0

مجله هنر / نقاشی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رامبراند
رامبراندآیا رامبراند می‌دانست چه هنرمند گرانمایه‌ای است؟ فروتنی هیچ‌گاه خصیصه‌ی برجسته‌ی او نبود، ولی آن زمان كه می خواست امضای خویش را در پای تابلوهای نخستین بگذارد، مثلاً‌ بر پای تابلو سنگسار كردن استیون قدیس كه آن را بعد از فراغت از هنرآموزی در كارگاه پییترلاستمن پرداخته بود، به شیوه‌ای فروتنانه و دور از هر گونه خودنمایی فقط حرف "R." را به‌عنوان امضا نهاد. گاه به گاه بر امضای تابلوهایی كه در طول سال ۱۶۲۶ ساخته بود حرف "f." را نیز می‌افزود. این نخستین حرف كلمه‌ی لاتینی "fecit" است كه چنین معنا می‌‌دهد: "او این اثر را ساخته است" چنان‌كه گویی با این‌كار می‌خواست آثار خود را از سایر تابلوهایی كه در دنیای كوچك هنرآموزان لاستمن پرداخته شده بود متمایز و مشخص سازد.
لكن آن‌زمان كه به لیدن بازگشت و در آن‌جا مستقر شد، در صدد برآمد تا در شناساندن خود و هنرش گامی پیشتر بردارد. از این رو تابلوهایش را یكی پس از دیگری با دو حرف "RH" امضا می‌كرد كه نشانه‌ی رامبراند هارمنسون، یعنی رامبراند پسر هارمن بود. هنرمند می‌خواست با این تغییر امضا به همگان بفهماند كه دیگر یك هنرآموز ساده نیست بلكه مرحله‌ی هنرآموزی را به پایان رسانده و به صورت هنرمند نوجوانی درآمده كه به زادگاه خویش بازگشته است تا به خلق تابلوهایی مشغول شود. در این دوره، به‌عنوان مثال، تابلو «طوبیت و آنا» را به شیوه‌ی جدید امضا كرد.
باز در سال ۱۶۲۷، یعنی زمانی كه روانه‌ی دنیای بزرگ‌تری فراسوی همسایگان و شهر زادگاهش شد، آغاز آن نهاد كه خود را با هویت "RL."به نشانه‌ی رامبراند، اهل لیدن، بشناساند. او، از این پس، در حالی كه به امید دریافت سفارش نقاشی از لاهه بود، تابلوهای خود را بدین گونه امضا كرد.
ولی بار دیگر، شاید به سبب آنكه موفق نشده بود از لاهه سفارش‌هایی بستاند، یا از آن جهت كه باز دلش می‌خواست خود را همچون پسر پدرش بشناساند، در اواخر سال ۱۶۲۹ امضایش را تغییر می‌دهد و تابلوهایش را چنین امضا می‌كند: "RHL." كه نشانگر رامبراند فرزند هارمن اهل لیدن است.
رامبراند این طرز امضای جدید را با خود به آمستردام برد و نخستین تابلوهای چهره‌نگاریش یعنی چهره‌نگاری‌هایی از نیكلاس روتس، مارتن لوتن، و یك منشی جوان در پشت میز كارش را به شیوه‌ی جدید امضا كرد تا به همگان بفهماند هنرمند جوانی است كه به‌تازگی از لیدن به آمستردام آمده است.
لیكن دراوایل سال ۱۶۳۲ به‌نظر رامبراند چنین می‌آید كه امضای او فقط نشان دهنده‌ی شهر كوچك زادگاهش است و، بنابراین، امضای جدیدی اختیار می‌كند كه فراتر از پسر هارمن یا از اهالی شهر لیدن باشد، امضایی كه بتواند معرف وسعت بیشتری از نظر جغرافیایی بشود. از این روست كه تابلوهایی از رامبراند از این زمان به بعد با امضای "RHL VanRijn" مشخص می‌گردد، و با این امضا كه به معنای رامبراند فرزند هارمن اهل لیدن از منطقه‌ی راین است، رامبراند هویت خویش را به رود راین كه در منطقه‌ی وسیعی از اروپا، و از جمله در هلند، كشور زاذگاهش، جریان دارد مرتبط می‌سازد.
آن‌گاه كه چندماهی از سال ۱۶۳۲ سرمی‌آید، با آماده شدن تابلو درس تشریح دكتر تولپ برای نخستین بار شاهد امضای كاملاً جدید و بی‌سابقه‌ای از رامبراند می‌شویم، امضایی كه از این پس تا پایان عمر تابلوهای هنرمند را مشخص و متمایز می‌سازد، امضایی كه به‌نظر غیرعادی می‌آید زیرا فقط نام اول هنرمند را می‌نمایاند .
در هلند، این امضا بدعتی فوق‌‌‌العاده و كاملاً بی‌سابقه بود، چون هیچ هنرمند هلندی نام اول خویش را به‌عنوان امضا در پای تابلوهایش نمی‌نهاد. جملگی نقاشان هلند، به‌عنوان رعایت سنتی دیرینه، نام‌خانوادگی خویش را در امضای آثارشان به‌كار می‌برند و گاهی هم نام كوچك خویش یا علامت اختصاری این نام كوچك را پیش از نام‌خانوادگی می‌گنجانیدند. راستی رامبراند این اندیشه‌ی امضا با نام نخستین خویش را از چه منبعی الهام گرفته بود، تنها نقاشانی كه تابلوهای‌شان را فقط با نام نخستین خویش امضا می‌كردند استادان بزرگ و طراز اول ایتالیایی نظیر میكلانژ و لئوناردو داوینچی بودند، بدین ترتیب با امضای "Rambrandt." در پای تابلو درس تشریح دكتر تولپ رامبراند خود را به‌عنوان هنرمندی طراز اول و در سطح اروپا معرفی می‌كند. این گستاخانه‌ترین ادعایی بود كه او می‌‌توانست اندیشه‌ی مطرح كردن آن را به ذهن خود راه دهد.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رامبراند
رامبراندکم پیش می آید که در این روزها کسی نام رامبراند را نشنیده باشد. مردی که به نیکی سرآمد نقاشان است و از جمله افرادی است که نامشان همیشه باقی می ماند و تا ابد برروی کارهایشان صحبت می شود.
جدا از مباحث نقادانه و دلالی آثار هنری که رابطه تنگاتنگ و محکمی دارند، آثار رامبراند واقعا قابل ارزش گذاری نیستند و به نظر می آید که رامبراند در سفر تحقیقی آثارش در نهایت به روانشناسی پرتره نزدیک شده است.
تسلط به چین و چروک و نفوذ چشمان مسئله ای است که رامبراند با قدرت به آن رسیده است. وی بزرگترین نقاش هلندی است و در قرن هفده زندگی می کرده است. او به نسل بعد از فرانس هالس و روبنس تعلق داشت و از وان دایک ولاسکز هفت سال جوانتر بود. رامبراند بر خلاف لئوناردو ودور از مشاهدات و تجارب خویش نوشته هایی به جا نگذاشته است. البته احساس می کنیم که رامبراند را صمیمانه تر و نزدیکتر از هر یک از این استادان بزرگ می شناسیم، زیرا او سابقه حیرت انگیزی از زندگی خویش را به شکل پرتره هایی از خود برای ما به جا نهاده است. این پرتره ها از دوران جوانی او، که نقاشی کامیاب و حتی باب روز بود، آغاز می شود و به روزگار پیری و تنهایی او می رسد که چهره اش غم ورشکستگی و اراده ناگسسته انسانی به راستی بزرگ را باز می تاباند. این پرتره ها به روی هم نوعی اتوبیوگرافی زندگینامه خودنگار را تشکیل می دهند.
وی در جوانی دانشگاه را به قصد نقاش شدن ترک کرد. برخی از نخستین کارهای او به شدت مورد تمجید هنرشناسان روز واقع شد، وی با پستی و بلندی های زندگی اش و ورشکستگی ها و مرگ نزدیکانش کنار آمد و توانست حاصل تمامی تجارب خود انگیخته زندگی اش را در آثارش بیاورد.
رامبراند، چهره زیبایی نداشت و محققا هیچ گاه درصدد پوشاندن زشتی صورت خود بر نیامده است. او خویشتن را با نهایت صداقت در آینه می نگریست، و به خاطر همین صداقت است که پس از لحظه ای که از دیدن چهره اش می گذرد، دیگر زشتی یا خوش قیافگی او برای مان مطرح نخواهد بود. چهره ای که او تصویر می کند چهره یک انسان واقعی است. هیچ اثری از حالت گیری و هیچ نشانه ای از نخوت در آن دیده نمی شود، فقط نگاه نافذ نقاش را می بینیم که ریز نقش های چهره خویش را می کاود و می خواهد هرچه بیشتر به رازهای نهفته در سیمای آدمی پی ببرد. اگر این تلقی عمیق رامبراند نمی بود، هرگز نمی توانست تابلوهای عظیم خود را بکشد، تابلوهایی هم چون ولینعمت و دوست خویش. رامبراند گویی همیشه مجموعه یا کلیت یک شخصیت را باز می نمایاند. مهارتی که می توانست با آن، برق و جلای یراق دوزی های زرین یا انعکاس نور به یقه سفید را به تصویر درآورد. او مدعی بود که این حق نقاش است که در هر تابلو هنگامی که به هدف موردنظر خود می رسد، کار خویش را تمام شده اعلام کند، اینها همه باعث شدند که روح و زندگی در شخصیت به تصویر درآمده او اعتلا یابد.
در پرتره های بزرگ رامبراند خود را با انسان های حقیقی چهره به چهره می یابیم، گرمای آن را احساس می کنیم، نیاز به محبت و تنهایی و رنجشان را درک می کنیم. گویی آن نگاه نافذ و موشکافانه که در خودنگاری های رامبراند آشنای ماست، توانسته است به ژرفای قلب آدمی نفوذ کند.
همین نبوغ است که موجب می شود تابلوهایی که رامبراند از داستان ها کشیده است، از هرآنچه قبلاً ساخته شده، متفاوت باشد. رامبراند به عنوان یک پروتستان باایمان، بدون شک بارها و بارها کتاب های مذهبی را خوانده است. او به ژرفای روح قصص آن کتاب ها نفوذ کرده و کوشیده است هر موقعیت را به گونه ای که می بایست بوده باشد و چگونگی رفتار و کردار آدمیان را در چنان موقعیتی، دقیقاً مجسم کند.
رامبراند برای خودنمایی معنای عمیق یک صحنه، نیاز چندانی به ادا و اطوار و حرکات ندارد او هرگز به شخصیت هایش حالت نمایشی نمی دهد. یکی از نقاشی های او رخداد مهیجی را به تصویر درآورده است که قبلاً در هیچ تابلوی دیگری ظاهر نشده است. این صحنه، آشتی بین داود پادشاه و پسر شرورش آبشالوم را باز می نمایاند. هنگامی که رامبراند سعی می کرد که پادشاهان و شیوخ را به چشم ذهن خویش ببیند،همان انسان های شرقی درنظرش مجسم می شدند که در بندر پرعبور و مرور آمستردام دیده بود. به همین علت داود را مانند یک هندی یا ترک تصویر کرده و شمشیر هلالی را بر کمر ابشالوم قرار داده است.
نکته جالب نگاه مذهبی نقاشان تا دو قرن پس از رنسانس است. گویی تلاش انسان نواندیش رنسانس در تقابل با مذهب نیست بلکه در تعارض با سیاست های کلیسای کاتولیک خرافی است، انسان نقاش و در کل هنرمند درجهت فردیت می کوشد. بنابراین در سده هفدهم هنوز نقاشان مذهبی وجود دارند که به قصص کتاب های مقدس توجه می کنند. در قرن بیستم همان گونه که اشاره شد هنرمندان درجهت شعارهای سیاسی و اجتماعی شالوده فردگرایی مدرن را پایه گذاشتند که هر فردی حاکم بر امور خویش است، چون صاحب قدرتی است که خاص او است. البته با گذشت پنجاه سال رویکرد خزنده پست مدرن را می بینیم که باز، بازگشتی است به سوی ارزش های فراموش گشته زنده نگه داشتن هویت و همه چیزهایی که در مدرنیته با قدرت هیولایی به تخریب آن پرداخته شده بود. از سخن دور نشویم و به عصاره اصلی کلام بپردازیم. جان کلام این است که رامبراند و دیگر هنرمندان هم عصر او همگی به شیوه پیش از خود، شمایل نگاری می کردند و به قصص جان می دادند اما هردفعه با شیوه ای متفاوت با نگاهی ژرف تر از گذشته خود و صدالبته نورپردازی را مبراند در خورتحسین است. آن گونه که گویی در تئاتر نمایشی می بینی. اسلوب نورپردازی او سرمشق بسیاری از هنرهای نمایشی است. نیمی از صورت در تیرگی و نیمی دیگر هویدا.
در بسیاری از تابلوهای او، رنگی که در نگاه نخست به چشم می آید قهوه ای نسبتاً تیره است. ولی مایه های تیره کارهای او، به کنتراست چند رنگ روشن و شفاف، قدرت و نافذیت بیشتری می بخشد. درنتیجه نور در برخی نقاشی های رامبراند توجه برانگیز است.
وی هم چون آلبرشت دورر در هنرهای چاپ نقشی دستی توانا داشت. او دیگر از شیوه کنده کاری روی چوب یا مس استفاده نمی کرد. بلکه روشی را به کار می برد که از روش کار با مغار راحت ترو سریعتر به نتیجه می رسید.
یکی از چاپ نقش های رامبراند صحنه ای را نشان می دهد که مسیح در حال موعظه است و فقرا و افتاده حالان برای شنیدن سخنان او برگردش جمع شده اند. کسانی که با زیبایی متعارف شخصیت های هنر ایتالیا مأنوس باشند، چه بسا در مواجهه نخست با تابلوهای رامبراند شگفت زده شوند، زیرا رامبراند نه تنها توجه چندانی به زیبایی ندارد، بلکه می خواهد زشتی های موجود و عینی را درتابلوهای خود انعکاس دهد، وی حقیقت و صداقت را بیش از هماهنگی و زیبایی ارج می نهاد. مسیح برای فقیران، گرسنگان وغم زدگان سخن می گفته است، و فقر و گرسنگی و غم وزاری چیزهای زیبایی نیستند.
شخصیت رامبراند در همه رشته های نقاشی هلند آن چنان عظیم و مهم است که هیچ نقاش دیگری در دوره وی نمی تواند در مقام قیاس با او مطرح شود. ولی این گفته بدان معنا نیست که استادان زیادی در هلند نبودند که به سهم خود شایسته مطالعه وتحسین باشند.
اما براستی اگر به صورت ها در آثار او دقت کنیم چه چیز در پس چشم آنهاست؟ نگاهشان به کدامین سوی است؟
گویی این آدم ها تا انتهای نامیرا درتابلو جا خوش کرده اند. حالات هر کدام حاکی از استادی نقاش است. ضرب قلم بر صلابت کار نقاش می افزاید. رنگها جرمی هستند. گویی با نگاه هر آدم می توانی به عقبه آن و طرز فکرش پی ببری. زیرک، باهوش، ابله، بدجنس اینها همه به یک طرف و خودنگاریهایش به سوی دیگر. نگاهش گویی در ما نفوذ می کند. درپس این چشم ها چه چیز نهفته است؟ نگاه مسیح را او به هنرمندی درآورده است. رامبراند مانند داستایفسکی درادبیات است که تاثیرگذار و بدعت گذار است و به گفته کامو که تاثیر نپذیرفتن از داستایفسکی دشوارترین کار عالم است، درنقاشی هم پس از مشاهده آثار رامبراند تأثیر نپذیرفتن از او دشوار است. شخصیتی مؤلف که با قدرت، نقاشی به معنای خاص کلام را انجام می دهد. چه زیباست هنگامی که در آثار او بخشی از پرتره های در سیاهی رفته را در انتزاع خود باز می یابی. نگاهی نوبه نور پردازی که پس از گذشت سالیان که از عمر مکتب با روک که او در آن قلم میزد تبدیل به یک نگاه کلاسیک شده است.
گویی، امر طبیعی است که نقاشان در بی چیزی و فقر بمیرند وآیندگان هنگامی که با لباس های مبدل به مهمانی شبی دعوت شده اند پس از خوردن شام درباره یک اثر چند میلیونی وی چانه زنی کنند دلالانی که منتقد هم هستند، اما گویی تاریخ به ما و نگاه بصری ما قدرت قضاوت می دهد. بی آنکه دلالان بر اساس یک جریان ون گوگ ها و رامبراندها را به سرزبان بیندازد.
 
هامون قابچی
روزنامه کیهان
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رامبراند، مرد چند چهره
رامبراند، مرد چند چهرهازسال ۲۰۰۶به بعد ، همزمان با چهارصدمین سالگرد تولد رامبراند نقاش، طراح و حکاک بزرگ هلندی بزرگداشت هایی برای این هنرمند بزرگ در سراسر اروپا برپا شده است . این فعالیت ها شامل نمایشگاه هایی است که به ما فرصت مقایسه این نقاش بزرگ را با سایر استادان این هنر که در زمینه سایه و روشن کار می کردند، می دهد .
برگزاری کنسرت ها ازدیگر برنامه های این جشنواره است و ما می توانیم در مسیرهایی که او در زادگاهش پیموده ، قدم بزنیم. تمام این جریانات به بازدیدکنندگان اجازه می دهد تا هر چه بیشتر با چهره این نقاش غیر قابل وصف و این مرد چند چهره، آشنا شوند . بیشتر این جشنواره ها در شهر لیدن، محل تولد او و آمستردام متمرکز شده اند .
البته در دیگر نقاط اروپا نیز جشن هایی برگزار خواهد شد . رامبراند در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمد؛ او نهمین فرزند خانواده ای ده نفری بود . به مدرسه لا‌تین لیدن رفت، اما به جای پرداختن به اسطوره های کلا‌سیک در آثارش ، از موضوعات مذهبی استفاده کرد . (شیوه تصویرگری او شامل پالا‌یش سایه و نور برای رسیدن به تفاوت های ظریف تر و نهایتاً ادغام آنها در یکدیگر بود .) در ۲۵ سالگی لیدن را به مقصد آمستردام ترک کرد . آن زمان زندگی او بسیار آشفته بود .
در سال ۱۶۴۲ همسرش، ساسکیا، درگذشت و او با پرستار پسرش ازدواج کرد . اما عاشق صاحب خانه اش شد که ۲۲ سال از او کوچک تر بود . خوشبختی ها و آرامش زندگی او به سرعت کاهش یافت و در سال ۱۶۵۶ کاملا‌ً ورشکسته شد، به گونه ای که هنگام مرگش او را در گورستان فقیران دفن کردند .
● لیدن
زادگاه رامبراند، امسال میزبان جشنواره‌های زیادی است . یکی از آنها جشنواره ۳ روزه رامبراند است که در روز تولدش ( ۱۵ ژوئیه) افتتاح شد؛ طی این مراسم تمام شهر را به شکل سالهای زندگی رامبراند تزئین کردند .بازدیدکنندگان برای دریافت اطلا‌عات از تمام فعالیت های رامبراند می توانند به نمایشگاه آثار او واقع در مجموعه شلتما مراجعه کنند. آنجا همچنین بروشورها و کارت پستال‌هایی برای علا‌قه‌مندان در نظر گرفته شده است.
● موزه مونیسیپال در لا‌کنهال، لیدن
سـالـن تـولـیـد لـبـاس قـرن هـفـدهـمـی اکـنـون مـیـزبان نـمـایشگاه‌هایی با موضوع رامبراند است. در این سالن نمایشگاه‌های رامبراند راوی، رامبراند و پیکاسو و منظره‌های رامبراند به نمایش در می‌آید. در نمایشگاه رامبراند راوی، می‌توانیم ۲۰۰ گراور از کارهای او را ببینیم؛ در رامبراند و پیکاسو شاهد چگونگی تاثیرگذاری گراورهای استاد هندی در خلق ۱۴ شمایل قرن بیستمی خواهیم بود. منظره‌های رامبراند، اجتناب او از ترسیم دنیای واقعی را نشان می‌دهد.
● آمستردام
رامبراند در ۲۵ سالگی به آمستردام - مرکز تجارت و ثروت آن زمان - نقل مکان کرد و تا هنگام مرگش در سال ۱۶۶۶ در آنجا زندگی کرد. در جشنواره <چهارصد سالگی رامبراند> این شهر گنجینه موزه‌ هایش را به نمایش می‌گذارد و به بازدید کنندگان این نمایشگاه اجازه می‌دهد آثار او را از نزدیک مشاهده کرده و آنها را با آثار کاراواجیو مقایسه کنند.
اگر از دیدن نقاشی‌های رامبراند خسته شده‌اید، می‌توانید به کنسرت‌هایی که به مناسبت این سال برگزار شده بروید و یا در نزدیکی خانه او قدم بزنید.
● موزه ریجکس
این نمایشگاه کلیدی، بزرگترین مجموعه نقاشی‌ها و طراحی‌های رامبراند را در جهان ما در خود جای داده و بازدید از آن آرزوی تمام علا‌قه‌مندان به این نقاش است. در این نمایشگاه با مقایسه آثار او با دیگر هم‌وطنانش مانند: جان استیل، فرانزهالس و ورمر می‌توانیم تفاوت جایگاه آنها را به خوبی احساس کنیم.
● موزه ون گوک، آمستردام
همزمان با موزه ریجکس، موزه ون گوک نیز نمایشگاهی از آثار رامبراند و کاراواجیو برپا کرده است. اکنون در این موزه آثار دو تن از بزرگترین نقاشان قرن هفدهم به نمایش درآمده‌اند. می‌توانیم با مشاهده ۲۰ تابلو که از دیگر موزه‌های بزرگ جهان گردآوری شده، تضادها و تشابه‌های این دو هنرمند بزرگ را شاهد باشیم. این تصاویر نشان دهنده عشق، احساس و شکیبایی هستند.
● موزه خانه رامبراند
در خانه قدیمی رامبراند، گراورهایی - که کمتر به آنها توجه شده - به نمایش درآمده‌اند، آنها احساسات درونی او را نشان می‌دهند و بسترساز خلق بسیاری از شاهکارهایش بوده‌اند.
● موزه تاریخی یهودیان، آمستردام
در دوران ما بسیار رایج شده است که رامبراند را <هنرمند یهودی> می‌خوانند. او سال‌ها در قلب منطقه یهودی نشین آمستردام زندگی و کار کرد. او در آن سال‌ها بسیاری از صحنه‌های انجیل را به تصویر درآورد. از قرن نوزدهم تعدادی از منتقدان برخی از مدل های او را نیز یهودی خواندند. البته هنوز معلوم نیست که مبنای این باور چیست؟
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رامبراند؛ طراح، نقاش و چاپگر هلندی
رامبراند؛ طراح، نقاش و چاپگر هلندینگاه به هویت انسان ها و زندگی روزمره از قرن شانزدهم میلادی موضوع عمده آثار هنری قرار گرفت. وقتی هنرمندان هلندی ارتباطشان را با کلیسای کاتولیک کم کرده و به پیروان کلیسای پروتستان پیوستند حاصل این تغییر رویه، محبوبیت پرداختن به موضوعات واقعی و زندگی مردم طبقه متوسط و پایین جامعه نزد طراحان و نقاشان بود. این تغییر نگرش همان چیزی است که در تاریخ هنر به نام سبک رئالیسم هنری ـ اجتماعی شهرت یافت. در رأس طراحانی که به موضوعات اجتماعی پرداختند، رامبرانت ون رین قرار داشت. او ابتدا با طراحی مناظر جشن و اعیاد مذهبی و نقاشی های تاریخی علاقه خود به موضوعات رئال را نشان داد. این علاقه کم کم به شکل بارزتری در ترسیم مردمی که هر روز رامبرانت با ایشان در کوچه و خیابان روبرو می شد بیشتر شد. علاقه مفرط رامبرانت به طراحی از مردم عادی، پیر، میانسال و حتی معلول روز به روز بیشتر می شد تا آنکه موضوع قالب طراحی ها و آثار چاپی او را به خود اختصاص دادند. رامبرانت هنرمندی صادق و راستگو در هنرش بود. او حتی در هنگام ترسیم خودنگاره هایش نیز از بازنمایی ضعف های چهره اش ابایی نداشت. وی بی هیچ کم و کاستی به پرداخت جزئیات موضوعش می پرداخت و آیینه تمام نمایی از واقعیت را در
طراحی هایش به مخاطبش عرضه می کرد. رامبرانت اولین هنرمندی نبود که گدایان،موضوع آثارش شدند. با جستجویی کوتاه در بین هنرمندان هم دوره وی به اسامی طراحان برجسته ای نظیر «بروگل» و «آدریان ون دوین» بر می خوریم. این دو هنرمند گرچه در طراحی بیچارگان، کشاورزان و افراد ناتوان آثار ارزشمندی را از خود باقی گذاشتند ولی آنچه هنر رامبرانت را ایشان متمایز می نماید شیوه بازنمایی موضوعات توسط او بود. رامبرانت معتقد بود که نباید تصویری تحقیرآمیز، نفرت انگیز یا رقت بار از افراد طبقه متوسط جامعه ترسیم کرد. چرا که این نوع نگاه سبب می شود که بسیاری از ظرایف و جنبه های دوست داشتنی مردم در قالب نقاشی یا طراحی مغفول بماند. همین عقیده سبب شده است تا امروز نیز با نگاه به آثار طراحی و چاپی رامبرانت روحیه انسان دوستی و احترام به مقام انسان را در لابه لای هاشورهای ریز و منسجم آثارش نظاره گر باشیم. بررسی آثار رامبرانت در مقام یک تماشاچی به ما ثابت می کند که قصد وی از طراحی انسان ها در شرایط مختلف اجتماعی تنها ارتقای سطح کیفی هنرش نبوده است. او به انسان به منزله یک فرم نگاه نمی کرد. می توان آثار بیشماری را در مجموعه به جای مانده از وی مشاهده کرد که فاقد تاریخ، نام پدیدآورنده و مکان خلق اثر هستند. حتی بسیاری از این آثار نیمه تمام رها شده اند. تمام این نکات موید این مطلب است که طراحی برای رامبرانت وسیله برای کنکاش هویت انسانی بوده است و نه ابزاری برای مطرح کردن نام هنرمند در بین جامعه یا برپایی نمایشگاهی از آثارش! او پیش از آنکه هنر بزرگی داشته باشد، قلب بزرگی داشت. رامبرانت یک اعجوبه در عالم هنر چاپ بود. در سن ۱۸ سالگی توانست تمام دوره های پیشرفته هنری را با موفقیت به اتمام برساند. در نوزده سالگی شروع به فروختن آثارش کرد. پنج سال بعدی عمرش را به کارهای چاپی پرداخت و بیشترین آثارش را در این دوره به شیوه چاپ اچینگ به وجود آورد. بسیاری از آثار تراز اول رامبرانت در این تکنیک مربوط به دو دهه ۱۶۴۰ و ۱۶۵۰ است. امروزه کارشناسان بسیاری با بررسی آثار این هنرمند علاوه بر نمایش استعداد او در هنر چاپ به اطلاعات ارزشمندی از شیوه زندگی و عادات اجتماعی در طول دوران حیات وی دست یافته اند.

پیوست: اچینگ شیوه ای در چاپ است که در آن طراح با استفاده از اسید طرح مورد نظرش را بر روی لوح های فلزی پدید می آورد. در این روش ابتدا سطح لوح فلزی با یک عایق شبیه قیر پوشانده می شود و سپس طراح با یک وسیله نوک تیز، طرح مورد نظرش را بر روی لوح قیر اندود ترسیم می کند. با قرار گرفتن لوح در ظرف اسید، طرح مورد نظر به وسیله اسید خورده می شود. با رنگ گذاری بر روی لوح، طراح می تواند به چاپ طرح مورد نظرش دست یابد.

منبع: بنجامین جنوچیو نیویورک تایمز ـ فوریه ۲۰۰۹
 
روزنامه ابرار
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رفاقت امید و آتش و مرگ
رفاقت امید و آتش و مرگبدون شک از پایان دهه پنجاه به بعد گذر از مرزهای متعارف و معمول نقاشی و مجسمه‌سازی در سطحی گسترده، دلائلی خاص داشته است، ولی معلوم کردن آنها، قطعاً کاری دشوار است.
از میانه دهه پنجاه به این سو، تعداد زیادی از آثار و فعالیتهای مختلف به‌عنوان هنر عرضه شده‌اند که شاید بتوان گفت بجز یک ویژگی مشترک، وجه مشترک دیگری با هم ندارند و آن ویژگی مشترک چیزی نیست جز این واقعیت که این آثار نه نقاشی‌اند، نه مجسمه، و نه گرافیک.
این پدیده‌ها اکثراً پیشینه‌ای در تاریخ هنر مدرن دارند که اگر به گذشته‌ها بنگریم، متوجه این قرینه‌ها خواهیم شد؛ گوئی تاریخ هنر از نو تکرار میشود اما با شکلی متفاوت‌تر و البته عجیبتر. گرچه بعضی از این پدیده‌ها به حوزه‌های دیگری با نامهای مختلف سر بر کشیده‌اند، اما نمیتوان از زدن برچسب هنر به آنها امتناع کرد؛ چراکه هنر فقط مختص نقاشی و مجسمه‌سازی با فرمهای سنتی نیست.
بعضی از پدیدارهای هنری بعد از دهه پنجاه، چنان عجیب و غیرمعمولند که انسان در وهله اول دچار حیرت میشود و بر سر دوراهی تردید در قبول این آثار به‌عنوان آثار هنری یا عدم پذیرش آنان به‌عنوان هنر، قرار میگیرد.
مثلاً هنرمندی به نام «کریستو» بخشی طولانی از ساحل استرالیا را با پلاستیک بسته‌بندی کرده و محوطه بزرگی را در کالیفرنیا با پارچه‌ای نارنجی رنگ پوشانده است و جالب این است که هر دوی آنها را به‌عنوان اثری هنری عرضه کرده.
نمونه دیگر، نیوتن هریسون آمریکائی ست که از سالها پیش به فکر اجرای پروژه‌ای بسیار جالب و دیدنی ست (البته هریسون تا امروز هم به دنبال اجرای این پروژه است، اما اجرای آن مستلزم توافق مقامات نظامی آمریکاست که به زمان زیادی برای کسب موافقت آنها نیاز دارد) وی قصد دارد، موشکهای نظامی از دور خارج شده آمریکا را که در انبارها نگهداری میشود، به جوّ بالای کالیفرنیا پرتاب کند تا با تخلیه مواد شیمیائی بتواند یک شفق مصنوعی ایجاد کند.
این پروژه که با صرف هزینه‌ای فوق‌العاده و دور از ذهن، قابل اجراست منجر به تجربه‌ای کوتاه ولی حیرت‌انگیز خواهد شد. انسان امروز از خود میپرسد که آیا این عمل، یک مزاح ناشی از جنون خودبرزگ‌بینی نیست؟ همچنین باید پرسید آینده هنر به کجا خواهد انجامید؟
در میان هنرمندان معاصر نیز هستند کسانی که نگاهی عمیق و ژرف به هنر و زندگی انسانها دارند و ارتباطشان را نیز با گذشته، نه‌تنها قطع نکرده‌اند، بل‌که بنوعی در صدد تجدید آن (البته به شکلی دیگر) هستند. آنسلم کیفر یکی از مهمترین و شناخته شده‌ترین آنهاست.
● «نقاشی از منظر کیفر»
«آنسلم کیفر» (Anselm kiefer) در سال ۱۹۴۵ در دو نواشینگن آلمان غربی به دنیا آمد و بعد از آن‌که در فرایبورگ به تحصیل حقوق و زبان فرانسه پرداخت، در کارلسروهه به نقاشی روی آورد. او از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۲ نزد یوزف بویز (Jusef Beus) که از هنرمندان معاصر آلمان است، در آکادمی ملی هنرهای تجسمی دوسلدورف ادامه تحصیلاتش را در رشته نقاشی پی گرفت. در سال ۱۹۶۹ اولین نمایشگاه انفرادی‌اش را برپا کرد و همان سال در ۱۷ نمایشگاه مختلف در انجمن هنرمندانِ هانوور شرکت کرد. در سال ۱۹۷۱ ساکن هورنباخ واقع در منطقه کوهستانی «اُدِنوالت» (جنوب غربی آلمان) شد و تا امروز در همان مکان به سر می‌بَرَد.
در حدود سال ۱۹۶۹، او در آثارش دغدغه رابطه فرهنگ آلمان با نازیسم داشت، رابطه‌ای که به گونه‌ای نمادین در کتابهای مصور و نقاشیها و بعد مجسمه‌ها و چیدمانهایش نیز انعکاس دارد. پس از آن، نقشمایه‌های وی گسترش یافتند و به سرنوشت هنر و همه معارف انسانی راه یافتند. کیفر، ازجمله مهمترین هنرمندانی است که به احیای اکسپرسیونیسم پرداخته‌اند. وی تاریخ را نقاشی نمیکند، بل‌که آن را تفسیر میکند.
معروفیت او قبل از هر چیز، به سبب خلق نقاشیهای ابزاری اوست. کیفر در آثارش از ابزار و مصالح مختلفی استفاده میکند. برای مثال، در نقاشی بدون عنوانی که در سال ۱۹۸۴ پدید آورد، از امولسیون، حصیر، سرب، لاک صدفی و مانند اینها استفاده کرد. او در مجموع آثارش، به‌طور کلی بنوعی در کنکاش و درگیری با گذشته آلمان است؛ موضوعاتش نیز اغلب برانگیزاننده نسل جوانند. در آثار وی دوران حاکمیت نازیسم در آلمان به طرزی چشمگیر منعکس میشود.
آنسلم کیفر که از یوزف بویز و گئورگ بازلیتس، بسیار جوانتر بود، بشدت تحت تأثیر هنر آنها قرار داشت. وی در سالهای ۷۲ـ۱۹۷۱ با بویز مراوده داشت و در سال ۱۹۷۳ دوستی نزدیکی با «بازلیتس» برقرار کرد اما حتی پیش از این زمان و قبل از دوستی و نزدیکی با این دو هنرمند، نقشمایه محوری خود را یافته بود، یعنی: گذشته آلمان از منظر رخدادهای تاریخی و اولویتهای منعکس شده در نوع ارزشهای فرهنگی‌اش که هم به صورت شخصی و هم به‌عنوان یک بیماری ملی پنهان تجربه شده بود.
سوژه‌های نمادین کیفر، شخصیتهای معروف و رهبران فکری بودند که مردم آلمان هویت خود را در وجود آنها مییافتند و برای توجیه رعب و وحشت دوران حکومت نازیها از وجودشان استفاده و سوءاستفاده کرده بودند.
او، ضمن به تصویر کشیدن این سوژه‌ها، به نقاشی تاریخی ـ که با ارزشترین و تحسین شده‌ترین هنر تجسمی غربی است ـ قدرت و مطلوبیتی تازه بخشید.
هنر کیفر از ابتدا، حال و هوای دینی ـ مذهبی داشت. او خود میگوید: «من برای دین اهمیت بسیار زیادی قائلم، زیرا از علم پاسخی به دست نمیآید». اساطیر کهن و نقشمایه‌های عهد عتیق، اخیراً در هنر او انعکاس یافته‌اند، تا دامنه دلالتهای آن را به فراسوی مرزهای آلمان بگسترانند.
هنر کیفر تا حدودی نیز متأثر از شیوه‌های نگاه باروک به جهان است ولی سبک و لحن او زاهدانه است و بیش از آن‌که تجلیل‌کننده باشد، توجیه‌آمیز و ندامتجویانه است. در روزگاری که رنگهای تند و پرطنین مورد علاقه و توجه مردم و هنرمندان است تابلوهای او سیاه و قهوه‌ای‌اند و با زبانی شاعرانه که برای فهم آن باید تأمل کرد، از آتش و مرگ سخن میگویند؛ اما این تابلوها، امید را نیز منعکس میکنند، امیدی که در شعر او نیروئی خلاقه و زنده است و در کارهای اخیرتر وی نیز با این ایده نمود مییابد که «شَر، مستلزم خیر است».
کیفر هدف خود را با جدیتی خلل‌ناپذیر، دنبال میکند و روشهائی را که به کار میگیرد، عمیقاً سنجیده است. کتابهای تدوین شده، باسمه‌های چوبی و تابلوهای بزرگ، رسانه‌های بیانی او به شمار میروند و او در این رسانه‌ها از مواد و فرایندهای مختلفی غیر از رنگ و کُلاژ استفاده میکند که از سال ۱۹۸۱ به بعد، نی، شن، سرب و دیگر فلزات را شامل میشوند و همیشه مفهوم نمادین و زیباشناختی دارند. در تابلوی «بدون عنوان» (۱۹۸۴)، نردبانی دیده میشود که در محور قرار دارد. این نردبان را میتوان نشانه فاصله گرفتن و همچنین گذر از جهان مادی و دوری جستن از پویش شر دنیوی دانست جالب این‌جاست که نردبانِ تابلوی بدون عنوان از سرب ساخته شده و واضح است که سرب را در کیمیاگری،‌دارای روح میدانند و معتقدند که کبوتر سفید را تداعی میکند. گفته‌اند که پله اول نردبان صعود به آگاهی (که در عهد عتیق آمده) از سرب بوده است.
تابلوی بدون عنوان (کیفر) به‌طوری صریح از بازنمائیهای اواخر قرون وسطا از نردبان یعقوب در عهد عتیق، نشان دارد. هنرمندانی امثال کیفر، اصرار دارند هنر را از قلمروئی که به آن محدودش ساخته‌ایم، یعنی سرگرمی و لذت، خارج سازند. هنر نباید سهل‌الحصول و پیش پا افتاده باشد. هنرمندان به توجه ما نیاز دارند، نه به تأیید و تکذیب ما. آنها مخاطب را جدی میگیرند و این خیلی مهم است.
آنچه تا حدودی میتواند ویژگی معنا و مضمون هنر در دهه ۱۹۸۰ به شمار آید، این است که از نو با قالبهای نمادین بیان گردد. مضمون، نزد کیفر، فرهنگی و عالمانه است.
«بین‌النهرین» عنوان یکی از چیدمانهای کیفر است که اشاره‌ای به گذشته و آینده هنر دارد. عنوان آلمانی اثر «zweistromland» به معنای بین‌النهرین یا بین دجله و فرات است که به گاهواره تمدن شهرت دارد و مرکز نخستین کتابخانه بزرگ جهان است.
کتابهای حجیم با جلدهای سربی در قفسه‌های فولادین و غول‌آسا، نماد دستآوردهای انسانی‌اند که اشاره‌ای دوپهلو دارند؛ یعنی هم گورستان کتاب را مجسم میکنند و هم منابع قابل رجوع را. جلدهای سربی هم بازدارنده‌اند، هم حفظ‌کننده. لوله‌های سربی پر از آب، بر فراز فریم فولادی دیده میشوند و نماد دوشهری‌اند که در عنوان آلمانی اثر مستترند.
سازه دارای مقیاس فوق انسانی ست، کتابخانه‌ای است برای تحولات کهن یا خدایان آینده. کیفر به‌طور ضمنی از قدرت و ارزش دانش و نیز دشواری آن سخن میگوید. او ضمن کار کردن با زبان تجسمی و فاصله گرفتن از آن، هم ضابطه‌های هنری موجود را تحکیم میکند و هم ضابطه‌های جدیدی به وجود میآورد.
تابلوی «نقاشی زمین سوخته» یکی دیگر از کارهای باارزش کیفر است. این تابلو روایتگر جنگ است؛ جنگی ویرانگر و سوزاننده که جز خرابی و ویرانی حاصلی ندارد. این نقاشی همچنین یادآور سرزمینی ویران شده است که میراث جنگ به شمار میرود.
خط افق چنان کوتاه و نزدیک به زمین ترسیم شده که تماشاگر بی‌اختیار خود را درون صحنه حس میکند؛ گوئی در جهانی سوخته و تباه شده قرار دارد.
در پسزمینه تابلو، شبح جنگلی هویداست که درون مهی از دود پوشیده شده است. در قسمت پائین سمت راست تابلو، حفره‌ای عمیق به رنگ سیاه کهربائی دیده میشود. در قسمت بالای سمت چپ با خطی خمیده و نگارشی ـ تزئینی عبارت زیر حک شده است: «نقاشی زمین سوخته».
در تابلوئی که کیفر خلق کرده، همه‌چیز سوخته و ویران شده است، زندگی جریان ندارد؛ نه سبزه‌ای، نه آدمی و نه حتی حیوانی، دیده نمیشود.
گوئی تصویری از آخرت و پایان دنیاست. تابلو با وحشت نفس میکشد و از نفسهای سرد و سهمگین آن بوی مرگ به مشام میرسد. رنگ خاکستری زمینه، وحشتناک و مخوف است، درست مثل جنگ. شاخه‌های درختان شکسته، و چنان خمیده و کج هستند که گوئی از درد به خود میپیچند. دود غلیظی که در تابلو دیده میشود، به جای این‌که به آسمان صعود کند، به طرف زمین خزیده است و به چاله سیاه منتهی میشود؛ چاله‌ای که یادآور دنیای مردگان و اشباح است و گوئی با حرص و ولع، زندگی را به درون خود میبلعد.
در مجموع گوئی که این تابلو با زغال حاصل از سوختن جهان در آتش جنگ، ترسیم شده است، رنگ از آن گریخته و تصویر مبهمی از آن در کابوسی سهمگین به جا مانده است.
 
مترجم: مهدی بدری
سورۀ مهر
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:44 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

رنگ طلایی در نگار گری قدیم ایران


رنگ طلایی در نگار گری قدیم ایراندر مینیاتور قدیم ایران رنگ طلایی از اهمیتی بایسته برخوردار بود چون از رنگیزه های زیبا و ظریفی بود که در نگاره های قدیمی به کار می رفت. دو نوع رنگ طلایی پیدا می شد: زرد و سبز و هرکدام از آنها می توانستند در یکی از حالات خام و یا پخته مورد استفاده قرار گیرد. اولی کدر و تیره بود و دومی روشن و زرین فام.
برای تهیه رنگ طلایی، طلای فلزی را خرد کرده و هر قطعه را بین دو لایه پوست آهو قرار می دادند. حدود یکصد تا دویست عدد از این لایه ها روی هم گذاشته و سپس با مفتول چسبنده ای می بستند و بعد با پتک ویژه این کار آنها را می کوبیدند. پس از ۱۲۰۰۰ بار کوبش هر قطعه از طلا به صورت کاغذ ظریف و نازکی در می آمد و حتی ظریفتر و نازکتر از کاغذ سیگار امروزی می شد و بعد ورقه ها را با چاقویی، از پوست آهو جدا می کردند.هر ورق از طلا را روی ورق ضخیمی از آهن یا سنگی خاص که بر روی آن چسب خشک مالیده بودند،قرار می دادند. و باز با پتکی ویژه که کوچکتر از پتک سابق بود، بر آن می کوفتند. این جریان می بایست چنان ادامه یابد که طلا و چسب درهو آمیخته شود و خمیر شوند. خمیر را در ظرفی پر از آب ناب به هم می زنند تا کاملا حل شود. این محلول را یک یا دو ساعت رها میکنند تا طلا کاملا ته نشین شود. سپس آب آن را خالی کرده و طلای ته نشین را جدا می کنند و با محلول چسب خشک و زعفران خالص مخلوط کرده و برای استفاده آماده می شود.
روش دیگر این بود که طلای ساییده را در کاسه چینی بی چربی قرار می دادند و به آن عسل بی موم و یا چسب خشک می افزودند و مخلوط حاصله را به مدت یک ساعت و نیم انگشت مال می کردند تا خوب ورز بیاید و نرم شود. بقیه کارها هم مثل روش بالا انجام می شد.
این رنگ طلایی رنگ مایه ای داشت همانند رنگمایه گل لوبیا و کدر بود. اگر شفاف آن طلب می شد می بایست با یشم و یا عقیق جگری صیقل می یافت و سر مصقله را هر چند دقیقه می بایست روغن مال می کردند تا به طلا نچسبد. صیقل کاری با یشم و یا عقیق، زرینگی و یا جلای ویژه ای پدید می آورد و ای فرایند در نزد مذهبان به « پختگی» شهرت داشت.
رنگ طایی سبز درست به همان شیوه ای که رنگ طلای زرد را تهییه می دیدند، پدید می آمد که نقره را با آن می آمیختند که در این صورت سبز مایل به سفیدی حاصل می شد. از نقره نیز به همان شیوه مذکور رنگ نقره ای پدید می آمد.ولی با گذشت زمان به سبب وجود ناخالصی های اسید دار در آن رنگ آن را مبدل به سیاه می کرد.



منبع:رنگیزه و مصالح در نقاشی ایرانی نوشته: A.P.Lauria
سارا مردانی

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رنگ و نور و طریقت نقاشی در عصر اسلامی
رنگ و نور و طریقت نقاشی در عصر اسلامیرنگ‌ها هریک بنابر ممیزات خویش متضمن معنایی سمبولیک هستند. حالات روحانی و نفسانی آدمی و نحوه‌ی تحقق وجود موجودات و امور در عالم همواره با بیان سمبولیک در ساحت هنر توأم بوده است. در سمبولیسم طبیعی رنگ‌ها بسیار ساده در کار می‌ایند، چنان‌که سبز و سفید و آبی و بی‌رنگ مظاهر تازگی، پاکی، آسمان و بی‌تعلّقی است.
اما در هنر دینی و اساطیری حد مظهریت رنگ‌ها از این فراتر می‌رود. فی‌المثل در فرهنگ اسلامی سمبولیسم سبز متضمن عالی‌ترین معانی عرفانی است و به این صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر علیه‌السلام تجلی می‌کند. خضر سبزپوش جاوید است.در ادیان طبیعی نخستین عصر اساطیرالاولین معانی بسیار به‌صورت طبیعت برای انسان تجلی کرده بود. خدایانی از قبیل آدونیس یونانیان و اتیس رومیان و تموز بابلیان همگی خدایان گیاهان به معنای وسیع کلمه بوده‌اند. اوزیریس مصر باستان نیز در اصل خدای کشاورزی بوده است.
ضمناً علائم و آثار و تعبیرات و مراسم کهن به صورتی نو مجدداً در کار آمده است. مثلاً رویانیدن سبزه‌هایی که ایرانیان برای عید نوروز تهیه می‌کنند در یونان باستان نیز معمول بوده و یونانیان نیز مانند ما بعد از چندی آن سبزه‌ها را به آب می‌انداخته‌اند. در یونان باستان سبزی‌های مزبور را باغچه‌های آدونیس می‌نامیده‌اند.
عطار در منطق‌الطیر از قول طوطی می‌گوید:
خضر مرغانم از آنم سبزپوش
تا توانم کرد آب خضر نوش
مقصود از «آب خضر» البته «آب حیات» است. طوطی سبزپوش که به مصداق سخن سعدی ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده، در نقش سالکی جلوه‌گر می‌شود که کار است که علت و مایه‌ی اصلی رنگ «رودخانه زرد» و «دریای زرد» را که نام دیگر دریای چین است، تشکیل می‌دهد. این رنگ دل‌آگاهانه مظهر معانی تقدس قرار گرفته است، چنان‌که راهبان بودایی خود را در لباس زردرنگ زعفرانی می‌پوشانند.
سکنی گزیدن در عالم اسلامی، هر امر دینی و دنیوی را برای آدمی رنگی ایمانی می‌زند. از این‌رو در نقاشی، هنرمند به نحوی تحت‌سیطره‌ی کلّ متعالی اسلام است، هرچند که اساساً نقاشی در عصر اسلامی کمتر مضامین دینی دارد. برخلاف هنر مسیحی که مسیح و قدیسین و انبیاء نمونه‌های اصلی مضامین محسوب می‌شدند، در اسلام تصویر چهره انبیاء و اولیاء علی‌الخصوص حضرت نبی صلی‌اللهُ علیه و آله و ائمه معصومین علیهم‌السلام تحریم شده بود که آثار آن را در عدم تشخیص چهره آنان می‌توان ملاحظه کرد.
حضور این کل، صورت خیالی هنرمند مسلمان را از طریقه صورت‌گری یونانی دور کرده و فضایی مثالی در پرده‌های نقاشی او ظاهر ساخته بود. به همین طریق راه و رسم تعلیم صورتگری نیز می‌بایست از این فضا متأثر باشد و چنین نیز شد. بدین‌طریق که نیکان را قیاس از خود می‌گیرد و سبزی ظاهر خویش را با سرسبزی معنوی خضر مقایسه می‌کند و در جستجوی زندگی جاوید است. بنابراین رنگ سبز سمبولیسم جاودانگی و نیکویی است که صورتش از عالم طبیعت و محسوس اخذ شده، اما معنایش از عالم معانی و نامحسوس.
رنگ سرخ که رنگ خون است از گذشته چونان سمبولی برای تجدید حیات در کار آمده است. در گورستان‌های قدیم، در قبرهایی جنازه‌هایی یافت شده که آن‌ها را با گل اُخری که رنگ قرمز دارد پوشانده‌اند.
و این ظاهراً حاکی از نوعی دید جهت تسهیل تجدید حیات مردگان در جهان دیگر بوده است. در عین حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نیز با زبان خون ظاهر شده است و شیاطین و دیوسیرتان در لباسی قرمزرنگ در نظر آمده‌اند. علی‌رغم این تلقی ثانوی رنگ سرخ از حیث زیبایی گاه سرآمد رنگها محسوب گردید، چنان‌که در زبان روسی مفاهیم سرخ و زیبا بسیار به هم نزدیکند. بدینسان نوعی سمبولیسم دوگانه از رنگ سرخ القاء شده است که در مورد رنگ سیاه نیز صدق می‌کند.
تقدس رنگ زرد را در شرق دور از نظر طبیعی مولود خاک حاصل‌خیز لوئس Loess که قسمتهای وسیعی از غرب و شمال غرب چین را می‌پوشاند دانسته‌اند. همین خاک به تدریج راه و رسم و آداب خاصی که حاکی از نحوی غلبه‌ی صبغه رمزی و معنوی برای کار بود باطن این هنر و صنعت را به سوی امر قدسی کشاند. ظاهر به تناسب باطن از رسوم و آداب متعارف می‌گذشت.
استاد در این طریق راز و رمز کار تصویری را به اقتضای روحیه و قابلیت معنوی شاگرد به او می‌آموخت تا مرحله‌ای که به او اجازه می‌داد خود به ابداع یافت‌ها و عالم درون و باطنی خود بپردازد. هر مرحله از این مراحل از رنگ‌سایی تا طلاکاری و آماده کردن قلم و کاغذ با نشانه و رمزی ترتب پیدا می‌کرد. شاگرد در این‌جا چون سالک بود و استاد چون مراد و قطب و پیرو او و کار چون سیر وسلوکی معنوی و بسان مراحلی از ریاضت که به دنبالش سالک مراتب معنوی و منازل و مقامات روحانی عالم هنری را طی می‌کند. نور و رنگ نیز در حکم رمزی برای سیر و سلوک به‌کار می‌آمد، چنان‌که صوفیه از آن برای بیان عوالم بهره گرفته‌اند. از نظرگاه شارح گلشن راز سیاهی و تاریکی که در مرتبه‌ای برای ارباب کشف شهود و در دیده بصیرت سالک ظاهر می‌شود، همانا نور ذات مطلق است. بدین‌صورت که از غایت نزدیکی، تاریکی در چشم بصیرت سالک پیدا می‌آید، و در درون تاریکی، نور ذات که مقتضی فناء است آب حیات بقاءبالله که موجب حیات سرمدی است پنهان است.
هرکو نه بدین مقام جا کرد
دعوی قلندری خطا کرد
این فقر حقیقتی است الحق
آنجاست سواد وجه مطلق
شمشیر فنا در این نیام است
آن نور سیه درین مقام است
نور سیاه به گفته عین‌القضات در تمهیدات نور ابلیس است که از آن، زلف این شاهد عبارت کرده‌اند و نسبت با نور الهی ظلمت خوانند و در مقایسه چون مهتاب است در برابر آفتاب. نجم‌الدین کبری «نور سیاه یا ظلمت را از عالم قهر خداوندی و مظهر صفات جلال حق» می‌داند چنان‌که عرفا قائلند ظهور نور وجود مطلق را مراتبی است. اولین مرتبه که آفتاب جمال حق در حجاب عزت و جلال محجوب است، عبارت است از «هویت غیب». نور سیاه در این مرتبه ظاهر است که سالک دیگر فانی می‌شود و از شرح آن عاجز و قاصر است در برابر این نور صفات جلال، نور صفات جمال است.
نجم رازی در این‌باره چنین می‌گوید که «چون نظرکنی هرکجا در دو عالم، نور و ظلمت است از پرتو انوار صفات لطف و قهر اوست... خلق‌السموات و الارض و جعل‌الظلمات و النور... خواجه علیه‌السلام در استدعا «ارناالاشیاء کماهی» ظهور انوار صفات لطف و قهر می‌طلبید. زیرا که هرچیز را که در دو عالم وجودی است یا از پرتو انوار صفات لطف اوست یا از پرتو انوار صفات قهر او، والا هیچ‌چیز را وجود حقیقی که قایم به ذات خود بود نیست و وجود حقیقی حضرت لایزالی و لم‌یزلی راست، چنان‌که فرمود: «هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن»
دل مغز حقیقت است، تن پوست ببین
در کسوت روح صورت دوست ببین
هرچیز که آن نشان هستی دارد
یا سایه نور اوست یا اوست ببین
نور سیاه از نهایت قرب به حق برای آدمی ظاهر می‌شود و این حکایت از نهایت ظهور جمال حق می‌کند که سالک از شدت ظهور می‌سوزد و از این‌روست که گفته‌اند جمال و جلال ظهور و بطون یکدیگر و نور ذات مقتضی اختفاء اسماء و صفات الهی است.
چو مبصر با بصر نزدیک گردد
بصر ز ادراک او تاریک گردد
مناسب این مقام، شیخ محمد لاهیجی از مشاهدات قلبی و احوالات خود در باب رنگ‌ها چنین ذکر می‌کند: «دیدم که در عالم لطیف نورانی‌ام و کوه و صحرا تمام از الوان انوار است از سرخ و زرد و سفید و کبود و این فقیر واله این انوار و از غایت ذوق و حضور شیدا و بی‌خودم. به یکبار دیدم که همه عالم را نور سیاه فروگرفت و آسمان و زمین و هوا هرچه بود تمام همین نور سیاه شد و این فقیر در آن نور سیاه فانی مطلق و بی‌شعور شدم؛ بعد از آن به خود آمدم.» پس رنگ و نور سیاه مظهر حالی از احوالات است که در مرتبه مواجهه با جلال الهی دست می‌دهد.
رنگ سیاه در عرف عام با تیرگی و پریشانی روزگار و فلاکت و بدبختی قرین است. اما حضور آن در آداب و رسوم مختلف حکایت از معنی دوگانه آن می‌کند. لباس برخی روحانیان مسلمان و مسیحی و لباس تیره کاهنان بابلی که قبایی به شکل ماهی سیاه بود از معنای مثبت آن حکایت می‌کند. در محافل اشرافی قدیم رنگ سیاه رنگ رسمی لباس‌ها بوده است.
خلعت سیاه از این زمره است. انبوهی از درختان و کوه‌ها در ادبیات کهن با تعبیر سیاه بیان شده‌اند، هم‌چنان جمع کثیر که به «سواد اعظم» تعبیر شده. پوشش سیاه در عزا و عروسی و علمهای سیاه صرفاً به معنی مرگ نیست، بلکه به معنی تجدید حیات دنیوی و اخروی و مظهر انقلاب روحی انسان‌هاست که در حال «محو» حاصل می‌شود.
روی سیاه حاجی فیروز نیز نشانه و نمودار تجدید حیات طبیعت بوده است. سیاه‌پوشی در برخی اقوام معنایی قریب به معتقدات اسلامی درباره سبزپوشی خضر دارد. چنان‌که در متن اشاره رفت در ادبیات و عرفان اسلامی رنگ سیاه نشانه تعالی است. چنان‌که آب حیات در ظلمات به دست می‌آید و مقام شب قدر نشانه تعالی شب از روز است. شب هنگام خلوت است و روز هنگام جلوت.
کار هنری، هنگامی‌که به‌مثابه سیر و سلوک معنوی تلقی می‌شود، هر رنگی با تغییر حالات سالک همراست. هنرمند چنان خود را در کار غرق می‌کند که دیگر نمی‌توان ظاهر کار را بدون در نظر گرفتن باطن آن که مواجید اوست دریافت. از طرفی چون هر رنگ و نوری مظهر عالمی تلقی گردیده، سالک خویش را در هر مرحله از کار در منزل و مقامی روحانی می‌بیند و رابطه‌ی روحی با جهان غیبی پیدا می‌کند. سالک در طی مراحل سلوک رنگ‌ها و پرده‌های رنگین را که هریک ظهور عالمی از عوالم است در صورت خیالی خویش می‌بیند.
با تمام این مراتب باید بدین‌نکته توجه داشت که از آن‌جا که هنرمند با مواد سروکار دارد و صورت‌های خیالی او نمی‌تواند از این مواد و ابزارها رهایی یابد، هیچ‌گاه نمی‌توان سیر و سلوک نقاش را چون سیر و سلوک عارف دانست.
به تعبیری می‌توان پایه‌ی مادی و اساس این‌جهانی یا به تعبیری صورت نازل عرفان را در کار هنری ـ در آن‌جا که کار هنری به صور مختلف با مواد و محسوسات و به عبارتی کثرات ارتباط دارد؛ به ترتیب متنازل از شعر تا صنایع مستظرفه دید و هنگامی که هنرمند از صور مادی و جسمانی رهایی پیدا می‌کند قدم به عرصه عرفان می‌نهد، بدین‌معنی هنر جسم و تن عرفان و عرفان روح و جان هنر می‌گردد. به عبارت اُخری از هنر خاص به هنر عام انتقال می‌یابد.
 
دکتر محمد مددپور برگرفته از کتاب «حکمت انسی»، نوشته دکتر محمد مددپور
پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  6:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رنگ، آب، نقاشی
رنگ، آب، نقاشی«آبرنگ» نام تکنیکی در نقاشی است. در این شیوه نقاشی، همنشینی آب و رنگ دانه ای حلال در آب به خلق اثر کمک می کنند. واژه «آبرنگ» در اصل به انواع مواد رنگی قابل حل در آب گفته می شود. مثلاً آبرنگ شفاف، آبرنگ مات یا گواش، رنگ کازئین و حتی رنگ های آکریلیک که همگی قابلیت حل شدن در آب را دارند. کار با این انواع مواد رنگی بسیار جذاب است. رنگ های قابل حل در آب امکانات بی شماری را در اختیار هر هنرمند خلاقی قرار می دهند که با ممارست و کسب تجربه می توان از این امکانات نهایت بهره را برد.
رنگ های حلال در آب، تحت تاثیر محیطی که در آن قرار می گیرند، تغییر پذیرند. از جمله عوامل موثر در تغییر شکل این رنگ ها می توان به درجه حرارت محیط، میزان رطوبت، مقدار آب مصرفی برای رقیق کردن و همچنین جنسیت سطح نقاشی اشاره کرد. در نقاشی های آبرنگ نحوه کار نسبت به نقاشی های رنگ روغن کاملاً متفاوت است به این صورت که در رنگ روغن از رنگ های تیره شروع و به رنگ های روشن پایان می یابد اما آبرنگ برعکس است؛ یعنی از رنگ های روشن شروع و به رنگ های تیره پایان می یابد. برای استفاده بهینه از آبرنگ ابتدا لازم است که با ابزار کار این روش نقاشی آشنا شویم. کاغذ، به عنوان پایه و زمینه نقاشی آبرنگ باید به جنس، گرماژ و بافت آن توجه کرد. چرا که هر کدام از این ها بر روی کیفیت نقاشی آبرنگ تاثیرگذارند. امروزه انواع کاغذهای مخصوص نقاشی آبرنگ در بازار به صورت ورق و هم به صورت بلوک موجود است. بلوک تعدادی کاغذ آبرنگ است که روی هم قرار گرفته و چهار طرف آنها با چسب به هم چسبانده شده است و کار با آن برای نقاشان تازه کار آسان تر است. اگر از ورق آبرنگ استفاده می کنید به تخته ای نیاز دارید که کاغذ را روی آن بچسبانید و تخته باید از هر طرف یک سانتی متر بزرگتر از کاغذ باشد تا کاغذ با نوار چسب به آن چسبیده شود. این تخته باید از جنس موادی نظیر پلکسی گلاس، فرمیکا و یا تخته سه لایی بوده و دو طرف آن با ورنی پوشانده شده باشد. رنگ های حلال در آب به صورت جامد و مایع وجود دارند. برای استفاده از رنگ های آبرنگ به ابزاری به نام «پالت» نیز نیاز پیدا خواهیم کرد. هر پالتی که در پوشاننده داشته باشد مناسب تر است. در پالت باعث می شود رنگ مدتی خشک نشود و اگر هر پنج روز یکبار مقداری آب با اسپری روی این رنگ ها بپاشید مدت زیادی خیس خواهد ماند. در زمینه انتخاب قلم مو برای نقاشی آبرنگ هم نکاتی وجود دارد که نباید از آن غافل ماند.
در نقاشی آبرنگ، قلم موهای نایلونی مناسب هستند زیرا هم ارزانند و هم از نظر کیفیت با قلم موهای موی سمور برابری می کنند. پس از فراهم کردن ابزار کار نقاشی، باید دانش استفاده از تکنیک های آبرنگ را کسب کنیم. سه تکنیک شناخته شده برای نقاشی آبرنگ وجود دارد و از دیگر روش ها به نام تکنیک خلاقه نام می بریم. نخست تکنیک «خیس در خیس». در روش خیس در خیس، کاغذ و قلم مو هر دو مرطوب هستند. در این روش آب و ذرات رنگ، توسط قوه جاذبه زمین از قلم مو به سوی کاغذ جریان می یابد. رنگ بدون کنترل در داخل آب روی کاغذ جاری می شود و شکل های اعجاب انگیزی ایجاد می کند. روش دوم «خشک روی خیس» نام دارد. برخلاف تکنیک خیس روی خیس که نتایج غیر قابل پیش بینی را به بار می آورد و تا حدی غیر قابل کنترل است، خشک روی خیس روشی قابل کنترل است. وقتی که قلم موی نمدار (نه خیس) به رنگی قوی (تقریبا به سفتی خمیر دندان) آغشته شده باشد با کاغذ تماس حاصل نماید، آب روی کاغذ جذب قلم مو می شود و رنگ از قلم مو به سوی کاغذ می رود. چون قلم موی نمدار در ضمن جذب آب کاغذ، مقداری رنگ در روی آن بجا می گذارد، این رنگ نمی تواند همانند زمانی که قلم مو آبدار است روی کاغذ روان شود و به همین جهت کنترل می شود. البته نباید از روش خیس روی خشک هم غافل شویم در این روش قلم موی خیس بر روی کاغذ خشک طرح مورد نظر نقاش را رسم می کند. در تکنیک هایی که در ادامه ذکر می شود از مواد دیگری برای دست یافتن به بافت و زمینه های متنوع بهره خواهیم گرفت. «تکنیک استفاده از نمک» از روش های مرسوم است.
اشیاء همواره یکی از این سه نوع بافت را دارا هستند. سخت (صاف)، زبر و نرم. در استفاده از بافت نمک ابتدا طرح مورد نظر را با مداد بر روی کاغذ منتقل می کنیم سپس آن قسمت هایی که می خواهیم بافت را در آن ایجاد کنیم خیس می کنیم. در واقع در اینجا از روش خیس در خیس که در قبل توضیح داده شد استفاده می کنیم. بعد از این کار در زمانی که کاغذ در حال خشک شدن است چند دانه نمک روی آن می پاشیم. با اضافه کردن رنگ به کاغذ مرطوب در اطراف دانه های نمک بافت زیبایی به وجود می آید. در انتها با خشک شدن اثر دانه های نمک جدا شده و تنها بافت زیبای آن باقی می مانند. از این تکنیک می توان برای بهتر نشان دادن بافت برگ های درختان، بافت زبر چوب و نیز هوای برفی استفاده کرد. «استفاده از پلاستیک مچاله شده» تکنیک دیگری است که بافت های اتفاقی جالبی را به وجود می آورد. در این روش پلاستیک یا کیسه فریزر را به رنگ آغشته کرده و آن را بر روی کاغذ خشک قرار می دهیم. چین و چروک کیسه پلاستیک و غلظت متفاوت رنگ بر روی کیسه سبب می شود که بافت های بسیار زیبایی حاصل گردد. «استفاده از انواع متریال های پوشاننده آبرنگ» دیگر تکنیک خلاقه در نقاشی آبرنگ است. گاهی اوقات نیاز است که قسمت هایی از طرح نقاشی بدون رنگ باقی بماند و بقیه سطح کاغذ رنگ آمیزی شود. برای انجام این کار نیاز به مواد پوشاننده نظیر چسب نواری و چسب میسکت است. برای پوشاندن لبه های صاف، یا کشیدن خط افق، یا لبه های دارای زاویه می توان از چسب نواری استفاده کرد. به این ترتیب که پس از انتقال طرح بر روی کاغذ مخصوص آبرنگ قبل از شروع به رنگ آمیزی ابتدا قسمت هایی که نمی خواهیم رنگ آمیزی شود را با چسب می پوشانیم و در ادامه به رنگ آمیزی طرح می پردازیم بعد از اتمام رنگ آمیزی چسب را از روی کاغذ بر می داریم. «خراشیدن کاغذ» نیز از تکنیک های محبوب آبرنگ در نزد هنرمندان نقاش است. تا زمانی که کاغذ آبرنگ مرطوب است به راحتی می توان سطح آن را با یک شیء نوک تیز خراش داد. خراشیدن کاغذ باعث پاره شدن سطح نرم آن می شود.
قسمت پاره شده آبرنگ را زودتر از قسمت های سالم کاغذ جذب می کند و در نتیجه رنگ دانه های بیشتری در این قسمت جمع خواهد شد و بعد از خشک شدن قسمت آسیب دیده تیره تر خواهد شد. برای خراشیدن کاغذ، از هر شیء نوک تیزی مثلا انتهای دسته قلم مو، نوک کاردک نقاشی و یا حتی ناخن می توان استفاده کرد. همنشینی «اسفنج و آبرنگ» درکنار هم به ایجاد بافت های متنوعی می انجامد که در نوع خود بی نظیراست. در این روش پیش از شروع کار با اسفنج، کاغذ را خوب مرطوب کرده تا رنگ را بهتر جذب و روی کاغذ منتقل کند. ابتدا رنگ را که بهتر است تیره باشد تا بافت اسفنج را به خوبی نمایان کند روی یک شیء کاملاً مسطح، مانند یک بشقاب یا یک قطعه شیشه گذاشته، سپس اسفنج را به خوبی آغشته به رنگ کنید و آن را به آرامی روی یک کاغذ خشک و تمیز فشار دهید. با وارد آوردن چندین ضربه نزدیک به هم بافتی زیبا پدید خواهد آمد. از دیگر نکات نقاشی آبرنگ استفاده از رنگ سفید است. معمولاً در یک جعبه آبرنگ از رنگ سفید خبری نیست. نقاشی با رنگ سفید در آبرنگ باعث از بین رفتن طبیعت رنگ، یعنی شفافیت آن می شود. معمولاً هدف استفاده از رنگ سفید به همراه آبرنگ، ملایم کردن رنگ هاست. برای این منظور می توان رنگ سفید را با رنگ مورد نظر ترکیب کرد و یا ابتدا با رنگ دلخواه روی کاغذ نقاشی کرد و بعد از خشک شدن یک لایه از رنگ سفید روی آن افزود. نقاشی آبرنگ، در طول تاریخ هنر همواره مورد نظر و علاقه نقاشان بسیاری بوده است. بسیاری از اساتید نقاشی به جهت خاصیت شفافیت رنگ های حلال در آب و نیز حضور آب به عنوان یکی از ارکان اصلی نقاشی از این تکنیک برای خلق آثارشان بهره گرفته اند. کنترل رنگ و آب بر روی سطح کاغذ حوصله و صبر بسیاری را می طلبد که البته زیبایی آثار خلق شده به وسیله آبرنگ ارزش این حوصله و صبر را به هنرمند اثبات می کند.
 
 
روزنامه ابرار
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:07 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

رنگها در نگارگری ایرانی


رنگها در نگارگری ایرانیدر مینیاتور ایران فقط رنگهای کانی قابل استفاده بودند. چون ضروری بود که تیره و مات باشند و رنگهای گیاهی شفافیت داشتند. این تیرگی لازم بود چون لایه های متوالی رنگ اغلب بر نمود و تاثیر آن تحمیل می شد و این امر با ماده ای شفاف نوعی سایه فرعی میانی بار می آورد و به جای رنگمایه خالص مورد نیاز می نشست. مثلا رنگ گیاهی زرد بر روی آبی سبز را بار می آورد، ولی با رنگهای کانی تیره و مات این چنین ترکیبی حاصل نمی شد.
مواد معدنی مورد نیاز را ابتدا با سنگ سابی که خاص این کار تهیه شده بود،ساییده و پودر می کردند. این گرد را از آرد بیز گذرانده و سپس با ماده چسبنده ای می آمیختند.میزان زیبایی رنگ در درجه اول بر میزان کامل این سایش و بیزش و در درجه دوم بر میزان کیفیت ماده چسبنده بود. سه نوع ماده چسبنده به کار میرفت: سفیده تخم مرغ، سریشم و صمغ عربی. در روزگاران گذشته سفیده تخم مرغ را ترجیح می دادند. چون رنگی که حاصل می شد بادوام و در مقابل رطوبط مقاوم بود. نگاره ای که با رنگهای سفیده تخم مرغ اجرا می شد، حتی اگر آبی هم به آن می چکید، ضایع نمی شد و لطمه نمی خورد. ولی به سبب چسبندگی بیش از حد سفیده تخم مرغ، آن را با مخلوطی از زاج سفید رقیق می کردند. همین ماده بود که سطح نگاره ها را مینایی گون می کرد که هنوز هم در کهنترین نگاره ها نظاره گرش هستیم.
اما رنگهایی که با سفیده تخم مرغ مخلوط می شد به زودی فاسد می گشت به گونه ای که نیازمند اصلاح و ترمیم مداوم بود. به همین دلیل سریشم جای آن را گرفت. استفاده از سریشم به تنهایی سبب ترک می شد. و نقاشان برای رفع این نقصان آن را با ملاس یا آب انگور مخلوط می کردند. هر چند رنگها با این چسب جلا و زرینگی خود را حفظ می کردند، ولی این جلا به پای جلای سفیده تخم مرغ نمی رسید. افزون بر این سطوحی که با رنگهای سریشم دار کار می شد روی صفحه مقابل می چسبید و نگاره و متن صفحه مقابل هر دو را ضایع می کرد. گاهی هم به جای این دو ماده چسبنده از صمغ عربی استفاده می شد، ولی این ماده ماده چندان پایا و دیر بازی نبود.

سارا مردانی

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:08 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رنگهای اصلی، فرعی و ترکیبی
رنگهای اصلی، فرعی و ترکیبی● رنگهای اصلی
در تئوری رنگ سنتی، قرمز، زرد و آبی رنگهای اصلی هستند زیرا دانه‌های رنگی تشکیل دهنده آنها از ترکیب هیچ رنگ رنگهای اصلی، فرعی و ترکیبیدیگری به وجود نیامده و تمام رنگهای دیگر از ترکیبات مختلف این سه رنگ با یکدیگر به دست می‌آیند.
● رنگهای فرعی
سبز، نارنجی و بنفش رنگهایی هستند که از ترکیب رنگهای اصلی با یکدیگر حاصل میشوند. محل قرار گیری هر رنگ ثانویه در دایره رنگ، بین دو رنگ اصلی تشکیل دهنده‌اش است.
● رنگهای ترکیبی
زرد- نارنجی، قرمز نارنجی، قرمز- بنفش، آبی - بنفش، آبی- سبز و زرد - سبز، این رنگها از ترکیب یک رنگ اصلی با یک رنگ فرعی به وجود می‌آیند و در اینجا هم، در میان دو رنگ تشکیل دهنده خود قرار میگیرند.
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:09 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

رنه ماگریت و ارتباط اندیشمندانه از طریق رنگ
رنه ماگریت و ارتباط اندیشمندانه از طریق رنگدر آثار ماگریت واقعیت و توهم در هم تنیده اند و انسان موجودی است معلق در فضایی گنگ
رنه ماگریت؛ نقاش فرا واقعگرای بلژیکی؛ هنرمند راوی رازهایی چند مجهولی و نویدبخش زبان بصری جدید در قرن بیستم بود. او در میان هنرمندان فراواقعگرا به «انسان نامرئی» شهرت داشت. ماگریت در سال ۱۸۹۸ در شهر لسین به دنیا آمد. چهارده ساله بود که مادرش خود را به رودخانه ای انداخت و خودکشی کرد. این حادثه سبب شد که ماگریت به شارله روا برود و برای مطالعه متون کهن در آتنه نام نویسی کند. در سال ۱۹۱۶ ماگریت به بروکسل سفر کرد تا به فرهنگستان هنرهای زیبا وارد شود. او نقاشی را از دوازده سالگی آغاز کرده بود. بسیاری از ساز و برگ های جهان کودکی به شکل انتزاعی و آشنایی زدوده، به مصالح اصلی هنر نقاشی بزرگ سال تبدیل شدند؛ شکل های عجیب بادکنک وار، جاچتری ها و ستون های سنگی شکسته، یادگار قبرستان مخروبه ای که ماگریت با بچه های دیگر در آن بازی می کرد. ماگریت در مقام یک آماتور، با کوبیسم، فوتوریسم و شیوه های دیگر به تجربه پرداخت. اما وقتی در سال ۱۹۲۲ ناگهان عکس یکی از تابلوهای جورج دکوریکو به نام آواز عشق را که در سال ۱۹۱۴ ساخته شده بود دید، حیرت زده شد و در سال ۱۹۲۶ به عنوان هنرمندی منفرد با سبکی متاثر از سبک کریکو وارد عالم هنرمندان شد.
وی به مطالعه متون فلسفی علاقه مند بود و همواره از نویسندگان محبوبش، هگل، مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و میشل فوکو یاد می کرد. ماگریت در میانه سال های ۱۹۶۰ «واژه ها و چیزها»ی فوکو را خواند. این کتاب توجه این نقاش را به خود جلب کرده بود؛ به طوری که نمایشگاهی از آثارش را با عنوان «واژه ها و چیزها» در شهر نیویورک برگزار کرد. جایگاه پیکره و جایگاه متن در آثار ماگریت همواره از نوعی فقدان مناسبت میان تصویر اشیاء و عنوان تابلو برخوردار است. انگار ماگریت در جهت جستجوی جوهره پنهان اشیا، نامگذاری معمول و روزمره آنها را نفی کرده و در پی ایجاد نوع دیگری از همگونی به شیوه خود بوده است. پریشان کردن یکایک پیوندهای سنتی میان زبان و تصویر. این روشی است که ماگریت همواره از آن سود می برد. پل نوژه یکی از بهترین نقادان ماگریت در رابطه با آثار وی می نویسد:نقاش ها نقاش هستند یعنی برخورد آنها با اشیا به این اندیشه محدود می شود که چه طور از آن اشیا به نحو احسن برای نقاشی شان بهره برداری کنند. به گمان آنها، کار ایشان به این ضربه قلم، این صحنه، این درخت، یا این رنگ خلاصه می شود و همین است که آنها را ناچار می سازد اندیشه شان را به ظواهر محدود کنند و هر گونه واقعیت ژرفی را انکار نمایند.
ولی ماگریت بلافاصله جواب می دهد که «این یک پیپ نیست» و بدین گونه انسان به ناچار با تخیل به نحوی کاملاً متفاوت مواجه می شود. رنه ماگریت معتقد بود که نقاش باید به جز نقاشی، به چیز دیگری نیز بپردازد و آن چیزی که ماگریت به تاثیر از دکریکو به کار گرفت «برتری شعر از نقاشی» بود. در واقع ماگریت از نقاشی در مقام هدف غایی، به خودی خود گریزان بود و ترجیح می داد اندیشه گری قلمداد شود که از راه رنگ، رابطه برقرار می کند. هنر نقاشی به اعتقاد ماگریت «این امکان را به ما می دهد که فکری را که قابلیت آشکار شدن دارد تشریح کنیم.» وی در جایی می گوید: «اندیشه تنها از چیزهای مرئی ترکیب شده است و نقاشی می تواند آن را مرئی نشان بدهد.» و من طوری فکر می کنم که هیچ کس پیش از من آن طور فکر نکرده است. جهان تصویری ماگریت، جهان سکوت، جهان رمز و راز، جهان عناصر تهدیدآمیز در قلب تصویر و جهان آدم هایی است که پشت به ما دارند، سر ندارند و یا صورت شان را پوشانده اند، آدم هایی تنها با کلاه هایی سیاه، با توهم یک رویا، با اشیاء ساکن و غول پیکر که در دل این جهان عجیب و مرموز با پدیده ای گنگ و نامعلوم روبه روهستند: توهم یک واقعیت.
ماگریت به طرزی عینی و بدون احساساتی گری نقاشی می کند و یک شیء را طوری به کار نمی گیرد که از آن تابلویی به وجود آورد، بلکه آن را به جهانی وارد می کند که در آن اشیاء برای خود چشم دارند. ماگریت دقیقا می دانست که اشیاء عادی را کجا از بعد طبیعی شان خارج کند و طول و عرض و عمق آنها را از ابعاد معمولی خود به نوعی شگفتی غیرطبیعی تبدیل نماید. در واقع قرار دادن اشیاء در جاهای غیر عادی، آفریدن اشیاء تازه، تغییر شکل اشیاء آشنا، عوض کردن ماده اشیاء، به کار بردن کلمه و تصویر با هم ... از ترکیباتی است که ماگریت همواره ازآنها سود می جسته است. در آثار ماگریت واقعیت و توهم در هم تنیده اند و انسان موجودی است معلق در فضایی گنگ و ابهام انگیز و آدم ها همواره در جستجوی هویت و اشیاء در جستجوی جوهره پنهان خویش در جهان معماگونه خود منجمد گشته اند. در تابلوی «جنگ بزرگ» که در سال ۱۹۶۴ کشیده شده است ماگریت مردی با کلاه سیاه لبه دار، کت مشکی و کراوات قرمز را به تصویر کشیده است که سیبی سبز رنگ چهره اش را پنهان کرده و مانع شناسایی هویت وی شده است. انسان نامرئی و پنهانی که در میان میلیون ها انسان دیگر زندگی می کند، نفس می کشد، و می میرد.
در این جا باز همان جمله میشل فوکو طنین می اندازد که «کار بازرسی اوراق شناسایی را به پلیس ها و بوروکرات ها واگذار کنید و بگذارید از هویتم بگریزم، گشایشی به من نشان دهید برای رهایشی از استبداد چهره ام.» باید گفت بیشتر آثار ماگریت گریزی به سمت رهایی از هویت، رهایی از خود و پناه بردن به ساختارهای نامرئی و جهانی سراسر پنهان و واژگونه است.
 
برگرفته ای از مقاله «در جستجوی جوهره پنهان اشیاء» نورا موسوی نیا Firooze.com
روزنامه ابرار
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:11 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

روایت های دومیه از کلاس های قرن نوزدهم
روایت های دومیه از کلاس های قرن نوزدهم● یادداشت های مدرسه
نیم رخ عاقله مردی را به نظاره نشسته ای، موهای جوگندمی و بادقت شانه شده اش روبه بالا لمیده اند تا سیمای جدی و با صلابت او كه به دوردست خیره شده، بیشتر به چشم بیاید. اما «دومیه» نقاش و كاریكاتوریست بزرگ فرانسه در پشت این سیمای جدی و در ژرفای ذهن، رخدادهای غرقه در شیطنت و بازیگوشی دوران مدرسه اش را مرور می كند. نوستالژی مدرسه برای دومیه تنها سركشی پسینه ذهن و واكاوی شادی ها و بی خیالی های از دست رفته نبوده است. در سال های میانی قرن نوزدهم میلادی همچنان كه مردم با كندی حیرت انگیزی سرانجام به تابلوهای نقاشی و كاریكاتورهایش در سالن های پاریس اقبال نشان می دادند، او عطشناك روزگار مدرسه را سراغ می گرفت. روزهای سیالی ذهن، لحظه های جسارت و ترس از تنبیه و كلاه تنبلی كه تلخی لحظه های آمیخته به شیرینی اش تا اعماق جان می دود.
رفتارشناسی مردم و كشف تیپ های شاخص جامعه قرن ۱۹ اروپا برآمده از ذهن خلاق هنرمندی است كه موشكافانه رفتارهای غریب و پیچیده جامعه شهرنشین در حال ظهور فرانسه را می كاود و رندانه هر آنچه را كه در حال وقوع است، طنزگونه نقد می كند. مدرسه عصر دومیه آوردگاه نظام آموزشی مبتنی بر انضباط وهم انگیز سنتی با ظرفیت و انرژی سرشار نسلی است كه جز با زور و ارعاب از استبداد مكتب خانه ای تمكین نمی كند. حاصل این برخورد، سیلابی از وقایع و واقعیت ها با ظاهری جدی و تراژیك است كه در ژرفا به شدت طنزآمیز است. دومیه پرده آهنین مدرسه های عصر خویش را كنار می زند تا علاقه مندان آثارش به تماشای نمایش های طنزآمیزی كه در قفای این پرده جریان دارد نائل آیند.
هنرمند متعلق به دورانی است كه میراث «بناپارتیسم» همچنان بر مناسبات اجتماعی فرانسه از جمله نظام آموزشی سنگینی می كند و پدرسالاری، چوب وفلك و كلاه تنبلی را به عنوان اصلی مسلم و خدشه ناپذیر برای تأدیب كندذهن ها و بازیگوش ها تا پای میز و نیمكت كلاس ها می گستراند. در چنین هنگامه ای رفتار جمعی دانش آموزان با آنچه كه در سایه برخوردهای عتاب آمیز آمیخته با چوب و كتك از این نسل مطالبه می شود، كاملاً در تضاد است و سرانجام آن كه غالب می شود طبع سهل گیر، مدارا جو و بازیگوش نسلی است كه در آینده «آندره مالرو» نویسنده بزرگ را بر مسند وزیری آموزش و پرورش می نشاند. «دومیه» اهل نصیحت و موعظه نیست، طنزآوری است كه زوایای تاریك و پنهان جامعه زمان خود را برملا می كند. مجموعه كاریكاتورها و طرح های طنزآمیز مدرسه نوعی تاریخ نگاری به شیوه دومیه است كه به بیننده فرصت می دهد با عبور از دالان زمان، به مدرسه های قرن نوزدهم فرانسه سرك بكشد.
طرح های دومیه در مجموعه مدرسه همچون دیگر آثار كمیك این هنرمند برجسته سرشار از حس و حركت است. در این طرح ها نگاه به رفتار جمعی در عین دقیق شدن به جزئیات كار دشواری است كه از او برمی آید. مهارت های هنرمند در به تصویر كشیدن توده های انسانی را با آثار شگفت انگیز و جادویی «دلاكروا» نقاش بزرگ مقایسه كرده اند. دومیه اما در طرح های مدرسه ضمن نمایش توان حیرت انگیزش در طراحی پیكره و آناتومی آدم ها و فضاسازی قانونمند گرایش های طنز را در جزئیات اثر به تماشا گذاشته است و همچون كارگردان توانای یك فیلم سینمایی، یك یك نفراتش را به ایفای نقش واداشته است. این ویژگی در جزیی ترین حركات، حالت چهره ها و حسی كه بر كل اثر حاكم است، قابل دیدن و درك كردن است.
در طرح های مدرسه رنگ های تیره و سایه های هراسناك ترس سنگینی را القا می كنند، اما بیننده با اندكی دقت و تامل طنز شیرین و موشكافانه دومیه را از لابه لای سایه های هراس پیدا می كند.
لحظه های ملال آور درس، صدای یكنواخت و خواب آور درس دهنده و خمیازه های كشدار دانش آموزان را در آثار دومیه می توان دید، شنید و حس كرد و حتی پاورچین به گوشه ای از كلاس خزید و از نزدیك نظاره گر رخدادها بود. حبس و زندان در مدرسه مجازات اجتناب ناپذیر تنبل ها، سركش ها و بازیگوش ها است. دومیه چون یك وقایع نگار هوشمند این رخدادها را تحلیل می كند. نگاه مات و متحیر ناظم با زبان درازی یكی از همین مجازات شدگان كه گرفتار شده، تضاد خنده داری را به رخ می كشد. دومیه از نمایش این تضاد در فضایی كه نور و سایه همخوانی شگفت انگیزی با رفتارها دارند، مغلوب را در بالادست و در آن سوی پنجره نشان داده است.
هنرمند سیر تحولات تاریخ مدرسه در كشورش را در مقیاس تاریخ می بیند نه سرنوشت كودكی كه به جرم كندذهنی یا بازیگوشی و داشتن روحیه ای سركش از مدرسه رانده می شود. در گوشه چپ یكی از طرح ها كه دانش آموزی با كلاه تنبلی در گوشه ای كز كرده و همكلاسی دیگرش با مجازاتی سنگین تر ضربه های چوب را تحمل می كند، شاگرد باذوقی طرح یك گلابی را روی دیوار می كشد. گلابی در فرهنگ فرانسویان نماد ساده لوحی و حماقت است. این گلابی نماد نقد طنزآمیز نظام آموزشی عصر دومیه است و نگاه او به آینده ای كه سخت باورش داشت.

اسماعیل عباسی
 
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:13 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

ریموند پتیبون
ریموند پتیبوندر میان هنرمندانی كه در دودهه‌ی اخیر در عرصه‌ی جهانی مطرح شده‌اند، تنها تعداد محدودی، طراحی را به عنوان ابزار بیانی خویش برگزیده‌اند، كه در این میان شاید بتوان گفت ریموند پتیبون شاخص‌ترین آن‌‌هاست. هنرمندی كه آثار طراحی وی در سال‌های اخیر شهرت بسیاری را برایش به ارمغان آورده است.
غالب طراحی‌های پتیبون با استفاده از مركب سیاه و به ندرت با اندكی اشارات رنگی به‌وجود آمده‌اند و به فرهنگ و جامعه‌ی آمریكا به‌طور كلی و جامعه‌ی جنوب كالیفرنیا محل كار و زندگی وی، به صورت اخص می‌پردازند. تنوع موضوعی و تعداد این آثار قابل توجه هستند. موضوعاتی از قبیل تصاویر برگرفته از مجلات و چهره‌های سرشناس دنیای رسانه‌ها از جنایت‌كارانی مانند چارلز منسون گرفته تا ریگان و نیكسون و كندی، شخصیت‌های انیمیشن، گروه‌های پانك و هیپی و ورزشكاران، به‌خصوص بازیكنان بیس‌بال، تنوع قابل ملاحظه‌‌ای كه كمتر نشانه‌ای تصویری خارج از فرهنگ آمریكایی به‌آن راه پیدا می‌كند.
نحوه‌ی اجرای آثار و طرز استفاده‌ی او از قلم‌مو و مركب، غالب اوقات تحت تاثیر كمیك‌های زیرزمینی، كاریكاتورهای سیاسی مجلات و فیلم‌های نوار است كه با اجرای آزادتر در جهت تخریب موضوع اثر پیش می‌رود و این تخریب، تلخی و گزندگی آثار پتیبون را دوچندان می‌كند.
وی در آغاز زندگی حرفه‌أی‌اش به‌عنوان هنرمند علاقه‌مند به «ادوارد هاپر»، «رجینالد مارش»، همه‌ی نقاشان «AshCan School» و همچنین نقاشی‌های آخر «فیلیپ گاستون» بوده است كه تاثیر این نقاشان را به‌خصوص در نوع نگاهشان به جامعه‌ی آمریكا را در آثارش می‌توان ملاحظه كرد. علاوه بر آن به آثار «بلیك»، «گویا» و «اتودیكس» هم در كارهای وی غالباً مورد اشاره قرار می‌گیرد.
در میان انبوه موضوعات مختلفی كه برای كشیدن انتخاب می‌كند قهرمانان مشخصی را در طول سال‌ها تكرار كرده كه خود یكی از وجوه مشخصه‌ی آثارش شده است. مانند شخصیت‌های انیمیشن‌های دهه‌ی ۶۰ و بازیكنان بیس‌بال خصوصاً شخصیت انیمیشن‌های خمیری گامبی كه به دلیل اجرای مركبی از لطافت آن كاسته و بیشتر تبدیل به كاراكتری جدی و گزنده شده است.
گامبی كه یك شخصیت محبوب هیپی‌ها در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ میلادی بود گونه‌‌ای خودنگاره یا خود دیگر برای هنرمند است. این‌كه گامبی در بعضی اپیزودهای سریال، در زمان حركت می‌كند و با شخصیت‌های تاریخی وارد پرسش و پاسخ می‌شود سرآغازی برای طراحی‌هایی است كه در آن‌ها پتیبون با قرار دادن خود به‌جای این كاراكتر ناراحتی خود را از سطحی بودن فرهنگ عامه‌ی آمریكایی‌ها بیان می‌كند. مانند جایی در طراحی‌ها كه گامبی در حالی كه همراه با یك زنی كه گویی از یك آگهی تبلیغاتی است می‌گوید: «ما هر دو از عاشقان مارسل پروست كبیر هستیم.» طنزی گزنده كه توسط یكی از قهرمانان آثارش یعنی شخصیت انیمیشن خمیری كه در سطحی بودن، دست‌ كمی از فرهنگ نقد شده ندارد بیان می‌‌شود.
در مورد این قهرمانان در مصاحبه با Art ۲۱ می‌گوید: «من وقتی درباره‌ی قهرمان حرف می‌زنم منظورم همان شخصیت معمولی كه از قهرمانان در نظرمان می‌آید و همراه با ترس و احترام و ستایش است نیست. یك احترام درونی باید بین قهرمان و طرف‌دارانش ایجاد شود. من برای گامبی احترام خاصی قائلم و معتقدم هر كسی باید شخصیت‌های انیمیشن را با رئیس‌جمهور مقایسه كند. گامبی یا هر كس دیگر فرقی ندارد، آن‌چه كه واقعاً كارتون است ریاست جمهوری است و این كاراكترها شخصیت‌های بزرگ و عالی هستند. من دوست دارم آثاری را به‌وجود آورم كه «گامبی» یا «واووم» یا «فیلیكسِ گربه» و هر كاراكتر دیگری به‌نظر من شخصی قابل احترام بیاید و مخاطبین آثار به صحبت‌های آن‌ها توجه كنند.»
ویژگی دیگر طراحی‌های پتیبون استفاده از متن در طراحی‌هایش می‌باشد كه شاید ریشه در آرزوی نویسنده شدن وی در دوران تحصیل در دانشگاه است. نوشته‌هایی كه او در طراحی‌هایش استفاده می‌كند مانند شخصیت‌هایی كه طراحی می‌كند، از هر منبعی بدون در نظر گرفتن اهمیت هنری یا میزان شهرت متن یا نویسنده است. نقل قول‌هایی از آثار هنری «جیمز»، «میكی اسپیلین»، «مارسل پرست»، «ویلیام بلیك»، «ساموئل بكت» و .... حتی جملات نوشته شده در آگهی مجلات. جمله‌‌ای مانند: «برای مردان صلح، برای مردان جنگ و برای مردانی كه هر دو را خسته كننده می‌یابند.» كه در یكی از آثارش دیده می‌شود در اصل متعلق به یك آگهی مربوط به لباس زیر مردانه در مجله‌ای انگلیسی مربوط به دهه‌ی ۴۰ است گاهی نیز این متن‌ها را خودش می‌نویسد. این‌كه نویسنده كیست چندان اهمیتی ندارد.
در حقیقت برای پتیبون همه‌ی كتاب‌ها تبدیل به یك كتاب می‌شوند كتابی كه از آن جمله‌ای بدون توجه به بسترش در طراحی استفاده می‌شود.
«بلند مانند یك رمان روسی» نوشته‌ای غریب از یك طراحی‌ كه اگر با گفته‌ی هنرمند، آن‌جا كه می‌گوید: «من فكر می‌كنم كه نویسندگان حتی بهترینشان بیش از آن‌چه كه لازم است می‌نویسند» همراه شود دلیل تغییر مسیر وی را از نویسندگی به هنری تجسمی مركب نوشته و تصویر بهتر درك می‌شود.
این نوشته‌ها كه گاهی ارتباطی با تصاویر نیز ندارند از نظر پتیبون دارای اهمیتی برابر با خود طراحی می‌باشند.
اگر چه آثار این هنرمند به‌ندرت بدون متن هستند و از این لحاظ وابسته به ادبیات می‌باشند، اما مخاطب را چندان به ادبیات نزدیك نمی‌كنند، بلكه بیشتر سبب ایجاد طنزی سیاه و تلخ می‌شوند كه بیش از آن‌كه مستقیم و سرراست باشد ناشی از ابهام و حالت هذیان‌گونه‌‌ی اثر است. گویی این اثر، نماهایی از فیلم‌هایی هستند كه وجود خارجی ندارند. نماهایی كه به‌نوعی زیرزمینی و نمایانگر وجه تاریك رویای آمریكایی هستند.
وی در مصاحبه‌ای می‌گوید: «من فكر می‌كنم زندگی یك طراحی به این است كه شما را همیشه در حالت تعلیق و ابهام نگه دارد. طراحی مانند سریالی است كه هر روز و هر روز روی كاغذ ادامه می یابد.»
ریموند پتیبون در سال ۱۹۵۷ در توسكان آریزونا به‌دنیا آمد، در كالج شروع به كشیدن آثار گرافیكی سیاسی كرد. در سال ۱۹۷۷ از دانشگاه UCLA مدرك اقتصاد گرفت. پس از مدت كوتاهی كار كردن به‌عنوان دبیر ریاضی دبیرستان كار خویش را رها كرده و تمام وقت به كار هنری پرداخت.
اولین آثار هنری وی كارهای گرافیكی برای محصولات موسیقی گروه برادرش گریك به‌نام Black Flag بود كه مدتی هم به‌عنوان نوازنده‌ی گیتار باس با این گروه همكاری می‌كرد. این آثار گرافیكی سبب شناخته شدن وی در بین گروه‌های پانك و راك لوس‌آنجلس شد. در این دوران، آثارش را در گالری‌های كوچك یا فروشگاه‌های موسیقی به‌نمایش می‌گذاشت. در دهه‌ی ۷۰ مجموعه‌هایی از آثار گرافیكی خود را با تیراژ محدود ۴۰ تا ۷۵ نسخه‌ای به‌صورت كتابچه‌های كوچك با عناوینی مانند «ترس‌های یك باكره» یا «زبان افكار رمانتیك» با دستگاه استنسیل چاپ كرد.
در اواخر دهه‌ی ۸۰ و دهه‌ی ۹۰ زبان هنری خود را با اجرای اینستالیشن‌هایی شامل طراحی‌هایی كه مستقیماً بر روی دیوار اجرا می شدند و كولاژهایی از طراحی همچنین ویدئو انیمیشن گسترش داد. او در Hernosa Beach كالیفرنیا زندگی می‌كند.
از نمایشگاه‌های وی می‌توان به نمایش در موزه‌ی هنرهای معاصر لوس‌آنجلس سال ۱۹۹۸، داكومنتای نهم در كاسل آلمان سال ۲۰۰۲، موزه‌ی هنرهای معاصر بارسلون اسپانیا سال ۲۰۰۲، Blondeau Fine Art Services در ژنو، سوییس سال ۲۰۰۳، بی‌ینال ویتنی در موزه هنر ویتنی در نیویورك سال ۲۰۰۴، موزه‌ی هنرهای معاصر در برلین آلمان سال ۲۰۰۵ اشاره كرد.
 
نویسنده : آرش صداقت کیش منابع ۱-The Underbelly Artist, New York times, Michael Kimmelman, October,۹, ۲۰۰۵ ۲- http://www.art۲۱.com/ ۳- wwwZwirnergallery.com ۴- New York times, Ken Johnson, January,۲۸,۲۰۰۵ ۵- Art At The Turn Of The H. Millennium, Taschen, ۱۹۹۹
دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:15 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

زمان بازیافته
زمان بازیافتهاز سال‌های کودکی، ‌زمانی که خیلی کوچک بودم، همیشه مهدی سحابی را دوست داشتم. چون همیشه خوش‌صحبت، خوش مشرب و جذاب بود. او هنوز هم همان‌قدر خوش‌صحبت، خوش‌مشرب و جذاب است و هنوز هم دوستش دارم. حالا چون هم ترجمه‌هایش را خوانده‌ام و هم آثارش را دیده‌ام. او چه در نقاشی‌ها،‌ چه در مجسمه‌هایش، همان‌قدر برایم مهربان و خوش‌مشرب بود که می‌دانستم و می‌شناختمش. نمایشگاه اخیرش فرصتی شد تا دوباره ببینمش و از بودن در کنارش لذت ببرم و این بار که من بزرگ‌تر شده بودم، فرصتی شد تا از آثارش برایم بگوید.
از صورتک‌ها تا ماشین‌های قراضه، از پرنده‌های چوبی تا همین نمایشگاه اخیر- دیوارها- آثار مهدی سحابی همیشه پر از بازیگوشی بوده است. همیشه فکر کردم این بازیگوشی و طنازی چقدر در خودش هم هست. و چقدر در دل آثار هنریش نمود دارد و چقدر به نظرم عمیق‌تر است و گیراتر. برایم همان خوش‌مشربی خودش بود که از نشستن در کنارش خسته نمی‌شوی و از دیدن آثارش هم. صورتک‌هایش لبخند می‌زنند و هر بار که نگاهشان می‌کنم، احساس می‌کنم که نیرویی یافته‌ام. هرچند خودش درباره خودنگاره (اتوپرتره) می‌گوید که حاصل بی‌کاری هنرمند است، ولی برای من هر صورتکی خودش است. هرکدام از آن چهره‌های خندان تصویری است از خودش که می‌خندد و می‌خنداند. انگار در هر یک از صورت‌ها که مجموعه‌ای از عکس‌های پرسنلی است نه فقط صورتکی خندان از چهره دوستی یا آشنایی ساخته‌شده که انگار وجهی از خوش‌بینی و خوش‌صحبتی خودش را نیز در آن جای داده است. حس گیرایی از امید است که در آثارش هست و بروز می‌کند و می‌خنداند و طناز است. آن‌قدر که مثلا در نمایشگاه اخیر برای نوشتن شعاری بر یکی از دیوارهایش «مرگ بر مهدی سحابی» می‌نویسد، که خودش به سادگی آن را «یک شوخی با خودم» می‌خواند. همچنان که پرندگانش سرخوشند و آن‌قدر پر از رنگ‌های درخشان و چشم‌نواز که می‌توان در گوشه‌ای گذاشتش و هر روز از دیدنش لذت برد. طنازی بخشی از وجود اوست که انگار تمام نمی‌شود.
از اینها که بگذریم نمایشگاه اخیرش، باز بیانگر توان او در تغییر سبک و روش است، که برخلاف بسیاری از هم‌نسلان و هم‌دوره‌ای‌هایش به کرات او سبک و شیوه‌اش را تغییر داده است. هرچند در همه آثارش می‌توان ردی از مهدی سحابی را دید،‌ولی می‌تواند بی‌نگرانی سبکش را تغییر دهد. یا ماشین قراضه بکشد که کشیده است یا باز مثل نمایشگاه اخیر دیوارهایی بسازد که پر از نوشته‌اند و شابلون‌کاری. این قابلیت یگانه در تغییر سبک هنگامی به چشم می‌آید که به یاد آوریم در تمام طول این سال‌ها بسیاری از نقاشان دیگر کم و بیش در همان سبک و شیوه‌شان مانده‌اند. اکثرا درجا زده‌اند یا در مواردی اندک نمایشگاه به نمایشگاه پخته‌تر یا برعکس خام دست‌تر یا حتی سطحی‌تر شده‌اند. اما او راحت و انگار بی‌نگرانی تغییر سبک داده است و همیشه متوجه بوده است که چگونه رد ‌اثری از مهدی سحابی را در آثارش بر جای بگذارد و این همیشه برایم دیدنی‌اش کرده است، چون در هر نمایشگاهش می‌توان ردی جدید از او دید و دنیای تازه و شیرینی‌ای تازه. چنانچه در نمایشگاه اخیرش تنها در یک تابلو، صورتکی از دوران قبل به جا مانده است و نه چیزی دیگر. بقیه کم و پیش جدیدند و آنچه او را به دوران قبل‌ترش وصل می‌کند، تنها نوع رنگ‌بندی و طنازی است که در قبلی‌ها بود، و این بار هم هست.اما خودش دوست دارد نمایشگاه اخیرش را و آثار قبلی‌اش را از «زیبایی‌شناسی پیش پا افتادگی» بخواند. در نمایشگاه اخیر، تاکیدش بیشتر از هرچیز بر دیوارهای شهر است که تکه‌ای از آنها بر دیوار نمایشگاه رفته است و تبدیل به اثری هنری شده است. او کشیده بر دیوارهای شهرمان، از میان آگهی‌های تبلیغاتی، ‌شعارها و نوشته‌ها، نکته‌هایی را به دیوار گالری ببرد و آن را تبدیل به زیبایی‌ای طناز کند. به یاد بیاوریم مجموعه ماشین‌های قراضه را که مصرانه اصرار دارد،‌ به نظرش زیبا هستند، بی‌هیچ معنای فلسفی‌ای. همچنان که دوست دارد، تاکید کند نمایشگاه اخیرش و استفاده‌اش از گرافیستی، نیز به هیچ وجه سیاسی نیست که البته نیست و به نظر حرف خودش بهترین توضیح است، که اینها همان «زیبایی‌شناسی پیش پا افتادگی» هستند. نکته‌هایی از زیبایی که ما نمی‌بینیم یا از کنارشان می‌گذریم. تا اینکه او آنها را گرد هم آورده و در نمایشگاه‌اش مقابل چشمانمان گذاشته است.
وقتی از شباهتش به راشنبرگ و جسپر جونز می‌پرسم،‌ خیلی ساده شباهت را به واسطه‌ای رنگ‌ها می‌داند و تاکید می‌کند که در آنچه ساخته است الهامی از آنها نگرفته است. نکته این است که جونز یا راشنبرگ تصاویر را عینا استفاده می‌کنند، از بریده روزنامه گرفته تا حتی لاستیک مستعمل ماشین یا حتی قوطی کنسرو یا حتی اسکلت بز. اشاره می‌کند که او چگونه با شابلون‌هایش بدلی از تصاویر اصلی می‌سازد و آنها را تکرار می‌کند. می‌گوید که شابلون صریح است. به صراحت شما را مقابل موضوعش قرار می‌دهد. می‌گوید که فرهنگ ایرانی ذاتا فرهنگی نوشتاری و نه تصویری که حتی گرافیتی هم، ‌مبتنی بر نوشته است و حتی شابلون‌هایش نیز پیشتر ‌نوشتاری است تا تصویری، پس در آثار نمایشگاه اخیر با ساختن مجموعه‌ای از شابلون‌ها از صورت‌ها و عقاب مثلا،‌علنا می‌کوشد از «صراحت شابلون» به قول خودش به نوعی این فقدان را جبران کند. از نوشته‌هایش معنی را حذف و از تصاویرش صرفا به عنوان تصاویر استفاده کند تا حاصلش همان شود که خواهد. دیوارهای او جبران حرکت فقدان است و امکانی برای تماشای دوباره یک تداوم سنت به گونه‌ای جدید.
اما آنچه این مجموعه را جذاب می‌کند، موضوع دیگر مورد علاقه‌اش، ‌زمان است. هنر به تعبیری که او نیز خودش تلویحا تائیدش می‌کند، کوشش نیز است برای شکستن مرز زمان و برای جاودانگی. می‌گویند که اصلا پرتره از این جهت ساخته شد که انسانی که سفارش پرتره را داده است می‌خواسته تصویرش تا ابد بر دیوارها بماند و مصریان باستان جهان واقع را بر دیوارهای اهرام کشیده‌اند تا شمایی باشد از واقعیت تا روح مرده بعدتر با این جهان مجازی زنده بماند. پس برای او نیز خلق هنر به گونه‌ای شکستن زمان است. وقتی می‌گوید نمی‌خواهد بر آثارش شعار بنویسد، از این جهت است که شعار ما زمان دارند و زمانی که دوره گذشت آنها نیز می‌میرند و می‌خواهد طوری بکشد که اثرش گزندی از زمان نبیند و بماند. چه در عکس‌های پرسنلی و چه در مجموعه اخیر زمان می‌بایست در لحظه‌ای برای ما بماند و یخ بزند. می‌گوید آثارش در جنگی برای ماندگاری‌اند و عبور از مرز زمان و ماندن. دوست دارد آثارش بمانند و هنری می‌ماند که از مرز زمان بگذرد یا به قول هانری ماتیس اثری می‌ماند که مهر زمانه‌اش را بیش از هر اثر دیگری داشته باشد.به یاد داشته باشیم که او مترجم «در جستجوی زمان از دست» رفته است رمانی که به نظرش بیش از هر اثری زمان را کاویده و آن را بیمارگونه حفظ کرده است و در لحظه نگهداشته. از تجربه پروست در ثبت و ضبط و نگهداریتان تا زمان نمایشگاه آخر مهدی سحابی راهی طولانی است. هر دو یک کار می‌کنند، زمان را برایمان حفظ می‌کنند، با زوال می‌جنگند و رویای ماندگاری (جاودانگی) را برایمان محقق می‌کنند. شاید یک وظیفه هنر همین باشد، هنر برایمان با زمان می‌جنگد. هنر جاودانه‌مان می‌کند. هنر «زمان بازیافته» است.
 
حافظ روحانی
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:16 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله هنر / نقاشی

 

زنان فرصت کمتری داشته‌اند
زنان فرصت کمتری داشته‌اندعطیه عطارزاده نقاش،سینماگر و شاعر جوانی است که دغدغه و درد زن‌هایی را دارد که دردهایشان را حس کرده است.
او زن‌هایی را نقش می‌زند که می‌داند نه به خاطر زن بودنشان اما به نام یک انسان حتی سخت زندگی می‌کنند. عطیه کارشناسی سینما خوانده است، شعر می‌گوید و در جای جای زندگی‌اش به زنانی فکر می‌کند که به مثال یک انسان به آنها نمی‌نگرند.
اندیشه «زن مظلوم» چیزی نیست که عطارزاده از آن دفاع کند اما وقتی با او حرف می‌زنی می‌فهمی که دلش برای همه زن‌هایی که از کودکانشان دورند و یا زن‌هایی که باید همیشه کار کنند، می‌سوزد.
او بر آن شده تا با نقاشی‌هایش این را برساند. او به‌تازگی اولین نمایشگاه نقاشی انفرادی‌اش را با موضوع و محوریت زنان برگزار کرده است.
همه تابلوهای اودر اندازه‌های بزرگ و با رنگ‌های تند و کنتراست‌های عجیب نقاشی شده‌است. روی همه تابلوها زنانی نشسته‌اند، ایستاده‌اند، نگاه می‌کنند و... که انگار درد می‌کشند و یا چقدر تنها هستند.
▪ چرا دغدغه همه تابلو‌های شما «زن» است؟
ـ من روی این تابلوها نزدیک به دو سال است که کار می‌کنم. در ابتدا هدفم برای موضوع نقاشی‌هایم «زن» نبود، اما بعد از مدتی احساس کردم که بسیار تمایل دارم که روی زنان کار کنم. شاید به این علت که من دراین دوره‌ها بیشتر با زنان درگیر بوده‌ام و از نزدیک با مسائل و مشکلات زنان دور و بر خودم برخورد داشتم.
من مدت‌ها روی ادبیات داستانی زنان مطالعه داشتم و یا سینمای زنان همیشه برایم جای تامل داشت. من احساس می‌کنم دوره‌ای از شناخت من در زندگی حول محوریت زنان بوده و هست. به‌طور کلی من معتقد هستم که در حوزه مسائل زنان حرف‌های جدید‌تری برای گفتن وجود دارد. با توجه به اینکه موضوع زنان در کشور ما هنوز قابل بررسی است اتفاق‌هایی هم که حول محور زنان می‌افتد هنوز قابل مطرح شدن است و نو است.
▪ با این وجود هیچ وقت تلاش نکرده اید که باری از دوش این مسائل بر دارید و یا در پی یافتن راه حلی باشید؟
ـ نه شاید هیچ وقت. چون من بدون آنکه بخواهم سوالی برای مخاطبینم طرح کنم و یا حتی راه حلی برای مسائل زنان ارائه دهم تنها به آنچه وجود دارد نگاهی زنانه می‌کنم. با حرف چیزی درست نمی‌شود که مثلا بگوییم: «آی زن‌ها به پا خیزید» و یا «زن و قابلمه هایش» و یا «زن‌ها و برابری با مردها». ما زن‌های هنرمندی درتمام جهان داریم که دردهایی که یک مادر یا یک زن دارد را در اثرش نمایش می‌دهد.
اولین قدم یک هنرمند این است که مشکلاتی که وجود دارد را نشان دهد. بعد از نشان دادن آن این مسوولیت مدیران و مسوولان است که چه راه‌حلی برای آن در نظر بگیرند. در واقع وظیفه یک هنرمند تنها این است که با دیدی آسیب شناسانه واقعیتی را ببیند و سپس آن را با نگاه خاص خودش به دنیای بیرون نمایانش کند.
▪ این یعنی شما با دید آسیب شناسی زنان به مسائل اطراف خود نگاه کرده اید و سپس سعی در نشان دادن آن در تابلو هایتان داشته اید؟
ـ دقیقا. وقتی که با زنان اطراف خودم حرف می‌زدم و می‌دیدم که شاید به خاطر زن بودنشان سختی‌هایی را متحمل می‌شوند، ذهنم بسیار درگیر می‌شد. البته این را بگویم که نگاه من به مسائل زنان شاید بیشتر نگاهی زنانه بوده تا نگاهی بی‌طرف از یک شهروند. اما این به این معنی نیست که من معتقد باشم به زن‌ها ظلم شده و یا از زنان چیزی گرفته شده. من صرفاً درد‌هایی که یک زن می‌کشد را می‌بینم. که البته در مقابلش مردها هم درد‌هایی مشابه دارند. این طور نیست که همه مردها بدون مساله و یا رنجی فقط به خاطر «مرد» بودنشان زندگی می‌کنند. یک مرد به نوع دیگری همه چیز را در زندگی‌اش تجربه می‌کند. یک مرد به جنگ می‌رود. برای امرار معاش باید سخت کار کند و گاهی از خانواده‌اش دور باشد.
▪ پس یعنی اگر زن نبودید نگاه شما هم به مسائل زنان متفاوت با الان بود؟
ـ شاید همین طور است. اگر من تصمیم به کشیدن یک دست یا یک صورت یا یک فیگور گرفتم با حس‌های زنانه خودم آنها را نقاشی کرده‌ام. وقتی که زنی با من درد دل می‌کردبه این فکر می‌کردم که چطور می‌شود دور از نگاهی فارغ از حساسیت‌های زن یا مرد بودن به آدم‌ها نگاه کرد؟اما در واقع من شاهد این هستم که وقتی زنی یا مردی اثری خلق می‌کند چه شعر و چه نقاشی و یا هر چیز دیگر اورا با امضایش و اینکه مرد است یا زن بررسی می‌کنند.
▪ در حالی که همیشه ازاین مساله نگران و ناراحت بوده‌ام که چرا هنوز باید این چیزها مهم باشد؟ آیا می‌شود قبل از آنکه بفهمند من زن یا مرد هستم هنر من و یا کار من را ببینند؟
ـ می دانید؟زن بودن فقط داشتن یک تجربه متفاوت است. همین. به نظر من این مهم است که آیا می‌شود بدون قضاوت جنسیتی به نتیجه رسید و یا باید گفت: «چون این «آدم» زن است یا مرد است چنین برداشت می‌شود که...»؟ متاسفانه اگر یک اثر هنری را یک مرد خلق کرده باشد هیچ برداشت جنسیتی از آن اثر نمی‌شود، اما اگر یک زن اثری بسازد همه نقطه نظرها معطوف به زن بودن هنرمند آن است نه حرفی که خود اثر می‌زند. هیچ وقت از یک مرد نمی‌پرسند چقدر احساسات مردانه شما در خلق این اثر هنری دخالت داشته اما از یک زن «مطمئن» باشید که می‌پرسند.
▪ چرا همه زن‌هایی که شما نقاشی کرده اید درد می‌کشند؟این یعنی شما معتقد هستید که همه زنان درد می‌کشند؟
ـ ببینید، من معتقدم که همه انسان‌ها رنج می‌کشند. اگر آدمی رنج نکشد نمی‌تواند قوی باشد و یا واقعا به زندگی ادامه دهد. آدم‌ها با تعریفی که از رنج‌ها و مقاومت هایش به دنیای اطرافشان می‌دهند باور می‌شوند. من چیزی‌هایی را کشیده‌ام که لمس شان کرده بودم. شاید دردهایی که در همه زنان به‌طور معمول هست من در خودم هم دیده‌ام و آنها را روی تابلو پیاده کردم. اصراری به اینکه حتما درد‌های زنان را نشان بدهم نداشتم.
می‌دانید در واقع در طول تاریخ شاید برای مردان فرصت این بوده است که برای رنج‌ها و درد هایشان شعر بسرایند، اعتراض کنند و... اما زن این فرصت را نداشته. شاید برای همین است که اگر در مورد درد‌ها، سختی‌ها و... یک زن صحبت شود آدم ناخودآگاه احساس می‌کند که در مورد یک مساله غیر معمولی حرف می‌زند. من تلاش کردم زنانی را نقاشی کنم که قوی هستند.
اگر رنگ‌های شاد و تند و متنوع استفاده کردم چون می‌خواستم زنانی را نشان بدهم که با وجود دردی که می‌کشند اما همچنان قوی ایستاده‌اند و نگاه می‌کنند. همیشه دوست داشتم مقاومت در برابر رنج‌ها را نشان بدهم. چیزی که درنهایت می‌ماند پایداری آدم‌هاست در برابر رنج‌ها.
▪ در نقاشی‌های شما اکثر زن‌ها نقاب به چهره دارند. آیا این برای شما مفهوم خاصی دارد یا تنها یک عنصر برای خلق زیبایی بصری است؟
ـ شاید هر دو. نقابی که من به صورت زنان نقاشی‌هایم می‌زنم به این معنی است که معتقدم اکثر زن‌ها درد‌ها و مسائل‌شان را پنهان می‌کنند و نشان نمی‌دهند. همیشه احساس می‌کردم نقاب آدم‌ها با من بیشتر حرف می‌زند.
در همه تاریخ زن‌ها به خاطر داوری‌هایی که در موردشان می‌شده و یا موقعیت‌های اجتماعی‌شان بیشتر چنین نقاب‌هایی به صورت دارند. در مورد مرد‌ها شاید کمتر این اتفاق بیفتد که چیزی را (درد یا اعتراض) پنهان کند.
 
سیده غزال هاشمی طاری
 
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 17 خرداد 1390  7:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها