0

مجله هنر / نقاشی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فرانسیس بیکن
فرانسیس بیکن“من گاهی کوشیده ام که راجع به نقاشی صحبت کنم، اما سخن گفتن درباره نقاشی و یا نوشتن در مورد آن کاملا تقریبی است. چون نقاشی زبان خودش را دارد و قابل تبدیل به کلمات نیست”/ فرانسیس بیکن
بیکن پشت سطح اصلی بوم نقاشی ، نقاشی کشیده است. پشت بوم به خاطر خشک بودن و اینکه رنگ را به طور کامل جذب نمی کند سطح مورد علاقه او بوده است. هر چند او از پاستل و اکرلیک برای زمینه استفاده کرده ، که اغلب صاف و تخت است ، فیگورها با رنگ روغن ا جرا شده اند، که دیر تر و آهسته تر خشک میشود. این کار تصحیح کردن و تغییر دادن اجزا نقاشی در طول کار را آسان تر میکرد و آزادی عمل بیشتری به او میداد. بیکن با اقسام مختلف قلم مو ها و گاهی با دست خالی یا با تعویض قلم مو با تکه ای پارچه ، اسفنج ، برس مو و حتی با پلوور های کاموایی یا هرچه در لحظه به خودش پیشنهاد می داد ، نقاشی کرده.
“من از همه چیز استفاده می کنم” او به “دیوید سیلوستر” می گوید: ” من از برسهای زمین شور و قلم مو های خشک و هر چیزی از این دست که فکر کنم نقاشان آنها را به کار برده اند ، استفاده می کنم”.در نقاشی های بیکن، قسمت هایی از بعضی تصاویر با اسپری رنگ شده است . در موارد دیگری ، رنگ با تکه ای پارچه و با سرعت گذاشته شده و یا با کمی پرز پلوورهای پشمی یا کمی از خاک کف استودیو مخلوط شده و در بعضی سطح بوم بدون پوشش رها شده است. بیننده میتواند دایره های کوچک رنگ را که با درپوش های لوله های رنگ یا درپوش های قوطی های بی استفاده نازک،در جاهای مختلف نقاشی گذاشته شده اند را تشخیص بدهد. در نقاشی سه لته ای با عنوان “مطالعه سه فیگور در تخت خواب ها” که در سال ۱۹۷۲ نقاشی شده، بیکن حتی از درپوش سطل زباله برای نقاشی کردن خطهای پیچیده به دور فیگورهایی که که روی تخت در حال کشتی گرفتن هستند ، استفاده کرده است
بیکن در اینجا دو چیز را به هم مربوط میکند. نخست ، وقفه های مداومی که در طول پیشرفت کار اتفاق می افتد که باعث تقویت جریان اصلی نقاشی که حتی ممکن است از آن دور شده باشد، می شود. و دوم ، شیوه غیر ارتدکسی کار بر روی نقاشی که با تنوع بخشیدن به بافت و شناساندن عنصر چشمگیر تداخل دید ، باعث جذابیت بخشیدن به تصویر می شود. هنگامی که سیلوستر دلیل استفاده از ابزار بسیار مختلف و بسیار متفاوت را از او پرسید، بیکن پاسخ داد:” من این تمرین ها را برای مجزا کردن آنها از هم انجام می دهم. نیمی از فعالیت نقاشی من سوا کردن آن چیزی است که می توانم به آسانی انجام دهم.”
به دلایلی بیکن ترجیح میداد که نقاشی هایش در زیر شیشه قرار بگیرند. هم به خاطر محافظت سطح نقاشی از آسیب و هم به خاطر اینکه شیشه فاصله ای بین بیننده و نقاشی ایجاد می کند ، شیشه به بیکن کمک میکرد تا احساس کند نقاشی تمام است و مانع این بشود که نقاشی تغییر بدهد و یا آن را از بین ببرد !!. بالاتر از همه اینها این اثر را دارد که از پریدن رنگها از روی سطح نقاشی جلوگیری می کند و احساس قوی تری از ثبات و پایان پذیری به اثر می بخشد. ” من این احساس را دارم ، برای اینکه من از انواع براق کننده ها (وارنیش ها) یا چیز هایی از این دست استفاده نمی کنم و به خاطر اینکه من به روش خیلی مسطح نقاشی می کنم، شیشه به وحدت بخشیدن به کار و هماهنگ شدن نقاشی کمک می کند.
همچنین به فاصله ای که شیشه بین اثر و بیننده اثر به وجود می آورد علاقه دارم. من دوست دارم که چیزهای درون اثر را تا حد ممکن از بیننده دور کنم.”(سیلوستر، ۱۹۷۸، صفحه ۸۷)
بیکن یک نقاش بود و نه چیز دیگری. او تعداد کمی طراحی، آبرنگ یا گواش انجام داده است و کار چاپی ندارد. او به تهیه پیش طرح برای نقاشی اعتقاد نداشت برای اینکه نگران آن بود که آنها از جذابیت اتفاق هایی که در حین نقاشی کردن پیش می آیند کم کنند . در مقابل او سراسر به الهام های خود انگیخته و ناگهانی وابسته بود. هنگامی که او کار بر روی یک نقاشی را شروع می کرد، واقعا نمی خواست که بداند نهایتا چه چیزی از کار در خواهد آمد. تنش و هیجان نقاشی از درون بی اطمینانی می آید. بیکن تصویری را می خواست که او را شگفت زده همراه خود ببرد.
● فیگور و زمینه
شاید تمایز نقاشی های بیکن تضاد بین فیگور و زمینه باشد که در مجموعه نقاشی های او یافت می شود. موضوعات انسانی او سراسر از محیط پیرامون شان که نوعی سن یا دکور سرد و ساکن است ، جدا هستند .در نقاشی های او نوعی بیان بنیادی و استوار از عدم ارتباط انسانها با دنیایی که در آن به سر می برند وجود دارد. واقع گرایی بیکن در بیان این چنین احساس غربت و نا خشنودی , در میان معانی مناسبی که او در نقاشی می جست ، ترکیب شده است.
به جز نقاشی های سری ون گوگ ، پیش زمینه ها و پس زمینه ها ی بیکن بدون ویژگی های خاص، طبیعی و ایستا هستند. جایی که فیگورهای او در حالتی از نوعی عصبیت هستند. بدن های آنها له شده با نیرویی عصبی و رنجور از فشار عصبی مداوم و درد هستند. زمینه تمیزی محیط عمل جراحی را نمایش میدهد که پاکیزگی آن با فعالیت و حضور قاطع انسان آلوده شده باشد.
 
منابع Three Studies On Crucifixion Also visit http://www.francis-bacon.cx/ http://www.kolahstudio.com/francisbaconf.htm
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:17 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فردریش هوندر واسر
فردریش هوندر واسرفردریش هوندر واسر «Friedrich Hundertwasser» نقاش و معمار بزرگ اتریشی در ۱۵ دسامبر سال ۱۹۲۸ در وین به دنیا آمد. وی نقاشی را از دوران کودکی آغاز کرده و استعداد و توانایی خاصی از خود در این زمینه نشان داد. پس از اتمام تحصیلا اولیه در سال ۱۹۴۸، یک دوره ۴ ماهه را در زمینه «Fine art» در آکادمی هنر وین گذراند ولی به دلیل افکار خاصی که داشت تحصیل را رها کرده و شروع به مسافرت و مطالعه در زمینه های مختلف هنری نمود؛ وی از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ در مسافرت هایی که به پاریس و آفریقای شمالی انجام داد از محضر اساتیدی چون پل کله «Paul Klee»، گوستاو کلیمت «Gustav Klimt» و دیگران تجارب بسیاری را به دست آورد. در سال ۱۹۵۲ بیانیه تاریخی خویش را در مقابله با خردگرایی در معماری، در خانه هنر وین ارائه کرد. همین مساله آغازی برای فعالیت های معماری او بود. هوندر واسر از سال ۱۹۵۸ پروژه های مختلفی را در زمینه طراحی و اجرای ساختمان ها، با رویکردی طبیعت گرا و متفاوت از الگو های معماری مدرن انجام داده است.
در تحلیل و بررسی آثار هوندر واسر، با مبانی نظری و مباحث تئوریکی عمیقی روبرو می شویم که نقش مهمی را در شکل گیری و نوع بیانی که او در آثارش به کار می برد را بر عهده دارد. تاثیرات مهمی که آثار او در گستره ذهن فردی و جمعی داشته و مسیر فکری خاصی را در برخورد با طبیعت و فضای مصنوع در نیمه دوم قرن بسیتم، در مقابل خلایی که تفکر مدرن ایجاد کرده است، راه گشا و پاسخگویی بسیاری از پرسش ها و ناکامی ها در زمینه معماری بوده و زیبایی صادقانه اروپای مرکزی و آزادی مسحور کننده در فرم های معمارانه این منطقه تا هم اکنون وامدار نبوغ اوست. تعریفی متفاوت که انسان و محیط در تعامل و هماهنگی با یکدیگر قرار گرفته و ذهنیتی آزاد را برای انتخاب محل سکونت و چگونگی همزیستی با طبیعت و محیط مصنوع اطراف بیان می کند.
تابلوها و آثار نقاشی او تجسمی هستند از ذهنیات و افکاری که ابتدا بر روی صفحه ای دو بعدی و سپس در فضای سه بعدی معماری به ظهور می رسند. او بر روی سطوح افقی و بدون استفاده از سه پایه، کار می کند و سعی در مجسم ساختن ارتباط و وابستگی انسان با زمین و خاک دارد، طبیعتی که دائما در حال تکاپو است و می تواند منبع الهام بخش مهمی باشد. واسر، برای یادآوری ارتباط بین انسان و طبیعت و انسان و ساختمان، از شیوه ای بی واسطه و محسوس استفاده می کند ؛ تمایز رنگ ها، ناهمگونی احجام و حضور طبیعت در شکلی مشخص، در رسیدن به این هدف موثرند. او سعی دارد متدولوژی رشد و نمو طبیعت را در کارهایش نمایش دهد و در راستای اهمیت این موضوع می گوید: «طبیعت هرگز اشتباه نمی کند و کسی که از قوانین طبیعت پیروی کند، هرگز اشتباه نخواهد کرد؛ شیوه حیات گیاهان به ما نشان می دهد که به آسانی و سادگی می توانیم مسیر مشخصی را در طراحی پیش بگیریم و موفق شویم.»
او به حلقه های رنگی موجود در آثارش اشاره کرده و آنها را به عنوان رسوبی از نقش و نگار طبیعت در تابلوهایش معرفی می کند، خطوطی که نمودی از حلقه های رشد در تنه درختان هستند و نوعی رشد ارگانیگ و گیاه گون را حتی در آثار معماری او نیز می توانیم مشاهده کنیم. تاکید بسیار او بر روی خطوط منحنی گلایه ای است از دنیای امروز، که تمامی عناصر آن در چهارچوبی از خطوط صاف، بی روح و بدون توجه به طبیعتی که در آن زندگی می کنیم، تجسم یافته اند.
«زمانیکه تیغ ریش تراشی ما زنگ می زند، دیوارهایی که کپک زده و تغییر رنگ می دهند و یا خزه ها کنج ها و زوایای تند ساختمان ها را می پوشانند، به نوعی بسیار محسوس، جریان زندگی و طبیعت وارد خانه های ما شده است که این اتفاقی بسیار خوشایند است.»
مساله حائز اهمیت در نوع تفکر و اندیشه ای که هوندر واسر مطرح می کند، نه تقلید صرف از فرم های نباتی که توجه و تحلیل رفتار و سلوکی است که گیاهان پیش می گیرند و چگونه در حوزه های مختلف، به تعاملی پویا با فضای اطراف خود دست می یابند که می تواند پاسخگوی نیازها و روند رو به رشد آنها باشد.
● بیانیه سال ۱۹۵۸:
«AGAINST RATIONALISM IN ARCHITECTURE»
در این بیانیه که در ۴ جولای سال ۱۹۵۸ با عنوان «در تقابل با خردگرایی در معماری» در وین ارائه شد، هوندر واسر ، رویکردی جدید به معماری، همراه با نگاهی انتقادی به اندیشه ها و آرا مدرنیسم مطرح کرد. او اذعان داشت که معماری عملکرد گرای قرن بیستم نماهای گچی بناهای دهه ۱۸۹۰ را شکافته و بدون توجه به مبانی زیبایی شناسی موجود، آنرا با سازه هایی عریان، همراه با شیشه های بزرگ بسته بندی کرده است که به هیچ وجه توانایی ارضا نیازهای روحی و جسمی انسان ها را ندارد.
این بیانیه با برنامه ریزی دقیق در ۱۱ جولای همان سال در گالری «Galerie Van de Loo» مونیخ و در ۲۶ جولای در نمایشگاه پارانس «Parans» ارایه شد و بعد از مدتی کوتاه به علت انعکاس شدید و جنجالی که در محافل معماری و به خصوص در بین منتقدین به وجود آورده بود، این بیانیه در کشورهای آلمان، فنلاند، فرانسه و ایتالیا منتشر شد. نقش مهم این بیانیه و افکار هوندرت واسر در جهت گیری تفکرات معماری آن دهه ایفا بسیار حائز اهمیت است. در نگاه کلی به آثار فردریش، بدون هیچگونه تاکید بر معیار های نقد فضا، صمیمیت و خیال انگیزی معماری وی چنان آدمی را احاطه می کند، که می توان او را معماری در خدمت تلطیف روح و اغنای خواسته های فطری با دیدگاهی انسانی دانست.
او بیانیه خویش رابا رویکردی که به نقاشی دارد آغاز کرده و با مقایسه معماری و سایر هنرهای تجسمی ایده های خویش را بیان می کند:
«نقاشی و مجسمه ساز ی از آزادی بیشتری در عمل برخوردار هستند؛ تا حدی که هر کس می تواند هر نوع ساختاری را که در ذهن دارد تولیدکرده و سپس آن را د رمعرض نمایش قرار دهد، اما این نوع آزادی اولیه در مورد ساختاری معمارانه به سختی ممکن است، به طوریکه معماری (ساختار) طراحی شده صرفا به عنوان یک اثر هنری در نظر گرفته نمی شود و عوامل متعددی در شکل گیری آن موثرند. معماری در دنیای غرب مانند نقاشی در ایالات متحده شوروی از یک نوع محدودیت و سانسور خاصی تبعیت می کند که سازماندهی فکری طراحان را با تنگ نظری خاص و تاکید بر روی قوانینی مستقیم و در عین حال حاشیه ای به سمت طراحی ساختمان های مدرن هدایت کرده و محدودیتی، برخواسته از ذهنیتی فردی و بدون توجه به جمعی که در آن زندگی خواهند کرد، در ساختمان اعمال می شود. هر کسی باید اجازه ساختن و خلق کردن را داشته باشد و تا زمانی که این آزادی در خلاقیت وجود ندارد، به هیچ وجه معماری را نمی توان «هنر» دانست. معماری با روشهای سانسور متداول از پای در آمده است وآرزوی والای ساختن در آدمی در حال تحذیر و فروپاشی است.
البته در رویکردی این چنین، خطر حذف و فرو پاشی الگوهای زیبایی شناسانه از ساختار غیر حرفه ای وجود دارد، اما نباید از قربانی های بشر، (که این نوع نگرش می تواند به وجود آورد)، ترسی داشته باشیم. مساله مهم، توقف روندی است که در قالب زبان خاصی از معماری، انسان بودن ما را تحت الشعاع قرار می دهد؛ آنچه که باعث شده، انسان ها به مثابه جوجه ها یی در مرغدانی ها و با داشتن کمترین اختیاری، در این بنا ها زندگی کنند.
غیر قابل سکونت بودن ویرانه ها در مقایسه با غیر قابل سکونت بودن ساختمان عملکردی نوین ارجهیت ویژه ای دارد؛ به طوریکه در ویرانه ها، تنها جسم انسان، آزرده می شود، اما در ساختمان های نوین که به اصطلاح برا ی آسایش بیشتر بشر ساخته شده، روح بشر صدمه می بیند. توجه صرف به روابط بین فضاها و نوع عملکرد هر کدام، تنها می تواند یکسری از نیاز ها را در زندگی انسان، آن هم در گستره ای فیزیکی، نه روحی پاسخگو باشد.»
هوندر واسر عملکردگرایی صرف در معماری را رد کرده و چشم اندازی نو را فراتر از اندیشه های معماری مدرن مطرح می کند. او در این راستا می گوید: «بر اساس زمان و تجربه، نقص ها و کمبود های معماری عملکرد گرای مدرن ثابت شده است، در ست مانند نقاشی با خط کش، اکنون ما به زوایای بزرگتری در معماری توجه خواهیم کرد که امکان پذیر، عملی و بالاخره قابل سکونت خواهد بود. قبل از اینکه ما شگفتیهای کردار غیر ارادی فوق را ببینیم، مجبوریم بطور کامل کردار غیر ارادی کلی را کنار گذاشته و بعد از جلوه دادن مفهوم غیر قابل سکونت کلی برای همگان و فرآیند ساختاری خلاقانه در خلق اثر، قادر خواهیم بود شگفتی ها ی جدید را، با اندیشه ای آزاد و صریح ببینیم . با این وجود، ما هنوز به مرحله غیر قابل سکونت بودن کامل نرسیده ایم ( زیرا متاسفانه نتوانسته ایم به حالت کردار غیر ارادی فراتر دست یابیم) و ما باید تلاش کنیم با پذیرفتن خلاقیت فرایند قالب سازی در معماری، تا حد ممکن سریع تر به این مرحله برسیم.»
او ایده های متعددی را که در راستای آزادی بر آن تاکید می کند، نسبت به مستاجرین و آن مقدار حقی که می توانند در دخل و تصرف بناها داشته باشند را توسعه داده و اجازه هر گونه تغییر در بنا، حتی تا سرحد از بین رفتن یک شاهکار معماری جایز می داند.
« شخص باید قادر باشد که سرش را از پنجره بیرون آورده و با دست هایش معماری را لمس کند، باید اجازه داشته باشد یک قلم گنده بردارد و تا هر جایی که دستش می رسد دیوارها را نقاشی کند، دیوارها را اره کرده و یا اتاقش را با پلاستیک پر کند... و به هر ترتیب اجازه هر نوع تغییراتی را داشته باشد. در این صورت است که حتی از دور هم معلوم می شود که انسانی در اینجا زندگی می کند و البته با انسان ساختمان کناری، به عنوان موجودی زندانی، در قالبی از استاندارد های وحشت ناک فرق دارد. زمانی فرا خواهد رسید که مردم بر علیه محدودیت شان در ساختمانهای مکعبی شورش خواهند کرد ( مانند جوجه ها یا خرگوش ها در قفس) و آنها خواستار یک قولنامه ای خواهند بود که اساساً با طبیعت بشر سازگار باشد.»
هوندر واسر در راستای افکار خویش، دلایلی را در رابطه با عدم هماهنگی بین معمار، مجری پروژه و مستاجر بنا بیان کرده و غایتی نو از وحدتی که می تواند به وجود آید، ارایه می کند:
« - معمار و طرح اش هیچ ارتباطی به تولید نهایی «ساختمان» ندارد. حتی بدترین استعداد های معماری هم نمی تواند مستاجرانش را انتخاب و یا پیش بینی کند؛ به اصطلاح، عنصر انسانی در معماری یک کلاهبرداری جنایی است، مخصوصاً وقتیکه الگو ها و مشخصات لازمه بر اساس ذهنیتی متوسط و خالی از تنوع از انسانی در نظر گرفته می شود.
- پوسته های آجری هیچ ارتباطی به ساختمان ندارند؛ برای مثال اگر او بخواهد که ( بطو رجزیی ) ساختار یک دیوا ر را مطابق با علاقه شخصی خود تغییر دهد ، او شغل اش را از دست داده و یا مجبور به ترک مسکن خود خواهد شد.
- مستاجر هیچ ارتباطی به ساختمان ندارد، او آن را نساخته و تنها در آن حرکت می کند، نه زندگی. نیاز های انسانی او بطور کامل با همه احتمالات موجود از فضایی که در آن زندگی می کند در پاسخگویی توسط بنای مورد نظر کاملا متفاوت است و این موقعیت تاسف آور، حتی اگر معمار و سازنده بنا، دقیقاً مطابق با مشخصات مستاجر آینده بر ساختمان تمرکز کنند نیز به سختی می تواند اصلاح شود.
ما زمانی قادر خواهیم بود از معماری سخن بگوییم که معمار، مجری و مستاجر در یک وحدت کامل تعریف شوند و این در شرایط عملی است که هر سه در قالب یک نفر تجلی یافته و همه آنها در این سه مرحله دخیل باشند، حتی در نقش ساکنین بنا. اگر این گروه سه نفری، معمار، مجری و مستاجر وجود نداشته باشند، معماری هم نمی تواند به نهایت نسبی خویش دست یابد. انسان مجبور است تا عمل ابتکاری انتقادی اش را بدون آنکه از بشر بودنش دست بردارد، دوباره آن را احیا کرده و خود حاکم بر سرنوشت مکانی که می خواهد در آن زندگی کند، باشد.
کاربرد خط کش در معماری به مثابه یک جرم بزرگ بوده و دستمایه ای بر نابودی این گروه سه نفری معماری است. اگر با وجدانی آگاه فکر کنیم، این قانون نشانه اشتباه و بیسوادی تازه تری خواهد بود که بسیاری از مفاهیم خلاقه انسان را در کنج هایی بسته و راستای انعطاف ناپذیر سرکوب می کند، پس باید ا زتداوم خطوط مستقیم جلوگیری کرد. به طوریکه بر روی یک تیغ معمولی، ۵۴۶ خط مستقیم می توان شمرد و با تصور یک رابطه خطی با تیغ کناری، ۱۰۹۲ خط مستقیم می بیند و با افزودن کل بسته، حداکثر ۳۰۰۰ خط مستقیم بر روی تیغ های مشابه وجود دارد.
مدتها قبل وجود خط مستقیم یک مزیت سلطنتی، بیانگر ثروت و یادگیر ی نبود ولی امروزه هر آدم احمقی میلیونها خط مستقیم بر جیب های شلوارش حمل می کند. این مجموعه آشفته و محدود خطوط مستقیم را باید پاک شود تا انسان بتواند به آزادی کامل دست یافته و خودش را نجات دهد. باید هر گونه معماری مدرن را که در آن خط مستقیم یا حلقوی ( گرد ) بکار گرفته شده است را در یک شیوه فکری آزاد برای چند لحظه کنار بگذاریم و دیدی متفاوت و زوایای جدیدی که نصیبمان شده است بنگریم تا در یابیم. بخاطر خط مستقیم ، تولیدات طرح، بوم نقاشی و غیره بطور تنفر آمیزی بیهوده و به راستی غیر منطقی جلوه می کند، خط مستقیم نابکار و بیهوده است و ابتکار خاصی در آن نیست، بلکه به سادگی یک دروغ بازسازی شده است که می تواند روح خدا و روح انسانی رادر خود استثمار کند.»
آنچه که او با تاسفی عمیق از آن یاد می کند ویرانگری معماران مدرن و عملکردگرای فاقد مسولیت عصر حاضر است. به عنوان مثال به ایده هایی از معمار بزرگ عصر مدرن Le corbusier می توانیم مراجعه کنیم که میخواست پاریس را بطور کامل به منظور بنا کردن عدالت ویران کند. ساختمانهای که توسط میس وندرو، نیترا، باهاوس، گرپیوس، و ... ساخته شده اند نزدیک به سه دهه است که بلااستفاده باقی مانده و از لحاظ روانی غیر قابل تحمل هستند. از اینرو ، کردار غیر ارادی برتر و آنهایی که به ماورای معماری غیر قابل سکونت فکر می کنند، انسانهایی با طرز فکر نیاکان خود هستند که معمولا طرفدار تغییر و اصلاحات بودند تا تخریب.
به منظور نجات دادن معماری از انهدام و احیا ء کردن آن ، یک راه حل تجزیه کننده باید درباره همه ساختمانها انجام شود. زمان نابودی برای شناختن هدف عمده آن ، که ادامه دادن نمونه خلاقانه و ابتکاری است، فرا رسیده است . اکنون وظیفه نابودی، ایجاد احساس معنوی مسیولیت برای قالب برداری و تباهی انتقادی در تکنسین ها ، مهندسین و مدیران می باشد که باید اساس اصول آموزشی باشد. تکنسین ها و متخصصان که قادر به زندگی در تزیینات و تولید حاشیه تزیینی بصورت ابتکاری هستند در آینده نخبگان خواهند بود و بعد از پذیرش حاشیه تزیینی ابتکاری – که ا ز آن ها نکته های زیادی را یاد گرفتیم – یک معماری (ساختمان) جدید و شگفت انگیز بوجود خواهد آمد .
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:18 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فردریک برولی بواربه
فردریک برولی بواربه«فردریک برولی بواربه» در سال ۱۹۲۳ در ساحل عاج به دنیا آمد. او هنرمندی خودآموخته، شناخته شده است.
از بچگی عادت کرده است که بر روی کاغذهایی به اندازه یک کارت پستال نقاشی کند. .نقاشی های او از فیگورهای انسان، حیوانات، پرندگان، حشرات، ابرها، صخره ها، میوه ها و درخت ها همگی بسیار شخصی و بسیار ساده هستند و همیشه با طنزی هوشمندانه در آنها موج می زند.
یک اثر ممکن است همزمان شامل صدها از این نقاشی های کوچک باشد که در به صورت جداگانه قاب می شوند و کنار هم بر دیوار گالری قرار می گیرند. هرچند سبک او هیچگاه تغییر نکرده است و موادی که از آنها استفاده می کند محدود مانده است، با اینحال حال و هوای آثار مشهورش طوری است که به سختی می توان تصور کرد که آن سوژه را می شد بهتر از این هم به تصویر کشید.
نقاشی های او همه واکنش ها و پاسخ های او به تاریخ، طبیعت، اتفاقات روزانه، رسوم جامعه و زندگی روزمره هستند.
« بواربه» در سال ۱۹۸۹ و از طریق شرکت در نمایشگاهی در مرکز پومپیدو پاریس به شهرت و اعتباری بین المللی رسید و از آن هنگام تاکنون هرجا که حرفی از نقاشی آفریقا بوده، هنر ممتاز او همگان را تحت تاثیر قرار داده است. این مساله را در نظر بگیرید که همیشه نمایشگاه هایی که به هنر آفریقا ( یا چین یا مکزیک یا امثال آنها) اختصاص داده می شود پایین تر استانداردهایی جهانی قرار دارند اما نقاشی های «فردریک برولی بواربه» از این قاعده مستثنی است. پس از دیدن آثار او در یک گالری نمی توانید نقاشی هایی را که دیده اید متعلق به یک سبک خاص بدانید. نمی دانید نقاشی محلی یک منطقه را دیده اید یا یک نقاشی مدرن و جهانی.
«بواربه» ترجیح می دهد با مجموعه ای از آثارش بر مردم تاثیر بگذارد و عقیده دارد که این نوع تاثیر بسیار مانا تر از حالتی است که ما به موضوعات واکنش سریع نشان دهیم و به دنبال اثرگذاری آنی باشیم.
وقتی که در مقابل یکی از کارهای او می ایستیم احساس می کنیم که این تصویر باید ادامه داشته باشد. درست مانند نقاشی های روی ورق های یک کتاب که وقتی کتاب را سریع ورق می زنیم انگار تصویری متحرک رو به رو می شویم.
نقاشی های او سرشار از حرکت و شادی هستند. نقاشی های او در نظر اول بسیار شبیه به هم هستند، اما وقتی از نزدیک و با دقت بیشتری به آنها نگاه می کنیم، ریزه کاری هایی در نقاشی ها می بینیم که به هیچ وجه با هیچ کدام از نقاشی های دیگر هیچ شباهتی ندارند و بسیار منحصر به فرد هستند.
اخیرا نمایشگاهی از آثار او در Ikon Gallery شهر بیرمنگام انگلستان در جریان است که از نظر موضوع کمی با نمایشگاه های دیگر متفاوت است. او در هر تابلو به یک کشور شخصیت بخشیده است. هر کشور را به صورت مرد یا زن در حالات گوناگون به تصویر کشیده است. در این نقاشی ها اکثرا از پرچم های هر کشور استفاده شده است.
او دو کشورهای بوتسوانا و کونگو را به صورت زن به تصویر کشیده است و دور تا دور بریتانیا ماهی نقاشی کرده است در صورتی که با کشورهای جزیره ای دیگر مانند ژاپن رفتاری مشابه نداشته است.
در نقاشی های او توجه به رفتار سیاسی کشورها نیز به چشم می خورد. « بواربه» چهره آمریکا را عصبانی و به رنگ آبی نقاشی کرده است و صورتش را به نقطه های با نقطه های بسیار از قیافه انداخته است.
طبق ترتیب حروف الفبا ایران، عراق و اسرائیل کنار هم قرار می گیرند اما او طوری این کشور ها را به تصویر کشیده است که هیچ کدام از آنها صورتشان به سمت یکدیگر نیست.
او بخش دیگری از نمایشگاه را به سلاح اختصاص داده است. تفنگ، نارنجک، بمب و سلاح های مرگبار دیگر. اما این اسلحه ها را نیز به همان روش گل ها و حشرات به تصویر کشیده است.
او دنیا را از دریچه چشمان یک کودک می بیند. رازآلود، رویایی و رنگارنگ.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:19 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فرشید مثقالی
فرشید مثقالی● درباره «فرشید مثقالی»، نقاش، گرافیست و فیلمساز
▪ متولد ۱۳۲۲ اصفهان
▪ فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشگاه تهران ۱۳۵۰
▪ تصویرگر و تنظیم كننده صفحات مجله «نگین»
▪ تصویرگری چند كتاب برای كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان
▪ تأسیس آتلیه «چهل و دو» با مرتضی ممیز و علی اصغر معصومی
▪بنیانگذار بخش فیلم های انیمیشن كانون به همراه آراپیك باغداساریان
▪ برنده جایزه اول بی ینال «بولونیا» برای تصاویر كتاب «ماهی سیاه كوچولو» ۱۳۴۸
▪ برنده جایزه «هانس كریستین اندرسون» (نوبل ادبیات كودكان و نوجوانان) برای مجموعه آثار تصویرگری كودكان ۱۳۵۳
▪ برنده جایزه «سیب طلا» بی ینال براتیسلاوا ۱۳۵۱
▪ برنده جوایز متعدد جهانی برای تصویرگری، انیمیشن و گرافیك
▪ عضو هیأت داوران چند بی ینال و جشنواره جهانی
▪ ساخت فیلم های كارتونی «سوءتفاهم»، «آقای هیولا»، «شهر خاكستری»، «دوباره نگاه كن»
▪ تصویرگری كتاب های «عمو نوروز»، «جمشید شاه»، «شهر ماران»، «مارمولك اتاق من»، «آرش كمانگیر» و...
چهار دهه پیش بود - انگار - و كسی هم باور نمی كرد - شاید - كه یك سری تصاویر ساده و سیال از چند ماهی سیاه گرفتار در یك بركه دور از دریا، جوان گمنامی را همزمان برنده دو جایزه مهم تصویرگری دنیا بكند و برای او، جایگاه بالا و والایی به همراه بیاورد.
فكر نمی كنم اینجا فقط قصه تلخ و تاریك و به ظاهر كودكانه «ماهی سیاه كوچولو» به مذاق داوران آن دو جشنواره خوش آمده باشد و حتماً جایزه را به آن خطوط ساده فیگورها و پس زمینه اكسپرسیو نقاشی ها داده اند كه از درك و دریافت پیشرو «فرشید مثقالی» می آمد. ارزش مضاعف این دو جایزه را، كه بعدها تصویرگران بسیاری برای به دست آوردن آن به جد و جهد كوشیدند، تنها كسانی می دانند كه هم به «سطح معیار» تصویرگری كتاب كودك در آن دوره و در سراسر دنیا اشراف داشته باشند و هم به خالی بودن این عرصه مهم در ایران و هم به رقبایی كه كتاب پشت سر گذاشته بود.
همین دو جایزه هم انگار سپس پایه و مایه ای برای یك عمر كار و كوشش حرفه ای و هنری مثقالی می شود و او را به شكلی بنیادی با دنیای تصویر و تصویرگری و آنگاه انیمیشن و گرافیك پیوند می زند و اجازه می دهد او موفقیت خود را در عرصه های دیگری ببیند و بیازماید.
یكی از ویژگی های بنیادی و بكر در اغلب آفرینه های مثقالی، استفاده و كنش آزاد در برابر توان فرهنگ غنی ایرانی است. به طوری كه او بیشتر این فرهنگ و آرایه های آن را به عنوان دستمایه آثار خود برگزیده و در برگردان امروزی آن نیز تا حدود زیادی موفق بوده است.
مثقالی چنانچه در بیوگرافی شخصی خود نیز آورده است، نقاشی را در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و در حضور كسانی چون «علی محمد حیدریان»، «محمود جوادی پور» و «جواد حمیدی» آغاز می كند و از همین رهگذر توشه ای برای همیشه و همواره هنرش برمی دارد. آغاز كار حرفه ای او اما به همكاری با مجله «نگین» و در سال های ۴-۱۳۴۳ برمی گردد. مجله ای كه هنرمند تصویرگری و تنظیم صفحات آن را به عهده می گیرد.
كار در مجله نگین با چند سال فاصله مقدمه ای می شود برای همكاری مثقالی با كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، كه مهمترین منبع تولید ایده و فكر برای گروه های سنی پائین به حساب می آمد. تصویرگری چند كتاب كودك، كه «عمو نوروز» نخستین آنها به شمار می رفت، حاصل این دوره از همكاری هنرمند با كانون بود. دوره ای دو سه ساله كه تصویرگری «ماهی سیاه كوچولو» هم در آن جای می گیرد و جایزه اول بی ینال «بولونیا»ی ایتالیا را در سال ۱۳۴۸ نصیب او می كند. جایزه ای كه در همان سال با افتخار بی ینال «براتیسلاوا» چكسلواكی و برای همان كتاب همراه می شود.
فعالیت با كانون كه بلافاصله مزیت های خود را نشان داده و به درخشش یكجا و یكباره نقاشی در سطحی جهانی انجامیده است، باعث می شود مثقالی در سال ۱۳۴۹ به كانون بپیوندد تا به همراه «آراپیك باغداساریان» بخش فیلم های كارتونی این نهاد خلاق را بنیان بگذارند. فیلم های «آقای هیولا» و «سوءتفاهم» ساخته های نخست تصویرگر جوان به شمار می آیند كه باز هم به درخشش او می انجامند و در فستیوال فیلم های كودك تهران جایزه مخصوص و دیپلم افتخار را به دنبال می آورند.
از این مقطع به بعد زندگی هنری و حرفه ای مثقالی چند شاخه می شود و این شاخه ها چنان به هم می پیچند كه تفكیك و تمایزشان، مگر به عنوان، چندان ساده نیست. خویشاوندی آثار هنرمند نیز از همین زاویه است كه آغاز و اثبات می شود. این شاخه به شاخه شدن و از شاخی به شاخ دیگر پریدن را خیلی از هنرمندان معاصر ما آزموده اند و موفق به هم سو كردن آفریده های متنوع خود نشده اند.
مثقالی این شانس را داشته كه شاخه هایی هم نهاد و هم ریشه پیدا كند و در محدوده كوچك یا بزرگ هنر خود از آنها درختی تنومند بسازد. درخت او البته مثل همه درخت های واقعی میوه های متفاوتی داده است كه میان آنها طیفی از میوه های رسیده و نارس و حتی به شكوفه نشسته می توان دید و یافت.
و اما مثقالی كه حالا (۱۳۴۹) ذوق خود را در سینمای انیمیشن نیز آزموده و به موفقیت هایی نیز دست یافته است، ضمن تولید فیلم های دیگر به طراحی پوستر برای فیلم های كانون و فستیوال فیلم كودك كانون می پردازد.
«پسر و ساز و پرنده»، «شهر خاكستری»، «دوباره نگاه كن»، «كرم خیلی خیلی خوب»، «بهتر، بیشتر»، «یك قطره خون، یك قطره نفت» و سری فیلم های «آیا می دانید چطور؟» عنوان ساخته های سینمایی این هنرمند اواخر دهه پنجاه و در كانون به حساب می آید. در همین فاصله و بین ساخت انیمیشن و طراحی پوستر، او همچنان به ایلوستراسیون (تصویری) كتاب های كودك ادامه می دهد و در سال ۱۳۵۰ جایزه افتخار بی ینال كتاب «بولونیا» (ایتالیا) را برای تصویرگری كتاب «قهرمان»، در سال ۱۳۵۱ جایزه «سیب طلا» بی ینال «براتیسلاوا» (چكسلواكی) را برای تصویرگری كتاب «آرش كمانگیر» و بالاخره جایزه «هانس كریستین اندرسون» (نوبل ادبیات كودكان و نوجوانان) را در سال ۱۳۵۳ برای مجموعه آثار تصویرگری كودكانش دریافت می كند. این جایزه اخیر را كه هنوز هیچ كس از خیل تصویرگران ایرانی كتاب های كودك و نوجوان حتی بدان نیندیشیده و مثقالی را در دنیای تصویرگری كتاب كودك دنیا تثبیت كرد، هنرمند طی مراسمی در شهر «ریودوژانیرو» برزیل می گیرد.
و اما اگر بخواهیم باز به فعالیت های هنری مثقالی بپردازیم، باید به سرپرستی قسمت گرافیك كانون و تأسیس آتلیه گرافیك «چهل و دو» با همكاری «مرتضی ممیز» و «علی اصغر معصومی» در سال ۱۳۴۸ نیز اشاره ای داشته باشیم. به این ها همچنین می توان جوایزی را افزود كه هنرمند از جشنواره های مختلف كتاب، فیلم و طراحی گرافیك در یافت می كند.
جایزه مخصوص فستیوال فیلم «ونیز» ایتالیا برای فیلم «پسر و ساز و پرنده» (۱۳۵۲)، جایزه مخصوص فستیوال فیلم «مسكو» برای فیلم «دوباره نگاه كن» (۱۳۵۴)، جایزه بزرگ فستیوال فیلم كودك «جیفونی» ایتالیا برای فیلم «دوباره نگاه كن» (۱۳۵۴)، جایزه مخصوص نمایشگاه كتاب «لایپزیك» برای كتاب «مارمولك اتاق من» (۱۳۵۴)، سومین جایزه بی ینال پوستر «ورشو» لهستان (۱۳۵۶) و جایزه «نوا» از ژاپن برای كتاب «من و خارپشت و عروسكم» (۱۳۶۴) مجموع جوایزی به شمار می روند كه او در سال های قبل و بعد از انقلاب با آفرینه های همگون و همخونش نصیب خود می كند.
علاوه براین، مثقالی داور چندین جشنواره داخلی و خارجی نیز بوده است، كه از میان آنها نیز می توان به داوری در بی ینال های تصویر گری «براتیسلاوا» و «بولونیا»، فستیوال فیلم كودك تهران و فستیوال فیلم انیمیشن «انسی» فرانسه اشاره كرد.
مثقالی مدتی نیز در پاریس مشغول نقاشی و مجسمه سازی می شود. مجسمه ها و نقاشی هایی كه البته بیش تر از جنس ولحن تصویر های ساده و رؤیایی او به حساب می آیند و علاوه بر تنوع رنگ از مواد اولیه نامرسومی چون چسب و چوب و كاغذ تشكیل می شوند. نمونه ای از مجسمه های مثقالی را می شد چند سال پیش آویزان از سقف موزه هنرهای معاصر تهران دید. اثری كه او در نمایشگاه «باغ ایرانی» و در كنار مجسمه جنبای «الكساندر كالدر» و بالای حوض روغن هنرمند ژاپنی شركت داده بود.
از مجسمه های او كه در همان سال های اقامت در پاریس درگالری «سامی كینكز» به نمایش درمی آمد، میان كتاب «مجسمه های كاغذی» هنرمند نیز می توان سراغی گرفت و دید. كتابی كه با قطع كوچك خود خیلی جدی نمی نماید، اما تداعی همان كتاب های كودك را می كند كه او تصویر گری كرده است. یك بخش دیگر از زندگی حرفه ای مثقالی را باید در آمریكا پی گرفت. بخشی كه با اقامت او در كالیفرنیا و در سال ۱۳۶۵ آغاز می شود و با راه اندازی یك استودیوی شخصی گرافیك به نام «دسك تاپ استودیو» ادامه می یابد. اقامت در كالیفرنیا و انجام كارهای گرافیكی هم بالاخره در سال ۱۳۷۳ به اقامت در شهر سانفرانسیسكو و تولید آثار مالتی مدیا و طراحی و ساخت فضاهای ویرچوال رئالیستی برای اینترنت منجر می شود.
از كارهای این دوره ۱۱ ساله مثقالی متأسفانه و انگار هنوز چیزی در ایران و در سال های بعد از بازگشت اش منتشر نشده كه در معرض دید و داوری قرار بگیرد و كتابی هم كه به منتخب آثار گرافیكی و تصویرگری او می پردازد، در واقع بیشتر مروری بر فعالیت های حرفه ای پیش از انقلاب و نمونه های پراكنده ای از آفرینه های بعد از انقلاب وی دارد.
فرشید مثقالی دهه اخیر را در ایران گذرانده است و مگر در چند نمایشگاه و چند داوری و... خیلی خود را بروز نداده است. حضور سنگین و سكوت ثقیل او كه اصلاً و انگار ربطی به آن آدم پرهیاهوی چند دهه قبل ندارد، حالا و همچنان ما را به گذشته های هنرمند و آثار درخشان او پیوند می زند. آثاری كه به قول مرتضی ممیز - دوست دیرین مثقالی - راه خود را چندان راحت باز نكرده اند و اگر تأیید جشنواره های جهانی نبود، همچنان با مخالفت های زیادی مواجه می شدند.
این جاگیری سخت و این جریان ناهموار برای هنر ماندگار مثقالی را برای مثال می توان در مراجعه به تصویرگری او از شعرهای «نیما یوشیج» یا كتاب هایی چون «می تراود مهتاب» و «آفرینش ایرانی» كه در دهه پنجاه به طور مشخص دید و دریافت كرد. آثاری كه از كلاژ همزمان ذهنیت های كودكانه و بزرگسالانه به وجود آمده اند و به طور ضمنی جدال هنرمند با دنیای اطراف را نیز نشان می دهند. این جدال كه بیشتر با سكوت و از سكوت آغاز و دامنه های آن تا شعر سپید و گاه نیمایی نیز كشیده می شود، در بازخورد كودكانه اش انقلابی تصویری و تجسمی است و در تأویل و تحویل به دنیای آدم بزرگ های این سرزمین بسیار خشك و خشن و بی روح به حساب می آید. اینجاست كه همین آفرینه ها راه خود را به سرزمین های دیگری می گشایند و در متن بهتر و بزرگتری به سنجش در می آیند و جواب می گیرند.
«ماهی سیاه كوچولو» كه حالا نسل های بسیاری آن را دیده و خوانده اند و در تعیین و تكوین مسیر فكری و هنری مثقالی تأثیر به سزایی داشته و گذاشته است، در بازگشت به سال های آفرینش اش و در بازگشت به هنر تصویرگری و گرافیك همان سال ها، به گونه ای حدیث نفس هنرمند نیز می نماید و این بس بعید و عجیب نیست كه او باید در میان داشته ها و نداشته های این دو هنر راه دیگری می یافت كه با وجود محدوده مشخص و مستقل خلاقیت و ابداع در آن، حالا پیروان بسیاری دارد. مثقالی با همان خطوط ساده و سیاه و سیال و در همان سال ها ثابت كرد كه آن بركه جای زندگی نیست و باید به دریا اندیشید.
 
 
روزنامه ایران
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:19 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فرناندو بوترو نقاش کلمبیایی
فرناندو بوترو نقاش کلمبیایی▪ فرناندو بوترو
▪ نقاش
▪ ملیت :کلمبیا
▪ متولد: ۱۹۳۳
فرناندو بوترو یکی از شناخته شده ترین نقاشانی است که در آمریکای لاتین زندگی می کند . او با نمایش هرزگی های حیات آدمی و به تصویر کشیدن زندگی طبقه متوسط و کارگران کلمبیا به شکلی طنز آلود , با اندام فربه به شهرت جهانی دست یافت .
نقاشی های اخیر بوتروی ۷۲ ساله، تفاوت چشمگیری از نظر اجرا با آثار گذشته اش دارند و به بیان فضای ترس و وحشتی می پردازد که شاید در خارج از آمریکای لاتین کمتر درک شده باشد: خشونت و جنگ بین گروه های شبه نظامی برسر مواد مخدر که مدت ۴۰ سال است در کلمبیا ادامه دارد.
بوترو که در پاریس و نیویورک اقامت دارد در مصاحبه جدیدی می گوید: ” آثار جدید من با کارهایی که قبلا انجام داده ام متفاوت هستند، کلمبیای مهربان که وقتی نوجوان بودم می شناختم. این کلمبیا خشن تر و واقعی تر است و این حقیقتی است که نمی توانم آن را نادیده بگیرم. پنجاه نقاشی و طراحی که از سال ۱۹۹۹ به این سو با رنگ روغن و پاستل و گچ کشیده ام ، سال گذشته در استکهلم، کپنهاگ و هاگو به نمایش در آمدند. در نمایشگاهی در پاریس که چهار ماه به طول انجامید در حدود صد و شانزده هزار بازدید کننده از کارهای او دیدن کردند. اما برنامه بوترو همواره این بوده است که کارها را به موزه ملی کلمبیا اهدا کند. به گفته خود او “جایی که به آن تعلق دارند.”
بوترو در مصاحبه ای می گوید ” اگر نقاشی های من تاثیری بر جامعه داشته باشند ، من ماموریت خودم را در نشان دادن بی منطقی خشونت به انجام رسانده ام.” در خیلی از کشورهایی که درگیر جنگ بوده اند سالها میگذرد تا آنکه هنرمند با موضوع دردآور و بغرنج جنگ درگیر بشود . اما در کلمبیا که انقلاب سال ۱۹۶۴ در ابتدا مردم را متحد ساخت نقاشان کاملی مانند” آلخاندرو ابریگون”، “دوریس سالسدو” و “دبورا آرانگو” در مورد وحشت از خشونت بی وقفه ای که جان حد اقل دویست هزار نفر را گرفته است ، نقاشی کرده اند.
هرچند بوترو از اشاره به خشونت ها منع شده بود، از سال ۱۹۵۰ به این سو در نقاشی و مجسمه سازی به خلق زندگی در روستا ها و خیابان های باریک، اتاق های نشیمن و حمام ها می پردازد. صرف نظر از کار های اولیه اش، سبک او به کلی متفاوت شده است. موضوعات او اغلب درشت و نزدیک هستند، و این شیوه ای است که خودش ترجیح داده است. او “خانواده های ثروتمند در روز دوشنبه تعطیل” را نقاشی کرده است. او فیگور های عریان در حال خشک کردن موها را به درشتی پرتغال ها و موزها تصویر کرده است. او یک رییس جمهور را در خواب با ردای ریاست جمهوری و ژنرال ها را در یونیفرم و راهبه ای را در موقعیت ناراحت کننده ای نقاشی کرده است.
بوترو بیش از ۲۵۰۰ کار انجام داده است که در “موزه هنر مترو پولیتن” و “موزه سولومون آر گوگنهایم” در نیویورک و “موزه رینا سوفیا” در مادرید و موزه “انتیک” شهر خودش، مدلین، در معرض نمایش هستند. مجسمه های بزرگ برنزی ساخته او در فضاهای عمومی در شهر های مختلف دنیا نصب شده اند. در سال ۱۹۹۳ یکی از آنها در وسط “پارک اونیو” نصب شد.
بوترو می گوید قلب و روحش را درخلق آثاری که اشاره مستقیم به هر بخش از خشونت جنگ دارد، گذارده است. اینها آدم ربایی ، قتل های دسته جمعی ، دسته های تدفین ، بمب گذاری در اتوموبیل ها و جوخه های مرگ هستند. او می گوید : شما اینها را می خوانید و این بر شما تاثیر میگذارد. او توضیح می دهد: به عنوان هنرمند شما می خواهید در مقابل این واقعیت واکنش نشان دهید.
بوترو هنوز می گوید که تصاویری که نقاشی کرده است، همیشه منطبق با واقعیت نبوده است، اما دیدگاه او را در مورد آنچه اتفاق افتاده بیان کرده است.
در نقاشی “قتل عام در کاتدرال” در سال ۲۰۰۲، او به واقعه شلیک موشک توسط شورشیان به یک کلیسا که در آن ۱۲۰ نفر از جمله ۴۰ کودک کشته شدند ، اعتراض کرده است. این اتفاق در ماه می سال سال ۲۰۰۲ اتفاق افتاد. بعد از حمله، بوترو شرح داد که در حالی که در فرانسه در حال رانندگی بوده، خبری کوتاه از رادیو در باره این واقعه شنیده است.
او صدمه این انفجار را در مرکز پرجمعیت کلمبیا تصور میکند. این نقاشی که در زمان یک هفته خلق شد آوار در حال ریختن برسر مردم و بچه ها و مردمی که به سبک خودش چاق هستند، در حال دفن شدن زیر آوار را به تصویر کشیده است. در واقع کلیسا، عبادت گاه کوچکی در “بلاویستا” ،روستای فقیری در جنگل بوده است که ساکنان آن بیستر از آفریقایی-کلمبیایی تبار ها هستند. اما بوترو می گوید هدفش این بوده که بی رحمی طبیعت خشونت را نقاشی کند . در این مورد خراب کردن یک کلیسا به عنوان مقدس ترین مکان کلمبیایی.
او میگوید: ” این نقاشی ها را واقعگرا نمی گویند ، این بیشتر یک راه بیان خشونتی است که اتفاق افتاده است.”با وجود اینکه نقاشی ها و طراحی ها در مجموعه جنگ با رنگ های درخشان و بافت دقیق با بقیه آثار او مشترک هستند، اما پوشیده از رنج های انسانی اند.
“به صحنه نگاه کنید، خیلی آرام و خیلی در صلح” . بوترو درحالی که نزدیک نقاشی دیگرش ایستاده است به کلیسا و آسمان آبی اشاره می کند که دراثر “قتل عام معصومیت” دیده می شوند و ادامه می دهد: ” اما بعد شما با صحنه تاثر آوری مواجه می شوید.” و اشاره به مردی می کند که به زن و دو بچه در جلوی تابلو چاقو زده است.
برخی آثار او قربانیان آدم ربایی ، با چشم های بسته ، عریان و گریان از درد هستند. در “ریو کوچا” که اسمش از یکی از مهمترین رود های کلمبیا گرفته شده است، بدن های شناور زیر آسمان در حالی که لاشخورها آنها را می خورند را نقاشی کرده است. در یکی دیگر بوترو رنجی را نشان میدهد که صف متحرک تابوت هایی که در نتیجه قتل عام به حرکت در آمده اند.
“الویرا کویروو دو خارمیلو”، مدیر موزه ملی کلمبیا میگوید : “این نقاشی مردم کلمبیا را بهت زده کرد و شاید او را مجبور می کردند که تصاویر صلح آمیز تری خلق کند. آنچه که که او منتقل می کند احساس شدیدا درد آوری است که از دیدن بدن های رنج کشیده از شکنجه و قتل عام شده احساس می کنیم. آنها خوشایندی و لبخند تولید نمی کنند. آنها تو را تکان می دهند و تا مغز استخوانت را می لرزانند.”اما بوترو می گوید او این تصور را نداشته است که این نقاشی ممکن است از جهاتی باعث کم شدن خشونت کلمبیایی بشود. و اشاره می کند که نقاشی “گورنیکا”ی پیکاسو در یادبود شهری در اسپانیا که توسط بمب افکن های آلمانی تخریب شد باعث نشد که جنگ داخلی اسپانیا پایان یابد.
بوترو می گوید : “در مقابل این امید من است که این نقاشی یادبودی باشد بر آن لحظه فاجعه بار، زمان بی رحمی در این کشور” . آنها در موزه ها آویخته خواهند شد و مردم میتوانند تاریخ خود را ببینند.” و اضافه می کند که نقاشی های بیشتری در مورد جنگ خلق کرده است و دو یا سه نقاشی و ده طراحی را به پایان رسانده است.
او میگوید : من برای نمایش صحنه غم بار کلمبیا دست مزدی ندارم. این آثار برای فروش نیستند. آنها همیشه اهدا خواهند شد. بوترو که چند دهه در خارج از کلمبیا زندگی کرده است ، چند سفر طولانی مدت به کلمبیا داشته است . اما تهدید به ربوده شدن او را مجبور ساخت تا سفرهای خود را محدود کند. او میگوید که هنوز نگاهش به سرزمین خود را گم نکرده است و همیشه مناظر روستایی کلمبیا را نقاشی می کند.
بوترو میگوید : “من کلمبیایی ترین کلمبیایی ها هستم ، حتی پس از ۴۷ سال زندگی در خارج کلمبیا . من ۱۳ سال در نیو یورک زندگی کرده ام و هیچ وقت یک نقاشی در مورد نیو یورک نکشیده ام. من بیشتر از ۳۰ سال در فرانسه زندگی کرده ام و هیچ وقت پاریس را نقاشی نکرده ام.” . او می گوید هنوز رویای بازگشت به کلمبیا و نشستن در استودیو اش و نقاشی کردن را دارد. بوترو می گوید : “من عاشق کشورم هستم و این درد آور است که قادر نیستم کشورم را ببینم ، همانطور که سالهای زیادی است که آنجا را ندیده ام. آرزو دارم روزی فرا رسد که در کلمبیای در صلح و آرامش زندگی کنم.”
 
ترجمه : آرش وحدتی منابع اینترنتی :- http://www.nytimes.com/ | http://www.artchieve.com
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:20 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فریدا کالو نقاش نامدار مکزیکی
فریدا کالو  نقاش نامدار مکزیکیحدود ۳۰% از نقاشی های فریدا کالو را پرتره ها‌یش تشکیل می دهند. اینکه چه انگیزه‌ای ‌یک نقاش را وا می‌دارد این‌قدر به خود بپردازد جالب است. کالو در كتابِ خاطراتش می‌گوید:
"خودم را نقاشی می کنم، چون اغلب تنها هستم و چون خودم را از همه بیشتر می‌شناسم."
این گفته مثل هر حقیقت دیگر ساده و راست است. و هم‌زمان، مثل خود حقیقت اصلا ساده نیست. با این حال کلید درکِ بخشی از کارهای کالو در آن نهفته است.
تنهایی مجالی برای شناخت به او داده و خودِ شناخت موضوعی است که برایش خوشایند است. احمقانه است اگر تصور کنیم ‌یک نفر در طول ‌یک عمر و به اختیار خود کار شاقی مثل نقاشی، آنهم در موقعیت او با همه‌ی ناتوانی های جسمی اش- را انجام دهد، بدون اینکه انگیزه‌ای قوی برای این کار داشته باشد. این کار خوشایند او بوده. و آنچه من از پرتره ها برداشت می کنم، نه خودشیفتگی، که تلاش برای کشف حقیقت موجود در تصویر است و به خاطر زیبایی‌ای که در حقیقت مستور است. او به مرز این زیبایی نزدیک شده.
پرتره ها به شکلی طبیعی بخش بزرگی از نقاشی دنیا را به خود اختصاص داده اند، چه قبل از عکاسی و چه بعد از آن. بااین حال پرتره‌ای که سیما‌ی ‌یک انسان را با همه‌ی ابعادش به نمایش بگذارد در دنیا زیاد نیست. نقاشی پرتره، شاید مشکل ترین بخش نقاشی دنیاست، چون به تصویر انسان بر‌می‌گردد، تصویری که از بیشترین پیچیدگی در میان تصاویر عالم‌ برخوردار است. تصویری که انسان از خود در ذهن دارد تصویری آینه‌وار نیست، به همین دلیل هیچ کس از عکسِ فوری خودش راضی نیست، با وجود اینکه همه‌ی جزئیات صورتش در آن ثبت شده.
بهترین عكس‌های دنیا نیز همواره چیزی كمتر از نقاشی در خود دارند، چرا كه امكان دخل و تصرف در عكس هیچگاه با امكانات نقاشی برابری نمیكند. با این‌حال، اگر نقاش تصویرش را دگرگون كند یا مثل نقاشی‌های كالو به شباهت عكس‌وار اكتفا كند، پرتره‌ها همواره از هر آینه‌ای آینه‌وار‌تر و جستجو برانگیز‌تر هستند. شاید پرتره تلاش برای گشودن رازی است پنهان كه باید جستجو و کشف شود، رازی كه عکس فقط بدل آن است. در پرتره های خوبِ تاریخ نقاشی، نقاش این راز را‌ یافته و به تصویر کشیده است. نزدیک شدن و نگریستن به عمق وجود انسان جسارت می خواهد، عشق و همدلی می طلبد و توانایی برای درک رازآمیزی ناشناخته‌ها را. این کار اصلا ساده‌انگارانه نیست. شاید جوری رندی می خواهد.
شاید ‌یک مثال موضوع را روشن کند. فکر کنید ما چه تصویری از خود در ذهن داریم. دید سه بعدی ما از هزاران زاویه و در هر آن تصویر متفاوتی از سوژه را ارائه می کند همچنین در هر حالتی از نور شب و روز این تصویر با تغییرات بی شماری همراه است. بدون شک تصویر ما تحت تاثیر هیجانات و حالات روحی متفاوت تغییر می‌کند. همه‌ی این تغییرات در مسیر رشد از چهره‌ی ‌یک کودک تا چهره‌ی فردی پیر و فرتوت موجودند. تغییر حالت‌های دیگری نیز هستند. در هنگام حرف زدن، خندیدن، تفکر، گریه ‌یا هر چیز دیگری که بر این آب ساكت و آرام سنگی بیاندازد و آن را موجدار كند. با این تفاصیل کدام‌ یک از این بی نهایت نقش متفاوت نقشی راست است. نقاش باید کدام ‌یک از این تصاویر را در ذهن نگه دارد و به آن بپردازد؟
مسلما تصویری که نقاش ارائه می کند ترکیبی از همه‌ی اینهاست. کاری بی‌نهایت زنده و پویا، چرا که نقاش دوربین عکاسی نیست و خود او هم درگیرِ همه‌ی این پیچیدگی‌های یاد شده است. هر نقاشی که مدل زنده را مقابل خود قرار داده می داند که این کار تا چه حد پیچیده است. به همه‌ی این پیچیدگی ها تسلط و شناخت کاملِ فن و تکنیک نقاشی را هم اضافه کنید تا کار باز هم مشکل تر شود. تعریف هگل از هنر به مثابه" بیانِ محدودِِ نامحدود" در اینجا كاملا صحیح است. شاید نقاش نهایتا خود را نقش می‌زند، این "هنر" است، هنرِ ناب. و به همین دلیل است که پرتره‌ی خوب در دنیا کیمیاست. اما فریدا براستی پرتره‌های خوبی از خود کشیده.
به جرات می توان گفت که بهترین پرتره های تاریخ نقاشی خودنگاره ها هستند. چرا که نقاش بیشترین آگاهی و شناخت را از خودش دارد. و ظهور عکاسی این فرصت را فراهم کرده که در کار نقاشان بعد از این اختراع ببینیم که تصویر ذهنی آنها تا چه حد متفاوت از تصویر آینه وار عکس است.
تصویری که کالو از خود می‌پردازد بیانگر است. جستجویی است از سوی ‌یک انسان برای درک انسانی دیگر و جالب اینکه آن انسان دیگر خود اوست.
در ‌یکی از رازآمیز‌ترین تابلوهایش او دو فریدا را کنار هم نقاشی کرده. تصویری كه پس از جدایی كوتاه مدتش از ریورا كشیده‌ است. انگار كه تجربه‌ی آن لحظه‌ی شگفت را تصویر كرده باشد، لحظه‌ای كه آدمی خودش را مورد خطاب قرار می‌دهد و با خود حرف می‌زند. لحظه‌ی تنهایی شگفت انسان را؛ و انگار كه به‌ خود بگوید: ببین فریدا این تصویر محبوبِ بی‌وفای من است. و فریدای دیگر كه با قلبی خون‌چكان و رگ و ریشه‌هایش به او وصل شده ساكت و خاموش نگاه كند.
نقاشی کردن خود نیز ساختاری زنده دارد. ‌یک بوم سفید، رنگ و قلم مو واسطه ای هستند برای بازگویی. اما نقاشی فقط بازگویی نیست؛ از لحظه‌ای که قلم روی بوم گذاشته می شود نقاش درگیر پروسه‌ای می شود که ذهن او را به‌کمال در اختیار می گیرد. اتفاقاتی که روی بوم می افتد نیز مثل خود زندگی پیچیده و زیبا است، پروسه‌ای کاملا دیالکتیکی. با اضافه کردن هر خط، نقطه ‌یا سطح رنگی اساس کار در هم می‌ریزد. و در همین حال ذهن نقاش با همه‌ی توانش به بررسی این تغییرات می پردازد. می سنجد، خراب می‌کند، و از نو می‌سازد. ذهن به عنوان آفرینشگر، کار را تا جایی ادامه می دهد که برایش مقبول باشد، و در این میان نقاش با همه‌ی دنیای متغیر زیرِ دست و قلمش زندگی کرده است، هنر براستی ژرف‌ترین، پیچیده‌ترین و جذاب‌ترین بازی‌ای است که بشر اختراع کرده. فریدا استاد این بازی بود.
سبک‌ِ فریدا در پرداختن خودنگاره ها خاص خود است. وجود اشیاء كمكش می‌كند تا به تركیب دلخواهش نزدیك‌تر شود. حتی اگر شیئ کوچکی مثل گوشواره‌ی اهدایی پیکاسو باشد، یک جفت دستِ اضافی که با آنها می توان مانع از رسیدن صداهای مزاحم به گوش شد. کالو تصویر خود را در میان اشیاء، طبیعت و ‌ساخته‌های دست بشر می‌نگارد، چنانکه بدون آنها نقاشی هایش گنگ و خاموشند. او این کار را چنان طبیعی انجام می‌دهد كه در برابر اشیاءِ موجود در کار او هرگز احساس ساختگی بود به آدم دست نمی دهد. طبیعت نیز در کار او به همین شکل حضور دارد. او خود را نیز همچون جرئی از طبیعت نقاشی کرده و در بهترین کارهایش این همنشینی بسیار دل انگیز است.
به هر روی در دنیایی که آدم ها را بی شکل ‌یا حداکثر متحدالشکل می خواهد، همین که کسی تصویری از خود را عرضه کند، خود اتفاق مهمی است. مهم است از آن جهت که می تواند الگویی متفاوت از تفکر و زندگی را بنا بگذارد، الگویی که برداشت شخصیِ‌ ‌یک انسان است. انسان با همه‌ی پیچیدگی‌هایش و با همه‌ی ابعاد بی‌نهایت گسترده‌ی وجودش، تصویری نادر و ناشناخته و رازآمیز.
 
سیاوش روشندل
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:20 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فریدا کالو نقاش ناملایمات زندگی
فریدا کالو نقاش ناملایمات زندگی● مروری بر زندگی و آثار فریدا کالو؛ نقاش مکزیکی
خداوند انسان را ناطق آفرید. قدرت ناطقه انسان با تکیه بر نیروی تعقل او را از دیگر مخلوقات هستی برتری داده است. تکلم، امکان برقراری ارتباط فرد را با محیط پیرامونش فراهم می سازد. در صورت بهره گیری صحیح از این نیرو ، ذهنیت و بصیرت انسان می تواند رشد یافته و به جایگاه مطلوب خود نزدیک گردد.
بشر از همان روزهای نخستین به خوبی دریافت که آوایی که از دهان خارج می شود تنها راه تکلم و برقراری ارتباط نیست. نقاشی های به جا مانده بر دیواره غارها، حکایت از وسعت اندیشه انسانهای نخستین در برابر طبیعت وحشی پیرامونشان می دهد.
هنرمندان، نویسندگان ، فلاسفه و اندیشمندان قرن ۲۱ همچون اجداد اولیه شان دریافته اند که هنر، علم و ادبیات در حقیقت همان قدرت تکلم بشرند که به ماندگاری و تأثیرگذاری اندیشه آنها بر دیگر ابناع انسان خواهد انجامید.
نقاش با زبان رنگ و نور ؛ شاعر با نظم و نثرش و اندیشمند با اندیشه اش ایدئولوژی خود را از چارچوب ذهنش آزاد می کند و از این راه با دیگران سخن می گوید.
یکی از هنرمندانی که توانست به زبان شخصی خود در نقاشی دست یابد، فریدا کالو، نقاش مکزیکی بود. کالو در تاریخ ششم جولای سال ۱۹۰۷ از پدری آلمانی و مادری مکزیکی متولد شد.
در شش سالگی به بیماری فلج اطفال مبتلا گشت. این عارضه ناتوانی جسمی را برایش بوجود آورد که تا آخر عمر همراهش بود. دلگرمی های پدرش و تشویق های او ، فریدا را جسورتر از پیش به زندگی بازگرداند. او با انجام ورزش های سنگین و مردانه، اعتماد به نفس خود را حفظ کرد و تقویت بخشید.
فریدا عمیقاً تحت تاثیر انقلاب مکزیک بود این واقعه در سال ۱۹۱۰ به وقوع پیوست با آنکه او در آن زمان تنها ۳ سال داشت ولی پیامدهای آن در روحیه و ذهنیت فریدا بسیار تأثیر گذاشت. او قاطعانه بر این باور بود که با انقلاب متولد شده و همواره اصرار داشت که مردم با آوردن نام او بعنوان یک نقاش، انقلاب را به خاطر آورند.
او بعد از اتمام تحصیلات آکادمیک نقاشی، در جستجوی دنیای شخصی خود گام برداشت. از ۱۴۳ اثری که از وی باقی مانده است ، ۵۵ تصویر خودنگاره است.
کالو عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ بومی مکزیک بود. استفاده از رنگ های گرم و درخشان و نمادهای دراماتیک و آثارش به خوبی نمایان است.
وی از سه سبک رئالیسم ، سمبولیسم و سورئالیسم به طور همزمان در خلق یک اثر استفاده می نمود و با این حال هیچگاه خود را به هیچ کدام از این سبک ها منتسب ندانست و اظهار می داشت :«من خودم را نقاشی می کنم».
تصادفی که در سال ۱۹۲۵ برایش اتفاق افتاد او را وارد سخت ترین مرحله زندگی اش کرد. گذراندن سالها در بیمارستان و تحت نظر پزشک و بیش از ۳۵ عمل جراحی ، او را خسته ، پرخاشگر و بی حوصله کرد.
مهمترین کسی که در زندگی فریدا تأثیر منفی گذارد، دیوارنگاری مکزیکی به نام دیگو ریورا بود.
زمانی که ریورا در حال نقاشی کردن یک دیوارنگاره بر دیوار دبیرستان کالو بود ، آنها یکدیگر را ملاقات کردند. ریورا همیشه در مورد این ملاقات می گفت: از همان لحظه اول فهمیدم که فریدا استعداد عجیبی در نقاشی کردن دارد. ازدواج این دو سرانجام خوبی نداشت چرا که ریورا مرد هوسرانی بود. آزار و اذیت های او و از دست دادن کودکش در کنار جراحی های مختلف روحیه فریدا را بیش از پیش دستخوش درد و رنج کرد.
آثار به جا مانده از او همگی به نوعی فریاد درونیات خالقشان را به نمایش می گذارد. روحیه قوی و جسور فریدا با وجود تمام ناملایمات هیچ گاه به زندگی تسلیم نشد و تا آخرین لحظات عمرش با آن در پیکار بود.
فریدا کالو را بزرگترین نقاش فمینیست قرن ۲۰ می دانند.
 
س. منصوری
روزنامه ابرار
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:21 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فریدا كاهلو
فریدا كاهلومكزیك با برپایی نمایشگاهی عظیم از آثار رنگ و روغن، طراحی‌ها و نامه‌های فریدا كاهلو از این هنرمند یگانه تقدیر می‌كند. دویست تابلویی كه كاهلو از خود به‌جا گذاشته، زندگی و كشمكش‌های درونی او را به‌تصویرمی‌كشند.
امیدوارم شاد بمیرم. امیدوارم هرگز دوباره باز :‌: Groansicht des Bildes mit der
Bildunterschrift‌Bildunterschrift نگردم. این دو جمله را فریدا كاهلو،(‌Frida Kahlo‌) نقاش برجسته مكزیكی آلمانی‌تبار، زمان كوتاهی پیش ازمرگش در سن چهل و هفت سالگی، در دفتر خاطرات خود نوشت. به گزارش رادیو آلمان، امروز جهان هنر به بهانه قدردانی كارهای ارزنده او، اگر زنده می‌بود ـ یاد او را گرامی می‌دارد؛ نه تنها به عنوان نقاشی كه شهرت آثارش از مرزهای مكزیك در گذشت، بلكه همچنین به عنوان شخصیتی سیاسی كه با انسان‌ها، طبیعت و حیوانات اخت بود. دستمایه بیشتر كارهای فریدا كاهلو را همین عناصر تشكیل می‌دهند. زبان تصویری او هرچند ریشه در اساطیر سرخ‌پوستی دارد، ولی سرشار از نشانه‌های سمبلیك و سوررئالیستی (فراواقعی) است. دویست تابلویی كه كاهلو از خود به‌جا گذاشته، افزون بر این، زندگی و كشمكش‌های درونی او را به‌تصویرمی‌كشند.
● ‌تبار آلمانی ‌ ‌
فریدا كاهلو در ششم یولی سال ۱۹۰۷ در مكزیك به دنیا آمد. پدرش، ویلهلم كاهلو در سال ۱۸۹۰، در سن ۱۸ سالگی به‌خاطر اختلافات خانوادگی، آلمان را ترك گفت و به آمریكای لاتین مهاجرت كرد. او پس از گذشت چهار سال كه در مكزیكوسیتی به عنوان عكاس مشغول به كار شد، با ماریا كاردنا(‌Mara Cardena‌) ازدواج كرد و به تابعیت كشور مكزیك درآمد.
فریدا كاهلو ولی بعدها، تاریخ تولد خود را به سال ، سالی كه انقلاب مكزیك آغاز شد، تغییر داد و از این طریق همبستگی و پیوند ژرف خود را با انقلاب این كشور كه نشانه آغاز دوره‌ای نوین بود، به نمایش گذاشت. البته شاید عشق و علاقه مفرط او به نقاش انقلابی مكزیك، دیه‌گو ریورا(‌Diego Rivera‌) كه در آن زمان دبیر حزب كمونیست مكزیك نیز بود، بر شدت بخشیدن به این حس همبستگی بی‌تأثیر نبود.
انقلاب مكزیك كه از۱۹۱۰ تا ۱۹۲۹ به طول انجامید، قیامی علیه دیكتاتور پورفیرو دیاتس(‌Porfirio Daz‌) بود و اقشار و طبقات مختلف جامعه مكزیك را در بر‌می‌گرفت. كاهلو و ریورا از جمله پشتیبانان این انقلاب در عرصه هنر بودند. لئو تروتسكی كه در سال ۱۹۳۷ به مكزیكوسیتی رفت، تأثیر سیاسی ماندگاری بر این دو هنرمند و جامعه روشنفكری مكزیكو به‌جا گذاشت. كاهلو برای آن‌كه همبستگی خود را با انقلاب مكزیك بیشتر نشان دهد، اغلب لباس‌های ملی مكزیكی می‌پوشید و از جواهرات و تزیینات سرخ‌پوستی استفاده می‌كرد.
● نیروی زندگی بخش هنر
فریدا كاهلو دو سال پس از تصادفش با اتوبوس در سن ۱۸سالگی، با دیه‌گو ریورا كه در آن هنگام ۴۰ ساله بود، ازدواج كرد. او پس از این تصادف، در عرض ۲۹ سال، ۳۲ بار جراحی شد. نقاشی كردن، یكی از راه‌كارهای معجزه‌آسایی بود كه كاهلو برای تسكین دردهای روحی و جسمی‌اش، علاوه بر مصرف الكل و مواد مخدر به آن پناه می‌برد. تابلوهای كوچكی كه از خود تصویر كرده، بازتابنده این دردهای دایمی است.
او در پاسخ سوال منتقد هنری مكزیكو، آنتونیو رودریگز كه چرا این‌همه خود را تصویر می‌كند، پاسخ می‌دهد: من خودم را نقاشی می‌كنم، چون اغلب تنها هستم و چون خودم را از همه بیشتر می‌شناسم.عشق به هنر در كاهلو چنان شدید بود كه اغلب فرسودگی جسمی اش را به هیچ می‌گرفت و در مجامع روشنفكری، مجالس بحث و گفتگو و تظاهرات خیابانی نیز شركت می‌كرد. خانه‌اش، به محل تجمع انقلابیون، به ویژه مهاجرینی كه از جنگ و فاشیسم اروپا گریخته بودند، تبدیل شده‌بود. سفرهایش با دیه‌گو ریورا به نیویورك و پاریس كه در دنیای هنری دیگری را به روی او گشودند، هرچند با دردهایی جانكاه همراه بودند، ولی تأثیر هنری ماندگاری بر او گذاشتند. ‌‌ ‌
● كاهلو در كنار پیكاسو و كاندیسكی
‌ ‌در اولین نمایشگاهی كه كاهلو در سال ۱۹۳۹ در پاریس داشت، پیكاسو گوشواره‌ای به نشانه تقدیر از كارهایش، به او هدیه كرد. حتی كاندینسكی كه معمولا از جمع پرهیز می‌كرد، در نمایشگاه او حضور یافت و كارهایش را به حد كمال ستود. كاهلو كه در آن زمان ۳۲ ساله بود، همراه این هدایا و ستایش‌ها، افكار هنری جدیدی نیز با خود به مكزیك برد. او در واقع با مكتب سوررئالیسم در اروپا آشنا شد.
نقاشان بزرگ معاصر او در اروپا بر آثار كاهلو تاثیری چشم‌گیری به‌جا گذاشتند: نشان كارهای آوانگاردهای آن دوره‌ چون اوتو دیكس،(‌Otto Dix‌) گئورگ گروتس،(‌George Grosz‌) رنه مارگریت (‌Ren Margritte‌) و ماكس بكمن،(‌Max Beckmann‌) به ویژه اكسپرسیونیست‌ها و دادائیست‌های: ‌Bildunterschrift‌ آلمانی را می‌توان در آثار او پی گرفت. آثار كاهلو از شخصیت هنری و مستقل او خبر می‌هند. آن‌چه كه در كارهای اكسپرسیونیست‌های آلمانی به عنوان نشانی علیه زوال فرهنگی و تباهی دوره جمهوری وایمار تفسیر می‌شود، در كارهای فریدا كاهلو، تراژدی انسانی را باز می‌تاباند و به تمثیلی از خدای عشق، خشونت و مرگ تبدیل می‌شود. با آنكه زندگی كاهلو، با رنج و درد و تنهایی درهم آمیخته بود، با این‌حال او هنرمندی، سرزنده و شوخ‌طبع بود كه با ایده‌های بكرش، جهانی پر از شگفتی و رمز و راز آفرید.
● آرزویی برآورده شده
وضعیت جسمانی فریدا كاهلو در سال ۱۹۴۰ وخیم‌تر از پیش شد. با این حال، حتی در آخرین روزهای زندگی‌اش، دست از فعالیت و كار نكشید. چند روز پس از آن كه چشم بر جهان فروبندد، با وجود عفونت ریه و ممنوعیت پزشكی، راهی تظاهرات ضد دیكتاتوری شد. همراهان او از سرزندگی و شوخ طبعی‌اش در این تظاهرات خبر می‌دهند. ‌كاهلو به این آرزو كه شاد بمیرد، دست یافت. آرزویش اما در مورد رفتنی بی بازگشت برآورده نمی‌شود: نام او و تأثیر آثارش در تاریخ هنر و سیاست جاودان می‌مانند.‌
 
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:21 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

فریدون آو، با آتش و کلمات
فریدون آو، با آتش و کلمات«فریدون آو»،« در مجموعه ۱۰۱‌نام» دوباره به ریشه‌های دینی‌اش برمی‌گردد.
به ۱۰۱نام مقدس در دین زرتشت که همواره با خود اعداد روی نقوش آتش آورده شده است. فریدون آو همواره به نوعی با مسئله اقلیت و خانواده درگیر بوده است. زمانی آن را در مجموعه «خطر انقراض» با قوتوکلاژهایی آورد که از عکس‌های خانوادگی‌اش گلچین شده بودند، زمانی آن را در «کوکب لعل» با نقاشی از دسته‌گل کوکبی که از مادرش روی میز به جا مانده بود آورد و حالا این درگیری با مذهب خانواده شکل رمز نوشته‌هایی را می‌گیرد که در نقش آتش گره‌هایی را می‌گشایند. انگار که این مجموعه نوعی مراسم آئینی بر مستجاب‌شدن مجموعه‌هایی پیش از این بوده؛ نوعی آئین که در آن فرخندگی، نوستالژی و شاعرانگی تمام آن مجموعه‌ها را دارد و در عین حال رمزآلودگی مخصوصی دارد که آن را بردیگران محیط می‌کند.
فریدون آو که هم‌نسل نقاشانی چون حاجی‌زاده، ابوالقاسم‌سعیدی، زنده‌رودی و محصص‌ها بوده است هم‌اکنون از همه هم‌نسلانش فعال‌تر است چه از نظر کار شخصی و چه از لحاظ کار فرهنگی. مجموعه اخیر او مثل همیشه ترکیب مواد روی تصاویری بود که از بوم پلات گرفته شده بودند و روی آنها خطوطی با رنگ و به شکل تقریبا بی‌نظم آورده شده بود. از نقطه نظر فرمی شاید آنها را بتوان مجموعه‌ای از «زنده‌رودی» و «تومبلی» دانست که در سیاق و ذهنیات «آو» به اثری کاملا شخصی بدل شده است.
کارهای «آو» را در این مجموعه اگر بخواهیم با زنده‌رودی مقایسه کنیم خیلی جسورانه‌ترند و آن خشکی را که به آثار زنده‌رودی حالت ماکت می‌دهد، ندارد؛ هرچند شاید مقایسه این دو، کار درستی نباشد و حتی تا حدودی عجیب، ولی مشخصا شباهت‌هایی در مجموعه ۱۰۱ نام و بعضی آثار زنده‌رودی قابل تشخیص بود؛ شباهت‌هایی که البته با رمز و راز و اندیشه «آو» به‌کل محو و مثل دودی که جاودگران در پایان مراسم‌شان به هوا می‌فرستند با طبیعت آثار وی یکی می‌شد.
اما آنچه حرف وی را تا به این حد خصوصی می‌کند شاید به غیراز ویژگی‌های ذهنی هنرمند، این باشد که او در چند رشته هنری فعالیت کرده و به کارهایی دیگر مثل جمع‌آوری آثار هنری نیز مشغول بوده است. همه اینها در کنار هم رسوبی ارزشمند را نتیجه می‌دهد که جز در برخی هم‌نسلان وی از جمله قاسم‌حاجی‌زاده در کمتر نقاش و هنرمند ایرانی دیده شده است؛ رسوبی که حاصل یکی کردن زندگی و هنر بوده است.

وحید شریفیان
 
همشهری آنلاین
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:22 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

فن نقاشی زیر لاکی(Lacquerpainting)


فن نقاشی زیر لاکی(Lacquerpainting)نقاشی زیر لاکی که به مدت پنج سده در جلد کتابها، قاب آئینه ها، قلمداتها و جعبه ها به کار می رفت با دو روش صورت می گرفت. ابتدا کاغذ را دو یا سه روز در آب می خواباندند تا خمیر کاغذ وا برود. سپس خمیر را با انگشت ورز داده و بدان چسب می افزودند و نرم میکردند تا شکل دلخواه را پیدا کند. پس از خشک شدن پس از خشک شدن روی آن را با نوعی آب آهک می پوشاندند و برق می انداختند. اما با شیوه دوم می توانستند نتیجه خرسند کننده و دیر پا بدست آورند که شیوه دشواری هم بود.در این روش قسمت فوقانی لایه های متوالی کاغذ را به یکدیگر می چسباندند.
طرح پس زمینه را می توانستند با یکی از چند روش موجود حاصل کنند. زمینه طلایی را می توانستند با چسباندن صفحه ای از ورق طلا بدست آورند. وقتی که چسب خشک می شد. برگ را با شیره نار هندی می شستند. و می گذاشتند تا خوب خشک شود. به منظور حصول سطح مصقل طلایی، ماده ای را که با ورقه طلا پوشانده شده بود، می ساییدند و آن را با آب مخلوط می کردند. ذرات ریز طلا ته نشین و مواد خارجی و زائد آن با آب خارج می شد. سپس قطعات ریز طلا را با روغن چسب کتیرا (صمغ سندروس) می آمیختند و بر روی سطح آماده پخش می کردند. وقتی که خشک می شد دگر باره آن را با روغن برق می انداختند.
زمینه جلا یافته با رنگ طلایی را می توانستند رنگ قرمز و یا سبز بکنند. در این صورت زمینه طلایی را دقیقا با همان روش تهیه کرده و سپس رنگ قرمز یا رنگ نیلی را با کف دست یا پر طاووس بدان می مالیدند. رنگ قرمز شفاف و زرینه می شد و رنگ نیلی روی رنگ زرد حالت سبز مایل به سفید به خود میگرفت. طرحهای روی اشیاء نقاشی زیر لاکی بسان طرح های نگار گری اجرا می شد. و سپس با لایه هایی از روغن صمغ سندروس پوشیده و هر لایه کاملا جلا داده می شد. به روغن صمغ سندروس « صمغ تیر» هم می گفتند چون در روزگاری که تیر و کمان رواج داشت برای پوشش تیرها به کار می رفت. برای تهیه روغن صمغ سندروس حدود یک کیلوگرم از صمغ سندروس را در یک دیگ مسی به گنجایش شش کیلو و با میزان مشابهی از روغن بزرک حرارت میدادند. صمغ را زمانی می افزودند که روغن داغ می شد چون این مخلوط بسیار محترقه بود لذا مراقبت زیادی را ایجاب می کرد. این مخلوط تا زمانی که صمغ کاملاً حل شود می جوشید، ولی اگر می خواست بیرنگ بماند، باید به مقدار کافی مجوشاندند. اگر محلول در مدت طولانی می جوشید، رنگ قرمزی به خود می گرفت که مورد پسند نقاشان تازه کار و نو مایه ایران بود. هنگامی که جوشاندن به پایان می رسید محلول را با تربانتین رقیق می کردند و ماده حاصله را به گونه عسل سیالی در می آوردند. بدین ترتیب ماده ای که حاصل می شد، برای سالیان دراز قابل استفاده بود. اما در مواقع استفاده می بایست غلظت آن را رقیق می کردند. این رنگ سخت به شیشه یا مرمر می چسبید و اگر لایه هایی از آن را بکار می بردند ماده ای ضد آب و رطوبت حاصل حاصل می آمد.

منبع:رنگیزه و مصالح در نقاشی ایرانی نوشته: A.P.Lauria
سارا مردانی

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:23 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

فوویسم


فوویسمعنصر رنگ در اثار نقاشان پیشگام قرن بیستم بویی فردی و شخصی گرفت. این نقاشان خواستهای درونی خود را به انعکاس واقعیت بیرونی ترجیح دادند. انها با استفاده پرشور غیرواقعی و زمخت از رنگ تابلوهایی کشیدند و اثارشان را در سال ۱۹۰۵ در سالن پاییز پاریس به نمایش گذاشتند . یکی از منتقدان معروف فرانسوی (لویی وکسل) پس از مشاهده این اثار به ایشان لقب فو(fauves) داد . این واژه فرانسوی به معنای "دد" یا "جانور وحشی" است. این لقب به واسطه برخورد زمخت و جسورانه با رنگ بر ایشان نهاده شد. بعدها با نام فوویسم یا ددگری برای این شیوه از نقاشی ثبت شد و رفته رفته از ان به عنوان یک سبک نقاشی یاد شد.
از مهم ترین دستاورد فوویستها استقلال رنگ و فرم در اثارشان بود.
از هنرمندان این سبک: هانری ماتیس"سردمدار این سبک", وان دونگن, مارکه, دوفی, ولامینک, درن, روئو و ...قابل ذکر می باشند.
نقاشانی که بعد ها «فووها» نام گرفتند، در پاریس به سال ۱۹۰۵ و بر علیه نقاشان امپرسیونیست نمایشگاهی برپا کردند. ماتیس به عنوان رهبر این گروه اعلام کرد:
«فوویسم، یوغ ستمگری مکتب تجزیه کاری را شکست» او پیوسته بر این باور بود که «هنر باید پویا باشد، نه ایستا» ماتیس بیشتر از هر چیزی به دنبال نحوه بیان بود و اذعان می کرد که نمی توانم بین احساسی که برای زندگی دارم و نحوه بیان آن تمایزی قائل شوم. ماتیس و دوستانش تصویر را به عنوان یک «فضای معنوی» می پنداشتند و سعی می کردند که ارتباط عمیق تری را با چنین معنویتی ایجاد کنند. از هرگونه سه بعدی نمایی دوری کرده و اذعان داشتند که شکل های طبیعی باید از یک نظم معنوی تصویر پیروی کنند. نور باید به واسطه رنگ بیان شده و گستره تصویر باید با قطعات رنگی صریح مفصل بندی شود؛ زیرا به مدد رنگ های صریح و خالص است که می توان به حداکثر بیان دست یافت.
فوویسم در واقع، اقدام تازه و قاطع نسلی جوان در کاربست آزادانه رنگ با تکیه بر کارهای وان گوگ،گوگن و سرا بود. آنها در سرا و سینیاک رنگ خالص را یافتند و توانستند تصدیق غریزه هنری را از وان گوگ بیاموزند.
در زیبایی شناسی فووها، ویرانی شی دوشادوش آفرینش نظم شکلی پیش می رود. آنها موضوع را مهم می شمارند ولی نه برای دستیابی به شباهت، بلکه به خاطر انگیزه تصویری و شاعرانه و یا به قول ماتیس به خاطر «تکانی» که دریافت می کند و در این صورت است که عناصر انتزاعی تشکیل دهنده گستره تابلو تنها محمل های بیان می شوند.
● هنرمندان سبک فوویسم:
-کس وان دنگن (۱۸۷۷- ۱۹۶۸)
- آلبر مارکه (۱۸۷۵- ۱۹۴۸)
- هانری ماتیس (۱۸۶۹- ۱۹۵۴)
- رائول دوفی (۱۸۷۷- ۱۹۵۳)
- مریس ولامینگ (۱۸۷۶- ۱۹۵۷)
- آندره درن (۱۸۸۰- ۱۹۵۴).
● هدفهای ماتیس و دوستانش را می توان چنین خلاصه کرد:
تصویر, یک "فضای معنوی" است; از هر گونه سه بعدنمایی باید دوری جست; شکلهای طبیعی باید از نظم معنوی تصویر پیروی کنند; نور باید به واسطه رنگ بیان شود گستره تصویر باید با قطعات رنگی صریح مفصلبندی شود زیرا به مدد رنگهای صریح و خالص است که " حداکثر بیان" به دست می اید. به زبان نقاشی "بیان" و "ارامش" مفاهیمی مترادف اند چرا که به قول ماتیس"بیان در روش تفکر من عبارت از بازتاب انفعالات باز تابنده بر یک چهره و یا اشکار شده توسط حرکات و اشارات شدید نیست. کل ارایش تابلوی من بیانگر است... ترکیب بندی یعنی هنر ارایش عناصر مختلفی که نقاش برای بیان احساسهایش در اختیار دارد... یک اثر هنری به هماهنگی کل نایل میشود".
اوج فعالیت فووها از ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ بود پس از ان هر یک به راهی رفتند و گروه از هم پاشیده شد تعدادی از اعضای گروه جذب سبک اکسپرسیونیسم شدند و گروهی در سال ۱۹۰۸ به کوبیستها پیوستند.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:23 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

قاب کردن یک نقاشی
قاب کردن یک نقاشیاگر بخواهید یک نقاشی را ماهرانه قاب کنید، به‌طور قطع ارزان تمام نخواهد شد، اما به‌نظر من کمی ولخرجی در این زمینه نیاز است، چرا که یک قاب خوب می‌تواند ارزش کار شما را بیشتر کند. اما چه چیزهائی موجب تفاوت در یک قاب خوب و یک کار متوسط می‌شود؟ قضاوت را به نتیجه پایانی کار بسپارید. نقاشی‌هائی که قاب شده و از دیوار آویزان هستند را با دقت نگاه کرده و به برش‌های آنها توجه کنید. گزینه‌های گوناگونی در زمینه چگونگی نصب وجود دارد. قاب‌سازها می‌توانند از قاب‌های عادی از اسید یا مواد با کیفیت‌تری استفاده کنند. آنها می‌توانند سلیقه خودشان را به شما تحمیل کنند یا زمان کار، روی قابتان را بیش از حد جلوه دهند. در اینجا به توضیح مراحل گوناگونی که در انتخاب قاب باید مدنظرتان باشد، می‌پردازیم.
▪ مرحله اول: تصمیم‌گیری برای نوع و چگونگی ساخت
اگر روی بوم یا تخته نقاشی کرده‌اید، باید شکل قاب شما با شکل بوم یا تخته‌تان متناسب باشد، بنابراین این مرحله خود به‌خود حذف می‌شود.
اما اگر روی برگه کاغذ نقاشی کرده‌اید، شاید دوست داشته باشید که آن را تزئین کنید. قاب‌ساز کمی مقوا برای حاشیه تهیه می‌کند و در مورد مکان برش کاغذ با شما به مشورت می‌پردازد. زمانی‌که تصمیم خود را گرفتید، قاب‌ساز با مداد کم‌رنگی روی چهارگوشه کار علامت می‌زند تا قاب از آن نواحی بگذرد. یک قاب‌ساز خوب، ذوق ترکیبی خاصی هم دارد، بنابراین نخست اجازه دهید او نظریه خود را بگوید، سپس اگر خوشتان نیامد، خودتان در مورد کارتان تصمیم‌گیری کنید. به یاد داشته باشید که این نقاشی مال شماست و در نهایت هم تصمیم‌گیری با شما خواهد بود.
▪ مرحله دوم: تصمیم‌گیری در مورد مقوای حاشیه
حاشیه‌ها به‌طور معمول از مقواهای رنگی تشکیل می‌شوند که کناره‌های کار را در برمی‌گیرند. به این مقواهای حاشیه‌ای، حصیر و به مقوائی که در پشت کار قرار می‌گیرند مقوای حاشیه‌ای برای نصب می‌گویند. اجباری در انتخاب یا حضور مقوای حاشیه‌ای در کنار کارتان وجود ندارد. قاب می‌تواند درست از لبه‌های کار شروع شود. اما حاشیه نه تنها کار را زیباتر جلوه می‌دهد بلکه به روشنی رنگ‌های موجود در کار هم کمک می‌کند. یک نقاشی می‌تواند بیش از یک حاشیه هم داشته باشد که به‌طور معمول این حاشیه، یک حاشیه نقره‌ای رنگ در نزدیکی کار است.
بیشتر قاب‌سازها نمونه کاملی از کناره‌های این حاشیه‌ها با ردیفی از رنگ‌های گوناگون را ارائه می‌کنند. آنها باید یک تخته نمایش هم داشته باشند تا نقاشی‌تان را روی آن قرار داده و رنگ‌های مربوط به حاشیه را در کنارش بگذارند تا کار شما راحت‌تر شود. برای اظهارنظر درست در این زمینه بهتر است چندین قدم از کار فاصله بگیرید تا نقاشی، حاشیه و قاب را از دور ببینید.
▪ مرحله سوم: تصمیم‌گیری در مورد قاب
گوشه‌های گوناگونی در کنار مقوای حاشیه و نقاشی وجود دارند که می‌توانید پایان کار را به کمک آنها نیز تجسم کنید. شاید تجسم‌کردن کار نهائی تنها از یک گوشه کار کمی سخت باشد و نتوانید نقاشی را در کنار حاشیه و همه آنها را در کنار قاب تجسم کنید. برای رفع این مشکل با دست خود روی بخش‌هائی را که قاب ندارد، بگیرید تا بیشتر تمرکزتان روی قاب باشد.
▪ مرحله چهارم: چه نوع شیشه‌ای بهتر است؟
برای کارهای پاستل، طراحی و آبرنگ، شیشه‌کردن کار ضروری است، اما برای سایر نقاشی‌هائی که لاک الکل دارند به شیشه نیازی نخواهید داشت. باید بتوانید میان شیشه‌های معمولی بازتابنده و شیشه‌های ماتی که میزان بازتابشان کمتر بوده و در عوض رنگ‌های نقاشی را جذب می‌کنند، انتخاب کنید. اگر از انتخاب خود مطمئن نیستید، از قاب‌ساز بخواهید تا نمونه‌هائی را به شما نشان دهد تا متوجه تفاوت‌های موجود شوید.
▪ مرحله پنجم: گرفتن نقاشی قاب شده و پرداخت پول
پیش از پرداخت هزینه کار، قاب را با دقت بررسی کنید. آیا حاشیه‌ها را صاف بریده‌اند؟ آنها را در جای مناسبی گذاشته‌اند؟ صاف هستند؟ به هم متصلند یا از همدیگر فاصله دارند؟ اگر از کار راضی نیستید، پیش از پرداخت پول با قاب‌ساز مطرح کنید.
 
نشریه تخصصی هنر و رایانه
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:24 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

قایم باشک بازی دیدار
قایم باشک بازی دیدار● تحلیل یك اثر هوشمند از دیگو ولا سكس
آیینه، از نقطه نظر دیداری، همچون جادویی است كه از طریق انعكاس جهان به شكل معكوس، نگاه ما را به قعر مكان درونی خود كشیده و مجذوب می‌كند. همه چیز در ضیافت آیینه به توان دو می‌رسد. خانم‌ها و آقایان! لطفاً‌ آستین‌ها را بالا بزنید!‌ آیینه ما را وعده دیداری داده است با خویشتن خویش. فقط برای به‌جای آوردن این قول، یك شرط پیش روی ما نهاده است: این شرط ممنوعیت تماس با خویش و دیگری است!
شما فی‌الواقع در بیرون آیینه تشریف دارید. اما آن‌كه درون است كسی جز شما نیست. برای درك این مطلب كافی است از جلوی آیینه دور شوید، آن‌وقت خواهید دید كه تصویرتان نیز بلافاصله ناپدید خواهد شد.
▪ یك چیز را فراموش نكنید:
زمانی كه ما از مقابل آیینه دور می‌شویم، تصویرمان در اصل در درون آیینه به شكل معكوس خود را در یك فضای نامرئی پنهان می‌كند. آیینه برای این منظور گاهی قاب گرفته می‌شود. كاركرد آیینه نشان دادن و یا ندادن درون چهارچوب و بیرون آن است.
آن‌چه كه درون آیینه در جریان است، مظهر زمان اكنون و مكان این‌جایی است. در حالی‌كه آنانی‌كه بیرون چهارچوب هستند، از نقطه نظر هم‌زمانی و هم‌مكانی، یا در گذشته و یا در آینده پنهان شده‌اند. برای ثابت و منعكس كردن آن‌چه درون آیینه جریان دارد به یك آیینه دیگر نیاز هست كه این آیینه همان اثری هنری و در این‌جا بوم نقاشی است. نقاشی در این‌جا به مثابه یك آیینه عمل می‌كند. این آیینه لحظات ماجرای درون آیینه را ثبت نموده و به ما منتقل می‌كند. اما ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود.
چرا كه تركیب‌بندی، ساختار و سناریوی درون آیینه از طرف نقاش آفریده شده است. طبق همیشه،‌ این آیینه جدید (تابلو)‌ می‌تواند هدف انعكاس بعضی حس‌ها، عواطف، اندیشه‌های روشن و یا مبهم را داشته باشد. برای درك آن‌چه درون آیینه جریان دارد، باید ساختار آن‌ را دوباره در نگاه خود بازسازی كنیم. برای این بازسازی،‌ كار را باید از ساختار خود تابلو آغاز كنیم. بدین‌سان، به گفته ریكو، زمان تاریخی با زمان اكنون ما متقاطع خواهد شد و یا به گفته گادامر، زمان گذشته در افق زمان حال جای خواهد گرفت. من در این‌جا می‌توانم بازسازی یا تأویل خویش را با آن‌چه نقاش به من ارایه كرده، یكسان فرض كنم. چرا كه نقطه آغاز من، همان تابلوی نقاش است. هر نوع تأویلی از یك نقاشی، ضرورت آگاهانه و هدفمند هنرمند در نحوه بیان یك موضوع (یكسان با تأویل) را پیش شرط خود قرار نمی‌دهد. مگر نه این است كه روند خلق یك اثر هنری بیشتر متكی بر یك بینش شهودی است؟
قبل از هر چیز، كل تصویر موجود در نقاشی از یك آیینه بزرگ منعكس شده است. نقاش تمامی ماجرا را از طریق انعكاس یك آیینه بزرگ مشاهده كرده و به بوم منتقل نموده است. بدین‌سان نقاشی و آیینه بر هم منطبق شده‌اند. آیینه بزرگ آنانی را كه آن‌زمان (زمان حیات خویش)‌ در آن‌جا بوده‌اند، به یك جا گرد آورده است. تابلوی نقاشی، جریان جاری زمان، وجود لغزان شخصیت‌ها و این‌كه در آینده به چه هیئتی ممكن است در‌آیند را به نمایش می‌گذارد. پرسوناژهای موجود در نقاشی، علی‌رغم مسكن گزیدن در آیینه، گویی به شكل شهودی گرفتار حیات ناشی از درك جریان لغزان زمان و از دست رفتن همه‌ی این تصویری هستند كه بین بودن و نبودن در نوسان است.
پرنسس مارگاریتا! همه چیز از برای تو با دقت و احترام حاضر و آماده شده است. تمام آنانی‌كه محبوب تو هستند، در این لحظه و این‌جا حاضرند. ندیمه‌ها، دلقك‌ها، زن كوتوله، راهب و راهبه و حتی سگ نازنین تو در پهلوی تو جای گرفته‌اند.
اما باز هم پرنسس كوچولو سرش را كمی به راست خم كرده و با نگاه متردد، كمی مضطرب و حیرت‌زده به سمت چپ خویش، یعنی به خود و یا به ما خیره شده است. گویی او هر چه زودتر می‌خواهد این صحنه را رها كرده و فرار كند. چرا كه او به مثابه یك كودك، عدم امكان ثابت ماندن (فیكس) را حس می‌كند و از طریق نقاشی‌های كشیده شده، خیلی پیش از كشف عكاسی، تغییر شكل در طی زمان را می‌داند، چرا كه او نیز همچون ما كنجكاو موقعیت پدر و مادر است و شاید او نیز همچون ما از دست تمامی چهار‌چوب‌ها به تنگ آمده است...
پادشاه و ملكه به رغم تنها گذاشتن كودك، از یك‌جای نزدیك تمامی ماجرا را زیر نظر دارند. مكان ‌آن‌ها به شكل گریز‌ناپذیری بیرون آیینه بزرگ است. برای جای دادن آن‌ها درون آیینه بزرگ، نیاز به استفاده از یك آیینه كوچك است و بدین‌سان آنان در آیینه‌ی درون آیینه جای گرفته‌اند! آن‌ها نیز همچون ما نتوانسته‌اند از دام آیینه فرار كنند!‌ آن‌ها كه بیرون آیینه بزرگ بودند با كمك یك آیینه كوچك در دورترین نقطه یعنی در عمق تصویر جای گرفته‌اند.
نقاشی نیز همانند آیینه روابط را معكوس كرده است. آنان نیز همچون ما گرفتار نگاه نقاش گشته‌اند. چرا كه ما به شكل گریز ناپذیری كُل ماجرا را از زاویه نگاه نقاش می‌بینیم. بدین‌سان با خیال كردن موقعیت خود به جای نقاش، می‌توانیم زمان حال را به‌سوی گذشته به امتداد درآوریم. مگر نه این است كه آنانی‌كه آنجا هستند به نسبت امتداد نگاه به سوی تصویر خویش، به سمت ما ممتد می‌شوند. بدین‌سان مرزهای زمان و مكان دچار انقطاع می‌شوند. همه رفتگان هنوز آن‌جا، درون آیینه نقاشی، درون پیله‌ی نور و رنگ، احساس درونی خود را زمزمه كرده و با ما در گفتگو هستند: كجا بوده‌اید؟ ما كه همواره منتظر شما بودیم!
ما نیز، همانند شاهزاده، هنوز نمی‌توانیم از موقعیت خویش اطمینان حاصل كنیم و این در حالی‌است كه او برای واگذاری جای خود به ما بسیار حاضر و آماده بنظر می‌رسد! پدر و مادر در پشت سر او درون یك آیینه كوچك جای گرفته‌اند. شاهزاده برای احراز هویت خویش فعلاً از آنان جدا شده است. نظامی كه او درون آن متولد شده است، برای تقدیم موقعیت خاص به او، هر آن‌چه از دستش بر آمده به‌دقت انجام داده است. مادری كه از او جدا مانده، فقط با قرار‌گرفتن در كنار پدر می‌تواند هویت ملكه‌ای خویش را حفظ كند. نظام سمبولیك زبان همه چیز را در سر جای خود قرار داده است.
پادشاه و ملكه، بنا به گفته فوكو، فقط با غیبت خویش می‌توانند وارد حوزه بازنمایی شوند. آیینه كوچك، حوزه بازنمایِی تصویریِ زبان و نظام موجود بوده و مبین حضور كنایی آنان است. آنان به هر حال محكوم به محو‌شدگی هستند و این درست عكس آن موجودی است كه در كنار آن‌ها و در آستانه در ایستاده است. او به مثابه نگهبان این نظام، تضاد تیره‌ای را در مقابل نور ایجاد كرده است و حضور بی‌امان خود را بر دیدگان ما تحمیل می‌كند.او حافظ نام پدر و نگهبان این مكان سربسته است. همه آنانی كه داخل این مكان قرار دارند، سهم و نقش خود را به‌خوبی ادا می‌كنند. هنوز هم شاید نتوان از این گفته مطمئن بود. چرا كه شاهزاده هنوز دلتنگ به‌نظر می‌رسد. زن كوتوله با یك نگاه مستقیم بر تصویر خویش خیره شده است. كودك گوشه سمت راست مشغول بازی با سگ است.
راهبه، گویی از نگاه كردن به ما ابا دارد. ندیمه سمت راست كمی خم شده و به ورای آیینه می‌نگرد. در این میان فقط ندیمه سمت چپ به شكل نیم‌خیز، با عنایت به شاهزاده آماده خدمت‌گذاری است. در این میان نقاش به شكل مبهمی به‌سوی ما نگاه می‌كند. شاید هم آیینه بزرگ نماینده زمان حال است كه شاهزاده درست در مركز آن جای گرفته است. آیینه كوچك هم می‌تواند استعاره‌ای از زمان گذشته باشد. آنان‌كه مقیم آیینه كوچك هستند، با عطف به گذشته، در حال محو شدن هستند. اما آیا ما نیز كه در خارج از آیینه بزرگ و در این‌سو اقامت داریم، مجبور به جستجوی خویش در آیینه كوچك نیستیم؟ گویی آینده و گذشته در آیینه كوچك بر هم منطبق می‌شوند.
آیینه‌های موجود در یك مكان سربسته، با انعكاس مداوم ما، مبین چه چیزی می‌توانند باشند؟ برای پاسخ به این سؤال، سمت و سوی نگاه نقاش را باید دنبال كرد. هنرمند، در وهله اول، با عطف تمامی این تصویر به اجزای پراكنده نور‌ و‌ رنگ، حكم به توهم بودن آن دارد. در وهله دوم، با محو كردن تصویر صاحبان قدرت (آیینه كوچك)‌، موقعیت فرار و لغزان آنان را به نمایش می‌گذارد. مگر نه این است كه موجودیت آن‌ها تنها درون امكانات متزلزل همین زبان و نظام به‌ظهور رسیده است؟ در وهله سوم، نقاش در انتهای تركیب‌بندی به درِ باز شده بر روشنایی اشارتی دارد. با توجه به‌ زندگی‌نامه نقاش، علاقه او به نجوم محرز شده است. میان افرادی كه در این مكان بسته جمع شده‌اند و آن فضای لایتناهی چه نوع ارتباطی موجود است؟ سرچشمه این نور سرگردان داخل اتاق در كجا است؟ آیا نوری كه بر لباس پرنسس و یا دیگران منعكس است، نشانی از آن سرچشمه ندارد؟ درست همان‌گونه كه همه این صحنه از آن نور موجودیت یافته و مصور شده، آیا باز هم محكوم به بازگشت به همان سرچشمه نیست؟
درِ باز گشوده به روشنایی، در آستانه جذب همه این صحنه به سمت خود، آنان را از فضای محدود ماده رهایی می‌بخشد. نور در این‌جا به مثابه یك استعاره عمل می‌كند. نگهبان جلوی در، فقط جهت تأكید بر آن نور، به شكل یك كنتر‌است تیره جلوه می‌كند. او نیز بی‌‌‌آن‌كه خود متوجه باشد، وظیفه خود را به جای آورده است.
پرنسس مارگاریتا! دلتنگ مباش!‌ درست به آن گُل‌سر و روی سینه‌ات ماننده‌ای! پیله نور و رنگ در تو درهم تنیده شده و دوباره می‌شكفد. همه چیز از برای تو با دقت و وسواس حاضر و آماده شد. هنگام نگاه كردن به خود در آیینه به زمزمه درونت گوش فرا ده. شاید پدر و مادر، برای آن كه آنان‌ را دوباره بیابی، در جایی نزدیك، به بازی قایم باشك با تو آغاز كرد‌‌ه‌اند. نگهبان بیهوده در آن‌جا منتظر است. نور درست همین‌جا و در پلان نزدیك تابلو، سرتاپای تو را در برگرفته است. آن تویِ دیگر، از درون آیینه تو را صدا می‌زند: با من بیا به درون و آن‌سوی آیینه... نگران تغییر هیئت ظاهری بدن مباش. اجزای پراكنده نور و رنگ، تو را به سمت سرچشمه، مدام میتند و از نو می‌زاید. ندایی آرام در گوشه‌ای از گرگ و میش هستی هم‌چنان مشغول زمزمه است...
به رغم همه این‌ها هنوز هم گویی به تعلق این تصویر به خودت باور نداری؛ چرا كه نمی‌توانی آن‌را لمس كرده و در آغوش بگیری!‌ پرنسس مارگاریتا!‌ ما از هم اكنون تو را احساس و تماشا می‌كنیم. تو به علت جای گرفتن در چهارچوب تابلوی نقاشی، اكنون در كنار ما قرار داری. تمامی آنانی‌كه آن‌جا در كنار تو هستند، اكنون با ما آشنا هستند و همگی ما جهت حلّ معما و راز این پیله‌نور و رنگ در این‌جا هستیم.
تو همان كودك نهان شده در درون ما هستی! ما نیز همانند تو از دست همه چهارچوب‌ها به تنگ آمده و كنجكاوِ درِ گشوده شده به روشنایی هستیم. ما نیز خیال فضای آن‌سوی نظام زبان را در سر می‌پرورانیم و برای انجام این خطیر، از همین‌جا، از نگاه حساس، حیرت زده و شكننده تو باید كار را آغاز كنیم. آثار به‌جای مانده از قلم موی نقاش موفق به خلق آیینه‌ای در مقابل معمای حیر‌ت‌انگیز وحدت اجزای پراكنده نور و رنگ گشته است. همه این تصویر،گویی بر اثر یك تصادف به ظهور رسیده است. در حالی‌كه نقاش نیز، همانند تو، از عدم امكان اثبات ساده‌ی این ادعا، آگاه است.
پرنسس مارگاریتا! تو رویای نهان درون ما هستی! فعلاً در ‌آن‌جا بمان و از جایت تكان نخور!‌ تو به خاطر تبدیل شدن به نور و رنگ، از زمان و مكان خود رهایی یافته و رویایی ممتد خود را به زمزمه ایستا‌ده‌ای! تو كه با انعكاس‌های دو آیینه به هیئتی واحد درآمده و در آیینه رؤیای ما حلول كرده‌ای. وحدت و گردهم‌آیی افراد از زمان‌ها و مكان‌های مختلف و منطبق شدن آیینه‌ها به خاطر تو تحقق یافته است... و تو ای زن كوتوله! كه این‌گونه آرام و مغرور به ما خیره گشته‌ای!‌ این همه معصوم و در آشتی با خود، چقدر زیبا و طناز جلوه می‌كنی؟ بدان‌سان معصوم و طبیعی و پذیرای تصویر خود در آیینه! جلوه‌ای بدان‌گونه كه هست، مسكن گزیده در آیینه بی‌غل و غش خویش و در انتظار پایان تقدیر خود، كه پایان تو نیست.
درست به مانند كودكی كه مشغول بازی با سگ است، تو نیز بی‌خیال و عاری از نگرانی هستی. آیینه‌ی نقاشی برای همگی شما در دل خود جایی اختصاص داده است چرا كه شما همگی اجزای یكدیگر بوده‌اید!‌ شما نه تنها برای مورد تماشا قرار گرفتن و سرگرمی، كه در عین‌حال، تماشاگران خویشتن و ما هستید. امكان فرار ما از زیر بار نگاه شما وجود ندارد. شاید هم شما اجزای گم شده ما باشید! و به رغم این‌همه آیا شما به‌راستی گم شده‌اید؟ ما به‌طور مداوم در این تصویر لغزان شما، به جستجوی خویش بر‌می‌خیزیم... و تو كه در آستانه‌ی در ایستاده‌ای، نگهبان اجتماع، نظام و زبان موجود، هم در درون و هم در بیرون، مرزی را كه حفاظت می‌كنی بسیار لغزان به نظر می‌رسد! كسانی كه خواهان خروج از این مكان بسته به سمت نور باشند، مجبور به دانستن اسم رمز شبانه هستند. آنان‌كه این اسم رمز را به خاطر نیاورند، ممكن است محكوم به پرداخت غرامت سنگین شوند.
مارگاریتای كوچولو! درست همانند تصویرت در آیینه، خروج تو از این مكان ممنوع اعلام شده است. بیرون، به آن باغ‌هایی كه همراه پدرت و مادرت به گردش می‌رفتی، شباهتی ندارد. بیرون، درست همانند آیینه، همان درون است و در آن‌جا همه چیز از برای تو حاضر و آماده گشته است. در آن‌جا تو دیگر آن دختر نازنینی كه زمانی پدرومادرت با تو احساس غرور می‌كردند، نیستی. تو آن نور لرزانی كه بر كف و دست و زبان نمی‌گنجد.
شاید هم پدر و مادر از برای تو ترجیح داده‌اند در آیینه كوچك و در پلان آخر اقامت گزینند. درست در لحظه متزلزل شدن تمامی ارزش‌های دینی و اسطوره‌ای، تو در آن‌جا و در مركز، مسكن گزیده‌ای. این زمان در عین حال مقارن با كشف فضای لایتناهی و حیرت‌زدگی ذهن آدمی است. اكنون حق كلام با توست... اما تو هنوز گویی میل به گریز داری! تردید، حیرت، دلتنگی و غرور در آن واحد در چشمان زیبایت طنین می‌افكنند.
مارگاریتای كوچولو كه در آیینه به خود می‌‌نگری! زمان خم شدن بر روی آیینه و تماس با خویش فرا رسیده است. شاید هم در آیینه نقاشی، در ورای زبان و نظام موجود، درست همانند گل‌های سر و سینه‌ات، گُلی تنیده از نور، به ناگهان در چشمانت شكفتن آغاز كند!
 
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:24 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

قلم و رنگ و جسارت کمال الملک
قلم و رنگ و جسارت کمال الملکدر بیست و هفتم مرداد ماه ۶۶سال پیش، محمد غفاری ملقب به «كمال الملك» در نیشابور درگذشت.
ظهور كمال الملك در عرصه نگارگری، حلول اندیشه های نوینی را درفنون نقاشی سبب شد و فصل تازه ای را در بخش هنرهای تجسمی ایران گشود.
محمد غفاری فرزند میرزا بزرگ به سال ۱۲۲۴هجری شمسی در یكی از روستاهای كاشان متولد شد. وی همراه صنیع الملك (عمویش) كه از نقاشان زبردست بود به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصیل پرداخت. كمال الملك نخست در دارالفنون در رشته زبان فرانسه و هنر نقاشی كه معلم آن «مزین الدوله نظری» بود، تحصیل كرد.
مزین الدوله نظری بامشاهده استعداد فوق العاده كمال الملك او را به فراگیری و تمرین فنون نقاشی ترغیب نمود.ناصرالدین شاه در رفت و آمدهایی كه به دارالفنون داشت كمال الملك را شناخت و با مشاهده استعداد و نبوغ فراوان او، وی را به دربار فراخواند و با در اختیار گذاشتن تسهیلات و امكانات، او را به خدمت گرفت. هنرمند جوان در نقاشخانه كاخ گلستان به كسب مهارت و هنرآوری بیشتر در زمینه نقاشی پرداخت. كمال الملك علاوه بر تحصیل و نگارگری، روزی چند ساعت شاه مغرور قاجار را نیز تعلیم می داد.
ناصرالدین شاه به منظور كسب آبروی بیشتر برای دربار و هرچه وابسته تر كردن این هنرمند به حوزه رنگ و نیرنگ دستگاه حكومتی و برای بهتر در اختیار داشتن این گونه عناصر و نیروها، لقب «نقاش باشی» و «كمال الملك» و سپس لقب سرتیپی و ریاست سواره نظام ایالت قزوین را نیز به او اهدا كرد. این دوره پربارترین دوران زندگی هنری كمال الملك به شمار آمد و در این دوره قریب به یكصد و هفتاد تابلو خلق كرد.
نخستین اثر او بعد از گرفتن لقب كمال الملك «تابلوی تالار آیینه» است كه از شاهكارهای او به شمار می رود.
از خلق تابلوی تالار آیینه دیری نگذشته بود كه با مشاهده وضع اسفناك داخلی و فزونی گرفتن هرج و مرج و فساد دربار و توطئه دشمنان داخلی و خارجی ایران، فرصت را مغتنم شمرده و به عنوان مطالعه و تكمیل هنر خود و رهایی از چنگال حكومت و درباریان عازم اروپا شد.
این سفر كه پنج سال به طول انجامید وی را با دنیای نوینی از هنر آشنا كرد و چشم اندازهای وسیعی در برابرش گشود.كمال الملك از آن پس در اروپا روزگار گذرانید، تا آن زمان كه بین او و مظفرالدین شاه كه برای دومین بار به اروپا سفر كرده بود، ملاقاتی دست داد. مظفرالدین شاه در این دیدار از او درخواست كرد به ایران باز گردد و كمال الملك به امید دگرگونی و تغییرات اساسی در میهن و به سودای بهره گیری از اندیشه، افكار و هنر پرورش یافته اش در راه اصلاحات اساسی به كشور بازگشت اما پس از بازگشت همچنان از دربار ناراضی بود.
در همان موقع و در زمان رییس الوزرایی سردار سپه، مدرسه صنایع مستظرفه به نام كمال الملك تاسیس و تابلوهای او در آنجا جمع آوری و حفظ شد. از ویژگیهای كمال الملك می توان سنت شكنی، ابداع و نوآوری در سبك و روش، به كارگیری عناصر تشكیل دهنده نقاشی، قدرت تصویر لحظات با تمام كیفیت و ابعاد در زمانی كه هنوز «پرسپكتیو» شناخته نشده بود و فزون بر همه اینها اتخاذ شیوه های نوین نگارگری در ثبت واقعیت ها و به دور داشتن قلم و رنگ از پوچی و وهم پردازی در زمانی كه كمتركسی جسارت و شهامت ثبت آن را داشته است، برشمرد. او در سال ۱۳۰۶هجری شمسی تقاضای بازنشستگی كرد و به حسین آباد در نیشابور رفت و در ملك شخصی خود اقامت گزید. او سرانجام در سال ۱۳۱۹هجری شمسی و در سن ۹۵سالگی درنیشابور بدرود حیات گفت و در مقبره شیخ عطار نیشابوری به خاك سپرده شد.
 
 
روزنامه ابرار
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:25 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

کادرها و برش‌ها
کادرها و برش‌هافضای گالری طراحان آزاد علی‌رغم کوچکی‌اش و با ستون‌هایی در میانه آن، همراه با پله‌هایی که به فضای اصلی آن ختم می‌شود به گونه‌ای است که بیننده را نه دفعتا که به مرور در جریان نمایشگاه پیش رویش قرار داده و بدین شکل فرصت روبه‌رو شدن نه با یک مجموعه نمایشگاهی بلکه تک‌تک آثار را در اختیار او قرار می‌دهد. در این حالت نه از جو حاکم موضوعی یا تکنیکی نمایشگاهی که می‌بینید خبری هست و نه از آنچه که ممکن است بیشتر از آنکه راهگشای فهم آثار باشد، به بستن همه راه‌ها ختم ‌شود. در نمایشگاه اخیر، سمیرا اسکندرفر هم در این گالری که از تاریخ ششم تا یازدهم دی ماه دایر بود هیچکدام از مواردی که در بالا ذکر شد در فهم بیننده اثر نمی‌گذاشت. اگرچه اسکندرفر به رسم سال‌های اخیر نقاشی کردنش قطع بزرگ را برای کارهایش انتخاب کرده و به همان نسبت هم موضوعات و عناصر این آثار را بزرگ نموده است، اما هیچیک از آنها در این نمایشگاه به رخ کشیده نمی‌شوند. این مورد را هرچند می‌توان به حساب فضای گالری طراحان آزاد گذاشت اما بخش عمده‌ای از آن هم به واسطه آثاری است که روی دیوار این نمایشگاه بود.
قبل از آنکه قرار باشد بحث در مورد تاثیر این فضای نمایشگاهی پیش کشیده شود، بد نیست که به تاثیر نوشته‌ای در بدو نمایشگاه اشاره شود؛ نوشته‌ای که به زعم نگارنده بزرگ‌ترین ضربه را پیش از هر اظهارنظری درباره این نمایشگاه به آثاری که دیده می‌شوند زده است. هرچند نگارنده آن سطور نشان می‌داد که شناخت کافی از دوره‌های مختلف کاری اسکندرفر دارد اما خواسته یا ناخواسته در متن نوشته‌شده‌اش تداعی‌کننده ذهنیتی بود که مخاطب را با یک پیش‌فرض به‌سمت آثاری که خواهد دید روانه می‌کرد. در بخشی از متن این نوشته چنین آمده است که «در حقیقت از طریق فرآیند آشنایی‌زدایی شخصیت‌ها به وسیله هنرمند، بیشتر به چهره‌هایی مبدل شده‌اند که دیگر اثر چندانی از هویت مشخص قبلی خود را نمی‌یافت. هویت اکنون آنان اما تنها به وسیله شخص هنرمند از طریقی ناآشنا تعریف شده است. اسکندرفر خود ترجیح می‌دهد تا قضاوتی در مورد شخصیت‌های تصاویرش نداشته باشد، در عوض به گونه‌ای بی‌طرفانه به بیننده اجازه دهد تا خود به تفسیر آنها بپردازد» و ... . با این حساب باری از دوش آثار این نمایشگاه برداشته‌ایم و خواسته یا ناخواسته این آثار را به گفته‌های خالق آن در مورد هر یک مرتبط کرده‌ایم. در ادامه صاحب اثر هم قرار است توضیح و تفسیری از کارش نداشته باشد و بدین شکل بیننده سردرگم در میان آثاری چند برابر هیکل خودش بماند. اینکه اینها که هستند، مناسباتشان چیست، چه کار می‌کنند و ... سوال اصلی تنها در این میان آثار پیش‌رو نیست.
۱) چرا قطعی چنین بزرگ برای آثار انتخاب شده‌ است؟! اسکندرفر به خوبی توانسته است در این آثار از کلیشه رایج بزرگی ابعاد فرار ‌کند؛ آثاری با ابعاد بزرگ که پیش از آنکه حرفی برای گفتن داشته باشند می‌کوشند بیننده را میخکوب قطع‌شان کنند و دیدنی‌ها را بیشتر بنمایند و آنچه نادیدنی است و نباید دید فراموش شود. این نخستین نقطه قوت نمایشگاه اخیر اسکندرفر است که اگر آگاهانه هم باشد، در ادامه روند کاری او امکانات بیشتری در اختیارش قرار خواهد داد. او علی‌رغم بزرگی ابعاد آثارش نه قصد القای موضوعی را در ذهن مخاطب دارد و نه می‌خواهد او را از آنچه می‌بیند منحرف کند. اما نباید فراموش کرد که بزرگی ابعاد این آثار هر چقدر هم که مثبت ارزیابی شود با دیدی عیب‌جویانه منفی هم هست. بدین شکل ضعف‌ها در این آثار نمایان‌تر شده و با کمی سماجت جذابیت دیدن یک اثر هنری صرف را از بین می‌برند. از یک سو همه این آثار نشان‌دهنده قدرت صاحب اثر در خلق چنین آثاری است - و به عبارتی ساده همه این آثار به خوبی در قاب‌هایشان نشسته‌اند- و از سوی دیگر هم انگشت بر ضعف‌هایی می‌گذارند که به نظر می‌رسد بعد از چند سال نقاشی کردن باید در آثار اسکندرفر حل شده باشند و هیچ اثری از آنها نباشد. البته می‌توان این پیش فرض را هم در نظر گرفت که آثاری به این ابعاد در حقیقت طرح‌هایی کوچک‌ترند که چند برابر شده‌اند و با کمک ابزاری به نام «رنگ» همه ضعف‌ها پوشیده شده است؛ اما باز هم جای این سوال هست که خط‌ها را چه باید کرد؟
۲) اصراری که اسکندرفر در آثار این نمایشگاه بر دورگیری‌ها و طراحی از دست در حالت‌هایی پیچیده و دفرمه دارد اگرچه می‌تواند بخشی از تجربه او در روند کاری‌اش محسوب شود اما در اولین نگاه بیشترین لطمه را به آثاری که می‌توانست فارغ از هر اظهارنظر مرتبط با حاشیه‌های تاریخ هنر باشند، می‌زند. به این مسئله هیچ کاری نداشته باشید که سابقه این آثار به کجا می‌رسند و در پس هر کدام از آنها چه اندیشه و نگاهی نهفته است. حتی این فرض را هم کنار بگذارید که قرار است در آینده چه اتفاقی بیفتد. اسکندرفر از همان ابتدا موضع خود را نسبت به مخاطب اثرش مشخص می‌کند. اکراهی ندارد که او از کاری که کرده است بیزار شود و یا حتی به آن نگاهی هم نیندازد و بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که تمهیدش برای بزرگی آثار به این دلایل نبوده است. این قطع اگرچه می‌تواند به همان اندازه که بر مخاطب تاثیر می‌گذارد، دست صاحب اثر را در اجرا ببندد، اما هیچکدام از این اتفاقات در نمایشگاه اخیر اسکندرفر نیفتاده است.
نگارنده هم موافق است که اسکندرفر چند سالی است که با همین موضوعات البته با تغییر نگاه دست و پنجه نرم می‌کند؛ اما آنچه بر دیوار نمایشگاه دیده می‌شود نه تجربه او که ماحصل نتایجی است که در این سال‌ها به آن رسیده است. با این حساب دلیلی ندارد که هر یک از آثار را با دیگری مرتبط بدانیم و یا بیشتر از آن به سراغ موضوع «آرامش خیلی بزرگ» برویم که او آن را موضوع نمایشگاهش قرار داده است. فقط کافی است با این پیش‌فرض شروع کنیم که این آثار از روی عکس کار شده‌اند و بلافاصله به این نتیجه برسیم که هیچکدام از این آثار خصیصه عکس بودن را با خود ندارند. فرض بگیرید آشنایی‌زدایی شده است اما عجیب اینکه بیننده با آنچه اتفاق می‌افتد و پیش‌رو دارد، آشناست. در نظر بگیرید که آثار جریان تاریخی را – البته در هنر غرب- با خود یدک می‌کشند پس چرا مخاطب ایرانی بی‌خبر از همه جا در مقابل آن درنگ می‌کند و عجیب‌تر آنکه آن را می‌فهمد. موضوع، زاویه نگاه و برخورد با آن همانی است که از قبل در ذهن مخاطب آثار اسکندرفر موجود است و حتی می‌تواند آن را به رنگ‌ها، فرم‌ها و سایر تکنیک‌های به کار گرفته در آثارش تعمیم دهد. اما در این نمایشگاه تنها کادرها و برش‌ها هستند که حرف نهایی را می‌زنند. ضعف در طراحی همچنان در تعدادی آثار اسکندرفر نمایان است و این ضعف اگرچه بعضا به‌واسطه تمهیدی که به مدد رنگ‌های غالب و تاثیرگذار - و ایجاد جذابیت‌ بصری و نه تکیه بر عناصر بصری- در آثار وی پوشانده می‌شود اما همچنان برای مخاطب آثار آزاردهنده است.
۳) آنچه در این نوع نقاشی و انتخاب موضوع که بخش عمده‌ای از آن را پرتره‌ها تشکیل می‌دهند ذهن صاحب اثر را بیشتر درگیر می‌کند، نه خود موضوع(پرتره) بلکه پر کردن فضای پیرامونی آن است. علاوه بر آن اگر قرار باشد کادری هم بزرگ باشد و هم مربع، مشکلات بیشتری به همراه خواهد داشت. از یک طرف صاحب اثر تکنیکی را باید برگزیند که شبیه آنچه پیش‌از‌ این بوده نباشد و در کنار آن آنچه به کار گرفته می‌شود عنصری (اعم از خط، رنگ و بافت) زائد و بدون هیچ توجیه منطقی یا بصری محسوب نشود. در نمایشگاه اسکندرفر بخشی از این مسئولیت به عهده المان‌هایی قرار گرفته بود که او در کارش استفاده می‌کند اما بخش بیشتر آن مختص سطوح رنگی ثابتی بود که او به صورت تخت در پس‌زمینه کارش قرار می‌دهد. پیشتر در آثار اسکندرفر این وظیفه به عهده خط‌هایی در پس‌زمینه بود که خواه‌ناخواه با ایجاد یک پرسپکتیو، عمقی زائد به اثر می‌بخشید و بدین شکل اثر را در دو فضای متفاوت و غیرقابل انطباق گرفتار می‌ساخت. در نمایشگاه اخیر، تخت بودن فضا بدون ایجاد هیچ عمقی -که این یکی را دیگر می‌توان یکی از خصوصیات عکس‌گونگی آثار در نظر گرفت- نقطه قوتی است که دست اسکندرفر را برای دیگر بازی‌های تصویری در اثرش باز می‌گذارد.
بدین شکل او آزاد است عنصری را بدون دلیل وارد کارش کند، جلو یا عقب ببرد، بزرگ یا کوچک کند و یا حتی از ابتدا آن را ندیده بگیرد. این تختی سطوح به مدد هارمونی رنگی غالب بر این نمایشگاه، البته به استثنای رنگ سیاه است – که زمانی یکی از خصوصیات آثار اسکندرفر به شمار می‌رفت و حیف که در نمایشگاه موردبحث تنها به دلیل لوکس بودنش زائد به نظر می‌رسد- نقطه قوتی است که اگر همچنان در آثار اسکندرفر باقی بمانند در آینده تجربه‌های بهتری برای او به همراه خواهند داشت. خط‌هایی که پیش از این اسکندرفر در آثار خود به کار می‌برد بیشتر از آنکه در خدمت اثر باشند، چشم بیننده را به گوشه‌های کادر هدایت می‌کرد و با ایجاد پرسپکتیو نقطه‌ای، مخاطب خواه‌ناخواه در فهم حرف اصلی او (البته آنچه قرار بود در قالب اثرش بگوید) باز می‌ماند. اگرچه در برخی از آثار نمایشگاه همچنان با این نوع پرسپکتیو مواجهیم اما او این بار پرسپکتیو دیگری را با پلان‌بندی اثرش و با کاربرد سطوح تخت رنگی به کارش اضافه کرده است.
۴) هرچند در نهایت آنچه بعد از دیدن آثار در ذهن مخاطب باقی ماند باز پرتره‌ها و موضوعاتی هستند که نه به وضوح بلکه در حالت‌های چهره‌ها، نوع نگاه‌شان و ... (در ابعادی بزرگ‌تر از آنچه که باید) دیده‌ایم اما مواردی هم هست که نباید نادیده گرفت. اسکندرفر در آثارش و شاید از عمد و به‌دور از موضوع آثارش المان‌هایی را به‌کار گرفته است که مرکزیت موضوع آنها را از چشم مخفی می‌کند. این عناصر جانبی - که البته رنگ می‌توانست نبودن آنها را جبران کند-بیشتر از آنکه به آثار آسیب بزنند در خدمت اثر هستند؛ و گویا قرار است در نمایشگاه‌های بعدی او نقش‌های مهم‌تری از اینکه تاکنون داشته‌اند به عهده بگیرند؛ اگر اسکندرفر چنین فرض بگیرد که همه چیز در یک نمایشگاه شفافیت موضوع،‌ رنگ و بستن راه تخیل مخاطب نیست.
 
علی مطلب‌زاده
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 18 خرداد 1390  4:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها