0

معرفی و نقد فیلم

 
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

معرفی و نقد فیلم

آواتار

 

نويسنده و کارگردان: جیمز کامرون
تهیه کننده گان: جان لاندو، جیمز کامرون
بازیگران: سام ورتینگتون، زو سالدانا، استفن لانگ، میشل رودریگز، سیگورنی ویور، گیوانی ریبیسی و ژول دیوید مور
تاریخ انتشار: ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹
مدت زمان: ۱۶۲ دقیقه
کشور:  ایالات متحده آمریکا
توزیع کننده: فاکس قرن بیست
بودجه: ۲۳۷ میلیون دلار
فروش: 2،204،693،000 دلار

 

آواتار یک فیلم علمی-تخیلی سه بعدی است. این فیلم توسط جیمز کامرون نوشته و کارگردانی شده و در تاریخ ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹ به نمایش درآمد.
آواتار محصول کمپانی آمریکایی فاکس قرن بیستم است. آهنگساز موسیقی این فیلم جیمز هورنر (تایتانیک) می باشد. استین وینستن مسئول جلوه های ویژه فیلم نابودگر ۲ نیز تا قبل از مرگش به جیمز کامرون در زمینه طراحی این فیلم کمک می کرده است.
در سال ۱۹۹۵ کامرون نمایشنامه آواتار را یه اتمام رساند. این فیلم چندین سال در دست ساخت بوده است و در لس آنجلس، نیوزیلند و خلیج مکزیک فیلمبرداری شده است  

 

 

 

فضای فیلم


سال ۲۱۵۴ میلادیست، و زمینیان مشغول تشکیل مستعمرات در اقمار ستاره رجل قنطورس هستند. سیاره پندورا (
Pandora) یکی از این اقمار است که حاوی تنوع خارق العاده ای از حیات وحش فرازمینی است، و جوی غیر قابل استشمام برای انسانها دارد، و محیطی فیزیکی در تضاد با طبیعت فیزیکی انسان. نام سیاره لذا اشاره به وضع مصیبت وار آن (از دید انسان) دارد (که به اسطوره شناسی پاندورا باز می گردد). با اینحال انسانها بدلیل وجود منابع طبیعی این سیاره سخت متوجه آن شده اند.
از میان جانداران بومی این سیاره موجوداتی شبه انسان هستند بنام «ناوی»ها، که از نظر پیشرفت فنی دارای سطح بسیار پایین تری از زمینیان و ظاهرا نیمه متوحش هستند، اما دارای فرهنگی بسیار غنی و کل نگر هستند که کاملا با سیاره خود در حالت تعادل قرار دارند.
پندورا دارای سیستم حیات وحش نامتعارفیست، بطوریکه سیاره و تمام موجوداتش دارای یک شبکه عصبی مشترک بوده و با هم در ارتباطند (که یادآور مفهوم گایا در اسطوره شناسی و جنبش های محیط زیستی است). ناوی ها از طریق نقاط اتصالی نورونی (
neural interface) در گیسوان موهای خود، از نظر خودآگاهی با اسب های خود متصل می شوند، و درختان جنگل از طریق ریشه های خود اتصال عصبی با یکدیگر دارند. خلاصه اینکه محیط پاندورا محیطی است که دانشمندان بشری در فیلم را سخت تحت تاثیر قرار داده، و محیط منحصر به فرد این دنیا، مرزهای بین علم و عرفان را درهم می نوردد.
منابع طبیعی که بشر در این سیاره بدنبال آن است آن آبتینیوم (
unobtainium به معنی عنصر نایاب) نام دارد. این ماده نوعی سنگ کانی مرموزی است که دارای خواص میدانی عجیبی است، بطوریکه باعث ظهور آثار پادگرانشی و اختلال میادین الکترومغناطیسی می شود.

 داستان فیلم


«نیتیری»، شاه دخت قبیله ناوی ها، با «ایکران» (اسب اژدهایی پرنده) خود پیوند خودآگاهی برقرار می کند.
در داستان فیلم، زمینیان بمنظور تصرف منابع سرشار پندورا (سیاره ناوی ها)، آماده برای اشغال نظامی و استفاده از قوه قهریه می شوند که منجر به نابودی خانه و کاشانه ناوی ها و محیط زیستشان خواهد گشت. ناوی ها اکنون در معرض انقراض قرار دارند.
اما از سوی دیگر، گروهی از انسان های دانشمند مشغول آزمایش پروژه ای هستند بنام «آواتار» که در آن با علم ژنتیک بدن های ناوی مصنوعی در آزمایشگاه خلق کرده، و خودآگاهی انسانی را بعنوان رانندهٔ آن بدن بطور موقت درون آن بدن تزریق یا قالب کرده تا بتوانند از این طریق با فرستادن این ناوی های مصنوعی، داخل جماعت ناوی ها بطور ناشناس تجسس کرده تا بلکه فرهنگ و رسم و رسوم آنان را بشناسند. در واقع، این بدن های مصنوعی چیزی جز نوعی نفربر با کنترل از راه دور بسیار پیشرفته نیست.
جیک سالی (به بازیگری سام ورتینگتن)، سربازی جانباز بر روی ویلچر است که هنگام خدمت در تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا از ناحیه دو پا فلج شده است. هنگامی که او را برای پروژه آواتار بعنوان خلبان یکی از بدن ها بکار می گیرند، او طبق ماموریتش سعی در رخنه کردن در بومیان و کشف رموز و اطلاعات سری آنان می پردازد. اما تدریجا طی ماجراهایی با «نیتیری» (با صدای زویی سالدانا)، شاهزاده و دختر بزرگ قبیلهٔ ناوی ها تدریجا پیوند عاطفی برقرار می کند و رفته رفته پی به عمق زبیای فرهنگ بومیان برده، و سعی می کند به آنها کمک کند، تا جایی که مجبور است سرانجام در برابر نسل انسان های غاصب، یعنی نوع خودش، قرار گیرد...

برداشت های سیاسی


بالگرد تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا در حال پرواز میان کوه های معلق پندورا. این کو ها در اثر میدان های پادگرانشی «آن آبتینیوم» در آسمان ها معلق هستند.جیمز کمرون در این فیلم از گنجاندن اشاره های سیاسی هیچ ابایی از خود نشان نداده است. محور فیلم حول موضوع دستیابی به منابع طبیعی بسیار با ارزشی می چرخد بنام «آن آبتینیوم» (
unobtainium) که «نمادیست از حرص و طمع بشری» که نژاد انسانی را برای تصرف آن منابع وادار به جنگ با موجودات بومی سیاره پندورا کرده.
سرهنگ کواریچ، فرمانده عملیات نظامی در فیلم (به بازیگری استیون لنگ)، بومیان ناوی را (که شباهت واضحی با سرخپوستان آمریکایی دارند) را متوحش می نامد، و استفاده وی از واژگانی همچون «شوک و بهت» (
shock and awe)، «مبارزه با تروریسم»، و «حمله پیشگیرانه» (preemptive strike) یادآور وقایع جنگ عراق است.
فیلم همچنین در رساندن پیغامی در دفاع از محافظت از محیط زیست کاملا رسا است.

آواتار فيلم جديد جيمز كامرون، در حالي 28 آذر در سينماهاي جهان اكران شد كه كارشناسان و صاحب نظران عرصه سينما از مدت ها پيش آن را مطرح ترين فيلم سال 2010 معرفي كرده بودند.
اگرچه ايده ساخت آواتار به سال 1995 بازمي گردد، اما كامرون بايد سال ها صبر مي كرد تا فناوري هاي لازم براي تحقق روياهايش ساخته شوند. چراكه فيلم او تلفيقي از فيلم زنده و انيميشن رايانه اي است و غير از تكنيك هاي ويژه رايانه اي، فيلمبرداري آن هم به كمك دوربين هاي ويژه به صورت سه بعدي انجام شده است. صرف هزينه هاي بسيار زياد براي خلق جلوه هاي ويژه تصويري باعث شدند تا آواتار پر هزينه ترين فيلم تاريخ سينما لقب بگيرد.
البته به نظر مي رسد اين سرمايه گذاري خيلي بيشتر از آنچه قبلاتصور مي شد بازگشت داشته باشد، چراكه در هفته هاي اول اكران، سالن سينماهاي جهان به تسخير اين فيلم علمي- تخيلي درآمده است.
در اين فيلم، جيمز كامرون با بهره گيري از جديدترين و مدرن ترين فناوري هاي روز، جلوه هاي ويژه منحصر به فرد و برخورداري از تكنيك و شيوه نمايش سه بعدي، تماشاگران بسياري را به سال هايي مي برد كه هنوز آن را نديده اند.

 

تجربه اي جديد در سينما با استفاده از فناوري هاي نوين


براي آن كه صحنه هاي فيلم تا حد ممكن واقعي به نظر بيايند، كامرون همانند گذشته كه با فيلم هاي خود فناوري هاي جديدي را به سينما وارد مي كرد، اين بار از سيستم دوربين فيوژن استفاده كرده تا تصاوير را همانند آنچه چشم انسان دريافت مي كند ثبت كند. او در فيلمبرداري اين فيلم، در دنياي مجازي گام برداشته يا حتي پرواز كرده تا بتواند هر صحنه اي را كه بخواهد ثبت كند و با تصاوير واقعي هنرپيشگان تركيب نمايد و در كل در جريان تصويربرداري اين فيلم 5 گام متفاوت برداشته است.

طراحي و ساخت صحنه: براي تصويربرداري از هر يك از پلان ها 72 تا 96 دوربين استفاده شده و سپس رايانه تمام فضاي صحنه يعني ديوارها، سقف و كف صحنه را با ساختار و تصاوير سه بعدي جايگزين كرده است. براي اين كار يك سري از شبكه هاي رشته اي به عنوان نشانگر در فضاي صحنه قرار داده شد تا براحتي تصاوير سه بعدي با فضاي پشتي صحنه مورد نظر جايگزين شوند.

گرفتن تصوير از حركات: هنرپيشه ها، اسلحه ها و همه آنچه در صحنه وجود داشت با نقاط درخشان نشانه گذاري شدند تا شبكه دوربين ها فقط اين نقاط را تعقيب كنند. يك رايانه فقط حركات اين نقاط را ثبت مي كرد و سپس موقعيت هاي ثبت شده را سه بعدي كرده و اين داده ها را روي اسكلت سيمي كه در فيلم پس از بازسازي به بدن Navi مبدل مي شد انتقال مي داد.

تصويربرداري سه بعدي: كار بعدي كامرون اضافه كردن حجم در غالب گوشت و پوست براي اسكلت سيمي Navi بود. تكنيك هاي سه بعدي پيشين از 2 دوربين استفاده مي كردند كه درست در كنار هم قرار مي گرفتند و به اين ترتيب حجم در تصاوير ايجاد مي كردند البته براي اين كه بتوانند اين حجم را ايجاد كنند، فقط مي توانستند در راستاي يكديگر و در يك خط حركت كنند. اين در حالي است كه سيستم دوربين هاي فيوژن از 2 لنز كنار هم تشكيل شده و به كمك استفاده از حسگرهاي بسيار كوچكي كه تصاوير ديجيتال را با كيفيت بسيار بالادريافت مي كنند اين لنزها مي توانند حتي از مردمك هاي انسان هم به يكديگر نزديك تر شوند.
به اين ترتيب لنزها در فواصل نزديك، به يكديگر نزديك تر مي شوند. البته اين خصوصيت درباره فواصل دور نيز همانند چشم انسان چنان دقيق است كه تصاوير را با واقعي ترين حالت ممكن ضبط مي كنند.

پياده كردن و انطباق تصاوير: بعد از آن كه رايانه حركات ضبط شده را در محيط سه بعدي پياده كرد، كامرون از دوربين مجازي استفاده كرده است. اين دوربين كه صفحه نمايشگر آن در بخش هاي مختلف از دكمه ها و شاسي هايي همانند دسته هاي كنترل بازي هاي ويدئويي تشكيل شده، به محض حركت به كمك امواج راديويي و ردياب هاي چشمي موقعيت دوربين را به رايانه هاي خارج از صحنه كه تصاوير مجازي را ايجاد مي كنند منتقل كرده است.
اين موضوع به كامرون امكان داد تا در ميان صحنه هاي مجازي حركت و صحنه هاي مورد نظرش را ضبط كند. با وجود اين دوربين او حتي مي توانست صحنه هايي كه به جرثقيل يا هليكوپتر احتياج داشتند را هم ضبط كند. سپس صحنه هاي ضبط شده هنرپيشگان به آن اضافه شدند.

آماده كردن تصاوير براي نمايش: تصاوير سه بعدي براي آن كه هرچه واقعي تر باشند به صورت متناوب و پشت سرهم از چشم چپ و چشم راست نمايش داده مي شوند، البته اين كار بسيار سريع و با تناوبي حدود 144 مرتبه در ثانيه انجام مي شود. همين سرعت بسيار زياد باعث مي شود عينك هاي پولاريزه فقط تصوير مورد نظر براي يكي از چشم ها را نمايش دهند.

 

آنچه جديدترين فيلم علمي تخيلي سال را ديدني كرده است


كامرون براي فيلم جديدش به دوربين هاي پيشرفته
HD نياز داشت كه امكان تصويربرداري به صورت دوبعدي و سه بعدي را داشته باشند ضمن آن كه اين تصاوير بايد به گونه اي به نمايش درمي آمدند تا افراد هنگام تماشاي يك فيلم طولاني 3ساعته دچار سردرد نشوند. اجراي همه اين ضرورت ها باعث شدند تا مجله Wired در مطلب معرفي مراحل ساخت اين فيلم از آن به عنوان اختراع دوباره فيلمسازي ياد كند.
به طور كلي در تصاوير سه بعدي مغز انسان با دريافت 2تصوير توسط دو چشم از آنها يك تصوير بعددار و داراي عمق مي سازد. براي يك فيلم سه بعدي دوربيني با 2 عدسي جانبي لازم است كه هر كدام يك صحنه واحد را در زاويه هايي كه به مقدار بسيار كمي از يكديگر متفاوتند فيلمبرداري مي كند.
نمايش اين تصاوير سه بعدي هم به يك سالن با پروژكتور مناسب و يك سرور كه كپي ديجيتالي فيلم روي آن قرار مي گيرد نياز دارد و در نهايت عينك هاي
Real D براي تكميل اين فرآيند به كار مي رود.
به كمك اين عينك ها چشم راست يا چپ به طور متناوب اين اطلاعات بصري را دريافت كرده و احساس ديدن عمق به وجود مي آيد. ريتم اين عمل 144 مرتبه در ثانيه معادل سرعت تجزيه يا تشخيص مغز است. معمولابراي اين كه تمام زوايا در بر گرفته شوند از 2 صادركننده مادون قرمز در سالن استفاده مي شود.
در فناوري
Real D نور پلاريزه مي شود يعني نور منعكس روي پرده توسط عينك فيلتر شده و بسته به پلاريزاسيون امكان ديدن فقط براي چشم چپ يا چشم راست وجود دارد.
كامرون در جستجوي پيداكردن گزينه اي براي تحقق روياهايش مطلع شد كه شركت سوني چنين دوربيني را ساخته است، اما مشكل در اين بود كه اين دوربين 204 كيلوگرم وزن داشت و عملابراي پروژه آواتار قابل استفاده نبود. براي همين در سال 2000 به ژاپن سفر كرد و با سوني به توافق رسيد تا دوربين هايي مخصوص اين فيلم ساخته شود.
سوني اين كار را با تكه تكه كردن دوربين به قطعات مختلف و جدا كردن پردازشگرهاي بزرگ آن انجام داد به اين ترتيب موفق شد تا وزن كلي دوربين را به 20 كيلوگرم كاهش دهد. به كمك اين دوربين كامرون توانست در بخش هايي براي طبيعي جلوه داده شدن حركات موجودات غيرزميني، حركت بازيگران واقعي را ضبط و سپس به انيميشن تبديل كند.
كامرون همانند گذشته كه با فيلم هاي خود فناوري هاي جديدي را به سينما وارد مي كرد اين بار از سيستم دوربين فيوژن استفاده كرده تا تصاوير را همانند آنچه چشم انسان دريافت مي كند ثبت كند
در سال 1995 نمايشنامه آواتار را به اتمام رساند. اين فيلم چندين سال در دست ساخت بوده و در لس آنجلس، نيوزيلند و خليج مكزيك فيلمبرداري شده است.
در مراحل بعدي جلوه هاي ويژه و گرافيك هاي رايانه اي فيلم در 3 قاره و در كشورهايي چون آمريكا، نيوزلند و انگلستان انجام شده و البته در تمام اين مدت خود كامرون بر تمام كار كنترل داشته است. به عنوان مثال، تصاويري با حضور يك بازيگر جلوي پرده سبز به كمپاني فريمستور در لندن داده شده و آنها همه چيز از جمله وسايل صحنه و شخصيت هاي ديگر را روي تصاوير گذاشتند.

نكته جالب اين است كه تمام تصاوير به صورت استريو ضبط شده است؛ يعني براي هر چشم يك تصوير. سپس با استفاده از نرم افزاري به نام اوكولا (ocala) تبديل تصاوير به صورت سه بعدي تكميل شده است. بيل كاليس، مدير شركت سازنده اين نرم افزار مي گويد: نوآوري اين فيلم در آن است كه موجودات غيرزميني خيلي طبيعي به نظر مي رسند. به اين منظور تصاوير واقعي آواتار براي آن كه سه بعدي نشان داده شود توسط 2 دوربين فيلمبرداري شده است؛ يكي از چپ و يكي از راست. با استفاده از اوكولامي توان اين تصاوير را دستكاري كرد. مثلااگر 2 دوربين كاملابا هم، تراز نباشند، تصاوير فيلمبرداري شده، بيننده را دچار سرگيجه و چشمانش را اذيت مي كند.
وجود همه اين ويژگي ها در آواتار باعث شده اند تا دريچه جديدي در صنعت سينما گشوده شود. به طوري كه به اعتقاد بسياري از كارشناسان ومنتقدان صنعت سينما اگر شما هم اين فيلم را ببينيد، تمام تصوراتتان از جلوه هاي ويژه و فناوري متحول خواهد شد.

 

 

 

شنبه 3 اردیبهشت 1390  1:54 PM
تشکرات از این پست
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:معرفی و نقد فیلم

نقد فیلم یک اشتباه کوچولو

با وجود روزمرگی های زندگی و خستگی ناشی از آن و نشان دادن فیلم های جدی و درام در صدا و سیما كه اكثرا به مشكلات جامعه و جوانان می پردازد، فیلم سازان به فكر ساختن فیلم های كمدی افتاده اند، آن هم برای مردمی كه بسیار سخت می خندند. بینندگانی كه فرق فیلم كمدی خوب و بد راخیلی خوب می فهمند و فرق لودگی را با طنز واقعی تشخیص می دهند. چند سالی است كه فیلم های كمدی بسیاری چه در تلویزیون و چه در سینما می بینیم با گروهی از بازیگران ثابت كه حكم یك تیم را پیدا كرده اند.

 

فیلم هایی كه می خواهندبرای فروش بالای خود به هر طریقی بیننده را بخندانند فارغ از داشتن كیفیت بالا، موضوع خوب و تازه و بازیگرانی جدید.فروش بالای برخی از این فیلم ها به هردلیلی در سال های اخیر، تهیه كنندگان را به تلاش برای ساختن یك فیلم كمدی با حضور برخی از چهره های مطرح این ژانر وادار كرده است كه رقم بالای تولید این گونه فیلم ها در این سال ها موید همین نكته است.«یك اشتباه كوچولو » به كارگردانی محسن دامادی یكی از كمدی هایی است كه از اواسط شهریور به روی پرده سینماهارفته است. این فیلم پس از سالها حضورمحسن دامادی به عنوان فیلمنامه نویس و كارگردان فیلم های تلویزیونی، نخستین تجربه فیلمسازی وی محسوب می شود.

درون مایه فیلم همان طور كه از اسم آن پیداست حول یك اشتباه می چرخد فیلم ماجرای مردی است كه با دایركردن یك بنگاه ازدواج سعی در آشنا كردن زوج هایی دارد كه از نظر شخصیتی به هم نزدیك باشند اما در طی انجام این كار دچار اشتباهی می شود كه باعث آشنا شدن دو فرد تحصیل كرده با آدم هایی خلافكار وبا سطح فرهنگی پایین می شود...دامادی در این فیلم سوژه تكراری جابه جایی دو نفراز دو سطح اجتماعی مختلف را با یكدیگر و قرار گرفتن آنها در دو موقعیت متفاوت را دستمایه كار خود قرار داده است. موضوعی كه در فیلم های كمدی بسیار آن را دیده ایم وحركت جدیدی نیست. یكی ار نقاط ضعفی كه در اكثر فیلم های كمدی می بینیم پیش بینی نتیجه فیلم از همان ابتداست در این فیلم هم از همان ۲۰دقیقه اول فیلم، آخر آن قابل پیش بینی است. با وجود موضوعی نه چندان جدید، وجود بازیگرانی چون امین حیایی، محمدرضا شریفی نیا، مریلا زارعی، شیلا خداداد، و... باعث جذابیت نسبی كار شده مخصوصا بازی مریلا زارعی كه به نظر می رسد با همیشه متفاوت است و بسیار مناسب یك فیلم كمدی اما امین حیایی یكی از همان بازی های تكراری را داشته است كه تابه حال از او بسیار دیده ایم.

 

نقش یك مرد تحصیل كرده و در عین حال دست و پا چلفتی. بازیگر دیگر فیلم، شیلا خداداد نیز كه اكثرا نقش های مثبت را ایفا می كند در این فیلم نقش یك دختر خلافكار را دارد اما به نظر می رسد كه او با این نقش دچار تعارض است چرا كه در طول فیلم گاهی نوع بازی او عوض می شود انگار كه این نوع نقش درون او جا نیفتاده است. محمدرضا شریفی نیا هم تقریبا نقشی مشابه مابقی فیلم های كمدی اش ایفا كرده است.شوخی های سطحی و نخ نما شده در این فیلم به كرات دیده می شود.شوخی هایی كه دیگر هیچ كس را نمی خنداند.شخصیت های محدود و لوكیشن های محدود و ضعف كارگردانی كه با توجه به حضور شریفی نیا – كه بودنش به معنی عدم استقلال كارگردان های جوان است- طبیعی است این فیلم را در حد یك اثر نازل پیش برده است.به هر حال وقتی شرایط و امكانات برای ساختن فیلم های قوی، جذاب و ماندگار فراهم نیست، باید فیلم هایی چون « یك اشتباه كوچولو» را تحمل كنیم به امید اینكه شاید شرایط تغییر كند.

جمعه 9 اردیبهشت 1390  11:01 AM
تشکرات از این پست
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:معرفی و نقد فیلم

نقد و معرفی فیلم شانگهای

 

شرایطی که دنیای سینما، زبان به تحسین «کریستوفر نولان» گشوده و نقدهای مثبت فراوانی بر «سرآغاز» او نوشته شده، کسی حواسش به فیلم «شانگهای»، ساخته ی «مایکل هافستروم» نیست. این فیلم بی سر و صدا ساخته و اکران شد. در واقع اگر اتفاقاً در پاییز گذشته آن را در لیست کارهای در دست ساخت «کن واتانابه» نمی دیدم، اصلاً متوجه ساختش نمی شدم. تقریباً همزمان با اکران «سرآغاز»، «شانگهای» هم اکران شد، ولی همه از کن واتانابه ی سرآغاز می گویند.

 

ماجرا در سال ۱۹۴۱ و در شانگهای می گذرد. ژاپنی ها بر شانگهای مسلطند و برخی چینی ها برای آن ها کار می کنند. آمریکایی ها دنبال منافع خودشان هستند و پل سُمز (جان کیوزاک) جاسوسی است که در قالب یک روزنامه نگار به این شهر آمده است. پل توسط سفیر آمریکا مطلع می شود دوست صمیمی اش، کانر (جفری دین مورگان)، به دلایل سیاسی و نظامی پنهانی به قتل رسیده. او در پی یافتن قاتل و رازی که کانر به آن پی برده بود بر می آید و در این راه با آنتونی و آنا لان تینگ (چو یون فت و گونگ لی)، زوج چینی متمولی که دستورات کاپیتان تاناکا (کن واتانابه)، فرمانده ی اطلاعاتی ژاپن در شانگهای، را اجرا می کنند آشنا می شود. اما پل پی می برد که در خانواده ی لان تینگ…

هافستروم سه سال پیش از ساخت این فیلم، ۱۴۰۸ را ساخته بود. فیلمی درباره ی اتاق هتلی که ساکنان خود را دیوانه می کرد و به کشتن می داد. اتفاقاً قهرمان ماجرا در آن فیلم هم «جان کیوزاک» بود. از همان فیلم می شد میل هافستروم برای شرقی نگریستن به مسائل را درک کرد. هرچند ۱۴۰۸، راوی یک داستان آمریکایی با مکان ها و شخصیت ها و تفکرات آمریکایی است، اما کاملاً مشخص است هافستروم قصد داشته از فیلم های ترسناک آسیای شرقی تقلید کند تا بتواند ترسی اصیل بیافریند. فیلم های ژاپنی «حلقه»، «کینه» و «جوآن» را به یاد آورید. «حلقه» شاهکار ترساندن است. شاید وقتی روی کاغذ مطرح شود شخصیت هاب مرموز فیلم یک دختر مو سیاه است که تمام موهای بلندش را جلوی صورتش ریخته، مادرش که با جن ها رابطه دارد، و مردی که کیسه ی کاغذی روی سرش کشیده، و حالا این ها قرار است شما را بترسانند خنده دار به نظر آید، اما شرقی ها که مردم سکوت و تفکرند، با همین عناصر ساده از درونی ترین بخش وجود بیننده او را به وحشت می اندازند. نمونه های آمریکایی حلقه، هرگز موفقیت پدر شرقی خود را تکرار نکردند. ۱۴۰۸ هم اصلاً ترسناک نشد. هافستروم نتوانست آن ترس اصیل را بازآفرینی کند. پس از سه سال سکوت، این بار انتخاب هافستروم یک لوکیشن شرقی و آدم های مؤثر چینی و ژاپنی و روایتی از جاسوسی کلاسیک در سال های جنگ جهانی دوم است. این فیلم با دشواری زیادی ساخته شده و مدت ها پروژه اش متوقف ماند، چرا که چین ناگهان اجازه ی فیلمبرداری را در مراحل پیش تولید فیلم لغو کرد و لوکیشن در لندن و تایلند انتخاب شد. بدشانسی بزرگترش زمان نمایش بدش بود که نتوانست در برابر رقبایی مانند «سرآغاز» و فیلم ژانر جاسوسی به مراتب بسیار جذاب تر و نو پردازانه تر «سالت» عرض اندام کند.

با این حال «شانگهای» فیلم قابل قبولی است و در کارنامه ی کارگردانش، پس از ۱۴۰۸ یک پیشرفت محسوب می شود. طراحی صحنه خوب است، شخصیت های فرعی هم بعد دارند هرچند، چندان به آن ها نمی پردازد. به راحتی نمی توان از کنار اسم ها عبور کرد و هر نامی که مطرح می شود، در رخ دادن عملیات جاسوسی بزرگ نقشی داشته. این وسط آلمانی ها خیلی پخمه فرض شده اند و انگار خبر ندارند اصلاً چه خبر است و کارکردشان مهمانی دادن است. بعید می دانم که هیتلر و دم و دستگاه نازی، اجازه ی چنین اهمالی را به مأموران خود می داد. ژاپنی ها مسلماً از نمایش این فیلم بسیار عصبانی می شوند، چون سربازانش به راحتی آدم کش تصویر شده اند و مسلماً از قبول این پروژه توسط کن واتانابه هم چندان راضی نخواهند بود، به هر حال، او خوش شانس است که فعلاً فیلم «سرآغاز» با بازیش روی بورس است و ژاپنی ها حواسشان به «شانگهای نیست. خوشبختانه چینی ها و ژاپنی ها سر جای خود هستند و به جای هم قالب نمی شوند. نه مثل فیلم «خاطرات یک گیشا» که «گونگ لی» و «ژانگ زی یی» با آن صورت های چینی خود نقش گیشاهای ژاپنی را پذیرفتند. اما بهترین بازیگر فیلم، مسلماً کن واتانابه است و بقیه با اختلاف زیادی پشت سر او هستند، یک بَدمَن تأثیرگذار که از ابتدای فیلم تا انتهای فیلم مسیر پیشرفت داستان را تعیین می کند. اصولاً واتانابه خوب در نقش های نظامی می رود. چه وقتی در «آخرین سامورایی» اولین نقش بین المللی اش را تجربه کرد و چه در این فیلم و «نامه هایی از آیووجیما». حالا قرار است برای اولین بار در مقام کارگردان، فیلم جنگی ۴۴۲nd را هم بسازد. «چو یون فت» و «گونگ لی» که پیشتر در فیلم زیبای «نفرین گل طلایی» در کنار هم بوده اند نتوانسته اند در شانگهای آن قدرتمندی را تکرار کنند.

جالب آن که فیلمنامه ی این فیلم را یک ایرانی ۴۴ ساله به نام «حسین امینی» نوشته است. امینی در سال ۱۹۹۷،رمان «بال های فاخته» (The Wings Of The Dove) به قلم «هنری جیمز» را در قالب یک فیلمنامه در آورد که در آن فیلم، «هلنا بونهم کارتر» بازی کرد. فیلم در ۴ رشته نامزد اسکار شد که یکی از این نامزدی ها، از آن حسین امینی در رشته ی بهترین فیلمنامه ی اقتباسی است. موسیقی فیلم را «کلاوس بادلت» ساخته که روی هم رفته، خوب از آب در آمده و نوای پیانوی «لانگ لانگ» دلپذیر است. این فیلم برای فروش، باید به بازار آسیای شرقی امیدوار باشد. می توان فیلم را دید و از عشق در سال های خون و جنگ، به روایت هافستروم هم لذت برد.

جمعه 9 اردیبهشت 1390  12:02 PM
تشکرات از این پست
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:معرفی و نقد فیلم

ملك سلیمان گامی مثبت در سینمای ایران

 

زهره یزدان پناه منتقد سینما در گفت و گو با فارس درباره فیلم سینمایی ملك سلیمان ساخته شهریار بحرانی گفت: اولین اتفاق مثبت در فیلم ملك سلیمان رویكرد و تكیه بر روایت قرآنی این فیلم، در مورد حضرت سلیمان است و تصحیح نگاه در مورد ایشان و تفاوت با آنچه در تورات آمده است.

وی در ادامه تاكید كرد: تاكید بر ولایت پذیری و تبعیت از ولی خدا بخصوص در هنگام هجوم فتنه های اشرار و همچنین برای رهایی از شر شیاطین و فراخوانان به بدی كه گریبانگیر همه اعصار بشری بوده است، مهم ترین اتفاق دیگری است كه در مضمون این فیلم افتاده است.

این منتقد در ادامه خاطر نشان كرد: فیلنامه از پشتوانه پژوهشی بسیار خوبی برخوردار بوده است كه باعث ارتقای سطح فیلمنامه شده است. زندگی حضرت سلیمان از دو بخش تشكیل شده است كه بخش اول زندگی حضرت سلیمان تا مبارزه اجنه و شیاطین و تسلط بر ایشان و بخش دوم از زمان تسلط و بر پایی ملك تا وفات ایشان است. فیلم ملك سلیمان فقط به بخش اول زندگی ایشان پرداخته است. گرچه بخش دوم زندگی حضرت سلیمان به علت وجود ضد قهرمان های رئال و نیز حوادث جذاب دیگری مانند موضوع ملكه سبا و موضوع های دیگر، قابلیت قصه پردازی و درام بیشتری را دارد. اما بخش اول زندگی اشان، به علت وجود ضد قهرمانانی از عالم دخان و ماهیت حوادث زندگی سلیمان نبی در این بخش، نوعی روایت را می طلبیده است كه نویسنده به علت وفاداری به آیات و روایات قرآنی، بخوبی از عهده روایت این بخش زندگی سلیمان نبی برآمده است.

یزدان پناه، تصریح كرد: به نظرم این فیلم را از جهات دیگر هم می شود مورد بررسی قرار داد. به عنوان نمونه، جلوه های بصری آن كه نیاز سینمای ایران بوده است و یا طراحی صحنه و لباس، موسیقی و ... كه گامی رو به جلو در كارنامه سینمای ایران و شهریار بحرانی بوده است.

یزدان پناه، در مورد بودجه اختصاصی به فیلم ملك سلیمان گفت: بودجه ای كه به این فیلم اختصاص داده شده است، در مقایسه با بودجه هایی كه برای آثار فاخر با آقار فاخر با پروداكشن بزرگ در سینمای غرب اختصاص داده می شود، بودجه چندان قابل توجهی هم نیست به هر حال اگر قرار است فیلم خوب ساخته شود، باید برای آن هزینه كرد.

این منتقد در ادامه بازی های این فیلم را مثبت ارزیابی كرد و افزود: گرچه این فیلم، بازیگران شاخص زیادی ندارد. اما در مجموع، بازیگران هم، بازی های خوبی داشته اند و از عهده كار برآمده اند.

زهره یزدان پناه در پایان گفت وگو نیز خاطرنشان كرد: در مجموع فیلمنامه، ساختار و كارگردانی ملك سلیمان گامی مثبت در كارنامه شهریار بحرانی و سینمای ايران است.

جمعه 9 اردیبهشت 1390  12:22 PM
تشکرات از این پست
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:معرفی و نقد فیلم

نقد و معرفی فیلم خداحافظ لنین

 

ایوان کلیما در کتاب ارزشمند روح پراگ و مقاله ی درباره ی ادبیات سکولار حکایتی از ماکسیم گورکی، نویسنده ی پرآوازه ی سوسیالیست نقل می کند. گورکی برای بازدید از یک اردوگاه کار اجباری به سیبری می رود، در آن جا پسرکی ۱۴ ساله از رنج های اردوگاه برای گورکی می گوید و او چنان منقلب می شود که به گریه می افتد. پس از ترک اردوگاه، مأموران اردوگاه، پسرک را می کشند. گورکی اما، در مقاله اش اردوگاه را بهشتی انسان ساز تصویر می کند. کلیما می نویسد: رفتار او به الگویی برای نحوه ی نوشتن درباره ی واقعیت سوسیالیستی تبدیل شد. او نشان داد که نویسنده ی سوسیالیت چگونه باید به زندگی ای که به او نشان می دهند بنگرد، یا به عبارت دقیق تر باید فقط و فقط زندگی ای را که به او نشان می دهند ببیند، و آن را همان گونه که نشانش می دهند ببیند. (تأکید در خود متن کتاب). چند روز پس از تماشای فیلم خداحافظ لنین، محصول آلمان در سال ۲۰۰۳ و به کارگردانی ولفگانگ بِکِر، این قسمت از کتاب کلیما را خواندم. چقدر بهتر منظور کلیما را درک کردم.

 

داستان در آلمان شرقی روایت می شود. الکس (دنیل برول) از کودکی عاشق فضانوردی است و قهرمان بزرگش سیگموند جان، تنها مردی که از آلمان شرقی به فضا رفت. مادر (کاترین ساس) برایشان فاش می کند پدر به خاطر زنی دیگر از آلمان شرقی فرار کرده و او و الکس و خواهرش، لارا (چولپن خاماتووا)، را تنها گذاشت. مادر یک سوسیالیت بسیار متعصب است، به شدت به اهداف سوسیالیستی آلمان شرقی پایبند است و به آن خدمت می کند، اما بچه هایش و بیش تر، الکس، دل خوشی از اطوارهای سوسیالیتی ندارند. در واپسین روزهای پابرجایی دیوار برلین، الکس در تظاهرات علیه جدایی آلمان ها شرکت می کند و دستگیر می شود. مادر به طور اتفاقی پسرش را حین دستگیری می بیند و دلشکسته از پشت کردن پسرش به آرمان های او، بیهوش می شود و به کما می رود. چندین ماه پس از آغاز کما، دیگر دیوار فرو ریخته و آلمان شرقی وجود ندارد. وقتی مادر پس از ۸ ماه به هوش می آید، به تشخیص پزشکان نباید کوچک ترین شوکی بر او وارد شود. خانواده تصمیم می گیرد درباره ی وقایع اطرافش به او دروغ بگوید که

فیلم خداحافظ لنین! بدون شک زیباترین و هوشمندانه ترین فیلمی است که در چند وقت اخیر دیده ام. از پاریس- تگزاس و بهشت بر فراز برلین ویم وندرس گرفته تا زندگی دیگران، روبان سفید، و همین فیلم شاهد کلاس کار بالای سینمای آلمان و استعداد درخشانش در خلق شاهکار هستیم. این فیلم، نمایشی از چند و چون زیستن با افکار آرمان گرایانه در جامعه ای است که آرمان های پایه گذارانش رو به اضمحلال است. آرمان حکومت آلمان شرقی، رسیدن به سوسیالیسم بود. این هدف، دور از ذهن هم نبود. در دهه ی دوم قرن بیستم، لنین و یاران آتشین مزاجش حکومت بر شوروی را با همین نام به دست گرفته بودند. آرمان هایی که آن ها تصویر می کردند، زیبا و دلپذیر بود، حذف طبقات، برکشیدن طبقه ی کارگر، برابری و برادری و نان برابر. سال ها بعد و در خلال جنگ جهانی دوم، استالین برنامه ریزی هایی برای ایجاد حکومت سوسیالیستی در بخشی از خاک آلمان ترتیب داد که تدریجاً به ثمر نشست. دو آلمان از هم جدا شدند و آن قدر از هم متنفر، که بین خود دیوار کشیدند. این دیوار، آلمان، برلین و کانون خانواده های آلمانی را دو پاره کرد. وضعیت اقتصادی در آلمان شرقیِ کم بنیه روز به روز ضعیف تر شد و به دنبال آن، سرکوب معترضان هم آغاز گردید و هم زمان، دولت آلمان شرقی، نیازمند ساخت اخبار غیرواقعی هم بود. اخباری که وضعیت را خیلی خوب نمایش می داد، کشورهای غیرسوسیالیستی و خصوصاً امپریالیستی در این اخبار دور خود می گردند و از اشتباهات سیاسی خود نادمند وسوسیالیست ها چون شوالیه هایی مقدس با حکومت عادلانه ی خود، دنیا را متوجه تنها راه نجات، سوسیالیسم، می کنند. کاراکتر مادر الکس، تمثیلی از یک آرمان گرای افراطی است. افرادی چون او، نقد آرمان هایشان را برنمی تابند، تحمل شنیدن این را ندارند که آن چه می خواستند این چیزی نیست که بدان رسیده اند، آن ها در زمان پوست اندازی و شوریدن جامعه بر آن ها در خواب هستند و تلاش می کنند حتی با وارونه سازی حقیقت و پخش وسیع آن در سطح جامعه، افکار عمومی را به خود باورمند سازند. این اخبار کذب، دست کم به آن ها امیدی برای بقا می دهد. تغییر حقیقت و ساخت خبر، البته مدتی آرامش ظاهری جامعه را حفظ می کند، اما این روش هم تاریخ انقضایی دارد.

 

خوشبختانه فیلم، تنها به سمت شعار علیه سوسیالیسم و نمایش کاستی های این تفکر نمی رود و شور و حرارت بالایی دارد که ناشی از عشق الکس به مادرش است. الکس به آب و آتش می زند که مادرش نفهمد رویای سوسیالیستی اش برای همیشه به پایان رسیده. این تلاش ها، صحنه های کمیک جالبی خلق می کند، اما این کمدی سیاه است. حفظ آرامش با شاخدارتر شدن روزافزون دروغ ها ممکن است و در عین حال، یادآوری جان کندن معصومانه ی الکس این احترام را در بیننده چنان برمی انگیزاند که به اعمال او نخندد. نریشنی که الکس روی فیلم می خواند، کنایه های نیش داری به تفکرات سوسیالیستی می زند و در فیلم تکاپوی مردم برای ساخت آلمانی یک دست به خوبی تصویر شده. می توان گفت قهرمانی آلمان در جام جهانی ۱۹۹۰ به زعم من ناحق- نقش زیادی در سرعت بخشیدن به یک دستی کشور تازه متحد شده داشت، و این موضوع به خوبی در فیلم گنجانده شده است. با این حال، خطاهای عجیبی هم در فیلم به چشم می خورد. صحنه ای هست که الکس و دوستش با هم هستند و دوستش پیراهنی از طرح معروف ۰ و ۱ ماتریکس به تن دارد، حال آن که داستان در سال ۱۹۹۰ می گذرد و ماتریکس در سال ۱۹۹۹ روی پرده رفت. خطاهای جزئی دیگری هم در فیلم به چشم می خورد، اما فیلم آن قدر قوی هست که با وجود این خطاها، حرف های زیبا و غیرکلیشه ای برای گفتن دارد.

از دید من زیباترین سکانس فیلم، صحنه ی خروج بی خبر مادر از خانه و روبرو شدن با مجسمه ی لنین در حال حمل با هلیکوپتر است که شباهت هایی با سکانس مجسمه ی مسیح در حال پرواز فیلم زندگی شیرین (La Dolce Vita) ساخته ی فدریکو فلینی در سال ۱۹۶۰، و پایین آوردن مجسمه ی لنین از میدان در فیلم زندگی دوگانه ی ورونیک (The Double Life Of Veronique ) اثر کیشلوفسکی دارد.

اما یکی از نقاط قوت فیلم، آهنگسازی زیبای یان تریستن است. سبک کاری تریستن، نزدیک به آهنگسازانی چون فیلیپ گلاس، فردریک چاپلین و مایکل نایمن است. مخصوصاً در پیانو، بسیار غیر قابل تمییز با گلاس کار می کند، کافی است مقایسه ای بین ساندترک تابستان ۷۸ او و آثار پیانوی گلاس برای فیلم های ساعت ها و شعبده باز انجام دهید. با آن که فیلم نمایش دهنده ی این حقیقت تلخ بود که با دروغ های بیش تر و بی اطلاعی، میزان احساس خوشبختی بیشتر می شود، اما گمان می کنم مادر الکس حتی خوشبخت تر هم بود. کدام زن است که آرزوی داشتن پسری به خوبی الکس را نداشته باشد؟

 

جمعه 9 اردیبهشت 1390  12:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها