نويسنده : رفيع الدين اسحاق همداني(سيرت رسول الله )
چون سيد [پيامبر] بيست و پنج سال تمام شد، خديجه مالي بسيار داشت و پيوسته مال خود به مردم دادي و از بهر وي به تجارت رفتندي و خواست تا در اين نوبت ، مالي بسيار به تجارت فرستد و اعتماد بر کس نداشت و بدانسته بود که در مکه ، از سيد، کس امين تر نيست. پس کس فرستاد بر سيد و گفت : «يا محمد ! مالي بسيار مي خواهم که به جانب سام فرستم و در قريش ، اعتماد جز بر تو نيست . اگر رنجه شوي و با اين مال بروي ، آن گاه آن چه تو را مراد باشد ، برگيري از آن .» سيد گفت : «شايد.»
برخاست و با مال خديجه به جانب شام رفت و خديجه غلامي داشت و او را با سيد فرستاد. پس چون قافله به نزديک شام رسيده بودند ، به منزلي فرود آمدند که در آن منزل بود و صومعه اي ساخته بود و به نزديک صومعه راهب ، درختي بود . سيد چون فرود آمد، برفت و زير آن درخت بنشست . راهب[به غلام] گفت: «در انجيل چنين ديده ام که هر کس که وي بعد از عهد عيسي به 400 سال بيايد و زير اين درخت بنشيند ، وي پيغامبر آخر زمان باشد.» آن گاه راهب از صومعه بيرون آمد و در قدم هاي سيد افتاد و بر وي بوسه مي داد .
چون سيد به مکه باز آمد غلام آن احوال با خديجه بگفت و سخن راهب ، نقل باز کرد و خديجه آن متاع ها که سيد آورده بود ، بفروخت و چندان ربح [سود] در آن بود که هرگز چنان نديده بود . خديجه زني خردمند بود و کفايتي عظيم داشت . چون آن حال ، چنان بديد و آن حکايت ها از ميسره بشنيد ، او را ميلي تمام و رغبتي وافر به جانب سيد حاصل شد و رغبت کرد تا به نکاح وي در آيد .آن گاه ، خود کس فرستاد بر سيد و گفت : «اي محمد! مي داني که سروران قريش ، طالب من اند و مهتران قوم در آرزوي آن اند که مرا به نکاح خود آورند و من به کسي از ايشان رغبت ننمودم . ليکن از بهر آن که ميان من و تو خويشاوندي است و نيز در قريش چون تو کسي را به صدق و صيانت و امانت نمي بينم ، مرا رغبت مي افتد که به نکاح تو درآيم .»
قريش چون بشنيدند که خديجه چنين پيغامي به سيد فرستاده است تعجب کردند . گفتند : «ما سروران و توانگران قريشيم و چندين گاه است تا او را مي خواستيم و نعمت ها بذل مي کرديم و رضا نداد و به ما رغبت نکرد . چون است که در يتيم ابوطالب رغبت کرد؟» پس چون خديجه اين پيغام فرستاد ، سيد برخاست و احوال با اعمام [عموهاي] خود ، عباس و حمزه ، بگفت .
ايشان شاد شدند به اين کار از بهر سيد ...
پس چون خديجه و ابو طالب ، هر دو از دنيا مفارقت کردند، سيد پيوسته مشغول خاطر بودي و دلتنگ.
منبع: نشریه همشهری جوان شماره 40