حضورت در سرنوشتم تلخ ترین ثانیه ها را برایم رقم زد
آمدی و انگار نیامدی
به من نزدیک شدی دروغین
و مرا از خودم و از رؤیایم دور ساختی
گمان کردم حضورت آرامشیست ابدی
ولی طوفانی بود ویرانگر
در نگاهت برای ثانیه ای به عشق لبخند زدم
اما تعبیر تو از عشق چیز دیگری بود
تو در عشق همان که من دیدم ندیدی
و راهمان یکی نشد
مقصدمان یکی نشد
و فاصله ها جاودانه شدند میانمان
تو در من رشد کردی و بالیدی
ومن هر روز در انتظار لحظه دیدار
عشق متولد شد
اما تو ندیدی
ثانیه ها حضور مرا فریاد زدند
اما تو نشنیدی
ومن شکستم در برابر دیوار غرورت
من باریدم شبها و روزها را
و تنهایی ام مرا ربود
و تو هنوز در اندیشه کودکانه ات بودی
بزرگ شو به خاطر من
برگرد به خاطر بی کسی ام
و تنهایی ام را برای همیشه به خاک بسپار
چشمهای بیقرار من
به روشنی چشمهایت سخت محتاج است
باور کن که من منتظرم
باور کن که من تنهایم
برگرد تا مهربانی را جاودانه کنیم
و خورشیدی شویم برای شبهای بی کسیمان
فردا از آن ماست
طلوع کن همین فردا
ای خورشید زندگی من.
خانم نوروزی