0

برگ‌ها چه منظره باشكوهي دارند

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

برگ‌ها چه منظره باشكوهي دارند

چخوف متولد1860 در شهر كوچك تاگانروگ در خانواده‌اي پرجمعيت، از پدري بشدت متعصب و لجوج و مادري خيالپرداز و سنتي به دنيا آمد. از همان اوان كودكي پدر آموزش‌هاي سخت و خشني را براي فرزندانش در نظر گرفته بود.

فرزندان ترسيده و رنجور پس از آن كه كتك خوردنشان به پايان مي‌رسيد، وادارشان مي‌كرد تا به نشانه سپاسگزاري دست‌هاي پدر را ببوسند.

چخوف كودكي و نوجواني سختي را سركرد. پس از آن كه پدرش ورشكست شد، همراه خانواده به مسكو مهاجرت كردند و چخوف جدا از اين‌كه با تلاش هميشگي‌اش درس پزشكي را ادامه مي‌داد، اغلب اوقات را در خيابان‌ها و كوچه‌هاي مسكو به گشت و گذار مي‌پرداخت و همه چيز را در ذهنش فورا ضبط مي‌كرد. ماجراها و اتفاقات ساده اطرافش بعدها دستمايه داستان‌هاي كوتاه او شدند.

زندگي حرفه‌اي چخوف را در يك جمع‌‌بندي كلي مي‌توان به 3 دوره تقسيم كرد:

دوره اول از سال 1880 تا 1887 است. در اين دوره چخوف عمدتا با مجلات ارتباط داشته و قطعات ادبي را با شتاب زياد مي‌نوشت. از سال 1880 تا 1883 چخوف با نشريه‌اي به نام سنجاقك مشغول به كار شد و توانست نزديك به 130 داستان بنويسد، اگرچه در ازاي نوشتن داستان‌ها بهاي كمي دريافت مي‌كرد. آنتوان در اين دوره اهل بلندپروازي نبود.

جدا از اين‌كه دوست داشت داستان‌هاي خنده‌داري از زندگي معمولي آدم‌ها بسازد، تنها چيزي كه برايش اهميت داشت، به دست آوردن مقداري پول از راه نوشتن بود تا بتواند به خانواده در پرداخت بدهي‌ها ياري رساند. در اين دوره شتاب‌زده او با نام‌هاي مستعار عجيبي داستان‌هايش را امضا مي‌كرد: مرد بي‌غم، برادربرادرم، اوليس، آنتوشا و بيشتر اوقات نامي را كه پدر پاكروفسكي در كودكي با آن او را صدا مي‌كرد: آنتوشا چخونته.

دوره دوم از سال 1888 تا 1893 است. در اين دوره چخوف كمتر از پيش با مجلات در ارتباط بود و البته با تعمق و درنگ بيشتري داستان‌هايش را مي‌نوشت. در سال 1888 داستان «استپ» را نوشت كه نشان مي‌داد به ذوق آزمايي در سبك نثر تغزلي روي آورده است. در اين داستان به اين نياز داشت كه توصيف از مردم و مكان‌ها را جانشين چرخش‌هاي نمايشي رويدادها كند تا هم از نظر عاطفي رضايت‌بخش باشند و هم از ديدگاه روانشناختي قابل قبول.

در نامه‌اي به دوستي مي‌نويسد: «براي استپ خود شيره‌جان، نيرو و فسفر بسيار مصرف كردم؛ با دلشوره و زيرفشار نوشتم؛ سخت از خويش زه كشيدم، اين كه موفق است يا نه، نمي‌دانم؛ در هر صورت، شاهكار من است. بهتر از اين نمي‌توانم بنويسم.»

پس از انتشار اين اثر اصيل منتقدان او را با گوگول و تولستوي قياس كردند. با اين داستان چخوف وارد دوره حرفه‌اي داستان‌نويسي خود شد. از اين دوره به بعد درونمايه مسلط بر بيشتر آثار او تضاد ميان زيبايي و زندگي از يك طرف و زشتي و مرگ از سوي ديگر بود. انزوا و تنهايي كه بر اين نوشته‌ها حاكم است، از درونمايه‌هاي اصلي آثار او هستند. مشخصه‌ اصلي اين دوره پرداختن به مسائل اجتماعي و روان‌شناسي است.

دوره سوم از سال 1894 شروع مي‌شود و تا سال 1904 با مرگ چخوف به پايان مي‌رسد. در اين دوره او پيچيده‌ترين داستان‌هاي خود را خلق كرد. در اين داستان‌ها عملاً ماجرايي بيروني رخ نمي‌دهد و عناصر تغزلي بشدت غلبه دارند. چخوف در اين دوره از كارش، 4 نمايشنامه بزرگ خود را با نام‌هاي مرغ دريايي، دايي وانيا، 3 خواهر و باغ آلبالو نوشت.

در داستان‌هاي اين دوره، او به مشكلات انسان‌ها، فاجعه‌هاي تلخ و در عين حال مسخره‌اي كه در زندگي است، توجه مي‌كند. در قسمت عمده‌ اين آثار زندگي و جنبش زيادي به چشم نمي‌خورد و اشخاص واقعه غالبا ساكت و تودار هستند.

او هم از نظر فرم و هم از نظر درونمايه بر پديداري رمان نو بر نويسندگان فرانسه تاثير گذاشت. درونمايه‌هايي كه نويسندگان بعد از او موضوع كار خود قرار دادند: سرنوشت انسان حقير امروز، پديده‌ زندگي‌هاي بيهوده و به هدر رفته و انزواي اجتماعي و ناكامي. مشخصه اصلي اين دوره كارچخوف اين بود كه توانست فضايي خلق كند بسيار شاعرانه و در عين حال واقعيت‌گرايانه.

در سال 1900 سبك نوشتاري چخوف تغيير پيدا كرد. در برخي آثار او علاقه به سبك امپرسيونيسم و تبعيت از اصول و قواعد اين سبك هنري بوضوح به چشم مي‌خورد. مي‌توان چخوف را نماينده‌ اصلي اين سبك در روسيه دانست.

او در داستان‌هاي كوتاه خود پيرنگ باز را به جاي پيرنگ بسته به كار گرفت و در تلاش بود كه داستان‌هايش را با بي‌شكلي زندگي واقعي تطبيق دهد، حتي اگر به بهاي مخدوش كردن حادثه بينجامد زيرا معتقد بود الگو‌ها و شكل‌هاي ماهرانه و پيچيده‌اي كه معمولا توجه نويسندگان را به خود جلب كرده بود، بندرت مي‌تواند حوادث و وضعيت و موقعيت‌هاي طبيعي و واقعي زندگي را در خود جاي دهد.

از اين نظر با كاهش عمل بيروني و با ايجاد فضا و رنگ مبتكرانه و امپرسيونيستي مخصوص به خودش، داستان‌هايش را تا حد امكان به واقعيت‌هاي زندگي نزديك كرد.

اصول نويسندگي چخوف در داستان‌هاي اين دوره‌ به قرار زير است: ساد‌گي و صميمي بودن، وصف‌هاي دقيق، دخالت نكردن نويسنده در متن؛ زيرا نويسنده با طرح علت يا ارائه‌ راه‌حل براي مسائل شخصيت‌ها، از خواننده‌ خود سوءاستفاده مي‌كند. خواننده بايد خود نتايج خويش را اخذ كند بر شالوده‌ آنچه شاهد بوده است و با آزادي كامل.

چخوف نخستين كسي است كه نرم سخن مي‌گويد و از سر اعتماد. بر خلاف تورگينف، كه روايتش آرام و هماهنگ و هنري است، او از سبك امساك مي‌جويد، سبكي كه در آن هر لفظ معنايي پنهان دارد و بر خلاف ديگران كه عاطفه‌ خواننده را بر مي‌انگيزند، با او مي‌خندند و مي‌گريند، چخوف مخاطب را چهره در چهره‌ رويداد‌ها و مردم مي‌گذارد و آنگاه او را با تمهيدهاي خويش وا مي‌نهد و اعصاب وي را اغلب از تلنگري به جا و مغتنم از شرح و تفصيل بي‌تاب مي‌كند. و به اين ترتيب، بي‌كلمه‌اي توضيح، خواننده را به درون درك عميق شخصيت‌هايش مي‌كشاند.

آدمي داستان چخوف را در حالتي از خلسه بي‌كنش نمي‌خواند؛ هميشه در فراگرد‌ها همكاري دارد. هيچ موضوع روشنفكرانه‌اي به خواننده تحميل نمي‌شود؛ اما پيچيدگي هست.

تولستوي در مورد چخوف گفته بود كه در چخوف همه‌چيز، تا آستان پندار، واقعي است. داستان‌هايش برداشت دوربين برجسته‌نما را به خواننده مي‌دهد. كلمات را با بي‌نظمي آشكاري به پيرامون مي‌پراكند و مانند نقاشي امپرسيونيست، نتايجي شگفت از اثر پنجه خود به دست مي‌آورد. او همتراز با گي‌دوموپاسان استاد داستان‌نويس فرانسوي است.

چخوف كه در دوره سوم كاري‌اش با ماكسيم گوركي نويسنده ماركسسيت آشنا شده بود، گاهي بر سر نوشته‌هاي گوركي مطالبي را به او يادآوري مي‌كرد. هرچند گوركي به نصايح استاد و دوستش زياد هم وفادار نماند.

چخوف چندسال قبل از مرگش به او گفته بود: «وقتي وصف چيزي مي‌دهي، آن را مي‌بيني و با دست‌هايت لمسش مي‌كني. اين هنر راستين است. او به گوركي هشدار داد كه تسليم گرايش‌هاي آسان گيرانه‌اي كه در او يافته بود نشود، گرايش به درازنويسي.»

چند ماه بعد به گوركي اندرزي درباره سبك داد حتي آشكارتر از پيش: «تو كلمات وصفي بسيار فراواني داري كه خواننده را در تشخيص آنچه درخور توجه اوست با دشواري روبه‌رو مي‌كند و اين مي‌فرسايدش. هنر داستاني بايد بي‌درنگ و در دم گرفتني باشد.»

چخوف در نامه‌اي به يكي از دوستانش نوشت: «مردمي كه از ايشان مي‌هراسم آناني هستند كه ميان سطرها جهتي خاص مي‌جويند و مصمم‌اند تا مرا به چشم آزاديخواه يا محافظه‌كار ببينند، نه پيرو پيشرفت گام به گام من نه راهبم و نه لاقيد. دوست مي‌دارم هنرمندي باشم آزاد و ديگر هيچ. افسوس مي‌خورم كه خداوند به من اين توانايي را نبخشيده است تا همان باشم كه مي‌خواهم. از دروغ بيزارم و از خشونت در همه جلوه‌هايش.»

او در مورد نويسنده عقايدي روشن و خاص دارد: «به عقيده من، كار نويسنده حل مسائلي چون خدا، بدبيني و چيزهايي از اين دست نيست؛ كار او صرفا اين است كه ثبت كند چه كسي، در چه احوالي، درباره خدا يا بدبيني چه گفته يا انديشيده است. هنرمند قرار نيست داور شخصيت‌هاي خود و گفته‌هاشان باشد؛ تنها كار وي آن است كه شاهدي بي‌طرف باشد. نتيجه‌گيري به عهده خوانندگان است.»

اهميت چخوف در داستان كوتاه در اين است كه او فرم‌هاي ادبي تازه‌اي به وجود آورد كه از جهاتي پيش آگهي داستان كوتاه امروز به حساب مي‌آيد و بر بسياري از نويسندگان قرن بيستم تاثير خود را گذاشت. داستان كوتاه خوب از نظر چخوف داستاني است كه خواننده را دچار بغض كند. حال چه اين بغض ناشي از غم باشد و چه تظاهري از شادي.

در اواخر زندگي‌اش در نامه‌اي كه به يكي از دوستان نزديكش نوشته بود، مي‌گويد: «همه آنچه مي‌خواستم آن بود كه صادقانه به مردم بگويم نگاه كنيد به خودتان. نگاه كنيد چه زندگي نابسامان و ملال‌انگيزي را مي‌گذرانيد. اين مهم‌ترين چيزي است كه مردم بايد دريابند. وقتي آن را به راستي دريافتند، بي‌گمان زندگي تازه و بهتري را خواهند آفريد. من آن را نخواهم ديد، اما مي‌دانم كه همه چيز متفاوت خواهد شد.»

چخوف سال 1904 در سفري به آلمان كه همسرش هم به همراه او بود، به علت شدت خون سرفه‌هايش درگذشت و پيكرش را به روسيه بازگرداندند. روز بعد با تشريفات ساده‌اي به خاك سپرده شد. گويي اصلا نيامده بود تا برود.

اما درختي كه او آن را پرورد اكنون پس از سال‌ها كه از مرگش مي‌گذرد، آنقدر محكم و استوار در قلب زمين جا خوش كرده، سايه انداخته و برگ‌هاي زيبا و جوانش كه هركدام چون داستان‌هاي شورانگيز اويند، آنچنان طراوتي به فضا بخشيده‌اند كه دل تمام ستايشگران زيبايي را لرزانده است. انگار هيچ زمستان و سرمايي بر اين برگ‌ها مستولي نيست... .

برگ‌ها چه منظره باشكوهي دارند.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

سه شنبه 7 اردیبهشت 1389  10:28 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها