بیماری را از مطب به خانه آوردند در حالی که دکتر او را جواب کرده بود.
بیمار ناله کنان از زنش پرسید:خانم!بالاخره دکتر درد مرا نگفت؟
زن گفت:چیزی نیست
٬
کمی ضعیف شده ای
٬
باید تقویت بشی.
بیمار گفت:خب
٬
همان گوسفندی که در حیاط نگهداری می کنی سر ببر وگوشتش را کباب کن بخورم تا قوت بگیرم.
زن گفت:نه بابا!آن گوسفند مال مراسم ختم توست.!