احكام علت و معلول
احكام علت و معلول |
شامل: نكاتى پیرامون علت و معلول، محال بودن دور، محال بودن
تسلسل.
نكاتى پیرامون علت و معلول
تصور صحیح معناى علت و معلول كافى است كه
دریابیم هیچ موجودى نمىتواند علت وجود خودش باشد زیرا قوام معناى علیت به این است
كه موجودى متوقف بر موجود دیگرى باشد تا با توجه به توقف یكى از آنها بر دیگرى
مفهوم علت و معلول از آنها انتزاع گردد یعنى این قضیه از بدیهیات اولیه است و نیازى
به استدلال ندارد .
ولى گاهى در سخنان فلاسفه به تعبیراتى بر مىخوریم كه ممكن
است چنین توهمى را بوجود بیاورد كه موجودى مىتواند علت براى وجود خودش باشد مثلا
در مورد خداى متعال گفته مىشود وجود واجب الوجود مقتضاى ذات او است و حتى در باره
تعبیر واجب الوجود بالذات كه در برابر واجب الوجود بالغیر بكار مىرود ممكن است
توهم شود كه همانگونه كه در واجب الوجود بالغیر غیر علت است و واجب الوجود بالذات
هم ذات علت است و باء سببیه دلالت بر این علیت دارد .
حقیقت این است كه اینگونه
سخنان از باب ضیق تعبیر است و هرگز مقصود ایشان اثبات رابطه علیت بین ذات مقدس الهى
و وجود خودش نیست بلكه منظور نفى هر گونه معلولیت از آن مقام متعالى است .
براى
تقریب به ذهن مثالى از گفتگوهاى متعارف مىآوریم اگر از كسى بپرسند فلان كار را به
اذن چه كسى انجام دادى و او بگوید به اذن خودم انجام دادم در اینجا منظور این نیست
كه او به خودش اذن داده است بلكه منظور این است كه نیازى به اذن كسى نداشته است
تعبیر بالذات یا مقتضاى ذات هم در واقع بیان كننده نفى علیت غیر است نه اثبات كننده
علیت براى ذات .
مورد دیگرى كه خاستگاه چنین توهمى است این است كه فلاسفه ماده
و صورت را علت جسم مركب دانستهاند در صورتى كه میان آنها تعدد و تغایرى وجود ندارد
یعنى جسم چیزى جز مجموع آنها نیست و لازمهاش وحدت علت و معلول است .
این شبهه
در كتب فلسفى مطرح گردیده و به این صورت پاسخ داده شده كه آنچه متصف به علیت مىشود
خود ماده و صورت است و آنچه متصف به معلولیت مىشود مجموع آنها بشرط اجتماع و داشتن
هیئت تركیبى استیعنى اگر ماده و صورت را با صرفنظر از مجتمع بودن و مركب بودن در
نظر بگیریم هر یك از آنها را علت براى كل مىشماریم و هرگاه آنها را بشرط اجتماع و
تركیب و بصورت یك كل در نظر بگیریم آن را معلول اجزایش مىنامیم زیرا وجود كل متوقف
بر وجود اجزایش مىباشد .
ولى بازگشت این پاسخ به این است كه مغایرت علت و
معلول تابع نظر و اعتبار ما خواهد بود در صورتى كه رابطه علیتیك امر واقعى و نفس
الامرى و مستقل از اعتبار مىباشد هر چند به معناى دیگرى در مقام مفاهیم ماهوى
اعتبارى نامیده مىشود .
حقیقت این است كه اطلاق علت بر ماده و صورت و اطلاق
معلول بر مجموع آنها خالى از مسامحه نیست چنانكه قبلا نیز اشاره شد و اگر جسمى را
كه مستعد پذیرش صورت جدیدى است علت مادى براى موجود بعدى بنامیم از این نظر كه
زمینه پیدایش آن را فراهم مىكند موجهتر است .
نكته دیگر آنكه با توجه به
اصالت وجود و اینكه رابطه علیت در حقیقت میان دو وجود برقرار است روشن مىشود كه
نمىتوان ماهیت چیزى را علت وجود آن دانست زیرا ماهیت بخودى خود واقعیتى ندارد تا
علت براى چیزى واقع شود و همچنین نمىتوان ماهیتى را علت براى ماهیت دیگرى بحساب
آورد .
در اینجا ممكن است گفته شود كه فلاسفه علت را به دو قسم تقسیم كردهاند
علت ماهیت و علت وجود و براى قسم اول به علیتخط و سطح براى ماهیت مثلث و علیت ماده
و صورت براى ماهیت جسم مثال زدهاند چنانكه براى قسم دوم علیت وجود آتش را براى
وجود حرارت ذكر كردهاند پس معلوم مىشود كه بنظر ایشان در میان ماهیات هم نوعى
رابطه علیت وجود دارد .
ولى این سخنان را باید از باب توسعه در اصطلاح تلقى كرد
یعنى همانگونه كه در وجود خارجى و عالم عینى رابطه علیت میان موجودات برقرار است و
وجود خارجى معلول متوقف بر وجود خارجى علت مىباشد نظیر این رابطه را در عالم ذهن
هم مىتوان تصور كرد و آن در جایى است كه تصور یك ماهیت متوقف بر تصور معانى دیگرى
باشد چنانكه تصور معناى مثلث متوقف بر تصور معناى خط و سطح است ولى لازمه این توسعه
در اصطلاح آن نیست كه احكام علت و معلول حقیقى و عینى هم براى آنها ثابت باشد .
نظیر این توسعه را در مورد معقولات ثانیه فلسفى نیز مىتوان یافت چنانكه امكان
را علت احتیاج به علت دانستهاند در صورتى كه نه امكان و نه احتیاج هیچكدام از امور
عینى نیستند و رابطه علیتحقیقى و تاثیر و تاثر خارجى در میان آنها معنى ندارد تا
یكى را علت و دیگرى را معلول بشماریم در اینجا هم منظور این است كه عقل با توجه به
امكان ماهیت است كه پى به نیاز آن به علت مىبرد نه اینكه امكان كه به عدم ضرورت
وجود و عدم تفسیر مىشود واقعیتى داشته باشد و از آن چیز دیگرى بنام احتیاج به علت
بوجود بیاید .
حاصل آنكه مبحثى كه بعنوان علت و معلول و بنام یكى از اصیلترین
مباحث فلسفى مطرح مىشود و در خلال آن احكام خاصى براى علت و معلول بیان مىگردد
مخصوص به علت و معلول خارجى و رابطه حقیقى میان آنها است و اگر در موارد دیگرى
تعبیر علیت بكار مىرود همراه با نوعى مسامحه و یا از باب توسعه در اصطلاح است
محال بودن دور
یكى از مطالبى كه پیرامون رابطه علت و معلول مطرح مىشود این
است كه هر موجودى از آن جهت كه علت و مؤثر در پیدایش موجود دیگرى است ممكن نیست در
همان جهت معلول و محتاج به آن باشد و به دیگر سخن هیچ علتى معلول معلول خودش و از
نظر دیگر علت براى علتخودش نخواهد بود و بعبارت سوم محال استیك موجود نسبت به
دیگرى هم علت باشد و هم معلول و این همان قضیه محال بودن علتهاى دورى است كه
مىتوان آن را از بدیهیات و دستكم از قضایاى قریب به بداهت بشمار آورد و اگر موضوع
و محمول آن درست تصور شود جاى شكى در باره آن نخواهد ماند زیرا لازمه علیت بىنیازى
و لازمه معلولیت نیازمندى است و جمع بین نیازمندى و بىنیازى در یك جهت تناقض است .
ولى ممكن است در این زمینه مانند بسیارى از قضایاى بدیهى شبهههایى پیش بیاید
كه ناشى از عدم دقت در معناى موضوع و محمول قضیه باشد مثلا ممكن است كسى چنین توهم
كند كه اگر انسانى غذاى خودش را تنها از راه كشاورزى بدست بیاورد به طورى كه اگر
محصول كشاورزى خودش نباشد از گرسنگى بمیرد در این صورت محصول مزبور از یك سوى معلول
كشاورز و از سوى دیگر علت براى او خواهد بود پس كشاورز مفروض علت علتخودش و نیز
معلول معلول خودش مىباشد .
ولى صرفنظر از اینكه كشاورز علتحقیقى براى پیدایش
محصول نیست و تنها علت اعدادى آن بشمار مىرود محصول مزبور علت وجود كشاورز نیست
بلكه از امورى است كه دوام حیات وى توقف بر آن دارد و به دیگر سخن وجود كشاورز در
زمان كاشت و برداشت علت است و معلول نیست و در زمان بعد معلول است و علت نیست و
همچنین محصول مزبور در زمان پیدایشش معلول است و علت نیست و در زمانى كه خوراك
كشاورز قرار مىگیرد علت است و معلول نیست پس علیت و معلولیت هر كدام از یك جهت
نخواهد بود .
تنها چیزى كه در اینگونه موارد مىتوان گفت این است كه موجودى در
یك زمان علت اعدادى براى چیزى باشد كه در آینده به آن نیاز دارد و منظور از دور
محال چنین رابطهاى نیست بلكه منظور این است كه یك موجود از همان جهتى كه علت و
مؤثر در پیدایش چیز دیگرى است محال است در همان جهت علیت و تاثیرش معلول و محتاج به
آن باشد و بعبارت دیگر چیزى را به معلول بدهد كه براى داشتن همان چیز محتاج به
معلول باشد و مىبایست از آن دریافت كند .
شبهه دیگر این است كه ما مىبینیم
حرارت موجب پدید آمدن آتش مىشود در صورتى كه آتش نیز علتحرارت است پس حرارت علت
علتخودش مىباشد .
جواب این شبهه نیز روشن است زیرا حرارتى كه علت پیدایش آتش
مىشود غیر از حرارتى است كه در اثر آتش بوجود مىآید و این دو حرارت هر چند وحدت
بالنوع دارند ولى از نظر وجود خارجى داراى كثرت مىباشند و منظور از وحدتى كه در
عنوان این قاعده آمده است وحدت شخصى است نه وحدت مفهومى و در حقیقت این شبهه از خلط
بین وحدت مفهوم با وحدت مصداق یا از خلط بین دو معناى وحدت نشات گرفته است .
شبهات بىمایه دیگرى نیز در سخنان بعضى از ماتریالیسستها و ماركسیستها مطرح شده
كه دقت در مفهوم قاعده و توجه به پاسخهایى كه از دو شبهه مذكور داده شد ما را از
ذكر و رد آنها بىنیاز مىكند
محال بودن تسلسل
معناى لغوى تسلسل این است كه
امورى به دنبال هم زنجیروار واقع شوند خواه حلقههاى این زنجیر متناهى باشند یا
نامتناهى و خواه میان آنها رابطه علیتى باشد یا نباشد ولى معناى اصطلاحى آن مخصوص
امورى است كه از یك طرف یا از هر دو طرف نامتناهى باشند و فلاسفه تسلسلى را محال
مىدانند كه داراى دو شرط اساسى باشد یكى آنكه بین حلقات سلسله ترتیب حقیقى وجود
داشته باشد و هر كدام واقعا بر دیگرى مترتب باشد نه به حسب قرارداد و اعتبار و دیگر
آنكه همه حلقات در یك زمان موجود باشند نه اینكه یكى از بین برود و دیگرى بدنبال آن
بوجود بیاید و از این روى حوادث غیر متناهى در طول زمان را ذاتا محال نمىدانند .
در عین حال مفهوم تسلسل در عرف فلسفه هم اختصاصى به علل ندارد و بسیارى از
دلایلى كه بر محال بودن آن اقامه كردهاند شامل تسلسل در امورى هم كه رابطه علیت با
یكدیگر ندارند مىشود مانند برهانهاى مسامته و تطبیق و سلمى كه در كتب مفصل فلسفى
ذكر گردیده و در آنها از مقدمات ریاضى استفاده شده هر چند مناقشاتى نیز پیرامون
آنها انجام گرفته است . |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد2 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
یک شنبه 1 خرداد 1390 7:43 PM
تشکرات از این پست