حركت
حركت |
شامل: مفهوم حركت، وجود حركت، شبهات منكرین وجود حركت و حل
آنها.
مفهوم حركت
در خلال بحثهاى گذشته مفهوم حركت نیز روشن گردید و تعریف
سادهاى براى آن بدست آمد كه عبارت است از تغیر تدریجى تعریفهاى دیگرى نیز براى
حركت شده كه در ضمن بحثهاى گذشته به برخى از آنها اشاره كردهایم از جمله خروج
تدریجى شىء از قوه به فعل و دیگرى تعریف منقول از ارسطو یعنى كمال اول براى موجود
بالقوه از آن جهت كه بالقوه است مىباشد كه در مقاله «هدفمندی جهان» به آن اشاره شد
و منظور وى این است موجودى كه قوه و استعداد براى كمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن
است در شرایط خاصى بسوى آن سیر مىكند و این سیر مقدمهاى براى رسیدن به كمال مطلوب
است و اضافه كردن قید حیثیت از آن جهت كه بالقوه است براى احتراز از صورت نوعیه
موجود متحرك است زیرا هر موجود بالقوهاى خواه ناخواه صورت نوعیهاى دارد كه كمال
اول براى آن بشمار مىرود اما این كمال اول از جهت فعلیت داشتن آن است نه از جهت
بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براى جسم به لحاظ بالقوه
بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدمیت آن براى وصول به غایت مىباشد .
اما
تعریف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهیم بر دیگر تعریفها رجحان دارد هر چند
هیچكدام را به اصطلاح منطقى نمىتوان حد تام دانست زیرا حد تام مخصوص ماهیاتى است
كه داراى جنس و فصل باشند ولى مفهوم حركت از معقولات ثانیه فلسفى است كه از نحوه
وجود متحرك انتزاع مىشود و در خارج جوهر یا عرضى بنام حركت نداریم بلكه حركت عبارت
است از تدریجى بودن وجود جوهر یا عرض و سیلان آن در امتداد زمان و حتى بر حسب نظر
شیخ اشراق كه حركت را از مقولات عرضى بشمار آورده است نیز نمىتوان حد تامى براى آن
در نظر گرفت زیرا مقوله جنس عالى است و دیگر جنس و فصلى ندارد .
نكته دیگرى كه
باید یاد آور شویم این است كه تغیرات دفعى از دو وجود یا دست كم از وجود و عدم شىء
واحدى انتزاع مىشوند اما حركت از یك وجود و گستردگى آن در ظرف زمان انتزاع مىگردد
و تعدد متغیر و متغیر الیه به لحاظ اجزاء بالقوه آن است كه دائما موجود و معدوم
مىشوند ولى هیچكدام وجود بالفعلى ندارند و به دیگر سخن حركت مجموعهاى از موجودات
نیست كه پى در پى بوجود بیایند بلكه از امتداد وجود واحدى انتزاع مىشود و مىتوان
آن را تا بى نهایت تقسیم كرد اما تقسیم خارجى آن مستلزم پدید آمدن سكون و از بین
رفتن وحدت آن است
وجود حركت
گروهى از فلاسفه یونان باستان مانند پارمنیدس و
زنون الئایى تغیر تدریجى و حركت را انكار كردهاند این سخن در آغاز عجیب بنظر
مىرسد و فورا این سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پدید مىآورد كه مگر ایشان این
همه حركات مختلف را نمىدیدهاند و مگر خود ایشان در روى زمین حركت نمىكردهاند
اما با دقت در سخنان ایشان روشن مىشود كه مطلب به این سادگى نیست و حتى بازگشتسخن
بعضى از كسانى كه قائل به حركت بودهاند و سرسختانه از آن دفاع كردهاند مانند بعضى
از سخنان ماركسیستها نیز به قول الئاییان است .
راز مطلب این است كه ایشان
تغیراتى كه بنام حركت نامیده مىشود را مجموعهاى از تغیرات دفعى پى در پى تلقى
مىكردهاند و مثلا حركت جسم از نقطهاى به نقطه دیگر را قرار گرفتن پى در پى آن در
نقاط متوسط بین دو نقطه مفروض مىانگاشتهاند و به دیگر سخن حركت را بعنوان یك امر
تدریجى پیوسته نمىپذیرفتهاند و آن را مجموعهاى از سكونات پى در پى
مىپنداشتهاند از اینروى اگر كسان دیگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در
واقع بصف منكرین حركت پیوستهاند .
ولى حقیقت این است كه وجود حركت بعنوان امر
تدریجى واحد قابل انكار نیست و حتى بعضى از مصادیق آن مانند تغیر تدریجى كیفیات
نفسانى را مىتوان با علم حضورى خطا ناپذیر درك كرد و منشا اشتباه الئاییان شبهاتى
در برابر وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنها جاى تردیدى باقى نمىماند
شبهات
منكرین وجود حركت و حل آنها
كسانى كه وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را
مفهومى ذهنى و حاكى از توالى سكونات انگاشتهاند به شبهاتى تمسك كردهاند كه
مهمترین آنها این دو شبهه است:
1 اگر حركت بعنوان امر ممتد واحدى در خارج وجود
داشته باشد باید بتوان براى آن اجزائى در نظر گرفت و هر یك از اجزاء آن چون داراى
امتداد مىباشد به نوبه خود قابل قسمت به اجزاء دیگرى خواهد بود و این تقسیمات تا
بىنهایت ادامه خواهد یافت و لازمهاش این است كه حركت متناهى نامتناهى باشد .
ارسطو از این شبهه به این صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد تا
آنها متناهى یا نامتناهى باشند بلكه مىتوان مثلا آن را به دو بخش تقسیم كرد كه در
این صورت دو حركت وجود خواهد داشت نه یك حركت و همچنین هر بخشى از آن را مىتوان به
دو یا چند بخش دیگر قسمت كرد و از هر تقسیمى كه در خارج انجام پذیرد تعدادى از
موجودات بالفعل پدید خواهد آمد و این تقسیمات تا بىنهایت قابل ادامه مىباشد پس
خود حركت مفروض متناهى و اجزاء بالقوه آن نامتناهى است و میان این دو قضیه تناقضى
وجود ندارد زیرا یكى از شرایط تناقض وحدت قوه و فعل است كه در اینجا منتفى است چون
تناهى صفت كل حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است .
اما بهتر این است كه
از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى بودن حركت متناهى چیست اگر
منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنین عددى بالفعل در هیچ حركتى وجود ندارد و
پیدایش هر عدد متناهى یا نامتناهى در حركت در گرو تقسیم خارجى آن است و در آن صورت
دیگر حركت واحدى وجود نخواهد داشت چنانكه هر چیزى كه قابل قسمت به دو نیمه باشد
فعلا واحد است اما هر وقت تقسیم شد دو واحد خواهد بود ولى لازمه قابلیت قسمت این
نیست كه هم یك باشد و هم دو .
و اما اگر مقصود این باشد كه لازمه قسمتپذیرى
حركت تا بىنهایت این است كه مقدار و كمیت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از
طرف دیگر نامتناهى باشد زیرا هر جزئى از اجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و
مجموع مقادیر آنها نامتناهى خواهد بود پاسخ این اشكال آن است كه هر چند هر امتدادى
قابل قسمت به بىنهایت اجزاء مىباشد اما مقدار امتداد هر یك از اجزاء كسرى از همان
مقدار كل خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاى نامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى
خود حركت مىباشد .
لازم به تذكر است كه این شبهه اختصاص به حركت ندارد و در
باره همه امتدادها مانند خط و زمان هم جارى است و از اینروى صاحبان این شبهه هر خط
محدودى را نیز مركب از تعداد محدودى نقطه بىامتداد و هر قطعه محدودى از زمان را
مركب از تعداد معینى آن دانستهاند و معتقد شدهاند كه در عین حالى كه نقطه امتدادى
ندارد از مجموع چندین نقطه خطى بوجود مىآید و با اینكه آن طول و امتدادى ندارد از
مجموع چندین آن قطعهاى از زمان تحقق مىیابد و همچنین از مجموعهاى از سكونات
حركتى پدید مىآید و در واقع آنچه وجود خارجى دارد نقاط و آنات و سكونات است و خط و
زمان و حركت مفاهیمى است كه از مجموعه آنها انتزاع مىشود .
به تعبیر دیگر
ایشان از قائلین به جزء لا یتجزى هستند یعنى هر امتدادى را قابل قسمت به اجزاء
محدودى مىدانند و معتقدند كه آخرین تقسیم به جزئى منتهى مىشود كه دیگر قابل تقسیم
نیست و این مسئلهاى است كه فلاسفه درباره آن بسیار سخن گفتهاند و دلایل متعددى بر
ابطال جزء لا یتجزى اقامه نمودهاند كه در اینجا مجال بررسى آنها نیست .
2 شبهه
دیگر این است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت مىكند در آن اول
در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار باید در آن دوم از نقطه ب كه
در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمىگیرد اكنون اگر فرض كنیم كه جسم
مزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمهاش این است كه حركت آن مجموعهاى
از سه سكون باشد زیرا سكون چیزى جز قرار گرفتن جسم در مكانى نیست و اگر در آن قرار
نگرفته باشد لازمهاش این است كه حركتى انجام نگرفته زیرا حركت آن بدون گذر از نقطه
دوم امكان ندارد پس لازمه حركت اجتماع نقیضین بودن و نبودن در نقطه وسط است .
جواب این است كه در این مثال سه امتداد منطبق بر یكدیگر فرض شده است زمان و
مكان و حركتحال اگر براى هر یك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگیریم مىتوان
گفت كه در جزء اول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولین جزء حركتش بر آنها
انطباق یافته است و همچنین جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر یك از اجزاء حركت
در اجزاء همتاى آن از زمان و مكان سكون جسم نیست و اما اگر نقطه و آن را بمعناى
حقیقى گرفتیم كه فاقد امتداد مىباشد باید گفت كه در زمان و مكان آن و نقطه بالفعلى
وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل در خط بمعناى تقسیم شدن آن به دو پارهخط است كه نقطه
مزبور پایان یكى و آغاز دیگرى بشمار مىرود و همچنین فرض آن در زمان و فرض سكون در
حركت و معناى بودن جسم در آن معینى در نقطهاى از مكان این است كه اگر امتدادهاى
زمان و مكان و حركت قطع شود مقاطع آنها بر یكدیگر منطبق مىگردد و لازمه آن وجود
سكون در میان حركت نیست چنانكه مستلزم وجود نقطه در خط یا وجود آن در زمان نمىباشد
. |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد2 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
یک شنبه 1 خرداد 1390 8:02 PM
تشکرات از این پست