اشتیاق به پروردگار
بهطور
معمول، انسان به چیزهایی تمایل پیدا میکند که به گمان او هدف نهایی زندگی
او هستند. اگر به دنبال پول میدود، به این دلیل است که گمان میکند هدفی
که او باید به دنبالش باشد، پول است؛ حال آنکه پول، هدف نیست. چون آدمی
وقتی که به پول هم میرسد، باز قانع نمیشود بلکه حریصتر هم میشود. کسانی
که به دنبال ریاستاند، شعارهای تبلیغاتی بسیاری میدهند و بعضاً با دروغ
رأی مردم را برای خود جمع میکنند؛ امّا آیا وقتی به ریاست میرسند، قانع
میشوند؟ ایشان باید بدانند که تلاششان نه برای رسیدن به ریاست مادّی، بلکه
باید در جهت رسیدن به مقام "
فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ
عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ"1
باشد. انسان همواره میخواهد بیشترین
عزّت را داشته باشد؛ چون او از ازل میداند که:
"وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ"
2
بنابراین میخواهد به عزّتی که خداوند به مؤمنین وعده
داده، برسد امّا گاه راه را خطا میرود و گمان میکند که با راه یافتن به
فلان شورا، فلان وزارت، فلان مجلس یا ... به عزّت حقیقی دست مییابد. امّا
وقتی به آن میرسد، در مییابد که اینگونه نیست و او خطا کرده است. برخی
هدف مهّم زندگی خود را گرفتن دیپلم، لیسانس، دکتری و ... میدانند؛ امّا پس
از اخذ مدارک، در مییابند که هدف نهایی را گم کردهاند. عدّهای
میگویند: «من از خدا همسر خوب میخواهم. اگر به من عطا کرد، دیگر هیچ
نمیخواهم». ولی دروغ میگویند؛ زیرا وقتی ازدواج کردند، خانه میخواهند؛
اتومبیل میخواهند و هزار و یک چیز دیگر؛ به راستی چرا وقتی به خواستههای
مادّی خود میرسیم، قانع نمیشویم؟
چون آن
خواسته، آخرین چیزی نبوده که رضایت و آرامش دل ما در گروی آن است.
آیا میدانید وقتی که میخواستند حضرت آسیه –همسر فرعون-
را میخکوب کنند، از خدا چه خواست؟ گفت:
رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ3
پروردگارا!
خانهاي براي من نزد خودت در بهشت، بساز.
او هر
خانهای را نمیخواهد. در حقیقت بهشت را هم نمیخواهد، بلکه «بهشت نزد خدا»
را میخواهد. از انواع بهشت، عالیترین آن یعنی بهشت لقاء را طلب میکند.
همسر فرعون آن روز که شوهرش ادّعای خدایی میکرد، آنقدر درایت داشت که
گفت: خانهای نزد خودت میخواهم. او شوق لقای پروردگار را داشت، همانگونه
که خداوند به بازگشت بندگان به سوی خودش مشتاق است. خداوند به حضرت داود(ع)
میفرماید:
«اگر آنان که از من رویگردان شدهاند
میدانستند که چگونه در انتظارشان هستم و چه مهری نسبت به آنان دارم و چقدر
مشتاقم که معصیتشان را ترک کنند از اشتیاق من میمردند و در راه محبّتم
بنداز بندشان جدا میشد. ای داود! بیشترین نیاز بنده به من هنگامی است که
از من احساس بینیازی کند. بیشترین مهربانی من به بنده هنگامی است که از من
رویگردان شود و بیشترین ارجمندی بندهام نزد من، هنگامی است که به سوی من
بازگردد».
رسیدن به این مقام، تلاش و زحمت بسیار
میخواهد که آغاز آن با ماست و به خوبی میتوانیم در مسیر آن قرار گیریم و
پس از آن جذبهای انسان را فرا میگیرد که بسیاری از چیزها مثل گناه نکردن
برای او آسان میشود. در روایت آمده است که حضرت داوود(ع) مورچهای را دید
که خاکهای تپّه بزرگی را ذرّه ذرّه برمیداشت و کمی آن طرفتر میریخت.
حضرت فرمود: «چه کار میکنی؟» او پاسخ داد: میخواهم این تپّه را جابهجا
کنم. فرمود: «برای چه؟» گفت: به خواستگاری معشوقهام رفتم، به من گفت:
مهریهام این است که این تپّه را جابهجا کنی. داوود(ع) فرمود: «عمر تو که
کفاف نمیدهد». مورچه پاسخ داد: باشد، عشقم این است.
ما
که عشق و محبّت داریم، چرا آن را جایی که ارزش داشته باشد، خرج نمیکنیم؟!
از کودکی تا به حال، بسیار پیش آمده که عاشق چیزی شدهایم و بعد هم آن را
به کناری انداختهایم. گاهی عاشق یک تکّه چوب میشدیم و به آن دل میبستیم و
گاه عاشق چیز بیارزش دیگری. حالا هم اگر خوب دقّت کنیم، هر روز به یک چیز
دل میبندیم. امّا باید بدانیم که آنچه لایق دلبستن است، خداست که
همهجا وجود دارد. رفاقت با خدا ارزش دارد و نباید آنرا از دست داد. محبّت
خدا، گوهری است که اگر در صندوقچه دل ما جای گرفت، تحمّل همه سختیهای
دنیا برای ما آسان میشود. چرا که در این هنگام دیگر غیر از محبوب خویش،
چیز دیگری را طلب نمیکنیم. و اوست که مهربان بر بندگان خویش است.
مرحوم علّامه طباطبایی(ره) میفرمایند: «برخی به
دنبال اسم اعظم میگردند که چیست و کجاست؟ بعضی معتقدند که اسم
خاصّ است ولی اینگونه نیست. اسم اعظم، دلگوینده است که چگونه میگوید.
یکی بسم الله میگوید و از روی آب رد میشود و دیگری با اینکه بسمالله
میگوید، جلوی پایش را هم نمیتواند ببیند و زمین میخورد». باید در گذشته
خود دقّت و تأمّل کنیم. به هر اندازه که دل خراب باشد، کار هم خراب میشود.
آنها که چشم و دل خود را به هر چیز مبتذل میدوزند و به هر موجود بیارزشی
دل میبندند، چگونه توقّع توجّه در نماز را دارند؟ آیا ایشان به همان
اندازه که به محبوبهای دروغین خود دل میبندند، به نماز هم دل میسپارند؟
آنچه همه انسانهای خداجو به دنبال آن هستند، عرفان
واقعی یعنی معرفت حقیقی به خدای تعالی و رسیدن به اوست. همۀ موجودات عالم،
عاشق خدای متعال هستند و به سوی او حرکت میکنند. در این میان تنها انسان
است که اختیار عشق و محبّت را به دست خودش دادهاند و او سرگردان است.
امروز عاشق این دختر و یا پسر، فردا عاشق آن مال و آن مقام، روز بعد عاشق
فرزندها و نوهها میشود. هر روز عاشق چیزی میشود و سرانجام هم به مقصود و
عشق حقیقی نمیرسد؛ با اینکه معشوق حقیقی یکی بیشتر نیست. آدمی باید همه
عشقها را رها کند تا از کثرت دلبستگیها به وحدت عشق برسد. خداوند در قرآن
کریم میفرماید:
أَلْهَاكُمُ
التَّكَاثُرُ
4
افزون طلبيد (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته
(و از خدا غافل نموده) است.
هر روز به این و آن دل
بستید و آن عشق واقعی که باید به او دل میدادید و به دنبالش میبودید،
رها کردید. وقتی خواهید فهمید که عمرتان به سر آمده و شما حتّی به مقام
توبه هم دست نیافتهاید.
نقل می کنند که لیلی در آخر
عمرش نامه ای به مجنون نوشت و گفت: تابه حال به کسی دل بسته بودی که مرگ
بین تو و او فاصله می اندازد، پس از این به بعد عاشق کسی شو که هیچ چیز حتی
مرگ هم بین شما جدایی نیندازد.
------------------------------
پی نوشت ها:
1.
قمر، آیۀ 55
2. منافقون، آیۀ 8
3. تحریم، آیۀ 11
4. تکاثر، آیه 1