0

آقا معلم آرپي جي زن

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

آقا معلم آرپي جي زن

سن زيادي داشت ،معرفي شد به گروهان ما،خيلي متين و با ادب و سر به زير ،سلام كرد و برگه امضاءشده حسين رونشونم داد ،
يه نگاه بهش كردم ؛ گوشهاي شكسته و حالت بيني معلوم بود در جواني كشتي گير بوده.
ازش پرسيدم حاج آقا اسم و شغلتون ؟
...خسروي هستم و معلم مدرسه ابتدائي.
رفت دسته يك.

*
اصرار كه مي خوام آرپي جي زن بشم ،
گفتم: پدرم شما يا امداگر بشو يا برانكارد چي .
اما زير بار نمي رفت.
گفتم: فعلا بهش بگيد آرپي جي زني، تا شب عمليات يا موقع رفتن به خط پدافندي منصرفش مي كنيم .

*
چند روز بعد بچه ها داشتند آموزش مي ديدند.
سلاح آن روز آرپي جي هفت بود ،بعد از آموزش قرار شد چند نفر از بچه ها شليك كنند تا به صدا و حال و هواش عادت كنند،
هدف يك بشكه 220 ليتري بود گلوله اول رو خودم نشانه رفتم و بعد شرح چگونگي شليك ،آتش كردم به هدف نخورد.
نفر دوم هم نتونست به هدف بزنه.
گلوله سوم رو داديم به حاج آقا خسروي ،پيش خودم گفتم كه با شليك اولين گلوله قيد آرپي جي زدن رو مي زنه.
قبضه رو گذاشت رو شونش و بعد از خواندن آيه (ما رميت ....)شليك كرد فرياد الله اكبر بچه ها بلند شد درست زد به هدف.
شد آرپي جي زن.
گفتم حاجي جون تو عمليات فرصت خوندن (ما رميت...)نيست.بايد سريع شليك كني وگر نه با قناسه مي زنندت.

*

چند هفته بعد ،خط پدافندي فاو.آتيش وحشت ناك سنگين بود ،تير بار دشمن امان نمي داد، هر كسي مي رسيد يك گلوله آرپي جي شليك مي كرد اما اثري نداشت .
حاجي رفت خوابيد رو سر خاكريز ،
داد و بيدا كه حاجي بيا پايين ،زود باش ،الان مي زنندت،اما اون بي خيال مشغول هدف گير بود .
باصداي بلند فرياد كشيد:
(ما رميت ....)شليك كرد ،فرياد الله اكبر بچه ها بلند شد.
تير بار عراقي ها خاموش شد .

*
بعد از جنگ
چند وقت پيش سوار تاكسي شدم از پل سپاه تا سه راه فردوسي شاهين شهر.
يه پيكان تقريبا آبي رنگي كه از بس آفتاب خورده بود به سفيدي مي زد رانندش يه پير مرد محاسن سفيد .
اون رانندگي مي كرد اما من فقط نيگاهش مي كردم.
نفر بغل دستيم همش نق مي زد كه بابا تند تر .
حاجي خيلي با ادب گفت چشم ببخشيد ،پيريه ديگه.
اشك تو چشمام حلقه زده بود.
بايد پياده مي شدم .
گفتم: حاجي جون يادش بخير.
فقط يه نيش خند زد و رفت.
هنوز دارم زجر مي كشم كه ايكاش به اون مسافر گفته بود م راننده تاكسي چه دلاوري بوده.

منبع: نشانه ها

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

شنبه 18 اردیبهشت 1389  11:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها