قوه و فعل(2)
قوه و فعل(2) |
شامل: تطبیق قوه و فعل بر موارد تغیر، تسلسل حوادث مادى،
قاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادى، حدوث زمانى جهان مادى.
تطبیق قوه و فعل بر
موارد تغیر
با دقت در مفهوم قوه و فعل روشن مىشود كه براى انتزاع آنها سه شرط
لازم است:
1 دو وجود با یكدیگر مقایسه شوند بنا بر این عدم را نمىتوان مصداق
قوه یا فعل تلقى كرد .
2 یكى از دو وجود باید تقدم زمانى بر دیگرى داشته باشد
تا متصف به قوه گردد پس دو وجود همزمان نسبت به یكدیگر بالقوه و بالفعل نخواهند بود
.
3 موجود بالقوه یا دست كم جزئى از آن باید در موجود بالفعل باقى بماند از این
روى نمىتوان موجودى كه بكلى معدوم مىشود را نسبت به موجود لاحقى بالقوه دانست .
با توجه به این نكات روشن مىشود كه قسم اول از اقسام یاد شده براى تغیر از
قبیل تبدیل قوه به فعل نیست زیرا موقعیتسابق عدم است و قوه از وجود انتزاع مىشود
.
همچنین قسم دوم هم ربطى به قوه و فعل ندارد زیرا موقعیت لاحق عدم است و فعلیت
هم از عدم انتزاع نمىشود .
در قسم سوم گر چه موجودى جانشین موجود دیگر مىگردد
ولى چون امر مشتركى بین آنها نیست نمىتوان یكى را قوه دیگرى بحساب آورد .
در
قسم چهارم كل موجود سابق نسبت به موجود لاحق بالقوه است و در ضمن آن باقى مىماند و
از این روى موجود بالفعل كاملتر از موجود بالقوه مىباشد .
در قسم پنجم موجود
بالفعل ناقصتر از موجود بالقوه است زیرا تنها جزئى از موجود سابق باقى مانده و چیزى
هم بر آن افزوده نشده است .
در قسم ششم كاملتر یا ناقصتر بودن موجود بالفعل یا
تساوى آن با موجود بالقوه بستگى دارد به اینكه جزئى كه جانشین جزء زائل مىشود از
نظر مرتبه وجودى كاملتر یا ناقصتر یا مساوى با آن باشد .
و اما در قسم هفتم قوه
و فعل مبدا و منتهاى حركت بشمار مىروند و حركت همان سیر تدریجى از قوه به فعل است
و در متن حركت اجزاء بالفعلى وجود ندارد تا بعضى نسبت به بعض دیگر بالقوه باشند ولى
نظر به اینكه حركت امر ممتدى است و هر امتدادى قابل تقسیم به بىنهایت اجزاء
مىباشد مىتوان اجزاء بالقوهاى را براى آن در نظر گرفت به این معنى كه اگر مثلا
حركت واحدى به دو نیمه تقسیم مىشد به گونهاى كه نقطه مشخصى در وسط آن پدید مىآمد
مقدار هر یك از دو پاره حركت مساوى با نصف مقدار حركت مىبود و این لحاظ وجود
بالقوه براى اجزاء حركت غیر از لحاظ قوه بودن جزء سابق نسبت به جزء لاحق است
دقتشود .
عین این مطلب در باره قسم سیزدهم حركت عرضى نیز جارى است ولى معمولا
تعبیر بالقوه و بالفعل در باره موجودات جوهرى بكار مىرود هر چند قوه بعنوان كیف
استعدادى از قبیل اعراض تلقى مىشود دقتشود .
و اما قسم هشتم و نهم و دهم نظیر
قسم اول و دوم و سوم مىباشند با این تفاوت كه در این اقسام مىتوان موضوع جوهرى را
از نظر اتصاف به عرض بالقوه دانست .
همچنین مىتوان قسم یازدهم و دوازدهم و نیز
قسم چهاردهم و پانزدهم را نظیر قسم چهارم و پنجم تلقى كرد .
نتیجه آنكه در همه
اقسام تغیر بجز سه قسم اول مىتوان متغیر را بالقوه و متغیر الیه را بالفعل دانست و
در حقیقت بازگشتسخن كسانى كه وجود این سه قسم را انكار كردهاند به این است كه
تغیر را مساوى با خروج از قوه به فعل شمردهاند بنا بر این لازم است كه این مسئله
را مورد بررسى قرار دهیم و ببینیم براى سه فرض مزبور مىتوان مصداقى یافتیا نه
تسلسل حوادث مادى
در لسان فلاسفه مشهور است كه هر پدیده مادى مسبوق به ماده
و مدت مىباشد و به مقتضاى عموم این قاعده پیدایش یك موجود مادى از نیستى محض غیر
ممكن شمرده مىشود و بدین ترتیب فرض اول و سوم از فرضهاى پانزدهگانه تغیر انكار
مىگردد و چون هیولاى اولى را داراى بىنهایت قوه مىدانند تسلسل حوادث از جانب ابد
را تا بىنهایت ممكن دانسته وقوع آن را به استناد فیاضیت مطلق الهى و عدم بخل در
مبادى عالیه اثبات مىنمایند كه لازمه آن انكار فرض دوم است .
از سوى دیگر
متكلمین و بعضى از فلاسفه مانند میرداماد براى جهان مادى آغاز زمانى قائل هستند و
براى رد فرضیه بىنهایت بودن سلسله حوادث از جانب ازل به ادله بطلان تسلسل تمسك
مىكنند همچنین براى اثبات پایان زمانى براى جهان مادى به ادله مزبور تمسك شده است
و بدین ترتیب این مسئله با مسئله حدوث و قدم زمانى جهان مرتبط مىشود هر چند تلازمى
بین آنها وجود ندارد و ممكن است كسى قائل به قدم زمانى جهان باشد و در عین حال پدید
آمدن یك موجود مادى را بدون ماده قبلى محال نداند و نیز ممكن است كسى قائل به ابدیت
جهان مادى باشد اما نابود شدن یك پدیده مادى را بطور كلى محال نداند و بىنهایت
بودن سلسله حوادث را از جانب ازل و ابد بر اساس دوام جود الهى اثبات كند .
ما
در اینجا نخست به بررسى قاعده لزوم تقدم ماده بر هر پدیده مادى مىپردازیم و سپس
اشارهاى به مسئله حدوث و قدم زمانى جهان خواهیم كرد
قاعده لزوم تقدم ماده بر
حوادث مادى
قبلا اشاره شد كه بر اساس مشاهدات بىشمار همواره تبدلات گوناگونى
در اشیاء مادى روى مىدهد و پدیدههاى جدیدى جانشین پدیدههاى قبلى مىگردد به
گونهاى كه رابطه قوه و فعل میان آنها برقرار است اما استقراء تام نسبت به همه
حوادث مادى امكان ندارد و هیچ انسانى از آغاز جهان نبوده و هیچ كس هم تجربهاى نسبت
به پایان جهان ندارد و چنان نیست كه بتوان از موارد مشاهده شده علت قطعى تقدم ماده
را دریافت و این قاعده را از مجربات بحساب آورد از این روى فلاسفه براى اثبات این
قاعده دلیلى عقلى اقامه كردهاند كه تقریر آن این است .
هر پدیده مادى قبل از
آنكه موجود شود امكان وجود آن هست و اگر چنین امكانى نبود پدیده مفروض واجب الوجود
یا ممتنع الوجود مىبود و چون این امكان یك امر جوهرى نیست ناچار باید جوهرى وجود
داشته باشد كه متصف به آن گردد و آن همان است كه ماده نامیده مىشود پس تقدم ماده
بر هر پدیده مادى ضرورت دارد .
اما این بیان از چند جهت قابل مناقشه است:
1
در این بیان براى هر پدیده مادى زمان سابقى فرض شده كه امكان وجود پدیده مفروض در
آن زمان ثابت است در صورتى كه زمان بعدى از ابعاد موجودات مادى است و وجود
جداگانهاى از آنها ندارد و اگر سلسله حوادث آغاز زمانى داشته باشد زمانى قبل از آن
وجود نخواهد داشت .
2 با نفى واجب الوجود و ممتنع الوجود بودن حادث مادى اثبات
امكان براى آن شده است و این امكان ذاتى است كه از ماهیتشىء انتزاع مىشود و امرى
عینى نیست تا حاملى بخواهد .
3 در مقاله «كیفیت» ثابتشد كه امكان استعدادى هم
امرى است انتزاعى كه از فراهم شدن شرایط وجودى و عدمى قبل از تحقق پدیده انتزاع
مىشود اما براى نخستین پدیده مادى نمىتوان شرایط قبلى در نظر گرفت و در مبحث علت
و معلول اشاره شد كه اسباب و شرایط مادى را تنها از راه تجربه مىتوان اثبات كرد و
ما تجربهاى كه لزوم شرایط قبلى براى هر پدیدهاى را اثبات كند نداریم.
حدوث
زمانى جهان مادى
مسئله حدوث زمانى جهان مادى از مسائل جنجالى فلسفه است كه
همواره مورد كشمكش و نزاع بوده و بویژه متكلمین بر اثبات آن اصرار داشتهاند و آن
را لازمه معلولیت مىشمردهاند و چنانكه در مبحث علت و معلول اشاره شد ایشان ملاك
احتیاج به علت را حدوث مىدانستهاند .
از سوى دیگر اغلب فلاسفه معتقد به قدم
زمانى جهان مادى بودهاند و براى نظریه خودشان دلایلى اقامه كردهاند كه از جمله
آنها استناد به قاعده فوق الذكر است كه نارسایى آن روشن گردید .
دلیل دیگر
ایشان مبتنى بر ازلى بودن فیض الهى و عدم بخل در مبادى عالیه است اما این دلیل در
صورتى مىتواند نتیجه ببخشد كه امكان ازلى بودن جهان ثابت بوده وقوع آن در گرو
افاضه الهى باشد از این روى قائلین به حدوث زمانى جهان در صدد اثبات محال بودن
ازلیت جهان برآمدهاند و كوشیدهاند كه از راه بطلان تسلسل امكان بىنهایت بودن
حوادث را از جانب ازل نفى كنند .
ولى فلاسفه براهین تسلسل را در مواردى جارى
مىدانند كه حلقات سلسله مجتمعا موجود باشند و میان آنها ترتب حقیقى برقرار باشد و
از این روى بىنهایت بودن حوادث متعاقب را جایز مىدانند چنانكه حوادث همزمانى كه
ترتب حقیقى نداشته باشند را مشمول براهین تسلسل نمىدانند .
مرحوم میرداماد با
پذیرفتن این دو شرط اجتماع حوداث پى در پى در ظرف دهر را براى جریان براهین تسلسل
كافى دانسته و از این روى بىنهایت بودن سلسله حوادث را از جانب ازل نفى كرده است
اما اگر اجتماع دهرى در حلقات سلسله كافى باشد مىتوان بى نهایت بودن سلسله حوادث
از جانب ابد را نیز نفى كرد .
ولى نكته اصلى این است كه براهینى كه براى ابطال
تسلسل در غیر علل حقیقى اقامه شده قابل مناقشه است و در اینجا مجال بررسى آنها نیست
از این روى اقامه برهان بر ممكن یا محال بودن تسلسل حوادث تا بىنهایت از جانب ازل
یا ابد بسیار دشوار است .
حاصل آنكه هر چند فیض الهى اقتضاى هیچگونه محدودیتى
ندارد ولى مشمول فیض الهى واقع شدن منوط به قابلیت و امكان دریافت آن است و شاید
جهان مادى امكان دریافت فیض ازلى و ابدى را نداشته باشد و همچنانكه فلاسفه محدود
بودن حجم جهان را منافى با وسعت فیض الهى ندانستهاند نباید محدود بودن زمانى آن را
هم منافى با دوام فیض الهى بدانند . |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد2 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
یک شنبه 1 خرداد 1390 7:57 PM
تشکرات از این پست