يک انتقاد و پاسخ آن
انتقاد کنندگان ميگويند: عادتاً بسيار بعيد به نظر ميرسد که «مهدي» از روزي که ولادت يافته تا به حال که مدت زيادي ميگذرد، در پنهان به سر برد و هيچ کس از پيروان و خويشاوندانش جاي او را ندانسته وخبري از او به دست نياورند؛ زيرا هر فردي که از ترس دشمن و يا به خاطر امر ديگري خود را پنهان ميکند، غالباً مدت پنهان شدنش از بيست سال تجاوز نميکند و عاقبت مخفيگاه او کشف ميشود، بلکه در همان مدتي که پنهان است، بعضي از نزديکان و دوستان خصوصي او به ديدارش ميرسند و از احوال او آگاه ميگردند.
اين انتقاد نيز نادرست بوده و از چندين جهت مورداشکالاست:
1 - عدهاي از دوستان و پيروان مورد اعتماد «حسن بن علي» که مدتها محرمراز و واسطه بين او و شيعيان بودهاند، همواره «مهدي» را ملاقات نموده و احکام و مسايل چندي از او نقل کردهاند و حقوق مالي اسلامي را از شيعيان گرفته و به وي تحويل ميدادهاند. از جمله «عثمان بن سعيد سمان عمري» و پسرش «محمد بن عثمان» که هردو از موثقترين افراد وي بودند و نيز «بني سعيد» و «بني مهزيار» در اهواز و «بني الرکولي» در کوفه و «بني نوبخت» در بغداد و عدهاي از اهل «قزوين» و «قم» و ساير مراکز که همگي نزد «اماميه» و «زيديه» معروف و مشهورند و اکثر اهل تسنن آنان را ميشناسند و تمامشان مردمان عاقل، امين، فهميده، دانشمند و مورد اعتماد شيعه و غير شيعه بودهاند. و جالب اينکه خليفه و سلطان وقت نيز به آنان احترام ميگذاشت و اين احترام گذاردن دلايلي داشت:
اولاً: به خاطر اين بود که آنان نزد مردم انسانهاي با فضيلت و عادلي بودند، به گونهاي که خليفه ابداً به اتهاماتي که دشمنان به آنان وارد ميکردند، اعتنا نميکرد.
ثانياً: به خاطر اين بود که آنان شديداً از بيان آرا و اعتقادات حساس سياسي پرهيز ميکردند و هرگز چيزي که بهانهاي به دست دشمنانشان بدهد، اظهار نميکردند.
2 - مدتها قبل از اينکه «مهدي» متولد شود، پيغمبر و همه امامان قبل از او خبر دادهبودند که «مهدي» قبل از اينکه ظاهر شده و قيام کند، حتماً بايد دو «غيبت» را سپري کند، غيبت اول، کوتاه و غيبت دوم، بسيار طولاني خواهد بود. در غيبت اول، دوستان خصوصيش، اخبار و مکانش را به ديگران خواهند گفت، ولي درغيبت دوم، هيچگونه اطلاعي از اخبارش نخواهند داشت و تنها مکانش را عدهاي از دوستان مؤمن و با تقوا که همواره در خدمت او بوده و کارهايش را انجام ميدهند، خواهند دانست. [1] .
اين اخبار در کتابهاي شيعيان که قبل از تولد «حسن بن علي» و پدر و جدش نوشته شده، موجود است. و ما ديديم که تحقق اين دو غيبت، چگونه صدق اين اخبار و صحت عقيده «اماميه» را آشکار ساخت.
3 - به چه دليل ميتوان ادعا کرد هر فردي که به خاطر امري از امور ديني و غير آن از انظار مردم پنهان شود، حتماً بايد عدهاي از خويشان و يا دوستان نزديکش، از مکان و احوالش آگاهي داشته باشند بلکه افراد زيادي بودهاند که از انظار پنهان شده و هيچ خبري از آنان در هنگام غيبتشان به دست نيامده است و ما تعدادي از اين افراد را در اينجا ذکر ميکنيم:
اول: تمام تاريخ نويسان اسلامي و غير اسلامي از پيروان اديان آسماني نقل کردهاند که يکي از پيغمبران به نام «حضرت خضر«عليه السلام»» مدتها قبل از «موسي بن عمران«عليه السلام»» پنهان شده و تا اين زمان به زندگي خود ادامه ميدهد و احدي نتوانسته محل سکونت وي را کشف کرده و يا از کساني که با او دوستي و معاشرت دارند خبري به دست آورد. تنها قرآن قصه کوتاهي از او با «موسي بن عمران» نقل کرده است.
از بعضي تاريخ نويسان نيز ميگويند: او گاهي از اوقات براي بعضي از افراد «پارسا» به طور ناشناس ظاهر ميشود.
و پارهاي از مردم ميگويند: بعضي از «پارسايان و مردان با خدا» او را ديده ولي نشناختهاند و پس از اينکه از او جدا شدهاند به ذهنشان رسيده که آن شخص «حضرت خضر» بوده است. [2] .
دوّم: در قرآن کريم، قصه فرار «موسي» از وطنش و پنهان شدن وي از ترس رژيم «فرعون» را بيان ميکند. و نيز در قرآن چنين آمده که در آن مدت طولاني، هيچ فردي از وضع شخصي و مکان پنهان شدنش آگاهي پيدا نکرد، مگر زماني که به پيغمبري مبعوث شده بود و براي دعوت قومش به مصر بازگشت نمود.
سوّم: قرآن کريم سوره کاملي را به نام «حضرت يوسف«عليه السلام»» اختصاص داده و در آن سوره، سرگذشت يوسف و قصه مفقود شدن وي را بيان ميکند. و اين امر در حالي انجام شده که پدرش «يعقوب» داراي مقام «پيغمبري» بوده و به او وحي ميشده است. قرآن شرح ميدهد در همان زماني که يوسف پنهان بود و پدر و برادرانش هيچ گونه خبري از او نداشتند، او پادشاه مصر بود و برادرانش چندين مرتبه با او ملاقات کرده و از او جنس ميخريدند و با وي صحبت ميکردند ولي نميدانستند که او، همان «يوسف گمگشته» است تا اينکه سالها گذشت و مدتهاي زياد سپري گرديد و در اين مدت، «يعقوب» از غصه دوري «يوسف» کمرش خميده و بدنش ضعيف و لاغر و چشمش در اثر گريه زيادي که در فراق او کرده بود نابينا و خانه نشين گرديد.
چهارم: يکي از قصههاي شگفت انگيز، «حضرت يونس«عليه السلام»» پيغمبر است که از دست قومش گريخت. اين واقعه آن هنگام انجام گرفت که يونس، مدتها در بين قومش تبليغ کرد ولي آنان به دعوتش اعتنايي نکرده وگفتههاي او را به مسخره ميگرفتند و در اين مدت که حضرت يونس از انظار آنان پنهان بود، هيچ فردي جز «خداوند» از مکان او آگاه نبود؛ زيرا اين ذات مقدس او بود که وي را مدتها به طور زنده در «شکم نهنگ» در دريا نگه داشت و سپس خداوند او را از شکم نهنگ بيرون آورد ودر زير درخت «کدو» قرار داد. يونس نسبت به آن درخت و آن زميني که در آنجا پياده شده بود، هيچ گونه شناختي نداشت و جاي شک نيست که اينگونه پنهان شدن از انظار مردم، برخلاف عادت و عرف بوده و از نظر واقع بسيار بعيد به نظر ميرسد، لکن اين چيزي است که در قرآن ذکر شده و تمام پيروان مذاهب اسلام و اديان آسماني، اين قصه را در کتابهاي تاريخ خود ذکر کردهاند.
پنجم: شگفت انگيزتر از قصه يونس، قصه «اصحاب کهف» است که تا اندازهاي شرح فرار آنان از قومشان و رفتنشان به غاري که در دور دست واقع شده بود، در قرآن کريم ذکر شده و در آن، چنين بيان گرديده که آ نان همراه «سگي» به طرف «غار» رفته و داخل آن شدند، ولي آن سگ در مقابل غار، سر خود را بر روي دو دستش گذاشت و همگي مدت «309» سال در آن غار ماندند و مانند شخصي که در خواب معمولي فرورفته باشد، از اين پهلو به آن پهلو ميغلتيدند. و در حالي که در اين مدت، آفتاب به آنان ميتابيد و باد نيز به بدنهاي آنان ميوزيد، اجسادشان سالم ماند و هيچ سستي و فسادي به آنان راه نيافت. پس از انقضاي اين مدت، خداوند آنان را «زنده» کرد و آنان فردي را همراه با پول رايج زمان خودشان فرستادند تا غذاي لذيذ و گوارايي تهيه کند. همانگونه که در قرآن بيان گرديده، در اين مدت، هموطنان آنان هيچ گونه خبري از آنان نداشتند.
جاي ترديد نيست که چنين قصهاي «عادتاً و عرفاً» محال مينمايد.و اگرصريحاًدر قرآن ذکرنگرديده بود، حتماً مخالفان ماآن را انکارميکردند،همانگونه که «ماديين و طبيعيين» آن را محال ميدانند.
ششم: قصه حيرت آور ديگر، سرگذشت «صاحب الاغ» است که در قرآن و ساير کتب آسماني ذکر شده [3] و يهود و نصارا او را پيغمبر ميدانند. خلاصه اين قصه بدين گونه ميباشد که «او از شهري گذشت و ديد که آن شهر خراب و ويران گرديده، با خود گفت خداوند چگونه مردمي را که مدتها است مردهاند و اثري از آنان باقي نمانده، زنده ميگرداند؟!
خداوند براي اينکه ثابت کند چگونه آنان را زنده خواهد نمود، او را ميراند و پس از صد سال زنده کرد، در حالي که خوراکيهاي همراه وي، تازه مانده و هيچ تغييري نکرده بود و «الاغ» او نيز، در حال چريدن بسر ميبرد [4] و به همان حالي که از اول بود باقيمانده و ابداً تغييري در او به وجود نيامده بود.
خداوند به وي گفت: به «غذايت» نگاه کن که ابداً تغييري نکرده و به استخوانهاي بدنهاي انسانهاي مرده نيز بنگر که چگونه ما ذرّات آن را از زير خاک بيرون آورده و به يکديگر وصل نموده وگوشت، روي آنها ميرويانيم و آنها را به صورت اوليه در ميآوريم. «عزير» هنگامي که جريان زنده شدن «مردگان» را ديد، گفت:«حال دانستم که خداوند بر هرکاري تواناست».
همانگونه که گفتيم: اين قصه در قرآن کريم ذکر شده و اهل کتاب نيز آن را نقل کرده و به آن اعتقاد دارند. بدون ترديد اين قصه نيز با جريان عادي و متعارف هيچ توافقي ندارد و به همين خاطر همه «ماديين» و «طبيعيين» و «مدعيان فلسفه» آن را شديداً انکار ميکنند و حال اينکه ادعاي «اماميه» در باره «غيبت مهدي»، به عقل و عادت نزديکتر است تا قصههاي يادشده. نظير اين قصهها در کتابهاي تاريخ اديان بسيار ذکر گرديده است.
اهل تاريخ نقل کردهاند که بعضي از «پادشاهان فارس» مدتهاي زياد به خاطر ملاحظه پارهاي از مصالح مملکتي، از هموطنان خود پنهان شده و در مدت «غيبتشان» هيچ فردي از مکان و احوال آنان خبري نداشت و پس از سپري شدن مدت طولاني، به کشور خود برميگشتند. و امثال اين قصهها نيز براي عدهاي از حکماي «روم، هند و پادشاهانشان» در کتابهاي تاريخ نقل شده که تمام آنها از «متعارف و عادت» خارج است، ولي ما از ذکر آنها خودداري کرديم، چرا که ميدانيم انتقادکنندگان جاهل، صحت آنها را انکار کرده و به صرف اينکه مخالف «عادت» است، همه اين وقايع را رد ميکنند و تنها به نقل قصههايي از قرآن کريم اکتفا نموديم که هيچ جاي شبهه و ترديد نباشد؛ چونکه عموم مسلمين آن را کلام خدا دانسته و تمام مذاهب، و طوايف اسلامي بر درستي آن اتفاق کردهاند.