عنوان
:
تاسوعا و عاشورا
روز تاسوعا، لشكرهايي7 به صورت هيئت راه مي افتادند به طرف
پادگان ابوذر سر پل ذهاب. در آنجا بود كه بچه ها سينه زني مفصلي انجام مي دادند
.
نوحه خوانان پابرهنه مي شدند و بعضي از برادران سر تا پاي خود را گل اندود مي كردند
و با چنين وضعي سينه مي زدند. عزاداري در اين دو روز محدوديت بردار نبود و عاشورا
اوج همه عزاداري ها بود و بي تابي ها. در محوطه قرارگاه، برادران تبليغات لشكر،
چادرها و خيمه هايي را كه تداعي كننده خيمه هاي اهل حرم بود برپا مي كردند و درست
هنگام ظهر عاشورا در كنار تعزيه خوانان اسب سوار با مشعل هاي افروخته آنها را به
آتش مي كشيدند و حالتي را در عزاداران پديد مي آوردند كه وصف ناپذير است
.
عنوان
:
بي ميلي به مكاتبه
دوگانگي وضع جبهه و پشت جبهه، همان كه رزمندگان را هنگام مرخصي
از شهر فراري مي داد و موجب مي شد آمده و نيامده و هنوز عرق تنشان خشك نشده بود به
منطقه برگردند، تأثيرش را در مكاتبه و نامه نويسي هم گذاشته بود، به نحوي كه خيلي
ها به اين كار راغب نبودند، خصوصاً در سال هايي كه هنوز جنگ فرسايشي نشده بود. گويي
حال و حوصله اين را نداشتند كه بنشينند و بخشي از وقتشان را صرف غير منطقه بكنند
.
ابايي هم نداشتند كه بگويند: «مي ترسيم دو هوايي بشويم و تحت تأثير قرار بگيريم و
دوباره مسائل برايمان تازه بشود!» اينكه: «مي ترسم برگردم، ولي نمي ترسم جبهه
باشم.» و از پس پنج ماه مرخصي نرفتن در پاسخ اينكه پدر و مادرت مريض و بستري هستند
مي نوشتند: «من از دوستان و هم رزمان مي خواهم كه در نماز شب خود براي آنها دعا و
طلب شفاعت كنند
.»
عنوان
:
بيماران غايب و سراغ گرفتن
فرمانده
سراغ گرفتن از يكايك بچه ها در همه حال امري بود محال. حضور و
غياب منشي گردان در مراسم صبحگاه و ذكر اسامي غايبان و نوع عذرشان تنها راه بود كه
فرمانده مي توانست صبح به صبح از وضع نيروهايش اطلاع پيدا كند. اگر دو روز پي در پي
نام برادري جزو غايبان مريض ذكر مي شد، فرمانده به صرافت مي افتاد و با پرس و جو از
بچه ها بر بالينش حاضر مي شد و متواضعانه از او مي خواست تا اگر نياز به بستري شدن
در شهر دارد، مقدماتش را فراهم آورد. فرمانده آنچه مي توانست و در وسعش بود انجام
مي داد كه در رأس همه آنها همين احساس خويشي بود و خودماني بودن كه روحيه بيمار را
به كلي عوض مي كرد
.
عنوان
:
بيدارگري
صبح ها قبل از اذان، پخش زيارت عاشورا از بلندگوي تبليغات، از
روش هايي بود كه براي بيدار كردن بچه ها به كار مي رفت و تقريباً همه جايي بود، چون
باعث و باني اش تبليغات بود. جز آن، در نقاط تجمع و پراكندگي نيروها راه و رسم خاصي
وجود داشت؛ نظير پيرمردي در لشكر 27 حضرت رسول(ص) كه صبح به صبح بانگ مي زد: كم ز
خروسي مباش مشت پري بيش نيست / از سر صبح تا به شب خدا خدا مي كند؛ يا برادري كه
صبح وقتي براي نماز برمي خاست، بالاي خاكريز مي رفت و شعر مي خواند و ني مي زد و با
صداي ني و آواز او ديگران بيدار مي شدند. بعضي بانگ عجلوا بالصلوه الليل سر مي
دادند و بسياري ساعت بيداري خود را با اندكي اختلاف به پاس بخش مي گفتند و او از
روي فهرست بلند بالايي كه به اين منظور تدارك ديده بود آنها را به موقع صدا مي زد
.
اينكه بالاي سر هم حاضر مي شدند و پتو را از روي هم پس مي زدند و يكديگر را به
خواندن نماز صبح فرامي خواندند. چه بسيار برادراني كه نماز شب را به نماز صبح مي
رساندند و قبل از بيداري ديگران مي خفتند و برخي تصور مي كردند كه نماز صبحشان قضا
شده است. برخي6 نيز برمي خاستند و پتويي را به جاي خويش مي نهادند تا بچه ها به شب
زنده داري آنها پي نبرند
.
عنوان
:
بي آبي و بيماري
كمبود آب براي استحمام و اكتفا به تعويض لباس آن هم در تابستان
جنوب، باعث شيوع بيماري هاي پوستي فراواني شده بود؛ بيماري هايي مثل ريزش موي سر و
كچلي، قارچ، سالك و امثال آن، آن هم درست در وضعيتي كه با در پيش بودن عمليات كسي
نمي توانست از لشكر خارج شود و به بهداري برود. مزيد بر بي آبي، وجود پشه هايي بود
در بعضي از مناطق كه از خون و مردار تغذيه مي كردند و بيش از هر چيز عامل اشاعه
مالاريا و ساير بيماري ها بودند و در نقاطي كه دشت پوشيده از اجساد دشمن بود و به
هيچ وجه امكان خاك كردن همه آنها وجود نداشت، اينجانوران تا حد مرگ و شهادت از
تعقيب و تهديد بچه ها دست نمي كشيدند. در روزهايي كه از توالت و حمام صحرايي خبري
نبود و هفته ها كسي نمي توانست به پشت جبهه برود و آب براي طهارت و وضو وجود نداشت،
وقتي بچه ها بعد از عمليات پايشان را از پوتين بيرون مي آوردند، جورابشان در پوتين
جا مي ماند. در واقع، پوسيده بود و جورابي وجود نداشت. بعد كه به آب مي رسيدند،
صابون بر سر و رويشان كارگر نبود؛ آب كه مي ريختند همه چيز فرود مي آمد جز كف
صابون
.