مقدمه: این مقال بر آن است که دیدگاه امام خمینى را در باب براهین اثباب وجود خدا مورد پژوهش قرار دهد اما قبل از طرح دیدگاه ایشان در باب براهین اثبات وجود خدا، به دیدگاههاى مختلف در این زمینه اشاره مىنماییم تا افق بحث روشنتر گردد. درباره وجود خداوند دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد. برخى از فیلسوفان، وجود خدا را بدیهى و بىنیاز از استدلال مىدانند و معتقدند که با کمترین توجهى مىتوان به وجود خدا پىبرد. این دیدگاه، هم در میان فلاسفه اسلامى و هم در میان فلاسفه مغرب زمین از جمله پلانتینگا طرفدار دارد. فلاسفه اسلامى براى تأیید دیدگاه خود، به آیات قرآن کریم و بخشى از دعاى عرفه تمسک مىجویند. قرآن کریم در آیه 10 سوره ابراهیم مىفرماید: “افى اللّه شک فاطر السموات و الارض”؛ آیا درباره خدا، پدیدآورنده آسمانها و زمین، تردیدى هست؟ و امام حسین علیهالسلام نیز در دعاى عرفه مىفرماید: “خدایا تو کى غایب بودهاى که دلیل و راهنما نیاز داشته باشى تا بر تو دلالت کند و کى دور بودهاى تا (واسطههایى) آثار و نشانههاى ما را به تو برسانند. کور باد دیدهاى که تو را با آن نشانهها، دیدهبان و نگهبان نبیند”.
در مقابل این فلاسفه، برخى دیگر از فیلسوفان عقیده دارند که ما براى اثبات وجود خدا، نیازمند استدلال و برهان هستیم. استدلال و برهان نیز، براى اثبات وجود خدا بر دو قسم است: برهان پیشینى (لمى) و برهان پسینى (انى.) برهان پیشینى، برهانى است که خداوند از طریق مخلوقاتش اثبات نمىشود، بلکه از توجه به حقیقت وجود یا مفهوم کمال مطلق و یا فطرت آدمى ما مىتوانیم خدا را اثبات کنیم، همچنانکه در براهینى مانند برهان صدیقین فیلسوفان اسلامى و برهان وجودى فیلسوفان مغرب زمین، سازوکار اثبات وجود خداوند بر همین اساس است.
برهان پسینى نیز ـمانند برهان نظم و امکان فقرىـ برهانى است که به کمک مخلوقات او ویژگى خاص آنها، خدا را اثبات مىکنیم.
حضرت امام خمینى از جمله فیلسوفانى هستند که معتقدند، براى اثبات وجود خداوند متعال، نیازمند برهان و استدلال عقلانى و منطقى هستیم و اگر هم به بداهت وجود خدا، اعتقاد داشته باشیم، برهانهاى اثبات وجود خدا را دلیلى بر تنبه و توجه انسانها به امر بدیهى ـوجود خداـ مىدانیم. طبق این پژوهش، امام راحل براى اثبات وجود خداوند متعال هفت برهان اقامه نمودهاند که عبارتند از: 1. برهان وجودى یا صدیقین، 2. برهان فطرت، 3. برهان امکان فقرى، 4. برهان امتن قرآنى، 5. برهان حرکت، 6. برهان نظم 7. برهان معجزه. مىتوان برهان وجودى و برهان فطرت را جزو برهانهاى پیشینى و بقیه برهانها را جزو براهین پسینى اثبات وجود خداوند دانست. اینک به صورت مختصر این هفت برهان را مطرح مىکنیم تا وجه دلالتشان بر اثبات خداوند روشنتر گردد.
1ـ برهان وجودى یا برهان صدیقین
اساس این برهان، بر اصالت وجود است که هر کس به درستى آن را بفهمد، آن را بهتر درک خواهد کرد. براى درک نظریه اصالت وجود نیازمند توضیح مفهوم “امکان” هستیم که امکان به دو معنا بکار برده مىشود. الفـ امکان در باب مفاهیم و ماهیات و در اصطلاح منطق (امکان مفهومى یا ماهوى.) ب ـ امکان در باب وجود (امکان وجودى.)
الف ـ امکان مفهومى یا ماهوى:
اگر نسبت ماهیت به “وجود و عدم” یکسان باشد، بهگونهاى که بتوان هم وجود و هم عدم را بر آن نسبت داد، به آن امکان مفهومى مىگویند. و به تعبیر دیگر، اگر براى یک ماهیتى، وجود و عدم ضرورى نباشد، مىتوان به آن ماهیت صفت امکان را حمل نمود.
بـ امکان وجودى:
امکان در باب وجودات به معناى ربط و فقر مىباشد، زیرا در مورد وجود نمىتوان گفت که نسبت وجود و عدم، به آن (وجود) مساوى است و یا اینکه وجود و عدم هر دو براى آن (وجود) ضرورى نیست، چرا که در مورد آنچه در خارج تحقق و وجود دارد نمىتوان گفت که وجود و تحقق براى آن ضرورى نیست. زیرا در این کار از یک سو سلب ش، از خودش لازم مىآید و از سوى دیگر نمىتوان براى وجود در عین حال که وجود و تحقق دارد، عدم و لاتحقق را نسبت داد، زیرا اجتماع نقیضین لازم مىآید.
در کتابهاى فلسفى به اثبات رسیده است که آنچه در خارج اصالت و تحقق دارد، وجود است نه ماهیت، زیرا ماهیت امر اعتبارى است که از حدود وجودات و از نحوه تحقق و تحصل وجودات انتزاع مىگردد. حال هنگامى که موجودات و حقایق عالم را مورد بررسى قرار دهیم، با اندک توجهى ماهیات آنها کنار گذاشته مىشود، زیرا حدود و ماهیات آنها به جهت آنکه یک امر اعتبارى است، در خارج اصیل نیست و تنها یک امر اعتبارى مىباشد، از این رو ماهیات خود به خود کنار گذاشته مىشوند و عدم هم که کنار است، زیرا عدم و لاتحقق بر این موجودات راه ندارد. پس آنچه برجاى مىماند، حقیقت صرف وجود است که نه ماهیت است و نه عدم. این حقیقت صرف، از یک سو ماهیت نیست، زیرا ماهیت یک امر اعتبارى است که از حدود وجودات انتزاع مىگردد و از سوى دیگر عدم هم نیست، زیرا که عدم و لاتحقق بر صرفالوجود راه ندارد، چرا که محال است ش،، عین نقیض خود باشد، چرا که مصداقى از اجتماع تناقض خواهد شد و هر حقیقتى که عدم بر آن راه نداشته باشد واجب خواهد بود، در نتیجه این حقیقت وجود صرف، عین واجب خواهد بود، و آنچه تحقق و وجود دارد عین واجب است؛ یعنى آن حقیقتى که وجود بر آن صادق است، همان حقیقت وجود واجب است و غیر از آن هیچ چیز دیگرى نخواهد بود، زیرا غیر از وجود، یا ماهیات است که از حدود وجود ـ که امر اعتبارى و غیرحقیقى است ـ انتزاع مىگردد و یا عدم است که عدم هم نیستى است. پس در جهان هستى، فقط واجب الوجود است و لاغیر، و از این رو این حقیقت وجود، به ذات خود موجود است و نیز غنى بالذات خواهد بود و هر کمالى هم که در عالم مشاهده مىنماییم از آن او مىباشد، البته اینگونه نیست که این موجودات مورد مشاهده، واجب باشند، زیرا این موجودات، از آنجا که سابقه و لاحقه نیستى دارند، در نتیجه واجب بالذات نخواهند بود و به تعبیر دیگر، ذات آنها با فقر عجین است. در نتیجه، وجود واجب که واجبالوجود بالذات است، وجود صرفى است که این وجودات محدود، جلوهاى از جلوات آن وجود صرف واجب خواهند بود و به تعبیر دیگر این وجودات محدود، وجودات فقیرى هستند که به وجود صرف وابسته مىباشند.
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب