0

نفهميدم كه چرا از ميان شهدا نام شهيد زين‌الدين را بر لب جاري ساختم

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

نفهميدم كه چرا از ميان شهدا نام شهيد زين‌الدين را بر لب جاري ساختم

 آفتاب كم كم داشت سرخ مي‌شد، سرخي كه شايد اين بار از شرمندگي بود. شرمندگي اينكه جمعه‌اي ديگر آمد و اما باز لياقت نداشت روي خورشيد عالم را ببيند.
از شيشه ماشين نگاه به آفتاب سرخ، خيره شده بود كه ناگهان صداي راوي كاروان كه در حال خواندن دعاي فرج بود سكوت را شكست.نجواي دعاي فرج قطرات اشك را از چشمانمان جاري ساخت و از اينكه نكند جمعه‌اي كه آقا دست بر ديوار مدينه مي‌گذارد و انا بقيه‌الله اعظم را با صداي دلنشينش زمزمه مي‌كند در اين دنيا نباشيم دلشوره‌اي عجيب در دل‌هايمان ايجاد كرد. بعد از دعاي فرج يكي از بچه‌ها پيشنهاد داد براي شادي روح شهدا هر كس نام شهيدي را ببرد و همه برايش صلواتي ختم كنند.
از جلوي اتوبوس شروع شد، شهيد كاوه، شهيد صياد شيرازي، شهيد حاج ابراهيم همت و نوبت داشت به من مي‌رسيد.
تعداد شهدا زياد بودند و اسم هر كدامشان يك يك در ذهنم نقش مي‌بست.
در همين حال بود كه نوبت به من رسيده است و بايد اسم شهيدي را بر لب جاري سازم. نفهميدم چه شد كه يك دفعه گفتم شهيد مهدي زين الدين و همه صلوات فرستادند.
داشتم فكر مي‌كردم كه چرا گفتم شهيد زين الدين، شايد به خاطر اينكه دو سال است كه دلم مي‌خواست زندگي‌نامه اين شهيد را بخوانم ولي هيچ وقت توفيق نشده بود و يا شايد به خاطر اين بود كه شب قبل در پادگان شهيد زين‌الدين استقرار داشتيم.
نمي‌دانم چه شد كه نام او را گفتم ولي تمام شب با خودم كلنجار مي‌رفتم كه چرا نسبت به اين موضوع غافل بودم و در راه آشنايي با شهيد زين‌الدين قدمي برنداشتم.
مي‌دانستم آنها اهل بهشت هستند ولي دلم مي‌خواست بدانم كه به واسطه چه عملي خداوند آنها را براي خود انتخاب كرد و به آسمان برد. در همين افكار بودم كه خوابم برد. صبح كه بلند شدم بايد به زيارت منطقه عملياتي رمضان مي‌رفتيم. وقتي كه به يادمان رسيديم حس غريبي حكم‌فرما بود هر قدم كه بر مي‌داشتيم انگار وجودمان خالي وخالي‌تر مي‌شد.
بعد از اتمام مسير يادمان يك ايستگاه صلواتي در آنجا داير شده بود كه خادمان بسته‌هاي فرهنگي را به زائران مي‌دادند، آمدم كمي آن طرفتر و ديدم مكاني براي واكس صلواتي گذاشته‌اند، دلم مي‌خواست بنشينم و به يا دوران جنگ كفش زائران را واكس بزنم.
در همان نقطه نشستم و در بسته فرهنگي را باز كردم. ناگهان نگاهم به كتابي افتاد كه عكس شهيد زين الدين بر روي آن نقش بسته بود.
كتاب را كه باز كردم ديدم زندگي نامه شهيد زين الدين است.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

شنبه 7 فروردین 1389  6:42 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها