ارزش شناخت
ارزش شناخت |
شامل: بازگشت به مسئله اصلى، حقیقت چیست، معیار بازشناسى
حقایق، تحقیق در مسئله، ملاك صدق و كذب قضایا، نفس الامر
بازگشت به مسئله اصلى
دانستیم كه مسئله اصلى شناختشناسى این است كه آیا انسان توان كشف حقایق و
اطلاع بر واقعیات را دارد یا نه و اگر دارد از چه راهى مىتواند به آنها برسد و
معیار بازشناسى حقایق از پندارهاى نادرست و مخالف با واقع چیست و به دیگر سخن محور
اصلى مباحثشناختشناسى را مسئله ارزش شناخت تشكیل مىدهد و سایر مسائل از مقدمات
یا توابع این مبحث به شمار مىروند .
و چون شناخت داراى انواع گوناگونى است
طبعا مسئله ارزش شناخت هم ابعاد مختلفى خواهد داشت ولى آنچه براى فلسفه اهمیت
ویژهاى دارد ارزشیابى شناخت عقلانى و اثبات توان عقل بر حل مسائل هستى شناسى و
سایر شاخههاى فلسفه است .
ما نخست به بررسى اقسام كلى شناخت پرداختیم و به این
نتیجه رسیدیم كه یك دسته از شناختهاى انسان بىواسطه و حضورى و به تعبیر دیگر یافتن
خود واقعیت است و در چنین شناختهایى جاى احتمال خطا هم وجود ندارد ولى نظر به اینكه
این شناختها به تنهایى نیاز علمى بشر را رفع نمىكند به بررسى علم حصولى و اقسام آن
همت گماشتیم و نقش حس و عقل را در آنها روشن كردیم .
اكنون نوبت آن فرا رسیده
كه به مسئله اصلى بازگردیم و به تبیین ارزش شناختهاى حصولى بپردازیم و با توجه به
اینكه شناختحصولى به معناى كاشف بالفعل از واقعیات همان تصدیقات و قضایا است طبعا
ارزشیابى شناختهاى حصولى هم در دایره آنها انجام مىگیرد و اگر سخنى از تصورات به
میان بیاید به صورت ضمنى و به عنوان اجزاء تشكیل دهنده قضایا خواهد بود
218
حقیقت چیست
218 مشكل اساسى در باب ارزش شناخت این است كه چگونه مىتوان اثبات
كرد كه شناخت انسان مطابق با واقع است و این مشكل در موردى رخ مىنماید كه بین
شناسنده و متعلق شناخت واسطهاى در كار باشد كه به لحاظ آن فاعل شناسایى متصف به
عالم و متعلق شناسایى متصف به معلوم گردد و به دیگر سخن علم غیر از معلوم باشد اما
در موردى كه واسطهاى در كار نباشد و عالم وجود عینى معلوم را بیابد طبعا جاى چنین
سؤالى هم نخواهد بود .
بنا بر این شناختى كه شانیتحقیقت بودن یعنى مطابق با
واقع بودن و خطا بودن یعنى مخالف با واقع بودن را دارد همان شناختحصولى است و اگر
شناختحضورى متصف به حقیقتشود به معناى نفى خطا از آن است .
ضمنا تعریف حقیقت
كه در مبحث ارزش شناخت مورد بحث واقع مىشود معلوم شد یعنى عبارت است از صورت علمى
مطابق با واقعیتى كه از آن حكایت مىكند و اما تعریفهاى دیگرى كه احیانا براى حقیقت
مىشود مانند تعریف پراگماتیستها حقیقت عبارت است از فكرى كه در زندگى عملى انسان
مفید باشد یا تعریف نسبیین كه حقیقت عبارت است از شناختى كه مقتضاى دستگاه ادراكى
سالم باشد یا تعریف سومى كه مىگوید حقیقت عبارت است از آنچه همه مردم بر آن اتفاق
دارند یا تعریف چهارمى كه مىگوید حقیقت عبارت است از شناختى كه بتوان آنرا با
تجربه حسى اثبات كرد همه اینها در واقع فرار از موضوع بحث و شانه خالى كردن از پاسخ
به سؤال اساسى در مبحث ارزش شناخت است و مىتوان آنها را به عنوان نشانههایى از
عجز تعریف كنندگان نسبت به حل این مساله تلقى كرد و به فرض اینكه بتوان توجیه صحیحى
براى بعضى از آنها ارائه داد یا آنها را حمل بر تعریف به لوازم اخص كرد كه تعریف
صحیحى نیستیعنى به عنوان ذكر نشانههاى خاصى از بعضى از حقایق به حساب آورد یا حمل
بر اصطلاحات خاصى نمود ولى به هر حال باید توجه داشت كه هیچكدام از این توجیهات
راهى به سوى حل مساله مورد بحث نمىگشاید و همچنان سؤال درباره حقیقت به معناى
شناخت مطابق با واقع به حال خود محفوظ مانده پاسخ صحیح و روشنگرى مىطلبد
معیار
بازشناسى حقایق
عقلگرایان معیار بازشناسى حقایق را فطرت عقل معرفى مىكنند و
قضایایى را كه به شكل صحیحى از بدیهیات استنتاج شود و در واقع جزئیاتى از آنها را
تشكیل دهد حقیقت مىشمارند و قضایاى حسى و تجربى را هم تا آنجا كه به كمك براهین
عقلى قابل اثبات باشد معتبر مىدانند ولى بیانى از ایشان براى مطابقت بدیهیات و
فطریات با واقعیات به ما نرسیده جز آنچه از دكارت نقل كردیم كه در مورد افكار فطرى
به حكمت و عدم فریبكارى خداى متعال تمسك كرده بود و ضعف آن هم روشن است.
البته
جاى هیچ شكى نیست كه عقل بعد از تصور موضوع و محمول قضایاى بدیهى خود بخود و بدون
نیاز به تجربه قاطعانه حكم به اتحاد آنها مىكند و كسانى كه درباره این قضایا
تشكیكاتى كردهاند یا موضوع و محمول آنها را درست تصور نكردهاند و یا دچار نوعى
بیمارى و وسواس بودهاند ولى سخن در این است كه آیا این نوع درك باصطلاح فطرى لازمه
نوع آفرینش عقل انسانى است به طورى كه ممكن است عقل موجود دیگرى مثلا عقل جن همین
قضایا را به گونه دیگرى درك كند یا اگر عقل انسان طور دیگرى آفریده شده بود مطالب
را به صورت دیگرى درك مىكرد و یا اینكه این ادراكات كاملا مطابق با واقع و نمایشگر
امور نفس الامرى است و هر موجود دیگرى هم كه داراى عقل باشد به همین صورت درك خواهد
كرد .
واضح است كه معناى ارزش واقعى داشتن و حقیقت بودن شناخت عقلانى همین شق
دوم است ولى صرف فطرى بودن آن بنا بر اینكه به صورت صحیحى تفسیر شود چنین مطلبى را
اثبات نمىكند .
از سوى دیگر تجربهگرایان معیار حقیقت بودن شناخت را این
دانستهاند كه قابل اثبات به وسیله تجربه باشد و بعضى از ایشان افزودهاند كه باید
با تجربه عملى پراتیك اثبات شود .
اما روشن است كه اولا این معیار فقط درباره
محسوسات و امورى كه قابل تجربه عملى باشند كارآیى دارد و حتى مطالب منطقى و ریاضى
محض را نمىتوان با این معیار سنجید و ثانیا نتیجه تجربه حسى و عملى را باید به
وسیله علم حصولى درك كرد و عینا سؤال مورد بحث درباره آن تكرار مىشود كه آن علم
حصولى چه ضمانت صحتى دارد و حقیقت بودن آن را با چه معیارى باید تشخیص داد
تحقیق در مسئله
نقطه اصلى اشكال در علوم حصولى این است كه چگونه مىتوان
مطابقت آنها را با متعلقات خودشان تشخیص داد در حالى كه راه ارتباط ما را با خارج
همواره همین صورتهاى ادراكى و علوم حصولى تشكیل مىدهند .
بنا بر این باید كلید
حل اشكال را در جایى جستجو كرد كه ما بتوانیم هم بر صورت ادراكى و هم بر متعلق
ادراك اشراف یابیم و تطابق آنها را حضورا و بدون وساطت صورت دیگرى درك كنیم و آن
قضایاى وجدانى است كه از یك سو متعلق ادراك را كه مثلا همان حالت ترس ستحضورا
مىیابیم و از سوى دیگر صورت ذهنى حاكى از آن را بىواسطه درك مىكنیم و از این روى
قضیه من هستم یا من مىترسم یا من شك دارم به هیچ وجه قابل شك و تردید نیست پس این
قضایا وجدانیات نخستین قضایایى هستند كه ارزش صد در صد آنها ثابت مىشود و خطا و
اشتباه راهى به سوى آنها نمىیابد البته باید دقت كنیم كه این قضایا را با تفسیرهاى
ذهنى درنیامیزیم .
نظیر این اشراف را در قضایاى منطقى كه از صورتها و مفاهیم
ذهنى دیگرى حكایت مىكنند مىیابیم زیرا هر چند حاكى و محكى در دو مرتبه ذهن قرار
گرفتهاند ولى هر دو مرتبه آن نزد نفس من درك كننده حاضرند مثلا این قضیه كه مفهوم
انسان مفهوم كلى است قضیهاى است كه از ویژگى مفهوم انسان حكایت مىكند مفهومى كه
در ذهن حاضر است و ما مىتوانیم با تجربه درون ذهنى این ویژگى را در آن تشخیص دهیم
یعنى بدون بكار گرفتن اندامهاى حسى و واسطه شدن صورت ادراكى دیگرى دریابیم كه این
مفهوم حكایت از فرد خاصى نمىكند بلكه قابل صدق بر افراد بىشمار است پس قضیه مفهوم
انسان كلى است صادق خواهد بود .
بدین ترتیب راه براى بازشناسى دو دسته از قضایا
گشوده مىشود ولى این مقدار هم براى تشخیص همه علوم حصولى كفایت نمىكند و اگر
بتوانیم ضمانت صحتى براى بدیهیات اولیه به دست بیاوریم به موفقیت كامل رسیدهایم
زیرا در پرتو آنها مىتوانیم قضایاى نظرى و از جمله قضایاى حسى و تجربى را بازشناسى
و ارزشیابى كنیم .
براى این كار باید در ماهیت این قضایا بیشتر دقت كنیم از یك
سوى مفاهیم تصورى آنها را مورد بررسى قرار دهیم كه از چگونه مفاهیمى هستند و از چه
راهى به دست مىآیند و از سوى دیگر در رابطه آنها بیندیشیم كه چگونه عقل حكم به
اتحاد موضوع و محمول آنها مىكند .
اما از جهت اول، این قضایا از مفاهیم فلسفى
تشكیل مىیابند مفاهیمى كه به علوم حضورى منتهى مىشوند یعنى نخستین دسته از مفاهیم
فلسفى مانند احتیاج و استقلال و سپس علت و معلول را از معلومات بلا واسطه و
وجدانیات انتزاع مىكنیم و مطابقت آنها را با منشا انتزاعشان حضورا مىیابیم و سایر
مفاهیم فلسفى هم به آنها بازمىگردند .
و اما جهت دوم یعنى كیفیتحكم به اتحاد
موضوع و محمول آنها با مقایسه موضوعات و محمولات این قضایا با یكدیگر روشن مىشود
به این معنى كه همه این قضایا از قبیل قضایاى تحلیلى هستند كه مفهوم محمول آنها از
تحلیل مفهوم موضوعشان به دست مىآید مثلا در این قضیه كه هر معلولى احتیاج به علت
دارد هنگامى كه به تحلیل مفهوم معلول مىپردازیم به این نتیجه مىرسیم كه معلول
عبارت است از موجودى كه وجود آن وابسته به موجود دیگرى باشد یعنى احتیاج به موجود
دیگرى داشته باشد كه آنرا علت مىنامیم پس مفهوم احتیاج به علت در مفهوم معلول
مندرج است و اتحاد آنها را با تجربه درون ذهنى مىیابیم به خلاف این قضیه كه هر
موجودى احتیاج به علت دارد زیرا از تحلیل مفهوم موجود مفهوم احتیاج به علت به دست
نمىآید و از این روى نمىتوان آن را از قضایاى بدیهى به حساب آورد بلكه از قضایاى
نظرى صادق هم نیست . |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
یک شنبه 1 خرداد 1390 5:01 PM
تشکرات از این پست