عنوان
:
بهداري رزمي
واحدي بود به نام «بهداشت» در بهداري رزمي لشكرها كه از وظايفش
سم پاشي و ضدعفوني كردن چادرها و سنگرهاي اجتماعي، آفت زدايي از دست شويي ها، اطرف
فاضلاب ها، حمام ها، نظارت بر رعايت بهداشت در آشپزخانه ها و توصيه هاي بهداشتي به
مسئولان، واكسينه كردن نيروها در برابر امراض مسري با به خط زدن بچه ها و فرار
ترسوها! از تزريق و گرفتن و تحويل دادنشان به سنگر بهداشت بود كه تماشايي بود و
بامزه و از ياد نرفتني. البته خود نيروها اگر شرايط مهيا بود و موانع برطرف، همه
همت مي كردند و منتظر توصيه و تذكر نمي ماندند. اما وقتي آب به اندازه كافي حتي
براي خوردن در خط موجود نبود، سركشي برادران بهداري لشكر به خط و يادآوري شفاهي و
كتبي آنچه جزو ضروري زندگي پايدار و مولد در جنگ بود هيچ چيز را عوض نمي كرد؛ مي شد
حكايت نيرويي كه فرمانده از او پرسيد: «چرا در آن نقطه كه دشمن در مشت تو بود او را
از پا درنياوردي؟» و او جواب داده بود: «به هزار و يك دليل. اول اينكه فشنگ
نداشتم
!»
عنوان
:
بلاگرداني و پيش
مرگي
وقتي حفظ جان جمعي از برادران در گرو حركتي خارق العاده و
واكنشي به موقع بود، همه براي جان فشاني، بلاگرداني و پيش مرگي سر از پا نمي
شناختند. در اين ميان، آنكه بيشتر احساس خطر مي كرد، پاي در ركاب مي نهاد؛ چنان كه
در عمليات بيت المقدس و در مرحله اي از آن، وقتي تشنگي بر جمع غلبه كرد، يكي از بچه
ها با ديدن حال نزار ديگران با اينكه رانندگي را درست نمي دانست از جا جهيد كه: «من
مي روم آب بياورم» و ساعتي بعد، برادران تانكر آبي را پشت تويوتا ديدند كه هر لحظه
خمپاره اي اطراف آن به زمين مي خورد، به نحوي كه وقتي تانكر به محل رسيد نيمي از آب
آن بر اثر اصابت تركش ريخته بود و البته با مابقي آن همه سيراب شدند. اين آتش ناشي
از رعب دشمن گاه آن قدر سنگين بود كه به ضرورت هم مجال بيرون آمدن از سنگر نبود. با
اين حساب، همه سر و دست مي شكستند براي شستن ظروف بيرون چادر و تهيه آب و ساير
لوازمي كه در محوطه بود. بسا كساني كه بعد از عمليات، پاتك ها و كمين ها، در شرايط
عادي سپر بلاي ديگران مي شدند؛ چنانچه سال 64 در سقز، محور ميرده، پايگاه تپه
اسكندر در هوايي به شدت سرد، همراه باد و بوران و برف و كولاكي كه به داخل سنگرهاي
خراب نفوذ مي كرد، دو نفر از رزمندگان براي ساختن سنگر بيرون رفتند و مشغول ساختن
سرپناه شدند. در نتيجه، كليه يكي از آنها بر اثر شدت سرما از كار افتاد و بعد از
گذراندن دوره اي سخت و جانكاه در بيمارستان عقبه به شهادت رسيد.4 نظير آن است
ماجراي راننده اي كه با كراهت و بي ميلي جمعي از نيروها را به خط آورده بود و دست
بر قضا دشمن شيميايي زده و او كه احساس خطر مي كرد از بيم مرگ صدايش را به بد و
بيراه بلند كرده بود. برادري تاب اين كار را نياورد و ماسك خود را به راننده داد و
خود شيميايي شد و به فوز شهادت رسيد. راننده با ديدن اين واقعه در عقبه سوگند ياد
كرد كه تا آخر بايستد. در منطقه سومار، سال 65، هواپيماهاي عراقي بعد از زدن
پدافندي ها، منطقه را بمباران شيميايي كردند. همه سراسيمه به سمت قله ها دويدند، جز
يك نفر كه نتوانست پا به پاي ديگران بدود. يكي از برادران 5 او را به دوش گرفت، اما
نفسش به شماره افتاد و در نتيجه مواد سمي بيشتري را با هوا تنفس كرد. يك هفته بعد،
او كه حق برادري را نسبت به هم رزمش ادا كرده بود، خودش در بيهوشي به شهادت رسيد
.
عنوان
:
بذل موجود
هديه دادن آنچه عزيز بود سنتي بود در جبهه. با وجود اين، شب هاي
قبل از زدن به خط و عمل كردن و اعزام به خط مقدم، سنت مذكور به اوج مي رسيد. اين
هدايا و پيش كش ها را بچه ها با فرض شهادت خود به دوستان مي دادند و از اين لحاظ،
دادن و گرفتن آنها حال و هواي خاصي داشت. آنچه بر ارزش و اهميت اين اشيا مي افزود
اين بود كه «رأس المال» و به اصطلاح دار و ندار بچه هايي بود كه مدت ها در خلوت و
جلوت و فرج و شدت با هم بودند. به همين خاطر، رنگ و بو و طعم خود بچه ها را داشت
.
اين هدايا اغلب عبارت بود از: تسبيح، انگشتر، عطر و آينه، ساعت مچي، چراغ قوه،
خودكار و روان نويش، چفيه، جانماز، قرآن، سرنيزه غنيمتي و لباس هاي نو. بسيار بودند
اشخاصي كه سهميه لباس هاي نو خود را به برادران وظيفه و سرباز مي دادند و خودشان با
لباس هاي كهنه و وصله دار سر مي كردند. اگر هديه، كتاب و قرآن بود، داخل آن چيزي مي
نوشتند، مثل طلب شفاعت و تقاضاي دعاي خير و بعد امضا
.