نگاهی به زندگی و آثار شیخ اشراق
شیخ شهاب الدین سهروردی چهره برجسته ای در حکمت ، فلسفه و عرفان در فرهنگ ایران است. او در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد زنجان دیده به جهان گشود. اولین آموخته های او در شهر مراغه نزد مجدالدین جیلی بود . سهروردی نزد جیلی ، فقیه مشهور آن زمان ، فقه را آموخت و در همانجا و نزد همین استاد با فخر رازی ، منتقد بزرگ فلسفه مشاء ، همدرس بود . با آنکه این دو از نظر علمی تفاوت های آشکاری با یکدیگر داشتند اما دوستی و قرابتی عجیبی میان این دو بر قرار بود.
سهروردی پس از تکمیل تحصیلات به اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی، علم منطق را بیاموزد. او در همین شهر بود که برای نخستین بار با افکار ابن سینا روبرو شد و پس از مدتی تسلط خاصی بر آن پیدا کرد.
سهروردی پس از اتمام تحصیلات رو به عرفان و سلوک معنوی آورد. شیخ در جریان سفرهایش مدتی با جماعت صوفیه هم کلام شد و به مجاهدت نفس و ریاضت مشغول شد .
هنگامی که سفرهای سهروردی گسترده تر شده بود به آناتولی رسید و از آنجا به حلب سوریه رسید. در همان شهر با ملک ظاهر ، پسر صلاح الدین ایوبی ، دیدار کرد. ملک ظاهر شیفته شیخ شده و مقدمش را گرامی داشت و از او خواست که در آن جا بماند. سهروردی پذیرفت و درس و بحث خود را در مدرسه حلاویه آغاز کرد. در همین مدرسه بود که شاگرد و پیرو وفادارش شمس الدین شهروزی به او پیوست .
شیخ همیشه در بیان مسائل ، به خصوص احکام و مسائل مربوط به دین بی باک بود و همین صراحت بیان او بود که سرانجام فقهای قشری عامه علیه او شوریدند ، او را مرتد خوانده و سخنانش را خلاف اصول دین دانستند. این کینه و عناد تا جایی رسید که ملک ظاهر را تشویق به قتل او کردند. اما ملک ظاهر نمی پذیرفت و به خواست آنان توجهی نمی کرد. اما فقها با ارسال شکوائیه به صلاح الدین ایوبی او را مجاب کردند که فرمان قتل شیخ را صادر کند. سرانجام صلاح الدین ایوبی در نامه ای از پسرش خواست به دلیل برخی ملاحظات سیاسی شیخ را به قتل برساند .
بدین ترتیب شیخ را زندانی کرده و در سن 36 یا 38 سالگی به قتل رسید. مشهور است که او را به دار آویختند یا خفه کردند. جنازه شیخ را در روز جمعه آخر ذی الحجه سال 587 هـ.ق از زندان بیرون آوردند. جرم او معاندت با شرایع دینی بود. بدین ترتیب سهروردی نیز سرانجامی همچون سقراط یافت .
از سهروردی در طول عمر کوتاه خود حدود پنجاه کتاب و رساله به یادگار مانده است . آثار او نه تنها حاوی مهمترین آثار وی است بلکه به طرز شگفتی از نظر فصاحت و بلاغت تحسین شده و دارای نثری پخته و قوی است .
آثار سهروردی را می توان به چهار بخش تقسیم کرد :
1- کتاب های صرفا فلسفی وی که به زبان عربی است . تلویحات ، المقاومات و مطارحات و معروف ترین کتاب فلسفی وی ، حکمت الاشراق ، از این جمله اند .
2- رساله های عرفانی وی که به زبان پارسی و برخی به عربی است. از این جمله عقل سرخ ، آواز پر جبرئیل ، صفیر سیمرغ و لغت موران به پارسی و هیاکل النور و کلمة التصوف به عربی است .
3- ترجمه ها و شروحی که او بر کتب پیشینیان ، قرآن و احادیث نوشته است. مانند ترجمه فارسی رسالة الطیر ابن سینا و شرحی بر اشارات و تنبیهات ابن سینا و تفاسیری بر چند سوره قرآن کریم .
4- دعاها و مناجات نامه هایی که به زبان عربی است و آنها را الواردات و التقدیسات نامیده است . برخی بر این باورند که روش اشراقی را ابن سینا بنیان نهاده و معتقدند ابن سینا در کتاب منطق المشرقین و سه فصل آخر کتاب اشارات و تنبیهات به آن اشاره کرده است. اما با تمام این احوال همه دوستداران فلسفه معتقدند اگر ابن سینا بینانگذار فلسفه اشراق باشد یا نباشد ، این سهروردی است که حکمت اشراق را به حد اعلا و تکامل رسانده است. سهروردی در این کتاب به نوعی از بحث وجود رسیده که تنها به نیروی عقل و قیاس برهانی اکتفا نمی کند ، بلکه شیوه استدلالی محض را با سیر و سلوک قلبی همراه می سازد. سهروردی برای تدوین فلسفه خویش منابع متعددی داشت که با گردآوری آنها و تنظیم شگفت انگیز ایشان در کنار هم فلسفه ی نوین خود را پایه گذاری کرد. این منابع به سه دسته کل تقسیم شده اند :
5. حکمت الهی یونان ، سهروردی بر خلاف فیلسوفان پیشین که تنها به ارسطو توجه ویژه ای داشتند شیفته فیثاغورث و امپدکلوس و به ویژه افلاطون بود ، تا حدی که افلاطون را پیشوای حکمای اشراق می داند.
6. حکمت مشاء، بدون شک این حکمت مشائی بود که مقدمهی اشراق شده است. سهروردی با گردآوری آثار مشائین به خصوص ابن سینا توانست اینگونه از آرا مشاء را در حکمت اشراق استفاده کند.
7. حکمت ایران باستان ، از نکات برجسته و جالب توجه سهروردی علاقهی خاص او به حکمت پارسی باستان است به خصوص شخص زردشت است. این توجه ویژه به حدی است که برخی اصطلاحات حکمت اشراق را از اوستا و منابع پهلوی گرفته است . او در کتاب حکمت الاشراق ، زردشت را حکیم فاضل نامیده و حتی خودش را زنده کننده حکمت ایران باستان دانسته است. جالب آنکه شیخ مانی و مزدک را مصلحین زردشتی گری نمی داند بلکه آن دو را نکوهش کرده و بدعت گذار نامیده است.
به گزارش "مهر"، سهروردی حقیقت را امری واحد می دانست و آن را منسوب به خداوندی واحد دانسته و اصطلاح « الحق من ربک » را از قرآن وام گرفته است. سهروردی می گوید : « حقیقت ، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمی یابد. شهر واحدی است که باب های کثیری دارد و راههای فراوان به آن منتهی است ».
سهروردی عقیده داشت در ایران باستان امتی می زیست که مردم را به حق رهبری می کرد و آنان را پرستنده حق واحد می دانست. سهروردی افراد این امت را پهلوانان و جوان مردانی یگانه پرست می دانست و ایشان را با این کلام معرفی می کند : « خداوند ولی کسانی است که ایمان آورند و ایشان را از ظلمت به سوی نور هدایت می کند » او حکمای ایرانیان باستان را کسانی می داند که با شیوه اشراقی به مقام عرفانی والایی رسیده اند.
سهروردی پهلوانان فرزانه ای چون کیومرث و تهمورث و حکیمانی چون زردشت و جاماسپ را برای اولین بار در فلسفه معرفی می کند. وی واقعیت اشیاء را به نور تمثیل می کند و آنچه را که تفاوت میان آنهاست در شدت و ضعف نورانیت آنها می داند. او معتقد است که نوری واحد عامل آشکار شدن اشیاء است و هستی مطلق و نور محض را « نورالانوار » خداوند می داند
شهابالدين يحياي سهروردي كه او را شيخ اشراق، شيخ شهيد، شيخ مقتول، شهاب مقتول هم ميخوانند، مرد يكتا و مجردي بود. نه هيچ يار و ياوري داشت و نه هيچ شيخي. نزديك 30 سالگي، از اينكه تا به اين سن و سال رسيده و هيچكسي را نيافته است كه چيزي سرش بشود و يا دست كم همصحبت خوبي باشد گله ميكند. 38 سال قمري (37 سال شمسي) بيشتر عمر نكرد و بيشتر عمرش به سفر گذشت.
وي در سال 549 هجري قمري در قريه سهرورد نزديك زنجان به دنيا آمد و در آنجا به نزد مجدالدين جيلي تحصيلات اوليه خود را به پايان رساند. سپس به اصفهان رفت و تحصيلات عاليه علمي را نزد ظاهرالدين فارسي استاد امام فخررازي (متكلم و مفسر برجسته) به پايان رساند.
در مسافرت به حلب آوازه بحث و مناظره و تفوق علمي او به ظاهرشاه حاكم آنجا (پسر صلاحالدين ايوبي سردار جنگهاي صليبي) رسيد. ظاهرشاه او را به نزد خود فراخواند و از بودن در كنار او و آموختن نكتههاي بديع از او لذت ميبرد. اما اين كار موجبات خشم و كينه علماي قشري و ظاهربين را فراهم كرد و آنها به حاكم تذكر دادند كه صلاح نيست با اين جوان درويش يك لاقبا همنشين باشد ولي ظاهرشاه توجهي به اين تذكرات نميكرد. حتي مجالس مناظره براي شهابالدين و علما ترتيب داد تا به آنها نشان دهد كه اين جوان تنها، چه اعجوبهاي است در علم و دانش.
يكي از تهمتهايي كه علماي ظاهربين به شهابالدين زدند اين بود كه: چرا در آثارت اين همه از دين زردشت سخن گفتهاي و بر احياي ديني كه حتي آسماني بودن آن معلوم نيست كوشيدهاي؟ و در مناظرهاي به او گفتند اي شهابالدين براي كسي كه به آثار تو آشنا باشد يا مدتي باتو نشست و برخاست كند، شيفتگي تو را به آيين منسوخ و نادرست ايرانيان پوشيده نميبيند و تو چه پاسخي براي اين سوال داري؟
شهابالدين در پاسخ گفت: «من معتقدم كه حضرت محمد (ص) سرور و سالار ما، خاتم پيامبران است. با دين او همه اديان گذشته منسوخ شدهاند اما اينكه من در كتابهايم فرزانگان پارس را مطرح كردهام، هرگز به معني اقرار به حقانيت و منسوخ نشدن دين زردشت نيست. من همه جا آشكارا گفتهام كه آنچه براي من ارزش دارد حكمت فرزانگان ايران باستان است، نه تنويتي كه گروهي از مجوس آن را وارد آيين زردشت كردهاند. خود زردشت يك موحد بود و بسياري از فرزانگان ايران باستان يكتاپرست بودند. براي من حكماي ايران و يونان فرق ندارد. آنچه مهم است حكمت است و من در حكمت اشراق به احياي حكمت حكماي ايران زمين پرداختهام، نه چيز ديگر! اين حكمت را افلاطون و حكماي پيش از وي نيز تاييد كردهاند كه از فرزانگان ايران باستان گرفتهاند.» (2)
اما ظاهربينان از علما گوششان بدهكار اين حرفها نبود. آنها وقتي ديدند تذكراتشان به ظاهرشاه كارگر نميشود نامهاي به صلاحالدين ايوبي (پدر حاكم) نوشتند تا به پسر بگويد او را از ميان بردارد. اما ظاهرشاه به اين سخن پدر توجهي نكرد. ظاهربينان از علما بيكار ننشستند، اين بار نامهاي به صلاحالدين نوشته و خدا ميداند در آن چه تهمتهايي به شهابالدين زدند و چه هشدارهايي به صلاحالدين دادند كه پدر اين بار در نامهاي به پسر يادآور شد اگر شهابالدين را از ميان برندارد، خود از حكومت عزل ميشود.
شمس تبريزي (همان كسي كه مولوي غزلياتش را به نام او سروده است) ميگويد: «آن شهابالدين را علمش بر عقلش غالب بود. عقل ميبايد كه برعلم غالب باشد، حاكم باشد. دماغ كه محل عقل است ضعيف گشته بود.» (3)
شهرزوري شاگرد نزديك شيخ در كتاب نزههالارواح كه شايد بهترين شرح حيات سهروردي باشد در باب كيفيت قتل شهابالدين ميگويد: «چون شيخ را اين حكم محقق گشت و حال را بر آن منوال ديد، گفت مرا در خانه محبوس سازيد و طعام و شراب ندهيد تا آن كه به الله كه مبداء كل است واصل شوم.» (4)
و اينگونه بود كه شهابالدين سهروردي در جواني به همان سرنوشتي مبتلا شد كه صوفي مشهور و محبوب وي حلاج به آن دچار شده بود.
سهروردي با وجود كمي عمر، حدود 50 كتاب به فارسي و عربي نوشته كه بيشتر آنها به دست ما رسيده است. نوشتههاي وي سبك جذابي دارد و از لحاظ ادبي ارجمند است و آنچه به فارسي نوشته از شاهكارهاي نثر اين زبان به شمار ميرود كه بعدها سرمشق نثرنويسي داستاني و فلسفي شده است. آثار وي از چند نوع است و ميتوان آنها را به 5 دسته تقسيم كرد:
1- چهار كتاب بزرگ تعليمي و نظري كه همه آنها به زبان عربي نوشته شده است. در سه كتاب تلويحات، مقاومات و مطارحات ابتدا از فلسفه مشايي به آن صورت كه سهروردي تفسير كرده و تغيير شكل داده، بحث ميشود و سپس بر پايه همين فلسفه، حكمت اشراقي مورد تحقيق قرار ميگيرد.
و بالاخره شاهكار سهروردي حكمه الاشراق است كه مختص به بيان عقايد اشراقي اوست. خود شيخ در مقدمه اين كتاب از كتابهاي ديگري كه قبلاً نوشته است ذكري به ميان ميآورد و ميگويد: «حقايق و مطالب آن نخست براي من از راه فكر و انديشه حاصل نيامده است و بلكه حصول آنها به امري ديگر بود.» كه منظور همان ذوق و كشف و شهود باشد.
قطبالدين شيرازي در مقدمهاي كه بر اين كتاب نوشته ميگويد: «اين كتاب از يك سو شامل مهمترين و سودمندترين مسائل حكمت بحثي و از سوي ديگر مشتمل بر والاترين و روشنترين مسائل حكمت ذوقي است زيرا شيخ اشراق در هر دو بخش حكمت ذوقي و بحثي سرآمد بود. او را انديشههايي ژرف و مقامي بس بلند است تا آنجا كه انديشههاي دانايان به ژرفناي وي نرسيده است.» (5)
تلفيق حكمت بحثي و حكمت ذوقي با اتكا به تعاليم فرزانگان ايران باستان كه به گفته همه مفسران بارزترين و ارزشمندترين دستاورد شيخ و طليعه احياي حكمت اشراق بوده است در اين كتاب صورت قطعي يافت.
2- سهروردي رسالههاي كوتاهتري به فارسي و عربي دارد كه در آنها مواد چهار كتاب سابق به زبان سادهتر و بصورت خلاصه توضيح داده شده است. از اين جمله است، هياكل النور، الالواح العماديه (اهدا شده به عمادالدين) كه هر دو هم به عربي و هم به فارسي نگاشته شده، پرتونامه، فياعتقاد الحكماء، اللمعات، يزدانشناخت و بستان القلوب.
3- تحريرها، ترجمهها، شرحها و تفسيرهايي كه بركتابهاي فلسفي قديميتر و نيز بر قرآن كريم و حديث نوشته است مانند: ترجمه فارسي رساله الطير ابن سينا، شرح براشارات ابنسينا، تاليف رساله في حقيقه العشق كه مبتني بر رساله في العشق ابنسيناست و تفسيرهايي برچند سوره از قرآن و برخي احاديث.
4- دعاها و مناجاتنامههايي به زبان عربي كه سهروردي آنها را الواردات و التقديسات ناميده است.
5- حكايتهاي رمزي و عرفاني. كه عبارتند از: 1- رساله الطير (قصه مرغان)، 2- آواز پر جبرئيل، 3- عقل سرخ، 4- روزي با جماعت صوفيان، 5- رساله في حاله الطفوليه، 6- رساله في حقيقه العشق يا مونس العشاق، 7- لغت موران.
اما متاسفانه مرتبه و ارزش اين آثار تاكنون چنان كه بايد شناخته نشده است. اين داستانهاي رمزي و حكايتهاي عرفاني پتانسيل آن را دارد تا جزو شاهكارهاي داستان كوتاه عرفاني در سطح جهان براي عامه مردم ترجمه و شناسانده شود. شايد اغراق نباشد كه بگوييم اين قصههاي دلانگيز عرفاني اگر به زبانهاي انگليسي و آمريكايي ترجمه و شرح شود به اندازه ترجمههاي مثنوي مولوي در جهان طرفدار پيدا ميكند خصوصا آن كه اين داستانها كوتاه و مختصر و متناسب با ذائقه انسان اين عصر است. هركدام از اين حكايات در چند صفحه به نحوي اعجازگونه روايتي را بيان ميكنند. اين داستانها قبل از آن كه داراي مفهوم و محتواي فلسفي باشند، قصهاند و شكل و ساختار داستاني آنها رعايت شده است. به گمانم اگر كتابهاي فلسفي سهروردي به دلايلي امروز در دسترس ما نبود و ما تنها اين داستانها را از وي در دست داشتيم، او را در سطحي به مراتب بالاتر از پائولوكوئيلو به عنوان راوي سفرهاي معنوي و روحاني بشر ميشناختيم.
سهروردي در اين داستانها از سفر نفس در مراتب وجود و رسيدن به رستگاري و اشراق سخن گفته است. و هر يك از اين داستانها صحنه و پردهاي است از حيات معنوي انسان كه جنبه عملي زيست انسان اشراقي را توصيف ميكند.
شيخ اشراق و هستي شناسي انوار
آنچه هست؛ نور و ظلمت
جام جم آنلاين: سهروردي از جمله مهمترين فلاسفه اسلامي است كه انديشههاي او مورد توجه شرقشناسان و پژوهشگران غربي فلسفه اسلامي است. حكمت اشراقي سهروردي از چند جهت مورد توجه ويژه اين دسته از پژوهشگران است؛ از جمله اينكه او علاوه بر آثار و انديشههاي اسلامي از حكمت به جا مانده از ايران باستان هم بهره گرفته و متاثر بوده است.
همچنين سهروردي مراتب عالم در انديشه خود (كه به اعتقاد بسياري از متفكران از وجه مميزههاي انديشه حكيمانه سنتي با تفكر مدرن است) را در قالب مراتب انوار تبيين كرده و به جاي استفاده از اصطلاحاتي همچون «وجود»، «ذات»، «ماهيت» و... اصطلاح «نور» را به عنوان اصطلاح كليدي و محوري فلسفه خود معرفي كرده است.
مطلبي كه هم اكنون ميخوانيد؛ ترجمه بخشي از مدخل «سهروردي» از دايرهالمعارف فلسفي استنفورد است كه در اين بخش، نويسنده هستي شناسي سهروردي را با توجه به اهميت عنصر «نور» در انديشه او تبيين كرده، سپس بحث كوتاهي نيز به اهميت عالم خيال در انديشه سهروردي اختصاص داده است.
محمد غزالي در يكي از آثار خود در حالي كه از اصطلاح نور در قرآن استفاده ميكند، از معرفتشناسي عرفاني بحث ميكند و حال آنكه سهروردي در حكمتالاشراق خود، يك هستيشناسي حقيقي و اصيل نور را طرح ميكند. در عين حال كه نور هميشه به خودي خود، متعين و متشخص است، نزديكي و دوري آن از نورالانوار واقعيت وجودي نوراني هر چيز را مشخص و متعين ميكند.
نور از طريق فعاليتهاي قلمرو انوار قاهر و داراي مرتبه بالاتر فعال ميشود، به اين شكل كه در همه سلسله مراتب و درجات واقعيت، انوار پايينتر انوار مراتب بالاتر را طلب ميكنند و به اين طريق فعال ميشوند. (PI, 97.7-98.11) «واقعيت» حاصل از نورالانوار است و به واسطه نور اول و همه انوار لاحق بر آن كه فعل و انفعال روشنگرانه آنها موجب وجود (existence) همه چيز ميشود، آشكار مي گردد.
از آنجا كه نور جديد با ديگر انوار موجود در تعامل است، جواهر روشن و تاريك ديگري خلق ميشود. «نور» هم انوار غير مادي و هم انوار جوهري؛ يعني نفوس غيرمادي (فرشتگان)، نفوس انسانها و نفوس حيوانات را توليد ميكند. «نور» جواهر تيرهاي چون بدنها را [نيز] توليد ميكند. نور ميتواند هم اعراض نوراني؛ مثل اعراضي كه در انوار غيرمادي و انوار فيزيكي موجودند، و هم اعراض تاريك را چه اين اعراض در انوار غيرمادي باشند و چه در ابدان، توليد كند. (PI,77.1-78.9)
حكمت انوار سهروردي دستكم مبتني است بر 2 اصل محوري كه نزد همه حكما طبقهبندي بنيادين موجودات محسوب ميشود (نور و ظلمت، جوهر و حالت، موجودات مستقل و موجودات وابسته.) والبورگ مينويسد «اصل نخست خود شكلي از «اصل دليل كافي» (principle of sufficient reason) است و اصل امكان اشرف ناميده ميشود كه بر اساس آن، هيچ چيز بدون اينكه علتي از مرتبه بالاتر آن را ايجاد كرده باشد، نميتواند موجود شود. (PI, 90.1-92.95) دومين اصل، اصلي ارسطويي است با عنوان عدم امكان نامتناهي بالفعل كه اگر اين اصل را به اصل اول ضميمه كنيم اين نتيجه حاصل خواهد شد كه «محال است تعداد مراتب و درجات موجودات، نامحدود باشد و لزوما موجود واحدي وجود دارد كه وجودش به خودي خود ضروري است؛ يعني همان واجبالوجود ابن سينا كه سهروردي آن را نورالانوار مينامد. (5-24 : 2000 Walbridge)
سهروردي با توجه به مفهوم شدت نور، فرآيند دو لايه توليد نور را طرح ميكند. سلسله مراتب طولي و عرضي انوار غيرمادي محض، بنيان حكمت شهودگراي اوست.
از نورالانوار نور اول صادر ميشود (كه اين مطابق با همان اصل [افلوطيني] است كه از واحد صرفا واحد صادر ميشود) و از نور اول، نور دوم و برزخ همه گير (يعني جسم اثيري) صادر ميشود و از نور دوم، نور سوم و برزخ دوم يا همان عالم اعيان ثابته صادر ميشود و به همين شكل روند صدور ادامه دارد.
اولين سلسله طولي انوار، يادآور فرآيند مشايي ابنسينايي تجلي آگاهي است، اما سهروردي تعداد اصول فعال را افزايش داد، يعني همان چيزي كه موجب شد ابنرشد هستيشناسي ابنسينا را محكوم به نوافلاطوني بودن كند. بدينسان تعداد انوار قاهر سهروردي به تعداد ستارگان افلاك بدون تغيير و ثابت است.
سلسله مراتب طولي [يا عمودي] انوار با سلسله مراتب عرضي[ يا افقي] انوار در فعل و انفعالاند. اين دومين سلسله از انوار مدبره واجد عناصري از فرشتهشناسي باستان (مراتب معناشناختي فرشتگان و عرفان زرتشتي) و نوعي از صور و ايدههاي افلاطوني است.
هر يك از اين انوار افقي [عرضي] يك ربالنوع ميشود، و ربالنوع موجودي مستقل و منور و نوعي ثابت است و كاركرد آن در حكمت سهروردي مشابه صور [يا ايدهها] در فلسفه افلاطون است، از آن حيث كه بر اشيايي كه همنوع آن هستند حاكم است (يعني يك كلي صرف نيست)؛ همچون انواع اجسامي كه افلاك آسماني و موجودات تحتالقمر، از جمله نفوس انسانها را به حركت در ميآورند.
اجسام جهان زيرين [مادي] در نتيجه فعل و انفعال انوار طولي [يا عمودي] و عرضي [يا افقي] ايجاد ميشوند. اين انوار طولي [عمودي] و عرضي [افقي] از حيث ساختاري به واسطه قاعده عشق، عشقي كه انوار پستتر به انوار عاليتر دارند، و قاعده سلطه، سلطهاي كه انوار عاليتر نسبت به انوار پستتر دارند، با يكديگر در ارتباطند. سلسله دو بعدي انوار مفهوم غيرخطي جديدي از عليت متافيزيكي را معرفي ميكند.
تكثر موجودات متافيزيكي موجب افزايش فاصله هستي شناختي بين نورالانوار و جهان تحتالقمر است، ضمن اينكه در عين حال نگرش كلگرايانهتري را نسبت به واقعيت ايجاد ميكند، چراكه نور ريشه در مركز آن دارد. مفاهيم شدت و درجهبندي نور، به همراه مفاهيم حضور و خود متجلي، مفاهيم محوري حكمت سهروردي است.
شدت نور مطابق است با درجه خودآگاهي، همچنان كه خودآگاهي نورالانوار محيط بر همه واقعيت است. بعدها ملاصدرا عنصر درجات و شدت انوار فلسفه سهروردي را گرفت و هستيشناسي خود را كه مبتني بر درجات وجود (existence) (به جاي نور) همه موجودات (beings) بود مطرح كرد، به نحوي كه هستيشناسي سهروردي را معكوس كرد و وجود را برتري داد و ذات [ماهيت] را مفهومي ذهني دانست.
عالم خيال
سهروردي حدود نيم قرن قبل از ابنعربي «عالم خيال» مستقل خود را معرفي ميكند، كه در كنار عالم معلوم، عالم روحاني و عالم مادي، چهارمين جهان است.
عالم خيال سهروردي كه تشكيل شده از سايههاست، همچون برزخ يا قلمرويي واسطه بين عالم نور محض و عالم ظلماني اجسام فيزيكي عمل ميكند و در جايي بين اين عالم ظلماني و عالم انواع صور افلاطوني (انوار افقي/ عرضي)، كه احتمالا پايينترين سطح جهان انفس است، قرار دارد.
در جهان خيالي موجودات به نحوي واجد وجودي از آن خود هستند (برخي آنها قبل از به وجود آمدنشان در اين جهان واجد چنين وجودي هستند.) عالم خيال شامل تصاويري است كه داراي ماده نيستند و طرحي هستند از ارواح، اشكال در آينهها، روياها و جهانهاي شگفت. (26 : 2000 Walbridge) جهان خيالي ماده معجزات را فراهم ميكند.