0

تذکره شيخ ميرزا مير حسين موسوي

 
monaaa
monaaa
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 1073
محل سکونت : مازندران

تذکره شيخ ميرزا مير حسين موسوي

 

آن صاحب آراي نديده، گوينده اقوال عديده. آن مرد ادب دارِ ادب دوست، آن کس که خورد خربزه با پوست. آن صاحب گفتار تند و تيز، در پاسخ هر سوال بگفت چيز.  آن يک ز جمع سران فتنه، آن پيرو آزادي و دشنه. آن شمارنده آراي تقلبي، همراه شيخ مهدي کروبي. آن عضو گروه نخشب طرفدار شوروي، آقا ميرزا مير حسين موسوي(کثر ا... طرفداره).


از دارندگان زمام بود و وقت انقلاب در حمام، جوياي نام بود و دنبال ستاره بختش روي بام و از اين رو در دام و براي اجانب رام و گويند دليلش اين که خام بود. خدايش هدايت کناد.


نقل است روزي در کوي و برزن همي مي­گشت و خلايق را نظاره همي­ مي­کرد. ناگاه ديد که کسي به کس ديگري گفت: "بد". ميرزا از کوره در رفت و نزد کس اول شد و گفت: اي مردتيکه، بي­پدر، عوضي، نفهم، بي­شعور، احمق، خرافاتي، دروغگو، خر،... چرا فحش مي­دهي؟ و آن سه نقطه سه روز و سه شب طول کشيد تا به علامت سوال رسيد و او بس کرد. از بس او با ادب بود و ادبش به ز دولتش.


در خبر آمده که در کودکي چون ميان او هم­سالانش دعوا بالا مي­گرفت و سخت آشفته مي­شد، هيچ نمي­گفت الا اينکه کاغذ و دوات برداشته قيافه او را کشيدن مي­گرفت و بدين طريق حرف دل مي­زد و مبارزه مي­نمود. چون آتش انقلاب بالا گرفت، او را گفتند تو با انقلاب چه کار کني؟ او هم گفت همان کنم که کردم و من هنوز در همان طريقتم. پس نمايشگاه نقاشي برگزار کرد و ساواک را از اين کار او چنان خشم آمد که ديگر انقلابيون را گرفت و سيخ در چشم کرد و چوب کوفت و با ذغال قليان سوزاند و... کشت. واين در حالي بود که آقا ميرزا ميرحسين سخت به مبارزات خود ادامه مي­داد!


منقول است سالياني او را هيچ در عرصه سياست خبري نبود. شاگردان جمع شدند که چرا نيايي؟ گفت اصرار کنيد. اصرار کردند. گفت التماس کنيد. التماس کردند. گفت به پايم بيفتيد. شاگردان گفتند به درک، مي­خواهي بيا نمي­خواهي نيا، ما رفتيم. ميرزا گفت مي­آيم. گفتند بيا. گفت شرط دارم. گفتند بنال. گفت: يا بايد ايران چهار استان شود يا من از دين اسلام خارج شوم. گفتند اين ها چه ربط دارد؟ گفت از آن جهت که من بايد حتماً داماد يک استان باشم که مردم آن استان به من راي بدهند، چون مردم يک استان داماد خود را رها نمي­کنند به کس ديگر راي بدهند که! پس يا بايد ايران چهار استان شود تا من بتوانم داماد همه ايران باشم و يا بايد از دين اسلام خارج شوم که بتوانم سي و اندي زن بستانم و داماد سي و اندي استان گردم. شاگردان گفتند: زرشک، اين که نمي­شود، پس نيا. ميرزا گفت عيب ندارد، مي­آيم.


در پايان عمر او را گفتند که سه چيز گو که رستگار شويم. ميرزا منقلب شده، گريه کرد و گفت: من يک عمر چيز گفتم و رستگار نشدم، شما چگونه با سه چيز گفتن رستگار خواهيد شد؟ مريدان را اين سخن گران آمد و آنها نيز گريه کردند به حال خود که تا بحال مريد چه کسي بودند.


در کتاب غرر الکلم1 من رجال الکلم2 آمده است که اورا گفتند با ادب کيست؟ گفت من. گفتند نخست وزير کيست؟ گفت: من. گفتند پيروز همه انتخابات کيست؟ گفت: من. گفتند همه چيز تمام کيست؟ گفت: من. گفتند روشنفکرترين زن ايراني کيست؟ گفت چون من نتوانم بود پس زنِ من.


 


پاورقي:


1-    کلمات. جمع کلمه.


2-    کلم. نوعي گياه از خانواده سبزيجات. خوردن بيش از حدش در روابط اجتماعي انسان تاثير مي­گذارد.



_______________________________

نوشته شده:محمد رضا شهبازي



امیرالمومنین علی علیه السلام :

کسى کــه کردارش او را بــه جایى نرسانــد ، افتخارات خانــدانش

او را بــه جایى نخواهد رسانیــد.
نهج البلاغه ، حکمت 23

 

دوشنبه 17 اسفند 1388  9:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها