، تصاویری به سبك مینیاتورهای مكتب بغداد را در بر دارند . "بازیل گری" ضمن تحلیل كلی مكتب جهانی عباسی "بغداد" می گوید : "به سخن كوتاه ، بین مینیاتورهایی كه طی دورهٔ عباسیان در ایران آفریده شده و آثاری كه در نقاط دیگر آسیا پدید آمده ، نمی توان تمایزی قایل شد و تنها تفاوتی كه ایرانیان بدان افزودند ، یكپارچگی به خاطر حملات مغول است . ظاهراً تكان شدیدی لازم بود تا نبوغ ایرانیان را قادر سازد كه هنر جدیدی را به شیوهٔ خود و با برداشت از نفوذ سریعی كه در اثر ایجاد رابطه با شرق دور پدید آمد ، تكامل بخشند ."
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:49 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب مغول در دوره ایلخانی
مکتب مغول در دوره ایلخانی در این دوره ، هنر نقاشی و طرحهای سنتی به پیشرفت قابل ملاحظه ای نایل آمد . یكی از خصوصیات سبك و شیوهٔ مینیاتور دورهٔ سلجوقی ، اصالت و خلوص نقاشیهای این عهد است كه كاملاً ایرانی و جدا از نفوذ نقاشیهای چینی است . بعد از انقراض سلجوقیان ، ایرانیان به طور معجزه آسایی سنن فرهنگی خود را حفظ كردند و مغولان كه به ایران ‎آمده بودند تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند . تسلط مغولان در ایران ، سیر هنری را كه در عهد سلجوقیان می رفت تا به تكامل و درجات عالی برسد ، منقلب و دگرگون كرد .
در شهرهای تبریز ، شیراز و مرو نیز مراكز هنری و آثار تازه ای به وجود آمد . مرحوم استاد (( رسام ارژنگی )) هنرمند معروف ، می گوید :
(( پس از هجوم مغول ، مكتبی روی كار آمد كه كاملاً تحت تأثیر شیوهٔ چینی و مغولی بود و از آن دوره آثار نسبتاً زیادی به جای مانده … )) استاد اكبر تجویدی نیز ضمن بحث دربارهٔ كتاب (( جوامع التواریخ )) و (( مكتب تبریز )) می نویسد :
(( این قسمت از كتاب مربوط به تاریخ مغول است و نمایشگر تأثیری بیشتر از مكاتب چینی و مغولی در نقاشی این ادوار است .‌ ))
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:50 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب نقاشی در عصر تیموریان
مکتب نقاشی در عصر تیموریانتیمور كه جانشین ایلخانان مغول گردید شهر تبریز را در سال ۷۸۸ هجری و شهر بفداد را در سال ۸۰۴ هجری فتح نمود. مانند فتح مغول فتح تیمور با خرابی و ویرانی بسیار همراه بود. لیكن از منابع ادبی چنین مستفاد می گردد كه در زمان تیمور هنرمندان و صنعتگران شهرهای تسخیر شده به سمرقند برده شدند و معماری و هنر در آن جا تشویق و ترغیب شد، در این شهر و مخصوصا در زمان جانشینان تیمور مینیاتورسازی در هرات به منتهی درجه ترقی خود رسید، ولی هیچ گونه كتاب خطی وجود ندارد كه بتوان به مكتب سمرقند این دوره نسبت داد.
از زمان تیمور چندین نسخه كتاب با تصاویر خیلی عالی باقی مانده كه در سایر مراكز از قبیل شیراز و بغداد نوشته شده است، از جمله سه نسخه شاهنامه متعلق به مكتب شیراز كه در موزه بریتانیا، كتابخانه و سلطنتی مصر در قاهره و كتابخانه موزه توپكایی در استانبول نگهداری می شود، از آن جایی كه مینیاتورهای این نسخه واجد بسیاری از خصایص اسلوب تیموری است كه بعدا در هرات نمو كرد، بعضی معتقدند كه مركز و مهد مكتب نقاشی تیموری شیراز بوده است.
خصایص این قسمت مینیاتور عبارتست از كوه هایی كه در فواصل معین با سبزه پوشیده، افق بلند در رنگ های جدید به الوان گوناگون می باشد.
این اسلوب جدید در یك نسخه خطی دیگر یعنی دیوان شعر خواجوی كرمانی آشكار است، این دیوان كه در دوره تیموری در بغداد نوشته شده فعلا در موزه، بریتانیا محفوظ است، و در آن شرح داستان عشق های، شاهزاده ایرانی و همایون دختر امپراطور چین است كه در سال ۷۹۹ هجری نوشته شده، این كتاب به خط میرعلی تبریزی است كه مخترع خط نستعلیق به شمار می رود. یكی از مینیاتورهای این كتاب دارای امضای نقاش ایرانی به نام جنید السلطانی است.
شاهرخ پیر و جانشین تیمور، هرات را مقر حكومت خود قرار داد. خود او شاعر و هنرمند بود و عده زیادی از هنرمندان را برای استنساخ و مصور ساختن كتب جهت كتابخانه مشهور خود استخدام كرد كه در بین آنها خلیل نقاش را می توان نام برد. پس از او پسرش بایسنقر میرزا بیش از پدر مشوق و حامی علم هنر و ادب گردید. او كتابخانه بزرگی در هرات تاسیس نمود كه در آن چهل نفر از بزرگ ترین نقاشان و خوشنویسان و صحافان كار می كردند كه در راس آنها جعفر بایسنقری خطاط مشهور بود و به دست آنان عصر طلایی مینیاتورسازی ایران ظاهر گردید.
از جمله نقاشان امیرشاهی سبزواری و غیاث الدین را می توان نام برد. اگر چه نقاشان دربار به مصور ساختن شاهنامه ادامه می دادند.
در نقاشی ها، قالی، كف اتاق، حوض و غیره به طوری نمایش داده شده كه تمام سطح همه آنها دیده می شود. علاقه هنرمندان ایرانی به زیبایی اسرار آمیز طبیعت، باغچه های مجلل پر از گل و گیاه و شكوفه نظر فریب سحر آمیز، با اشتیاق كامل در این تصاویر منعكس گشته است.
این كتاب به كتابخانه الغ بیك پسر شاهرخ و حاكم ماوراء النهر نسبت داده می شود و این همان شخص است كه رصدخانه مشهور سمرقند را تاسیس كرد.
در موزه متروپولیتن نیویورك نسخه دیگری درباره علم نجوم وجود دارد كه دارای پنجاه تصویر از ستاره ها و صور فلكی است و چون سبك نقاشی و جزییات البسه حاكی از دوره تیموری است احتمال دارد كه این نسخه در زمان الغ بیك در سمرقند نوشته شده باشد.
شاهرخ در زمان ۸۵۰ هجری وفات یافت و پسرش بایسنقر میرزا كه حامی و مشوق هنر و ادب بود قبل از پدر زندگانی را بدرود گفته بود. پس از مرگ شاهرخ مملكت دچار اغتشاش بزرگی شده بود و مدعیان تاج و تخت سلطنت زیاد گشتند. سرانجام در زمان سلطان حسین بایقرا نقاش نامی ایران كمال الدین بهزاد هراتی درخشید.
بهترین نمونه آثار بهزاد تصاویر موجود در دو نسخه خطی است، یكی خسمه نظامی در موزه بریتانیاست، كتاب دیگر نسخه ای از بوستان است كه در كتابخانه قاهره نگهداری می شود و شامل چهار مینیاتور با امضای بهزاد است. این نقاشی ها آشكار می سازد كه هنرمند در مشاهده طبیعت دقیق بوده است، در رنگ آمیزی مهارت و استادی خاصی از خود نشان داده و با تركیب رنگ ها و بكار بردن اسلوب جدید رنگ های مخصوص و تازه ابتكار كرده است.
تصاویر كتاب خمسه، نظامی رنگ آمیزی سرد دارد و آبی و خاكستری و سبز بیشتر به كار رفته است.
مینیاتورهای بوستان، هنر بهزاد را در اوج كمال نشان می دهد، این تصاویر از لحاظ تركیب و حقیقت بینی از شاهكارهای هنر نقاشی محسوب می شود و تصاویر اشخاص حركت و شخصیت خاص افراد را ظاهر می سازد.
از خصایص دیگر كار بهزاد ظرافت كار و حركات زنده و تمایز صورت اشخاص و صرف نظر كردن از جزییات است كه در نقاشی های اواخر عمر او دیده می شود و تنوع در رنگ چهره و تركیب و رنگ آمیزی عجیب از قبیل صورتی و انواع مختلف قرمز و زرد و سبز و آبی كه روی زمینه، سبز علفی كشیده شده است.
در نقاشی بهزاد در شمار رنگ های گوناگون و توافق آنها با یكدیگر، طلا و نقره نیز به كار رفته است. در آثار بهزاد ظرافت و كشیدن درخت ها و گل ها و دور نماها و نیز در نمایش اشعه و خورشید و ابر مهارت و استادی مشاهده می شود. در صحنه های جنگ و شكار، سواران با دقت حیرت انگیزی طرح شده اند و پراكندگی آنها در تركیب دورنما بسیار جالب و زیباست.
بعد از هزیمت تیموریان به وسیله شیبانیان در سال ۹۱۳ هجری بهزاد در هرات ماند و برای سلطان ازبك، كار می كرد وقتی شاه اسماعیل صفوی در حدود سال ۹۱۶ هجری شهر هرات را تسخیر كرد و بهزاد را به تبریز برد و سرور هنرمندان خویش ساخت، بهزاد در این شهر به تاسیس مكتب نقاشی جدیدی اقدام كرد كه بعد در نقاشی ایرانی موثر واقع شد.
● مكتب بهزاد در بخارا
شهر هرات كه بزرگ ترین مركز فرهنگی و هنری بود در سال ۹۱۳ هجری به دست شیبك خان افتاد و در بخارا مركز حكومت او مكتبی به وجود آمد و رونق گرفت كه می توان آن را دنباله مكتب فنی بهزاد شمرد.
این مكتب را محمود مذهب كه تذهیب كننده و بزرگ ترین نقاش این مكتب است، پروراند. او در دربار سلطان حسین بایقرا مشغول بود و از آثار بهزاد پیروی می كرد.
مشهورترین آثار وی نسخه خطی تحفه الاحرار جامی شاعر نامی ایران است كه در كتابخانه ملی پاریس موجود است. در این مكان دو صفحه از نسخه خطی نظامی وجود دارد كه بهترین نمونه آثار وی به شمار می آید و برای شیبانیان (عبدالعزیز) نوشته شده است.
این تصویر، پیر زنی را نشان می دهد كه در حضور سلطان سنجر به دادخواهی آمده و دارای امضای محمود مذهب است. زمینه طلایی است و رنگ ها درخشان تر از كارهای هرات اند.
مینیاتوری كه انوشیروان را با وزیر خود در همین كتاب خطی نشان می دهد در سبك و در تیپ و اسب ها با مینیاتورهای دو صفحه دارای رابطه نزدیكی می باشد. امضای آن «عمل محمود مذهب» است.
كار بعدی این استاد كه بسیار جالب است در آلبوم سلطان مراد سوم در كتابخانه ملی وین مشاهده می شود. این تصویر چادر بزرگ هرمی شكلی را نشان می دهد و در جای مخفی امضا محمود مذهب وجود دارد. دو نگهبان كه یكی سیاهپوست است جلب نظر می كنند. در كنار چادر بزرگ درختان پر شكوفه قرار دارند. عبدالله خراسانی كه هم به عنوان مذهب و هم مصور (نقاش) شناخته شده متعلق به همان مكتب است و حداقل بایستی شاگرد غیر مستقیم بهزاد باشد كه از هرات به بخارا رفته است. فقط چند نقاشی به وسیله او امضا و شناخته شده است. او تصاویری برای كتاب و همین طور تصاویر مستقل دیگری كشیده كه شامل موارد زیر است:
▪ جوانی كه در زیر درخت پر شكوفه، عود مینوازد و در موزه لایپزیك آلمان می باشد.
▪ ملاقات یك زوج در دامنه یك كوهستان
از ویژگی های مكتب بخارا آن است كه پوشاك سر اشخاص عبارت است از كلاه ترك دار بلندی كه قسمت پایین آن را عمامه پوشانده است. خصوصیات دیگر این مكتب نقاشی و زینت دادن حواشی نسخه های خطی به انواع نقش و نگاره های دو رنگ طلایی و نقره ای بر روی یك زمینه رنگ آمیزی شده است.
 
مهران حسن زاده
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:54 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب نگارگری اصفهان
مکتب نگارگری اصفهاناز مرگ شاه اسماعیل دوم در سال ۹۸۵ هـ . ق تا پادشاهی شاه عباس اول حدود ۱۰ سال اوضاع سیاسی کشور دچار آشفتگی و نابسامانی بود . در این سالها حاکم اسمی حکومت محمد خدابنده بود . پس از وی شاه عباس ۱۶ ساله وارث تاج و تخت گردید .
از اولین اقدامات وی برای سامان دادن به این اوضاع جابجایی پایتخت از قزوین به اصفهان در سال ۹۹۵ هـ . ق بود . کم کم اصفهان نماد قوت و ثبات سیاسی ایـــران گشت . او به رغم طغیان ها و مــــزاحمتهای ازبکان و عثمانی ها همواره به تحکیم سلطه خود می پرداخت و از حمایت هنرمندان و معماران دست بر نمی داشت و با کمک هنرمندان و معمـــاران خیابان ها عمارات و مساجد بزرگ و زیبایی بر پا داشت و شهر نه تنها مرکز حکومتی بلکه مرکز تجاری و نمادی از نظام جدید اجتماعی ایران شد .
« آغاز مکتب اصفهان در نقاشی منتسب به اواخر سال ۹۹۷ هـ . ق است ولی این نوع نگرش حداقل از ۱۰ سال قبل آغاز شده بود » ۱
« بطور کلی در اکثر دوره حکومت شاه عباس هنر بسیار مورد حمایت بوده ، معماری منسوجات فرشها و سفالگری این دوره ستایشگران پرو پا قرصی داشت با این وجود با توسل به نقدی منصفانه تقریباً در تمام هنرهای این دوره میتوان انحطاطی در سرزندگی و خلاقیت یافت که به طرق گوناگون نمودار میشود .... در هنر نقاشی و نتایج کما بیش متفاوت بود . البتـــه این تا حدی بدین علت که در این زمان نقاشی تا اندازه ای مستقل از حمایت دربار بود ... روحیه تازه ای از اصالت دیده میشود .» ۲
« در نقاشی ایران تغییر و تحولات کلی بوجود آمد و هنرمندان به آزادی بیشتری نسبت به گذشته دست یافتند واز چهار چوب موضوعاتی که قبلاً هنرمندان روی آن کار کرده بودند فراتر رفت . نقاشی از درون صفحات کتابهای خطی بیرون آمد و نقاشی و طراحی به صورت تک ورقی رواج پیدا کرد ، بیشتر موضوع کار این نقاشان به تصویر کشیدن زندگی سنتی مردم و درباریان و تصویر کردن اشخاصی بود که لباسهای فاخر و الوان پوشیده اند و همچنین در همین زمان است که سبک طراحی به شیوه قلم گیـــری از اهمیت خاصی برخوردار میگردد .
در مکتب اصفهان به علت کوشش وتوجه بیش از حد هنرمندان به نقاشی های ‹ تک چهره › نقاشی به شیوه قدیـــم که در آن تعـــداد زیادی پیکرهای انسانـــی کار شده از رونق می افتد . » ۳
« در کتابسازی رفته رفته همکاری نزدیک هنرها کم میشود . تصاویر آشکار تر از پیش خود را به حاشیه تحمیل میکنند . تذهیب کتابها نیز اغلب سرسری و سطحی است ، رنگها گاه کیفیت متوسطی دارند و تصاویر پیکره دار کاملاً عادی و فاقد هر گونه شکوه هستند . » ۴
از اواخر قرن ۱۶ تاثیرات هنر اروپایی بر نقــاشی ایرانی بیشتر نمود پیدا میکند ، نقاشی پیکره های منفرد ، انجــام سایه پردازی ، رعایت پرسپکیتو و نقاشی های رنگ و روغن از جمله موارد تاثیر هنر اروپایی میباشد .
« اگـرچه طراحــی های این دوره تــاریخ و امضاء دارند ولی انتساب آنها به نقاشان مشخصی بی نهایت دشوار است . » ۵
« ۲ یا ۳ نفر از هنرمندان کار آزموده سابق که در خـــدمت شاه طهماسب ، ابراهیم میرزا و اسماعیل دوم بودند ، بار دیگر در کتابخانه شاه عباس بکار گماشته شدند که برجسته ترین آنها صادقی بیک بود و در مقام رئیس کتابخانــه ابقا شد ولی شخصیت و طبع سرکش و مبتکر از وی فضای ناسالمی آفرید و از کار بــرکنار شد . اما نگارگـــری را همچنان پی گرفت ، افول او در نتیجه درخشش شهرت رضا پسر علی اصغر بود . » ۶
« رضا پسر علی اصغر که از نگار گران دربار شاه اسماعیل دوم بود و حدود سال ۹۹۵ هـ . ق به جمع نگارگران شاه عباس پیوست . »۷
« این نقاش چیره دست جوان بتدریج سبکی را ابداع کرد که در عرض دو دهة آینده چهره نگار گری ایران را به کلی تغییر داد . کار و اثر او شامل طراحی بی عیب و نقش و در درجه اول رنگ آمیزی درخشان سبک عالی صفوی بود . اما با گذشت زمـــان چهره پیکره های جـوان او مملو از چشمان درشت ، بی لطافت ، طره های تکلف و گاهی هم چانه های پهن گردیـــد و همه آنها در زیر درخت بیــد تصویر شد که تاثیر کمتری در پی داشت . جدول رنگ آمیــزی او کم کم تغییـر یافـت و رنگهای زرد ، قهــــوه ای و ارغوانی جــای قرمز روشن و لاجــوردی آثــار اولیــه را گرفـت . او آثـــار متاخــر خود
(که شاید منسوب بــه اوست ) به نام ‹‹ رضا ›› و یا ‹‹ آقا رضا ›› امضاء کرده ولی در اواخر قرن لقب افتخاری لقب ‹‹ عباسی ›› را نیز بـــدان افـــزود که احتمالاً از طرف شاه به او تفویض شده بود . سابقاً آقا رضا و رضا و رضا عباسی دو هنرمنــد مجزا و متفاوت فرض میشد ولی مرحوم دکتر بچوکین بالاخره توانست مردم را قانع سازد که هرسه اسم از یک نفر است. » ۸
« میتوان نتیجه گرفت که همه آثاری که به امضاء آقا رضا و رضا عباسی موجود است همگی از آثار یک هنرمند میباشد . در ابتدای جوانی بنام آقارضا آثارش را رقم می زده و سپس در اصفهان در دربار شاه عباسی عنوان عباسی را کسب کرده و به نام رضای عباسی آثارش را امضاء کرده . در اینجا باید به نام دو هنرمند دیگر بنام های آقا رضا جهانگیری و علیرضا عباسی که در بعضی از منابع به اشتباه آنان را با رضای عباسی یکی دانسته اند اشاره شود . در مکتب اصفهان علاوه بر هنرمندانی که قبلاً نام آنها ذکر شده نقاشان دیگری کار میکردند که مهمترین آنها حبیب ا.. مشهدی ، محمد رضا تبریزی ، محمد طاهر ، لطف ا.. ، محمد حسن ، ملک حسین اصفهــانی و محمد رضا عراقی هستنـــــد . » ۹
« در مـــورد خود رضا عباسی نکته گفتنی این که شباهت قابــل ملاحظه ای به شخصیت صادقی داشته است . یعنــی مشکل پسند و ســـر سخت و دارای استقلال عمـل شدیــــد دو مـــاخذ موجودی یعنی کتاب قاضی احمد و اسکند منشـــی ، هردو آنند که وی بـرای
مــدت کوتاهی که فراتر از آغاز قرن یازدهم هـ .ق نرفته از هنر خود دست کشید و اختلاط با مردان و لوندان اوقات او را ضایع ساخت و میل تمام به تماشای کشتی گیران و وقوف در تعلیمات آن می یافت .
چنین مینماید که او علیرغم دلجویی و احترام و ملاحظه دربار از حمایت آن مضطرب و دلگیر بود . از سال ۱۰۲۹ به بعد آثار باقیمانده او بسیار زیاد است و اما از نظر شیوه ودلچسبی چندان به پای سبک طراحی ها و نقاشی ها ی اوایل زندگیش نمی رسد . تقریباً همه آثار او تصاویری آلبومی است که حاوی یک پیکره منفرد و یا گاهی دو پیکره است بغیر از شاهنامه سترگی که با کمک صادقی بیک تهیه شد ، فقط سه نسخه مذهب از او در دست است . .... رضا عبــاسی حتی پس از مرگ شاه عباس در سال ۱۰۳۸ / ۱۶۲۹ بـــرای دربار کار میکرد .» ۱۰
« شاه عباس همچون نیکان خود در سفارش اجرای نسخه با شکوهی از شاهنامه هیچ درنگ نکرد .... در نگاره های زیبای این نسخه میتوان شاهکارهایی از استاد کهنه کار صادقی بیک نظیر زال و سیمـــرغ فریدون با فرزندان و زنانش و ترکیب بندی های با شکــوه رضا جوان ( همچون طهمورث و دیو ها و رستم و فیل ) را مشاهده کرد . » ۱۱
« شاهنامه شاه عباس در مجموعه اسپنسر از کتابخانه عمومی نیویورک موجود است. شاه عباس آنرا در سال ۱۰۱۹ هـ . ق شخصاً سفارش داد و حاوی چهل و چهار نگاره برگ است .
ایـــن نگاره ها بطـــور کلی تلفیقــی دقیق و درست از سبک شاهنامه بایسنقری سال ۸۳۲ هـ . ق موجـــود در تهران است . چنین مینمایــد که دارای ترکیب بندی های اصیل است و موضوعـات که مطابق با نگاره های نسخه تهران – شاهنامه بایسنقری – تهران است مستقیماً از آن اقتباس نشده است . البته مگر در جایی که نسخه ثانوی از شاهنامه بایسنقری اجازه یک چنین اقتباس غیر محسوس را داده است. چند تا از نگاره های این نسخه گو اینکه از حیث کیفیت پایین است ولی گاه به گاه رنگ عوض کرده است . » ۱۲
در میان پیروان رضا عباســـی معروف از همه محمد قاسم محمد یوسف و محمد علی هستند به غیر از نگاره های جدا و متعدد و طراحی های گوناگون که به نام آنهاست زیباترین آثار آنها را باید شاهنامه سال ۱۰۵۸ دانست که متعلق به قصــر وینزور است . افضل حسینی نیز از نقاشان به نام دیگر این ایام است که نگاره های مستقل او در زمینه مسائل عاشقانه و گرایش های منحط زمانه از بیان قوی برخوردار است او در مقایسه با نقاشان دیگر ، تعداد بیشماری از نگاره های تـوامند چشمگیر شاهنامه سترگ سال ۶۱- ۱۰۵۱ هـ .ق را اجرا کرده است.» ۱۳
« رضا عباسی عده ای پیرو نیز داشت که از آن میان حیدر نقاش از بهترین آنان بود . دیگر پیروان او عبــــارتند از افضل ، محمد یوسف ، محمد قاسم تبریزی ، محمد علی تبریزی و معین . » ۱۴
« یکی از معروفترین هنرمندان بعد از حکومت شاه عباس اول محمد معین مصور است که در زمان چهار پادشاه صفوی ( صفی ، عباس دوم ، سلیمان و سلطان حسین ) زنــدگی میکرد و از جملـــه او از با استعداد ترین شاگران رضا عباسی به شمار میرود و جزو آخرین هنرمندان سنتی مکتب اصفهان میباشد و تا پایان عمر طولانی هنر خویش حدود ۷۵ سال که همزمان با نفوذ نقاشی اروپا در این بود ، علیرغم اینکه اکثر هنرمندان معاصرش همچون محمد زمان و علیقلی جبه دار که شدیداً تحت تاثیر هنر اروپا بودند او به خاطر احترام خاصی که به سنت استاد خویش داشت آثار خود را از نفوذ هنر اروپایی حفظ کرد . معین مصور در اوایــل قــرن ۱۱ هجری به دنیا آمد اولین اثر تاریخ دار او متعلق به سال ۱۰۴۳ هـ .ق میباشد و آخرین آثار او در تاریخ ۱۱۱۹ هـ . ق کار شده است . معین مصور علاوه بر تعداد زیادی طرحی و نقاشی تک ورقی تعــداد کتب خطی مصور شده نیز از او بر جا مانده است .
در برخی از این کتابها بیش از ده مینیاتور کارکرده است . بعضی از کارهای معین دارای ابعاد تاریخی است و گاهی موضوع کارش به یک اتفاق ساده روزمـــره اختصاص پیدا کرده است . مثلاً تصویــر یک مــــرد و خروس در بغل را مــی کشد و بر روی آن برای یکی از ســـه فرزندش با علاقــــه می نوشت ( با عجله برای فرزندم آقا زمان کشیدم پنجشنبه ( ۱۰۶۹ هـ . ق ) ، به امید خوشبختی ) . معین مصور تصویر از استادش رضا عباسی در سال ۱۴۰۴ هـ. ق کار کرده است .
از دیگـــر هنرمندان اواخر مکتب اصفهان محمد شفیع عباسی وافضل الحسینی است . محمد شفیع پسر رضا عباسی است . او تحت نظر پدرش آموزش یافت و در طراحی به درجه والایی دست یافت ، او علاوه بر اینکه در مینیاتور مهارت داشت ،طراح مهم پارچه هم بود .
او همچنین در نقاشی گل ها که نوع جدیدی از نقاشی بـــود که در اواخر دوران صفویـــه از تاثیر نقاشی اروپا بوجود آمده بود مهارت کافی داشت ( این شیوه که مبتنی بر مطالعه گلها و پرندگان بود بعدها به وسیله نقاشان قاجار کاملاً گسترش یافت) . افضل الحسینی نیز از شاگردان رضا عباسی است کارهای افضل شباهت زیادی به آثار رضا عباسی دارد .
تعدادی از نقاشی های شاهنامه عباس دوم که در موزه لینگراد نگهداری میشود به امضاء این هنر مند است . محمد علی ، محمد یوسف و محمد قاسم سه تن از هنرمندان اواخر مکتب اصفهان هستند که ظاهراً در دربار شاه عباس دوم و شاه سلیمان به موازات هم پیش رفته اند ، هر سه از پیروان و شاگردان رضا عباسی هستند و شیـوه استــاد خود را توسعــه داده اند . در طـراحی های آنها خطوط به نرمی تمام طـراحی شده است و زمینـه های منظره و صخره ها را با لطافت تمام تصویــر کرده اند ، موضوع کار آنها زن و مردهای ایستاده و یا نشسته دراویش ، حیوانات و پرندگان است . در طراحی های محمد قاسم و محمد یوسف علاوه بر رنگ مشکی از رنگ قرمز نیز استفاده شده است .
طراحی های محمد علی نیز از نظم و زیبایی خاصی برخوردار است و از مشخصات فنی طرحهای این استاد استفاده از رنگ صورتی در آثارش میباشد و بیشتر طراح های او در ابعاد کوچک کار شده است .
محمد یوسف حدوداً ۱۰۴۲ هـ .ش از دنیا رفته و محمد قاسم نیز تا سال ۱۰۷۸ هـ . ش در قید حیات بوده است . این سه هنرمند جزء آخرین هنرمندان مکتب اصفهان به شمار میروند .
با هجوم فرهنگ بیگانگان ، تاخت و تاز یغماگران ، فقر و سوء حکومت ، تشویق و ترویج نقاشی اروپایی بوسیلـــه شاه عباس دوم و مرگ شاگــردان با وفای رضا عباسی موجبات فنا و اضمحلال سبک مینیاتور پر شکوه صفویه فراهم شد . مهمترین عامل این سقوط نفوذ هنر اروپا بود .... » ۱۵
 
سارا جمشیدی دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد پـی نـوشــت ۱- نقاشی ایرانی ، ص ۹۸ ۲- سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ص ۳۷۶ ۳- کیمیای نقش ، صص ۲۵و ۲۶ ۴- سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ص ۳۷۹ ۵- همان ، ص ۳۸۲ ۶- تاریخ هنر ایران (۱۱ ) ( هنر نگار گری ایران ) ، ص ۷۱ ۷- نقاشی ایرانی ، ص۱۰۰ ۸- تاریخ هنر ایران ( ۱۱ ) ( هنر نگار گری ایران ) ، ص ۷۳ ۹- کیمیای نقش، صص ۲۸ ، ۲۹ ۱۰ – تاریخ هنر ایران ( ۱۱ ) ( هنر نگارگری ایران ) ، ص ۷۵ ۱۱- همان ، ص ۷۳ ۱۲- همان ، ص ۷۶ ۱۳- همان ، ص ۷۸ ۱۴- سیر تاریخ نقاشی ایران ، ص ۳۹۰ ۱۵- کیمیای نقش ، صص ۲۹،۳۰،۳۱ فهــرست منابـع و ماخـذ ۱- بینیون ، لورنس و دیگران / سیر تاریخ نقاشی ایرانی / مترجم : محمد ایرانمنش موسسه انتشارات امیر کبیر / چاپ اول / تهران /۱۳۶۷ ۲- خزایی ، محمد / کیمیـــــای نقش ( مجموعه آثار طراحی اساتید بزرگ نقاشی ایران و بررسی مکاتب نقاشی از مغول تا آخــــر صفوی ) / انتشارات حوزه هنـــــری سازمـــان تبلیغات اسلامی / چاپ اول /۱۳۶۸ ۳- رابینسن ، ب . و / تاریخ هنر ایران ( ۱۱ ) ، هنر نگارگری / مترجم : یعقوب آژند ۴- کن بای ، شیلار / نقاشی ایرانی / مترجم : مهدی حسینی / دانشگاه هنـر/ تهران/۱۳۷۸
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:55 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکتب هرات در دورهٔ تیموری
مکتب هرات در دورهٔ تیموریبنیانگذار نقاشی مكتب هرات ، چند تن از اسلاف تیمور بودند كه به آن مكتب تیموری و یا مكتب سمرقند نیز می گویند . پس از دورهٔ مغول ، دورهٔ جدیدی در هنر و صنعت ایران پدید آمد كه آن را دورهٔ تیموری یا عصر سمرقند و بخارا نام نهادند . زیرا در این زمان سمرقند و بخارا مراكز هنر بودند در صنعت نیز تحولاتی روی داد . نوشته اند : سه نفر از دودمان تیمور در هرات مركزی تشكیل دادند و به خلاف جدشان ، هنر و فرهنگ را بیش از خونریزی مورد توجه قرار دادند .
این سه نفر بایسنغر ، شاهرخ و سلطان حسین بایقرا بودند كه مؤسسین و مروجین اصلی مكتب هرات به شمار می روند . بزرگترین استاد مبتكر این عصر (( كمال الدین بهزاد ))‌ است كه پاره ای از خاورشناسان او را هراتی خوانده اند . به قول یكی از استادان مینیاتور معاصر : مكتب هرات یكی از مشخص ترین دوره های تجلی نقاشی در ایران است . در این مكتب مینیاتور و تذهیب به حد اعلای خود رسید و هرات مركز اجتماع برگزیده ترین هنرمندان آن زمان شد .
(( خمسهٔ نظامی )) به امضای كمال الدین بهزاد ، شاگرد پیرسید احمد تبریزی ، ((‌ گلچین ‌))‌ اسكندر سلطان ، (( شاهنامهٔ )) محمد جركی ، (( بوستان سعدی )) منسوب به بهزاد ، (( خمسهٔ )) امیر خسرو دهلوی ،‌ (( سید سكندری )) امیر علیشیر نـوایی ، ((‌ ظفر نامهٔ )) شرف الدین علی یـزدی منسوب به بهزاد ، (( مراد )) آق قویونلو از آثار برجستهٔ دوران بلوغ هنری ایران ، یعنی مكتب هرات به شمار می آیند .
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:56 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مکرمه قنبری و هذیان لذت
مکرمه قنبری و هذیان لذتگالری دی، تعدادی از آثار نقاشی مكرمه قنبری را به معرض تماشا گذاشته است. مكرمه قنبری در سال ۱۳۰۷ در روستای «دریكنده» آمل در استان مازندران به دنیا آمد و در سال ۱۳۸۴ درگذشت.
مكرمه نقاشی را در ۶۷ سالگی آغاز كرد و تنها در ده سال پایانی عمر ۷۷ ساله اش به عنوان یك نقاش شناخته شد. او كه از سن ۱۰ سالگی شروع به كار كرده و روزگاری پرفراز و نشیب را سپری می كرد ۹ فرزند به دنیا آورد، مكرمه تا ۶۷ سالگی به عنوان خیاط، آرایشگر، ماما و طبیب محل در روستای زادگاهش به فعالیت می پرداخت. تا زمانی كه بر اثر یك حادثه، شور و جوشش درونی او جلوه بیرونی یافت: مكرمه گاو محبوبی داشت كه برای چرانیدن آن مجبور بود روزانه مسافت زیادی را طی كند. روزی مكرمه بیمار شد و فرزندانش كه نگران سلامتی مادر بودند بدون اطلاع او، گاوش را فروختند. مكرمه از این كار خیلی ناراحت و غمگین شد و برای غلبه بر اندوه به نقاشی پناه برد.
با این كه هیچ آموزش رسمی در این زمینه ندیده بود و حتی قادر به خواندن و نوشتن نیز نبود، دست به خلق تصاویری فوق العاده زد. نخستین كارش تصویر سر یك اردك بود بر روی یك قطعه سنگ ... اما به تدریج همه دیوارهای خانه و آشپزخانه و در و اجاق گاز و كدو حلوایی و هرچه در مقابلش بود را انباشته از نقاشی كرد. تا وقتی كه یكی از پسرانش (علی بلبلی، آهنگساز) كه ماهانه برای دیدار مادر از تهران به روستای دریكنده می رفت برای او كاغذ و رنگ خرید.
از آن روز تا وقت مرگ، مكرمه قنبری به شكلی خستگی ناپذیر دست ازنقاشی نكشید.
اكنون نیز تمام خانه روستایی اش مملو از نقوشی است كه هركدام داستانی تلخ یا ماجرایی شیرین را نشان می دهند.
داستان هایی از ماجراهای زندگی خودش، در كنار تصاویری ملهم از قرآن مجید و قصه های محلی، افسانه های قدیمی ، زندگی حضرت مسیح (ع) و... كه با سهولت و سادگی خیره كننده ای به تصویر می كشد.
نخستین نمایشگاه مكرمه قنبری با تشویق و حمایت احمد نصراللهی نقاش نامدار بابلی، در گالری سیحون برپا شد و پس از آن هرساله نمایشگاهی را در همان گالری برگزار كرد. مكرمه قنبری در سال ۱۳۸۴ جایزه مخصوص هیأت داوران فستیوال فیلم رشد ، به همراه جایزه ویژه فستیوال ادبی ـ هنری روستا را دریافت كرد. همچنین در سال ۲۰۰۱ به عنوان «بانوی هنرمند سال» در كشور سوئد شناخته شد.
همه لذتی كه از دیدن آثار مكرمه قنبری نصیب ما می شود در فتح سرخوشانه زندگی توسط قلم عاشق، بی قید و آزادی است كه در دستان او به رقص در می آید.
او زندگی را سرخوشانه فتح می كند و ما را در این رؤیای شیرین سهیم می سازد، بی هیچ شائبه و ریا و بدون حس مالكیت.مكرمه قنبری با پردازش نقوش ارگانیك (انداموار) زبان تصویری خاص خود را تأسیس كرد. این زبان تصویری از هرگونه چارچوب از پیش تعیین شده رهاست و در هذیانی مكرر به خلق لذتی مدام، برآمده از ژرفای «ذهن» و «زندگی» به طور توأمان می پردازد.
تجزیه و تحلیل آثار مكرمه قنبری آنقدر دشوار است كه مثلاً بخواهیم شیر را در بطن سینه مادر از خون جدا سازیم. همان طور كه شیر همچون رویدادی زندگی بخش از بطن خود می جوشد؛ خیال نیز در كارگاه ضمیر مكرمه قنبری چنین است. در بررسی نقاشی های مكرمه، تشخیص دادن مرز میان آنچه دیده می شود و آنچه فهمیده می شود، اصلاً مقدور نیست. این فی البداهگی و حضور بكر و خالص با كسب فن و شناخت قواعد بیان تصویری برای او حاصل نشده است. او با همه تمنا و همه شور و خلوص اش و با ایمانی خلل ناپذیر دست به عمل زده است.
مكرمه ناگزیر از نقاشی كردن بود، همانگونه كه پرنده ناگزیر از پرواز است.هنرمندانی مثل مكرمه قنبری این تصور را به وجود می آورند كه قوه تصور و خلاقیت نه آموختنی كه ذاتی است.
با این كه در بسیاری از نقاشی های او، می توان نوعی بیان روایی را تشخیص داد، اما تقریباً همه آثار مكرمه قنبری از نیروی «ابهام» سرشار هستند.
نیروی ابهام نهفته در نقاشی های مكرمه، از آنجا كه برخاسته از ذهنیتی بكر و دست نخورده بود، فرصت های بدیعی در اختیارش می گذاشت تا خلاقیت اش را هرچه تازه تر و پویاتر جلوه گر سازد.
بلافاصله باید بیفزایم كه ابهام یاد شده در نقاشی های مكرمه قنبری جزئی از بیان تجسمی است كه از محدودیت ها یا ویژگی های بیان تجسمی بر می خیزد و از آنجا كه او فاقد سابقه ذهنی و پشتوانه آكادمیك بود، نیروی ابهام با كیفیت تأثیرگذار و دلچسبی در آثارش نفوذ می كرد و او را وا می داشت تا در هذیانی میان نوعی وجد و اندوه، لذتی را تجربه كند كه اغلب توسط آگاهی ها و كنترل های ذهنی در دیگران از دست می رود.
كار غریزی و خودجوش مكرمه قنبری، محدودیت های اجرایی در انتقال تصورات و تخیلات او را به حداقل رسانده و همه متغیرهایی كه ممكن است در ضمن عمل نقاشی به محدود شدن پرواز بالهای خیال اش منجر شوند را به كناری می زد. ابهام موجود در برخی از آثار مكرمه قنبری از نوع «ابهام ازلی» است. ابهام ازلی از تجربه آغازین ما به عنوان موجود زنده بر روی زمین به جا مانده و در اعماق ضمیر هركس به طور پنهانی و نهفته وجود دارد. توصیف این پدیده به سختی امكان پذیر است.
انسان های امروزی كه محدود به شرایط ماشینی و چشم اندازهای مصنوعی شده اند، از توصیف چنین پس زمینه ای در اعماق ضمیر خود ناتوانند، هرچند كه نیمی از ناخودآگاه ما را می توان در «ابهام ازلی» مشترك بشری جست وجو كرد. مثلاً اسطوره،خرافه، مناسك مختلف، توجه و اعتقاد به برخی مظاهر طبیعت، بعضی ترس ها و اوهام ناشناخته و خصائل ناشناخته دیگر... ریشه در ابهام ازلی دارد. درك جهان در ابتدای حیات بشری و انتقال این درك آغازین به ما امری نیست كه به وضوح برای هركس قابل یادآوری مجدد باشد.
ذهن مكرمه قنبری به دلیل نیالودگی و پاكی و سادگی مثال زدنی و با بهره مندی از ابزار قدرتمند طراحی و نقاشی و با پشتوانه شور و سرخوشی غریزی ، توانسته است مظاهر بسیاری از ابهام ازلی را از اعماق ضمیر بشری استخراج كرده و بر صفحه نقش كند.
استقبال جدی و بی سابقه كارشناسان هنری از ممالك مختلف جهان به دلیل سادگی دلپذیر یا فضای روستایی آثار او نیست. آنها با لایه های عمیق تری از ایماژهای ذهنی و مفاهیم ژرف انسانی روبرو شده اند.
مكرمه قنبری ، گاه به روایت قصه ای می پردازد كه ممكن است در كودكی شنیده و درخاموشی لحظه هایی كه غرق در نقاشی بوده، به طور ناخودآگاه به درون نقاشی هایش راه پیدا كند.
حقیقت آن است كه نشانه های بسیاری از دستمایه های اساطیری یاعلائمی از آئین ها و مناسك كهن و گاه نشانه هایی درخشان از عناصر مذهبی در لابه لای آثار مكرمه قنبری به چشم می خورد.
مهمترین نكته در باره مكرمه قنبری به باور صادقانه او از دانسته هایش بر می گردد. او صمیمانه به حقیقت یك قصه، یك نقل قول و حتی یك خرافه باور داشت.
ذهن مكرمه قنبری در موقعیتی «ماقبل منطق» prelogique عمل می كرد، ذهن هنگامی كه در چنین موقعیتی واقع شود، قلمرو نشانه شناسی را به طور قابل ملاحظه ای گسترش می دهد، و پیام هایی از عالم ماورا را در جهان مرئی منعكس می سازد. مكرمه قنبری انرژی خلاقه اش را از اعماق ضمیری رها كه توانسته بود راهی به جهان ناشناخته پیدا كند به دست می آورد. او حتی هنگامی كه به تصویركردن مناظر آشنا و موضوعات دم دست می پرداخت، آنها را در ساختاری به شدت دیدنی، دلپذیر و فارغ البال به نمایش می گذاشت.
مكرمه قنبری در موقعیتی ماقبل منطق و در مجاورت شرایطی شبه اسطوره ای عمل می كرد، از این روست كه او می توانست امور توصیف ناپذیر را توصیف كند. بدیهی است كه چنین قابلیتی تنها در یك بیان اسطوره ای امكان پذیر است.
بیان اسطوره ای هرچند كه از نظر عملی ناممكن به نظر می رسد، اما به دلیل آن كه نخستین راه حل بشری برای تأویل جهان خلقت بوده، همیشه مثل یك واقعیت جلوه می كند. به همین دلیل است كه ما با استعاره ها، ابهام ها و مناسبت های خلق شده توسط مكرمه قنبری به راحتی كنار می آییم، آنها را می پذیریم و از بودن شان نوعی حس خویشی و نزدیكی به ما دست می دهد. این حس خویشی و نزدیكی یك حس كاملاً انسانی است كه هم برای یك ایرانی و هم برای یك سوئدی، ژاپنی یا آمریكایی كاملاً آشناست.
مكرمه قنبری با همه سختی ها و رنجی كه تا ۶۷ سالگی متحمل شده بود، اما سال های پایانی عمرش را با فارغ البالی به سر برد. او مجبور نبود روزانه ۸ ساعت كار كند، چرا كه در تمام اوقات كار می كرد: زندگی اش بازی بود و بازی اش كار... كارش آفرینش هایش بود و آفرینش هایش زندگی اش. این رویه در فرایندی بی پایان جریان داشت.
او، با رسیدن به مرحله «فارغ البالی» در زندگی ، خلاق تر شده بود، و این حالتی است كه با گذشت سالیان و حصول تجارب فراوان مقارن است. فارغ البالی با رویكرد به «بازی» و «اندكی شوخی» به مكرمه اجازه كشف زوایایی را داد كه هركسی جرأت برخورد با آنها را ندارد.
افلاطون معتقد بود كه موسیقی ، تئاتر ، نقاشی و مجسمه سازی به اصل «بازی» بسیار وابسته اند.
در طول تاریخ ، هرگاه كه اصل «بازی » نادیده گرفته شده، ویژگی هایی چون سخت گیری، سترونی و ستمگری غالب شده است. در چنین دوران هایی آثار هنری را بیشتر به دلیل بزرگی و اندازه شان می سنجند، نه به دلیل كیفیت و جنبه های معنوی شان.(۱)*
مكرمه قنبری ، نماینده فارغ البالی و رهایی ایماژهای هنرمندانه در زمانه ماست. او از پس تحمل رنج های بسیار به چنان خلوصی رسیده بود كه می خواست درهذیان لذت بخش خلاقیت بی وقفه اش، ما را نیز سهیم سازد. روحش شاد.
 
احمدرضا دالوند ۱ ـ كتاب : Poetics of architecture نوشته : Antonia Anthony c .
روزنامه ایران
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:57 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

من هرگز فرشته نمی‌کِشم، چون فرشته‌ای ندیده‌ام
من هرگز فرشته نمی‌کِشم، چون فرشته‌ای ندیده‌ام● رئالیسم (Realism) چیست؟
«هربرت رید» در کتاب «معنی هنر» خود، درباره‌ی تعریف رئالیسم می‌گوید که رئالیسم یکی از مبهم‌ترین کلماتی است که در نقد هنر به کار می‌رود، لیکن این ابهام از کثرت استعمال آن جلوگیری نمی‌کند. توجه به این نکته جالب است که این عنوان هرگز مورد قبول هیچ مکتب نقاشی نبوده است. دقیق‌ترین معنی کلمه رئالیسم شاید در استعمال فلسفی آن باشد. به صورت کلی‌تر نام نظریه خاصی در باب معرفت است و حاکی است از اعتقاد به واقعیت عینی جهان خارجی. مبحث نقد ادبی در ابتدا بی‌شک اصطلاح رئالیسم را از فلسفه به عاریت گرفته است. نویسنده‌ی رئالیست کسی است که ظاهرا در انتخاب امور زندگی جانبداری خاصی نشان نمی‌دهد. بلکه صحنه‌ها و آدم‌ها را چنان‌که چشم می‌بیند توصیف می‌کند. اما در واقع، از آن‌جا که هنر همیشه مستلزم انتخاب است، در زمینه نقد هنر هم هنری رئالیستی است که می‌کوشد به هر وسیله‌ای که شده معنی هیئت ظاهری اشیاء را نمایش دهد، و چنین هنری مانند فلسفه‌ی رئالیسم مبتنی بر اعتقاد ساده به واقعیت عینی اشیا خواهد بود.
در سال ۱۸۴۸ انقلاب فرانسه تمام ارکان این کشور را متأثر ساخته، هنرمندان هم از این اوضاع بسیار متأثر شدند و این رویداد سبب شد که آن‌ها بیش از گذشته علاقه‌مند به شرایط اجتماعی جامعه به‌ویژه قشر کارگران و روستاییان گردند. حتی نقاشانی که کمتر تمایل به نشان دادن نظریات سیاسی خود در آثارشان داشتند هم متأثر از اوضاع اجتماعی به نمایش این رویدادها پرداخته و دست از موضوعات خاص اساطیری و داستان‌های کتاب مقدس کشیدند که عمده موضوعات نقاشی آن زمان بود.
رئالیسم در کلیت خود، اصلاحی در تاریخ هنر است که به بازنمایی واقعیت مورد تجربه‌ی انسان‌ها در زمان و مکان معین اشاره دارد. در این تعریف عام، رئالیسم مفهومی متضاد با آرمان‌گرایی، انتزاع‌گرایی، چکیده‌نگاری و رمانتیسم است و از این رو با معنای ناتورالیسم (naturalism)، مترادف انگاشته می‌شود. از جنبه‌ی صوری، رئالیسم به این دلیل با ناتورالیسم متمایز است که بر «عام در خاص» تأکید می‌کند (ناتورالیسم صرفا «خاص» را چون اساس واقعیت ارائه می‌کند)، از نظر محتوا نیز رئالیسم با ناتورالیسم متفاوت است، زیرا لزوما به اثبات‌گرایی و فلسفه‌ی طبیعت‌گرانه درباره‌ی زندگی نمی‌پردازد. گاه واقع‌گرایی را در معنای «واقع‌نمایی» به کار می‌برند؛ که در این صورت مفهومی متضاد با کژنمایی است. برخی نیز شبیه‌سازی واقعیت را «واقع‌گرایی بصری» می‌نامند. و آن را از واقع‌گرایی مفهومی جدا می‌کنند.
رئالیسم به مثابه یک روش هنری، قابل تعمیم به بسیاری از آثار هنری - صرف نظر از سبک یا اسلوب معین - است.
رئالیسم را در آثاری می‌توان شناخت که هنرمند از سطح ظواهر عینی فراتر رفته، حقایقی از روابط گوناگون و پویای انسان‌ها با یکدیگر و با محیط‌شان را بیان می‌کند و به طور کلی با مسئله‌ی «انسان چیست و چه می‌تواند بشود» درگیر می‌شود. نقاشانی چون «رامبراند»، «فرانسیسکو گویا»، «وانگوگ»، «پیکاسو»، «فرنان لژه» و بسیاری از هنرمندان دیگر، آثاری واقع‌گرایانه آفریده‌اند. در برخی از این آثار روش‌های کژنمایی، انتزاع و چکیده‌نگاری به کار رفته است.
رئالیسم چون یک آموزه یا نظریه‌ی هدفمند، در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم، واکنشی در برابر خصلت آرمانی کلاسیسیسم و خصلت ذهنی و تلقینی رمانتیسم بود. واقع‌گرایی سده‌ی نوزدهم بر تفسیر همه جانبه‌ی زندگی اجتماعی و تجسم دقیق سیمای زمانه تاکید می‌کرد. (از نظریه‌پردازان اصلی آن، «شانفلُری» و «دورانتی» بودند). ادامه‌ی جنبش رئالیسم سده‌ی نوزدهم به دو جریان امپرسیونیسم و ناتورالیسم - به خصوص در ادبیات - انجامید (واقع‌گرایی اجتماعی، رئالیسم سوسیالیست، واقع‌گرایی نو)
● سبک رئالیسم در هنر
رئالیسم یا واقع‌گرایی، شیوه‌ای است که در آن هنرمند باید در نمایش طبیعت (طبیعت بدون انسان و با انسان) از هر گونه «احساساتی‌گری» خودداری کند. اما منظور ما از رئالیسم در این‌جا، شیوه‌ی هنری‌ای است که از حوالی سال ۱۸۴۰ به بعد در اروپا و دیگر نقاط جهان متداول شد. مدت زیادی از میانه‌ی قرن نوزدهم نگذشته بود که «شارل بودلر» «Charles Baudelaire»، شاعر و هنرشناس فرانسوی، در سال ۱۸۴۶ نقاشی‌هایی را می‌ستود که بتواند «خاصیت قهرمانی زندگی معاصر» را به وصف درآورد. در آن زمان تنها یک نقاش وجود داشت که برآوردن این «نیازمندی» را اساس ایمان هنری خود قرار دهد. و او کسی نبود جز «گوستاوکوربه» «Gustave Courbet».
کوربه که به پرورش روستایی خود می‌بالید و در سیاست از سوسیالیست‌ها طرفداری می‌کرد، هنر خود را در سال‌های میان ۵۰-۱۸۴۰ به شیوه‌ی رمانتیک آغاز کرد، لیکن در سال ۱۸۴۸ در زیر فشار طغیان‌های انقلابی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، کوربه به این عقیده در آمد: «تأکیدی که مکتب رمانتیسم بر اهمیت احساس و تخیل می‌گذاشت صرفا دستاویزی بود برای فرار از واقعیت‌های زمان» و او اعتقاد به این امر پیدا کرد که هنرمند نباید تنها به تجربه‌ی شخصی و بی‌واسطه‌ی خود تکیه کند و می‌گفت: «من نمی‌توانم فرشته‌ای را تصویر کنم، زیرا هرگز آن را به چشم ندیده‌ام!»
هنگامی که کوربه پرده‌ی «سنگ‌شکنان» را به معرض نمایش گذاشت، نخستین اثری بود که واقع‌گرایی برنامه‌ریزی‌شده‌ی او را به طور کامل در بر داشت. وی دو مرد را که بر جاده‌ای کار می‌کردند دیده بود و آن‌ها را سرمشق نقاشی‌اش قرار داده بود.
کوربه آن‌ها را به اندازه‌ی طبیعی، با هیکلی جسیم و حالتی کاملا عادی، بدون هیچ‌گونه نشانی از بارقه‌ی رنج یا حساسیت بارز نقاشی کرد. در سال‌های ۱۸۵۵ که نمایشگاه‌های نقاشی پاریس در انحصار آثار «انگر» و «دلاکروا» بود، کوربه با تشکیل دادن نمایشگاه خصوصی، آثار خود را به همراه «بیانیه‌ی واقع‌گرایی» خود عرضه کرد. موضوعات او بیشتر شکارچیان، دهقانان، کارگران و... بودند. به بیان او «دنیای نقاشی دارای «قوانینی طبیعی» است و نخستین وظیفه‌ی هر نقاش این است که به پرده نقاشی‌اش وفادار بماند نه نسبت به دنیای خارج.» و همین‌جاست که طرز فکر «هنر برای هنر» که بعدها در اروپا رواج یافت بنیان می‌یابد.
کوربه در نقاشی‌های خود از هرگونه پیرایه‌‌بندی و اغراق احساساتی خودداری می‌کرد، تا آن‌جا که معمولا کارهای او را زشت و ناهنجار و غیر هنری به شمار می‌آوردند. کوربه در ابتدا به کشیدن مناظر و پرتره از اشخاص می‌‌پرداخت که بعدها به نوعی از موضوع دلبسته شد که نشان از زندگی واقعی روزمره بود که در نقاشی‌های آن دوره کمتر ترسیم می‌شد. او در سال ۱۸۶۱ در نامه‌ای برای دانش‌آموزان خود، آن‌ها را سفارش می‌کرد که چیزی را که واقعا وجود دارد نقاشی کنند. این به معنای رد صریح تخیل و بازی با قواعد هنرمندانه رایج آن زمان مثل پرداختن به شخصیت‌های اساطیری یونان و روم و نیز داستان‌های انجیل است؛ که نیاز به تخیل و شهود هنرمند دارد که به خودی خود باعث می‌شود که ارتباط هنرمند با قواعد زندگی پیرامون خود قطع شود.
● تابلوی سنگ‌شکنان اثر گوستاو کوربه
یکی از مهم‌ترین نقاشی‌های تاریخ هنر همین تابلوی سنگ‌شکنان گوستاو کوربه است که باعث ایجاد جریانی در هنر شد؛ و آن استیلای سبک رئالیسم به واسطه این تابلو است. هنر تا قبل از این تابلو بیشتر ماهیت احساسی هنرمند را در برخورد با سوژه ایفا می‌کرد. هنرمند، علاقمند به القائات خود از سوژه بود و موضوع را به شکلی که می‌پسندید تغییر می‌داد و دگرگون می‌کرد، جهانی کاملا دست‌ساخته‌ی خود هنرمند. اما کوربه در این تابلو کاملاً به زندگی عادی مردم اطراف خود بدون اغراق و برداشت شخصی پرداخته است. نوشته‌ی کوربه مبنی بر این‌که او هرگز به موضوعات خیالی نخواهد پرداخت، همانند جمله‌ی معروف او که «من هرگز فرشته نمی‌کشم چون فرشته‌ای ندیده‌ام»، رویکرد جدیدی را در عالم نقاشی باعث شد و آن رسالت یک نقاش بیش از توجه به مناظر و پرتره‌های سفارشی و پرداختن به موضوعات اساطیری و مذهبی رنسانس است.
قهرمانان این تابلو، ابر انسان‌های اساطیری یونان و روم نیستند و همچنین شخصیت‌های مسیح و قدیسان؛ بلکه مردم عوامی هستند که مشغول کار عادی روزانه خود هستند. این شخصیت‌ها در مرکز تابلو هستند؛ که می‌توانند رابطه پدر و فرزندی هم داشته باشند. وضعیت آن‌ها همانند سبک کلاسیک کاملاً واقعی طبق اصول مناظر و مرایا و مسائل سه‌بعدی حاکم بر نقاشی غالب غربی است اما چیزی که در این‌جا جلب توجه می‌کند حالت نشان دادن شخصیت‌ها از پشت سر است. به راستی این امر به چه معناست؟ آیا کوربه می‌خواسته نشان دهد مردمان عادی به حدی در عالم هنر نادیده گرفته شده‌اند که حتی فاقد هویت و صورت باید نشان داده شوند؟ به راستی که تمهید کوربه در جلب کردن هنرمندان به توجه در وضعیت و حالات مردمان عادی جامعه خود باعث شد که جامعه و هنرمند متعهد نسبت به آن تبدیل به یک رکن اساسی در تاریخ هنر گردد.
سبک‌های بعد از رئالیسم به طور فزاینده‌ای به جامعه و مسائل مربوط به آن پرداختند. از نظر ترکیب‌بندی تابلو به دو قسمت متقارن تقسیم شده که دو شخصیت اشاره شده در تابلو آن را نصف کرده‌اند. بافت خشن سنگ‌ها باعث ایجاد نوعی ریتم و حرکت از نظر بصری شده و نیز سبب ایجاد نوعی سنگینی از نظر وزن در پایین تابلو شده است. این خشونت ظاهری با خشونت موجود در کار سنگ‌شکنی این افراد کاملا هماهنگ شده است. پس‌زمینه‌ی تابلو به رنگ‌های قهوه‌ای تیره و کل فضا به رنگ‌های هم خانواده با قهوه‌ای و خردلی است که به نوعی بر نور روشنایی روز هم دلالت می‌کند. تبر در دست مرد سمت راست که به شکل مایل قرار گرفته سبب ایجاد حرکت و نشان‌دهنده کاری است که در حال انجام است. با این حرکت مایل تبر، تابلو از حالت سکون به حرکت، متمایل می‌شود. حرکت هم در مضمون این تابلو اهمیت دارد چون بر عمل کار تأکید دارد.
● تابلوی مراسم تدفین در ارنان، اثر گوستاو کوربه
این تابلو که بیست فوت طول دارد مراسم تدفین در روستای ارنان را به نمایش می‌گذارد. کوربه با این تابلو مراسم تدفین در روستای خود را که یک واقعه‌ی روزمره و عادی بود وارد تاریخ هنر کرد و آن را ویژه و خاص نشان داد. این تابلو هم با قواعد رایج آن روز کاملاً به روش کلاسیک است. نوعی اغراق در انجام مراسم که ویژه تابلوهای کلاسیکی آن دوره، با این تفاوت که مضمون آن به مراسمی در یک روستای کوچک و واقعی اشاره دارد و نه همانند موضوعات کلاسیک مضامین خیالی و اساطیری.
این تابلوی گوستاو کوربه همچون اساتید قدیمی کلاسیک در نقاشی همچون رامبراند و ولاسکوئز و ورمیر به پرتره‌های زنان می‌پردازد. با این تفاوت که بر خلاف نشان دادن زنان اشراف و معروف و زنان اسطوره‌ها، به دخترکی کاملا معمولی از اجتماع اطراف هنرمند می‌پردازد ولی تمام اصول و فنون اساتید نقاشی قدیمی را هم رعایت می‌کند. رنگ پس‌زمینه تابلو سبز تیره و لباس‌های دخترک هم به همان رنگ است که در کل فضایی تیره و آرام‌بخش را به وجود می‌آورد. دخترک در حال کار کردن به خواب فرو رفته و گلدانی که روی میز قرار گرفته هم گل‌های پژمرده‌ای را نشان می‌دهد که نمادی است از خواب و سکون و نوعی مرگ در درون فضای تابلو. اما گل‌های ریز لباس دختر همراه با رنگ سبز حاکم بر تابلو نوعی امید و نوعی حس احترام را بر می‌انگیزد. کار معادل با عبادت در نظر گرفته شده که کاری است که در فرهنگ مسیحیت بسیار مقدس و قابل احترام است.
یکی از موضوعاتی که سبب شد کوربه دست به انقلابی در تاریخ هنر بزند پرداختن به مضامین مردمان معمولی بود. در این تابلو به سبک نقاشی‌های دوران مسیحیت (رنسانس) شخصیت‌های در وضعیت اغراق و نمایشی ترسیم شده‌اند. همان‌طور که در نقاشی‌های مسیحیت، افراد در حال انجام کاری مقدس و مذهبی‌اند که در رابطه با آیین مسیحیت است؛ برای نمایش این حالت از حرکات و اعمالی اغراق‌آمیز استفاده می‌شود. در این‌جا موضوعی که اهمیت دارد این است که عمل شستن پاهای یکی از شخصیت‌ها و نیز رسیدگی به امور خانه توسط زنان به یک عمل نمادین و مذهبی تبدیل شده است. با این تفاوت که این اشخاص دیگر قدیسین و مردمان شهر فلورانس و روم (مراکز کلیساهای کاتولیک) نیستند بلکه مردمان عادی هم‌دوره‌ی کوربه هستند. رنگ‌ها و سایه‌ها درجاتی از رنگ‌های قهوه‌ای، خردلی و زرد است که با رنگ سفید موجود در لباس‌ها و ملافه‌ها و رومیزی به تعادل رسیده‌اند، نور خاموش و دلگیر و یکدست است که هم به تشدید یک فضای معنوی دامن زده است و هم بر فضای داخلی یک خانه تأکید می‌کند. این زنان گویا در حال انجام مراسمی هستند که فراتر از کارهای معمولی خانه است. به راستی فردی که پاهایش در حال شسته شدن است چه کسی است؟ آیا این یک اشاره تلویحی به شستن پاهای یکی از حواریون مسیح نیست؟
این تابلو هم بر افرادی کاملا هم‌دوره با گوستاو کوربه تأکید می‌کند. فضای طبیعت همراه با محاسبات کاملا دقیق از وضعیت و جهت نور خورشید در یک روز کاملا صاف نشان‌دهنده‌ی تسلط کوربه در ترسیم طبیعت و مناظر (یکی از تخصص‌های اصلی کوربه ترسیم طبیعت است به روش رمانتیست‌ها) و نیز توجه به نور که تا آن موقع چندان توجه جدی بدان نشده، که همین حرکت بعدها توسط سبک امپرسیونیست‌ها به دغدغه‌ای جدی تبدیل می‌شود. (رمانتیست‌ها برای اولین بار نور را مورد توجه قرار دادند ولی به شکل حسی و برای تشدید حالات روحی و روانی محیط و اشخاص از آن استفاده می‌کردند نه با یک دید واقعی و همراه با محاسبات مربوط به جهت نور) در این‌جا طبیعت به عنوان درون‌مایه‌ی مورد علاقه کوربه ترسیم شده است. چشم‌اندازهای روستاهای زیبا و آرامش‌بخش؛ اما چیزی که در این‌جا کوربه از آن احتراز کرده است، دوری از روش رمانتیست‌ها در پرداختن به طبیعت است.
رمانتیست‌ها همواره افراد را مقهور و ناچیز و حقیر در برابر طبیعت رسم می‌کردند. اما کوربه در این‌جا اشخاص اصلی را در بخش جلو و نزدیک تابلو رسم کرده و از طبیعت به عنوان تنها چشم‌اندازی از تابلو ترسیم کرده که افراد در آن به گشت و گذار ساده می‌پردازند؛ بدون گم‌شدن و رها شده درون طبیعت بکر و متوحش. این رویکرد کوربه بی‌تأثیر از جریان‌های معاصر کوربه و همزمانی با انقلاب صنعتی و تصرف در طبیعت و نهضت علمی روشن‌فکری آن دوره نیست. طبیعت در دیدگاه کوربه محلی برای جولان انسان و نه باعث توهم و مغلوب شدن او است.
حالات و حرکات اغراق‌آمیز نمایشی هم در این اثر کوربه که قرار است یک گردش ساده صبحگاهی باشد، بسیار جالب است. در این‌جا هم یک عمل ساده‌ی گفتگو و شاید احوال‌پرسی تبدیل به مراسم آیینی شده است. شخصیت‌ها بسیار رسمی و جدی در حال گفت‌وگو هستند. لباس‌ها به نظر کمی مسعتمل (شاید لباس‌های مخصوص گردش) و لباس‌ها و کوله‌پشتی و عصای مرد سمت راست، نشان‌دهنده‌ی این است که این مرد به گردش در تپه‌ها و کوه‌ها می‌پردازد. به هر حال این تابلو یکی از موضوعاتی را از زندگی روزمره ارائه می‌کند که بعدها در سبک‌های دیگری که بعد از رئالیسم ظهور کردند به عنوان درون‌مایه‌ی اصلی مورد توجه قرار می‌گرفت.
یکی از موضوعاتی که کوربه بدان توجه وافر داشت موضوعاتی با دورن‌مایه‌ی سبک رمانتیسیسم بود: طبیعت وحشی و عصیانگر. کوربه همانند بسیاری از همتایان این سبک همچون ترنر و جان کنستابل به درون‌مایه‌ی طبیعت توجه وافری نشان می‌داد. یکی از ایراداتی که بعدها کوربه به این سبک گرفت بی‌توجهی نسبت به جامعه و اتفاقات جاری در آن (انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی) بود. رمانتیست‌ها با فرار در دل طبیعت، به نوعی دلبسته اصالت و قدرت بلامنازع آن می‌شدند و از طرفی خود را از جریان‌های اطراف خود دور نگاه می‌داشتند. کوربه در ابتدا به ترسیم مناظر بکر و و سحر و جادوی موجود در آن می‌پرداخت. بعدها کوربه از این روند دست کشید و به شدت مجذوب مردمان اطراف خود گشت و با ترسیم تابلوی سنگ‌شکنان عملا واضع روشی جدید در هنر شد و نیز رسما با رویکرد رمانتیست‌ها خداحافظی کرد.
ناظر خیالی و آرام‌بخش از ساحل دریا و چشم‌انداز رعب‌انگیز و مسحور‌کننده‌ی آن که بسیار متأثر از سبک ویلیام ترنر نقاش رمانتیست انگلیسی است.
طبیعت بی‌جان که کوربه در دوره تأثیرپذیری‌اش از سبک رمانتیست‌ها آن را ترسیم کرده است. از رئالیست‌های دیگر «انوره دومیه» «Honoré Daummier» است که در طی حکومت ناپلئون سوم برای نشریات انتقادی- فکاهی کاریکاتور تهیه می‌کرد. دومیه در کارهایش از هرگونه آب‌و‌تاب دادن موضوع خودداری می‌کرد و واقعیات اجتماعی هر چند تلخ و وحشیانه را به تصویر می‌کشید.
انوره دومیه اغلب به زندگی ناعادلانه‌ی روستائیان مهاجر به شهرها و مردمان فقیر می‌پرداخت و به نحوه‌ی امرار معاش آن‌ها علاقه‌مند بود. یکی از تابلوهای دومیه «زن رختشو» بود که موضوع زنی را نشان می‌داد که به کارهای خانگی می‌پرداخت تا بتواند در شهر دوام بیاورد.
از دیگر موضوعاتی که دومیه بدان می‌پرداخت دادگاه‌ها و قضات و نحوه دادرسی به امور بود. دومیه خود مدتی کارمند دادگاه بود و از دیدن سرگردانی مردمان فقیر که در راهروهای دادگاه‌ها سرگردان می‌شدند به شدت متاثر می‌شد. همزمان با سیستم اختناق و فشار لویی فیلیپ پادشاه فرانسه، دادگاه‌ها خود به همراهی با دستگاه حاکمه بر اختناق و بی‌عدالتی می‌افزودند. دومیه با ترسیم کاریکاتورهای دستگاه قضایی، آن را به هجو و انتقاد می‌گرفت. او در این نقاشی که درون‌مایه کاریکاتوری دارد به رابطه‌ی بین یک مجرم و موکلش در روند یک دادرسی می‌پردازد. رنگ‌ها یکدست و تخت، خط‌ها بر یک روند هیجانی تاکید می‌کنند که به صورت منحنی هستند و نشان از یک وضع ناپایدار دارند. مجرم و موکل در حال پچ‌پچ کردن در گوش هم هستند. دومیه از یک زاویه دید خاص طوری به ماجرا نگاه کرده که وضع را به شدت مشکوک نشان می‌دهد در این تصویر امیدی به یک دادرسی عادلانه دیده نمی‌شود و هیچ یک از طرفین نه مجرم و نه وکیل و نه دستگاه‌های قضایی شریف و قابل احترام و مستلزم همدردی نیستند؛ به همین‌ جهت بیننده با دیدن این خطوط فقط احساس عدم اعتماد به وضع نمایش‌داده‌شده می‌کند.
دومیه برای نشان‌دادن زندگی مشقت‌بار مردمان تهی‌دست قرن ۱۹ فرانسه از یک سبک مستندگونه استفاده می‌کند و از روش‌هایی که سبک رمانتیسم در این زمینه ارائه می‌کند پرهیز می‌کند. او علاقه‌مند به نمایش واقعی و تعدیل شده‌ای از تصویر مردمان بود و برای این کار به روش رئالیستی روی آورد، به همین جهت بسیاری از وقایع و اشیا و حقایق که دومیه در کاریکاتورها و تابلوهایش ترسیم کرده، درست همانند وقایع آن دوره است. او نقاشی‌ها و کاریکاتورهایش را نوعی نقد اجتماعی می‌دانست بنابراین چه ابزاری بهتر از واقع‌نمایی ماجراها که ویژگی سبک رئالیسم بود به او کمک می‌کرد؟● رئالیسم سوسیالیست:
اصطلاحی که در حدود نیم‌قرن معرف هنر و ادبیات شوروی سابق بود. نخستین‌بار ماکسیم گورکی، بواخارین، ژدانف، طرح آن را پیش نهادند. سپس مانند دستور کار به کلیه‌ی هنرمندان در تمامی عرصه‌های هنری اعلام شد (۱۹۳۴) هدف آن تولید آثار قابل فهم برای توده‌ها و هدایت مردم به ستایش عظمت کارگر و نقش او در ساختمان کمونیسم بود. رئالیسم سوسیالیست عملا سنت واقع‌گرایی سده‌ی نوزدهم را دنبال کرد. و آگاهانه از دستاوردهای هنر مدرن - که هنرمندان پیشتاز روسی سهمی مهم در شالوده‌ریزی آن داشتند - چشم پوشید. رئالیسم سوسیالیست، پس از جنگ جهانی دوم، با کمابیش تفاوت در سبک و موضوع در بسیاری از کشورهای دیگر الگو قرار گرفت (متفاوت با واقع‌گرایی اجتماعی)
این جنبش تا سال‌های ۱۸۷۴ که امپرسیونیسم پا به عرصه‌ی وجود گذاشت، ادامه داشت.
یکی از بارزترین هنرمندان این سبک واقع‌گرایی، ژان فرانسوا میله (۱۸۷۵- ۱۸۱۴) Jean Francois Millet بود که به شدت مجذوب زندگی روستایی بود و این امر را از مرور کردن عناوین تابلوهایش که همگی بر گرفته از اصطلاحات کشاورزی است می‌توان فهمید: خوشه‌چینان، بذرافشانی، کشت سیب‌زمینی و... این عناوین نمایانگر تمرکز ویژه‌ی میله به این شکل زندگی روستایی است. خود میله در یک روستای فرانسوی بزرگ شده و کاملا به این شکل از زندگی آشنایی داشت و بدان می‌بالید. در سال ۱۸۴۹ او زندگی در روستا را به اختیار خود انتخاب و در نزدیکی جنگل فونتن بلو در دهکده باربیزون سکونت کرد. او در دوره‌ای از هنر بر نقاشی از مناظر روستایی و مردم آن ممارست کرد که این دوره همراه بود با انقلاب و مهاجرت روستاییان از روستا به شهر و کار در کارخانجات. این کار میله دقیقا عکس کار برخی نقاشان بود که در این دوره تنها به نمایش زندگی مردم شهری و نابسامانی وضع روستاییانی که مهاجرت می‌کردند بود یکی از این نقاشان انوره دومیه است که قبلا هم درباره‌اش اشاره شد.
این نقاشی دو زوج جوان روستایی را نشان می‌دهد که با شنیدن زنگ نماز بعد از ظهر از کلیسا، دست از کار می‌کشند و در یک نمایش آیینی همانند نقاشی‌های دوره‌ی کلاسیک، در سکوت و سکون مشغول نیایش و نماز می‌شوند. افق گسترده و رنگ‌های خاموش و افسرده و فرم‌های ساده در این نقاشی حس و حالت عبادت و رها شدن از روزمرگی را به خوبی القا می‌کند.
در همه‌ی کارهای میله، نکاتی همانند توجه به فضای زندگی روستایی، روستاییان در حال کار و کارهای سنگین در مزرعه دیده می‌شود. اصول هنری آثار میله همگی حاکی از رعایت قواعد نقاشی کلاسیک، پرسپکتیو، توجه به وضعیت نور و آناتومی دقیق کارگران و روستاییان است؛ با این تفاوت که میله هم مانند کوربه به زندگی مردمان عادی توجه دارد. آن‌چه که ژان فرانسوا میله در آثار خود ارائه داد بعدها بر هنرمندان بعد از خود به شدت مورد توجه قرار گرفت.
● رئالیسم در ادبیات و فلسفه:
افراط ورزیدن بیش از حد در احساسات توسط هنرمندان رمانتیک باعث شد که آن‌ها به تدریج از واقعیات اطراف خود دور شوند. غرق‌شدن در تخیلات باعث شد که پیوند خود را با مردم و دنیای واقعی قطع کنند. در این شرایط کم‌کم نویسندگان دیگری پدیدار شدند که در آثارشان اجتماع را با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش به تصویر کشیدند و چهره‌ای از زندگی واقعی را نشان دادند. در این زمان بود که مکتب رئالیسم یا واقع‌گرایی ادبی در فرانسه شکل گرفت. در این مکتب برخلاف رمانتیک به واقعیت اهمیت داده می‌شد و مشکلات و مسائل اجتماعی مطرح می‌شد و تنها، چیزهایی که دیده می‌شد بیان می‌گردید و حتی به شعر نیز به اندازه‌ی رمان اهمیت داده نمی‌شد.
از معروف‌ترین نویسنده‌های رئالیست «انوره دو بالزاک» با اثر معروفش «کمدی انسانی» است که به عنوان پیشوای مکتب رئالیسم در ادبیات شناخته شد. این رمان در مورد جامعه‌ی پاریس در قرن ۱۹ نوشته شده بود. بالزاک معتقد بود نباید درمورد کسی یا چیزی که هرگز ندیده است بنویسد. از دیگر نویسندگان معروف این سبک «گوستاو فلوبر» با کتاب «مادام بواری» که به عنوان «کتاب مقدس رئالیسم» شناخته شده است. این کتاب به تمامی اصول این مکتب پایبند است همچنین «استاندال» با رمان معروفش «سرخ و سیاه» و «گی دومو پاسان» با داستانی چون «گردنبند» که عمده شهرتش به خاطر داستان‌های کوتاه رئالیستی است.
رئالیسم ادبی در روسیه با داستان «شنل» اثر نیکلای گوگول آغاز شد. وی واقعیت‌های روسیه‌ی معاصر خود را با استفاده از هجو و طنز بیان می‌کرد. اما معروف‌ترین رمان‌های رئالیستی روس مانند «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا» و «رستاخیز»، مربوط به نویسنده بزرگی چون «لئون تولستوی» است. بیشتر داستان‌های فئودور داستایوفسکی به «رئالیسم روانکاوانه» معروف هستند در شاهکارش «جنایت و مکافات» مستقیماً با اثرات روانی جنایت بر روح شخصیتش سر و کار دارد. این‌جا لازم است از «ایوان گنچاروف» با اثر جاودانش «اُبلوموف» یادآوریم، در این رمان کاهلی و سستی طبقه اشراف روس بررسی می‌شود. همچنین «ماکسیم گورکی» که امضای او در زبان روسی به معنای «تلخ و بینوا» شهرت بسیار یافت. داستان‌های او بیشتر بیان زندگی انسان‌های مطرود از اجتماع و فرودست است که ذاتا خلافکار نیستند و جامعه مسئول بدبختی آن‌هاست و کورمال به دنبال نوری می‌گردند. «آنتوان چخوف» که تحصیل اصلی او در رشته پزشکی بود، بعدها به فعالیت ادبی روی آورد. وی نمایشنامه و نوول (داستان کوتاه)های بسیاری نوشته است.
واژه‌ی رئالیسم در فلسفه در واقع به معنای مکتب «اصالت واقع» است.
مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده‌آلیسم است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه‌چیز را تصورات و خیالات ذهنی می‌داند. رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است. ایده‌آلیست‌ها همه‌ی موجودات و آن‌چه را که در این جهان درک می‌کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می‌دانند و معتقدند که «اگر من که همه‌چیز را ادراک می‌کنم نباشم، دیگر نمی‌توانم بگویم که چیزی هست». در حالی که بنابر نظر و عقیده‌ی رئالیستی، اگر ما انسان‌ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می‌داند. باید گفت در واقع همه‌ی انسان‌ها رئالیست هستند، زیرا همه‌ی به وجود دنیای خارج اعتقاد دارند. حتی ایده‌آلیست‌ها نیز در زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیرا باید جهان خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت. کلمه‌ی «رئالیسم» در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شده است. مهم‌ترین این استعمال‌ها و کاربردها، معنایی است که در فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک (Scholastic) رواج داشته است. در میان فلاسفه، مدرسی جدال عظیمی بر پا بود که آیا کلی وجود خارجی دارد و یا این‌که وجودش فقط در ذهن است؟ کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، رئالیست و کسانی که کلی را تنها دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس می‌دانستند و برای آن وجود جدا از جزئیات قائل نبودند، ایده‌آلیست خوانده می‌شدند. بعدها در رشته‌های مختلف هنر مانند ادبیات نیز سبک‌های رئالیستی و ایده‌آلیسمی به وجود آمد و سبک رئالیسم در مقابل سبک ایده‌آلیسم است. (سبک رئالیسم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک ایده‌آلیسم عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده)
● رئالیسم در سینما و عکاسی
به طور کل توضیح دادن این سبک در سینما بسیار مشکل است و تنها به قسمت‌هایی بسنده می‌کنیم؛ به این دلیل که باید تاریخ سینما را تا رسیدن به این سبک به طور مفصل و پایه‌ای بررسی کنیم. فیلم‌های رئالیستی در سینما به دو بخش عمده‌ی فیلم‌های مستند و فیلم‌های رئالیستی اجتماعی تقسیم می‌شوند، که ظهور هر کدام از این‌ها لازمه‌ی زمان مشخصی است. و به وجود آمدن این سبک در هنر سینما در هر کشور و هر سینمایی قابل بحث عمیق است.
«لویی و آگوست لومیر»، سازنده‌ی نخستین فیلم‌ها بودند. برادران لومیر مخترع «سینماتوگراف» (دستگاه نمایش‌دهنده فیلم) بودند. نخستین فیلمی که به صورت رسمی نمایش داده شد در تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ در زیرزمین گراند کافه - واقع در بلوار کاپوسین پاریس – بود. این تاریخ را به طور کل به عنوان سر آغاز تاریخ سینما به رسمیت می‌شناسند.
همزمان با اختراع لومیرها در فرانسه، ادیسون نیز دستگاهی به نام «کینتوسکوپ» ((kinetoscope اختراع کرد. اما تصاویر متحرک آن از یک روزنه و تنها برای یک نفر قابل دیدن بود. نخستین فیلم‌های لومیرها تنها یک سری تصاویر از زندگی عادی و روزمره مردم بود، مثل غذا دادن به کودک (کودکی روی زانوی مادرش نشسته و مادرش غذا را به دهان او می‌گذارد) یا خروج کارگران از کارخانه (عده‌ای کارگر که کارخانه لومیرها را ترک می‌کنند) باغبان آبپاشی شده (جوانی پایش را روی شلنگ آبیاری یک باغبان می‌گذارد و وقتی باغبان شلنگ را بررسی می‌کند، ناگهان آب به شدت به صورتش می‌پاشد) و بعدها صحنه‌ی معروف «ورود قطار به ایستگاه» قطاری که لوکوموتیوش به نظر رها شده می‌آمد و به شدت باعث وحشت تماشاگران شد! لومیرها سازنده‌ی فیلم‌هایی بودند که امروزه «مستند» نامیده می‌شوند. فیلم مستند گرچه واقعیت زندگی روزمره است اما در سینما چیزی که به عنوان رئالیسم به مفهوم خاص به فیلم‌ها نسبت داده شد. چیزی جدای فیلم‌های مستند بود.
بارزترین نوع، سینمای رئالیسم نوین در آلمان پس ار سال ۱۹۲۴ بود. (سبک اکسپریسونیسم- که توضیح آن طبق روال تاریخی آورده خواهد شد - در آلمان دهه‌ی بیست اوج گرفته بود و راهنمای سبک رئالیسم شد) در سال‌های پس از جنگ آلمان بسیاری از کارگردانان، خود را از قالب‌های سینمایی پس از جنگ رها کردند و رئالیسم نوینی در پایان سال‌های بیست در هنر سینما پایه گذاردند. و ظاهرا هرگونه برخورد عاطفی از نوع رمانتیک با شخصیت‌هایی که توصیف می‌شوند از فیلم‌ها طرد شد. و تصمیم گرفته شد که فرد به هیچ‌وجه نباید مرکز ثقل توجه قرار گیرد و این توجه باید معطوف به عده‌ی کثیری از افراد شود و واقعیت‌گرایی نوین، ناب‌ترین بیان خود را ارائه داد.
جنبش دیگر رئالیسم به صورت «رئالیسم شاعرانه در فرانسه» در سال‌های اختراع صدا در سینما (۱۹۲۸) تجلی یافت. سال‌های میان ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ برای سینمای فرانسه به صورت سال‌های پرباری در آمد و موفق به ابداع و کسب روش ویژه‌ای شد که در خارج از فرانسه موجب کسب اعتبار برای آن گردید.
گرایش به واقعیت‌ها و انتقاد شدید اجتماعی همراه با نوعی بدبینی نامشخص، از ویژگی‌های بیشتر فیلم‌های این دوره به شمار می‌رود. «ژان ویگو» با فیلم «درباره‌ی نیس»، که فیلمی انتقادی - طنز بود پا به عرصه سینمای رئال فرانسه گذاشت. در این فیلم که نوعی فیلم مستند اجتماعی بود، دو فیلمبردار با دوربین مخفی خود از زنان ثروتمندی که در بلوار آنگلز شهر نیس به گشت و گذار مشغول بودند فیلم‌برداری کردند و بعد ویگو در حین مونتاژ، صحنه‌هایی از شهر قدیمی نیس را با تصاویری جالب از باغ‌وحش در هم آمیخت. تصاویر تحریک‌آمیز هتل‌های اشرافی دنیای یکنواخت و پر امتیاز اشراف را به زیر سوال کشید. درباره‌ی نیس یک فیلم ساخته پرداخته‌ی مونتاژ بود که تصاویر آن در برخورد با یکدیگر معنی و مفهوم پیدا می‌کردند. فیلم دیگر ویگو «نمره‌ی اخلاق صفر» نیز نقطه‌نظری مستند به شمار می‌آمد. اصطلاح رئالیسم شاعرانه اولین بار به فیلم‌های «مارسل کارنه» داده شد.
خصوصیت فیلم‌های رئالیستی عبارت بودند از علاقه و توجه به محرومین، توجه به مسائل اجتماعی و به ویژه تعارض‌های میان فرد و جامعه و تجزیه و تحلیل افراد در محیط‌های خاص. اصولا پیدایش رئالیسم در حوزه‌ی هنر عکاسی به طور مستقیم به پیشرفت‌های تکنولوژیک بشر مرتبط است. یک دیدگاه جالب این است که پیدایش رئالیسم به طور مشخص با کشف دوربین عکاسی مرتبط است. یعنی پیدایش وسیله‌ای که به انسان امکان ثبت و ضبط کامل یک لحظه (و یا برش) از زندگی را می‌دهد. بررسی همزمانی کشف و پیشرفت تکنولوژی دوربین عکاسی با ایجاد و پیشرفت سبک رئالیسم ادبی به شکلی تایید کننده نظر فوق است. در یکی از روزهای تابستان سال ۱۸۲۷ ژوزف نیسفور نیپس موفق به ثبت اولین تصویر ثابت شد. البته مدت کمی بعد نمونه‌ی بهتری از عکس و دوربین Niépce به وسیله Louis-Jacques-Mandé Daguerre ساخته شد. این دوره زمانی را تقریبا با دوره کاری بالزاک می‌شود یکسان گرفت. جالب این‌جاست که در سال ۱۸۷۷ صفحات عکاسی (فیلم عکاسی) جدیدی به وسیله George Eastman ساخته شد که عملا انقلابی در ساختار دوربین‌های عکاسی پدید آورد. دوربین‌های ساخته‌شده بعد از تولید این صفحات عکاسی را به عنوان اولین نسل جدی دوربین‌های عکاسی امروزی به حساب می‌آورند. اما نکته جالب این‌جاست که این پیشرفت چشمگیر در صنعت عکاسی با دوره‌ی کاری «امیل زولا» ( ۱۸۴۰-۱۹۰۲) هماهنگی دارد. به عنوان مثال امیل زولا (نویسنده‌ی ناتورالیست) شاهکارش «ژرمینال» را در فاصله‌ی سال‌های ۵-۱۸۸۴ نوشت. این به این معنی است که پیشرفت تکنولوژیک در صنعت عکاسی با انتقال جریان ادبی رئالیسم به ناتورالیسم هماهنگی زمانی دارد. این هماهنگی زمانی کاملا معنادار است و نشانه‌ی اثرگذاری این جریان‌ها بر یکدیگر و رشد هر دوی آن‌هاست. یعنی ایجاد توانایی در ثبت و ضبط لحظات و عینیت بیرونی افراد و اشیا و گسترش توانایی در این نحوه نمایش. عکس‌های رئال نیز مانند فیلم‌های رئال در دسته عکس‌های مستند و خبری دسته‌بندی می‌شوند. عکس‌هایی از لحظات طبیعی زندگی انسان‌ها یا حیوانات و... خصوصیت عکس‌های رئالیستی- انسانی نیز در بیشتر موارد علاقه و توجه به محرومین، موضوعات جنگ و خسارات جنگی، توجه به مسائل اجتماعی و همان تعارض‌های میان فرد و جامعه و تجزیه و تحلیل افراد در محیط‌های خاص بود که بدون اغراق عکاس (برعکس سبک‌های دیگر در عکاسی که لازمه‌ی آن‌ها اغراق است) و از راه ثبت مستقیم لحظه یا ثبت فرد در لحظه‌ای غیر از ژست و به طور طبیعی است. عدم استفاده از رتوش، گریم، نورپردازی خاص و نشان دادن جزئیات صورت از خصوصیات عکس‌های پرتره‌ی رئالیستی است. عکس‌های رئالیستی در فضایی کاملا طبیعی و با نوری طبیعی و بدون اغراق ثبت می‌شدند.
عکاس معروف Dorothea Lange آثار رئالیستی جاودانی در زمینه‌ی عکاسی ارائه کرده است.
 
زهره موسوی نیا منابع و مأخذها: ۱- رید،‌ هربرت، معنی هنر، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱. ۲- سایت آفتاب نیوز (www.aftabnews.ir) ۳- سایت عکاسی دات کام (www.Akkasee.com) ۳- Brigitte Govignon, General editor, the beginners guide to art, Harry N Abrams, Inc, Publishers.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  12:59 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

منریســم
اواخر قرن ۱۶ – یكسری تحولاتی صورت می‌گیرد . این تحولات را فلاسفه با استهزاء و مسخرگی نام منریسم را بر آن گذاشتند . اولین بار كه منریسم اعاده حیثیت شد قرن ۱۸ بود و با نگاه دیگری به آن نگاه شد . در حقیقت منریسم آن جنبه‌های استهزاء را داشت و هم نداشت . در اواخر قرن ۱۶ هنرمندان جوان فضایی برای جولان خود نمی‌دیدند . برای این كه این عصر - عصر نابغه پروری بود ( عصر تیسین -‌‌ رافائل ) جنبه غالبی كه وجود داشت الگوهایی بود كه این هنرمندان نابغه به جا‌گذاشته بودند و دید عمومی گرایش به این الگوهها داشت . اما هنرمندان جوان كه می‌خواستند بودن خود را ثابت كنند با این الگوها جایی برای خلاقیت خود نمی‌دیدند .سپس بعضی هنرمندان پیشروتر مثل فیورنتینو Fioretinor و پونترمو Pontermo آمدند و شیوه‌های شخصی و برداشت شخصی خود رادرموضوعات رایج ( مذهبی ) با نگاهی عاطفی و ذهنی مورد توجه قرار دادند . این هنرمندان تفسیری خاص خود را از جهان و طبیعت ارائه دادند و به عبارت دیگر از طبیعت اخذ كردند . اما آنچه آفریدند همانند طبیعت نبود . به این ترتیب خودشان را از قید و بند الگوهای عصر رنسانس رها كردند .
این هنرمندان در فلورانس و رم بیشتر فعالیت می كردند و شروع منولیسم با این دو هنرمند است . فیورنتینو ( ۱۴۹۴-۱۵۴۰ ) پونترمو در ( ۱۴۹۴-۱۵۵۷ ) یكی از دلایل برای اطلاق این نام برای این دوره هنر این بود كه تعدادی از هنرمندان فعالیت می‌كردند كه كارشان كپی آثار بزرگان بود .
در قرن ۱۸ بود كه مكتب واقعی منریسم رو شد و به عنوان یك مكتب مستقل از منریسم نام برده شد، كه در قبل از قرن ۱۸ از منریسم به عنوان یك انحطاط نام برده می‌شد .
به این ترتیب هنرمندان پیشرو این شیوه قوانین ، الگوها ، دقت در كالبد شناسی ، فضا سازی و احوال استادان پیشین خود را زیر سوال بردند . یكی دیگر از هنرمندان این شیوه شخصی است بنام پارمیجیانو Parmigianino – ( ۱۵۰۳-‌ ۱۵۴۰ ) پار‌میجیانو تفاوت اساسی كه دارد این است كه عواطف شخصی خود را در نظر نمی‌گیرد و كمتر درون‌نگری دارد . اما همچنان با طبیعت گرایی عصر رنسانس مخالفت می‌كند . تابلوی معروف و مشهور این هنرمند ( مریم گردن بلند ) است .
بعد از پارمیجیانو هنرمندی بنام ( تینترتو ) اهل ونیز است . Tintoreto ( ۱۵۱۸-۱۵۹۴ )
كاری كه این هنرمند می‌كند این است ؛ هنر استادان قبلی را در هم می آمیزد . كمپوزیسیونهای ( تیسین ) را تغییر می‌دهد و حركت ایجاد می كند . این هنرمند عناصر هنری پشینیان یعنی میكل آنژ‌وتیسین را به هم آمیخت و با استفاده از سایه روشن و خطوط مورب به عناصر تابلو شدت بخشید . در مقایسه با تیسین كارهایش پرحركت است و در مقایسه با میكل آنژ كارهایش رنگ‌آمیز‌تر است . این هنرمند موضوعات مذهبی را با دیدی انسان گرایانه مطرح می‌كند . به عبارتی او طبیعی و فوق طبیعی را به مرز مشترك می‌رساند و تعادلی بین برداشت فوق طبیعی مذهبی و امانیسم ( انسان گرایی ) برقرار كرد .
یكی دیگر از هنرمندان این دوره ( ورنزه ) Veronese است ، این هنرمند بین ( ۱۵۲۸-‌۱۵۸۸ ) فعالیت كرده است . خصوصیت این هنرمند برخلاف تینترتو موضوعات اساطیری را با برداشت زنده وشاد مورد بررسی قرار می‌دهد . انتقال شادی و شعف هدف ورنزه است . یكی از برجسته ترین هنرمندان منریسم كه در خارج از ایتالیا پرورش پیدا می‌كند ال گره گو است كه در یونان متولد شده است . ( دركرت ) جزایر یونان در سال ( ۱۵۴۱ ) در واقع آخرین و برجسته ترین هنرمند منریسم است . در محیطی كه ال گره كو رشد می‌كند محیطی است كه ریشه‌هایش بیزانسی است .
ال گره كو در یكی از دیرها تحت تعلیم راهبه ها نقاشی بیزانسی را یاد می‌گیرد و خصوصیات بیزانسی را در كودكی یاد می‌گیرد . در جوانی به ایتالیا می‌آید و شاگرد تینترتومی‌شود و با انسانگرایی رنسانس روبرو می‌شود . بعد از ونیز به رم می‌رود و مجذوب جنبه های عاطفی ( فیورنتینو و پونترمو ) می‌شود .
ال گره كو، یك روح شرقی دارد . (بیزانس ریشه در شرق و سایه بر غرب داشته است . )
بعد از سالها مطالعه به اسپانیا می‌رود و نقاش دربار اسپانیا می‌شود . هنرال گره كو آمیزه‌ای است از فضاها ، نمادها و رنگ‌آمیزیهای بیزانس و انسان‌گرایی هنر رنسانس ایتالیا ، انسان‌گرایی را با نماد آفرینی بیزانس تلفیق می‌كند . در زمانی كه در اسپانیا فعالیت می‌كند كارش متفاوت با آن زمان و به عنوان هنرمند نوگرا شناخته می‌شود .
یكی از هنرمندان این دوره كه با هیچ یك از هنرمندان این دوره همساز نیست و به علت عدم پیروی از اصول كلاسیك جزء منریست ها به حساب می‌آید پیتر‌بروگل ارشد (‌پدر ) است .
باریك بینی ، ظرافت ، پیچ و تابها و تلاطم كه در منریست است در كارهایش نمی‌بینیم و چیزی كه دیده می‌شود عدم پیروی از اصول كلاسیك است و در قالب و محتوا نیز كارش با كار منریستها تفاوت اساسی دارد . پیتر بروگل ارشد هنرمند فلاندری است و هنرمند خاصی است و در دوره‌ای زندگی می‌كند كه دوره اصلاح دینی است -‌ دوره تحت تعقیب قرار گرفتن به دلیل عقاید .
این شخص فرار ، قحطی ، بدبختی ، تحت تعقیب بودن را در كنار هم می‌بیند و با دید طنز آلود و غمناك موضوعات را می‌بیند و علی‌رغم تمام مسائل بدی و بدبختی و دید طنز آمیزش، به طبیعت توجه نشان می‌دهد و با دید ظریف و دقیق به طبیعت نگاه می‌‌كند . به روابط اشیا ء با تیز بینی توجه دارد . فاجعه و درد را در كنار طبیعت و زیبایی نشان می‌دهد( تراژدی با كمدی ) در كارهایش به یك فرد خاص توجه ندارد . به آدمها از یك دید كلی توجه می‌كند . آدمهای فقیر و بدبخت ، به انسانها از دریچه مصنوعی نگاه می‌‌كند و بالاخره منریسم با این افراد تمام می شود.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  1:00 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

منصوره حسینی
منصوره حسینی▪ متولد ۱۳۰۵ تهران
▪ لیسانس نقاشی، دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران ۱۳۲۸
▪ فارغ‌التحصیل از آكادمی هنرهای زیبا - رم ۱۳۳۸
▪ .... نمایشگاه انفرادی در ایران، ایتالیا، چكسلواكی، یوگسلاوی و ... شركت در تعداد كثیری نمایشگاه‌های گروهی از جمله بی ینال‌های تهران (۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵) بی‌ینال ونیز (۱۳۳۵)، چهار سالانه رم (۱۳۳۷) و ...
▪ برنده چند جایزه از جمله: نمایشگاه «نقاشان آسیایی در رم» (۱۳۳۷)، مسابقه ثبت زیبایی‌های رُم (۱۳۳۸)، مسابقه نقاشی از مناظر شهرستان جووانی كامپانو (۱۳۳۸)، نمایشگاه ملی هنر معاصر «الهام از حیات نبات» (۱۳۳۸)
▪ نمایشگاه مروری بر آثار در فرهنگسرای نیاوران ۱۳۷۷
▪ پنجمین نمایشگاه «پیشگامان نوگرایی در ایران» موزه هنرهای معاصر ایران (۱۳۸۳)
«تا آن‌جا كه یادم هست بابا، حافظ می‌خواند و دستگاه‌های موسیقی را بلد بود و با آوازی می‌خواند و خوش بود به گوشم. خانه ما در محله عرب‌ها و در دیوان‌خانه ركن‌الدوله بود. باغی حدود هشت هزار متری كه با گذشت سال‌ها از آن، خوابش را بارها دیده‌ام. مثل همه خانه‌های قاجار با اُرسی‌ها، پنجره‌های مشبك و شیشه‌های رنگین و حوضی و ...
قطر دیوارهاش هشتاد سانتی می‌شد و سرما عرضه وارد شدن به این دیوارها را نداشت. زمستان‌ها بیشتر زیر كرسی بودیم. و كاج بود. یعنی دنبال آن‌ كاج‌ها رفته‌ام كه حالا با اطمینان می‌توانم بگویم كاج بود. كاج شد شخصیت خانه‌هایی كه كرسی دارند. وقتی زیر كرسی هستی دیگر نیازی نداری پرده‌ها را بیندازی، پنجره‌ها و بیرون را می‌شد دید. حتی گاه درِ اتاق هم باز است. پا و تن زیر كرسی گرم هستند.
از پشت پنجره كاج‌ها را زیر برف می‌بینم. كاج‌های بلندی كه زیر برف سر خم كرده‌اند. دفتر مشقم روی كرسی مقابلم باز بود. هوس كردم كاج را بكشم و كشیدم. این اولین نقاشی من بود. حول شده بودم. شوكی بود كه من را لرزاند. حادثه‌ای برایم بود. پدرم تا از در وارد شد آن را به او نشان دادم و او هم برای من معلم سرخانه گرفت. نقاش پیر و سرشناسی كه در هفته دو سه بار به خانه ما می‌آمد و به من آموزش می‌داد. پیرمرد پدر من را درآورد. كاج گم شد. عكس می داد و این‌كه چگونه چهار خانه كن و خط‌كش بذار، پرداز كن، مداد بزن طوری كه خط زیر دیگر پیدا نشود و ... تا سال‌های آخر دبیرستان ادامه داشت و دیگر این‌كه زن بابا داری و پنج ناخواهر و برادری و شرایطی مثل همه سیندرلاهای كوچولو كه زن بابا دارند و البته من سیندرلای تسلیم نبودم. می‌زدم. بچه گرگ شیطانی بودم.»
پدر منصوره چاپخانه‌دار بود و اهل مطالعه. گرایش چپی هم داشت. سیاسی بود و مخالف هیأت حاكمه. به همین خاطر هم چاپخانه‌اش مهر و موم شد و خودش هم برای مدتی به زندان افتاد. مرد راست‌كرداری كه حتی در زندان هم به خانواده‌اش اصرار داشت كه آخر هر ماه حقوق كارگران پرداخت شود. «یادمه شش ساله بودم و به اتفاق پدرم و یكی دو نفر دیگر، با سه اسب و یك قاطر در حال گذر از كوهی بودیم كه پشت آن به آذربایجان شوروی می رسید. در میان راه ژاندارم‌ها ما را دستگیر كردند به پاسگاه بردند. هنوز به‌خاطرم هست شبی را كه تا صبح در آن پاسگاه گذراندیم.»
شوق مطالعه و نوشتن از همان دوران مدرسه و سال‌های اول دبستان دراو شكل گرفت و شكوفا شد «تا كلاس پنجم دبستان همیشه نمره انشاهایم تك می‌شد. و این برایم دلتنگی بزرگی شده بود. اعتماد به‌نفس مرا گرفته بود. در كلاس ششم معلم دیگری برای ساعت ادبیات و انشای ما آمد و گویی برای من به یكباره همه چیز عوض شد. اولین نمره انشا من هفده شدو یك شبه شدم شاعر و نویسنده. داخل آدم شدم. و دمخور با شاگردهای ریز و درشتی كه در مدرسه انجمن ادبی داشتند و در آمفی تئاتر، نشست‌ها خودشان را برگزار می كردند.» در همین نشست‌ها بود كه با پروین دولت‌آبادی آشنا می‌شود.
دختر حسام دولت‌آبادی وزیر فرهنگ وقت كه این دوستی تا سال‌ها دوام می‌آورد. بعد از گرفتن دیپلم به اتفاق پروین تصمیم می‌گیرند كه در دانشگاه رشته ادبیات را دنبال كنند. به همین خاطر مدتی را به‌طور آزاد در كلاس‌های دانشكده ادبیات حاضر می‌شدند ولی منصوره زود دلزده می‌شود. «تازه فهمیده بودم كه از چی بدم می‌آید چی را دوست دارم. در كلاس‌های ادبیات دیدم آن‌چه درس می‌دهند و از دانشجویان می‌خواهند ساختمان ادبی است. فعل و فاعل و مضارع و...
من خیلی دلم می‌خواست كه جای فعل و فاعل و دیگر اجزای جمله راعوض كنم و فكر می‌كردم این‌طور بهتر می‌توانم جملات را با احساساتم هماهنگ كنم.» انتخاب بعدی برای تحصیل، رشته نقاشی است. تصمیم می‌گیرد تا مدتی نیز فضای دانشكده هنرهای زیبا و كلاس‌های آن‌جا را تجربه كند. «فضای دانشكده برایم بی‌نهایت دلچسب بودو قبلاً هم خواب آن فضا و آن محیط را دیده بودم. آن‌جا همه چیز برای من دلچسب بود و تازگی داشت. بوی رنگ، سه‌پایه نقاشی و دانشجویانی كه گاه با دست‌ها و لباس‌های كار كه رنگی شده بود در محوطه رفت و آمد داشتند.»
مصمم می‌شود كه هر طور شده وارد دانشكده هنرهای زیبا شود، ولی امتحان ورودی و كار عملی آن مانع بزرگی برای او هست. تا آن زمان آن‌چه از طراحی فرا گرفته، ساختن چهار خانه و شطرنجی كردن بوم و عكس بود و خانه به خانه عكس را انتقال دادن به روی بوم. به همین خاطر وقتی برای امتحان ورودی مقابل پیكره‌ای كار میكل‌‌آنژ قرار می‌گیرد، می‌ماند كه از كجا و چه‌جور شروع كند.
ولی به هر تقدیر در دانشكده پذیرفته شد. «اولین تصمیمی كه گرفتم این بود كه هر ‌طور شده طراحی را به‌طور جدی فراگیرم تصمیم سختی كه تمام سال تحصیلی و تابستان بعد از آن را یك‌سره وقف آن كردم. چندین ساعت كار در روز و شب و به‌طور مرتب كه نتیجه آن را از سال دوم گرفتم. حالا می‌توانستم من هم سری در سرها داشته باشم. استادانم تشویقم می‌كردند ومن از همان سال دوم در چندین نمایشگاه گروهی دانشجویی شركت كردم.»
زمانی كه منصوره حسینی در دانشكده هنرهای زیبا تحصیل خود را آغاز كرد، حدوداً چهار پنج سال از تأسیس آن می‌گذشت. در این مدت تحول خاصی در نحوه آموزش آن صورت نگرفته بود و كماكان استادان آن، حیدریان، وزیری، صدیقی، مقدم و معلمان خارجی چون رولان دوبرول و مارت سلستین آیو (خانم امین‌فر) بودند.
شاید مهم‌ترین اتفاق برای دانشكده در این سال‌ها استقرار آن در مكان فعلی خود و تثبیت آن به‌عنوان یكی از شعب چندگانه دانشگاه تهران و ارتقا آن از هنركده به دانشكده هنرهای زیبا بود.
اوضاع اجتماعی این سال‌ها هم قابل توجه است. بدین جهت كه با بركناری رضا شاه، اختناق سیاسی گذشته هم به یكبارهه شكسته می‌شود و مختصر آزادی‌های اجتماعی و سیاسی برقرار می‌گردد. از این سال‌ها به‌رغم همه بحران‌هایی كه وجود داشت می‌توان به‌عنوان سال‌‌هایی پُرتكاپو یاد كرد، كه فرصتی برای اظهار وجود گرایش‌های سیاسی و اجتماعی متنوعی را فراهم ساخت.
تعداد كثیر نشریه‌ها در این ایام گواه این نكته است. اگر چه در نهایت نیز در برخورد و ضدیت همین عقاید شاهد استقرار مجدد استبداد در سال‌های آغازین دهه سی هستیم. شاید میل وافر به نوگرایی در میان دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشكده هنرهای زیبا، بازتاب شرایطی كه برشمرده شد، باشد. «اگر چه آن‌ها الگوهای مطلوب خود را در آثار رئالیست‌های روسی و امپرسیونیست‌های فرانسوی یافتند، و پُرشورترین آن‌ها به سزان و وانگوگ علاقه نشان دادند.»(۱)
در سال‌های پایانی دهه بیست برخی از فارغ‌التحصیلان دانشكده هنرهای زیبا كه برای تحصیل به اروپا اعزام شده بودند، از جمله ضیاپور و حمیدی به ایران بازگشته بودند. ضیاپور انجمن و نشریه «خروس جنگی» را راه انداخت، جوادی‌پور، كاظمی و هوشنگ آجودانی نیز نگارخانه آپادانا را تشكیل دادند و فرصتی فراهم ساختند تا نقاشان نوگرایی نظیر ضیاءپور، پزشك‌نیا، كاظمی، اسفندیاری، ویشكایی، عامری و حمیدی آثار خود را در آن به نمایش بگذارند.
منصوره حسینی با تلاش بی‌وقفه و خیلی زود، از آن‌چه قبل از دانشكده به‌عنوان نقاشی فرا گرفته بود، فاصله می‌گیرد و مجذوب آزادی نسبی در نحوه قلم‌زنی و رفتار نقاشانه امپرسیونیست‌ها و پست امپرسیونیست‌ها شد. «مادام آشوب مرا تشویق می‌كرد، ولی حیدریان متلك می‌پراند ومی‌گفت سزانك شده‌ای در حالی‌كه من اصلاً سزان را نمی‌شناختم و سال‌های آخر دانشجویی بود كه كم‌كم با كارهای او آشنا شدم.»
بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه (۱۳۲۸) به‌عنوان نقاشی نوگرا فعالیت خود را ادامه می‌دهد و در چند نمایشگاه گروهی نیز شركت می‌كند و سرانجام در اسفند سال ۱۳۳۳ برای ادامه تحصیل به ایتالیا می‌رود. «در آكادمی هنرهای زیبای رُم پذیرفته می‌شود و اجازه می‌یابد تا در سال دوم نام‌نویسی كند. استاد راهنمای او امریكو بارتولی است كه در نقاشی فیگوراتیو شیوه‌ای آزاد دارد.»(۲)
زمانی‌كه او وارد ایتالیا می‌شود، ده سالی از پایان جنگ دوم جهانی می‌گذرد و هنوز آثار و بقایای آن را در گوشه و كنار شهرها می‌شد دید. مردم هنوز كاملاً خاطرات آن سال‌‌های تلخ را به‌خوبی به خاطر داشتند. بنابراین نقاشی ایتالیا و اروپا در این سال‌ها نمی‌تواسنت عاری از زخم‌ها و ناخوشی‌‌هایی باشد كه اروپا از سر می‌گذراند. این زمان در ایتالیا نقاشان مهمی چون مافایی، گوتوسو، موراندی، جاكومتی، بیرولی و ... در عرصه‌های اكسپرسیونیسم، كوبیسم و نقاشی انتزاعی هنوز خود، و پیروان فراوان آن‌ها فعال بودند.
نقاش كنجكاو و با احساس و شاعر متعهدی مثل منصوره حسینی نمی توانست نسبت به شرایط جدیدی كه در آن قرار گرفته است بی‌تفاوت باشد. «منصوره با اتكا به توانایی‌های خویش و با كوشش پی‌گیر توانست سكویی استوار برای پرش بسازد. او از مكتب رم و یا مشخصاً از نوعی اكسپرسیونیسم معتدل آغاز كرد.
بی‌شك روش تعلیم متداول در آكادمی رم تأثیر زیادی در این انتخاب داشت (چنان‌كه اغلب نقاشان ایرانی آموزش دیده در آكادمی رم نیز از این نقطه حركت كردند)، اما توافق احساس او با زیباشناسی مكتب رم نیز در این دخیل بود.»(۳)
تلاش پی‌گیر و ذوق و قریحه او در شهر رم، وی را زود به نقاشی مورد توجه تبدیل می‌‌كند. بدین ترتیب در سال ۱۳۲۵ اثری از وی در بی‌ینال ونیز شركت داده می‌شود و از نخستین هنرمندان ایرانی است كه در بی‌ینال ونیز حضور پیدا می‌كند. در سال ۱۳۳۶ نمایشگاهی از ۱۹ تابلوی نقاشی او در گالری «وانتاجو» در شهر رم به نمایش گذاشته می‌شود، كه در مطبوعات ایتالیایی منعكس می‌شود. «گزارشگر هنری روزنامه دومنیكا در این‌باره نوشت: به‌نظر می‌رسد كه منصوره، نقاش آینده‌دار ایرانی و میهمان عاشق رم، هوشمندانه از «مكتب رم» بهره گرفته و حال و هوای نقاشی ما را با پیچیدگی تزیینی و خیالی نقاشی قدیم ایرانی درآمیخته است.»(۴) وی در مدت باقیمانده از حضورش در ایتالیا در چند نمایشگاه گروهی و مسابقه شركت می‌كند كه جمعاً یك بورس، سه مدال و یك جایزه نقدی برای او به همراه داشت.
خانم حسینی در سال آخر اقامتش در رم (۱۳۳۸) ملاقاتی با لئونللو ونتوری هنرشناس و منتقد برجسته ایتالیایی دارد كه تحول مهمی در سیر هنری فعالیت نقاشانه‌اش محسوب می‌گردد. «ونتوری سزان‌شناس مشهوری بود كه كتابی با همین عنوان را در سن بیست‌سالگی درباره او نوشته بود. رفتم تا از زبان او بشنوم و مطمئن شوم كه كارهای من مثل نقاشی‌های سزان نیست. از طریق جواد فروغی، كنسول ایران در ایتالیا موفق به قرار ملاقاتی با این منتقد مشهور شدم. پیرمرد وقتی كارهای مرا دید گفت كارهای تو مثل كارهای سزان نیست و در كارهایت كمی الهام از عربسك مینیاتورهای ایرانی می‌‌توان دید.چرا وقتی به مینیاتورها نگاه كردی، به خط خودتان كه آبستراكت هست دقت نكردی. من اگر پنجاه سال پیش كارهای تو را می‌دیدم می‌گفتم كه یك نابغه به‌دنیا آمده است، ولی حالا می‌گویم كه تو پنجاه سال عقب هستی. این حرف ونتوری مرا خُرد كرد. بی‌نهابت خُرد كرد. همان شب وقتی به‌خانه رفتم شروع كردم از روی پوستری چسبیده به دیوار اتاقم كه نام پنج‌تن روی آن نوشته شده بود. بدین ترتیب مجموعه‌‌ای را با استفاده و الهام از خط كوفی شروع كردم كه به زودی به «الله محمدی» مشهور شدند.»
منصوره حسینی در شهریور ماه سال ۱۳۳۸ به‌تهران مراجعت می‌كند. در آذر ماه همان سال به همت اداره كل هنرهای زیبای كشور نمایشگاهی از آثارش را در تالار رضا عباسی برگزار می‌كند. از جمله این‌آثار سه تابلوی انتزاعی است كه با الهام از خط كوفی كشیده است. پرویز ناتل خانلری ادیب و محقق در بروشور این نمایشگاه نوشت: « كارهای خانم حسینی اگرچه بسیاری از انواع نقاشی مانند تك‌چهره، منظره و گل و گربه و نقاشی انزاعی را شامل است ولی در نظر من وحدتی دارند، چرا كه شخصیت هنرمند را در همه آن‌ها می‌توان بازشناخت.» ‌(۵) در همین سال به‌اتفاق حسین كاظمی و چنگیز شهوق و از سوی شركت ملی نفت، سفری به آبادان، مسجد سلیمان و آغاجاری می‌كند. مأموریت پیدا می‌كند تا از پالایشگاه‌ها و قسمت‌های جالب مناطق نفت‌خیز نقاشی بكشد. نتیجه ۲۹ تابلویی است كه در بهمن سال ۱۳۳۹ در باشگاه شركت نفت به‌نمایش درمی‌آید و شركت نفت همه آن‌ها را خریداری می‌كند.
در همین سال به توصیه سفارت ایران در ایتالیا و برای قدردانی از جوایزی كه وی در خارج از ایران به دست آورده است، یك قطعه نشان درجه سه هنری از سوی وزارت فرهنگ و هنر به وی اهدا می‌شود. سال‌های پایانی دهه‌ی سی و نیز سال‌های دهه‌ی چهل، شاهد تثبیت موقعیت نقاشی نوگرا در ایران هستیم.
سال‌ها از سویی شاهد به راه افتادن بی‌ینال‌های تهران هستیم كه اگر چه بیش از پنج دوره حیات نیافت، ولی تأثیر آشكاری روی روند نقاشی در ایران داشته است. همچنین حمایت و به‌كارگیری هنرمندان نوگرا از سوی وزارت فرهنگ و هنر، تأسیس نگارخانه های متعدد، حمایت‌هایی كه از سوی تعدادی از دستگاه‌های دولتی و برخی از مؤسسات بخش خصوصی به شكل‌های مختلفی از جمله خرید آثار از هنرمندان می‌شد، تأسیس بنیاد فرح (بنیادی وابسته به دربار) كه مشخصاً فعالیت حمایت از هنر مدرن را دنبال می‌كرد، تأسیس دانشكده هنرهای تزیینی و ... همگی تلاش‌ها و اقداماتی است كه در جهت حمایت از نقاشی نوگرا در ایران صورت می‌گیرد.
در كنار چنین حمایت‌هایی آن‌چه بیش از همه مورد پشتیبانی قرار گرفت، آن دسته از جریان‌‌هایی بود كه به نوعی به هنر گذشته و سنت‌های تصویری ایرانی توجه نشان می‌داد. بی‌جهت نیست كه در این سال‌ها شاهد شكل‌گیری، رشد و شكوفایی جریان‌هایی نظیر «نقاشی‌خط» و «جنبش سقاخانه» هستیم. بعد از قریب دو دهه از تأسیس دانشكده هنرهای زیبا و آغاز نوگرایی در نقاشی ایران، در این سال‌ها می‌شد شاهد حضور جمع كثیری از نقاشان فعال و مؤثر بود. از این میان می‌توان به این نام‌ها اشاره داشت: ماركو گریگوریان، جواد حمیدی، ناصر اویسی، ژازه طباطبایی، هانیبال الخاص، محسن وزیری مقدم، حسین كاظمی، سهراب سپهری، ابوالقاسم سعیدی، بهمن محصص، منوچهر شیبانی، چنگیز شهوق، منصور قندیریز، بهجت صدر، صادق بریرانی، حسین زنده‌رودی، مسعود عربشاهی، غلامحسین نامی، صادق تبریزی، مرتضی ممیز، سیراك ملكونیان، سینا بالاسانیان، پرویز تناولی، پیلارام، محمد احصایی، پرویز كلانتری، .... منصوره در این سال‌‌ها بیش از همه با چنگیز شهوق و سهراب سپهری در ارتباط هست.
منصوره حسینی بارها درباره ملاقات خود با ونتوری و توصیه او گفته است «خط در نقاشی ایران با سخن ونتوری آغاز شد.» (۶) و خود را نیز آغازگر این جریان در ایران می‌داند، «از همان سه‌تا كاری كه در تالار رضا عباسی به‌نمایش گذاشتم، سر و صدا شروع شد. در مجلات و روزنامه‌ها فحش‌های زیادی به من داده شد.»
در سال ۱۳۴۱ با همكاری اداره كل هنرهای زیبا كشور، مجموعه‌ای از نقاشی‌ها و سفال‌های او در تالار فرهنگ به نمایش گذاشته می‌شود. وی در بخشی از نوشته بروشور كه به قلم خود اوست چنین بیان می‌كند: «آن‌چه از خطوط كوفی گرفته‌ام، خود خطوط و یا عكس‌برگردان كامل آن‌ها نیست. راست است اگر این شیوه طفلی باشد، طفلی چند صد ساله خواهد بود ولی من كوشیده‌ام تا در دنیای رنگ‌هایی كه شاید هنوز به علت جوانی، پختگی و جا افتادگی لازم را نیافته‌اند، او را تربیت كنم. خواسته‌ام تا حركت آن‌ها، تكرار و سكوت و تركیب‌بندی آن‌ها و رنگ‌هایی كه قاب وجود آن‌هاست حالتی به‌خود بگیرند،‌ آرامشی را نشان دهند یا از خبری وحشت‌انگیز بگریزند. به تاریكی‌ها روند و محو شوند و یا در نورهای غبارآلود شنا كنند، گویای حالتی مانند نماز و دعا باشند یا رقص غمگینی را بنمایند.»(۷)
كریم امامی، روزنامه‌نگار و منتقد هنری نیز در نقدی آثار او را چنین توصیف می‌كند، «... بخش عمده نمایشگاه شامل آثاری است كه من آن‌ها را انتزاعی می‌نامم و در آن‌ها عناصر عمودی، افقی و منحنی خط كوفی به‌كار رفته‌اند [...] در ده تا از آثار ارایه شده، طرز استفاده از خط كوفی مثل آهنگسازی است كه ترانه‌های محلی را به‌عنوان ماده خام در ساخته‌اش به‌‌كار گیرد. خانم حسینی «ترانه»‌های كوفی‌اش را با اركستراكسیون رنگ‌ها و فرم‌ها می‌سازد و سرانجام به تنظیم انتزاعی می‌رسد كه شباهت زیادی با كارهای گذشته‌اش دارند، با این تفاوت كه او عناصر خوشنویسی و رنگ‌های درخشانتر - زردها، نارنجی‌ها و آبی‌های روشن - را به كارش اضافه كرده است [....] كارهای خانم حسینی با من ارتباط برقرار نمی‌كنند.
من در برابرشان ایستادم، با جدیت بسیار به آن‌ها نگاه كردم، تركیب‌بندی‌ها و هماهنگی رنگ‌ها و مهارت فنی او را ستودم، اما آن‌ها هیچ‌گاه زندگی نیافتند و همچون خامه روی شیرینی بی‌روح باقی ماندند. (۸)
منصوره حسینی در بازگشت به ایران، تن به هیچ شغلی نمی‌دهد و به‌طور حرفه‌ای نقاشی را دنبال می‌كند. در تمام پنج بی‌ینالی كه بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵ در تهران برگزار شد، شركت می‌كند. در برخی از آن‌ها كار او ممتاز شناخته می‌شود. همین سال‌ها مصادف است با مرگ پدر، یعنی مهم‌ترین حامی‌اش. «از ارث پدری هیچی نصیب من نشد و همه را خواهران و برادران ناتنی‌ام بین خودشان قسمت كردند. آن‌قدر غرور داشتم و لجباز بودم كه خم به ابرو نیاوردم. در عوض به شدت كار كردم تا بتوانم كاملاً روی پای خودم بایستم.»
گرایش سیاسی پدر به سمت شرق و علاقه‌ای كه به كشورهای بلوك شرق داشت، به منصوره هم انتقال یافته بود. با این سابقه، هر وقت كه فرصتی برای سفر به این گروه از كشورهای برای او فراهم می‌شد، از آن استقبال می‌‌كرد. او به كشورهای یوگسلاوی، لهستان و چكسلواكی سفر می‌كند، از كارهایش نمایشگاه می‌گذارد و مورد استقبال هم قرار می‌گیرند. «سفر به لهستان برای من خیلی تكان دهنده بود. هیتلر آن‌جا را شخم زده بود. شخم، نه این‌كه خراب كند. اما وقتی‌كه می‌دیدم مردم برای جبران آن‌ با چه شدت و حدتی تلاش می‌كردند واقعاً حظ می‌كردم. تلخ‌ترین چیزی كه آن‌جا دیدم آشویتس بود. بعد از آن پانزده روز نتوانستم حركت كنم. دیدن و پذیرفتنش برایم خیلی مشكل بود»
نقاشی از گل از جمله موضوعاتی است كه خانم حسینی در كنار آثار انتزاعی خود آن‌ها را دنبال می‌كند. در این دسته از اثار با استفاده از رنگ‌های جسیم، بافت ضمختی را روی سطح تابلو تشكیل می‌دهد. این آثار، جدای از تجربه‌های قبلی او از مناظر و نقاشی‌هایی كه در ایتالیا كشیده بود، نمی‌باشند. اگر چه فرم اشیا درمقایسه با گذشته ساده‌تر شده‌اند. با این وجود پیوند نزدیكی بین تجربه‌های فیگوراتیو و انتزاعی او وجود دارد، و در هر دو می توان حس شاعرانه توأم با رنگ‌شناسی و تركیب‌ های بدیع او را بازشناخت.
منصوره حسینی تقریباً در تمام سال‌های قبل از انقلاب حضور فعالی دارد. از سال ۱۳۶۴ كار نقدنویسی را برای مجلات و روزنامه‌ها آغاز می‌كند. و از سال ۵۲ نیز گالری شخصی‌اش را با نام «نگارخانه منصوره حسینی» شروع به فعالیت می‌‌كند. از این به بعد بیشترین نمایشگاه‌های فردی خود را در آن برگزار می‌كند. بیشترین فعالیت نقاشانه‌اش حول آثار انتزاعی با استفاده از خط است كه ابتدا با خط كوفی شروع می‌كند و به‌تدریج با گرایش به سمت نستعلیق و شكسته نستعلیق ادامه می‌دهد. «هر وقت حوصله‌ام سر می‌رفت باز سراغ گل‌ها برمی‌گشتم.» در سال ۱۳۵۰ درباره به‌كارگیری خط در آثارش چنین عنوان می‌كند: «... هیچ وقت نخواستم عكس برگردان خط باشم [...] سال‌های اولی كه من این شیوه را كشف كرده بودم اسیر خط نیز بودم كه به مروز تنها آن‌چه را كه از خط لازم داشتم گرفتم و فرم‌های مخصوص خودم را از شكل ظاهری آن به دست آوردم و به تدریج این فرم‌ها به‌كلی از شكل ظاهری خط فاصله گرفتند. ...»(۹) همچنین در سال ۱۳۵۵ در یادداشتی دیگر دراین‌باره می‌گوید «... ظاهراً از دست این منحنی‌ها نمی توانم رهایی حاصل كنم.
گنبدها، شبستان‌ها، پشت‌بام‌های قدیمی همه و همه گرد و منحی‌وار بوده‌اند و این هنوز در هنر ما زندگی می‌كند.»(۱۰)
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران منصوره حسینی در ایران می‌ماند و كماكان (اما با حضور و شكل كمرنگ‌تر) فعالیت نقاشانه خود را ادامه می‌دهد. در سال‌های جنگ بیشترین موضوعی كه نقاشی می‌كند گل است. «به من ایراد می‌گرفتند كه چرا در این سال‌‌های سخت از گل نقاشی می‌كنی. اگر دست شما شكسته باشد و مدام بگویی كه دستم شكسته كه خوب نمی‌شود. وقتی درد داری و از درد حرف بزنی كه خوب نمی‌شود. آن موقع نیرویی می‌خواهد كه با مرگ مقابله كنی. هنگام جنگ و مرگ باید به فكر زندگی بود.
نقاشی از گل‌ها برای من سوپاپ اطمینانی بود. اطمینانی از بودن همه چیز، اطمینان از بودن خدا، آن‌ها برای من مثل آیه و سوره بودند. مثل جریان زندگی»
در سال ۱۳۶۷ نمایشگاهی از تابلوهای جدید خود را با عنوان «گل‌های همیشه شاداب» را در گالری شخصی‌اش برپا می‌كند. از این نمایشگاه خیلی خوب استقبال می‌شود و تقریباً همه آثار به‌فروش می‌رسند. وی درباره این مجموعه از كارهایش می‌گوید: «این گل‌ها همیشه هم گل نیستندو بیشتر اشاره به آدم‌های اطراف و اغلب نیز اشاره‌ای به خودم دارند. معمولاً چند گل را با هم می‌كشم. كه یكی از آن‌ها تنهاست. گاهی این تنهایی و جدا افتادگی اشاره‌ای به من و زندگی‌ام دارند. گاهی این گل‌ها مادر و فرزند و یا به خانواده اشاره دارند.»
«خشونت را دوست ندارم. خون را دوست ندارم. اگر چه گاهی به من می‌گویند پس این لكه‌های قرمز در تابلوهایت اشاره به چیست؟ می‌گویم پیچ رادیو را كه باز كنی پُر از لكه‌های قرمزه، تلوزیون هم همین‌طور ....»
▪ خانم حسینی نظرشان را درباره هنر این‌طور مطرح می‌كنند:
«هنر در طبیعت و از جایی شروع می‌شود كه طبیعت را ببینی و حس كنی، بعد بگیری، كم یا زیاد كنی، اغراق كنی، ریتم و كمپوزیسون بسازی، هنر از این‌جا آغاز می‌شود وغیر از این هنر نیست.»بدین ترتیب او طبیعت را مهم‌ترین مرجع بصری نقاشی معرفی می‌كند. وی می‌گوید: «حتی نقاشی آبستره هم بدون ارجاع به طبیعت نمی‌تواند ساخته شود.»
«در واقع برای او كه به صراحت طبع و با انگیزه‌های شاعرانه نقاشی می‌كند، نشانه‌های انتزاعی همان ارزش القا كننده صور واقعی را دارند فقط «نوع موجودات» نقاشی‌هایش عوض می‌شود: منحنی‌های موزن جای ابرهای شناور در آسمان با موج‌های دریای طوفانی را می‌گیرند تا شوق زیستن و یا شور عارفانه‌ای را بیان كنند. اما بیان در نقاشی‌های منصوره بیشتر از رنگ نیرو می‌گیرد تا خط، و حتی گاهی ارزش‌های خطی در طنین رنگ‌ها مجال بروز نمی‌یابند و در واقع قدرت بیان «نقاشیخط» او در لحظات وحدت خط و رنگ به اوج خود می رسد. در دوران فعالیت هنری منصوره حسینی بارها چنین لحظاتی را شاهد بوده‌ایم.»(۱۱)
 
نویسنده : حسن موریزی نژاد پی‌نوشت: ۱- رویین پاكباز، دایره‌المعارف‌های هنر، نشر و فرهنگ معاصر، ص ۸۹۱ ۲ـ پیشگامان هنر نوگرای ایران «منصوره حسینی»، به كوشش رویین پاكباز و یعقوب امدادیان، نشر مؤسسه توسعه هنرهای تجسمی، صفحه ۱۹ ۳- پیشین، صفحه ۱۲ ۴- پیشین، صفحه ۲۱ ۵- پیشین ۶- پیشین. صفحه ۱۴ ۷- پیشین، صفحه ۲۵ ۸- پیشین، صفحه ۲۶ ۹- پیشین، صفحه ۳۰ ۱۰- پیشین، صفحه ۳۱ ۱۱- رویین پاكباز، پیشین، صفحه ۱۵
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  1:02 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

موسیو ایوان اُ. ژیرار
موسیو ایوان اُ. ژیرارایوان اُ.ژیرار از هنرمندان فعال در عرصه نقاشی و آموزش هنر در سال‌‌های قبل ۱۳۵۷ شمسی به شمار می‌آید. وی متولد ۱۹۳۲ میلادی در فرانسه می‌باشد كه سال‌ها از عمر خود را در كشور ایران به امر تدریس در دانشكده هنرهای تزیینی (دانشگاه هنر فعلی) گذرانده است. به‌گونه‌ای كه بسیاری از اساتید هنر امروز شاگردان وی به‌شمار می‌روند. حضور كوتاه وی پس از سال‌ها دوری از كشور ما، پیشاپیش مغتنم می‌نمود تا دیگر بار هوای دوران شكوفایی هنرهای تجسمی ایران را تازه كنیم.
موسیو ژیرار همچنان با همان روحیه شرقی زندگی می‌كند. از تكنولوژی گریزان است و معنویت در زندگی و آثار وی جایگاه ویژه‌ای دارد. و از همین روست كه متأسفانه تصویری از آثار متأخر وی در دست نداریم. چرا كه او با رسانه‌های جمعی نسبتی ندارد و حتی یك سایت شخصی برای خود تدارك ندیده است.
استاد ژیرار، فارسی را با لهجه‌ی غلیظ فرانسوی صحبت می‌كند، به همین خاطر ما برخی كلمات او را سامان دادیم و ماحصل همین شد كه پیش روی شماست. در همین‌جا از آقای ایرج اسكندری كه امكان این ارتباط را فراهم آوردند تشكر می‌نمایم.
اولین بار در سال ۱۹۶۲ میلادی بود كه به این‌جا آمدم. در سال ۱۹۶۳ هم كه وزارت فرهنگ و هنر برقرار شد با من قرارداد بستند. در آن موقع بنا بود كه دانشكده هنرهای تزیینی شروع به كار بكند، آقای دكتر كیا به همراه چند استاد فرانسوی به‌طور رسمی برای آموزش و كارهای دكوراتیو به این‌جا آمده بودند. البته من از این‌جا انتخاب شده بودم. آقای تجویدی كه دوست برادر من بود از من درخواست كار كرد.
من برای تعطیلات آمده بودم. برادر من در این‌جا یك كارخانه تأسیس كرده بود و از من خواست كه تعطیلات به ایران سفر كنم. در این‌جا آقای تجویدی وقتی كار هنری من را دید گفت در این‌جا به شما احتیاج داریم. من هم قبول كردم. زندگی من در فرانسه بود اما آن را ول كردم. اول یك قرارداد دوساله با من بستند و بعد برای دو سال دیگر آن را تمدید كردند. تمام خارجی‌‌هایی كه می‌آمدند این‌جا بعد از چند سال می‌رفتند، اما من ماندم. چون به مردم این‌جا علاقه‌مند شده بودم و دوستان زیادی داشتم. در این‌جا با یك خانم ازدواج كردم و همین‌جا ماندم تا انقلاب. قبل از انقلاب یك سال تعطیلات داشتم كه منتهی، به واقعه میدان ژاله.
داستان میدان ژاله را من در فرانسه شنیدم. از آن‌جا تلفنی كردم به دانشكده كه آیا دانشكده باز می‌شود یا نه؟ به من گفتند بیا همه چیز درست می‌شود. من در اول انقلاب این‌جا بودم اما دانشگاه باز نشد و من گفتم دیگر برای چه این‌جا بمانم، مجبور شدم بروم. می‌توانستم با خانواده بمانم اما فكر كردم كه بهتر است كار دیگری بكنم به همین خاطر رفتم. و دیگر ۲۴ سال نیامدم. این اواخر خانواده تماس گرفتند و گفتند آن‌جا در آن مملكت چه می‌كنی بیا به منزل. و حالا خیلی خوشحالم كه این‌‌جا هستم.
ـ آیا شما از بدو افتتاح دانشكده هنرهای تزیینی در آن‌جا مشغول تدریس بودید؟
آره، سه سال اول شاگردی برای لیسانس و فوق‌لیسانس نبود. از سال چهارم این‌ها آغاز شد. من آتلیه هنر گرافیك لیسانس و فوق‌لیسانس را گرفتم. اما من بیشتر نقاش بودم. یك‌نفر فرانسوی دیگر هم بود كه اسمش «میشل برونه» بود كه نقاشی و نقاشی دیواری را تدریس می‌كرد. بعد از سه چهار سال كه او رفت و من آتلیه نقاشی را گرفتم. در همین موقع من تا اندازه‌ایی فارسی را یاد گرفته بودم.
تدریس تاریخ هنر را شروع كردم. تاریخ هنر نیمی از كار هست. نقاشی یك جواب است از كار دیگران. ما نمی‌‌تونیم نقاشی كنیم بدون آن‌كه بدانیم دیگران چكار كرده‌اند.
دانشجویانی كه بعدها در هنر ایران مؤثر واقع شده باشند خیلی‌ها بودند، مثلاً بهمن بروجنی كه بعدها شد رییس همان دانشكده و دانشجوی صمیمی ما بود. یكی دیگر را كه خیلی متأسف شدم فوت كرده. محمد فولادی بود. او اول از همه مرد فوق‌العاده‌ای بود. پدر من را درآورد تا فرانسه یاد بگیرد. اما او مترجم من هم بود و در هنگام كار كلمه‌هایی را كه نمی‌دانستم او ترجمه می‌كرد.
سهراب سپهری را از طرف برادرم شناختم. همان وقتی كه آمدم ایران. خیلی زود با هم دوست شدیم. یك پرتره فوق‌العاده از او كشیدم و به او دادم. دو پرتره خیلی بزرگ دیگر هم از فروغ فرخزاد كشیدم كه الان نمی‌دانم دست كیست.
چند روز پیش كه رفته بودم موزه سعدآباد، در سالن اول كار حسین كاظمی را دیدم. او دوست فوق‌العاده‌ای بود. وقتی آمد به پاریس آمد تا آخر زندگی‌اش با هم خیلی رابطه نزدیك داشتیم. در سالن‌های دیگر كارهایی را دیدم كه صاحبانشان را می‌شناختم. كار پیلارام، تناولی و خیلی‌ها بود كه تعجب كردم. با خودم گفتم مثل این‌كه استاد بد و شل و ولی نبوده‌ام.
همكاران ‌من در دانشكده هوشنگ كاظمی بود، وزیری، شیددل، خانم تریان و چند نفر فرانسوی دیگر.
سال‌های آخر زندگی حسین كاظمی با او بودم. حسین كاظمی مقدس بود. ارزش‌های باطنی فوق‌العاده‌ایی داشت. كارش كشیدن یك انار بود. یك گل و یك سنگ. او رسیده بود. ریاضت زیادی كشیده بود اما حیف كه یك‌سال، یك‌سال و نیم آخر، دیگر خسته شده بود و نمی‌توانستم بیش از یك ساعت پیش او باشم. با این‌همه خیلی مشتاق بود و میل داشت. چند مریضی مختلف داشت كه با عمل جراحی هم خوب نشد.
با هم كوه می‌رفتم، من با شاگردانم دوست شده بودم، و دوستی‌مان ظاهری نبود، بلكه انسانی بود. اما بگذارید بگویم كه برای من چه اتفاقی افتاد در آن سال‌ها. اول نقاشی درس می‌دادم و در منزل زیاد نقاشی می‌كردم تا درس تكراری ندهم. تجربه خودم را به بچه‌ها منتقل می‌كردم. این یك كار زنده بود. اما در ایران آشنا شده بودم با موزیسین‌های خوب. همه شاگردان آقای (نورعلی خان) برومند بودند. ابتدا درویشی را می‌شناختم كه تنبور می‌زد. از این موسیقی متعجب بودم كه بسیار روی اعصاب ما تأثیر می‌گذارند. وقتی هم كه به كار موزیسین‌هایی مثل آقای كیانی گوش می‌دادم برایم مثل این بود كه‌ انگار معالجه‌ می‌كنند. برای من كه فكرم غربی بود و فكرمان مبتدی بود و فقط یك نوع خاص را می‌شناختیم، این سؤال پیش آمد كه موسیقی معالجه می‌كند یعنی چه؟ كم‌كم شروع كردم به تار زدن. ستاره‌شناسی و نجوم هم كار كردم، دیدم كه كار زیاد می‌كنم. نقاشی، نجوم، تار، تدریس. به همین خاطر دیگر وقت ندارم و تار را كنار گذاشتم. لطفی، ذوالفنون، فرهنگ‌فر، كیانی همه این‌ها دوست من شده بودند و می‌آمدند خانه من.
وقتی با شجریان آشنا شدم و با هم رفتیم فستیوال طوس. خیلی تعجب كردم كه او می‌گفت؛ من قبل از این قرآن می‌خواندم.
كم‌كم با موسیقی ایرانی آشنا شدم. یك دفعه هم رفتم به هندوستان، آن‌جا در مدارس یك درسی بود به نام «كُمو تراپی» یا همان رنگ درمانی. این برای من جالب بود. اصلاً موسیقی كه معالجه می‌كند یعنی چه؟ موسیقی یعنی چه؟ یعنی یك برق كه موج دارد و نیست و یك رابطه است بین انسان با صداهای مختلف. حالا سؤال این بود كه چرا موسیقی نمی‌تواند معالجه كند. كم‌كم این كاره شدم. وقتی رفتم به اروپا با یك نقاش خیلی معروف آشنا شدم به‌نام كُنوال كه در دوره قرون وسطی كار می‌‌كرد. نقاشی‌های این هنرمند یك بیماری خاص را معالجه می‌كردند. یك نوع بیماری كه از دانه جو آلوده به مردم منتقل می‌شد و بدن آن‌ها جوش‌ها و تاول‌های سختی می‌زد. كسی نمی‌توانست این درد را معالجه كند. تنها راهش این بود كه مردم بروند درون كلیسا وساعت‌ها پای چند تا از نقاشی‌های این هنرمند بنشینند و تماشا كنند. در واقع آن انرژی كه در آن تابلوها بود كم‌كم مردم را خوب می‌‌كرد. از خودم پرسیدم این یعنی چه؟ الان پس از دوازده سیزده سال كار مداوم می‌توانم بگویم دیگر نقاشی برای من كار زیبایی، مُد روز و ایسم نیست، نقاشی برای من انرژی است. باید بفهمیم كه رنگ یعنی چه و چه نوع انرژی را پخش می‌كند و همچنین مواد دیگر نظیر ریتم و ...
... در این صورت می‌توانیم مردم را با نقاشی معالجه كنیم، نه این‌كه تنها به قشنگی، آن‌ها را محدود كنیم. در گذشته نقاشی در تمامی تمدن‌ها فقط معابد بود و مقدس بود. الان چه شده كه به كار ظاهر و فروش محدود شده است.
جوتو، سزان و ونگوگ كه از گرسنگی می‌مردند اما كار خودشان را می‌كردند، اگر در درون خود یك قدرت و یك نیرو نمی‌دیدند و اگر نمی‌دانستند كه می‌بایست به‌جایی برسند، چگونه تن به این كارهای می‌دادند؟ با همین سؤالات رفتم به‌سوی ایده هنر برای معالجه. البته در آن موقع ستاره‌شناسی هم خیلی كار كرده بودم. به همین خاطر سعی كردم آسمان و نقاشی را با یكدیگر مرتبط كنم. در یك نوع از ستاره‌شناسی عقیده بر این است كه وقتی یك نفر متولد می‌شود به مرحله جدیدی وارد می‌شود، تولد به معنای این است كه آدم قبلاً زنده بوده، و ۹ ماه در شكم مادر زندگی كرده و حالا از یك مرز عبور كرده، ما بند ناف را می‌بریم و آن‌موقع او به دنیا می‌آید، این مسئله رابطه‌ای دارد با آسمان و منظومه شمسی كه یك رابطه انرژیك است. در علم ستاره‌شناسی می‌توانی بفهمی كه چه انرژی به‌خصوصی به این شخص داده شده است. یعنی این‌كه خودش آمده تا استفاده كند و ما می‌توانیم با این مسئله خیلی چیزها را در رابطه با انسان بفهمیم. به‌خاطر آن‌كه آسمان می‌‌گردد و انسان هم بزرگ می‌شود و آسمان عوض می‌شود. حالا با این تجارب كه طی سال‌ها به دست آورده‌ام فكر می‌كنم شاید بتوانم آن انرژی آسمانی را ترجمه كنم به زبان رنگ، فرم، ریتم و ... در موسیقی هم با دوستی سعی كردیم كه آسمان یك نفر را ترجمه كنیم به موسیقی.
در این روش من سفارش‌های زیادی از طرف مردم داشتم برای نقاشی از آسمان. این نقاشی یعنی یك نقاشی كامل كه خیلی سخت و جدی است.
مثل یك پروژه مشكل است. جای آن كُره كجاست. آن ستاره از كجا انرژی می‌گیرد، درست مثل پرتره كه روابط چشم و دهان و بینی می‌بایست درست باشد، كار مشكل بود اما از ایده خودم مطمئن بودم. یك‌بار یك نفر آمد پیش من و گفت من بسیار از زندگی خسته شده بودم می‌خواستم كه خودكشی كنم. هر صبح كه از خواب بیدار می‌شدم نمی‌توانستم این زندگی را تحمل كنم. اما چشم من با یكی از تابلوهای تو و رنگ‌های آن باز می‌شد و فكر می‌كردم یك روز دیگر می‌توانم زندگی كنم.
وقت فكر نكرده بودم به این مسئله اما آن نقاشی با انرژی خود، امید زندگی بخشیده بود. از این مسایل خیلی داستان دارم. یكی از دوستانم پیانو می‌زد و یك تابلوی من را آویخته بود مقابل چشمانش. كم‌كم عادت كرده بود كه چشم خود را به آن بدوزد و در همین زمان‌ها موسیقی را بهتر می‌نواخت. یك‌روز به او گفتم كه می‌توانی آن نقاشی را برای چند روز كه نمایشگاه دارم به من قرض بدهی، گفت بله، اما بعد از سه روز آمد كه نقاشی را به من پس بده كه كارم مشكل شده است.
به‌خاطر این تجربه‌ها كه در ایران به دست آوردم توانستم كه راه دیگری را انتخاب كنم. راهی كه می‌گفت نقاشی انرژی هست و دلیلی بیش از زیبایی دارد.
 
نویسنده : محمدحسن حامدی
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 19 خرداد 1390  1:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها