0

صدام پايم را گاز گرفته

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

صدام پايم را گاز گرفته

در پاكسازي منطقه زيد، كف پاي خود را از دست داد كه بعد از آن راه رفتن او جور ديگري شد ولي از جنب‌وجوش امير چيزي كم نشد. وقتي از او شرح ماجرا را مي‌پرسيدي كل آن را با اين جمله جواب مي‌داد كه «صدام پايم را گاز گرفته»!

سال ها از دوران طلايي و بي‌بازگشت دفاع مقدس مي‌گذرد و سال هاست كه جز خاطره‌اي از بزرگ مردان سفر كرده در آن روزها و شب ها نمانده و صفحات هر تقويم در هر روز نامي و ياد نيكي از لحظات پرواز عاشقانه آنها با خود دارد. گاهي اگر به آسمان نگاه كنيم روي از بال گشودن آن بنده‌هاي صالح ديده مي‌شود. قصه‌ آن جماعت قصه دلنشين و حسرت برانگيزي است اما عجيب‌تر از آنها، قصه جامانده‌هاي از آن قافله است كه زرنگ‌تر و زيرك‌تر از باقي باقيمانده‌ها خود را آسماني مي‌كنند.
اين روزها سالگرد شهادت يكي از آنهاست. امير اسدي(فرمانده تخريب) از بازماندگان قافله كه 18 سال بعد از جنگ بار سفر آسماني خود را بست. تخريب‌چي قرارگاه كربلا كه سال 60 وقتي شاگرد دبيرستان بود به اهواز آمد و تخريب‌چي شد و سال ها بعد ( ششم ارديبهشت سال 1386)در پاكسازي ميادين قصرشيرين به شهادت رسيد.
خبر را كه دادند حس عجيب و غريبي در جان و دلم افتاد. هم غم بود، هم رضايت. ديگر امير را نمي‌ديدم ولي شهادت هم حق او بود. او بايد در همان جنگ بار خود را مي‌بست ولي خدا او را براي اهل دنيا سال ها نگه داشت. اصلاً مزد جهاد همين است. دير و زود دارد ولي...
نوجوان محله كوي كارمندان گنبد كاووس آن وقت ها كه هنوز پاي نيروهاي گسترده مردمي به جهبه‌ها باز نشده بود رزمنده شد و تا آخر هم در جبهه ماندگار.
ميدان هاي مين سوسنگرد كه آن روزها عمق و طول چنداني نداشت و بعدها در مقابل ميادين "فكه " و "زيد " و "طلائيه " اصلاً به حساب نمي‌آمد اولين قدمگاه امير بودند و مدتي بعد در طريق‌القدس به عنوان نيروي تخريب‌ تيپ ثارالله معبرزني كرد.
بعد در فتح‌المبين با تركش‌هاي مين سوسكي راهي بيمارستان شد. باز برگشت و در "بيت‌المقدس " و "رمضان " به عنوان معبرزن حرفه‌اي كار كرد كه در پاكسازي منطقه زيد، كف پاي خود را از دست داد كه بعد از آن راه رفتن او جور ديگري شد ولي از جنب‌وجوش امير چيزي كم نشد. وقتي از او شرح ماجرا را مي‌پرسيدي كل آن را با اين جمله جواب مي‌داد كه «صدام پايم را گاز گرفته»!
امير مصداق يك رزمنده مسلط و حرفه‌اي بر تخريب و انفجارات بود كه به امر امام خود را وقف جبهه‌ها كرد و بارها جراحت سبك و سنگين او را به برگشت از جبهه‌ها وادار نكرد. بزرگمرد ريزجثه، هميشه خندان و كم حرف كه هيچگاه لب به بازگويي خاطرات سال ها جنگ خود نكرد. بي‌ادعايي او و شجاعت كم‌نظيرش هم اگر به آن صفات اضافه كنيم آدمي فرشته‌خو را رقم زده بود كه امروز آرزوي ديدن يكبار ديگر او را مي‌كنيم. اما چاره‌اي نيست كه فرشته‌ها و صدها رفيق شهيد او كه بسياري از آنها، شاگردان او در كلاس هاي آموزش تخريب بودند. او را با خود به آسمان برده‌اند.
زنده ماندن او در جنگ چيزي از معما كم نداشت. بارها و بارها در عرصه‌ هايي وارد شد كه بچه‌هاي تخريب او را رفتني مي‌دانستند. اصلاً امير معروف شده بود كه نيروها را با خود مي‌برد، آنها به شهادت مي‌رسند و امير مجروح مي‌شود!
يكي از رفقاي ديرين او در جايي گفته است: «امير در عمليات خيبر مافوق تصور عمل كرد. در شب سوم كه آتش دشمن و سختي كار عرصه را به حدي تنگ كرد كه مقرر شد نيروها از داخل ميادين تنها از يك معبر و به صورت متمركز عبور كنند. "شهيد عاصمي " فرمانده گردان براي معبرزني خود و امير و چند نفر ديگر از قديمي‌ها را داوطلب كرد. كار كه شروع شد دشمن با 20 تيربار و يك توپ ضدهوايي تمام ميدان را در ارتفاع پايين زير آتش گرفت و به تعبيري ميدان را جارو كرد.
وضع جوري شد كه بچه‌ها براي دقايقي به پشت خاكريز خودي آمدند و در حالت بي‌تدبيري به سر بردند كه يكباره امير اسدي به وسط جمع پريد و از عاصمي اجازه ادامه كار را گرفت كه عاصمي با بوسه بر سر او موافقت كرد. امير به سرعت كار را دوباره شروع كرد كه من در آن لحظات كه جهنمي از آتش‌ برپا بود او را در قالب يك قهرمان اسطوره‌اي ديدم.
بي‌جهت نبود كه شهيد عاصمي او را خيلي قبول داشت، چرا كه امير قفل‌شكن كارهاي گره خورده بود. وقتي علي عاصمي بر اثر انفجار مهيب پودر شد امير گفت كه «شهادت اين طوري خوب است»
سال ها بعد امير در كسوت معلمي از سوي نيروهاي پاكسازي ميادين فراخوان شد و از تجربيات خود در اين راه بهره برد. مقدر اين بود كه آرزو و دعاي او در فراق فرمانده‌اش مستجاب شود و در ميان هزاران پوند مواد منفجره راهي به آسمان را براي او گشوده شود و اگر از علي عاصمي تكه‌اي از بدن باقي ماند امير اين بار ركورد او را هم شكست و از خود هيچ برجاي نگذاشت.
اميرجان جنگ كه تمام شد فكر كرديم تو را از دست فرشته‌ها گرفتيم و بر زمين نگه داشتيم تا يادگاري از آن بچه‌هاي سفر كرده تخريب در جمع خود داشته باشيم اما...
به علي عاصمي كه مراد تو بود و امروز همنشيني او شده‌اي و به همه شهداي تخريب سلام‌رسان ما باش.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

جمعه 3 اردیبهشت 1389  7:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها