0

سال نو و اشعار زیبای شاعران ایرانی.

 
karimymahdy
karimymahdy
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 11
محل سکونت : markazi

سال نو و اشعار زیبای شاعران ایرانی.






شعر از کیوان شاه بداغی

کوچه های شسته از باران
سلام ای سال نو
ای وامدار لحظه های روشن فردا
خداحافظ تو را ای کهنه سال ای خاطرات شاد ونازیبا
سلام ای سبزی واب زلال وسایه های بید
هلا ای افتاب پاک پر امید
خداحافظ تو را یلداوشب های زمستانی
سلامم بر تو ای سالی که می ایی
طراوت پیشه پاک اهورایی بهار سبزورویایی
چه سر مستم که می ایی
درودم بر تو ای فصل شکفتن
اشنای باطراوت
مهربان میلاد باریدن
خداوندا بگردان چون بهاران
حال من را سوی ان حالی که میدانی
به جان سرو زیبا سبز خواهم شد
بسان قاصدک ها من رها ازغصه خواهم شد
شمارا حوض ابی
ابر بغض الوده
ای زیبا کلام ناودان قصه گو
من دوست میدارم
سلام ای کوچه های شسته از باران
کنون ای مهربانان یاد یاران یاد یاران
خداحافظ ذغال روسیاه
افکار سرماخورده محبوس
گذر کردم سیاووش گونه پروازی فراز اتش وخرسند از پاکی
خدایا کاسه تقدیر اوردم
ونجوا گونه قاشق میزنم تا صبح
عطا کن قسمت ن را تو بهروزی
به قدر ظرف من نه
قدر مهر چون تو معبودی
کریما ,روزی ام را عاشقی فرما
خدایا قطره اشکی عطایم کن
ببارم گاه گاهی رو به درگاهی
خدایا سال ها ولحظه های رفته ام رفتند
مرا اینک تو سال ولحظه های باسعادت هدیه ام فرما
به من ارامشی مهری عنایت کن
یقینی مرحمت فرما
بفهمم تا خدا
یک یا خدا باقی ست
وروحی تا به پرواز اورد این جسم خاکی را
خدایا باور افسردگان را چون بهاران زندگانی ده
وروح خستگان را هم خروشی
جاودانی ده
کویری قلب تنهایان به مهری ابیاری کن
به کوی بی کسان یک مهربانی اشنایی ارتو راهی کن
به یاد خاطراتش عاشقانه زندگی کردن تلافی کن
بکوبان با سر انگشتان مهری , کوبه درهای غربت را
بسوزان ریشه ای سرد نفرت را
حبیبا ,سال نو را
سال نورو عاشقی فرما
بزرگا , رسم زندگی کردن نشانم ده
وراه ورسم دل دادن , ستاندن پیش پایم نه
به کامم لذت باهم نشستن, مهر ورزیدن عنایت کن
فهیم ارزش هر لحظه ام گردان
بدانم خنده در ایینه بس زیباست
بفهمم بغض در ادینه , دست ماست
بخوانم با قناری ها , خدا اینجاست
بجویم من خدایم چون که حق زیباست
عزیزا هفت سین عیدمان را
سایه سار سبز سیمای سحرخیزان سرو اندیش ساعی مرحمت فرما
خدایا باور تغییر را
این کیمیا درس بهاران را
در اعماق قلوب یخ زده
گرم وشکوفا کن
تو خار هر کدورت را
به گلبرگ گذشتی بی اثر گردان
چکاوک را تو یاری کن
به اوازی دل همسایه مان را شاد گرداند
شقایق را
که دشت لخت وعریان پوشاند
به خوشبختی نشان کوچه بن بست مارا ده
نشان مردم این شهر را یاد بهار اور
خدایا
در طلوع سال نو
اغاز راه سبز فرداها
تو قلب هر مسافر را
به نور معرفت
اگه به رمز وراز زیبای سفر فرما
بفهمان زندگی بی عشق نازیباست
که قدر لحظه ها
در لحظه ناپیداست





 بهاریه منوچهری

آمد نوروز هم از بامداد

آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی داد
گیتی گردید چو دار القرار
روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبکان زیر و ستا خواستند
باز جهان خرم و خوش یافتیم
زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پر یرو یان بر تافتیم
دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم
بوقلمونیها در نوبهار

-------------------------


شعر از کیوان شاه بداغی

کوچه های شسته از باران
سلام ای سال نو
ای وامدار لحظه های روشن فردا
خداحافظ تو را ای کهنه سال ای خاطرات شاد ونازیبا
سلام ای سبزی واب زلال وسایه های بید
هلا ای افتاب پاک پر امید
خداحافظ تو را یلداوشب های زمستانی
سلامم بر تو ای سالی که می ایی
طراوت پیشه پاک اهورایی بهار سبزورویایی
چه سر مستم که می ایی
درودم بر تو ای فصل شکفتن
اشنای باطراوت
مهربان میلاد باریدن
خداوندا بگردان چون بهاران
حال من را سوی ان حالی که میدانی
به جان سرو زیبا سبز خواهم شد
بسان قاصدک ها من رها ازغصه خواهم شد
شمارا حوض ابی
ابر بغض الوده
ای زیبا کلام ناودان قصه گو
من دوست میدارم
سلام ای کوچه های شسته از باران
کنون ای مهربانان یاد یاران یاد یاران
خداحافظ ذغال روسیاه
افکار سرماخورده محبوس
گذر کردم سیاووش گونه پروازی فراز اتش وخرسند از پاکی
خدایا کاسه تقدیر اوردم
ونجوا گونه قاشق میزنم تا صبح
عطا کن قسمت ن را تو بهروزی
به قدر ظرف من نه
قدر مهر چون تو معبودی
کریما ,روزی ام را عاشقی فرما
خدایا قطره اشکی عطایم کن
ببارم گاه گاهی رو به درگاهی
خدایا سال ها ولحظه های رفته ام رفتند
مرا اینک تو سال ولحظه های باسعادت هدیه ام فرما
به من ارامشی مهری عنایت کن
یقینی مرحمت فرما
بفهمم تا خدا
یک یا خدا باقی ست
وروحی تا به پرواز اورد این جسم خاکی را
خدایا باور افسردگان را چون بهاران زندگانی ده
وروح خستگان را هم خروشی
جاودانی ده
کویری قلب تنهایان به مهری ابیاری کن
به کوی بی کسان یک مهربانی اشنایی ارتو راهی کن
به یاد خاطراتش عاشقانه زندگی کردن تلافی کن
بکوبان با سر انگشتان مهری , کوبه درهای غربت را
بسوزان ریشه ای سرد نفرت را
حبیبا ,سال نو را
سال نورو عاشقی فرما
بزرگا , رسم زندگی کردن نشانم ده
وراه ورسم دل دادن , ستاندن پیش پایم نه
به کامم لذت باهم نشستن, مهر ورزیدن عنایت کن
فهیم ارزش هر لحظه ام گردان
بدانم خنده در ایینه بس زیباست
بفهمم بغض در ادینه , دست ماست
بخوانم با قناری ها , خدا اینجاست
بجویم من خدایم چون که حق زیباست
عزیزا هفت سین عیدمان را
سایه سار سبز سیمای سحرخیزان سرو اندیش ساعی مرحمت فرما
خدایا باور تغییر را
این کیمیا درس بهاران را
در اعماق قلوب یخ زده
گرم وشکوفا کن
تو خار هر کدورت را
به گلبرگ گذشتی بی اثر گردان
چکاوک را تو یاری کن
به اوازی دل همسایه مان را شاد گرداند
شقایق را
که دشت لخت وعریان پوشاند
به خوشبختی نشان کوچه بن بست مارا ده
نشان مردم این شهر را یاد بهار اور
خدایا
در طلوع سال نو
اغاز راه سبز فرداها
تو قلب هر مسافر را
به نور معرفت
اگه به رمز وراز زیبای سفر فرما
بفهمان زندگی بی عشق نازیباست
که قدر لحظه ها
در لحظه ناپیداست
---------------------------------
 سعدی و نوروز

مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد
پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند
نکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست
تو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود
نمیدانست سعدی قدر این روز
--------------------------------
 بهاریه خاقانی

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح وا شود
گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار
چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود
کان زر و جواهر بحر در و گهر
شد جمع تا نشیمن بحر سخا شود
برگش زمرد است و گلش لعل آبدار
گلزار تخت شه که بر آب بقا شود
توران سزد به پادشهی کز سر پری
لعلی به صد هزار بدخشان بها شود
شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک
در باغ تخت غنچهی یاقوت وا شود
عید قدم مبارک نوروز مژده داد
کامسال تازه از پی هم فتحها شود
عید مبارک است کزان پای بخت شاه
چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شود
خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود
---------------------------
هاریه عطار

ای بلبل خوشنوا فغان کن
عید است نوای عاشقان کن
چون سبزه ز خاک سر برآورد
ترک دل و برگ بوستان کن
بالشت ز سنبل و سمن ساز
وز برگ بنفشه سایبان کن
چون لاله ز سر کله بینداز
سرخوش شو و دست در میان کن
بردار سفینهی غزل را
وز هر ورقی گلی نشان کن
صد گوهر معنی ار توانی
در گوش حریف نکتهدان کن
وان دم که رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان کن
ما صوفی صفهی صفاییم
بی خود ز خودیم و از خداییم
------------------------------
هار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

به هر کویی پری رویی به چوگان میزند گویی
تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمیافتد چنین گوی زنخدانی

بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

تو آهوچشم نگذاری مرا از دست تا آن گه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی

کمال حسن رویت را صفت کردن نمیدانم
که حیران باز میمانم چه داند گفت حیرانی

وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی
-------------------------------
زندگی زیباست زشتیهای آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست
  نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی .
--------------------------------
هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
-------------------------
 خیام
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش وز دی مگو که امروز خوش است


زندگی را مانند پیازی دیدم که هر ورق آن اشک من را درآورد.

جمعه 28 اسفند 1388  11:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها