0

لیلی نام تمام دختران زمین است

 
leila0033
leila0033
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 4855
محل سکونت : تهران

لیلی نام تمام دختران زمین است

ليلي، خودش را به اتش کشيد

خدا گفت: زمين سردش است. چه کسي مي تواند زمين را گرم کند؟

ليلي گفت: من.

خدا شعله اي به او داد ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت سينه اش اتش گرفت

خدا لبخند زد ليلي هم

خدا گفت: شعله را خرج کن زمينم را به اتش بکش

ليلي  خودش را به اتش کشيد خدا سوختنش را تماشا کرد

ليلي مي ترسيد مي ترسيد اتشش تمام شود

ليلي چيزي از خدا خواست  خدا اجابت کرد

مجنون سر رسيد مجنون هيزم اتش ليلي شد

اتش زبانه کشيد اتش ماند زمين خدا گرم شد

خدا گفت: اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود...

ليلي، تشنه تر شد...

ليلي گفت: امانتي ات زيادي داغ است زيادي تند است

خاکستر ليلي هم دارد مي سوزد ، امانتي ات را پس مي گيري؟

خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم ، خاکسترت را پس مي گيرم

ليلي گفت: کاش مادر مي شدم ، مجنون بچه اش را بغل مي کرد

خدا گفت: مادري بهانه عشق است ، بهانه سوختن ، تو بي بهانه عاشقي ، تو بي بهانه مي سوزي

ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد ، ساده، بي تاب ، بي تب

خدا گفت: اما من تب و تابم ، بي من مي ميري. . .

ليلي گفت: پايان قصه ام زيادي غم انگيز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پايان قصه ام را عوض 

مي کني؟

خدا گفت: پايان قصه ات اشک است  اشک درياست ، دريا تشنگي است و من تشنگي ام ، تشنگي

 و اب ، پاياني از اين قشنگتر بلدي؟

ليلي گريه کرد ليلي تشنه تر شد خدا خنديد...


ليلي، نام تمام دختران زمين است . . .

خدا مشتي خاک را برگرفت مي خواست ليلي را بسازد

از خود در او دميد و ليلي پيش از انکه با خبر شود ، عاشق شد

سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد ليلي بايد عاشق باشد.

زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق مي شود

ليلي نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان

خدا گفت: به دنيايتان مي اورم تا عاشق شويد

ازمونتان تنها همين است: عشق ، و هر که عاشق تر امد ، نزديکتر است پس نزديکتر اييد، نزديکتر

عشق ، کمند من است کمندي که شما را پيش من مي اورد کمندم را بگيريد

و ليلي کمند خدا را گرفت

خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است ، گفتگو با من

با من گفتگو کنيد

و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد ، ليلي هم صحبت خدا شد

و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند!

ليلي، زير درخت انار . . .

لیلی زیر درخت انار...

ليلي زير درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد ، گل داد، سرخ سرخ

گلها انار شد ، داغ داغ هر اناري هزار دانه داشت

دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نمي شدند

انار کوچک بود دانه ها ترکيدند انار ترک برداشت

خون انار روي دست ليلي چکيد

ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد مجنون به ليلي اش رسيد

خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود

کافي است انار دلت ترک بخورد...

ليلي، رفتن است . . .

لیلی رفتن است...

خدا گفت: ليلي يک ماجراست ، ماجرايي اکنده از من ماجرايي که بايد بسازيش

شيطان گفت: تنها يک اتفاق است بنشين تا بيفتد

انان که حرف شيطان را باور کردند ، نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد

مجنون اما بلند شد ، رفت تا ليلي را بسازد

خدا گفت: ليلي درد است ، درد زادني نو تولدي به دست خويشتن

شيطان گفت: اسودگيست ، خيا ليست خوش

خدا گفت: ليلي ، رفتن است عبور است و رد شدن

شيطان گفت: ماندن است فرو رفتن در خود

خدا گفت: ليلي جستجوست ليلي نرسيدن است و بخشيدن

شيطان گفت: خواستن است ، گرفتن و تملک

خدا گفت: ليلي سخت است دير است و دور از دست

شيطان گفت: ساده است همين جايي و دم دست

و دنيا پر شد از ليلي هاي زود ليلي هاي ساده و اينجايي

ليلي هاي نزديک لحظه اي

خدا گفت: ليلي زندگيست زيستني از نوعي ديگر

ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود

مجنون، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست که ليلي تا ابد طول مي کشد ....

شيطان از انتشار ليلي مي ترسد . . .

شیطان از انتشار لیلی می ترسد...

خدا به شيطان گفت: ليلي را سجده کن شيطان غرور داشت ، سجده نکرد

گفت: من از اتشم و ليلي گِل است

خدا گفت: سجده کن ، زيرا که من چنين مي خواهم

شيطان سجده نکرد سرکشي کرد و رانده شد ، و کينه ليلي را به دل گرفت

شيطان قسم خورد که ليلي را بي ابرو کند و تا واپسين روز حيات ، فرصت خواست

خدا مهلتش داد

اما گفت: نمي تواني ، هرگز نمي تواني

ليلي دُردانه ي من است قلبش چراغ من است و دستش در دست من

گمراهي اش را نمي تواني ، حتي تا واپسين روز حيات

شيطان مي داند ليلي همان است که از فرشته بالاتر مي رود

و مي کوشد بال ليلي را زخمي کند عمريست شيطان گرداگرد ليلي  مي گردد

دستهايش پر از حقارت و وسوسه است

او بد نامي ليلي را مي خواهد بهانه ي بودنش تنها همين است

مي خواهد قصه ليلي را به بي راهه کشد

نام ليلي ، رنج شيطان است شيطان از انتشار ليلي مي ترسد

ليلي عشق است و شيطان از عشق واهمه دارد....

اسب سر کش در سينه ليلي

اسب سر کش در سینه لیلی...

ليلي گفت: موهايم مشکي ست ، مثل شب ، حلقه حلقه و مواج ، دلت توي حلقه هاي موي من است

نمي خواهي دلت را ازاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟

مجنون دست کشيد به شاخه هاي اشفته بيد و گفت: نه نمي خواهم ، گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم دلم را هم

ليلي گفت: چشمهايم جام شيشه اي عسل است ، شيرين

نمي خواهي عکس ات را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟

مجنون چشمهايش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است

تلخ ، تلخي مجنون را تاب مي اوري؟

ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده نخلستان است

خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند نمي خواهي خرما بچيني؟

مجنون خاري در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم

ليلي گفت: دستهايم پل است پلي که مرا به تو مي رساند بيا و از اين پل بگذر

مجنون گفت: اما من از اين پل گذشته ام انکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد

ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربيست بي سوار و بي افسار عنانش را خدا بريده

اين اسب را با خودت مي بري؟

مجنون هيچ نگفت ليلي که نگاه کرد ، مجنون ديگر نبود ، تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن

ليلي دست بر سينه اش گذاشت ، صداي تاختن مي امد

اسب سرکش اما در سينه ليلي نبود!

ليلي، پروانه خدا

لیلی پروانه خدا...

شمع بود ، اما کوچک بود نور هم داشت اما کم بود

شمعي که کوچک بود و کم ، براي سوختن پروانه بس بود

مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق

و زمين پر از شمع و پروانه شد

پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند

خدا گفت: شمعي بايد دور ، شمعي که نسوزد ، شمعي که بماند

پروانه اي که به شمع نزديک مي سوزد ، عاشق نيست

شب بود ، خدا شمع روشن کرد شمع خدا ماه بود شمع خدا دور بود

شمع خدا پروانه مي خواست ليلي ، پروانه اش شد

بال پروانه هاي کوچک زود مي سوزد ، زيرا شمع ها ، زيادي نزديکند

بال ليلي هرگز نمي سوزد ليلي پروانه شمع خداست

شمع خدا ماه است ماه روشن است ، اما نمي سوزاند

ليلي تا ابد زير خنکاي شمع خدا مي رقصد

ليلي، نام ديگر ازادي

لیلی نام دیگر ازادی...

دنيا که شروع شد زنجير نداشت ، خدا دنياي بي زنجير افريد ادم بود که زنجير را ساخت ، شيطان کمکمش کرد

دل ، زنجير شد دنيا پر از زنجير شد و ادم ها همه ديوانه زنجيري!

خدا دنيا را بي زنجير مي خواست نام دنياي بي زنجير اما بهشت است

امتحان ادم همين جا بود دستهاي شيطان از زنجير پر بود

خدا گفت: زنجيرهايتان را پاره کنيد شايد نام زنجير شما عشق است

يک نفر زنجيرهايش را پاره کرد نامش را مجنون گذاشتند

مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري اين نام را شيطان بر او گذاشت

شيطان ادم را در زنجير مي خواست

ليلي ، مجنون را بي زنجير مي خواست

ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد

ليلي کمک کرد تا مجنون زنجيرش را پاره کند

ليلي زنجير نبود ليلي نمي خواست زنجير باشد

ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر ازادي است

 


 

شنبه 21 فروردین 1389  11:50 PM
تشکرات از این پست
wb_incubus2007
دسترسی سریع به انجمن ها