0

مجله هنر / نقاشی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

گاهی چون باد گاهی چون شمع
گاهی چون باد گاهی چون شمعاگر فرض را بر این اساس بنیان نهیم كه ما دائماً در حال ارزش‌گذاری جهان اطرافمان هستیم، آن‌وقت درمی‌یابیم كه هركدام از انسان‌های گرداگردمان، ترازویی در دست دارند و مشغول سنجیدن هر چیزی با وزنه‌های خودشان هستند.
اما اگر بیشتر دقت كنیم خواهیم فهمید كه بعضی از این انسان‌ها شاهین ترازویشان دقیق‌تر از مابقی است و با حساسیت بیشتری به سنجش و سپس ارزش‌گذاری دنیای پیرامون‌شان می‌پردازند.
حال كه صحبت درباره نقاشی است این سوال پیش می‌آید كه معیارمان برای سنجش- و در بیشتر موارد ارزش‌گذاری- یك اثر چیست؟
به نظر می‌رسد برای یك كلیت عمومی، میزان واقع‌نمایی و واقع‌گرایی نقاشی، سنگ سنجیدن است. یعنی اقبال عمومی نسبت به آثاری بیشتر خواهد بود كه مقدار واقع‌نمایی آن‌ها از آن‌چه از طریق دریچه چشم بر پرده ذهن ثبت می‌شود همگرایی بیشتری داشته باشند. این‌گونه آثار كه از چنین خصلتی پیروی می‌كنند همیشه خودشان را بر دیوارخانه‌ها تحمیل كرده‌اند و جای ثابتی را در تاریخ هنر اشغال نموده‌اند. اما همین دست از آثار همیشه در مظان اتهام نیز بوده‌اند و به فریب كاری و تهی بودن از خلاقیت متهم شده‌اند.
تا آن‌جا كه رئالیسم سوسیالیستی به یك ناسزا در عالم نقاشی مبدل گشت. این اصطلاح در دهه ۱۹۳۰ در اتحاد جماهیر شوروی پدید آمد و بعد از جنگ بین‌الملل دوم در دیگر كشورهای كمونیستی رخنه كرد، سعی در تكریم كارگردان، حزب كمونیست و رهبری ملی داشت و هنر را به وسیله‌ای برای تبلیغ سیاسی مبدل ساخت.
«آندری ژدانوف» در سال ۱۹۳۴ در كنگره سراسری اتحادیه‌های نویسندگان شوروری طی نطقی اعلام كرد كه رئالیسم سوسیالیستی تنها نوع هنر مورد تأیید حزب كمونیست است. پس از این نطق، هنرمندان «موظف» بودند كه تصاویر عینی واقعیت را در تكامل انقلابی آن به گونه‌ای عرضه كنند كه در آموزش روح كمونیسم به كارگران موثر واقع شوند.
البته استالین هنرمند را «مهندس روح انسان» می‌نامید. رئالیسم سوسیالیستی بعد از مرگ استالین به سال ۱۹۵۳ جدیّت‌اش را از دست داد. هرچند كه همچنان به عنوان بخشی از تاریخ هنر نفس می كشید. فتورئالیسم یا واقع نمایی عكس‌گونه گرایشی بود كه بین سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۰ در ایالات متحد پدیدار شد و در ۱۹۷۲ در «داكومنتا» واقع در كاسل به اوج خود رسید. هدف این گرایش، تحقق بخشیدن به بازنمایی خنثی یك واقعیت بصری بود كه از هرگونه برداشت و تعبیر و تفسیر شخصی فارغ باشد. روایت زندگی عادی هرروزه، همواره یكی از سنت‌های پایدار نقاشی امریكایی بوده است. فتورئالیست‌ها تلاش می‌كردند كه «واقعیت» را در حد اعلای پیش پاافتادگی و ابتذال آن منعكس كنند.
«ریچارد استیز»، «دان ادی»، «مالكم مارلی» با این شیوه كار می‌كردند. این گرایش به زیرشاخه‌هایی هم تقسیم شد كه واقع‌نمایه گزاف «hyperrealism» و واقع نمایی فوق‌العاده «Superrealism» نام گرفتند.
حال با این تعاریف كدام یك از نقاشان ایرانی می‌پسندند كه در ذیل این تعاریف طبقه‌بندی می‌شوند. به دو واژه «واقعیت» و «ابتذال» بیشتر توجه كنید.
حالا به واژه دیگری می‌رسیم؛ verism یا همان واقع‌نمایی كه نوع افراطی رئالیسم «واقع‌گرایی» است كه هنرمند می‌كوشد در نهایت وفاداری، ظاهر دقیق سوژه خود را بازآفرینی كند و از هرگونه آرمان‌سازی و تعبیر تخیلی بپرهیزد. این اصطلاح برای مثال در مورد رئالیستی‌ترین مجسمه‌های رومی قابل اطلاق است.
تا بدین جا مفهوم دقیق واقع‌گرایی و واقع‌نمایی را توضیح دادم. حال كدام یك از آثار فرشید شیوا زیر مجموعه این تعاریف قرار می‌گیرند؟ به گمانم هیچ كدام. اما هم‌چنان واقع‌گرایی آثارش برای ما یك ارزش محسوب می‌شود.
به عقیده من مخاطب نقاشی دیگر نمی‌خواهد با این سوال مواجه شود كه تصاویر روی بوم «چه چیزی» هستند، بلكه می‌خواهد با «چرایی» بودن‌اش روبه‌رو شود. آثار فرشید شیوا از نوع دوم است یعنی با چرایی میز، كاناپه و حتی دیوار مواجه می‌شویم. اما اگر بخواهیم دقیق‌تر به روند شیوا از اولین نمایشگاه‌اش در نگارخانه الهه، سپس گلستان و اكنون اثر نگاهی بیاندازم، این مواجهه كم‌رنگ‌تر شده است.
در نمایشگاه اولش، خرسك‌های قرمز سس با حساسیت معنایی بیشتری كشیده شده بودند، هرچند كه شیوا در این چندسال اخیر در تكنیك مهارت كسب كرده است. گویی سرانجامی گریز ناپذیر است برای نقاش كه از تجربه‌گری به سمت مهارت پیشگی پیش می‌رود.
به گمانم این اتفاق همان دام واقع‌گرایی است. از یك طرف همان‌طور كه گفتم، ارزش است. ارزشی كه به‌راحتی به ضد ارزش تبدیل می‌شود. یعنی نقاشی به كالبدی بی‌روح تبدیل می‌گردد. شاید برای كسانی كه روند تغییر شیوا را دنبال كرده‌اند این گفته بی‌انصافی تلقی شود. اما كافی است مقایسه‌ای كنند میان میزی با پارچه‌ای زرد و تیوپ‌های رنگ. امضای پای كار فاصله‌ای یك‌ساله را نشان می‌دهد و به همان میزان تجربه‌گرایی كمرنگ‌تر و ارزش‌گرایی پررنگ‌تر می‌شود.
شاید بهتر باشد به مفاهیم لغاتی هم‌چون «مهارت» و «چیره‌دستی» بیشتر دقت كنیم. مهارت، صنایع دستی را پدید می‌آورد و چیره‌دستی اثر هنری را.
صنایع‌دستی «استاد» می‌خواهد و نقاشی «هنرمند» می‌جوید. نمی‌خواهم با لغات بازی كنم یا شاعرانه سخن بگویم. اما بهتر است كمی دقیق‌تر به لغات نظری بیافكنیم تا گفت‌وگو برایمان سهل‌تر شود. نمی‌دانم عالم هنر چقدر جا دارد برای عرض اندام كردن و به رخ كشیدن؟ وقتی به كاناپه سبزرنگ نگاه می‌كنم یاد ظهر جمعه‌ای می‌افتم كه در هر خانه‌ای چقدر زندگی جاریست. جوراب‌ها و البسه پیام آوران جاری بودن زندگی هستند.
این‌جاست كه می‌گویم قرار نیست شیوا فقط به همان «واقعیت مبتذل شده» پناه ببرد. او می‌خواهد به اشیا معنا دهد وتعریف‌شان كند. شخصیت‌شان را از میان رنگ و فرم عبور دهد و معرفی‌شان نماید. درست برخلاف تیوپ‌های رنگ. كه «واقعیت پیش‌پا افتاده» است. اما در این نكته كه شیوا با جدیت كار می‌كند شك و شبه‌ای ندارم. دنیای نقاشی برایش مهم است. در نمایشگاه دوم‌اش در نگارخانه گلستان به دنیای پیرامون‌اش بیشتر توجه كرده بود تا موازین سنتی نقاشی. و شاید همین نكته كارهایش را عجیب‌تر و بی‌گمان دلپذیرتر كرده بود. به عقیده من واقع‌گرایی كه از كمال‌الملك شروع می‌شود و در كلاس‌های برخی حضرات ادامه می‌یابد و توسط برخی دیگر دیكته می‌شود همگی در یك نكته مشتركند و همان «واقعیت پیش‌پا افتاده» است. نكته‌ای كه اشاره كردم، شیوا هم در مواقعی‌ای دچارش می‌شود.
تعریف كاندینسكی از این «واقعیت» قابل توجه است. او در مقاله‌ای با عنوان «درباره فرم» كه در جُنگ سوار آبی انتشار یافت، طیف سبك‌های موجود برای هنرمند مدرن را تعریف می‌كند. می‌گوید «دو قطب آن‌ها عبارتند از:
۱- انتزاع تمام عیار
۲- رئالیسم تمام عیار. این دو قطب، دو راه را عرضه می‌دارند كه در نهایت به هدف واحد می‌رسند.» از دید كاندینسكی نمونه یك رئالیست كمال یافته، شخصیت «هانری روسو» بود. كارمند بازنشسته گمرك و فارغ از آموزش‌های آكادمیك، كه نقاشی‌های بلند‌پروازانه‌اش چندسالی پیشتازان پاریسی را مشغول كرده و برانگیخته بود. توجه به اشیا در سال‌های ابتدایی قرن بیستم دوباره شروع می‌شود. از «آندره دوژن»، «جورجو دكریكو»، «كارلوكارا»، «جورجو موراندی» «پابلوپیكاسو» تا «مرت اوپنهایم» كه فنجان و نعلبكی و قاشق پوشیده در خز را پدید می‌آورد. همگی این هنرمندان سعی كردند تا به تعریفی نو دست یابند و كشفی جدید به ارمغان آورند.
چه چیزی در درون این آثار نهفته است كه ما را چنین مبهوت خویش می‌سازد؟ واقع‌نمایی؟ تكنیك؟ یا هنرمند؟ به عقیده من وجود ردپای عالم واقع در اكثر این آثار ما را سردرگم نمی‌كند و برایمان «ارزش» محسوب می‌شود. اما چه فرقی میان فنجان موراندی و اوپنهایم وجود دارد؟ ساده است؛ نوع روایت. این مساله‌ای است كه در بعضی از كارهای شیوا یك سروگردن از مابقی كارهای‌اش بلندتر است. مقایسه‌ای میان نقاشی «حیاط خلوت» و «سه‌پایه در آینه» این ادعا را ثابت می‌كند. در «حیاط خلوت» تمامی موارد درسی نقاشی كنار یكدیگر جمع شده‌اند تا در خدمت روایت نقاش از تنهایی و خلوتی بخشی از مكان زندگی‌اش باشند و در «سه پایه در آینه» عناصر هستند كه می‌خواهند عرضه‌اندام كنند، كنار یكدیگر چیده شده‌اند درست مانند آن‌كه، طبقِ بروشور راهنما رفتار كرده باشی.
شاید بهتر باشد برای روشن شدن قضیه جمله‌ای از ارنست گامبریج نقل كنم كه در تاریخ هنر آورده است. او می‌گوید: «چیزی به عنوان هنر مطلق وجود ندارد، فقط هنرمندانند كه وجود دارند».
بنابراین فكر می‌كنم، توجه بیش از حد به قوانین خشك هنری در نهایت محصول‌اش نقاشان فلاندری معاصر می‌شود. كه بیشتر تكنسین است و كسالت بار. هیچ جسارت و نواندیشی در آثار چنین نقاشانی وجود ندارد. جسارتی كه در آثار فرشید شیوا گاهی چون باد می‌وزد و گاهی چون شمع خاموش می‌شود. این جسارت ربطی به تكنیك ندارد، بلكه می‌تواند در انتخاب سوژه باشد. می‌تواند همانند كاناپه سبز باشد همین‌قدر شخصی و به‌دور از انتظار. یا می‌تواند مثل گلدان شیشه‌ای دم دستی باشد.
فرشید شیوا هركجا كه جسور بوده، دل‌نشین‌تر است و هركجا كه در دام واقعیت‌گرایی افتاده، استادانه رفتار كرده است. و استاد هم... اما بدون شك سهمی در نقاشی ایران خواهد داشت.
 
نویسنده : محمدرضا شاهرخی نژاد منابع: ۱. هنر مدرن، نوربرت لینتن، ترجمه علی رامین، نشر نی ۲. تاریخ هنر ارنست گامبریچ، ترجمه علی رامین، نشر نی
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

گئورگ باسلیتز نقاش اکسپرسیونیست آلمانی
گئورگ باسلیتز نقاش اکسپرسیونیست آلمانی▪ گئورگ باسلیتز
▪ نقاش
▪ ملیت : آلمان
« هانس جورج کرن» در ۲۳ ژانویه ۱۹۳۸ در « دوچ باسلیتس/ساکسونی» یا همان آلمان شرقی به دنیا آمد. پدر « جورج» معلم دبستان بود و خانواده اش در ساختمان مدرسه محل زندگی می کردند. « بازلیتس» در کتابخانه مدرسه به مجموعه هایی از طراحی های مدادی قرن بیستم برخورد و این نخستین مواجه هنرمند با هنر بود. « جورج» دستیار « هلموت درشر»، عکاس طبیعت شده و به هنگام عکاسی او را همراهی می کرد.
از ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۵ خانواده « جورج» به شهر « کامنز» نقل مکان کردند و او به یک باشگاه ورزشی که در سالن همایشش نسخه بدل « ورمزدورفر والد» ( از « لوئس فردیناند وان رایسکی»، ۱۸۵۹) آویزان بود ،رفت. در این زمان او آثار « جاکوب بومه» را می خواند .
در ۱۵،۱۴ سالگی « جورج» نقاشی پرتره ، موضوعات مذهبی ، اشیاء بیجان و منظره را ،که برخی از آنها فوتوریستی بودند، آغاز کرد.
از مشخصه های اصلی آثار « بازلیتس» به شیوه اکسپرسیونیسم ، برعکس کشیدن موضوعات نقاشی هایش است .وی می کوشد تا از این طریق موضوع [نقاشی] را از قید محتوی برهاند. از میان هنرمندان در قید حیات ،« بازلیتس» نقاشی است که آثارش از جمله پر خریدار ترین آثار بوده است. او در دانشگاه معروف « هاخشول کونست» در برلین تدریس می کند.
دگرگونی کار حرفه ای بازلیتس به اواخر دهه ۱۹۸۰ باز می گردد زمانی که پلیس نسبت به یکی از نقاشی های وی ، با نام ” پرتره خود نقاش ” که پسرکی را در حال استمنا نشان می داد , واکنش شدیدی نشان داد.
در سال ۱۹۵۵ او برای تحصیل در « کانستا آکادمی» در « درسدن» اقدام کرد که البته ناکام ماند.
در سال ۱۹۵۶ «بازلیتس» تحصیلات خود را در « هاخشول بیلدند آند آنگوانت کونست» در شرق برلین آغار کرد اما در سال ۱۹۵۷ به دلیل عدم بلوغ اجتماعی – سیاسی از دانشگاه اخراج شد. با این حال ، در همان سال «بازلیتس» به مطالعات هنری خود در « استتلیش هوخشول بیلدند کونست» ، در غرب برلین، ادامه داد.
با ترک آلمان شرقی ،جایی که واقع گرایی سوسیالیستی در خدمت پیشبرد ایده ئولوژی دولت بود ، « بازلیتس» به این مساله پی برد که در غرب ، زبان ثابت( یکدست) اکسپرسیونیسم انتزاعی تا مرتبه طراحی محض تنزل یافته است. با این حال وجهه و جایگاه « بازلیتس» به عنوان “کسی دیگر”تغییر نکرد.
عناصر و اجزائ شرح حال گونه از ابتدا در آثار «بازلیتس» به ویژه در بازنمایی اشخاص و مناظر به چشم می خورند. مجموعه “عکس های خانوادگی” « بازلیتس»(۱۹۹۶) ، بن مایه غالب آثار وی شدند. نقاشی ها ی رنگ روغن و آبرنگ این مجموعه, تعدادی از پرتره های برگرفته از عکس های خانوادگی قدیمی را می نمایاند .
به گفته خود « بازلیتس» ، خواندن گزارش های « استاسی » در عنفوان جوانی در « جی دی آر» ، اغراق در بیان احساسات را در وی برانگیخته بود.
خاطره های هنرمند از این دوره نیز با فرهنگ « سرب»ها، کسانی که « دوچ بازلیتس» در قلمرو شخصی یشان واقع است ، پیوند خورده و مرتبط است. از اواسط سال ۱۹۹۷ «بازلیتس» درونمایه آثارش را از هنر بومی اسلاو ها عاریت گرفت که این آشکارا به نخستین برخوردها و همچنین محیط پیرامونش که در آن زمان در نظر او” بیگانه “می نمود، باز می گشت.
پرتره رقاصان با چهره های نا آشنا و ناشناخته با دیگر عناصر برگرفته از تمایل ذاتی هنرمند به فرهنگ بومی مردمان ترک که یک سری از وقایع را در هنرمند زنده می کرد ، در آمیخته است.
جدید ترین آثار نمایشگاه که به سال ۱۹۹۸ بر می گشت از رمانتیسم آلمان تاثیر گرفته بود . «بازلیتسز» در این سری از کارهایش از درونمایه چهار باسمه چوبی معروف که به دست « کاسپر دیوید فردریک» ، نقاش رمانتیست، طراحی و به دست برادرش « کریستین فردریک» بریده شده است، استفاده کرده است: ” حزن و انده”،” زنان در مغاک”،” پسر آرمیده”و ” پرتره شخصی.
« بازلیتسز» به طور چشمگیری فیگور های مرکزی این آثار کوچک گرافیکی را بزرگ نمایی کرده و آنها را از چشم انداز پیرامونشان جداکرده و آنها را به نور تبدیل می کرد: نقاشی به گونه شفاف و نمایان و عاری از هرگونه پرسپکتیو.
تحول و تکامل هنر«بازلیتسز» در ورای ساختارهای سنتی ترکیب و ژرف نمایی(پرسپکتیو) که در دهه ۱۹۶۰ با انزوا ، فروپاشی و وارونگی موضوع اثر آغاز شد، در نمایشگاه اخیر به گونه ای دیگر نمود پیدا کرد. در این آثار که مبتنی بر احوالات شخصی هنرمند بود، شیوه ها ( ابزارها) ی هنرمندانه با برداشت شخصی و دگرگونی درونمایه های تاریخی در هم آمیخته و بدین طریق یک تجربه بصری جدید، با اعتباری جدید به وجود آمده بود.
در سال ۱۹۹۳ « جورج بازلیتسز» در « در نبرگ» و « ایمپریا» اقامت و کار کرد. و در سال ۱۹۹۴ « بازلیتسز» تمبری را برای سرویس پستی فرانسه طراحی کرد.
 
ترجمه : ساناز محدثی منابع اینترنتی : Artchieve.com کتاب : -
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

گرافیتی چیست ؟
گرافیتی چیست ؟گرافیتی یا نفاشی دیواری به آن دسته از دیوارنوشته ها یا نقاشی هایی گفته می شود که با انگیزه ای شخصی روی در و دیوار شهر ها و اماکن عمومی کشیده می شود.این کار تقریبا در همه جای دنیا با منع قانونی مواجه است.
گرافیتی با نوشته های سر دستی و یادگاری های روی دیوار متفاوت بوده و نیز مختص سن یا طبقه فزهنگی و اقتصادی خاصی نیست .
امروزه گرافیتی بیش از هر هنر دیگری مورد بد فهمی و استفاده نا به جا واقع شده است و در بسیاری از کشور ها جنبه تاثبر گذار و بیان گرای خود را از دست داده و صورت دیوار نوشته هایی رنگارنگ و پرپیچ و تاب ( که آن هم خالی از ارزش نیست ) مبدل شده است.
استفاده های نابجا و یک جانبه از گزاقیتی های نوشتاری در کلیپ های ویدتویی و تبلیغ بیش از حد این رسانه ها در منسوب کردن آن به فرهنگ معترض سیاهان نیز از دلایل اصلی این عدم توجه و دست کم گرفتن است بنا بر “آمرکن هریتیج دیکشنری ” لغت گرافیتی از واژه گرافیو در زبان ایتالیایی مشتق شده است که به معنی اثر گذاری سریع یا خط خطی است و ممکن است اصل این واژه به ” گرافایر”( نوشتن با قلم فلزی ) در لاتین عامیانه باز گردد.[ گرافیون : نوشتن (۱) بر اساس ریشه شناسی لغوی این واژه از مدت ها پیش به معنی نوشتن یا حک خطوط روی سطوح مورد استفاده یوده است.] گرافیتی بر اساس تفاوت دلایل وجودی و نیز امکانات ارتباطی که ایجاد می کند به دو نوع عمده تقسیم می شود :” گرافیتی های نوشتاری – دست خط” و” گرافیتی های نمایشی – نفاشی دیواری” نوشتاری هنر مندان این شیوه گرافیتی خود را هنر مند نمی دانند بلکه مبل دارند تا ” گرافیتی نویس ” معرفی شوند.
گرافیتی های نوشتاری به سبک های گوناگونی تقسیم شده اند که برخی از آنها به اختصار در زیر آمده است. اما با توجه به تاریخچه و دلایل بسط و توسعه آن در جوامع مختلف , در این بحث چندان به آن نمی پردازیم..
▪ Tag: تگ : امضایی به سبک خاص , که معمولا در اماکن عمومی و روی انواع سطوح به شکلی سریع نقاشی می شود.
▪ Throw-Up ترو آپ : طرحی از یک نام یا چند حرف که خط محیطی آن با یک رنگ و داخل آن به شدت و شتاب با رنگی دیگر پر می شود. این نوع گرافیتی معمولا بیشتر از ۲- ۳ دقیقه طول نمی کشد
▪ Piece: اثر : کاری تمام رنگی که طی دفعات متعدد و با بر نامه ریزی دقیق انجام گرفته باشد.
▪ Panel : پنل : اثری که روی دیواره های بیرونی قطار نقاشی شده باشد.
یا کنار اتوبان ها کشیده می شود. مواد کار این هنر مندان ( که خود از این نام بیزارند ) معمولا عبارتند از قلمو های جمع وجور رنگ روغن . ماژیک ها وقلم های اثر گذاری که جوهر آن ها معمولا توسط خود آنان تهیه می شود. قوطی ها ی اسپری رنگ و تعدادی کلاهک برای کنترل قطراثر گذاری خطی اسپری.
● گرافیتی های نمایشی یا نقاشی دیواری
این هنر در کشور ها و ملل گوناگون انواع , دلایل وجودی و استفاده های مختلفی یافته و راه های بسیاری پیموده است.
یکی از مهمترین و به یاد ماندنی ترین ریشه های ارزشی این هنر در نقاشی های دیواری , انقلاب مکزیک و آثار سه یزرگ - « دیگو ریورا»، « خوزه کلمنته اروسکو» و « دیوید آلفرو سیکوئروس (سی کییروس)» به چشم می خورد. کسانی که اثر گرافیتی (نوشتاری یا نمایشی ) از خود به جا می گذارند برای کار خود دلایل متفاوتی دارند و یکی از مهمترین این اهداف بیان تاثیری است که زندگی شهری در آنان به وجود اورده است .
هنرمند گرافیتی از شهر چیز هایی می گیرد و به آن چیزی باز پس می دهد. نقاش گرافیتی , مثل بسیاری از پیشروان هنر, از زمینه واقعی شهری برای بیان و ایجاد تاثیر استفاده می کند در حالی که تبلیغات شرکت ها و بانک های بزرگ و محصولات مصرفی به صورت وسیع به شکل بیل بورد و تابلوهای دیواری و روی بدنه وسایل نقلیه عمومی شهری همه جا را پر کرده است , گرافیتی ارتباطی است پیشرو از سوی هنر مند با قشر وسیعی از افراد اجتماع به عنوان مردم عادی و مستولان اجرایی شهری . ناگفته نماند که در همه جا عده بسیاری از مردم کشیدن گرافیتی را عملی زشت و نا هنجار می دانند و آن را از مظاهر آنارشیسم و آوباشگری (وندالیسم) بر می شمارند.
به نظر نویسنده این مطالب علت دشمنی افراد با گرافیتی نداشتن سواد و دست کم حوصله لازم برای مواجهه با وضعیتی جدید در محیط پیرامون است .
این افراد و شاید اکثریت مردم نقاشی روی دیوار را سر زده از کار یک ولگر د یا( اگر خیلی ارزش بگذارند!!) بخشی از یک فعالیت سیاسی می نویسندگان و محققینی که به موضوع گرافیتی پرداخته اند به این گفته” شری کاوان” که :« میل به اثر گذاری ( ثبت نشان ) در محیط های اجتماعی به دوران کهن زندگی انسان باز می گردد.» تاکید بسیار دارند.
در هر حال میل آدمی به باقی گذاشتن نشانی از خود به گونه ای شخصی و بر اساس نیاز واقعی به بیان صورت می گیرد. اما در سوی دیگر, که صاحب اثر به عنوان یک نفر از افراد جامعه حضور دارد و با توجه به ممنوعیت قانونی عملش آن را سرانجام بخشیده است , چه می گذرد.
او به تنهایی تصمیم می گیرد تا چیزی که می خواهد در مکان عمومی مورد نظرش نفاشی کند و بعد از تمام شدن کار به خانه بازمی گرردد و تمامی فکرش این است که آیا کسی اصلا به نقاشی ام نگاه می کند؟ کسی به آن فکر می کند؟ بی شک این نوع برخورد را جز به عنوان یک انتظار و تلاش در برقراری ارتباط مستقیم با جامعه نمی توان دانست .
 
نوشته : کارن رشاد
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

گل بر گستره‌ی تیره‌ی ماه
گل بر گستره‌ی تیره‌ی ماه● یك تصویر یك تحلیل
نقاشی حرف نیست، حركت است به ناكجا، حركت از فرش به عرش، ریاضت است، سوختن است و كوفتن مدام بر سندان تجربه. نگارگر ریاضت كش از پیچ و خم آزمون‌های سهمگین می‌گذرد، چون نوآیینی در گذرگاه تشرف. اگر شاعر پْرتوان قرن، كاخی از واژه‌ها بنا می‌كند، نقاش عرصه‌ی هنر راستین، كوشكی از نور و رنگ و خط بر می‌آورد با ساكنان اسطوره‌وش كه فقط در لایه‌های زیرین خیال، رویا و كهن الگوی او و اقلیمش نهان است و هنرمند آن را بر می‌كشد و عیان می‌سازد.
نصرالهی از آزمون‌های دشخوار گذشته است. اگر او فراز و نشیب‌های دشوار را - كه لازمه‌ی گذر هر هنرمندی از عقبه‌هاست - پشت سر نهاده، پس اكنون تازه زبان باز كرده و با زبان شگفت اسطوره و راز می‌تواند حركت كند (نه این‌كه حرف بزند).
گل‌های صورتی وارونه زیر گستره‌ی تیره و ظلمانی ماه، ریشه در آسمان اما نه این ماه نورانی است، نه آسمان آبی. از زمین رمیده است گل. زمین ظلمانی چه سپید است و در محدوده‌ی خط و مربع چرخان گیر كرده است. همه چیز وارونه است. اگر نقش به اسطوره بدل شود، كار خیلی ساده می‌شود. ساده‌تر از زلالی آب. همه‌ی عظمت كیهان در تو جمع می‌شود تا از ناخودآگاهت سرریز شود. تازه این هم زیاد است. نصرالهی دیگر به نقش‌پردازی نیازی ندارد. اگر این كار را بكند - كه گاه می‌كند- ضعف اوست. چون سال‌هاست كه تا حدی نقش بازی و مهم‌تر از همه نمایش بازی را - كه كار بیشتر هنرسازان این مرز و بوم است - كنار گذاشته است.
نصرالهی دیگر كافی است فقط خط بكشد و چند تكه رنگ خام كنارش بگذارد. چون لحظه لحظه‌ی زندگی را با همه‌ی تلخی‌ها و شیرینی‌هایش چو نوشابی گوارا و تلخ سر كشیده و دیگر رمق تصویرسازی و تصویربازی را ندارد. تصویر در ناخودآگاه او به اسطوره‌ی ناب بدل شده و می‌تواند در لحظه‌ای آب را به آسمان و گل را به ماه و مربع را به یك دهكده‌ی جهانی بدل كند.
تابلوی برگزیده را می‌توان "عروج و هبوط" نامید. هرچند از انسان در آن خبری نیست. انسان در زمین، گل و سبزه حل شده و زیر ماه سیاه (شاید سیاهچاله‌ی ناخود آگاه آدمی) محو گردیده است. آری چند خط ساده، مشتی نور سفید و چند تكه رنگ روح نواز - یا خراشنده‌ی روح - كافی است كه از نصرالهی هنرمند اسطوره پرداز و اسطوره ساز بسازد. رسیدن به این سادگی چند دهه سخت كوشی و ذهن فعال و قلبی زلال و ناب می‌طلبد كه در كمتر نگارگری می‌توان سراغ گرفت.
نگارگران اسطوره‌های باستانی نیز در طلب نام و نمایش نبودند. چه كسی نگاره‌های جاودانه‌ی غارهای آلتامیرا و لاسكو را آفریده؟ اما آشكار است كه در پس آن نگاره‌های اسطوره‌وش، جان‌های عزیزی خفته است كه تمام همت‌شان، درك و لمس آفتاب و آتش و سرما و یخبندان و لمس یك زندگی ساده و ناب بوده است. زیستن و لحظات بی‌بدیل را لمس كردن.
نصرالهی هر شیئ را می‌تواند به اسطوره بدل كند یا هر اسطوره‌ای را می‌تواند به راحتی به شیئ تبدیل كند. چنان كه در تابلوی "عروج و هبوط" گل صورتی را به اسطوره بدل كرده است. گل صورتی باژگونه ، ریشه در آسمان تیره، بر گستره‌ی ظلمانی. نه دیگر از نور خبری نیست در آسمان. ماه خود اسطوره‌ی دیگری است.
نورش را زمین بلعیده چون زمین نورانی است برعكس ماه. ماه خود اسطوره‌ای است كه به شیئ تبدیل شده و زمین، این شیئ بی‌جان ، خاكی، سفلی و پست، خود شیئی بزرگ است كه به اسطوره بدل گردیده و سبزینه‌اش به آسمان پرواز كرده است.
از انسجام "عروج و هبوط" همین كافی است كه تا حدی به تكنیك اثر اشاره كنیم. مربعی استوار كه با اندك توسع می‌توان آن را مستطیلی كوچك تصور كرد. چه استوار در آسمان تیره میخكوب شده است. مربع تمامیت است و كمال. انسان كامل است، نقشمایه‌ی عروج است و چه ساده است و ممتنع نقش مربع یا مستطیل گونه‌ای بر فراز آسمان، غرقه در نور سفید. زیر مربع، خطوط با تاش شتابناك قلم مو بر نور سپید، ساده و بی‌پیرایه. گویی خوشنویسان اصیل كهن‌اند كه مشق عشق می‌ورزند، صمیمی، ناب و در عین حال محكم و استوار، دراز كشیده بر پهنه‌ی سفید نور.
این خط كشیدن‌ها به همین سادگی دست نمی‌دهد، اشراقی است و زر ناب می‌طلبد. خودت را بكشی، این خط كشیدن‌ها در پهنه‌ی سفید، فقط كار تكنیك نیست، فراسوی تكنیك، چیز دیگری است كه فقط كیمیاگر می‌تواند دریابد تا خاك را به زر تبدیل كند، چیز دیگری می‌طلبد كه در جان خط كشنده و در هزار توی روح او نهفته است.
نصرالهی این خطوط رازگونه را بر مربع یا لوزی چرخانی نقش زده كه با رنگ‌های زرد و آبی و صورتی در مربع‌های كوچك همنشین‌اند. این مربع‌های كوچك رنگارنگ همان آدم‌ها هستند كه یكی دو دهه‌ی پیش در تابلوهای او پْررنك بوده‌اند و دیگر رنگ باخته‌اند. نصرالهی هر سال و هر روز انتزاعی تر می‌شود (فرآیند سپهری را به شكلی دیگر در واژه و رنگ طی می‌كند).
از تصویرگری طبیعت به انسان می‌رسد و از انسان فراتر می‌رود و به تمثال‌های اساطیری رو می‌آورد و همه‌ی تمثال‌ها در ناخودآگاه او به مربع، مستطیل، دایره، لوزی یا بیضی بدل شده و دیری نمی‌گذرد كه همه‌ی خطوط او به نقطه بدل می‌گردد و همه‌ی رنگ‌ها به صورت یكی دو رنگ اصلی - شاید نور و ظلمت، سپید وسیاه - در می‌آیند. این عروج است یا هبوط؟ عروج در گل‌های صورتی است و هبوط ماه ظلمانی است. زمین عروج كرده و آسمان هبوط!
این ذهن اساطیری هنرمند است كه سال‌ها در اسطوره زیسته و خود اسطوره می‌شود. چه زبان و عملش یكی است، یكی در دیگری نفوذ كرده و هر چه می‌گذرد، زلال‌تر می‌شود. نصرالهی دیگر شاخ گاوهای باغ اساطیری و سیاهكاری‌های تلخش را رها كرده و به نقطه و خط و پاره‌های نور چسبیده است. از این رو تلخی‌ها و زمختی‌هایش به شیرینی و نرمش تبدیل می‌شود. رنگ و نور وقتی زلال می‌شود كه عمق روح و جان رنگ‌پرداز و نورپرداز صافی شود و از آزمون‌های صعب بگذرد و غرقه در زلالی ناب، حلاوت و طربناكی نور و رنگ را - به دور از هیاهو و روشنفكربازی رایج - در فضا پخش كند، چنان‌كه تابلوی "عروج و هبوط" بی‌سرخاب و سفیداب، طنازی می‌كند.
 
نویسنده : دكترابوالقاسم اسماعیل پور
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

گم کردن آسانتر از پیدا کردن است
گم کردن آسانتر از پیدا کردن استهمیشه این خطر هنر را تهدید می‌كند كه هنرمند برای ارضای شهوت فرهنگی عده‌ایی قلیل، ناگزیر شود تا از «سلیقه‌ی مد شده» تبعیت كند، من حتی با مدزدگی هنرمند مشكلی ندارم، مشكل از آن‌جاست كه این جور مدها از استعداد درونی هنرمند بیرون نمی‌تراوند، بنابراین قوام و دوام چندانی هم نخواهند داشت این حقیقت دارد كه این هنرها تابع اصل عرضه و تقاضاست! و هرگاه تقاضا تغییر كند، بالطبع عرضه نیز محتوم به تغییر خواهد شد، در چنین شرایطی است كه هنرمند شان و منزلت راهبردی خود را از دست می‌دهد و به لعبتك نظام‌ها و طبقات اجتماعی مبدل می‌گردد.
البته حسن این‌جور مدها این است كه در مقابل هر جریان «مدزده» جریانی دیگر الم نجات هنر و «تعهد به خویشتن» بر می‌دارد و داعیه رهنمون جامعه را جار می‌زند و حال آن‌كه هردوی این جریانات به صورت توأمان موجبات ترقی فرهنگ و هنر را فراهم می‌آورند، همچنان‌كه جریانات پیشرو و آوانگارد پس از اندك زمانی به ارتجاعی تاریخی مبدل می‌شوند، مثال بارزش اكسپرسیونیست‌ها یا فوویست‌های متجددی بودند كه امروز صرفاً بخشی از تاریخ گذشته‌ی مدرنیسم به حساب می‌آیند؟
با همه این اوصاف هنر با هر تمایلی تا مادامی كه بسط و گسترش معرفت را پی‌جویی كند و تعالی غائی را به شكل تكثر تعالیم اجتماعی ببیند، موجودی است روشنگر و تمایلی پیش‌رو؛ این به معنای تایید تمایلات سیاسی در حوزه هنر و فرهنگ نیست، زیبایی‌شناسی اجتماعی ربطی به درك سیاسی از اجتماع ندارد!
بسیاری از صاحبان رای و نظر بر این باور بوده‌اند كه: «بزرگی هنرمند بسته به میزان قابلیت‌ اثر در خلق آثاری است كه آدمیان معمولی را به معنای متعالی حیات رهنمون سازد.»
این‌كه رهنمون را آموزه بپنداریم و یا هرچیز دیگری، بسته به تلقی ما از مفهوم «تعالی» دارد، حال آن‌كه هر دوره‌ی تاریخی ژانر فرهنگی متناسب با افق‌ها و مخاطبینش را می‌سازد و موجبات تغییر سلایق را فراهم می‌آورد. حتی ارتجاعی‌ترین ایدئولوژی‌ها هم در بستر خود پدیدار شدن گونه‌هایی خاص فرهنگی را موجب شده‌اند! دوام و پایداری این تمایل‌ها نیز بسته به هم‌سانی با غرایز بشری كوتاه یا بلند می‌شود، اما حضورشان را تضمین و تائید نمی‌كنند.
هنرمند می‌تواند به شكل آشكار به موضوعات اجتماعی و سیاسی پیرامونش نپردازد اما در جهان شخصی و فرد‌ی‌اش راه‌های مهمی را به دیگران پیشنهاد كند. نمایشگاه مهدی سیفی از جمله همین پیشنهادات است، پیشنهادی برای نقاش بودن و زدودن تلقی‌های فیلسوفانه از هنر، در زمانه‌ایی كه مسابقه روشنفكری خرخره هنر را رها نمی‌كند نشسته است و مثل خیلی‌های تاریخ هنر، شبیه ابوالقاسم سعیدی گل و میوه و گلدان و طبیعت بی‌جان كشیده است، تصاویرش یادآور خطوط محیطی نقاشی‌ها‌ی اوایل قرن بیستم اروپاست و همین قرابت است كه آدمیزاد را پای كارهایش نگه می‌دارد، در برخورد اول با آثارش احساسی شبیه طبیعت بی‌جان‌های روئو و حتی بعضی گلدان‌های قاجاری به آدم‌ها دست می‌دهد اما وقتی چشمانت به كارهایش عادت می‌كند كم‌كمك ویژگی‌های شخصیتی و فردی سیفی به چشم می‌آید.
رشد چشم‌گیر سیفی در همین فاصله بین دو نمایشگاه (چند ماهه) ستودنی است. آثار قبلی او هرچند در تركیب‌بندی‌ها دانش او در ساختمان‌بندی تابلو را به رخ می‌كشید اما در نهایت تصاویری آزموده و تكرار مكرومات بودند. حال آن‌كه این‌بار تبحر او در تكنیك و فن نیز به آن توانمندی‌های گذشته افزوده شده است، در كنار این موضوع رجعت او به سنت نقاشانه و به طور اخص طبیعت بی‌جان‌ها با فضاهایی تعمداً ساده و بی‌تزئین، همگی نشان دهنده شناخت و سواد موراندی و مآب این نقاش جوان هستند.
واكنش منفی سیفی نسبت به زمانه‌اش را چگونه می‌شود تعبیر كرد؟ چرا نمی‌شود این رجعت را كانسپت او تلقی كرد؟ و چرا جامعه هنری ما رفتار خودی و خالصانه‌ی این‌چنینی را جزئی از «هنر مفهومی»‌ زمانه‌اش نمی‌شناسد؟؟
بگذریم، درهرحال حضور نقاشانی پیگیر و این چنین متعهد به گذشته بصری، جای بسی امیدواری است، نقاشانی كه از هول حلیم تجدد به دیگ جعل معاصران فرنگی نمی‌افتند. و در آخر این‌كه باید هنرمندی كه از سلیقه‌اش و از امیال تاریخی هنری‌اش روی دیوار گالری‌ها دفاع می‌كن را گرامی داشت.
 
پی‌نوشت: ۱) شعری از پرویز شاپور نویسنده : شهروز نظری
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

لئوناردو داوینچی و مونالیزای اسرارآمیز
لئوناردو داوینچی و مونالیزای اسرارآمیزچند سال پیش یک کاغذ دو برگی از داوینچی در یکی از حراجی های معروف آمریکا به قیمت گزافی فروخته شد. تقریبا هیچ جای سفیدی در این دو برگ باقی نمانده بود و در لابه لای کلمات و جملات، اشکال و طرح های مختلفی دیده می شد.نکته جالب توجه در این کاغذ این بود که تمام کلمات و جملات به صورت برعکس نوشته شده بود. اصولا داوینچی همیشه برعکس می نوشت و یا به عبارت دیگر از نوشتار آینه ای استفاده می کرد و نوشته های او تنها زمانی که در برابر آینه قرار می گرفت قابل خواندن می شد.
از داوینچی دفترچه های یادداشت با ارزشی به دست آمده است که در آنها نیز او همیشه از همین روش برای نوشتن استفاده می کرد.شاید داوینچی برای تمرکز بیشتر و آماده نگاه داشتن دایمی ذهن خود به این صورت می نوشته است و شاید هم تنها به قصد تفنن.
● نبوغ زودرس
در زبان انگلیسی اصطلاحی با عنوان «Child prodigy» وجود دارد و به افرادی اطلاق می شود که در سنین پایین به دستاوردهای شگرفی دست می یابند. این گونه نوابغ را در هر رشته علمی، هنری و یا حتی ورزشی می توان سراغ گرفت. موتزارت در چهار سالگی با تسلط، پیانو نواخت؛ در پنج سالگی اولین قطعه موسیقی خود را ساخت و در شش سالگی نواختن ویولن را آغاز کرد. پله در ۱۷ سالگی عامل مهمی بود تا تیم ملی برزیل فاتح جام جهانی فوتبال شود و یا مارتینا هینگیس تنیسور سویسی چکی تبار در ۱۶ سالگی چندین تورنمنت مهم تنیس از جمله تنیس آزاد استرالیا را فتح کرد. ولی لئوناردو داوینچی چطور؟
او در سال ۱۴۵۲ در وینچی که شهر بسیار کوچکی ما بین پیزا و فلورانس بود، متولد شد. لئوناردو فرزند نامشروع یک محضردار و زمیندار فلورانسی به نام سر پیرو داوینچی و دختری روستایی به نام کاترینا بود. تحصیلات ابتدایی را در وینچی گذراند و از همین موقع بود که نبوغ خارق العاده ای مخصوصا در نقاشی از خود بروز داد. او هنوز ۱۶ سال بیش نداشت که توسط پدر به منظور فراگیری هنر نقاشی و مجسمه سازی نزد هنرمند مشهور آن زمان آندریا دل و وروکیو فرستاده شد و ۱۰ سال پیش او باقی ماند.
از همکلاسی های مشهور لئوناردو می توان از بوتیچلی نام برد. دل و وروکیو نه تنها استاد مسلم نقاشی و مجسمه سازی بود بلکه با علوم مختلف زمان خود نیز آشنا بود و از جمله اینکه مهندس قابلی محسوب می شد و شاید هم او بود که در این دوران نبوغ خداداد داوینچی را کشف کرد و باعث شد او بعدها در بسیاری از علوم و فنون خبره شده و به اختراعات و نوآوری های شگفت آوری دست بزند. در همین دوره بود که استاد و شاگرد به همراه یکدیگر نقاشی معروف «غسل تعمید مسیح» را خلق کردند که منتقدین معتقدند این اثر را باید در واقع سرآغاز دوره انتقالی از هنر اوایل رنسانس به اواخر آن دانست.
● پدر علوم
اگرچه بیشتر مردم جهان لئوناردو داوینچی را به عنوان یک نقاش بزرگ می شناسند ولی کارشناسان تاریخ علم و هنر او را پایه گذار بسیاری از علوم و فنون می دانند و از او به عنوان پدر علم آناتومی و پزشکی، پدر معماری و مهندسی و پدر هوانوردی نام می برند. او تصاویر بسیار دقیقی از بدن انسان، اسب و پرندگان و مختلف کشید که بعدها در علوم پزشکی و تشریح استفاده بسیاری از آنها شد.
او بارها سعی کرد تا با استفاده از مکانیزم پرواز پرندگان، هواپیمایی برای پرواز انسان ها بسازد که چگونگی این تلاش ها در تاریخ ثبت شده است. پس از آنکه نخستین هواپیمای ساخت او به دلیل سنگین بودن از زمین جدا نشد، او تصمیم گرفت برای بار دوم از هواپیمایی به مراتب کوچک تر و سبک تر با بال های بسیار بزرگ استفاده کند.زولا شاگرد شجاع لئوناردو به بالای بلندترین ساختمان فلورانس رفت تا هواپیمای جدید را امتحان کنند ولی پس از چند لحظه پرواز به سختی سقوط کرد ولی خوشبختانه آسیب جدی ندید ولی همین حادثه کافی بود تا لئوناردو و ماشین پرنده جدیدی نسازد و به سراغ علوم دیگر برود.
لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۸۲ فلورانس را ترک کرد و به میلان رفت و ۱۷سال در خدمت دوک میلان به نام لودویکو سفورزا بود. در همین دوران بود که او اثر مشهورش «شام آخر» را به وجود آورد. او که با علم مکانیک نیز به خوبی آشنا بود، یک سیستم آبیاری هیدرولیکی برای استفاده در دشت های لومباردی در نزدیکی شهر میلان اختراع کرد.
همچنین ریاضیدان هم عصر او «لوکاس پاسیولی» در کتابش شصت تصویر هندسی از لئوناردو را جای داده است. امروزه در بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان ربانی در عمل های جراحی مهم استفاده می شود که به پاسداشت تلاش های چشمگیر داوینچی در علم پزشکی به نام ربات های داوینچی مشهور است.
● مونالیزای اسرارآمیز
بی شک این اثر بی بدیل داوینچی مشهورترین اثر هنری تاریخ بشریت است که کپی های آن در هر جا و مکانی از خانه و مغازه گرفته تا رستوران ها و تالارهای مجلل یافت می شود.
درمورد اینکه مدل لئوناردو برای کشیدن این اثر چه کسی بوده است، اظهارنظرهای مختلفی هست. بعضی او را معشوقه لئوناردو می دانند و برخی عقیده دارند که مدل اصلی اثر، خود او بوده است ولی آنچه مسلم است این است که مدل داوینچی در این اثر جینوراد بنچی همسر زانوکی دل جیرکندا از متنفذین شعر میلان بوده است که از این رو این اثر گاهی اوقات «لاجیو کندا» نیز نامیده می شود. همانطور که می دانید این تابلوی نقاشی در موزه لوور پاریس نگهداری می شود.
سال ها پیش زمانی که از موزه لوور دیدن می کردم با دیدن این اثر بر جای خود میخکوب شدم. شاید برای اینکه برای نخستین بار نسخه اصلی لبخند ژوکوند - نام دیگر مونالیزا - را می دیدم و شاید هم به خاطر لبخن جادویی مونالیزا. ولی هرچه بود دقایقی چند را به وارسی اثر گذراندم و سعی کردم آن را از زوایای مختلف ببینم.
آنچه از آن زمان به یاد دارم این است که لبخند ژوکوند از زوایای مختلف تغییر می کرد و حتی به نظرم می رسید که گاهی وقت ها محو می شد. ماه ها پیش درحالی که مشغول مطالعه مجله علمی Mind بودم به مقاله ای برخوردم که در کمال تعجب نظر من را تایید می کرد. در این مقاله آمده است؛ «فیلسوفان و کارشناسان تاریخ هنر که در علم زیبایی شناسی تخصص دارند، اغلب با القابی نظیر «اسرارآمیز» و یا «مرموز» به لبخند مونالیزا اشاره می کنند، اساسا به این خاطر که آن را نمی فهمند.
درواقع باید مشکوک بود که شاید آنها ترجیح می دهند که آن را نفهمند، زیرا به نظر می رسد که از هر تلاشی که بخواهد این موضوع را به گونه ای علمی توضیح دهد، رنجیده خاطر می شوند. آنها آشکارا از این بیم دارند که چنین تحلیل هایی احتمالا از زیبایی اثر بکاهد.ولی اخیرا یک نورو بیولوژزیست از دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد به نام مارگارت لیوینگستون مشاهدات قابل توجهی در این مورد انجام داده است.درحقیقت می توان گفت که او «راز داوینچی» را کشف کرده است.
او متوجه شد زمانی که مستقیما به لب های مونالیزا نگاه می کرد، لبخند او واضح نبود که این مسئله عملا ناامیدکننده بود. با این وجود هرگاه نگاهش را از لب ها منحرف می کرد، لبخند آشکار می شد و وقتی دوباره از روبه رو به لب ها نگاه می کرد لبخند نیز دوباره ناپدید می شد.درواقع او دریافت که این لبخند اسرارآمیز تنها زمانی قابل رویت است که شما از کنارها به دهان مونالیزا نگاه کنید یا به عبارت دیگر شما باید از گوشه چشم نگاه کنید تا اینکه به طور مستقیم به تماشای آن بنشینید. به خاطر سایه روشن های بی نظیر این اثر در گوشه های دهان، لبخند تنها زمانی قابل مشاهده است که شما به طور غیرمستقیم به این شاهکار ننگرید.»
● آثار دیگر
همانطور که گفته شد، لئوناردو اوایل جوانی خود را در شهر فلورانس گذراند و علاوه بر کار مشترک او و استادش با نام «غسل تعمید مسیح»، نقاشی دیگری به نام «ستایش شاهان» را کشید. پس از آنکه به میلان نقل مکان کرد به روی دیوار سالن غذاخوری یک صومعه نقاشی به نام «راهبان سانتاماریا دل گراتزی» را کشید که متاسفانه به دلیل رطوبت و جنس مواد استفاده شده در آن زمان، خیلی زود رو به خرابی گذاشت ولی با این وجود هنوز جزو یکی از شاهکارهای عالم هنر محسوب می شود.پس از سرنگونی لویکو در میلان، لئوناردو به فلورانس بازگشت و با تحسین و تمجید زیاد مردم مواجه شد.
در سال ۱۵۰۲، به عنوان مهندس و معمار نظامی درخدمت سزار بزرگیا، دوک رومانیا درآمد و سال بعد کار نقاشی «باکره - مریم مقدس - و بچه همراه با سنت آن» را شروع کرد ولی آن را نیمه کاره رها کرد که طرح آن هم اکنون در آکادمی سلطنتی لندن موجود است. اثر ناتمام دیگر او «نبرد آنگیاری» نام دارد که لئوناردو سه سال تمام روی آن کار کرد و طرح آن نیز کامل شد ولی شیوه رنگ آمیزی که او برای این کار به روی گچ ابداع کرده بود به شکست انجامید.
در سال ۱۵۰۶، لئوناردو استخدام لوئی دوازدهم پادشاه فرانسه درآمد تا یکسری تحقیقات علمی در رشته های زمین شناسی، گیاه شناسی، هیدرولیک و علوم دیگر انجام دهد و او در این دوران از کار نقاشی فاصله گرفت.در سال ۱۵۱۳ به دلایل سیاسی و به رغم میل باطنی اش مجبور شد به رم برود ولی در آنجا او احساس تنهایی و بیهودگی می کرد، بنابراین تصمیم گرفت همراه با یکی از شاگردانش «فرانچسکو ملزی» دوباره به فرانسه باز گردد.
او در این زمان ۶۵ ساله بود. فرانسیس اول مقرری سالیانه ای برای او در نظر گرفت و او را به جایی به نام «شاتو کلو» نزدیک شهر «آمبواز» به منظور اهداف تحقیقاتی فرستاد.
جایی که دو سال بعد یعنی در سال ۱۵۱۹ در سن شصت و هفت سالگی درگذشت.لئوناردو داوینچی در مجسمه سازی نیز خبره بود و از این رو ساخت بسیاری از مجسمه های معروف را به او نسبت می دهند ولی در حال حاضر فقط سه اثر وجود دارد که با قاطعیت می توان گفت ساخته دست اوست. سه شکل به روی در شمالی یک تعمیرگاه در فلورانس، مجسمه کوچک برنزی از یک اسب و سوارش در موزه بوداپست و یک نیم تنه از جنس موم که در برلین نگهداری می شود.
● دانشمند ژرف بین
لئوناردو مانند بسیاری از دانشمندان و هنرمندان دیگر به اشیا و پدیده های اطراف خود به دقت می نگریست و خیلی از چیزهایی که برای مردم معمولی بسیار عادی و طبیعی به نظر می رسید برای او سوال برانگیز بود.
شاید همه داستان افتادن سیب از درخت که منجر به کشف نیروی جاذبه از طرف نیوتن شد را به خاطر داشته باشند. لئوناردو عاشق مطالعه طبیعت اطراف و بخصوص سایه روشن های به وجود آمده در ساعات مختلف شبانه روز بود که این موضوع به خوبی در آثار او پیداست. شاید ذکر دو نقل قول از خود لئوناردو که نشان دهنده مطالب فوق است خالی از لطف نباشد:
- اندازه دست های کشیده شده یک فرد از دو طرف برابر با قد اوست.
- پرسپکتیو، افسار و سکان نقاشی است.
● کلام آخر
از لئوناردو داوینچی آثار نسبتا زیادی به جا مانده است که بسیاری از آنها در میلان، فلورانس، پاریس و وین موجود است و قسمتی دیگر در موزه های بریتانیا نگهداری می شود اما به نظر من مهمترین چیزی که از او باقی مانده است چند دفترچه کوچک حاوی دست نوشته های اوست که احاطه باورنکردنی او را در بسیاری از علوم نشان می دهد و همین نوشته ها تاکنون راهگشای بسیاری از دانشمندان در رشته های مختلف علمی شده است.
لئوناردو داوینچی را نمی توان تنها به عنوان یک نقاش، آرشیتکت، موسیقی دان، مهندس و یا مجسمه ساز طبقه بندی کرد. او دانش و یافته های بسیار زیاد دیگری نیز از علوم مختلف شامل بیولوژی، آناتومی، فیزیولوژی، هیدرودینامیک، مکانیک و هوانوردی داشت که در اکثر آنها از زمان خود بسیار پیش بود. مشاهدات، طرح ها و نوشته های باقی مانده از او مبین عمق خلاقیت و نبوغ اوست و به ما نشان می دهد که او قرن ها فراتر از زمان خویش می زیسته است.
 
رضا ستوده دیلمی
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

لوسین فروید یک استثنا در هنر فیگوراتیو
لوسین فروید یک استثنا در هنر فیگوراتیو‌ برای خیلی از آدم های معمولی، زندگی کردن در زمانه حضور یک هنرمند تاثیرگذار می تواند اتفاق نادری ‌باشد، همان طور که برای یک هنرمند، رسیدن به شهرت و آوازه قبل از مرگ، یک حادثه تلقی می شود. اما ‌وقتی به نقاش و هنرمندی چون لوسین فروید می رسیم می بینیم تمام این معادله ها شکل دیگری به خود می ‌گیرد.
ما اینجا، با نقاشی روبه رو هستیم که می شود او را در زمره بزرگ ترین نقاشان این چند دهه قلمداد ‌کرد، نقاشی که هنوز زنده است و دارد زندگی می کند. اما این نقاش، موجودیت دوگانه ای دارد. موجودیت ‌اول او به گذشته اش مربوط می شود.‌
در آثار هنری ای که به این گذشته ربط پیدا می کند، ما پیوسته شاهد مفهوم هنر برای هنر هستیم و حس کناره ‌گیری از زندگی به خوبی به چشم می خورد. اما موجودیت دوم او، شور و شتاب و هیجان بیشتری دارد و ‌هنرمند اینجا نگاهی کاوش گرانه پیدا می کند.
به بیان دیگر، زندگی او هم مظهری از ایستایی و سکون است، ‌هم تجلی ای از حرکت و جنبش. لوسین فروید در هشتم دسامبر در برلین به دنیا آمد. او نوه زیگموند ‌فروید معروف است. پدرش ارنست، معمار بود و کوچک ترین پسر زیگموند فروید به حساب می آمد.
کودکی ‌لوسین در خانواده ای یهودی سپری شد که اعتقاد چندانی به انجام فرایض دینی نداشتند. در این زمان، فروید ‌کوچک در رفاه خانواده های بورژوا به سر می برد و زندگی راحت و بی دغدغه ای داشت که در آن فرصت ‌کافی برای خیال پردازی های کودکانه بود. ‌اما وقتی آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شد، ورق برگشت و ارنست و همسرش لوسی فهمیدند ‌که دیگر آلمان جای ماندن نیست و بنابراین به انگلستان مهاجرت کردند و تابعیت این کشور را پذیرفتند.فروید، ‌در ابتدا پسر بچه بد قلق و پرمدعایی بود؛ اما رفته رفته زندگی دشوار در انگلستان او را نرم کرد و به او ‌آموخت که به توانایی های شخصی خودش اتکا کند.
او تحصیلات اولیه خود را در مدرسه هنرهای لندن سپری ‌کرد و بعد از آن در مدرسه نقاشی و طراحی آنجلیای شرقی واقع در ددهام تحصیل کرد. در حدود سال ۱۹۳۹ ‌چند عدد از طرح های فروید هفده ساله در مجله هورایزون به چاپ رسید که موفقیت خوبی برای او به حساب ‌می آمد. ‌اولین نمایشگاه انفرادی او در سال ۱۹۴۲ در گالری لفور برپا شد.با پایان یافتن جنگ، فروید که دوران ‌نوجوانی اش را پشت سر گذاشته بود، به طور بی وقفه کار نقاشی پرتره را آغاز کرد.
از این زمان به بعد بود ‌که او به یکی از نقاشان فیگوراتیو تبدیل شد و توانست در این شیوه نقاشی چهره شاخصی شود. نقاشی های او ‌اغلب پرتره ها ی آدم هایی هستند که فروید آنها را از بین دوستان، خانواده، نقاشان دیگر، طرفدارانش و ‌کودکان انتخاب کرده است. او همان زمان در مورد نقاشی های خودش گفته بود: "من آدم ها را نقاشی می ‌کنم، نه از آن رو که نشان دهم چه شکلی هستند؛ بلکه از این بابت که نشان دهم بودنشان چگونه رخ می ‌دهد."عده ای از منتقدان، او را نقاشی "رئالیست( "و حتی عده ای پا فراتر گذاشته و او را نقاشی سوپر ‌رئالیست) معرفی کرده اند، اما به نظر می رسد که او از یک نقاش رئالیست صرف فراتر است. ‌او نقاشی است که بیشتر بر سیاق و سبک شخصی خودش عمل می کند و نگاهش در هنر، معطوف به نقاشی ‌کردن، آن هم به مفهوم سنتی و دیرینه آن است. با این حال، سوژه های بکر و عمیق و متفاوت او آنقدر در هنر ‌فیگوراتیو سنتی انگلستان بی سابقه هستند که صریحاً اذعان کنیم با نقاشی متفاوتی روبه رو هستیم که در ‌عرصه هنر فیگوراتیو یک استثنا محسوب می شود. این نقاش متفاوت در توصیفی که خودش می گوید : ‌‌"کار من کاملاً مرتبط با زندگی شخصی ام است... درباره خودم است و پیرامونم.
من روی آدم هایی کار می ‌کنم که به من علاقه دارند و در فضاهایی دقیق می شوم که می شناسم... وقتی به یک آدم نگاه می کنم، این نگاه ‌برایم انتخاب چیزی را ممکن می سازد که در یک نقاشی قرار می گیرد. تمایزی هست بین واقعیت و حقیقت. ‌حقیقت، عنصری از رازگشایی در خود دارد. اگر چیزی حقیقی باشد، جذابیت‌اش برای انسان از خود آن چیز ‌بیشتر است."‌اولین سوژه نقاشی های فروید، همسر اولش کیتی بود (فروید در سال ۱۹۴۸با این زن ازدواج کرد.) او بارها ‌و بارها فیگور همسر خود را کشید. بعد از آن که از کیتی جدا شد، این نقاشی ها را ادامه داد و بعد از ازدواج ‌با همسر دومش کارولین (در سال ۱۹۵۲) بارها پرتره او را بر روی بوم آورد.
فروید بعد از آن، از گروه ‌زیادی از نقاشان و دوستان خود نقاشی کشید .‌در سال۱۹۵۱ ، برای نقاشی معروفش "درون پادینگتون" جایزه بهترین نقاشی را از فستیوال نقاشی بریتانیا ‌از آن خود کرد.فروید در سال ۱۹۵۶بعد از آن که فهمید پرتره های تنهای او نیازمند آن هستند تا به شیوه ‌آزادتری کشیده شوند، شروع به کاوش در تکنیک های اکسپرسیونیستی سایه روشن کرد که این کاوش به نقاشی ‌های او شکل جدیدی بخشید.
البته تلاش او در فیگورهای آزاد چندان مورد توجه قرار نگرفت تا زمانی که در ‌سال ۱۹۶۶ مطالعه ای جدی روی پرتره نگاری انجام داد. ‌‌ فروید در سال ۱۹۷۷عمده توجه خود را روی فیگور مردان متمرکز کرد. در حالی که فیگور ملبس (اغلب ‌با چشمان غمگین و معمولاً نشسته یا خوابیده) هنوز بخش اعظم کارهای او را تشکیل می‌داد، فروید به شکل ‌ویژه ای به فرم رئالیستی پیکر مرد توجه نشان داد. نقاشی "مرد با موش( "۱۹۷۷) آغازی است بر جست و ‌جوی وقفه ناپذیر فروید در ترسیم چنین فیگورهایی. فروید البته در این سال ها به سوژه های دیگری هم توجه ‌نشان داد.
بهترین دوست انسان یعنی سگ، یکی از این سوژه ها بود که در بسیاری از تابلوهای این نقاش به ‌چشم می خورد. با تمام اینها، فروید گاهی اوقات از فیگورهای انسانی یا حیوانی دست می کشید و به چشم ‌انداز های شهری می پرداخت
 
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

لوسین فروید، هنرمند گریزان از کارهای انقلابی
لوسین فروید، هنرمند گریزان از کارهای انقلابیلوسین فروید در دسامبر سال ۱۹۲۲ در برلین متولد شد. پدرش ارنست، معمار و جوان‌ترین پسر زیگموند روانشناس بود. خانواده فروید در ۱۹۳۳ به انگلستان مهاجرت کردند و در ۱۹۳۹ تابعیت آنجا را پذیرفتند. او مدتی کوتاه در مدرسه هنرهای لندن و سپس برای موفقیت بیشتر در مدرسه نقاشی و طراحی آنجلیای شرقی واقع در ددهام تحصیل کرد.
اولین نمایشگاه انفرادی‌اش در سال ۱۹۴۴ در گالری لفور برپا شد. تابستان ۱۹۴۶ پیش از سفر به یونان و ایتالیا، برای چندماهی به پاریس رفت و از آن موقع تا به حال در لندن کار و زندگی کرده است. نخستین علاقه او به نقاشی بود و او به‌عنوان یک هنرمند همه وقتش را کار می‌کرد. تخصصش نقاشی فیگوراتیو و کار بر روی سوژه‌هایی است که اغلب در نمایی نزدیک مشاهده می‌شوند. آثار او نقاشی‌های دقیقی از آناتومی انسان و توجه به جسمانیت را نشان می‌دهند؛ عناصری که کارشناسان را به «رئالیست»خواندن وی کشانده است. زمانی که موج آوانگاردیسم و انتزاع‌گرایی تمامی اروپا و آمریکا را فرا گرفته بود، لوسین فروید در آتلیه‌اش مشغول بازنمایی دقیق مدل‌هایش بود. او یکی از معدود هنرمندان معاصر بود که از کارهای انقلابی گریزان بود. هنرمندانی که با جدیت تمام به مسایل اصلی هنر خویش پرداختند و هر گونه پیوندی را با جنبش‌های مد روز گسیختند. آثار اولیه او با به‌کار بردن رنگ‌های رقیق، افراد و گیاهان را در همنشینی غیرمعمولی نشان می‌دهند و بسیار دقیق و باوسواس نقاشی شده‌اند. بنابراین حتا گاهی او را «سوپر رئالیست» وصف کرده‌اند. اما فردیت و عمق آثارش همیشه او را از رسوم متعادل هنر فیگوراتیو بریتانیایی پس از جنگ جهانی دوم، جدا کرده است. فروید در سال‌های پس از دهه‌های ۱۹۵۰، کشیدن فیگورهای خود را آغاز کرد. شیوه رنگ‌زنی غلیظی که او در این سال‌ها بسط داد، نشان می‌دهد که بیش از آن‌که نقاشی را ابزاری برای سیاحت در روانشناسی سوژه موردنظر بداند، به ظرفیت‌های اکسپرسیونیستی رنگ و نقاشی علاقه‌مند است. در کارهای اخیر، لمس و درک او وسیع‌تر شده و رنگ‌ها نوعاً گنگ و خفه شده‌اند. از ۱۹۵۱ که برای نقاشی معروفش «درون پادینگتون» جایزه بهترین نقاشی را از فستیوال نقاشی بریتانیا دریافت کرد، تا به حال شهرت و اعتبار عجیبی به‌عنوان یکی از قدرتمندترین نقاشان فیگوراتیو معاصر به دست آورده است.
لوسین فروید در مدرسه هنرهای عالی دانشگاه لندن نیز به‌عنوان استاد ناظر خدمت کرده است. سوژه‌های او غالباً افراد حاضر در زندگی او هستند: دوستان، خانواده، مریدان، علاقه‌مندان و کودکان، همان‌طور که خودش گفته: «موضوع اصلی ریشه در زندگی شخصی دارد که در واقع با امید، خاطره، نفسانیت و وابستگی پیوند می‌خورد». اکثر نقاشی‌های فروید، تنها پیکر مدل‌هایی را نشان می‌دهند که گاهی اوقات روی کف اتاق یا روی یک تختخواب دراز کشیده‌اند. اما بعضی اوقات نیز مدل با چیز دیگری همنشین شده است، مانند «دختر با سگ سفید» و «مرد عریان با موش». انسان‌هایی که فروید به تداوم در تبیین لایه‌های وجودشان احاطه دارد، معمولاً در بند جسمانیت نشان داده می‌شوند. کسانی که علی‌رغم کمبودها و نارسایی‌های درونی یا بیرونی، به فراتر از کرباس بوم خوانده می‌شوند. فروید شاید در این سبک ملموس‌ترین واقعیت‌های حیات خود را، نه در قالب دریافت‌های زودگذر درونی یا نظراندازی‌های عجیب دیداری، بلکه با روایتی بنیادی افشا می‌کند. بالتوس را نیز در به تصویر کشیدن اعماق درونی انسان، می‌توان با فروید مقایسه کرد، هرچند فروید به خاطر زاویه دید شخصی‌اش هیچ‌گاه با او و بیکن کاملاً هم‌خون نمی‌شود. نقاشی‌های او در گالری تیت لندن از «دختری با گل‌های رز(۱۹۴۸)» آغاز شده‌اند و شامل مجموعه پرتره‌های خارق‌العاده‌ای از مادرش و پرتره‌هایی از جان مینتون و میشل اندرو هستند. نقاشی‌های جوانی او با نقاشی‌های دوران بلوغ و کمال هنری‌اش فرق دارند و البته هر یک به سبک خود، قابل تجلیل‌اند.
گالری ملی استرالیا برای تابلوی «بعد از سزان» او که به خاطر شکل غیرعادی‌اش جالب توجه است، بیش از هفت میلیون دلار پرداخته است. فروید یکی از مشهورترین هنرمندان انگلیسی است که در سبک سنتی بازنمودی کار می‌کند. سال ۱۹۸۹ او در فهرست نهایی جایزه ترنر قرار گرفته بود. پرتره‌های فروید معمولاً فرد نشسته‌ای را نشان می‌دهد که گاه لمیده و برهنه بر روی زمین یا تختخواب و گاهی در تقابل با موضوعات دیگر هستند. مثل "دختر با سگ سفید" و "مرد برهنه با موش". سوژه‌های فروید اکثراً آدم‌های زندگی خود او هستند، مثل دوستان، خانواده، رفقای نقاش او، معشوقه‌ها و بچه‌هایش. به گفته خود وی، "موضوع و سوژه، یک بیوگرافی از خویشتن است که تماماً با امید و خاطره و عطش خویشتن و درگیری شخصی سر و کار دارد". او ادامه می‌دهد: "من مردم را نقاشی می‌کنم، نه به خاطر این‌که چطور به نظر می‌رسند، نه دقیقاً همان‌طور که هستند، بلکه به نحوی که حضور دارند". در سال ۱۹۵۱ اثر فروید به نام "Interior at Paddington" در فستیوال بریتانیا برنده جایزه شد. در پی آن به‌عنوان یکی از قدرتمندترین نقاشان فیگوراتیو دنیا شناخته شد. فروید می‌گوید: "اگر کسانی را که نقاشی می‌کنید، نشناسید، نقاشی شما مثل یک کتاب سفری دم دستی می‌شود". منتقدان تمایل دارند کار او را زیر ذره‌بین روانکاوی بررسی کنند. بعضی نیز ادعا می‌کنند که نقاشی‌های او فرجام سوژه روانکاوانه را بیان می‌کنند. با این حال فروید نقادی را به اندازه «صدایی که بازیکنان تنیس هنگام ضربه زدن از خود در می‌آورند» بی‌طرفانه می‌داند.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:49 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مارک شاگال
مارک شاگال«اسم من مارک است، شخصیتی احساساتی دارم و کیف پولی خالی؛ اما دیگران می‌گویند با استعداد هستم.»
«مارک هفتم جولای (۱۷ تیر) سالگرد تولد این مرد با استعداد احساساتی بود. اگر دوشنبه هفته پیش، سری به سایت گوگل می‌زدید، لوگوی همیشگی آن را در شکلی متفاوت می‌دیدید که معمولا به مناسبت‌های مختلف تغییر می‌کند. صد‌و‌بیست‌و‌یکمین سالگرد تولد مارک شاگال موجب شد لوگوی گوگل به شکل نقاشی‌های این مرد نقاش دربیاید؛ نقاشی که ۲۳ سال از مرگ او می‌گذرد.
شاید مارک شاگال برای افرادی که چندان با نقاشی آشنا نیستند، هنرمند شناخته شده‌ای همچون پیکاسو یا ونگوگ نباشد اما به احتمال زیاد این افراد با دیدن آثار شاگال، ارتباط بسیار راحت‌تری با نقاشی‌های او برقرار می‌کنند. ارتباطی که برقراری آن با آثار هنرمندانی مانند پیکاسو در بیشتر مواقع بسیار سخت و دشوار است.
دلیل آن هم ساده‌ است؛ شاگال با وجود آن‌که در دوران جنبش‌های هنری پساامپرسیونیستی فعالیت می‌کرد اما به‌طور کامل جذب هیچ‌یک از آنها نشد و سبک کودکانه منحصربه فردی را پیدا کرد که به مشخصه آثارش تبدیل شد. شاگال در نقاشی‌هایش از نمادهای مختلفی استفاده می‌کرد که شاید هر مخاطبی، ارجاعات آنها را متوجه نشود اما به راحتی می‌تواند زبان تصویری ساده شاگال را درک کند و در پیچ‌و‌خم‌های فرمالیستی آثار او سردرگم نشود. شاید به همین دلیل باشد که او را نقاش خیال‌ها و خاطره‌ها می‌دانند.
او تا پایان عمر در آثارش تصاویری را ثبت می‌کرد که ریشه در دوران کودکی او، زادگاهش و فرهنگ فولکلور داشتند. زاخاروویچ شاگال هفتم جولای سال ۱۸۸۷ در ویتبسک که بخشی از بلا‌روس فعلی است متولد شد. او در خانواده‌ای با ۹ فرزند بزرگ شد که پدرش ماهی‌فروش بود. همین نکته بعدها در بسیاری از آثار این نقاش ظاهر شد؛ کارشناسان هنری عقیده دارند ماهی‌هایی که از گوشه و کنار تابلوهای شاگال سردرمی‌آورند و حتی بعضی از اوقات در حال پرواز هستند، خاطرات آن دوران را بازتاب می‌دهند و برای خود نقاش، یادآور پدرش هستند. آن طور که از تحلیل نقاشی‌های این هنرمند برمی‌آید، او دوران کودکی خوشی داشت.
او یادگیری نقاشی را از سال ۱۹۰۶ زیر نظر یکی از استادان محلی به نام «یهودا پن» آغاز کرد. یک سال بعد به سمت سن‌پترزبورگ رفت و در آنجا به مدرسه‌ای هنری وارد شد تا به شکل آکادمیک هنر نقاشی را یادبگیرد. از ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۰ در این شهر زندگی کرد و زیر نظر سه استاد نقاشی مختلف به فراگیری تکنیک‌های گوناگون پرداخت. در آن سال‌ها، افراد یهودی فقط با داشتن مجوز می‌توانستند مدت معینی را دراین شهر سر کنند. هر چند شاگال به‌دلیل این سخت‌گیری‌ها حتی یک‌بار به زندان افتاد اما سن‌پترزبورگ را تا زمانی که به یک نقاش شناخته شده تبدیل شد، ترک نکرد.
مقصد بعدی این هنرمند، پاریس بود؛ شهری که قلب تپنده هنر در سال‌های اولیه قرن بیستم محسوب می‌شد و تمام جنبش‌های هنری در آنجا شکل می‌گرفت. او در آن شهر با هنرمندانی مانند «آپولینر» و «لگر» همراه بود. شاگال در طول چهار سال اقامت خود در پاریس با سبک‌های مختلف هنری آشنا شد و از هر کدام از آنها بهره‌ای گرفت. در آن سال‌ها جنبش کوبیسم در حال رشد و همه‌گیر شدن بود.
هر چند شاگال در بعضی آثار خود تا حدودی به این سبک گرایش پیدا کرد اما هیچ‌وقت به سمت و سویی پیش نرفت که بتوان او را نقاشی کوبیست دانست. در دوره‌های بعدی کارهای خود نیز از نوآوری‌های اکسپرسیونیست‌ها و سوررئالیست‌ها استفاده کرد اما همیشه آثاری خلق کرد که آنها را نمی‌توان در هیچ کدام از این جریان‌های هنری طبقه‌بندی کرد. شاگال در پاریس هم همچنان از رویاهای کودکی و افسانه‌پردازی‌های ذهنی خود که همگی ریشه در زادگاهش داشتند برای خلق آثارش استفاده می‌کرد.
او بعد از چهار سال به زادگاه خود بازگشت و ازدواج کرد. با آغاز جنگ جهانی دوم و شروع انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷، این مرد نقاش نیز به جمع انقلابیون پیوست و نقش فعالی در جریان پیروزی انقلاب سرخ‌ها در روسیه داشت. به همین دلیل بعد از آن به‌عنوان کمیسر امورهنری زادگاه خود، ویتبسک، انتخاب شد و مدیریت مدرسه هنر این شهر را نیز بر عهده گرفت. یکی از فعالیت‌های او در آن دوران پایه‌گذاری موزه هنر مدرن در این شهر بلاروس بود. با این حال در سال ۱۹۲۰ از سمت‌های دولتی خود کناره گرفت و به مسکو رفت.
هر چند او به گروه‌های انقلابی نزدیک بود اما دولت حاکم که به‌دنبال «رئالیسم سوسیالیستی» بود، آثار او را چندان نمی‌پسندید و آنها را بیش از اندازه مدرن می‌دانست. شاگال بالاخره در سال ۱۹۲۳ کشور خود را ترک کرد و این بار همراه با خانواده خود به پاریس رفت. او در این دوران شروع به نوشتن خاطراتش کرد که اکثرا در روزنامه‌ها چاپ می‌شدند. در دوران اقامت در پاریس علاوه بر نقاشی، خلق اولین آثار گرافیکی خود را نیز آغاز کرد. به عرصه لیتوگرافی نیز وارد شد و در سال‌های بعد با گسترده‌تر شدن فعالیت‌هایش بیش از هزار اثر لیتوگرافی خلق کرد.‌ آثاری که همان جذابیت‌های نقاشی‌های پر از رنگ و نقش او را می‌توان در آنها نیز دید.
با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه به دست نیروهای نازی، شاگال یک‌بار دیگر مجبور به مهاجرت شد و این‌بار بعد از پشت سر گذاشتن مرز کشورهای مختلف از داخل خاک آمریکا سردرآورد. در سال ۱۹۴۴ همسر شاگال بیمار شد و دو سال بعد درگذشت. این اتفاق تاثیر شدیدی بر روحیه او داشت. شاگال و همسرش به شدت به هم وابسته بودند و در بسیاری از تابلوهای این نقاش می‌توان تصویر همسرش را دید که همراه با او یا به تنهایی در گوشه‌ای از تابلو ایستاده است.
شاگال پس از مرگ همسرش به اروپا بازگشت و از سال ۱۹۴۹ به منطقه‌ای در جنوب فرانسه رفت. او در طول سال‌های بعدی، فعالیت‌های خود را فقط به نقاشی محدود نکرد. این هنرمند همیشه معتقد بود باید با ماده و ابزاری کار کرد که هنرمند را به سمت خودش بکشد. به همین دلیل او محدودیتی در کارش قائل نبود و از مجسمه و نقاشی گرفته تا دیوارنگاره و پنجره‌های شیشه‌ای، دست به آفریدن هر نوع اثری می‌زد که میل به خلق آن داشت. کلیسایی در انگلستان وجود دارد که مجموعه‌ کاملی از پنجره‌های ساخته شده توسط این هنرمند در آن نصب شده است. در مقر سازمان ملل نیز یکی از این آثار شیشه‌ای او قرار دارد.
در نقاشی‌ها و آثار چاپی این هنرمند عناصری دیده می‌شوند که تکرار آنها را می‌توان در بیشتر این آثار دید. هر یک از این عناصر نمادی از یکی از تفکرات این هنرمند نقاش است. برای مثال گاو در نقاشی‌های او به‌عنوان نمادی از «بهترین شکل زندگی» شناخته می‌شود؛ درخت نماد دیگری از زندگی است؛ نوازنده ویلن، یکی دیگر از نمادهایی است که در تعداد زیادی از آثار این هنرمند به چشم می‌خورد. نوازنده ویلن در زادگاه او نقشی محوری داشت و در لحظات حساس زندگی هر فرد(تولد، ازدواج و مرگ) حضور پیدا می‌کرد تا هم پیام‌آور شادی باشد و هم اندوه.
ساعت شماطه‌دار یکی دیگر از این نمادهاست که ‌آن را در آثار شاگال هم نماد زمان می‌دانند و هم زندگی متواضعانه. پنجره، نمادی از میل به آزادی و رهایی است که گاهی اوقات شاگال از تصویر کردن یک اسب برای نشان دادن این میل استفاده می‌کرد. یکی از نکات جالب توجه در آثار این هنرمند، نشان دادن به صلیب کشیدن حضرت عیسی(ع) است که معمولا در آثارهنرمندان یهودی به چشم نمی‌خورد. گروهی معتقدند شاگال در آثار خود از این تصویر استفاده می‌کرد تا پاسخی به جریان‌های فاشیستی در سال‌های پایانی دهه ۱۹۳۰ در اروپا داده باشد. او به غیر از استفاده از این تصاویر کار تصویرگری برای کتاب مقدس را نیز انجام داده است.
شاگال پس از روبه‌رو شدن با دو جنگ جهانی، حضور در دوران شکل‌گیری تاثیرگذارترین جنبش‌های هنری قرن بیستم، سفر به آمریکا و زندگی در پایتخت هنری امروز جهان و خلق هزاران اثر ماندگار در روز ۲۸ مارس سال ۱۹۸۵ و در سن ۹۷ سالگی درگذشت
 
 
روزنامه همشهری
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:49 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

مارکو گریگوریان تصویرگر خاک کهن
مارکو گریگوریان تصویرگر خاک کهنخالق بوم‌های کویری و تصویرگر زمین کهن پارسیان، هنرمند زنده‌یاد، مارکو گریگوریان، روز دوشنبه ۵ شهریور دارفانی را وداع گفت و اینک جامعه هنرمندان ایران بار دیگر در سوگ یکی از اساتید برجسته و چهره‌های نامدار خود می‌نشیند. او با وجود سال‌ها اقامت در آمریکا و ارمنستان، آنقدر در ایران بود که جایگاه و تاثیر خود را در هنر نوگرای ایران محرز نماید.
مارکو گریگوریان بی شک ردپایی بزرگ در تاریخ هنر ایران بر جای گذاشت؛ نه‌تنها به خاطر خلق آثار ارزشمندی که در شمار شاخص‌ترین آفرینش‌های سده اخیر ایرانیان می‌باشند، بلکه به خاطر دستیابی به کیفیتی خالص و ناب در نیل به الگویی ایرانی از هنر مدرن که الهام‌بخش بسیاری از هنرمندان نسل‌های بعد از او واقع گردید.
مجموعه کارهای خاکی یا زمینی او در پی رویکردی مدرنیستی، سطح بوم نقاشی را تا حد ماده محض خاک، گل و کاه و بنیادی‌ترین فرم‌های هندسی همچون مربع و دایره مختصر کرده‌اند اما در همین سادگی بیان و ماده‌گرایی، ذهنیت‌هایی آکنده از استعاره و معنا در این آثار به‌وضوح جاری است.
دامنه مطلق خاک، که مارکو با تکنیک مثال‌زدنی‌اش در اشکال فوق‌العاده متنوعی پدیدار ساخته، اشاره مستقیمی است به عرصه پهناور کویر در قلب سرزمین ایران و در عین حال حاوی استعاره‌هایی چون خلوص، وقار و فروتنی.
ماده گل و کاه که از ابتدای دهه ۱۳۴۰ در نقاشی‌های مارکو ظاهر شد، هم خاطره ماند‌گار روستاها، کوچه باغها وشهرهای حاشیه کویر ایران است و هم نمادی از وجود همیشگی انسان و تلا‌ش‌زیستی او. به خاطر همین ویژگی دوگانه‌، این آثار به نحو بدیعی واجد کیفیات متباین بازنمایی و انتزاع می‌باشند؛ هم تصویری شکل‌گرا از فراوانی جداره‌های کاهگلی و هم‌سطحی آبستره در بافت ‌ماده‌گرای مینی‌مالیستی.
دقیقا در همین نقطه آثار برجسته مارکوگریگوریان را باید خیلی فراتر از یک نوستالژی سرزمینی تفسیر کرد. اتحاد ماده و روح، همچون پیوند زمین و آسمان، نخستین گام در خلقت‌است؛ جایی‌که انسان از خاک برخاسته و آخرالا‌مر نیز به خاک می‌پیوندد. ‌
آثار مارکو، سرشار از اشارات؛ هندسه مقدس و تعالیم اسرارآمیز در کاربست اشکال بنیادین چون مربع و دایره است؛ مربع، نماد زمین و شاکله چهار عنصر مقدس آب، باد، آتش و خاک و دایره سرشار از انرژی و حرکت. مارکو خود به اتحاد سه عنصر انسانی اراده، عشق و خرد در تکامل بشری نیز کرارا اشاره دارد. بدین ترتیب کارهای خاکی مارکو را باید به عنوان تجسم نمادهای اسرارآمیز اتحاد ذاتی جهان قرائت نمود. این آثار اکنون در تعدادی از مهم‌ترین مجموعه‌های هنری جهان از جمله موزه هنرهای مدرن نیویورک و موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری می‌شوند.
مارکو گریگوریان بسیار مسحور فرهنگ و تمدن ایران بود و آن را در همه اشکالش عمیقا ستایش می‌کرد. توجه او به قالی و گلیم و طرح‌های بی‌بدیل آنها، در کنار شیفتگی‌اش به نقاشی قهوه‌خانه به‌عنوان دو جلوه متفاوت از هنر مردمی ایرانیان، بر سراسر عمر هنری‌اش سایه افکنده بود.
وی این توجه را با جمع‌آوری این آثار، نمایش آنها در فرصت‌های مختلف و فراتر از آن، به‌کارگیری عناصر هنری آنها در آفرینش خود، دنبال می‌کرد.
اشارات صادقانه او به اصالت‌های ایرانی و پافشاری‌اش بر ارزش‌های نمایان در هنرهای سنتی، تا حد زیادی باعث ترغیب هنرمندان مدرنیست و حتی مقامات فرهنگی به حفظ و احیای آنها گردید. ‌
مارکو از اوایل دهه ۱۳۵۰ به تدریس در دانشکده هنرهای زیبا و تربیت شاگردانی پرداخت که اکنون در شمار برترین هنرمندان معاصر کشور محسوب می‌شوند. او سپس به همراه شش چهره صاحب‌نام دیگر؛ مرتضی ممیز، فرامرز پیلا‌رام، غلا‌محسین نامی، مسعود عربشاهی، سیراک ملکونیان و عبدالرضا دریابیگی، گروه هنری <آزاد> را پایه‌گذاری و نمایشگاه‌های متعددی با آنها برگزار کرد. مارکو پس از ترک ایران و اقامت در آمریکا، یک گالری با نام هنرمند پرآوازه ارمنی‌الا‌صل آرشیل گورکی، در نیویورک دایر نمود سپس به ارمنستان رفت و به نقاشی، تدریس و تاسیس موزه در آنجا پرداخت اما در تمامی این سال‌ها، سودای بازگشت به ایران را در سر می‌پروراند و آن را کرارا به دوستان و یاران قدیمی‌اش می‌گفت لیکن هر بار به دلا‌یلی از جمله بیماری از این کار باز می‌ماند. یاد او همیشه ارجمند و دستاورد گرانسنگ هنری‌اش ماندگار خواهد ماند.
 
علیرضا سمیع‌آذر
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:53 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

ماشین‌‌های فیگوراتیو
ماشین‌‌های فیگوراتیوبزرگداشت و نمایشگاه آثار استاد فقید ژازه تباتبایی از اواخر بهمن‌ماه تا نیمه اول اسفند‌ماه در گالری برگ برگزار شد. گالری برگ متعلق به شهرداری تهران، پس از تغییرات مدیریتی شهرداری چندین‌بار دچار تغییرات شد،‌ تا در نهایت بعد از حذف یکی از گالری‌ها در محل اولیه این گالری در خیابان دامن افشار، درنهایت تعطیل و مجددا در دوران مدیریت جدید شهرداری در محل جدید- عمارت عین‌الدوله- در حوالی میدان هروی دوباره بازگشایی شد. در ابتدای مواجهه با ساختمان جدید- عمارتی قدیمی و احتمالا تابستانی با معماری اواخر دوره قاجار شبیه به عمارت موزه فعلی سینما- تصور بازگشایی یک گالری بزرگ در ساختمانی بازمانده از دوره قاجار هیجان‌انیگز است،‌ بماند که تغییرات در نمای عمارت کم و بیش شکل اولیه‌ بنا را تغییر داده است. با این وجود خود گالری در طبقه اول ساختمان تصورات اولیه را بر هم می‌زند، فضای نمایشگاهی تبدیل به دو سالن نه چندان بزرگ- به نسبت هیبت کل عمارت- شده است. تا اینجا می‌توان از بنای فعلی گالری برگ که عنوان آن بر سردر ساختمان حک شده است- یکی از نمونه‌های تغییر در بنای اولیه عمارت- به عنوان گالری یاد کرد که امکان برگزاری یک نمایشگاه معمولی- همچون تمام گالری‌های دیگر در طول سال- را داشته باشد، ولی نه برای یک بزرگداشت با این میزان مانور خبری و جنجال رسانه‌ای. باز به غیر از مراسم بزرگداشت که در سالگرد درگذشت خود استاد برگزار شد و چنان چه اشاره ‌شد با پوشش فراوان خبری و رسانه‌ای همراه بود خود نمایشگاه چیز دندانگیری نشان نمی‌دهد. در سالن اول نمایشگا عکس‌هایی از دوران مختلف زندگی استاد- عمدتا دوران اوج و پیری او- نصب شده است؛ بخشی شامل تندیسی گچی از چهره‌ استاد و بخشی دیگر در بزرگداشت و یادمان دستیار استاد. اما کل آثار به نمایش گذاشته‌شده از خود استاد فقید شامل ۴ مجسمه مربوط به دوره‌ «سربازان من» است که در جوار چهارستون سالن اصلی گذاشته شده‌اند. در سالن دوم که کوچک‌تر از سالن اصلی و اولیه گالری است، تنها شاهد ۴ تندیس دیگر هستیم، در حالی که عمده شهرت استاد به خاطر مجسمه‌هایش است. در سالن دوم به غیر از ۴ تندیس – ۲ تندیس شبیه به مفرغ‌‌های لرستان و ۲ تندیس مشابه از یک چهره- چند تابلو بر دیوارها نصب شده است، که باز همگی از یک دوره و دوره نقاشی‌های فیگوراتیو استاد انتخاب شده‌اند که البته خود این تابلوها نیز مربوط به دو دوره‌اند. تنها توضیح نصب‌شده در کنار یکی از تابلوهاست که روی آن نوشته شده «قیمت ۱۳۰ میلیون ریال». این کل توضیح درباره آثار استاد است،. پس اگر چیزی از آثار ژازه تباتبایی ندانیم همان بهتر که وارد این نمایشگاه نشویم. حتی اگر چیزی هم می‌دانیم بهتر است که وارد نشویم چون تماشای همین ۵-۴ قطعه به دوری راه نمی‌ارزد- از پشت پنجره خانه استاد در مرکز شهر می‌توان تعدادی بیشتر از آثار استاد را دید- مگر اینکه منزل یا محل کارتان نزدیک محل برگزاری بوده باشد، یا از علاقه‌مندان جدی آثار استاد باشید.
بی‌توجه به نمایشگاه در نگاه جدی بر آثار استاد قطعا نمی‌توان انکار کرد که او یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین هنرمندان ایران است. در بحبوحه دو دهه ۱۹۵۰ و۱۹۶۰ میلادی به خصوص سزار (هنرمند ایتالیایی) و در آثار آرمان (هنرمند اسپانیایی) میل به کار کردن با قطعات اوراقی اتومبیل به عنوان ماده کار (ماتریال) تبدیل به گونه‌ای قالب هنر شد چرا که استفاده از این گونه قطعات اشاره‌ای بود به فضای دهه ۶۰ به خصوص در اعتراض به تکنولوژی که نمونه‌هایش را می‌شود در آثار این هنرمندان و سایرین دید. استاد تباتبایی در دهه‌های ۴۰ و۵۰ بر خلاف اکثر هنرمندان دیگر ایران – معروف به هنرمندان مکتب سقاخانه- که میل به گونه‌های پاپ آرت و جریانات قالب هنری آمریکایی- انتزاع پسانقاشانه، میدان رنگی یا بوم‌های تغییر شکل داده داشتند- او اتفاقا منبع الهامش را در جایی دیگر قرار داد. این اولین و مهم‌ترین نکته اساسی در آثار این هنرمند بود. وجه طراحی هندسی البته از بسیاری پیشتر در آثار او دیده شده بود. چنانچه تعداد نقاشی او از گاوها که در نمایشگاه ذکر شده بود، تماما تمایل به گونه‌ای کوبیسم – صرفا به معنی طراحی اجسام به صورت اجسام هندسی- قابل مشاهده است. این نحوه طراحی در دیگر آثار طراحی و نقاشی استاد نیز قابل مشاهده است. در مجموعه «مرغ‌ نه؛ آدم نه» دیگر مجموعه آثار فیگوراتیو اوست که ذاتا فیگور را تبدیل به اجسامی هندسی می‌کند، تمایلی به مکانیکی کردن – در طراحی ابتدا- در اکثر تصاویر او از فیگور قابل مشاهده و پیگری است. شکل تکامل‌یافته این طراحی را می‌توان بعدتر در مجسمه‌ها دید. آثاری که مشخصا فیگور را تبدیل به ماشینی مکانیکی می‌کنند. با این وجود نباید این نگاه را به غلط تعبیر کرد، چون باید قطعا ذکر کرد فیگور در آثار استاد،‌ نه به شیوه‌های مرسوم فیگور از انسان که اتفاقا شباهت عمیقی به نحوه برخورد هنرمند کهن‌تر ایرانی با فیگور دارد، هم‌چنان در آثار کهن‌تر نقاشی ایران فیگور انسانی نه فیگوری کشیده شده از انسان به قصد بازنمایی است. در آثار استاد ژازه تباتبایی نیز با برخوردی مشابه با فیگور مواجهیم. به بیان دیگر فیگور در آثار استاد نه تصویری از انسان به قصد بازنمایی، که کوششی برای خلق انسانی مثالی است. قلم‌مو و رنگ جایشان را به قطعات اوراقی ماشین‌های اسقاطی داده‌اند. مسیر همان است،‌ مواد مصرفی تغییر کرده‌اند.
پس در وجه مهم کار استاد،‌ باید گفت بیهوده نیست که در این‌گونه نگاه به فیگور و جهان تصور نحوه برخورد با ماده کار را نیز تغییر می‌دهد. پس باز بیهوده نیست که در آثار استاد صورت‌‌ها گرد است؛ چون در نگارگری ایرانی نیز صورت گرد است- تعبیری از قرص ماه- به این ترتیب چرخ دنده به عنوان خط مشخص کننده تک‌چهره تبدیل به «شمسه» می‌شود که باز موتیفی است برآمده از هنر ایرانی. آثار استاد تباتبایی موتیفی دارد که کارکردی ایرانی پیدا می‌کند. با این توصیف‌ها می‌توان وجه ایرانی بودن، و یگانه بودن آثار استاد را درک کرد.
تمایل به استیلیزه کردن فیگورها و رسیدن به نوعی انتزاع در تصویرگری‌‌شان نیز برآمده همین تمایل به هنر کهن‌تر ایران است. در مجمسه کوچک‌ از بزها که چنانچه ذکر شد برآمده از هنر مفرغ‌کاری لرستان در هزاره‌ اول پیش از میلادند، شاخ‌های بلند و کشیده که نشانگر تمایل و بیانگر اشاره‌ استاد به خلاصه‌سازی فیگورها و انتزاع آنها به شیوه هنر کهن‌تر اقوام ایران است. نگاه کنید به بزهای هنر کهن ایران که به چهار شکل هندسی، خلاصه می‌شوند و شاخ‌ها که در جام مشهور «چغازنبیل» (محفوظ در موزه‌های ایران باستان) و در طراحی‌های تصویر شده از بزها که در نمایشگاه اخیر قابل مشاهده است.
هر چند استاد دوره‌ای با هنر انتزاعی نیز درگیر شد، که البته باز چنانچه ذکر شد نمونه‌ای از آن در نمایشگاه اخیر نبود. ولی این دوره از آثار استاد تحت‌تاثیر جریانات هنر انتزاعی آمریکایی و اروپایی بعد از جنگ چند سالی در آثار استاد دیده می‌شود که شباهت‌هایی به آثار استاد دیگر هنر مجسمه‌سازی ایران وزیری مقدم دارد. بررسی این بخش از آثار استاد را به فرصتی دیگر می‌گذارم.
در پایان باید باز امیدوار بود که خانه استاد هرچه زودتر به موزه تبدیل شود. آرزویی که در جلسه بزرگداشت استاد نیز به آن اشاره شد. فرصتی برای حفظ گنجینه‌ هنر ایران که باید حفظ و ارج نهاده شود.
 
حافظ روحانی
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:53 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

ماکس بکمان
ماکس بکمان●ماکس بکمان
ماکس بکمان، اکسپرسیونیست بزرگ آلمانی، قصد توضیح هنر خویش و اصولاً هنر را ندارد. " درباره نقاشی ام " توصیف و بیانی زیبا از دنیای نقاشی های وی است، یکی از معدود مقالاتی که در آن هنرمند توانسته نه تنها حس نقاشی هایش رابه زبان آورد بلکه خاستگاه آنها را نیز در غالب کلمات بیان سازد.احتمالاً بهتر است آنرا اشعار نثر گونه بنامیم تا مقاله.
" درباره نقاشی ام " سخنرانی بکمان به سال ۱۹۳۸ در گالری نیوبرلینگتن لندن است. این مقاله به سال ۱۹۴۱ توسط کرت والنتین در نیویورک، به چاپ ر سید.
قبل ازهر توضیحی باید بگویم که من هیچگاه در هیچ زمینه سیاسی فعال نبوده ام. درعوض فقط کوشیده ام دیدگاه خویش از دنیا را، تاحد ممکن گسترش دهم. نقاشی کاری بسیار مشکل است که تمامیت آدمی و جسم و روح وی را در بر می گیرد. بنابراین من کورکورانه از کنار آنچه به دنیای سیاست و واقعیت تعلق دارد گذشته ام.
من براین باورم که دو دنیا وجود دارد، دنیای معنویات و دنیای واقعیات سیاسی. هردو تجلی زندگی اند که ممکن است گاه همخوانی داشته باشند ولی درنهایت در اصول بسیار متفاوتند و این را به عهده شما می گذارم که تصمیم بگیرید کدام یک مهم ترند.
آنچه من سعی در آشکار کردن آن دارم تفکری است که پشت واقعیت پنهان شده است. من به دنبال پلی هستم که نادیدنی ها را مرئی کند، همانند آن " کابالیست" که گفته بود:
" اگر می خواهید به نادیدنی ها برسید باید به عمق دیدنی ها نفوذ کنید." هدف من همیشه دست یافتن به اعجاز واقعیت است و تبدیل این حقیقت به تصویر ( در نقاشی ) ، اینکه نامرئی ها را، توسط حقیقت، مرئی سازم. چنین تفکری ممکن است پر از تضاد و تناقض به نظر برسد، اما درواقع همین حقیقت است که رمز حیات را آشکار می کند.در این کار آنچه بیش از همه به من کمک می کند حضور فضاست. ارتفاع، عرض و عمق سه پدیده ای هستند که باید در سطح وارد شوند تا فرم عینی تصویر را شکل دهند.
تصاویر می آیند و می روند و من می کوشم آنها را بدون درنظر گرفتن کیفیت ظاهریشان، مرتب کنم. یکی از مشکلات من یافتن "روح" است که تنها یک شکل دارد و فنا ناپذیر است، یافتن آن در حیوان و انسان، در بهشت و دوزخ که همه باهم دنیای ما را تشکیل میدهند.فضا ماهیتی لرزان است که ما را دربر می گیرد و ماجزئی از آن هستیم.این آن چیزی است که من می کوشم بیان کنم، با آرایشی متفاوت از موسیقی و شعر، آنچه برای من همچون ضرورتی مقدر شده است. هنگامیکه وقایع معنوی، متافیزیکی، مادی و غیر مادی به دنیای من وارد می شود تنها می توانم با نقاشی آنها را سامان بخشم. در اینجا موضوع اهمیتی ندارد، آنچه مهم است برگرداندن آن به عینیت سطح است که بوسیله نقاشی صورت می گیرد. بنابراین من دلیلی برای ملموس کردن آن ها نمی بینم. چراکه اشیاء خود ، آنقدر غیر واقعی اند که تنها به کمک نقاشی می توان به آنها عینیت بخشید.
من اغلب اوقات تنها هستم. استودیوی من در آمستردام، که در گذشته انبار تنباکو بوده است همواره با تصورات من پر می شود. با تصاویری از گذشته های دور و نزدیک مانند اقیانوسی که به همراه باد بالا می رود و خورشید، و اینها همیشه در فکرمن حضور دارند.این تصاویر، همگی جان گرفته و در فضای پهناور معلق می گردند، کیفیتی که من آن را خدا می نامم.
گاهی اوقات، هنگامی که افکارم بر روی " انس رگن " تا آخرین روز حیات قاره به پرواز در می آید، ریتم کابالا به یاری ام می آید. و به همین ترتیب، خیابانها با مردان، زنان و کودکان، بانوان محترم ، زنان فاحشه، دختران خدمتکار و دوشس ها. همه را می بینم مثل یک رویای مضاعف ارزشمند، در سموتریس، در پیکادیلی و وال استریت. آنها همانند اروس هستند، در جستجوی فراموشی، تمام اینها بنظرم سیاه و سپید می آیند مانند شرافت و جنایت. آری سیاه و سپید مورد توجه من هستند. شاید جای خوشوقتی، یا بدبختی، است که همه آنها را کاملاً سیاه یا کاملاً سپید نمی بینم.
یک تصویر تنها ساده تر و سهل تر است ولی در آن صورت اصلاً وجود ندارد. هیچ است.خیلی ها مایلند تنها سپیدی را ببینند و زیبایی محض اش را ودیگران سیاهی را می جویند. سیاهی و زشتی و ویرانگری اش را. ولی من نمی توانم، چراکه تنها در هر دو، در سیاهی ودر سپیدی است که خدا را درک می کنم خدایی یگانه که دوباره و دوباره درامای خاکی و محکوم به فنا را می آفریند. از این رو من بطور ناخواسته از اصول به شکل رسیدم، به ایده های متعالی، حیطه ای که گرچه از آن من نیست، از آن شرمنده نیستم. به نظر من هنر زائیده سعی در کشف راز آفرینش است. و این هدفی است که من با هنرم آن را دنبال می کنم.
درک خویشتن، ضرورت روح همه چیزاست. و این " خویشتن " است که من در هنرم و زندگیم به جستجوی آنم. هنر خلاق است برای درک نه برای سرگرمی، برای تغییر سیاست نه برای بازی. و این جستجو و کاوش خویشتن است که ما را ،همه ما را به سوی سفری بی پایان و جاودانه سوق می دهد سفری که همه ما مسافرش هستیم.
شیوه بیان من کشیدن است، نقاشی است، اگرچه شکل های دیگری نیز وجود دارد ادبیات، فلسفه و یا موسیقی. اما بعنوان یک نقاش که گرفتار رحمت یا لعنت است باید شعور را با چشم خویش جستجو کنم. تکرار می کنم، با چشمانم. چراکه خنده داراست و بی ربط است اگر " دیدگاهی فلسفی " بتواند بدون حس زیبایی و زشتی قابل دیدن، تصویری زیبا وخردمندانه ترسیم کند.
اگر آنچه را که من قابل دیدن می دانم نتیجه ای مانند پرتره، منظره یا آرایشی قابل درک دارد، آن چیزی است که حس کرده ام.
خردمندی و تعالی درنقاشی با تلاش غیر قابل خدشه چشم، بهم می پیوندند. هر هاله ای از یک گل، یک صورت، درخت یک میوه، دریا، کوه، توسط عمق احساسات درک می شوند و عملکرد ذهن، که چگونگی آن مورد توجه من نیست، به آن افزوده می شود و در نهایت نیز ضعف یا قدرت روح ذهن و حس را قادر به بیان خواسته های شخصی می کند. این قدرت روح است که مرتب ذهن را مجبور به گسترش درکش از فضا می سازد.احتمالاً چنین شمه ای در نقاشی های من دیده می شود. زندگی دشوار است و این چیزی است که حداقل اکنون همه می دانند. برای فرار از این دشواریهاست که نقاشی را برگزیده ام. می دانم که راه های موثر دیگری نیز برای فرار از این مشکلات وجوددارد اما من شکوه نقاشی کردن را ترجیح داده ام.
البته خلق اثر هنری باشکوه است بخصوص اگر هنرمند بربیان عقیده هنری خویش اصرار داشته باشد. هیچ چیز تجملاتی تر از این نیست. برای من این یک بازی است و حداقل برای من، بازی خوبی است. یکی از معدود بازیهایی که زندگی دشوار وخسته کننده را اندکی مهیج می سازد.
عشق حیوانی، بیماری است و اما نیازی است که شخص باید برآن غلبه کند. سیاست، بازی غریبی است، گذشته از خطراتی که دارد، قطعاً گاهی اوقات سرگرم کننده است. خوردن و خوابیدن عادتهایی است که گرچه تنفر آورنیست اما عواقب چندان جالبی هم ندارد. سفر به دور دنیا در نود و یک ساعت توان فرساست مانند مسابقه اتومبیل رانی یا شکافت هسته ای، اما هیچکدام بدتر از " یکنواختی " نیست. پس به من اجازه بدهید در یکنواختی شما شریک شوم همانطور که شمادر یکنواختی من.برای شروع بگذارید بگویم که همیشه به اندازه کافی بحث درباره هنر مطرح بوده است. گذشته از آن بیان عملکرد خویش، در غالب کلمات همیشه نامطبوع است. ولی با تمام این تفاسیر ما همچنان محکومیم به حرف زدن، کشیدن، آهنگ ساختن خسته کردن خویش، به هیجان آوردن خویش، جنگیدن و صلح کردن و تا جائیکه آخرین نیروی تخیل در ما باقی است ادامه می دهیم. تخیل احتمالاً اصلی ترین ویژگی بشر است. رویای من تصور فضا است، تعویض دریافتهای بنیادی اشیاء با منطق متعالی پیشرو. این یک قانون است. در طول، تغییر شیء تنها درصورتی مجاز است که در نهان نیروی خلاق عظیمی دارا باشد. تصمیم گیری درباره اینکه چنین تغییری، در بیننده هیجان ایجاد می کند یا کسالت، به عهده شماست.
یک مسئله کاملاً روشن است و آن این که ما اشیاء سه بعدی جهان را به اشیاء دوبعدی بوم نقاشی تبدیل می کنیم.بوم نقاشی تنها با دوبعد فضایی تکمیل می شود ولی این هنرمند است که باید هنر به خرج دهد و آرایش و زیور بخشد. قطعاً چنین عملکردی رضایت بخش است اگرچه این امر درباره من چندان صادق نیست به این دلیل که اینگونه به قدر کافی حس دیدن به من دست نمی دهد. تبدیل ارتفاع ، عرض و عمق به دو بعد، بنظر من، سرشار از معجزه است اما معجزه ای که من آن را برای خلق بعد چهارم می خواهم. اصولاً با هنرمندی که درباره خود یا اثرش صحبت می کند چندان موافق نیستم. امروز، غرور و جاه طلبی نبود که مرا واداشت درباره مسائلی صحبت کنم که انسان حتی به خود نیز نمی گوید. دنیا امروز در چنان وضعیت دشواری است که مرا، که سی سال گذشته را همانند یک معتکف زیسته ام وامی دارد تا از لاک خویش بیرون بیایم و عقایدی را مطرح سازم که به سختی در طی سالها به آن رسیده ام.
بیشترین خطری که بشر را تهدید می کند، مالکیت اشتراکی است. همه جا تلاش بر این بوده است که لذت بردن و شیوه زندگی انسان تا حد موریانه پائین آورده شود. من با تمام وجود با این شیوه ها مخالفم. حذف روابط انسانی در اثر هنرمند تنها خلاءای ایجاد می کند که همه ما را به اشکال گوناگون رنج میدهد. تعابیر فردی از آنچه ارائه شده، برای نشان دادن تمامیت حقیقت آنچه بربوم کشیده شده، ضروری است.
درک و حس بشر باید به حالت اولیه خویش بازگردد. روشها و ابزار گوناگونی برای رسیدن به این مهم وجود دارد. نور از یک طرف مرا به حدی می رساند که بوم نقاشی ام را تقسیم کنم و از طرف دیگر مرا به عمق شیء می برد. ازآنجائی که هنوز این هویت را نمی شناسیم، هویتی که هرکدام به گونه ای آن را بیان می کنیم باید بیشتر و بیشتر در کشف آن بکوشیم. چراکه هویت، خود، معمای مستور مهم این دنیاست. هیوم و هربرت اسپنسر ،همه دیدگاههای آن را بررسی کردند ولی در نهایت به حقیقت دست نیافتند. من به این هویت، به فناناپذیری و تغییر ناپذیری آن ایمان دارم. خط سیر آن، به گونه ای عجیب و خاص، مسیر ماست.و به همین دلیل من در این فردیت، در این فردیت به اصطلاح کامل، غوطه ورم و به هر طریقی برای شرح و بیان آن متوسل می شوم. تو کیستی؟ من کیستم؟ این سوالات همیشه برایم عجیب اند و همیشه مایه عذاب من هستند و شاید نقشی هم در هنرم ایفا می کنند. رنگ، بعنوان طیف زیبا، اسرار آمیز و عجیب. ابدیت، برای من نقاش زیبا وارزشمند است. و من از آن در زیبا کردن بوم نقاشی ام و کندوکاوی عمیق تر در اشیاء بهره می جویم. رنگ تا حدی شمای روحی مراتصویر می کند اما رنگ متاٌثر از نور و مهمتر از همه چگونگی شکل شیء است. تاکید بیشتر از حد بر رنگ، تجلی مضاعف شیء بر بوم نقاشی را باعث می شود که زیبایی خود اثر را در حاشیه قرار می دهد. رنگهای خالص و رنگهای ترکیبی باید در کنار هم قرارگیرند چراکه این دو مکمل یکدیگرند.به هرحال تمام اینها نظریه است و کلمات از بیان دشواریهای هنر قاصر است.
اَشکال یکی از آثارم بنام " وسوسه " یک شب این شعر عجیب را برایم خواندند:
دوباره کدو تنبلها را با شراب پرکن و بزرگترینشان را به من ببخش... و من باوقار شمعها را برای تو روشن می کنم. همین حالا، امشب، در این شب تیره. ما قایم باشک بازی می کنیم، قایم باشک بازی بر روی هزار دریا ،ما خدایان، ما خدایانیم به هنگام سرخی آسمان در غروب در میانه روز ودر تاریکترین شبها. شما ما را نمی بینید، نمی توانید ببینید و شما خود مائید و به همین دلیل است که می خندیم باخوشحالی، وقتی آسمان سرخ است و در میانه روز و در سیاهترین شبها ستارگان چشمان ما و سحابی ها گیسوان ما هستند. ما روح انسانها را در قلبمان داریم. خود را پنهان می کنیم و شما مارا نمی بیند، نمی توانید ببینید، و این دقیقاً همان است که ما می خواهیم، وقتی که آسمانها سوختند و در میانه روز و در سیاهترین شبها نورها گسترش می یابند تا بی نهایت... نقره ای قرمز ، بنفش، اطلسی و سیاه. ما آنها را در رقص به روی کوهها و دریاها و در گذر یکنواختی زندگی به دنبال خود می کشیم.
به خواب می رویم ولی ستارگان همچنان در رویای روشن می چرخند، ما بیدار می شویم و خورشید خود را برای رقص به روی دانایان و کودنها، فاحشه ها و دوشس ها آماده می سازد.
و این گونه، تصاویر نقاشی من که " وسوسه " نام داشت تا مدتها برایم آواز خواندند.سپس بیدار شدم ولی همچنان در رویا بودم. نقاشی به سرعت به نظرم آمد و تنها وسیله دستیابی شد. به دوست عزیزم " هنری روسو " اندیشیدم، کسی که رویاهای ماقبل تاریخی اش مرا به خدا می برد. در رویایم احترام نثار او کردم. و در کنار او ویلیام بلیک را دیدم. او همانند شیخ پیر دنیا برایم دست تکان داد. او گفت " به شیء اطمینان کن، ازدنیا نترس. هستی را نظمی است و راهی درست و همه آنچه در آن است مقهور سرنوشتی که باید بپیماید تا به کمال زیبای آفرینش برسد.
تو از همه آنچه، اکنون به نظرت زشت و دهشتناک می رسد رها می شوی.از خواب بیدار شدم باز هم در هلند. در میانه این دنیای مغشوش بودم. اما ایمان من، باور من، راه رهایی نهایی و تمامیت هستی، همه آنچه هست چه زیبا و چه زشت محکم تر شده بود. به آرامی سر بربالش نهادم... که به خواب روم... تا دوباره به رویا روم.

ترجمه محمد تیرانی
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:54 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

مانی اولین هنرمند نقاش شناخته شده ایرانی


مانی اولین هنرمند نقاش شناخته شده ایرانیمانی نقاش: بنیانگذار آیین مانوی که نسبش از طرف مادر به اشکانیان برمی گشت، وی پسر «فاتک» بود و در ایام جوانی به آموختن علوم و حکمت و غور و مطالعه در ادیان رزتشتی و عیسوی و سایر دینهای زمان خویش پرداخت.
مانی در سال ۲۱۵یا ۲۱۶میلادی ( سال چهارم سلطنت اردوان آخرین پادشاه اشکانی) در قریه ی ماردینر در ولایت مسن ناحیه نهر کوتاه در بابل باستانی متولد شد.
مانی آیین زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت و به قول خودش در سیزده سالگی (سال ۲۲۸ میلادی) چند بار مکاشفاتی یافت و فرشته ای اسرار جهان را بدو عرضه داشت. سرانجام پس از آغاز دعوت آیین خود در سال ۲۴۲ میلادی خویش را «فارقلیط» که مسیح ظهور او را خبر داده بود معرفی کرد. وی را در سال ۲۷۵یا ۲۷۶ میلادی چندان عذاب دادند تا زندگی را بدرود گفت. بنابر یک روایت مانی مصلوب شد و برخی گویند زنده زنده پوست او را کندند، بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده به یکی از دروازه های شهر گندیشاپور خوزستان بیاویختند و از آن پس آن دروازه به باب مانی موسوم گشت.
مانی کتاب بسیار نوشته است از آن جمله «شاپورگان» به زبان پهلوی بوده است.اما چیزی که از مانی قابل اهمیت زیاد است نقاشی اوست که نقاشان آن عصر را متحیر ساخت. وی به حدی در این هنر و صنعت مهارت داشت که به عقیده برخی آن را معجزه خویش قرار داده و برای اثبات این دعوی کتاب نقاشی ای به نام ارتنگ (ارژنگ) ساخته بود و با وجود او نقاشی در ایران رونق تازه ای گرفت؛ چنانکه تصرفات او در ایرانیان دیگر و نقاشی های ملل دیگر از قبیل چینی ها نیز مؤثر بوده است البته در فرهنگ فارسی دکتر معین آمده است :«وی برای اینکه اصول آیین خود را به بی سوادان بیاموزد، آنها را با تصاویر زیبا در کتابهای خود جلوه گر می ساخته است و به همین سبب وی را مانی نقاش می گفتند.»

منابع: اولین دائرهٔالمعارف موضوعی درباره ی اولین ها در ایران، تألیف و تدوین: خلیل محمد زاده
فرهنگ فارسی دکتر محمد معین- جلد۶ -اعلام

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:54 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

مانی و مینیاتور


مانی و مینیاتورشیوه نقاشی مكتب مانی در پیدایش مكاتب بدون تأثیر نبوده است .
گروههای زیادی از پیروان مانی به سوی سرزمین های شرقی و شمال خاوری ایران روی آوردند و بزودی در آن نقاط آیین خود را گسترش دادند و این آمدن و تأثیر گذاردن از نظر مطالعه تاریخچه مینیاتور اهمیت بسزایی دارد . بهرحال مینیاتور ایرانی در هنگام پیدایش اسلام رنگ و بوئی از هنر مانوی داشته و استادان فن با بهره جوئی از خصوصیت های مكتب نقاشی مانی آثار ارزنده ای را به وجود آورده اند .
در بین كارشناسان و محققان هنری این اتفاق نظر وجود دارد كه در تمام ادوار تاریخ آثار علمی و هنری و معنوی ملل بر روی یكدیگر نأثیر داشته است و این تأثیرپذیری همواره مورد توجه بوده است .
بعضی ها مینیاتور را اصلاً هنری چینی می دانند و این گونه حرف خود را توجیه می كنند كه مینیاتور زاده تصویرهای چینی است و ا ز همین روی خطوط سیمای نژاد زرد ، لباس و سلاح مغولی و حتی آداب و رسوم آنها در این مینیاتورها دیده می شود ، مثل این كه استادان گذشته نمی توانستند خود را از قید و بند تقلید رها سازند و ابتكار خود را به كار گیرند .
البته تحقیقات عده ای از دانشمندان نیز نشان می دهد نقش های دو بعدی چینی وارث شیوه نقاشی دو بعدی سلجوقی است . پروفسور گدار می نویسد : چین در ایران همیشه از امتیازاتی برخوردار بوده ، ظرف های چینی و نقاشی های آن مورد تحسین و علاقه ایرانی ها بود . در واقع مینیاتورهای ایرانی ( صورتكشی ریز و كوچك یا ظریف كاری ) بعد از سقوط بغداد ۶۵۶ هجری مابین ایرانیان ریشه دوانیده است . بایسنقر در سال ۷۲۳ با یك هیأت علمی به چین سفر كرده و غیاث الدین ، نقاشی كه همراه او بود در راه سفر آنچه دیده كشیده است .
در قرن هفتم چین به نام نگارخانه شهرت داشت و هنرمندان ایرانی برای آشنائی با این نگارخانه سفرهای زیادی ، به چین كرده اند ؛ و این دیدارها در مینیاتور ایرانی تأثیر گذاشته است . كریستین پرایس می گوید : مغولان پس از تسلط بر ایران پاره ای از هنرهای چینی از جمله مینیاتور را به ایران آوردند .
نفوذ هنر چین را می توان در تصویرهای یك نسخه نفیس شاهنامه نیز پیدا كرد . این شاهنامه در سال ۷۲۰ هجری قمری در تبریز رونویس شده است و تصویری است از مجلس سوگواری یك پهلوان در گذشته … پیكر او در تخت روانی است كه سوگواران گرد آن شیون و فریاد می كشند . در قرن سیزدهم هنر مینیاتور سیر تكامل تازه ای در ایران آغاز كرده و باید قبول كرد كه هنر چینی عامل بزرگی در تكامل هنر مینیاتور ایرانی بوده است .

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:55 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

مجید عقیلی


مجید عقیلیمجید عقیلی
متولد ۱۳۴۱ اصفهان
فارغ التحصیل رشته نقاشی از هنرستان هنرهای زیبای اصفهان در سال ۱۳۶۱
از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸:مشارکت و برپایی بیش از ده نمایشگاه جمعی و انفرادی در ایران
از سال ۱۳۶۹ تا کنون :عضو خانه هنرمندان پاریس،برپایی شش نمایشگاه انفرادی و شرکت در پنج نمایشگاه جمعی در فرانسه.
اصالت هنر در پاسخی است که هنرمند به درونیات خود می دهد و مخاطب را به مشارکت در آن فرا می خواند. اعتبار آن نیز به مهارتی است که در بیان درونیات به کار رفته است . این اصالت و اعتبار آسان است که هنرمند را از دیگران متمایز می کند.
هیچ مهارتی اگر دریافت ذهنی عمیقی پشتوانه ی آن نباشد ، نمی تواند به خلق یک اثر هنری ماندگار بینجامد . دریافت های ذهنی هم فقط می تواند به صورت اثر هنری تعین یابد که زبان گویا و شیوه بیان خاص خود را بیابد . بنابراین ، اثر هنری در تلاقیگاه ذهن و زبان است که متولد می شود .
« رنگمایه های پاریس » آثار آبرنگ و لیتو گرافی مجید عقیلی ،آثاری است که در چنین تلاقیگاهی متولد شده است :یک کوچه خالی ،یک پیاده رو /یک پلکان ،یک خیابان بی عابر /یک واگن برقی ، یک دیوار/یک اتاق خالی ، یک پنجره /یک میز چرخدار ،یک صندلی /یک لکه آفتاب ،یک سایه مه آلود/...هر کدام با فرمهای هندسی ساده شده ،سایه روشن های ملایم ،ترکیب محدود رنگها با غلبه خاکستری ،فضا های عموما بسته با روزنهایی به بیرون،فرمها و فیگورهایی که تا مرز انتزاع ساده شده اند بی اینکه حس وحال خود را از دست بدهند ، فضاهای خالی که سکوتی خاکستری و خلوتی مه آلود را نشان می دهد ،...همه و همه بستری مناسب را برای طغیان تخیل مخاطب -و از این راه مشارکت مخاطب در معنا بخشی به اثر هنری - فراهم می آورد که نقاشی مدرن را از نگارگری قدیم متمایز می کند .
در «رنگمایه ها »ی مجید عقیلی نه از آشنایی زداییهای معمول و ساختار شکنی های مد روز و بازی های به اصطلاح پست مدرنیستی خبری هست ،نه از صنعتگری ها و آذین بندی های سنتی .این نقاشی ها درست در جایی قرار دارد که به آن میگوییم «نقاشی مدرن».از این رو گاهی آثار نقاشی مدرن دهه های نخست فرن بیستم میلادی را به یاد می آورد.آثاری که با پرهیز ار جزءنگاری نا ضرور ،به سمت نقاشی انتزاعی میل میکند.اما در آستانه آن متوقف می شود .آثاری که هنرمندانی چون موندریان و ادوارد هوپر امریکایی را به یاد می آوردو آن نگرش تجسمی مدرنی را که گرچه از هرگونه زیور و زینتی پیراسته است ،اما آن قدر انتزاعی نیست که از حال و فضا و احساسات درونی هنرمند بی بهره باشد.
سادکی و بی پیرایگیاین نقاشی ها از آن نوع سادگی خام دستانه یی نیست که به بهانه نو آوری ،ناتوانی فنی و کمبود مهارت های نگارگر را بپوشاند .این نوع سادگی است که از کوران پیچیدگی ها و دست ورزهای بسیار گذشته و به آن شیوه ی کم یابی رسیده است که با اصطلاح قدیمی «سهل و ممتنع»نامیده می شود.شیوه یی که در آن فقط با چند لکه رنگ و یک ترکیب هندسی ساده شده تا مرز اانتزاع ،فضایی خلوت و پرازاحساس تصویر می شود که مخاطب را به مکث و تامل وا می دارد.
به این ترتیب،مخاطب واقعی این آثار نمیتواند به سرعت از برابر تابلوها بگذرد و احتمالا حظ بصری ببرد.او باید در برار تابلوها بایستید و در معنا بخشی به آنچه می بیند شرکت کند.با چنین مشارکتی است که اصالت و اعتبار اثر هنر دریافت ،و نقاشی به اثری ماندگار تبدیل می شود.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  5:55 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها