آنتوني كويين، اولين ستاره نامدار هاليووددر جهان است. او در حالي كه در 3 ژوئن 2001درگذشت كه پنج بيوه، سيزده فرزند، دو جايزهاسكار، 312 فيلم، شصت سال تجربه بازيگري و86 سال عمر را پشت سرگذاشته بود و در همهاين 86 سال يك لحظه هم تسليم نشده
كويين در ناز و نعمت زندگي نكرده بود. درمنطقهاي فقير در (چياهواي) مكزيك متولد شد،از مادري سرخپوست و پدري دورگه كه سالهابراي (پانچوويلا) جنگيده بود و حالا آنقدرسرخورده شده بود كه دست خانوادهاش رابگيرد و به كاليفرنيا برود. آنتوني ده ساله بود كهپدرش در يك تصادف رانندگي مرد. او كه بهنسبت هم سالانش حسابي غولپيكر بود، شروعكرد به انجام انواع و اقسام كارها، از واكس زدنگرفته تا كارگري كشتارگاه و قصابي، بوكس، چرا كهجوان باهوشي بود، پس كمي كه بزرگتر شدعلاقهاش به درس بيشتر شد، پس بورس گرفت ودر رشته معماري تحصيل كرد و هر چه كتاب دمدستش بود، بلعيد. دلش ميخواست بازيگر شود،ولي هيچ كس حاضر نبود به جواني كه هنوزانگليسي را با لكنت حرف ميزند نقش بدهد. در1936 به طور اتفاقي نقش چند دقيقهاي يكسرخپوست را بازي كرد و چنان خوب كهتحسينگري (كوپر)، اسطوره سينماي (وسترن)را به همراه داشت. كارگردانهاي ديگر برايدعوت از او مجاب شدند، اما فقط براي نقش سرخپوستها يا بزهكارها ياد او ميافتادند. تا اين كهدر سال 1947 به همراه (مارلون براندو)(اتوبوسي به نام هوس) را روي پرده برد و بهشهرت رسيد. پنج سال بعد هم به خاطر بازي(زنده باد زاپاتا) در نقش برادر زاپاتا، برنده اسكارشد. (جاده) و (گوژپشت نتردام) بازيهاي عاليبعدي او بودند. حالا همه ميدانستند كه كويين ازپس هر نقشي برميآيد. دههي 60، دههيكويين بود. (توپهاي ناوارون)، (لورنسعربستان) و (زورباي يوناني) و پخش مكرر آنها،باعث شهرت او در سرتاسر جهان شد. اما او درسرزمينهاي اسلامي هم معروف بود. در سال1975 زماني كه 60 سال سن داشت در نقش(حمزه) عموي پيامبر را در فيلم (پيام) (كه درايران به محمد رسولا... معروف است) بازي كردو سه سال بعد نقش عمر مختار، انقلابي معروفالجزاير را در شير صحرا. همين دو فيلم بود كه اورا به اسطورهاي حماسي در تاريخ سينماي شرقتبديل
آنتوني كويين يك سرخ پوست بود. تماملحظات عمرش را تا آخر زندگي كرد و جزو تاريخسينما شد. ركورد بازيگري را شكست. در جلدسرخپوستها، مكزيكيها، اسكيموها، يونانيها وحتي چينيها رفت و يك تنه نقش جماعتي را بهعهده گرفت كه در حاشيهاند يا تحقيرشانميكنند، اما تسليم نميشوند... آنتوني كويينهنرمند معروف هاليوود زندگي هنري خود را بابازي در صحنه تئاتر و ايفاي نقشهاي كوتاهسينمايي آغاز كرد. كويين با همسر دوم خود(اياولاندرا ادلري) در فيلم (باراباس) آشنا شد.زندگي زناشويي آنها پس از سيسال رابطهزناشويي به فرجامي تلخ و جدايي آن دو ازيكديگر ختم شد. كويين پيش از مرگش گفته بود:(اين جدايي باعث شد كه مهرباني مردم را نسبتبه خود دريابم. مردم به گرمي با من رفتار ميكنندو مرا به خوبي درك ميكنند) ويژگي بارز او درزندگي و در سينما اشتياق فراوان به زندگي بود.نخستين بار در سال 1952 براي بازي در نقشبرادر (زاپاتا) انقلابي معروف مكزيك در فيلمزنده باد زاپاتا اسكار گرفت و جايزه اسكار دومخود را نيز در سال 1956 براي ايفاي نقش دردرام (شور زندگي) به دست آورد. كويين درسال 1987 در مصاحبهايي گفت به بيشترآرزوهايي كه در جواني داشت دست يافته است.وي با اشاره به كودكي خود گفت: (من هرگز آنبچه را راضي نكردم اما گمان ميكنم من و او حالامعاملهاي كردهايم. مثل بالا رفتن از يك كوهاست. من او را به اورست (بلندترين قله جهان)نبردم اما به قله كوه ويتني رساندم و گمان ميكنمهمين قله هم قله كوچكي نيست). كويين پيش ازمرگ 17 روز به علت سينه پهلو و ناراحتيهايتنفسي در بيمارستان بستري بود. او كه در مكزيكبه دنيا آمده و در شرق لسآنجلس با فقر پرورشيافته بود، از تئاتر و بازي نقشهاي درجه دوم درسينما به خاطر حساسيت، فيزيك خاص و شيوهبازيگري به هنرمندي بينالمللي تبديل شد و درطول بيش از 50 سال بازيگري در نقشپادشاهان، سرخپوستها، يك پاپ، يك مشتزن ويك هنرمند ظاهر شد. او يك بار در مصاحبهايي بهشوخي گفت: (من هرگز به دختر دلخواهمنرسيدم اما در عوض به پادشاهي كشورهارسيدم). از نظر بسياري از تحسينكنندگان او،نقش (زوربا) كشاورز يوناني در سال 1964 به يادماندنيترين نقش تمام زندگياش بوده است.اين نقش، نقش محبوب خود او نيز بود به طوريكه در سال 1983 نسخهاي موزيكال از همين اثررا در صحنه تئاتر اجرا كرد.
او پس از بازي در نقش بدل يك هنرپيشه باكاترين دخترخوانده (سيسيل دوميل) تهيهكنندهمعروف سينما آشنا شد و با وي ازدواج كرد،ازدواجي كه كارش را در سينما بسيار آسانتر كرد.حضور او در نقش (پل گوگن) در فيلم (شورزندگي) در سال 1956 بيش از هشت دقيقه نبوداما براي همين هشت دقيقه دومين اسكار نقشدوم خود را گرفت. (ايرنه تاگي دسوفي) ازدوستان كويين ميگويد: (انگيزه كار او عشق بههنر بود. من 29 بار اجراي (زوربا) را توسط اودر تئاتر ديدم. هر شب با چنان اشتياقي بازيميكرد كه گويي نخستين اجراي اوست. او كارشرا با عشق انجام ميداد).
كويين هميشه مشغول كار بود. نقاشي، نوشتن،طراحي، بازيگري و هرگز دست از كار نميكشيد.او هرگز بيكار نميماند. در فيلم (مرثيهاي براييك سنگين وزن) كه در سال 1962 تهيه شد،مشتزني كه كويين نقش او را بازي ميكرد از(كاسيوس كلي) مشتزن جوان كه بعدها مسلمانشد و نامش را به (محمد علي) تغيير داد، شكستميخورد. وي در سال 1997 درباره محمدعليگفت: كاركردن با او دلپذير بود و به انسان زندگيو نشاط ميداد. پس از اين كه پيدا كردننقشهاي درجه اول در امريكا دشوار شد، او ازهاليوود براي كار و زندگي به ايتاليا رفت و در سال1977 در مصاحبهاي با آسوشيتدپرس گفت:(چه نقشي را ميتوانستم در آنجا بازي كنم؟ از نظرآنها فقط ميتوانم نقش يك مكزيكي، يكسرخپوست يا يك ارباب مافيا را بازي كنم).كويين در سال 1965 پس از آشنايي با (اولاندراادلري) طراح لباس ايتاليايي از كاترين جدا شد ودر سال 1972 شرح حال خود را با عنوان (گناهنخستين) نوشت كه به بيش از 18 زبان ترجمهشده است و جلد دوم آن را با نام (ناگهان غروب)انتشار داد. او در مورد كتابش ميگويد:ميتوانستم دروغ بگويم يا حقيقت را بنويسم. فكركردم تنها ارزش در چنين كتابهايي راستگوييخواهد بود). كويين در سال 1978 در (غوليوناني) نقشي را بازي كرد كه شباهتي فراوان به(اريستوتل اوناسيس) ثروتمند و غول كشتيرانييوناني داشت. او در سال 1990 نقش(سانتياگورا) در كتاب معروف (پيرمرد و دريا) اثر(ارنست همينگوي) در يك فيلم تلويزيوني بازيكرد و شش سال بعد در فيلم (گوتي) ظاهر شد.ازدواج دوم وي با اولاندرا پس از 31 سال از همگسيخت. كويين كه در دوره 50 ساله كارش درفيلمهاي بسياري بازي كرد از كودكي فقير درمكزيك و در اوج انقلاب كشور به يكي از بزرگترينغولهايي سينماي جهان تبديل شد. او از دوازدواج اولش يازده فرزند داشت و از ازدواجسومش با (كتيبنوين) منشي جوانترش نيزصاحب دو فرزند شد او بر اثر بيماري تنفسي در86 سالگي درگذشت.
از فرزندان كويين، تنها يك پسر او به حرفهبازيگري روآورد.
و عشق...
كويين در رابطه با مرگ همسرش ميگويد: آه،سبك، سنگين كردن اين كه كاترين چه بوده وچقدر شده، چه آزاردهنده است. آخرين بار كهديدمش، در چشمانش از زندگي كه با روزي با همداشتيم نشاني نبود.
آلزايمر بيماري هولناكي است كه آرامآرامهمسر اولم را ميكشد، همچنان كه خانوادهاش راكشت. از آنچه بر سر روحيه و حافظه كاترينآورده، قلبم به درد ميآيد، اما ذهنم در عينحال خالي است. از برخي لحاظ حالا او را بيش اززماني كه با هم بوديم دوست دارم; از لحاظ ديگرميكوشم او را همان آدم سابق بدانم. عشقم به اوامروز واقعي است. نه عشق هاليوودي كه چونمردي جوان سالها پيش از جا خوشكردنآلزايمر در جسم او حس ميكردم. به گذشته كهبرميگردم، نميدانم آيا هرگز او را از جان و دلدر آغوش كشيدهام يا نه. به هيچ يك از دو تنمانمجال ندادهام. آنچه بين ما مانده فرزندان ماستو آن بسته زنج آور كه براي محكوم كردن منفرستاده است. امروز تنها نشان از گذشته ناماوست، اما زود فهميدم كه (كاترين دوميل) كمتراز آنچه بود كه مينمود. چهرهاي پنهاني پشتظاهرش نهفته بود: چهرهاي ترس خورده، ناايمنو بزدل.
در سال 1936 كه از آمريكاي لاتين برگشت،ازدواجش سرنگرفته بود. من از اين فرصتاستفاده كردم تا با او باشم، بيآنكه به بهايش فكركنم. رفته بود تا با يك كلمبيايي وصلت كند، امارابطه به بنبست رسيده بود. هرگز از دليلشسردرنياوردم و به فكر پرسيدن هم نبودم. مگر منكي بودم كه از روياي كلمبيايي كاترين بپرسم؟
وقتي بار ديگر كاترين پيدايش شد، سرنوشتمرا به بازي در يكي ديگر از توليدات سيسيل ب.دوميل - حماسه بيباكانه (دزد دريايي) كشاند.مرا براي بازي در نقش اصلي فيلم، يعني (ژانلافيت) در نظر گرفته بوند، اما دوستان و خانوادهميخواستند مرد بزرگ را از به كارگرفتن منمنصرف كنند. دوميل مثل بيشتر تهيهكنندگاني كهديگر نميتوانند صاحبنظر باشند، همه را به اتاقبرنامهريزي خصوصي خود دعوت ميكرد تانمونههاي آزمايشي بازيگران را بررسي كند.بعدها فهميدم كه كاترين يكي از مخالفان من بود و(كلارك گيبل) را براي اين نقش پيشنهاد كرد. بهنظرش من براي نقش راهزني چنين پرمايه زياديجوان بودم و شايد هم حق داشت