0

ثابت و متغیر

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

ثابت و متغیر

ثابت و متغیر
شامل: مقدمه، توضیحى پیرامون تغیر و ثبات، اقسام تغیر، اقوال فلاسفه درباره اقسام تغیر.
مقدمه
از جمله تقسیمات اولیه‏اى كه براى موجود مى‏توان در نظر گرفت تقسیم آن به ثابت و متغیر است موجود ثابت‏شامل واجب الوجود و مجردات تام و موجود متغیر شامل همه موجودات مادى و نفوس متعلق به ماده مى‏گردد .
تغیر را مى‏توان دو قسم دفعى و تدریجى تقسیم كرد كه قسم تدریجى آن همان حركت به اصطلاح فلسفى است و در مقابل آن مفهوم سكون بكار مى‏رود كه عدم ملكه آن است‏یعنى چنان نیست كه هر چیزى حركت نداشت لزوما متصف به سكون گردد بلكه چیزى كه انیت‏حركت را داشته باشد ولى بالفعل در حال حركت نباشد ساكن خواهد بود و از این روى مجردات تام را نمى‏توان ساكن نامید و از اینجا فرق بین مفهوم سكون و مفهوم ثبات روشن مى‏شود كه اولى عدم ملكه حركت و دومى نقیض تغیر مى‏باشد .
ما در این بخش نخست توضیحى پیرامون ثابت و متغیر و اقسام تغییر و تبدیل مى‏دهیم سپس به مباحث‏حركت پرداخته وجود حركت را اثبات و لوازم و انواع آن را بیان مى‏كنیم و ضمنا مفهوم قوه و فعل و رابطه آن را با تغیر و حركت توضیح مى‏دهیم و سرانجام این بخش را كه آخرین بخش از فلسفه اولى است به بحث درباره حركت جوهریه به پایان مى‏بریم
توضیحى پیرامون تغیر و ثبات
تغیر كه از ماده غیر گرفته شده و بمعناى دیگر شدن و دگرگون شدن مى‏باشد مفهومى است كه براى انتزاع آن باید دو چیز یا دو حالت‏یا دو جزء یك چیز را در نظر گرفت كه یكى زایل شود و دیگرى جایگزین آن گردد و حتى مى‏توان معدوم شدن چیزى را تغیر نامید از آن جهت كه وجود آن تبدیل به غیر وجود یعنى عدم مى‏شود گو اینكه عدم واقعیتى ندارد و حدوث را نیز مى‏توان تغیر نامید از آن جهت كه عدم سابق تبدیل به وجود مى‏گردد .
تبدل و تحول نیز قریب به تغیر است ولى چون تحول از ماده حال گرفته شده استعمال آن در مورد تغیر حالت مناسبتر است .
حاصل آنكه مفهوم تغیر مفهومى ماهوى نیست كه بتوان براى آن جنس و فصلى در نظر گرفت و به دشوارى مى‏توان مفهوم عقلى روشنترى یافت كه بتوان در تفسیر آن بكار برد و از این روى باید آن را از مفاهیم بدیهى بشمار آورد .
همچنین مفهوم ثبات كه نقیض آن بشمار مى‏رود نیازى به تعریف و تفسیر ندارد و از آن نظر كه منشا انتزاع آن وجود عینى واحدى است مى‏توان آن را مفهوم ایجابى و تغیر را به منزله سلب آن قلمداد كرد و شاید بتوان در اینگونه مفاهیم متقابل انتزاعى هر یك از آنها را اثباتى و مقابل آن را سلبى تلقى كرد .
وجود متغیر نیز امرى بدیهى است و دست كم هر كسى با علم حضورى تغیراتى را در حالات درونى خودش مى‏یابد و اما وجود ثابتى كه دستخوش هیچگونه تغییر و تبدیلى قرار نگیرد را باید با برهان اثبات كرد و در بخش پیشین با پاره‏اى از این براهین آشنا شدیم
اقسام تغیر
با توجه به وسعت مفهوم تغیر فرضهاى مختلفى را مى‏توان براى آن در نظر گرفت مانند:
1 پیدایش موجود جوهرى بدون ماده قبلى و به اصطلاح بگونه ابداعى مصداق این فرض نخستین موجود مادى است بنا بر قول كسانى كه آغاز زمانى براى جهان مادى قائل هستند .
2 نابود شدن موجود جوهرى بطور كامل و مصداق آن آخرین موجود مادى است بنا بر قول كسانى كه به پایان زمانى براى جهان مادى معتقدند .
3 نابود شدن یك موجود جوهرى بطور كامل و پدید آمدن موجود جوهرى جدیدى بجاى آن وقوع چنین فرضى بنظر بسیارى از فلاسفه ممكن نیست و دست كم در پدیده‏هاى عادى مصداقى براى آن یافت نمى‏شود .
4 پدید آمدن یك موجود جوهرى بعنوان جزئى بالفعل براى موجود جوهرى دیگر و مصداق روشن آن صورتهاى نباتى است بنا بر قول كسانى كه صورت نباتى را جوهر و مواد آن را موجود بالفعل مى‏دانند .
5 نابود شدن جزئى از موجود جوهرى بدون اینكه جزء دیگرى جانشین آن شود مانند مردن گیاه و تبدیل شدن آن به مواد اولیه بنا بر قول مزبور .
6 نابود شدن جزئى بالفعل از موجود جوهرى و پدید آمدن جزء دیگرى بجاى آن كه مصداق روشن كون و فساد مى‏باشد مانند تبدیل عناصر به یكدیگر .
7 نابود شدن یك جزء بالقوه جوهرى و پدید آمدن جزء بالقوه دیگر بجاى آن مصداق این فرض حركت جوهریه اجسام است كه دائما جزئى نابود و جزء دیگرى جانشین آن مى‏شود اما اجزائى كه با یك وجود سیال موجود مى‏شوند و جزء بالفعلى در آنها یافت نمى‏گردد و در مقالات آینده توضیح بیشترى در این باره خواهد آمد .
8 پدید آمدن عرض جدید در موضوع جوهرى كه مصادیق فراوانى دارد .
9 نابود شدن عرضى بدون اینكه عرض دیگرى جانشین آن شود مانند پریدن رنگ جسم و بى‏رنگ شدن آن .
10 نابود شدن عرضى و پدید آمدن عرض دیگرى بجاى آن مصداق این فرض تعاقب اعراض متضاد مانند رنگ سیاه و سفید است .
11 نابود شدن جزء بالفعلى از یك عرض و مصداق آن كم شدن عدد چیزى است بنا بر قول كسانى كه عدد را عرض حقیقى و داراى اجزاء بالفعل مى‏شمارند .
12 اضافه شدن جزء بالفعلى بر عرض مانند زیاد شدن عدد چیزى بنا بر قول مزبور .
13 نابود شدن جزء بالقوه از عرض و پدید آمدن جزء بالقوه دیگر مانند همه حركات عرضى .
14 تعلق گرفتن یك موجود جوهرى به موجود جوهرى دیگر مانند تعلق گرفتن نفس به بدن و زنده شدن آن .
15 قطع تعلق مزبور مانند مردن حیوان و انسان .
با دقت در ویژگیهاى اقسام یاد شده روشن مى‏شود كه تنها دو قسم هفتم و سیزدهم بصورت تدریجى حاصل مى‏شود و مصداق حركت مى‏باشد اما سایر اقسام را باید از قبیل تغیرات دفعى بشمار آورد زیرا بین موقعیت‏سابق و موقعیت لاحق مرز و نقطه مشخصى وجود دارد و زمانى بین آنها فاصله نمى‏شود هر چند ممكن است هر یك از دو موقعیت مزبور داراى نوعى تدریج باشند بعنوان مثال تغییر درجه حرارت آب تدریجا حاصل مى‏شود اما تبدیل شدن آب به بخار در یك آن انجام مى‏گیرد یا نطفه تدریجا تكامل مى‏یابد اما روح در یك آن به آن تعلق مى‏گیرد .
با توجه به این نكته مى‏توان تغیرات را به دو بخش كلى دفعى و تدریجى تقسیم كرد .
نكته دیگر آنكه براى هر نوع از تغیرات تدریجى قسم هفتم و سیزدهم مى‏توان سه قسم فرعى در نظر گرفت‏یكى آنكه جزء لاحق مشابه جزء سابق باشد مانند حركات یكنواخت و بى‏شتاب دوم آنكه جزء لاحق شدیدتر و قویتر از جزء سابق باشد مانند حركات اشتدادى و تند شونده و سوم آنكه جزء لاحق ضعیفتر از جزء سابق باشد مانند حركات نزولى و كند شونده اما در این باره اختلافى هست كه بعدا به آن اشاره خواهد شد
اقوال فلاسفه درباره اقسام تغیر
بررسى سخنان فلاسفه درباره هر یك از اقسام یاد شده به درازا مى‏كشد ولى بطور كلى مى‏توان به پنج قول در این زمینه اشاره كرد:
1 قول مشهور فلاسفه كه پیدایش هر پدیده مادى را لزوما مسبوق به ماده و مدت مى‏دانند و براى جهان مادى آغاز و پایان زمانى قائل نیستند و از این روى سه قسم اول از اقسام یاد شده را انكار مى‏كنند .
2 قول كسانى كه عدد را امرى اعتبارى مى‏دانند و طبعا تغیر آن را نیز تغیر حقیقى بحساب نمى‏آورند چنانكه همین قول قبلا مورد تایید قرار گرفت و بنا بر این قسم یازدهم و دوازدهم را باید از تغیرات اعتبارى بشمار آورد .
3 قول كسانى كه حركت را بعنوان یك امر تدریجى نمى‏پذیرند و همه تغیرات را دفعى مى‏پندارند و بدین ترتیب قسم هفتم و سیزدهم را انكار مى‏كنند و چون مفهوم تغیر مفهومى انتزاعى است و ما به ازائى جز وجود و عدم سابق و لاحق ندارد و عدم هم بطلان محض است از این روى وجود را مساوى با ثبات مى‏شمارند مانند نحله الئایى از فلاسفه یونان باستان .
4 قول كسانى كه وجود حركت را مى‏پذیرند ولى آن را مخصوص به اعراض مى‏دانند و در نتیجه قسم هفتم از اقسام یاد شده را انكار مى‏كنند .
5 قول صدرالمتالهین و دیگر كسانى كه قائل به حركت جوهریه نیز هستند .
با توجه به آنچه در مقاله «أعراض» درباره عدد گفته شد و اعتبارى بودن آن به اثبات رسید دیگر نیازى به بحث درباره تغیرات عدد نیست اما درباره سایر اقوال مى‏بایست چند مسئله را مورد بحث قرار دهیم .
مسئله اول آنكه آیا هر پدیده مادى بایستى ضرورتا مسبوق به ماده‏اى باشد كه در زمان سابق بر پیدایش آن تحقق داشته است و در نتیجه سلسله حوادث مادى از جهت ازل بى‏نهایت و بى‏آغاز مى‏باشد یا بایستى به موجودى منتهى شود كه سرسلسله پدیده‏هاى مادى بشمار مى‏رود و سلسله حوادث مادى داراى آغاز زمانى مى‏باشد .
مسئله دوم آنكه آیا حركت بعنوان یك امر پیوسته تدریجى وجود خارجى دارد یا آنچه حركت نامیده مى‏شود مجموعه‏اى از امور ثابت است كه پى در پى بوجود مى‏آیند و معدوم مى‏شوند و ذهن انسان از مجموع آنها مفهوم حركت را انتزاع مى‏كند و به دیگر سخن آیا همه تغیرات دفعى هستند یا تغیر تدریجى هم داریم .
مسئله سوم آنكه بعد از اثبات حركت آیا تنها اعراض هستند كه داراى تغیرات تدریجى مى‏باشند یا در ذات جوهر هم مى‏توان حركت‏یا حركاتى را اثبات كرد.
خلاصه
1 واژه تغیر كه از ماده غیر گرفته شده مفهومى است كه از مقایسه دو چیز یا دو جزء یا دو حالت‏یك چیز انتزاع مى‏شود از این نظر كه یكى جایگزین دیگرى مى‏گردد .
2 حدوث و معدوم شدن را نیز مى‏توان دو نوع از تغیر شمرد از این نظر كه عدم تبدیل به وجود یا وجود تبدیل به عدم مى‏شود .
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد2

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  7:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها