0

یک جانباز قطع نخاعي

 
sifalaw
sifalaw
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1388 
تعداد پست ها : 1637
محل سکونت : اصفهان

یک جانباز قطع نخاعي

 

یک جانباز قطع نخاعي گفت: جوانان امروز کشور ما داراي روح بلند، فرهنگ غني و افرادي قدرشناس هستند.

 

«امان‌الله دارابي‌فر» جانباز قطع نخاع 70 درصد در گفت‌وگو با خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقه کوير افزود: آنچه که جوانان امروز بايد بيشتر به آن توجه داشته باشند اين است که راحتي و آسايش امروز به آساني به دست نيامده و خون جوانان زيادي صرف شده است، اگر به عمق اين مسايل پي ببرند بايد وصيتنامه‌هاي شهداي گرانقدر و خاطرات آنها را مطالعه کنند.

 

وي ادامه داد: نسل امروز بايد بدانند که آن زمان هم جوانان برومند زيادي در کشور بودند که با داشتن هزاران آرزو، داشتن همسر، فرزند و خانواده، هدف بالاتر و ارزشمندتري داشتند که به خاطر رسيدن به اهدافشان جانشان را در کف اخلاص گذاشتند و سعادت، خوشبختي، رفاه و آسايش کنوني را براي جوانان ما به ارمغان آوردند. من به جوانان توصيه مي‌کنم به گلراز شهدا بروند و ببينند جوانان شهيد ما به لحاظ سواد و شهامت از جوانان امروز كم نداشتند.

 

چند خاطره از دارابي‌فر:

اولين روزي که به منطقه فاو رفتيم شب شام آوردند. رسم بود صبحانه روز بعد را نيز به همراه شام مي‌دادند، مقداري پنير،کره و مربا دادند. صبح که از خواب بيدار شديم ديدم پنير نيست. به يکديگر مشکوک شده بوديم. دوستان مي‌گفتند ما آن را نخورده‌ايم. پس از گفت‌وگو و گذشت دو سه روز نصف شب صدايي را شنيديم متوجه شديم يک موش صحرايي بزرگ داخل سنگر وجود دارد که تمام شک و ترديد ما را برطرف کرد.

 

**

در خط مقدم شلمچه ترکش به سر يکي از عزيزان رزمنده اصابت کرده بود. وقتي کنار سنگر او رسيديم ديديم به حالت نشسته خوابيده است. گفتم اينجا جاي خواب نيست هرچه صدا کردم پاسخي نشنيدم، وقتي نزديک‌تر رفتم متوجه شدم سنگر غرق در خون است و آن رزمنده عزيز هنوز نفس مي‌کشيد اما مغز سرش متلاشي شده بود و روي سرش ريخته بود.

 

به امدادگران که يکي از آنها اصفهاني بود گفتم اين برادر را از اينجا ببريد به من گفت او را افقي کن من منظورش را متوجه نشدم و رفت و نيم ساعت بعد برگشت دوباره به او گفتم آمد و او را خواباند و صلوات فرستاد، گفتم چرا اين کار را کردي؟ گفت به تو گفتم او را افقي کن تا راحت شود و به فيض شهادت نائل آيد.

 

**

يکي از روزهاي دفاع مقدس در شلمچه خط اول مشغول شليک خمپاره بودم. يک رزمنده روحاني بالاي خاکريز و آر پي جي شليك مي‌كرد. به او گفتم اينجا خطرناک است و در معرض تيررس مستقيم دشمن قرار داريم کمي احتياط کن. گفت ما براي شهادت آمده‌ايم پس نبايد ترسي داشته باشيم. آر پي جي دوم را که زد به زمين افتاد نگاهي به من کرد و چشمانش را بست و به لقاء‌الله پيوست.

راز ماندگاری در گمنامی است

 
یک شنبه 23 اسفند 1388  11:09 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها