0

کسائی ,محمدحسن

 
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

امامی,جاسم

فرمانده گردان 503 شهید بهشتی ازتیپ یکم امیر المومنین (ع)لشکر4بعثت (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

شهید جاسم امامی در بهار 1342 ه ش در روستای هلشی سفلی در استان ایلام ودر خانواده ای مستضعف و متدین چشم به جهان گشود .
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان رسانید و برای تکمیل آن به بخش ایوان غرب رهسپار گردید و در خرداد سال 1359 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد .شهید امامی چند سال از عمر خویش را به عنوان آموزگار ،صرف خدمت به مردم محروم منطقه نمود اما این کار اشتهای سیری نا پذیر او را در خدمت به اسلام و مردم مستضعف فرو نمی نشاند ،لذا لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و به جبهه های نور شتافت .
وی در عملیات مختلفی از جمله ،والفجر 3 ،والفجر 5 و کربلای 4 شرکت فعال داشت .این شهید دوره فرماندهی عالی را در دانشگاه امام حسین (ع)تهران به پایان رسانید و سر انجام ،صبح روز 11/11/1365 در غرب کانال ماهی مورد اصابت تر کش خمپاره دشمن قرار گرفت و تا خدا پر کشید وجسدش نیز مفقود ماند .
سردار رشید اسلا م امامی قبل از اینکه به سپاه به پیوندد در شغل معلمی خدمت می کرد و حضور در جبهه دفاع از کیان اسلامی را برماندن تر جیح می داد.
سر انجام سردار سر افراز سپاه توحید بعد از سالها دفاع از انقلاب و اسلام و شرکت در عملیات مختلف در تاریخ 11/11/1365 در عملیات بزرگ کربلای 5 جهت جمع آوری اطلاعات و ارز یابی نیروها و اهداف دشمن در غرب کانال ماهی به عمق نیروهای دشمن نفوذ کرد اما در زیر باران خمپاره و توپ دشمن قرار گرفت و همچون فرمانده خود حضرت ابوالفضل عباس (ع)در معرکه نبرد به جا مانده و جسد مطهرش 11 سال غریبانه ماند و سر انجام در تاریخ 13/7/ 76 13به خاک پاک کشور اسلامی بر گشت داده شد و به وصیت خود در جوارهمرزمان شهیدش آرمید .
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهیدذ



وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في في سبيل الله فيقلون قبلون وعدا عليهم حقا في التوراته الانجيل و القران من اولي بعهده من الله فاسبقو يعلم الذي مالعتم به و ذلك هو الفوز العظيم .
بنام خداوند بخشنده مهربان.
خداجان و مال اهل ايمان رابه بهشت خريداري كرده. آنها در راه خداجهاد مي كنند كه دشمنان دين را بكشند و يا خود كشته شوند. و اين وعده اي است بر خدا و عهدي است كه در تورات و انجيل و قرآن بيان شده است و كسي كه به عهد و ميثاق با خدا وفا كند او را جز رستگاران قرار داده و فوزي عظيم نصيبش مي نمايد.
درود و سلام به پيشگاه امام زمان منجي عالم بشريت روحي فداو فدا القدم وبا درود و سلام بي نهايت بر امام امت نائب امام زمان و پرچمدار و علمدار راه انبياء و اولياء-محبوبترين و كاملترين عارف و مجاهد في سبيل الله و فقيه زمان و كوبنده ظلمگران و ستمگران، و با سلام بر علما و فقها و خدمتگزاران و مسئولين نظام جمهوري اسلامي و با سلام و درود بر خانواده هاي شهدا مجروحين و مفقودين و جانبازان انقلاب و جنگ تحميلي . درود بر رزمندگان قهرمان صحنه هاي حق عليه باطل و نورعلیه ظلمت. ننگ و نفرين دائم بر اباسفيان و يزيد و معاويه و بني اميه و عمر[ابن سعد] . لعنت مردم بر يزيديان زمان و حكام نظام ظلم يعني ريگان، گورباچف،شاه ها... و كليه دلالان و خودفروختگان وابسته به غرب .
مردم مسلمان و آگاه ايران اسلامي هميشه و از ابتدا خلقت دو مكتب در ستيز و جدال بوده اند يكي طرفدار حق و حقيقيت و شرافت و آزادگي و ديگري حامي باطل، طالوت و جالوت ،هابيل و قابيل، موسي و فرعون حسين و يزيد در مقابل هم قرار گرفته اند.انقلاب اسلامي ما به رهبري قائد عظيم الشان تداوم بخش و ادامه دهنده راه ابا عبدالله و نهضت عاشوراي حسيني مي باشد . امروز نداي هل من ناصر ينصرني سالار شهيدان در تمامي جبهه ها چه درايران و چه در كشورهاي مسلمان ديگر است.از آنجائيكه امام عزيز مي فرمايد از تبليغات نترسيد در مقابل ابرقدرتها مستقيم بايستيد و همه تبليغات بر ضد ماست و اين براي آن است كه قضيه، قضيه اسلام و كفر است نه ايران و عراق...امروز همه ما رسالتي بزرگ براي دفاع از اسلام كه حاصل خون هزاران شهيد و مجروح است ،بر دوش داريم.بياييم از قيد وابستگي به دنيا خود را نجات دهيم كه امام صادق مي فرمايند: دوستي دنيا ريشه و سرمنشاء خطاي ماست و مگر اين نيست كه قرآن در سوره مومن مي فرمايد: ... آنچه در سينه هاست خدا مي داند و مگر حضرت علي نمي فرمايد ياد آخرت باشید...
امت قهرمان و مسلمان نماز جمعه و اجتماعات مذهبي را فراموش ننمايند ودر صحنه هاي مقدس انقلابي به رهبري پيامبر گونه امام امت حاضر باشيد و در زندگيتان به دلاوران صحنه هاي شرف و غيرت را با حضور خود و كمك هاي مالي پشتيباني نمائيد و خانواده هاي شهدا را دلگرم نمائيد . پشتيبان ولايت فقيه باشيد و همانطوريكه حضرت علي فرموده اند: پيش از آنكه امام به نماز جمعه حاضر شود درصفوف نماز شرکت کنید وبا سكوت مانند يك دانش آموز به سخنان امام گوش فرا دهيد. اين گونه شركت در نمازجمعه جبران گناه عمل از جمعه تا جمعه است به اضافه سه روز ديگر.زيرا خداوند فرموده اگر عمل روز جمعه به درستي انجام شود ثواب ده روز را دارد . پيام دلنواز و روحبخش امام امت است كه نمازهاي جمعه را هر چه باشكوهتر به جاي آوريد را تبلور و سرمنشاء كارهاي خود قرار داده دست و ستون فقرات ابرقدرتها و منافقين و جناحهاي مخالف را بشكنيد . ندا و رسالت اسلام و محرومين را به گوش جهانيان برسانيد چون امروز روزي است كه همه بايد قيام كنند و وقتي كه دنيا در معرض خطر قرار گرفت هر كس در هر لباسي وظيفه اي دارد و اين وظيفه همگاني و عمومي است كه بايد قيام كرد، چون قيام و انقلاب و پاسداري از جبهه ها عشق به حسين(ع) و لبيك به نداي او مي باشد.
خانواده عزيزم، صابر باشيد و چون كوه در مقابل سختي ها و رنج ها مقاومت كرده و افتخار نمائيد كه از مكتب محمدي دفاع كرده و فرزندي تربيت شده را فداي اسلام نموده ايد.آفرين بر شما و درود خدا بر شما باد. از پدر و مادرم كه سالهاي سال پاي اين حقير سراپا تقصير زحمت كشيده ، نهايت تقدير و تشكر را دارم و از اينكه نتوانسته ام زحمات شما را جبران كنم سخت شرمنده ام . اما برادرانم شمانياز به راهنمايي و نصايح نداريد انشاءالله در كارتان موفق باشيدو تا آنجائيكه مي توانيد پاسدار خون شهدا باشيد.چهار سال روزه قضا دارم در صورت امكان اعاده نمائيد.همسرم شما هم مثل حضرت زينب عمل كن و حافظ اسلام باش و داعيه اسلام رابه جامعه بشناسان و از تمامي برادراني كه با آنها سر و كار داشته ام چه در جبهه و پشت جبهه از همه حلاليت مي طلبم.چون سخت محتاج گذشت و مغفرت شما مي باشم.خداوند تبارك و تعالي اسلام را پيروز نما و ريشه كفر و نفاق را در جامعه بخشكان.
پروردگارا ،ايزدا ، اي ايوب محبان و اي معشوق عاشقان و اي پناه بي پناهان و اي درمان دردمندان و اي سرمايه و غناي مستمندان و اي روشني دل عارفان، امام امت و امت اسلام را از گزند روزگار و توطئه هاي ناحق دشمنان محافظت فرما و حربه و توطئه ی توطئه گران را خنثي و خيانتكاران و توطئه گران را نابود گردان . به مسئولين و خدمتگزاران اسلام استقامت و اجر اخروي عنايت فرما.
به اميد شكست آمريكا جنايتكار.
برقرار باد پرچم لا اله الا الله محمد رسول الله(ص)
نابود باد ابرقدرتها و وابستگان به آنان و پيروز باد لشگريان اسلام و آزاد باد كربلاي حسيني و نجف و قدس شريف.



وصیت نامه ای دیگر
بسم الرحمن الرحیم
بنام الله معشوق عاشقان و معبود عالم
وصیت نامه ام را آغاز می کنم
خدا یا به تو تسلیم شدم و به تو ایمان آورده ام و بر تو توکل نموده ام و به وسیله کمک تو با خصم رو به رو شدم و به سوی محاکمه آمدم . ای پروردگارم ،ای پروردگارم ، بیامزر آنچه پیش و پس کردم. پنهان کردم و آشکار کردم .تویی معبود من. نیست معبودی جز تو. درود فرست بر محمد و خاندان محمد و بیامرز ما را و به من رحم کن و نظری بر من نما زیرا تو یی که بسیار توبه پذیر وبخشنده ای.
درود بر اولیاء وا مامان معصوم علیهم السلام و درود بر منجی عالم بشریت مهدی موعودو نایب بر حقش امام امت، بت شکن تاریخ و کوبنده ظالمان و نجات دهنده مظلومان و درود بر همه شهدا ازصدر اسلام تا شهدای جنگ تحمیلی و بر همه جانبازان معلولین و مجروحین و خانواده شهدا و کلیه خدمتگذاران و ایثار گران جمهوری اسلامی ایران .
اسلام همیشه و در طول تاریخ بشری با جنایت کاران و ستمگران در ستیز بوده است . امروز امام امت این قلب تپنده ی مسلمین جهان ،اسلام اصیل را بر جامعه حاکم نموده .انقلاب آزمایشی بود از طرف خدا برای بندگان و کسانی که در مقابل اجانب مقاومت می کنند . جامعه اسلامی ما و امت شهید پرور ایران شهدای بی شماری را در این راه تقدیم نموده است .
بارالها ،چگونه می توان این همه ایثار گری و گذشت و فداکاری مخلصانه در راه تو را توصیف نمود و چگونه می توان با این زبان های الکن و قلم های ناقص آن همه شور و اشتیاق را وصف نمود .
راستی چه خوب هدایت یافتند و چه زیبا معنای هستی و شهادت را در یافتند .در یافتند که باید مسئول بود .و زیبا ترین ،کوتاه ترین ،حکیمانه ترین و ایثار گرانه ترین راه شهادت را یافتند .شهیدان چه زیبا در سلک سالکان راه حق ره معشوق را در نوردیدند .
آری آنان از هر گونه وابستگی دنیایی و هر آنچه که آنان را ازخدا دور می سازد بریدند .
چند خط شعر ساده در رابطه با مناجات با خدا بر قلم ناقصم می آورم :
به نامت ای امید نا امیدان
شفای درد جمله دردمندان
به نامت ای غنای هر فقیری
نجات هر فقیرو هر اسیری
الهی تو ماوا و پناه بی کسانی
تو یار و یاور مستضعفانی
اگر یارب مرا از دربرانی
شود تاریک بر من زندگانی
به هر شکلی مرا کردی حمایت
نگاهت بود بر من از عنایت
ما خسته دل و گناه کاریم
امید به غیر از تو نداریم
الهی زباطل پاک گردان این درون را
یکی گردان درون را و برون را
الهی تو معشوق تمام عاشقانی
تو یارو تکیه گاه صادقانی
الهی به طاعت بهترین فرمان برم کن
لباس عفو و بخشش در برم کن
اکنون در لحظات آخر چند جمله به برادران سپاه و خانواده ام و همچنین با برادران و کسانی که با آنها سر و کار داشته ام .برادران سپاهی به قول امام کاری نکنید که مقام پاسداری لکه دار شود. اگر سپاه بازوی راست انقلاب و امام امت است تقوا و ایمان است که ما را به را ه می آورد و این را همیشه به یاد داشته باشید که از نفس هایتان حساب بکشید قبل از آنکه حساب کشیده شود . از تمامی برادرانی که با آنها در سپاه و جبهه سر و کار داشته ام امیدوارم که مرا ببخشند و حلال کنند . از کلیه برادران و نهادهای انقلابی که در امر جبهه همیاری نموده اند تشکر می کنم و امید وارم به بزرگیشان این بنده حقیر را ببخشید . پدر و مادر و برادرانم من خودم با اختیار و اراده این راه را بر گزیده ام و افتخار می کنم که پاسدار اسلام باشم .از شما می خواهم که صبر و استقامت را پیشه کنید مخصوصا شما مادرم مرا ببخشید که اسلام امروز به من نیاز دارد . گاهی اوقات در رفتن به جبهه با شما تندی کردم امید وارم که مثل حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب(س) مقاوم باشید و در شهادتم هراسی به خود راه ندهید ،مقداری نماز و روزه قضا دارم اگر توانستید به جا آورید .
خداوند به اسلام پیروزی نصرت عطابفرماید و خداوند تبارک وتعالی صدام که عامل همه آدمکشی هاست را به همراه اربا بانش نابود بگرداند وطول عمر به امام و کلیه خدمتگذاران اسلام عنایت بفرماید و توفیق شهادت را نصیب بنده حقیر بنماید .
والسلام جاسم امامی تاریخ 23/12/1363



خاطرات
در مرحله ی اول عملیات کربلای 5 از ناحیه پهلو و پیشانی زخمی شده بود ،به او استراحت پزشکی داده بودند که شهید جاسم این موضوع را از خانواده مخفی کرده بودند.بعد از شهادت ایشان ما از این موضوع مطلع شدیم .دوستانش این گونه نقل کرده اند که در مر حله اول عملیات کربلای 5 یک روز که از خط مقدم به قرار گاه بر می گشتند وسیله نقلیه آنها که یک خودرو تویوتا بوده مورد هدف قرارمی گیرد و کاملا متلاشی می شود و سر نشینان آن شهید و یا به شدت زخمی می شوند و شهید امامی هم از ماشین به بیرون پرت شده و به صورت سطحی مجروح می شود .
حدود ده روز به ایشان استراحت پزشکی داده بودند اما هنوز استراحت پزشکی تمام نشده بود که به منطقه عملیاتی کربلای 5 بر گشت تا اینکه در تاریخ 11/11/1365 در غرب کانال ماهی در شرق بصره به درجه رفیع شهادت نائل شد .
عباسی همرزم شهید

من سر باز بودم و محل خدمتم سپاه ناحیه ایلام بود یک روز قبل از شهادت شهید جاسم به منظور دیدار با دوستانش به سپاه ایلام آمد من هم او را ملاقات کردم ،حال و هوای دیگری داشت ،آثار شهادت به وضوح در چهره اش آشکار بود ،با هم احوال پرسی کردیم از او ضاع منطقه عملیاتی کربلای 5 صحبت کرد دیم ،ایشان می گفت: او ضاع منطقه خوب است و رزمند گان به پیشروی خود ادامه می دهند به ایوان هم سر زده ام خانواده هم خوب بودند .موقع رفتن و خدا حافظی نگاههایمان معنی و مفهوم دیگری داشت ،معنی نگاه او به من این بود که این آخرین دیدار ما خواهد بود و نگاه من به شهید جاسم این بود که تو دیگر بر نمی گردی . به من گفت: جواد به پدر و مادر سر کشی کن ،دو قطعه عکس در خانه دارم اگر توانستی بزرگ کن .تا در ورودی سپاه او را بدرقه کردم. سوار بر وانت تویو تا ی لند کروز شد و جاده مهران را به قصد منطقه عملیاتی کربلای 5 در پیش گرفت ،من همچنان او را نگاه می کردم تا اینکه از دید من غروب کرد و دیگر بر نگشت.

شهید جاسم امامی با علم و آگاهی راه شهادت را انتخاب کرد این موضوع را مکرر در وصیت نامه اش عنوان کرده است برای تحقق این امر خود را از قید و بند دنیا رهاند و برای تز کیه نفس و رسیدن به قرب خدا تلاش می کرد .
برای شرکت در آزمون ورودی دوره عالی عملیات، مطالعه زیادی کرد و نهایتا با وجود سختی آزمون و گزینش مشکل آن ،قبول شد ،از قبولی در آزمون و پذیرفته شدن توسط دانشگاه امام حسین (ع)در تهران بسیار خوشحال بود .وقتی خبر قبولی را به ما داد ،به او گفتم: با این قبولی حتما شهید می شوی !!،ایشان گفتند: چطور ؟من گفتم: در عملیات معمولا این فرماندهان هستند که برای شکست دشمن جلو تر از نیروهای عمل کننده هستند و این موضوع را من از طریق روز نامه ها متوجه شدم که بعد از هر عملیات از فرماندهان شهید از روز نامه ها یاد می شد .او در جواب من گفت برای دفاع از دین اسلام ما باید شهید شویم ،این حکایت از درایت و عاقبت اندیشی به موضوع شهادت دارد .

بعد از عملیات والفجر 5 در سال 1362 بنا بود عملیات دیگری در محور چنگوله انجام گیرد .برای کسب آخرین اطلاعات از وضعیت دشمن ،من به اتفاق 15 نفر از برادران رزمنده به عمق مواضع دشمن نفوذ کردیم. رزمندگان شرکت کننده در این ماموریت غالبا از فرماندهان ،معاونین و بسیجان شجاع تیپ 114 حضرت امیر المومنین (ع)انتخاب شده بودند .مدت 48 ساعت در عمق خاک عراق حضور داشتیم ،در آنجا عشایر عراقی به صورت واضح قابل مشاهده بودند ،روزها خودمان را در نقاط کور و داخل شیارها استتار
می کردیم و شبانه به جمع آوری اطلاعات از دشمن مشغول می شدیم .یک روز هنگام غروب آفتاب برای کسب اطلاعات از دشمن خودمان را به مواضع آنها نزدیک کردیم. در یک لحظه فکر کردیم که آنها ما را دیده اند ،خودمان را برای مقابله با سر بازان عراقی آماده کردیم ,حتی دو نفر شتر که در آن نزدیکی ها در حال چریدن بودند متوجه ما شدند و گوشهایشان را به طرف ما تیز کردند. اما سر بازان عراقی متوجه ما نشدند و مسیر خط تلفن را گرفتند و از آنجا دور شدند. بعد از آن دوستان گفتند :حواس شتر ها از عراقی ها بهتر است .زیرا شتر ها متوجه حضور ما در آن منطقه شدند اما عراقی ها متوجه نشدند .
در پایان ماموریت اطلاعات بسیار ارزشمند ی از دشمن در زمینه های تعداد نیروهای عراقی ،استحکامات ،راههای تدارکاتی و...بدست آوردیم .تصمیم به باز گشت گرفتیم ،به دور از دید عراقی ها از داخل شیارها به طرف مواضع خودی به راه افتادیم .در بین راه حد فاصله مواضع نیروهای خودی و نیروهای دشمن ،یکی از برادران رزمنده که مسئولیت حفاظت ما را بر عهده داشت اطلاع دادند که در شیار همجوار یک گروه از نیروهای مزدور به منظور ضربه زدن به نیروهای خودی به طرف خاک ایران در حرکتند. تعداد آنها بین 20 تا 23 نفر تخمین داده شد .در این موقع ما توقف کردیم و با دیگر برادران رزمنده به مشورت پرداختیم. عده ای مخالف درگیری با نیروهای مذکور بودندو آن را خستگی زیاد ،کمبود غذا و مهمات عنوان می کردند. اما عده ای دیگرموافق مقابله با آنها بودند و این موقعیت را فرصت خوبی برای ضربه زدن به آنها و غافلگیری می دانستند،لذا همگی با درگیری با مزدوران موافقت کردند . درگیری آغاز شد و از پشت سر و از طرفین با آر پی جی و سایر سلاح های موجود به طرف آنها حمله کردیم .تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رساندیم ، چند نفر از آنها موفق به فرار شدند ، چند نفردیگراز آنها به محاصره افتادند . از نیرو های محاصره شده فقط دو نفر باقی مانده بودند که ما فقط متوجه یکی از آنها شده بودیم. وقتی که حلقه محاصره تنگ تر شد یکی از مزدوران به نشانه تسلیم دستهایش را با لا گرفت ،یکی از برادران رزمنده به طرف او رفت که توسط یکی دگیر از مزدوران که خود را مخفی کرده بود مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید .چاره ای نبود ،هر دو را به هلاکت رساندیم ،در ماموریت هر چند که ما تعدادی از برادران رزمنده شهید یا زخمی شدند اما اطلاعات بسیار مفیدی از دشمن کسب کردیم و تلفات سنگینی به دشمن وارد کردیم .

امامی ،فرماندهی پشتیبانی تیپ 114 حضرت امیر (ع) بود علیرغم این که در منطقه ی عملیاتی مشغول خدمت و پاسداری بود روز های جمعه ی هر هفته اکثر نیرو ها را جمع می کرد و به یکی از شهرستانهای تابعه ی استان جهت اقامه نماز پر فیض جمعه می برد .خود پرچمدار می شد و جلو تر از همه در پیشاپیش ستون ها حرکت می کرد .می گفت :ما همه به خاطر نماز می جنگیم ،اصلا هدف ما نماز است .
محمدی همرزم شهید

تمام ساعات و روزهایی که با شهید امامی بودم همه اش خاطره می باشد .اما این خاطره مربوط می شود به سال 1364 شهر ایوان توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد .مردم به روستا و جاهای امن پناه برده بودند. خانواده ما و همچنین 12 خانواده دیگر از اقوام نزدیک در روستای هلشی بودیم و در زیر چادر زندگی می کردیم.یک موتور بر ق داشتیم که شب ها برای روشنایی استفاده می کردیم .چند روزی در شهر بنزین قطع شد و در هیچ جای ایوان و نزدیکی ها بنزین نبود .
شهید امامی یک ماشین سپاه در اختیار داشت که آن ماشین بنزین داشت .خلاصه هر چه آن روز از شهید خواهش کردیم که از بنزین ماشین سپاه استفاده کنیم تا این موتور برق قابل استفاده باشد ایشان قبول نکردند و عرض کردند که این مال بیت المال است و به هیچ وجه از آن استفاده شخصی نمی شود .

در زمان عملیات کربلای 1 و آزاد سازی شهر مهران حدود دو هفته ای از شهید خبری نبود نه تلفن نه پیغام نه خبری ،از اواطلاعی نداشتیم .همه افراد خانواده ناراحت بودیم و اضطراب تمام وجودمان را گرفته بود .یادم هست که یک روز که عازم کرمانشاه بودند برای چند لحظه ای درمنزل توقف کردند که هم خانواده را ببینند و هم دیداری تازه کنند .از ایشان پرسیدم: جاسم کجا بودی چرا خبری از خودت ندادی ؟شهید امامی در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: چیزی شنیدی؟ گفتم |:نه آخه در جبهه و تیپ حضرت امیر (ع) شایع شده که من اسیر شده ام من هم به ایشان گفتم اشکال دارد .در مواردی که انسان جانش در خطر است خوب اسارت بهتر از مردن است .اما شهید پاسخ دادند به خدا قسم تا زمانی که زره ای توان داشته باشم خودم را اسیر دشمن نمی کنم .
بعدا مشخص شد که همراه بچه های اطلاعات عملیات مدتی در محا صره عراقی ها بودند و خود را نجات دادند .
خواهر شهید



آثارباقی مانده از شهید
توصیه شهید امامی به مردم حزب الله در مورد نماز جمعه و جماعت:
امت قهرمان و مسلمان نماز جمعه و اجتماعات مذهبی را فراموش ننمایید و در صحنه های پرشکوه و مقدس انقلاب به رهبری های پیامبر گونه امام امت باشید و رزمندگان و دلاوران صحنه های شرف و حریت را با حضور خود و کمک های مالی پشتیبانی نمایید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و همانطوری که حضرت علی (ع) فرموده اند پیش از آنکه امام در نماز جمعه حاضر شود . با سکوت و آرامش درنماز حاضر شوید وبه خطبه های نماز گوش فرا دهید. این گونه شرکت در نماز جمعه کفاره عمل از جمعه تا جمعه به اضافه سه روز دیگراست. زیرا خداوند فرموده عمل روز جمعه اگر به درستی انجام شود ثواب 10 روز دارد و پیام دلنواز و روحبخش امام امت است که نماز های جمعه را هر چه با شکوه تر به جای آورید .
سردار رشید اسلام شهید امامی قبل از اینکه به سپاه به پیوندد در شغل معلمی خدمت می نمود و حضور در جبهه و دفاع از کیان اسلامی را بر ماندن ترجیح می داد. وی در یکی از وصیت نامه هایش خطاب به برادرانش می گوید ای برادرانم من با عقل و فکر خودم این شهادت را انتخاب کرده ام و آنرا با لاترین راه تکامل و حد نهایی تکامل می دانم – غرض از رفتن من به سپاه نه به خاطر مقام بوده نه به خاطر پول بوده. فقط و فقط برای رضای خدا بوده .
پیام شهید به مادرش :
ای مادر مثل فاطمه و زینب (س) مقاوم باشید و در شهادتم هراسی به خود راه ندهید .خداوندا توفیق شهادت در راه خودت به من عنایت فرما .
خانواده عزیزم .صابر باشید و چون کوه در مقابل سختی هاو رنجهامقاومت کرده و افتخار نمایید که از اسلام و مکتب محمدی دفاع کرده و فرزندی تربیت شده را فدای اسلام نموده اید .

 

دوشنبه 8 فروردین 1390  7:45 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

کشکولی,مجید

قائم مقام فرمانده گردان« 504ابوذر»ازتیپ «یکم امیرالمومنین(ع)»لشکر« 4بعثت»( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

شهید مجید کشکولی در دهم خرداد ماه سا ل 1341 ه ش در خانواده ای که وضع اقتصادی متوسطی داشتند وازنظر مذهبی متدین بودند ،در روستای ریکا دربخش صالح آباد در استان ایلام به دنیا آمد .تولد در کنار امامزاده «علی صالح (ع)» که امروزتعدادزیادی از شهدای سر فراز استان« ایلام» در جوار آن ماوا گرفته اند ، سر نوشت ایشان را طوری رقم زد که پس از سالها مجاهدت ومبارزه، روزی در لباس سبز پاسداری و آغشته به خون به آن سامان برگردد وآرام گیرد.
دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند و ایام تحصیلات راهنمایی او همزمان بود با مهاجرت خانواده ایشان به ایلام . دوران متوسطه را هم در« ایلام »سپری کرد . با شروع انقلاب از افراد فعال و تلاشگر و پر جنب و جوش بود.اودر راه پیروزی انقلاب اسلامی تلاش زیادی کرد.بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی وبا شروع جنگ تحمیلی برادر بزرگش ،عزیز کشکولی وارد جنگ شد و به فیض عظمای شهادت نائل آمد .بعد از شهادت برادرش مدتی در بنیاد شهید مشغول خدمت بود .اما تشنگی وعطش مجید با این آب سیراب نمی شد . با تمام توان وارد جبهه شد ،مراحل آموزش نظامی را طی کرد و هنگام ورود به میدان نبرد،یک رزمنده ورزیده، آموزش دیده و مجرب بود .مدیریت ، لیاقت و شجاعت ایشان زبانزد همه دوستان بود .فرماندهان متوجه وجود روحیات عالی وی شدند و ایشان هم پله های ترقی را ازفرماندهی دسته و گروهان طی کردند تا اینکه جانشین فرماندهی گردان 504 ابوذر از تیپ یکم امیر المومنین (ع) شدند .گردان ابوذر از گردان های عملیاتی و مجرب دوران دفاع مقدس بود که جمع زیادی از شهدای این استان در این گردان به شهادت نائل آمدند .در تاریخ 21 /7/1365 جمعی از رزمندگان عازم دیدار امام (ره) بودند و شهیدان «مجید کشکولی» و «مجید رحیمی» نیز به این خاطر از گردان به سوی «چنگوله »حرکت کردند ولی دربین راه در غروب 20/ 7/ 1365 به کمین دشمن بعثی افتادند و شربت شیرین شهادت را نوشیدند.ا وبا شهادت به برادرشهیدش پیوست .از شهید کشکولی پسری به نام محمد به یادگار مانده است.

منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید






وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم


واعدوالهم مااستطعتم من قوه
با سلام و درود فراوان و رحمت خداوند تبارک و تعالی برامام عصر حضرت بقیه الله الاعظم صاحب الامر مهدی موعود (عج)و نایب بر حقش امام خمینی (روحی فداء) از عاشورای گرم و خونبار حسین تا کربلای پر از خون حسینیان زمان کربلای خون رنگ ایران .باقلم کوتاه و زبان قاصر نمی توانم چگونه فکر کنم که به از خدا بی خبران بفهمانم که به خدا ایمان داشته باشید و دست از این توطئه های شوم آمریکایی بر دارید و به سوی خدا هجرت کنید . با خداوند منان به عبادت بر خیزید که خداوند در آیه 10 و 11 در سوره صف به آن اشاره فرموده است و انسان را به سه هدف اصلی که دارا بودن تقوا ، ایمان به خدا و جهاد در راه خدا با جان و جهاد با مال که این سه هدف اصلی را اگر داشته باشید ، شما مردانی با خرد و آگاه می باشید .مردان مومن که در راه خدا جهاد می کنند و با دشمن اسلام ستیز می کنند و ایثار گری ها و از خود گذشتگی ها رادر معرکه از خود نشان می دهند،راهی است که به شما که کبر و غرور می ورزید، نشان دهد که یک لحظه به خود آیید و به خود فکر کنید . امیر المومنین (ع) می فرماید ای کسی که چیزی گم کرده ای و دنبال آن می گردی برو خودت را پیدا کن. اول تو که خودت را گم کرده ای و خودت را هنوز نیافته ای .من در اینجا به امت حزب الله و عزیزان رزمنده که در راه خدا با این منافق ها به ستیز بر خواسته اید ،هشدارمی دهم که امام را تنها نگذارید و به اسلام و خون شهدا پایبند باشید .به خدا طبق همان آیه که در سوره صف آمده است من آنچه را گفتم به انجام خواهم رساند و تا آخرین لحظه مقاوم و استوار خواهم ایستاد و طبق کلام مولا علی (ع)،سرم را به خدا عاریه خواهم داد و دندان روی دندان گذاشته و قرص و محکم چون کوه استوار در مقابل حوادث ایستاده و هرگز حرکت نخواهم کرد و از زرق و برق تانک و توپ دشمن نخواهم هراسید و تا لشگریان دشمن نابود نشوند ایمن نخواهم بود و تا به شهادت نرسم دست بردارنیستم .
عزیزان به خدا قسم این راه را کورکورانه و از روی جهل و نادانی انتخاب نکرده و از روی هوای نفس نبوده است بلکه به خاطر رضای خدا واحیاء نمودن احکام اسلام و جاری نمودن احکام شرع اسلام چیز دیگری نبوده است .
مادرم !می روم تا در کربلای حسین (ع) به شهادت برسم و بر زمین کربلا سجده کنم و خاک پاک کربلارا ببوسم و به ندای حسین لبیک بگویم و به مقام والای انسانیت برسم که خواست خدای متعال می باشد . در پایان از خواهران عزیزم در خواست دارم که مرا عفو کنند و از خداوند برای حقیر طلب مغفرت نمایند از همسر گرامی ام تقاضا دارم که بعد از شهادت من همان حالت روحی خود را حفظ کند و چون زنان صدر اسلام کوشا و برد بار باشد .
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته . 30/4/1363 مجید کشکولی




شهید وشهادت
بسم الله الرحمن الرحيم

 

الحمدلله رب العالمين… و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم…
اجتماع شما عزيزان براي احترام به دو شهيد عزيزي است كه عاشقانه در راه خدا شهيد شدند، من نيز چند دقيقه‌اي با شما صحبت مي‌كنم كه وقتتان زياد گرفته نشود. آن چه مي‌خواهم عرض كنم در رابطة با خودمان است. شهيد خودش غصه ندارد. آن كسي كه عاشقانه در راه خدا جان مي‌دهد، به هدف نهائي خودش رسيده، راهي را دنبال مي‌كرده كه به آن عشق مي‌ورزيده است. دانشجوئي كه فارغ‌التحصيل مي‌شود روزي كه تحصيلاتش تمام مي‌شود آن روز شاد است. انسان‌هاي الهي كه به مقامات معنوي مي‌رسند در هر مرحله‌اي كه باشد (آخرين مرحله‌اش شهادت است) لذت برده و خوشحالند. آن چه كه در اين محيط براي ما آموزنده است آشنا شدن با طرز تفكر آن‌هاست. در همين آياتي كه تلاوت شد قرآن مجيد بعد از آن كه يك خبر داده و آن اين كه: كساني كه در راه خدا كشته مي‌شوند زنده هستند، مقام آن‌ها اين نيست كه به بهشت رفته‌اند. نه «عند ربهم» نزد خدا هستند. آنجا كه رفتند باز تكامل پيدا مي‌كنند «يرزقون» رزق مادة كمال است. وسيله براي رشد است. و در نزد خداوند نيز در يك مرتبه نمي‌مانند بلكه مرتب تكامل پيدا مي‌كند و اين در مقام شهيد است كه بعد از آن كه از اين عالم رفت كماكان رتبه‌اش بالا و بالاتر مي‌رود. جملة قابل توجه قرآن آية بعد است «فرحين بما اتاهم الله من فضله» خوشحال هستند از آن چيزي كه خداوند از فضل خود به آن‌ها عطا كرده است. اينجا قرآن دو حالت روحي را بيان مي‌دارد. اول مقام كه اين‌ها نزد خداوند هستند و سپس مي‌فرمايد كه اين‌ها خوشحالند. يك پيام هم دارند، «يستبشرون» بشارت مي‌دهند. به چه كساني؟ به آن‌ها كه ملحق نشده‌اند، «بمالم يلحقوا». پيامشان چيست؟ پيام آن‌ها اين است كه شما هم بيائيد و به ما ملحق شويد.
شخصيت انسان به آن طرز تفكر و خواسته‌اش است. شخصيت به قيافه و شكل ظاهري و معلومات نيست، بلكه به تعبير قرآن: «كل يعمل علي شاكلته.» اين شاكله كه شخصيت هر انساني را مي‌سازد و انسان روي آن عمل مي‌كند، خواسته و طرز تفكرش است. انساني كه اسير ماديات است و فقط به پول فكر مي‌كند، به خانة خوب مي‌انديشد، به شهوت‌راني فكر مي‌كند، وقتي به آن‌ها رسيد خوشحال است. هر وقت زندگي‌اش تأمين شد و خانه خوب، اتومبيل خوب و غيره به دست آورد خوشحال است، زيرا بدان چه مي‌خواسته رسيده و از آن لذت مي‌برد. شاكلة انسان الهي و به قول حكما آن فصل مميز هر انسان از انسان است كه آن‌ها را از همديگر جدا مي‌كند. و آن چيزي است كه انسان با آن ساخته شده و به آن فكر مي‌كند سپس براي رسيدن به آنچه كه فكر مي‌كرده حركت مي‌كند.
شخصيت انسان را آن شاكله مي‌سازد كه همان باطن اوست. كسي كه به عدالت عشق مي‌ورزد و عاشق عدل است وقتي مي‌بيند عدالت در جامعه برقرار شده خوشش مي‌آيد، لذت مي‌برد زيرا غريزه و فطرتش عشق به عدالت است. يك انساني كه از ظلم متنفر است، اين فطرت اوست و چون از ظلم گريزان است با او مي‌جنگد زيرا انسان از هر چه كه بدش بيايد مي‌خواهد آن را نابود كند و از بين ببرد. خداوند به اين انسان فطرت توحيد داده، براي اين مخلوق پيامبر و مربي فرستاده تا شاكله و باطن خود را روي آن بنا كند. مراقب باشيد اين طبيعتي كه خداوند به ما عنايت فرموده، اين شاكله در اين محيط آلوده نشود. فطرت توحيد يعني عشق به كمال مطلق، عشق به علم مطلق، عشق به جمال مطلق يعني عشق به خدا. اين فطرت انسان است كه وقتي در دنيا و در اين محيط ساخته نشود، تغيير مي‌كند، مي‌ميرد و آن وقت است كه انسان فقط با بعد حيوانيت خودش زيست مي‌كند. ممكن است تحصيل هم كرده باشد، طبيب باشد، مهندس باشد، دكترا در اقتصاد و سياست داشته باشد، ولي آن شاكله و آن چيزي كه به او علاقه دارد ماديات باشد. اين درنده‌اي است كه معلومات دارد و به تعبير روايات «لا تعلق الجواهر علي اعناق الخنازير» به گردن خوك‌ها جواهرات گران‌بها را آويزان نكنيد. گاهي اين علم و دانش هم براي انسان همچون جواهراتي است كه همراه يك خوك است. بسياري از دانشمندان در دنيا مانند درندگاني باسواد هستند. از طرفي انسان‌هايي در روي همين زمين يافت مي‌شوند كه در عين اين كه تحصيل كرده‌اند، دكتر و مهندس شده‌اند ليكن شاكله، باطن و واقعيت‌شان عشق به خداست. با ماديات كاري ندارند، لذتشان هم آن وقتي است كه كار خيري در جامعه انجام مي‌دهند و يا وقتي صدمه و فشاري بر آن‌ها روي مي‌آورد لذت مي‌برند. شخصي كه اسير ماديات است وقتي مقدار پول يا امكانات مادي به دست مي‌آورد خوشحال مي‌شود، آن عاشق به حق هم وقتي زير باران گلوله يك رزمنده‌اي را معالجه مي‌كند لذت مي‌برد. نه تنها از خدمتش لذت مي‌برد، بلكه از اين كه در آن راه تحمل رنج مي‌كند بيشتر خشنود مي‌گردد.
دقيقاً به همين معنا امام فرمودند: فرهنگ اين مملكت، از فرهنگ فساد به فرهنگ عرفان تبديل شده است. همه بايد اين طور باشند. همة اطبا بايد همانند شهيد دكتر رهنمون، دكتر قاضي و دكتر كرباسي بشوند، همة دانشجويان ما بايد اين چنين عشق به خدا داشته باشند.
وقتي فرهنگ آن‌ها فرهنگ اسلامي شد، آن وقت كه عاشق شهادت مي‌شوند، از شهادت لذت مي‌برند و كمال را در اين كه با سواد شوند و يك زندگي مرفه داشته باشند نمي‌بينند بلكه نهايت كمال را در رسيدن به «او» مشاهده مي‌كنند. چند روز پيش در يكي از مجلات نوشته بود امام آمد، با كوله‌باري از نان و آزادي! (البته من جواب آن را طي نامة رسمي نوشتم) در جواب آن‌ها گفتم شما چه مي‌گوئيد؟! ماركسيست‌ها كه بهتر از اين شعار را مي‌دادند: استقلال، آزادي، عدالت اجتماعي. نه، امام همراه با كوله‌باري از فرهنگ اسلامي، فرهنگ انقلاب، اين جوان‌هاي ما كه به دنبال عيش و نوش بودند، درس را براي عياشي و شهوت‌راني مي‌خواندند، اكنون درس مي‌خوانند براي اين كه عاشق شهادتند، و يا اين كه بتوانند به جامعه خدمت بيشتري انجام دهند.
من در روز جمعه (آخرين هفتة قبل از شهادت و قبل از خطبه‌هاي نماز جمعة تهران) كه صحبت كردم، از اولين گروهي كه تقدير كردم كادر پزشكي بود زيرا من مي‌دانم در همة عمليات‌ها نه يك لحظه و يك دقيقه بلكه تمام شبانه‌روز از يك طرف آتش گلوله و خمپارة دشمن مي‌بارد ولي اين پزشكان با چهره‌اي خندان و كاملاً مسلط بر اعصاب خود رزمندگان را معالجه مي‌كنند؛ او مدرس من است. من طلبه بايد نزد او درس بخوانم. امروز جبهه‌هاي ما دانشگاه است. اين مطلب را يكي از اساتيد گفته بود كه «درس‌هايي را كه ما در اين دانشگاه (جبهه) خوانديم در هيچ دانشگاهي نخوانده بوديم.» اين درس‌هايي كه در جبهه‌ها هست در دانشكده‌هاي پزشكي تدريس نمي‌شود. آنجا عالم، دكتر و مهندس تربيت مي‌شود ولي در جبهه‌ها آدم ساخته مي‌شود. در دانشكده‌هاي پزشكي استاد به دانشجو كيفيت جراحي را آموزش مي‌دهد، ليكن در آنجا درسي به افراد مي‌دهند كه آن درس آن‌ها را به كمال عشق به خدا مي‌رساند و تمام پزشكان ما بايد نزد آن پزشك در جبهه تحصيل كنند.
سخن اين شهدا چيست؟ مي‌گويند ما آنچه را كه مي‌خواستيم بدان رسيده‌ايم. ما در قيد و بند دنيا نبوديم. شعار آن‌ها چنين است: «اني لااحب الافلين»، آنچه را كه غروب مي‌كند و از بين مي‌رود نمي‌خواهيم. ماديات همه از دست خواهند رفت. آنچه ما مي‌خواهيم جاوداني است و آن خداست. سپس مرحلة بعدي را مي‌فرمايد «و هم يستبشرون» بشارت مي‌دهند، به چه كساني؟ به آن‌ها كه ملحق نشدند. «همة آن‌ها مي‌گويند بشتابيد و به ما بپيونديد»، ما هميشه زنده‌ايم. اين فرهنگ قرآن است. اين كه من در اين جا صحبتي بكنم و شما نيز مقداري گريه كنيد، يك تشريفات است و ما وظيفه داريم به شهيدانمان احترام كنيم. اما قبل از احترام بايد با طرز تفكر آن‌ها آشنا شويم. من وقتي كه زندگي‌نامه اين دو برادر شهيد را مطالعه مي‌كردم، از خودم شرمنده شدم كه خدايا! من طلبه كجا هستم و اين عزيزان چه مي‌كردند؟ روزي به ما روحاني مبارز خطاب مي‌كردند براي اين كه در آن روزهاي خفقان كسي نبود كه حرفي بزند، ما فرياد مي‌كرديم، ما زندان مي‌رفتيم و به قول جوان‌ها نفس مي‌كشيديم. اما امروز در اين فرهنگ انقلاب اسلامي جوان‌هاي ما طوري تربيت شده‌اند كه وقتي ما ايثارگري‌هاي آن‌ها را مي‌خوانيم از خودمان متنفر مي‌شويم. بنده در اين بيمارستان به عيادت يكي از فرماندهان عزيز رفتم. چنان روحيه‌اي در او يافتم كه مرا متحير كرد. مرتب مي‌گفت من سعادت نداشتم شهيد بشوم، من فداي انقلاب و امام هستم، سلام مرا به امام برسانيد. هيچ توقعي هم ندارد فقط مي‌خواهد بعد از اين كه بهبود يافت به زيارت امام شرف‌ياب شود. اين‌ها تربيت‌شدگان مكتب اسلام هستند. يك پزشكي كه مي‌تواند روزانه مبالغ هنگفتي را به دست بياورد و راه هم براي او باز است، راه اروپا و آمريكا رفتن هم براي او باز است، تحصيل كرده نيز هست ليكن همه را رها مي‌كند و اين‌چنين ايثار مي‌كند، اين خيلي با ارزش است. اين چه طرز تفكري است؟ همه را رها مي‌كند و مي‌رود فرمانده سپاه پاوه مي‌شود، و در حالي كه با دشمنان ستيز مي‌كند، از طرفي در چند كيلومتري دشمن رزمندگان خط مقدم را معالجه مي‌كند. اين‌ها چه كساني هستند؟! من از خصوصيات بيشتر اين دو شهيد بيشتر نمي‌گويم كه اين‌ها غيبت نمي‌كردند، اهل تهجد بودند، اهل نماز شب بودند، متواضع بودند زيرا اين اوصاف شاخ و برگ مسئله است و اصل اين كه آن‌ها عشق به الله داشتند. به اين دو شهيد بزرگوار دانشجوي پزشكي نمي‌توان گفت، بلكه اين‌ها استاد دانشگاه الهيات و انسانيت قرآن بودند. آن چيزي كه ما و جمهوري اسلامي بدان افتخار مي‌كند، ‌همين روحيات و صفات حسنة آن‌هاست. كسي كه عاشق الله است، نماز شب هم مي‌خواند، دعا هم مي‌خواند، اهل غيبت و تهمت هم نيست، همة اين اوصاف آثار بعدي عشق است.
من از طرف خود و همة شما به اين شهيدان پيامي مي‌فرستم و آن اين كه: «هنيئاً لكم هذه الشهاده» اين شهادت بر شما گوارا باشد. مبارك باد بر شما اين مقام كه به معشوق خود رسيديد، و به خانوادة اين دو شهيد تبريك و تسليت مي‌گويم كه توانستند اين چنين فرزنداني را براي اسلام و قرآن تربيت كنند. خداوند اين دو قرباني را از خانوادة آن‌ها، از سپاه و خصوصاً از مربي و پدر همة ما امام بزرگوارمان به لطف و كرم خود قبول فرمايد. و آن‌ها را در سفرة حضرت سيدالشهدا (ع) پذيرايي كند. و اين شهدا را در قيامت شفيع ما قرار دهد و به همة ما و مسئولين و خدمت‌گزاران جمهوري اسلامي توفيق دهد كه راه اين شهيدان را ادامه داده و به راهي كه آن‌ها رفتند تداوم بخشيم. يك جمله سلام هم خدمت حضرت حسين (ع) عرض كنيم كه شايد دعاهاي ما در كنار پيكر اين شهدا مستجاب شود. «السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك منا سلام الله ابداً مابقيت و بقي‌الليل و النهار، و لا جعله اخر العهد منا لزيارتكم، السلام علي الحسين، و علي علي‌بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.» خدايا به خون شهيدان اسلام رزمندگان ما را به پيروزي نهائي برسان. نيروهاي غيبي خود را به ياري آنان بفرست. مجروحين و معلولين را شفا عنايت فرما.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
والسلام عليكم و رحمت ا… و بركاته
شهید حجت الاسلام محلاتی


شهید کیست؟
در عصر ما بسیاری از مردم حتی گروهی از جوانان علاقه مند نسبت به گریه بر امام حسین معترضند و بعضی صریحاً در گفته های خود این کار را غلط قلمداد می کنند، مدعی هستند که این کار معلول غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه، آثار اجتماعی بدی دارد و موجب ضعف و تأخر و انحطاط ملتهایی است که به این کارها عادت کرده اند.

محمد مسعود در کتاب خود می نویسد: «در حالیکه مسیحیان روز شهادت مسیح را جشن می گیرند مسلمانان بر امام حسین گریه می کنند و به عزا می نشینند»
او نوشته بود یک ملت بر شهادت شهیدش می گرید، چرا که شهادت را شکست و نامطلوب و امری نبایستی و موجب تأسف می پندارد و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می گیرد، زیرا آن را موفقیت و مطلوب و مایه سرافرازی و افتخار می شمارد.
راز بقاء امام حسین این است که نهضتش از طرفی منطقی است، بُعد عقلی دارد و از ناحیه منطق حمایت می شود و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است، ائمه اطهار که به گریه بر امام حسین سخت توصیه کرده اند حکیمانه ترین دستورها را داده اند این گریه است که نهضت امام حسین را در اعماق جان مردم زنده نگه می دارد.البته به شرط آنکه گروهی که بر این مخزن عظیم گمارده شده اند، بدانند چگونه بهره برداری کنند.
ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود، آه و ناله سر دهد، ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار کن از معرکه بار می آید. ولی ملتی که هزارسال و دوهزار سال شهادت شهیدش را جشن می گیرد، خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار است و می گردد.
حاصل اشکال و ایراد این نویسنده و اشخاص دیگری که مثل او می گویند برداشت یک ملت از شهادت، شکست و عکس العمل آن آه و ناله و گریه و نتیجه آن ضعف و زبونی و تسلیم گرایی و ملتی دیگر برداشت از شهادت موفقیت عکس العمل آن جشن و شادی و نتیجه آن روحیه نیرومند و اعتلاجوست.
اتفاقاً قضیه برعکس است؛ شادی کردن در شهادت شهید، از بینش و فردگرایی مسیحیت ناشی می شود و گریه بر شهید از بینش جامعه گرایی اسلام.
البته در مقام توجیه عمل عوام الناس نیستیم. برخی از مردم ما به امام حسین فقط به چشم یک آدم نفله شده و یک مظلوم که کشته شدنش صرفاً ترحم انگیز است و از ناحیه او هیچ اقدام قهرمانانه و تحسین آمیز صورت نگرفته است، می نگرند.
توصیه های اصلی که از طرف پیشوایان ما در مورد گریه بر شهید وارد شده است و البته با توجه به همین فلسفه، افرادی که با فرهنگ اسلامی عمیقاً آشنا هستند، در عزاداری اباعبدالله شرکت می نمایند.
اصولاً مسأله جشن و شادمانی به نام شهادت مسیح معلوم نیست از چه زمانی و به وسیله چه کسی ابداع شده است؟ اما می دانیم که در اسلام گریه بر شهید توصیه شده است. لااقل در مذهب شیعه از مسلمات شمرده می شود. اول باید مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم.
آیا مرگ فی حد ذاته برای فرد، امری مطلوب است؟ موفقیت است؟ آیا دیگران باید مرگ او را برایش موفقیت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به حساب آورند؟
نظرات مکاتب درباره مرگ:
می دانیم که مکتبهایی در جهان بوده اند ـ شاید الآن هم باشند ـ که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه و رابطه مرغ با قفس می دانسته اند. قهراً از نظر این مکتبها مردن، خلاصی و آزادی است و خودکشی مجاز است. (مانی) مدعی معروف پیغمبری، چنین نظریه ای داشت. طبق این نظریه، ارزش مرگ، ارزش مثبت است، مرگ برای هرکسی باید امر مطلوبی باشد و مرگ هیچکس تأسف ندارد. آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه و شکسته شدن قفس تأسف ندارد، شادی دارد.
نظریه دیگر این است که مرگ، عدم و نیستی است. فنای کامل است، نابودی است، برعکس زندگی، وجود و هستی است. بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی، بود بر نبود، ترجیح دارد، زندگی هرچه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد.
نظریه دیگر این است مرگ نیستی و نابودی نیست. انتقال از جهانی به جهان دیگر است اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و در چاه افتاده با چاه نیست. بلکه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و کشاورز با مزرعه است. رابطه دنیا با آخرت و رابطه روح با بدن، چنین رابطه ای است. مردمی که جهان بینی آنها درباره روابط انسان و جهان چنین جهان بینی باشد، بدیهی است که برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و مخوف است. اینها از مرگ می ترسند زیرا از خود و کرده های خود می ترسند. اولیاءالله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزو است. آرزویی که لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد و به گفته علیعلیه‌السلام اگر نبود که خداوند اجل معین برای آنها نوشته است، طرفه العینی روحهای آنها در بدنهاشان از شوق ثوابها و خوف عِقابها باقی نمی ماند. درعین حال اولیاءالله هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته ایم، می دانند هرچه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می کنند به کلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طلب طول عمر می کنند.
می بینیم که طبق این بینش محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاءالله با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچ وجه منافات ندارد. قرآن کریم خطاب به یهود که مدعی بودند ما اولیاءالله هستیم می فرماید اگر شما اولیاءالله باشید باید مرگ برای شما یک امر محبوب و آرزویی باشد. بعد می فرماید ولی اینها هرگز آرزوی مرگ نمی کنند، زیرا اعمالی که پیش فرستاده اند آن چنان ظالمانه و جنایت کارانه است که خود می دانند در آن جهان بر چه وارد می شوند. اینها از گروه سومی هستند که ما شمردیم.
اولیاءالله در دو مورد از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند:
آنگاه که احساس کنند وضعی دارند که دیگر هرچه بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند و برعکس به جای تکامل تناقض می یابند.
صورت دیگر شهادت است اولیاءالله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می کنند، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد هم عمل و تکامل است (هر عمل نیکی در نردبان تکامل بالاتر هم دارد جز شهادت) و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءالله است. پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی یعنی برای شخص شهید یک موفقیت است بلکه بزرگترین موفقیت و آرزو است.

امام حسین فرمود: جدم به من فرموده است که تو درجه ای نزد خدا داری که جزبا شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد، پس شهادت امام حسین برای خود او یک ارتقاء است عالی ترین حد تکامل است.
درسی که از جنبه اجتماعی مردم باید از شهادت شهید بگیرند:
نگذارند فاجعه به صورت یک امر نبایستی بازگو می شود و اظهار تأسف و تأثر می شود که به قهرمانان ظلم و قاتلین شهید مربوط است. برای اینکه افراد جامعه از تبدیل شدن به امثال آن جنایت کاران خودداری کنند.

درس دیگر این است که به هرحال باز هم در جامعه زمینه هایی از شهادت را ایجاب کند پیدا می شود، پس عمل قهرمانانه شهید یک عمل آگاه و قهرمانانه است که به او تحمیل نشده، معمولاً درباره گریه اشتباه می کنند. خیال می کنند گریه همیشه معلول نوعی درد و اندوه و ناراحتی است، خنده و گریه ظاهراً مختصات انسان است حیوانات دیگر لذت و رنج دارند سرور و اندوه نیز دارند اما خنده و گریه مظهر شدیدترین حالات احساسی انسان است. گریه انواع و اقسام دارد، گریه ملازم است با نوعی رقت و هیجان که شخص برای محبوب خود می گرید و خود را با گریه با او متحد می بیند. گریه جنبه از خود بیرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن گریه مانند عشق است که از خود بیرون رفتن است.
شهیدمرتضی مطهری
دوشنبه 8 فروردین 1390  7:45 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

امیدی,یادگار

فرمانده واحداطلاعات وعملیات تیپ یکم امیرالمومنین(ع) لشکر4بعثت (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

سال 1333 ه ش در روستای چشمه رشید کازران در شهرستان شیر وان چرداول در استان ایلام و در خانواده ای روستایی دیده به جهان گشود .وی تحصیلات ابتدایی را به صورت متفرقه به پایان رساند و پس از آن به کار های فنی روی آورد ودر آنها مهارت کسب کرد .در زمان اوج گیری انقلاب ،به صفوف انقلابیو ن پیوست و پس از آن همزمان با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به عضویت در این نهاد در آمد .چندی بعد هنگام بروز آشوب ازسوی ضد انقلاب در کردستان ،وی به منظور شرکت در سر کوب فتنه گران راهی آنجا شد و در حین در گیری مجروح گشت .پس از بهبودی حاصل از جراحات ،با توجه به مهارتش در کار های فنی ،به دعوت جهاد سازندگی استان ایلام ،در آن ار گان مشغول خدمت شد و در پروژه های آبرسانی به روستا ها فعالیت کرد . جنگ تحمیلی که آغاز شد وی داوطلبانه به جبهه میمک شتافت و به همراه تعداد زیادی از نیروهای سپاه ،به عملیات شنا سایی ،مین گذاری و جنگ های پار تیزانی با نیروهای بعثی پرداخت که برای بار دوم مجروح شد .چندی بعد در تاریخ 13 /7 /1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایلام در آمد .پس از بهبودی دوباره راهی مناطق عملیاتی شد که در حین شرکت در عملیات برای بار سوم مجروح گشت .یادگار امیدی چندی پس از عملیات والفجر سه ،با وجود شجاعت و صلابت کم نظیری که داشت بعنوان معاونت اطلاعات و عملیات تیپ امیر المومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد و یکی از پایه گذاران این واحد پس از تشکیل یگان رزم در استان به شمار می رود .وی در سال 1362با تشرف به حج و تزکیه نفس خود را آماده دیدار معبود کرد .در تاریخ 16/6/1362 این رزمنده و فرمانده شجاع پس از باز گشت از مکه در عملیات والفجر 5 از خود رشادتها ی زیادی نشان داد و با وجودی که در شب اول عملیات مجروح شده بود اما تا پایان موفقیت آمیز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بیمارستان انتقال دهند .
این مرد بزرگ و دلیر بار ها در عملیات پارتیزانی شرکت جست و از خود رشادتهای زیادی نشان داد .مقاومتها و جنگ های او با دشمن مثال زدنی است. در 25 /3 1364 طی یک عملیات پارتیزانی در عمق چهار کیلومتری مواضع دشمن ،تعدادی از مزدوران بعثی را به هلاکت رساند و دو تن از آنان را از جمله یک افسر عراقی به اسارت گرفت .اودر این نفوذها از خود زشادتهای بی شماری به یادگار گذاشت. در عملیات نفوذی دیگری ،فرمانده مزدوران بعثی در منطقه رادرخاک عراق شخصا به هلاکت رساند .
یادگار امیدی یکی از تشکیل دهندگان گروه ضربت که در تعقیب مزدوران موسوم به( فرصان )بودند می باشد.این گروه که در منطقه عمومی مهران و دهلران فعال بود، باکمین کردن در مقابل رزمندگان اسلام وبریدن گوش ویا سر آنها وانتقال به خاک عراق از افسران وفرماندهان ارتش عراق پولهای زیادی را می گرفتند.
حضور این نیروها در منطقه ،باعث نا امنی برای عقبه نیروهای رزمنده شده بود و به همین منظور یادگار امیدی اقدام به تشکیل گروه ضربت به منظور تعقیب و از بین بردن آنان نمود .وی بارها به همراه گروه ویژه با این نیروها در گیر شد و عده ای از آنان را به هلاکت رساند ،تا اینکه در هشتم آذر ماه سال هزارو سیصد و شصت و چهار در حین در گیری با آنان به شهادت رسید و به ملکوت اعلا پیوست .
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید


خاطرات
یدالله مظلومی همرزم شهید:
شهید یادگار امیدی با اینکه فرمانده بود، همیشه اولین نفر در بطن مأموریت ها بود. در سال 1364 در شناسایی یک پایگاه مورد نظر در منطقه زعفرانی در عمق 14 کیلومتری خاک عراق در حین شناسایی متوجه شدیم که یک گروه 15 نفره از نیروهای عراقی رد ما را گرفته و دنبال ما می آیند، ما متوجه شدیم و با راهنمایی و تدبیر شهید حاج یادگار با استقرار و موضع گیری در یک محل مناسب، عراقی ها را محاصره کردیم و در پی درگیری با آنها پس از متلاشی کردن دشمن در آن محل دو نفر از آنها را اسیر کردیم که یکی از آنها افسر بود و آنان را به مقر خود آوردیم که این پیروزی آن هم در عمق خاک عراق نشان از کارائی و زیرکی فرمانده ما یعنی شهید حاج یادگار امیدی داشت.

آروغ همرزم شهید:
برای عملیات در کوههای اطراف شهر مهران آماده می شدیم. بچه ها در بیمارستان صحرایی مهران تجمع نموده بودند. سردار محتاج آن زمان فرمانده سپاه هفتم بودند و برای رزمندگان سخنرانی نمودند. یکی از بچه های آبدانان نوحه ای لری خواند.
ساعت حرکت غروب آفتاب بود. من و شهید بسطامی و شهید یادگار امیدی با گریزان(نام یکی از خودروهای اطلاعات عملیات) به سوی قلاویزان جلوتر از ستون حرکت می کردیم. چراغها را گل مالی کرده بودند. شهید یادگار راننده خودرو بودند. بعد از مدتی شهیدان امیدی و بسطامی چیزی گفتند ومن برگشتم داخل خودرو ،دیدم آنها می خندند .بعد ازخنده های زیاد متوجه شدم که شهید امیدی در هوای تارک تر از آن هم قادر به رانندگی بود وفقط می خواستند مرا سر کار بگذارند.

در یکی از شبهای بهاری سال 1360 ،هنگامی که کمتر از 7 ماه از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می گذشت ،در حسینیه روستای سرنی در حال استراحت بودیم .صدای پای بی سیم چی ،که مقر وی بر روی تپه مشرف بر روستای قدیمی روستای سرنی قرار داشت ،ما را از خواب بیدار کرد .(حسینیه سرنی ،مقر ستاد عملیاتی مناطق تنگ بینا ،میمک و شور شیرین و مسئولیت آنها را از شهید صمد اسدی بر عهده داشت ).بی سیم چی که از بچه های بسیجی اعزامی از تهران بود ،نفس نفس زنان و با عجله بیان کرد :صمد ،صمد کله قندی سقوط کرد .
بعد از شنیدن این خبر همه آماده شدیم ،همه که می گویم جمعی هفت نفره بودیم .بی سیم چی که می بایست در مقر می ماند و ما شش نفر دیگر باید می رفتیم .شهید صمد اسدی با سپاه تماسی بر قرار کرد ،سپاه ایلام تنها مقر سپاه در استان بود که هدایت و سازماندهی و بکار گیری نیروهای سپاهی و بسیجی را در سطح استان انجام می داد و هنوز یگان رزم سپاه در استان تشکیل نشده بود .به هر حال ،انتظار نمی رفت که شهید صمد اسدی بتواند نیروی کمکی بگیرد .حداکثر نتیجه تماس این بود که مسئولین سپاه ایلام در جریان امر باشند و ما را دعا کنند .
شش نفر عبارتند از :شهید صمد اسدی ،شهید حاج یادگار امیدی ،جانباز علی حا تمیان ،جانباز درویش محمد یاری و نام نفر دیگ را فراموش کرده ام و بنده .
با توکل به خدا و با حمل تعدادی اسلحه انفرادی از قبیل ژ-3 و یک تیر بار و یک قبضه آر پی جی 7 با مهمات مربوطه ،به وسیله یک دستگاه لندرور و وانت ،که رانندگی آن را من بر عهده داشتم به راه افتادیم .با عبور از تپه های ماهور های بعد از سرنی ،از کنار تنگه تاریکه از کوه کولگ با لا رفتیم و قبل از رسیدن به راس کوه با چراغ خاموش بقیه راه را پیاده طی نمودیم .با مشاهده وضعیت پایگاه شور شیرین که تنها پایگاه عملیاتی ما از ارتفاعات میمک تا تپه های کانی سخت در شمال شهر مهران بود فهمیدیم که تقریبا پایگاه سقوط کرده و گلوله های رسام سلاحهای سبک و نیمه سنگین از لابه لای تپه ها ،همچون تارهای پیاپی ظاهر می شدند و صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره و نور خیره کننده حاصل از انفجار آنها ،همچون نور رعد و برق منطقه را خاموش و روشن می کرد .خودرو را پای تپه ای در دو سه کیلومتری جا گذاشتیم .با احتیاط خود را به پایگاه نزدیک کردیم .افرادی از نیروهای خودی را یافتیم .آنها از دیدن ما و اینکه نیروی کمکی به آنها پیوسته ،خوشحال شدند و همه با ناراحتی خبر از سقوط کله قندی که مهمترین نقطه استراتژیک پایگاه بود و به عنوان محل دیده بانی از آن استفاده می شد ،می دادند و در عین حال متاسف بودند .
بچه های ما ، به همرزمان خود دلگرمی می دادند و می گفتند که نیروی کمکی در راه است و ما پیش قراول آنها هستیم .علاو بر کله قندی که محل دیده بانی شبانه روزی پایگاه بود و در کنار پایگاه قرار داشت ،پایگاه نیز به دلیل اشراف نیروهای حمله کننده عراقی ،از طریق کله قندی دیگر قابل نگهداری نبود .لذا بچه های ژاندارمری سابق و تعدادی از نیروهای سپاهی و بسیجی که در آنجا مستقر بودند ،نا چار به ترک پایگاه به طور موقت شده بودند .با جمع آوری تعدادی از نیروهای پایگاه و توجیه آنان و اطلاعاتی که از آنان گرفته شد ،توسط شهیدان اسدی و امیدی با چند نفر دیگر مشورتی شد و یک برنامه ریزی در همان چند دقیقه صورت گرفت . می بایست به یک هدف می رسیدیم و با آن هدف حفظ مجدد پایگاه و باز پس گیری کله قندی در همان شب انجام می شد .بر اساس این تصمیم ،خمپاره 120 م م پایگاه فعال شد و افرادی برآن گمارده شدند .تیر بار کالبیر 50 که به دلیل استفاده از مهمات زنگ زده قابل استفاده نبود ،توسط حاج یادگار امیدی راه اندازی شد .به دلیل شکاف عمیق دره حایل پایگاه و تپه کله قندی می بایست دره را از قسمت شمالی آن دور می زدیم و از سمت جنوب شرقی کله قندی به آن حمله می کردیم .یک هماهنگی بین نیروهای تک ور که حدودا یک گروه 8نفری می شدیم و بی سیم چی پایگاه و خدمه خمپاره و تیر بار انجام شد ویک رمزی قرار داده شده که با قرار گرفتن در موقعیت مناسب جهت یورش به کله قندی آن رمز ادا می شد .همزمان خمپاره انداز و تیر بار ها و از فاصله نزدیکتر ،آرپی جی 7 و تک تیر اندازان تپه کله قندی را زیر آتش گرفتند و با قطع تیر اندازی بطور هماهنگ حمله به تپه صورت گرفت .با صدای تکبیر ،این بزرگترین فریاد رسای رزمندگان در جبهه ،بر بر فراز تپه کله قندی قرار گرفتیم و به شکرانه این پیروزی سجده کردیم .اگر دشمن هنگام صعود ما به قله ،فقط چند عدد نارنجک د ستی استفاده می کرد ،هم می توانست پایگاه را حفظ کند و هم ،همه ما را شهید یا مجروح می کرد .ولی دست غیبی خداوند تبارک و تعالی و دعای خیر دوستان را پشتیبان خود می دانستیم و دشمن علی رغم همه سر مایه گذاری که جهت اشغال کله قندی و پایگاه شور شیرین کرد ،در حفظ آن از کمترین امکانات و ابتدایی ترین تدابیر استفاده ننمود .وقتی بر روی تپه ،صدای تکبیر ما بلند شد ،دیگر رزمندگان نیز با صدای تکبیر به پایگاه بر گشتند .در این هنگام شهید ،حاج یادگار امیدی که از قبل با توپخانه ،130 م م ارتش هماهنگ کرده بود ،بیسیم را روی فرکانس مخصوص قرار داد و نقشه را روی زمین ،داخل یک سنگر بدون سقف پهن کرد و با استفاده از سو سوی نور یک چراغ قوه کوچک و با استفاده از یک قطب نما از توپخانه ،تقاضای گلوله منور کرد .بعد از چند لحظه منطقه همچون روز روشن شد .با مشاهده نیروهای در حال فرار دشمن که حا لا از تیر رس سلاحهای سبک ما دور شده بودند ،پایگاه آنها را در مقابل پایگاه شور شیرین تا نزدیک صبح ،با توپخانه در هم کوبیدند .با طلوع صبح صادق نماز صبح را به نماز جماعت خواندیم و سپس با ورود نیروهای ژاندار مری و حضور چند تن از فرماندهان آنها تپه را به آنها تحویل دادیم و پایگاه را به سوی ستاد عملیاتی ترک کردیم .
در این ارتباط ذکر دو نکته ضروری است :
اولا ،در حالیکه سپاه پاسداران تازه تاسیس شده و هنوز از ابتدایی ترین آموزش ها و امکانات بر خوردار بود و حتی برای گرفتن سلاح های انفرادی و مهمات آن مشکل داشتیم ،برای اولین بار دیدم که یک سپاهی (شهید حاج یادگار امیدی )با تسلط کامل و مانند کسی که سالها تجربه داشته باشد ،از نقشه و قطب نما و بی سیم و راههای هماهنگی و نحوه صحیح و سریع بکار گیری این ابزار ها در آن موقعیت بحرانی استفاده کرد .
ثانیا :نقشی که شهیدان صمد اسدی و یادگار امیدی ،در ایجاد هماهنگی با نیروهای حاضر در منطقه داشتند ،تعیین کننده بود ،خصوصا پشتیبانی توپخانه ای ارتش و این نشانگر این است که هر گاه نیروهای جبهه انقلاب با همدیگر وحدت داشتند .فتح و پیروزی قرین آنان بود .

چهارم آبان سال 1364 پس از سه سال ،گردان همیشه پیروز والفجر 5 ،یکی از گردانهای حماسه آفرین و خط شکن تیپ 114 حضرت امیر (ع)بود و بعد از عملیات مسئولیت پدافند جناح چپ ار تفاعات 230 را بر عهده داشت ،برای استراحت و سازماندهی به پشت جبهه منتقل و در روز 4/9/1364 در اردو گاه بانروشان مستقر گردید .ابتدا تصمیم بر آن بود به نیرو های گردان مرخصی داده شود ،اما از طرف فرماندهی گردان اعلام شد که در جلسه ی فرماندهی تیپ حضور داشته باشیم .
در جلسه حرف مسئولین این بود که ما می خواهیم قلب امام و فرماندهی کل قوا را شاد کنیم و این شادی به ایثار و جان فشانی شما نیاز دارد .ما قصد یک عملیات انهدامی داریم و این عملیات باید به دست رزمندگان پر توان انجام گیرد .
پس از سخنان جانشین تیپ ،فرماندهان حاضر در جلسه شور و حال دیگری پیدا کردند ،چون مدتی در جبهه ها عملیات صورت نگرفته بود .در سطح جهانی هم صاحب نظران نظامی اظهار می کردند که ایران دیگر توان عملیات تهاجمی را علیه عراق ندارد و کار جنگ به نفع عراق تمام می شود .برای مقدمات عملیات و شناسایی موقعیت ،به اتفاق برادران عازم منطقه ی شور شیرین شدیم تا استحکامات و مواضع دشمن را بررسی نماییم .ورود ما به منطقه ،مقارن با اذان ظهر بود .وضو گرفتیم تا برای نماز ظهر آماده شویم .از طرف برادران اطلاعات عملیات به ما اطلاع داده شد که گروهی از مزدوران در نزدیکی مواضع نیروهای خودی مشغول شناسایی و کمین هستند .بلافاصله بدون خواندن مناز به اتفاق برادران به تعقیب آنان شتافتیم .در این ماموریت فرماندهی ما بر عهده شهید حاج یادگار امیدی بود که فرماندهی اطلاعات و عملیات تیپ نیز بودند .نیروهای دشمن متوجه حضور ما شده و فرار کردند و ما تا ساعت 7 غروب در تعقیب آنها بودیم .به نزدیکی پایگاه های دشمن رسیده بودیم .بر گشتن به پایگاه های خودی به علت بعد مسافت مشکل بود .تصمیم گرفتیم نماز مغرب و عشا را همان جا بخوانیم .بعد از نماز ،به شناسایی منطقه ی مورد نظر پرداختیم .
ناگهان متوجه ستون نیرویی شدیم که به طرف ما می آمدند .شاید امداد غیبی الهی بود که نیروهای عراقی از چند قدمی ما رد شده و در هوای مهتابی متوجه حضور ما نشدند .به طرف ارتفاعات بادام سفید راه افتادیم .هوا تاریک شده بود .با زحمت زیاد تقریبا 3 کیلومتر از مواضع دشمن دور شدیم .ساعت 4 صبح بود .دو ساعت آنجا استراحت کردیم .هوا خیلی سرد بود .همان جا نماز صبح را خواندیم .قصد داشتیم قبل از روشن شدن هوا از منطقه ی دشمن خارج شویم اما باید با احتیاط حرکت می کردیم تا در کمین گوش بر ها(یکی از وحشی ترین گروههای ضد انقلاب که برای ارتش عراق فعالیت می کردند) گرفتار نشویم .
حاج یادگار جلوتر از همه حرکت می کرد .شیب ار تفاعات خیلی تند بود .زمان به کندی می گذشت ،حاج یادگار با دست اشاره کرد گوش برها جلوتر از ما در بلندترین ارتفاعات مستقر شده اند .هیچ راهی برای نزدیک شدن به آن جا وجود نداشت .ولی ما باید ضربه های نهایی را به دشمن وارد می کردیم تا قلب امام را شاد کرده باشیم .
به طرف دشمن حرکت کردیم اما راه نزدیک شدن بسیار مشکل بود چون دشمن بلندترین قله ی منطقه را گرفته بود .با زحمت فراوان در ساعت 10 صبح خود را به دشمن رساندیم .با اولین شلیک تیر حاج یادگار ،در گیری آغاز شد. 45 دقیقه در گیری بر روی ارتفاعات بادام سفید ادامه داشت .حاج یادگار مثل شیر بر دشمن می تاخت .همچون مالک اشتر یک جناح منطقه ی عملیات را پوشش داده بود .در 24 ساعت گذشته هیچ غذایی نخورده بود و عاقبت همچون مولایش امام حسین (ع)با لب تشنه و پیشانی شکافته توسط گلوله های آتشین دشمنان به شهادت رسید .

سید ماشاء الله رحیمی:
گروه ویژه تشکیل شده بود .یک گروه ویژه که از بهترین لشکر بودند .کار این گروه تعقیب و از پای در آوردن نیروهای عراقی موصوف به" فرسان" بود . همان گوش برهایی که مدتی بود از عمق خاک عراق به پشت عقبه نیروهای ما نفوذ می کردند و ضربات بدی به نیروها وارد می کردند .بیشتر اعضای این گروه از کردهای وابسته به رژیم بعث بودند . کارشان شناسایی نقاط حساس و کمین کردن در پشت عقبه نیروهای خودی بود .هر بار که نفوذ می کردند ، تا ضرباتی وارد نمی کردند ، امکان نداشت که به عقب بر گردند .تا حالا چندین بار کمین زده اند و عده ای از بچه ها را شهید کرده اند.
گوش هاشان را بریده اند و با خود برده اند .هر جفت گوش قیمت گرانی دارد .هر جفت گوش پنجاه هزار دینار پول کمی نیست .گروه فراسان آن قدر سریع ؛ چابک و خطر ناک هست که آوازه وحشتشان تمام منطقه را گرفته است .تمام نیروهای مستقر در خط به خوبی می دانند که گروه فرسان از هر منطقه یا نقطه ای که بگذرد ، تا ضرباتی وارد نکنند ، امکان ندارد بر گردند .با دسته های ده نفری و بیست نفری وارد منطقه می شوند ،از بیراهه ها وارد می شوند و از همان جا ها دوبار ه به خاک عراق بر می گردند .
برای همین بود که به دستور فرمانده لشکر محمد کرمی و سایر اعضای فرماندهی ، یک گروه ویژه تشکیل داد که افرادش از بهترین گردان ها و گروهان ها انتخاب شده بودند .کار این گروه تعقیب گوش بر ها و از بین بردن آنها بود .پانزدهم مرداد ماه 1363 بود که علی بسطامی از اطلاعات عملیا ت لشکر به مقر گردان آمد .قرار بودبه شناسایی منطقه آزاد خان کشته برویم .علی بسطامی فرمانده اطلاعات لشکر به دنبال رد گروه فرسان بود .من هم عضو گروه ویژه بودم و می بایست ردی ،نشانی از آنها پیدا کنم .شب که شد چهار نفر از بچه ها را انتخاب کردم و به راه افتادیم .نرسیده به خط اصلی ، رو کردم به علی و گفتم :علی جان از خط اصلی عبور کنیم و بعد نمازمان را بخوانیم !
علی گفت :نه آقا سید !اگه از خط پدافندی عبور کنیم جلویمان میدان مین هست ، می ترسم آنجا مشکلی پیش بیاد و نتوانیم نمازمان را بخوانیم ، بذار همین جا نماز بخوانیم .
علی از بچه ها فاصله گرفت و رفت در یک گودی کوچک که آن طرف تر بود ، مشغول نماز خواندن شد .چند لحظه صدای گریه بلند شد .اول فکر کردم حتما یکی از بچه هاست ؛ اما بعد دیدم صدای هق هق زدن اوست که در داخل گودی بلند می شود .تا حالا ندیده بودم که علی گریه کند .آوازه شجاعتش را شنیده بودم ، بهم گفته بودند که هر لحظه اراده کند تا بیست متری سنگر بعثی ها می رود و هیچ کس جلودار ش نیست ، شنیده بودم که چقدر با نیروهایش دوست و رفیق است ، اما ندیده بودم که این مرد ، این آدمی که این آوازه را به هم زده ، گریه کند .صدای گریه اش را به وضوح می شنیدم .بی اختیار بلند شدم رفتم کنارش .دست به دعا بود :خدایا می خواهم مجرد شهید شوم !خدایا امشب ماموریت مهمی در پیش داریم ، خودت کمک کن که با سر بلندی این ماموریت را انجام بدیم !خدایا اگر قرار است مشکلی ، خطری پیش بیاید ، آن را تنها نثار من کن !
چه حالی داشت !بی آنکه خلوتش را به هم بزنم از کنار چاله بلند می شوم .می آیم پیش بقیه .نمازش را که خواند به گروه ملحق شد . خودش بلند می شود و برای بچه های چای درست می کند .غذا را خودش بین نیروها تقسیم می کند تا کسی بلند می شود که کاری انجام دهد ، التماس می کند که بنشیند تا او همه کارها را انجام دهد .
همیچ باورم نمی شود . مسئول اطلاعات عملیات لشکر با آن نام و آوازه ای که به هم زده بود ، طوری رفتار کند که همه را به شگفتی وا دارد .
شام که خورده شد ، راه می افتیم .از خط پدافندی بعثی ها می گذریم و با عبور از همان جاده کمربندی عراقی ها که تمام منطقه را به هم وصل می کند ، مقرهایی را که در مناطق خزینه و شهابیه است شناسایی می کنیم .علی جلو دار است .تا قبل از عبور از خط پدافندی پشت سر نیروها حرکت می کرد ، اما همین که نزدیک خط اصلی می شویم ؛ خودش جلو می افتد .من اولش مخالفت می کنم .
تو که تا چند لحظه پیش پشت سر همه بودی چطور شد که حالا جلودار می شوی !
علی گفت :من باید جلودار باشم !
گفتم :نه ، من باید جلودار باشم ، وجود تو برای لشکر خیلی اهمیت داره !
علی گفت :تو را به خدا اذیت نکن !
و جلو تر از هم راه می افتد .کار شناسایی تمام می شود اما ردی از گروه فرسان نیست .فقط مقرهای جدیدی که در منطقه ایجاد شده ، توجه علی را بر می انگیزاند .انگار عراق می خواهد در منطقه آماده می شود .
گروه فرسان وحشت عجیبی در منطقه ایجاد کرده بود .کسی به درستی اطلاعی از سازماندهی و چگونگی کار و برنامه شان نداشت .

مدتی بود که در برابر این گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امیر المومنین و فرمانده عملیات لشگر غلام ملاحی گروه ویژه ای تحت عنوان گروه ضربت تشکیل شد که کارش تعقیب و از بین بردن اعضای گروه فرسان بود . هوای داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت های سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوری آدم را کلافه می کرد .چند قدم که راه می رفتی ، عطش طوری جلوه می کرد که انگار سالهاست آبی ننوشیده ای .درست مثل خود دشت . مثل همین خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روی آن بریزی اصلا نمودی ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
هجدهم تیر ماه شصت و سه بود که غلام فلاحی فرمانده عملیات لشکر دستور داد که برای کسب اطلاع از وضعیت دشمن در منطقه ، هر طوری شده باید اسیر بگیریم .غلام چیزی خواسته بود که بعید به نظر می رسید .همه اش دنبال چگونگی تشکیل سازمان گروه فرسان یا آن گوش برهای لعنتی بودیم .باید می دانستیم که اینها کی اند و چطور سازماندهی و هدایت می شوند و چگونه خود را به عقبه نیروهای ما می رسانند و از آنجا ضربه می زنند .تا حالا چند بار جلوی راه بچه ها کمین کرده بودند و عده ای شان را شهید کرده بودند .تنها چیزی که می دانستیم این بود که آنها کرد هستند ، همین .
یک ماه گذشت .
یادگار امیدی فرمانده اطلاعات عملیات بود . من هم مسئولیت گروه دیگری از بچه ها را به عهده داشتم .هوای گرم مرداد ماه شصت و سه آدم را کلافه می کرد .اما در پوشش همین گرما و هوای دم کرده گوش برها از خط عبور می کردند و می آمدند پشت سر نیروهای خودی و آنجا کمین می کردند .مدتی بود که بد جوری منطقه را نا امن کرده بودند .آوازه وحشت و قدرتشان در همه جا پیچیده بود .بیش از همه از منطقه "سر خر" عبور می کردند .
انگار آنجا مرز سفیدی بود که هیچ خطری تهدیدشان نمی کرد .خوب جایی را انتخاب کرده بودند ."سرخر" با آن هم شیار پیچ در پیچ ، توی روز روشن آدم را به هراس می انداخت ، چه رسد به این که نا امن باشد .دل شیر می خواست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد.
به خصوص زیر حرارت و گرمای مرداد ماه که افتاب عمود بر پیکرت تازیانه آتش بزند .اما تحت هر شرایطی می بایست بر اساس دستور لشکر ، هم به دنبال گوش بر ها می گشتیم ؛ هم از عراقی ها اسیر می گرفتیم .حاج یادگار آمد و نیروها را توجیه کردیم .نیروها به دو گروه تقسیم شدند که مسئولیت یک گروه با حاج یادگار بود و مسئولیت گروه دوم با من .
غروب روز دوشنبه هفدهم مرداد ماه بود که راه افتادیم .از جاده آسفالت مهران –دهلران گذشتیم و هفده کیلو متر به عمق خاک عراق نفوذ کردیم تا به منطقه "ته لیل" رسیدیم که حایل بین مهران و دهلران بود. بر روی ارتفاعات "ته لیل" عراقی ها یک پایگاه زده بودند .پشت سر ارتفاعات ، تپه ای بود که تیر بار دوشکا را روی آن مستقر کرده بودند .تیر بار جایی قرار گرفته بود که هر جنبنده ای که قصد نفوذ از آن سمت را داشت ، جان سالم به در نمی برد .پایگاه جاده مواصلاتی نداشت و برای همین تدارکات نیروهای عراقی با قاطر صورت می گرفت .اهمیت آن نقطه در این بود که روی بخش وسیعی از منطقه دید و تیر کامل داشت .عصر بود که دو نفر از عراقیها در حالی مشاهده شدند که با قاطر برای پایگاه آذوقه می بردند .
یادگار گفت :باید هر طوری شده پایگاه را دور بزنیم و محاصره شان کنیم !
گفتم :فکر خوبیه !اما باید با نهایت دقت این کار انجام بگیره !
همه اش به این فکر می کردیم که چطور یکی از آن سربازها یا درجه دارهای بعثی را زنده بگیریم ..این مهمترین هدف بود و برنامه بعدی هم تعقیب و به دام انداختن گوش بر ها بود .
بین پایگاه و تپه ای که تیر بار دوشکای بعثی ها روی آن مستقر بود ، شیاری بود که هر موقعیتی را به هم متصل می کرد .قرارشد کاظم فتحی زاده به اتفاق چند نفر دیگر از بچه ها در میانه شیار ؛ یعنی همان جایی که عراقی ها با قاطر تدارکاتشان را انجام می دادند ، کمین بزنند .
کار سختی بود .گرمای هوا و التهابی که از زمین بخار می شد امکان فعالیت چندانی به آدم نمی داد .اما چاره ای نبود .به هر نحو ممکن و تحت هر شرایطی باید کار را می کردیم .هدف گرفتن اسیر بود .کسی که بتوان تازه ترین اطلاعات را ازش کسب کرد .
این برای فرماندهی لشکر و قرار گاه مهم بود .کار باید طوری صورت می گرفت که تا آنجایی که امکان داشت درگیری به وجودنیاید.
چند نفر از افراد به عنوان گروه گشتی به طرف نقاط در نظر گرفته شده حرکت کردند .می بایست قبل از هر اقدامی از آخرین وضعیت پایگاه ها اطلاع پیدا می کردیم .افراد گروه گشت چند ساعت بعد از گشت خسته بودند و نوعی نگرانی و ناراحتی در چهره شان هویدا بود .
به کاظم فتحی زاده گفتم :چی شده ؟چرا ناراحتین ؟
کاظم گفت :لو رفتیم !؟
حاجی یادگار گفت :چی گفتی ؟!لو رفتیم ؟
سر گروه گفت :متاسفانه عراقی ها متوجه حضور ما در منطقه شدن !
گفتم :چطور ممکنه !؟ما که نهایت دقت را کرده ایم !
حاجی یادگار گفت :حالا چه کارا کردین !؟
سر گروه گفت عراقی ها در همان مسیرهای که رفت و آمد داشته ایم ، کمین گذاشته اند !
حالا پایگاه های بعثی ها کاملا آماده و هوشیار بودند .هیچ چاره ای نبود .هر طوری شده باید کار را یکسره کنیم .باید ، باید یکی از آن بعثی ها را به اسارت بگیریم .باید می رفتیم و کاری می کردیم .سی و هشت نفر از آنها آماده شدند .شب از راه رسیده بود و جز من و حاجی یادگار و آن چند نفر افراد گشتی بقیه نیروها نمی دانستند که عراقی ها از حضور ما در منطقه مطلع شده اند و در آماده باش کامل به سر می برند . قرص ماه از آسمان پرتو افشانی می کرد و سطح زمین را نور باران کرده بود .شب که مهتابی باشد برای عملیات یا تک شبانه زیاد مناسب نیست .اما چاره ای نبو د .
نیروها را از مسیری عبور دادیم که تنها یک باریکه راه از میانه آن می گذشت بقیه مسیر یا پرتگاه بود یا صعب العبور .
کاظم فتحی زاده جلو دار ستون بود . پشت سرش من بودم و حاجی یادگار و بقیه نیروها هم پشت سر . ستون داشت به جلو حرکت می کرد که به ناگاه سر و کله چند نفر از عراقی ها در جلوی ستون ظاهر شد .باریکه راه بود و هیچ راه بر گشتی وجود نداشت .
پایین پرتگاه بود و قسمت بالا هم صخره ای و صعب العبور .کم کم سر و کله چند نفر دیگرشان هم پیدا شد .آنقدر نزدیک و ناگهانی این اتفاق افتاد که افراد گروه با عراقی ها ادغام شد .شب مهتابی سطح زمین را مثل روز روشن کرده بود .کاظم مکثی کرد و گفت :حالا چکار کنیم ؟گفتم بخوابید روی زمین !
کاظم خیز برداشت و تمام ستون سر و سینه را به خاک چسباند .به همان حالت سینه خیز مسیر آمده را دوباره بر گشتیم .
به بقیه افراد گروه گفتیم که قضیه چیه .خود را به شیاری رساندیم که در ابتدای باریکه راه بود .داخل شیار که شدیم ، افراد همگی جمع شدند .به همه گفتم که قضیه چیست و چرا بر گشتیم .مایی که تا همین چند لحظه پیش در چنگال نیروهای عراقی بودیم ، به طرز شگفت آور و اعجاب انگیزی از دامشان بیرون آمدیم .یعنی آنها ما را ندیده بودند ؟یا نه ، ما را دیده اند و حتما چهار سمتمان را محاصره کرده اند ؟
حاجی یادگار گفت :از داخل همین شیار با لا بریم و بعد محاصره شان کنیم !
گفتم :باشه این کار را می کنیم !
از میان شیار رو به سمت با لا حرکت کردیم و بعد به جایی رسیدیم که با لا تر از همان نقطه ای بود که همین چند لحظه پیش چند نفر از عراقی ها را آنجا دیده بودیم .افراد گروه تقسیم شدند و بالای سرشان موضع گرفتند .حالا باریکه راه کاملا در زیر دست قرار گرفت و پایین آن هم پرتگاه بود .به نظر می رسید که عراقی ها محاصره شده اند .در زیر نور شب مهتابی باز سر و کله دو نفرشان در نزدیکی باریکه راه خودنمایی می کرد .حالا وقتش بود . عملیات باید سریع و برق آسا انجام بگیرد .
فرمان آتش صادر شد و در گیری سختی در گرفت .حمله سریع و برق آسا بود .عراقی ها هیچ فکرش را نمی کردند که به دام بیفتند .
درست همان دامی که آنها از قبل برای ما تنیده بودند ، خودشان در آن گرفتار شدند .زیر نور ماه، تیرهایی که شلیک می شد و آن پایین بر سر عراقی ها پایین می آمد جلوه قشنگی به پا کرده بود .صدای نعره سربازان بعثی به گوش می رسید که خودشان را به پایین پرتگاه پرت کردند .بچه ها هر چه مهمات و نارنجک و آرپی جی بود روی سرشان ریختند .دیگر از سوی عراقی ها تیری به آن صورت شلیک نمی شد .چند نفر از افراد دیگر گروه پایین رفتند و چند لحظه بعد در عین ناباوری سه نفر را در حالی که به اسارت گرفته بودند ، با لا می آمدند وضعیت یکی شان وخیم بود .طوری که چند لحظه بعد هلاک شد .یکی دیگرشان پایش شکسته بود .مدام از طریق بی سیم صدایمان می کردند ، اما به حاجی یادگار گفتم جواب شان را ندهد تا کار را یکسره کنیم .حاج محمد کرمی فرمانده لشکر ، کورش آسیابانی فرمانده قرار گاه، محمد کرمی فرمانده قرار گاه و غلام ملاحی همگی منتظر تماس ما بودند .مدام حاج کرمی از پشت بی سیم داد می زد که چی شده ؟شما کجا هستید ؟آیا به مقصد رسیده اید یا نه !؟اما اول جوابش را ندادیم تا کار یکسره شد .حالا وقت بر قراری تماس بود . .به فرمانده لشکر و بقیه گفتیم که عملیات با موفقیت انجام گرفته و کادوی بچه های گروه ضربت هم در اولین فرصت ممکن تقدیم شان می شود .


عبادت نردبان قرب و معراج انسان است
کو ه ودریا ودرختان همه فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
وقتی که در پیشگاه خدا می ایستی و چهره بر خاک می سایی و قامت و غرور را در محراب خضوع در هم می شکنی و تازیانه کرنش را بر اندام خود نمایی فرود می آوری،شایستگی عبادت می یابی .بدان که تابنده نشوی ،آزاد نخواهی شد .در آستان خداوند هر که تسلیمتر است مقربتر است .بندگی خدا تو را از بند بندگی بندگان می رهاند .اگر در پیش او به تعظیم خم شوی در برابر قدرتهای دیگر سر فرود نخواهی آورد .خواجه عبد الله انصاری می گوید :الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر ،و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر .
وقتی خدا را بشناسی و به عبادتش بایستی و جود ناچیز و حقیر خود را با حقیقت بزرگ هستی پیوند زده ای ،نیایش تو اتصال ضعف مطلق به خداست و رابطه ممکن با واجب . جهان ،محراب وسیع عبادت است و تمام کارهایت از نماز و روزه و ذکات و جهاد گرفته تا درس و کار و کشاورزی و تولید و کسب ،اگر جهت خدایی داشته باشد عبادت محسوب می گردد .عبادت و بندگی ،تسلیم شدن محض است .ببین در برابر چه کس و چه چیز تسلیم کامل و اطاعت محض و سرا پا گوشی ؟
هوا پرستی ،یا خدا پرستی ،عبادت خود می کنی ؟یا عبادت خدا ؟خداوند بزرگ فلسفه آفرینش جن و انس را عبادت می داند .
علی (ع) عبادت و زهد بی علم را خسته کردن می شمارد .پیامبر (ص) عبادت عاشقانه را بر تر می داند .امام صادق (ع) عبادت دنیایی را موجب بهرمندی در آخرت بیان می کند .
گفت پیغمبر رکوع است و سجود بر در حق کوفتن حلقه وجود
شهید مطهری ،عبادت را نردبان قرب و موجب تعالی روان و پیروزی روح بر بدن و ارزش نیروهای ملکوتی انسان می داند .شهید محمد باقر صدر ،عبادت را زبان عملی تمایل به خدا پرستی و پاسخ به نیاز های ثابت انسان در رابطه با سازندگی فردی و اجتماعی می شمارد .
استاد محمد تقی جعفری ،نیایش را انس گرفتن غربت مرگبار انسان با جهان هستی می شمارد .وقتی که دنیا همه در تسبیحند ،وقتی که بر گ گیاهان همه ذکر خدا می گویند ،وقتی که کل جهان در برابر اراده خدا مطیع و رام است ،حیف نیست که انسان ،کمتر از گیاه و آب و باد و حشرات و پرندگان باشد ؟اگر می خواهی با ناموس آفرینش و نظام هستی هماهنگ باشی باید به عبادت روی آوری .دل به خدا و تن به راه او بسپاری .آنچه را که گفته انجام دهی ،جز رضای او نطلبی و جز قانونی را نپذیری .جز برای اوکاری نکنی و تن و جان و جسم وروان را پاک سازی و در خدمت او قرار دهی .دهان را که الله می گویی ،پاکش نگهدار .همچنان که هنگام روی آوردن به نماز دست و روی را می شویی دست و جان را از آلایش دنیا زدگی هم بشوی و روی دل را از چرکهاو تعلقات پاک کن و پای رفتن را از بند وابستگی برهان .با عبادت ،روح انسان آرامش یافته و تکیه گاه می یابد .

شهادت ،اشتیاق رسیدن به لقا ءالله
ملتی که شهادت را برای خودش فوز می داند و می رود به دنبال شهادت ،این را نمی شود با توپ و تانک جوابش را داد .امام خمینی .
باید چگونه مرد تا جاودانه زیست ؟آنچه تو را از مرگ می ترساند خرابی خانه آخرت است .آنچه انگیزه چنگ زدن تو به زمین و خاک و ثروت و دنیا می شود خالی بودن دست تو از سرمایه های جاودانی آن جهان است .
هنگامی که راوی از امام سوال می کند که یابن رسول الله ،چرا از مرگ می ترسم ؟حضرت در پاسخ می فرماید :برای اینکه برای آن دنیا چیزی نفرستادی و خانه آخرت تو خالی است .طبیعی است که هیچ کس دوست ندارد که از خانه آباد به ویرانه کوچ کند و از منزلی پر از اسباب و وسایل زندگی ،به اقامتگاهی خراب و بی وسایل نقل مکان کند .آمادگی برای مرگ، شوق دیدار آن سرای را لازم دارد و گر نه چنانچه انبان از عمل صالح تهی باشد پای رفتنت نخواهد بود و شوق پرواز د رآن دیار را نخواهی داشت .به شهادت سوگند که مردم از مرگ درهراسند و آن را غولی هراس انگیز می پندارند .به این علت که امیدی روشن به پس از مردن خویش ندارند و ترسانند .وگرنه:
آن شیعه پاک اندیشی ، زگفتار خدا و زکردار علی ، گشته دریا دل و غران و صبور ، چه هراسیش از مرگ ؟ یا که از کشته شدن ؟
مگر امام حسین (ع) در عاشورا هر لحظه که به شهادت نزدیکتر می گشت ،بر افروخته تر نمی شد و چهره اش گل نمی انداخت ؟آن کس که شهید عشق است ،هر لحظه آماده رهایی و پرواز است .
جان عزم رحیل کرد ،گفتم که مرو گفتا چه کنم ،خانه فرو می ریزد
وقتی عملت صالح است همیشه شهیدی ،همیشه آماده رفتنی .آنگاه نسبت به آخرت نه اکراه ،بلکه اشتیاق داری .و در دل تو نه رهبت که رغبت خواهد بود .شهادت برای رفتن به ماندن است .یافتن بقا در فناست ،رسیدن به حضور دایم به بهای غیاب موقت است .آنگاه که بدانی آخرت باز تاب عقیده و عمل تو می باشد .آنگاه که بدانی در آنجا محصول زراعت اینجا را خواهی چید ،آنگاه که بدانی آخرت فرصت درویدن کاشته دنیاست .در آن هنگام ،عمل تو ،تو را نسبت به مرگ و نقل مکان و کوچ به آن سرا مشتاق یا ترسان خواهد کرد . گندم از گندم بروید جو ز جو .اگر در اینجا همه طاعت و اخلاص و ایثار و حق طلبی و خدا جویی باید به عشق پاداش های بزرگ آخرت ،عاشق مرگ و مشتاق شهادت باشی .چرا که مرگ تو را به محبوب نزدیکتر می کند و فاصله رااز میان بر می دارد .
من رشته محبت خود از تو می برم شاید گره خود به تو نزدیک تر شوم
ولی اگر اینجا آنچه کرده ای همه گناه و نافرمانی و فساد بوده است به چه امید آهنگ هجرت خواهی کرد و راه رحیل در پیش خواهی گرفت ؟خدایی بودن و خدایی زیستن و خدایی مردن تو را به کوچ آخرت مشتاق می کند .چرا که آنجا نعیم مقیم و خلد برین و بهشت جاوید و رضوان الله در انتظار توست .انبیاء آمده اند تا تو را با مشتاق ،به آن خانه ببرند نه کشان کشان ،باید خود با کشش و جذبه بشتابی ،نه ترسان که امید وار ،و نه خایف که عاشق .اگر آن جهانی بودی هر لحظه اشتیاق رفتن داشتی و اگر مامور نبودی که اینجا بمانی یک لحظه درنگ نمی کردی .مگر پیشوای راستین امام علی (ع) نمی فرمود که مومن به مرگ مشتاق تر از فرزند به پستان مادر است ؟مگر وقتی محراب کوفه از خونش رنگین شد فریاد رستگاری بر نیاورد و «فزت و رب الکعبه »نگفت .شهادت بهترین مرگ است اگر مرگش بنامیم که «ان خیر الموت القتل »مرگ خونین .

بسم الرحمن الرحیم


آن چنان که شایسته است در برابر عقیده و ایمانی توحیدی ات جهاد کن که زندگی واقعی چیزی جز ایمان و مبارزه در راه آن نمی باشد . سرور شهیدان امام حسین (ع)


سالها منتظر و آرزومند بودم تا خداوند مرا توفیق و توان بخشد که در راهش مسلسل به دست گیرم و بر علیه باطل پرستان برزمم و سایه شوم آنان را از فراز مرغزارهای این سرزمین اسلامی دور سازم .بزرگترین آرمان من این بوده است .که سر انجام در این نبرد شهید شوم و انگاه روحم در کالبد کبوتری سبز و از مست از باده عشق خدا ،به سوی پروردگارم به پرواز در آید . اینک چنین زمانی فرا رسیده است و من به آغوش گرم سنگرهای آتشین جهاد می شتابم تا با ریختن قطرات خونم افق خونین انقلاب اسلامی را خونین تر سازم .در چنین غروب دلگیری که جز وحشت جنگ ،هیچ چیز ارمغان باد نیست ،این راه دراز را بر گزیده ام .در کوه و دشت و در میان پیچ و خم جاده های کوهستان ،بسان تشنه ای دلخسته حقیقت را جستجو می کنم .چهره غمناک روستاها ،فقر حاکم بر خانه های گلین و دود تیره ستم به مردم در جای جای این خاک جنگ زده به چشم می خورد ،و حصار ویران آبادیها و سر نوشت نامعلوم توده های مظلوم نیز شاهد روند مبارزه اند .


این مسیری است که هر کس وظیفه دارد به پیماید .محرومین و مظلومین را ببیند ،جنگ توده های مستضعف را شاهد باشد و بر فقر حاکم بر آنان گواهی دهد .پروردگارا !به ما توفیق عطا کن که در این زمان حساس که پنجه های دشمن در خون ورگ توده های مستضعف فرو رفته است و بجز سرخی خون رزمندگان وشهیدان کور سویی نیست ،بتوانیم به قلب واقعیات و حقایق راه یابیم و از این طریق حرکت توده های مسلمان را توان بخشیم .پرودردگارا ابرها را از برابر دیده ها شک و شبهه کنار زن وبر دلهایمان پرده های تردید و کور دلی روا ندار و ناپدید گردان باطل را از نهادهایمان و پایدار کن حق را در باطنهایمان .خدایا !دست ما را در مبارزه با ظلم توانا کن و به زبان ما در برابر دشمن قدرت گفتار بده .


غرض آن زندگی باشد که در آن جز تب و تاب جهاد پیشتازان شهادت ،از زلال چشمه ایمان نمی جوشد و حرف آخرم این است که من با هر رگ و بندم می گویم :ان الحیاه عقیده و جهاد و با هر تار و پودم و با هر قطره خونم و گرمی نفسهایم . با هر حرف اشعارم ،با هر جذبه روحم ،با هر لحظه عمرم ،درون معبر این زندگی تسبیح می گویم و در پاک و زلال چشمه جوشان موجش وضو می سازم و در مهتاب محرابش نماز صبح می خوانم این سان زندگی را عشق می ورزم .


بعضی از مردم بنده دنیا هستند و دین تنها لق لقه زبان آنهاست ،مادام که دین و مسائل زندگی آنان را تامین کند گرد آن می گردند و هنگامی که به میدان آزمایش خدایی در می آیند ؛شمار آنها کم می شود .


ما زنده از آنیم که آرام نگیریم


موجیم که آسودگی ما عدم ماست


ساحل افتاده گفت گر چه بسی زیستم


هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم


موج زخود رفته ای تیز خرامید و گفت


هستم اگر می روم گر نروم نیستم


آنهایی که به هر ذلتی تن می دهند تا زنده بمانند ،مرده های پلید و خاموش تاریخند .«آنان که گستاخی آن را نداشتند تا مرگ سرخ را انتخاب کنند ؛مرگ سیاه و ذلت بار به سراغ آنان خواهد آمد .حضرت علی (ع) می فرماید :مرگ


یا بنده ای است که نه گزیده ای را می شناسد و نه پاینده ای را .سرور شهیدان امام حسین (ع) زندگی را عقیده و جهاد می داند و بقا را در فنا می جوید .او شهادت را حضور جاودانه در تاریخ می شناسد و مرگ را برای فرزندان آدم همچون گلوبندی بر سینه دختر جوان می بیند .چنانچه می فرماید: آنچنان که یعقوب به فرزندش یوسف مشتاق بود من نیز مشتاق شهادتم .


دل بر جهان نبند که این بی وفا عروس


با هیچ کس به محبت شبی سر نکرد


و سخنی هست با شما ای برادران سپاهی و ارتشی و بسیجی و بهتر بگویم ای دریای بیکران انسانهای مسلمان ستمدیده .به پا خیزید و با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح به دست بگیرید و از حقوق و شرف خود تحت رهبری زعیم عالیقدر و قائد اعظم ،این نعمت بزرگی که خداوند پس از چهارده قرن به شما مسلمانان ارزانی بخشیده (یعنی امام خمینی )دفاع کنید و حق خود را از ابر قدرتها و زور گویان تاریخ بستانید .امروز دفاع از قرآن و کشور بر همه واجب است .در اسلام هیچ کس حق ندارد مسئولیت جهاد را از خود سلب و به دیگری واگذار کند .چه اینکه چنین شخصی تکلیفش بر زمین باقیمانده است و در پیشگاه خداوند نه تنها عظمت و کمال پیدا نخواهد کرد که مواخذه خواهد شد .پدرم !می دانم که فراغ من بار گرانی بر دوش تو نهاده است .اما این را هم می دانم که قامت استوار و مردانه تو را ،تاب و توان بیش از این است .چرا که پیش از این حلم و شجاعت تحسین بر انگیزت را در عملیات والفجر 1 دیدم که چگونه پرچم سبز و توحید را بر دست داشتی و پیشاپیش گردان از همه سبقت می گرفتی و با صدای بلند این شعر را می خواندی :


هر که دارد هوس کرببلا بسم الله


هر که دارد سر همراهی ما بسم الله


پدرم !خوب می دانم که با رفتن من تو با آن غیرت و مردانگی ات از پای نخواهی نشست و ناتوانی جسم و کهولت سن ،تو را از پای در نخواهد آورد و چون آن مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر به میدان رو خواهی آورد تا سرخی خون من و یاران مرا پاس داری و پرچم خون رنگ قیاممان را در دستان پینه بسته خود همچنان افراشته داری .


به خاک ار چکد خونم از قلب پاک خمینی خمینی نویسد به خاک.


سردار شهید حسن امام دوست

دوشنبه 8 فروردین 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

ملاحی,علی

قائم مقام فرمانده واحدطرح عملیات تیپ یکم امیرالمومنین (ع)لشکر4بعثت (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

یکی از روزهای سال 1337 ه ش که نور ماه کوچه پس کوچه های شهر ایلام را جلوه ای دیگر داده بود، صدای نوزادی سکوت شب را در هم شکست . چه صدای آشنایی بود ،صدای آن نوزادی که بعد ها سراسر زندگی اش با جهاد و حماسه گذشت و با عاقبتی نیکو به بستان اسماعیل ،روز عید قربان به قربانگاه عشق رفت .غلامرضا نام شایسته ای بود که خانواده اش بر او نهادند تا که او را به غلامی هشتمین ستاره ازآسمان تا ابد نورانی عصمت و طهارت (ع) بگمارند .شهید ملاحی از مقطع سوم راهنمایی تا اخذ دیپلم ،تحصیلاتش را همراه با فعالیتهای انقلابی ،مذهبی و شور و احساس عمیق سیاسی سپری کرد .انقلاب که پیروز شد اواوبر فعالیتهایش افزود، روزها در سنگر کسب علم می کوشید و شبها به نگهبانی از دستاوردهای انقلاب و ایفای رسالت سیاسی مذهبی خود می پرداخت .با آغاز جنگ به ندای باطنی اش که خروش بی امان علیه خصم بود .پاسخ مثبت داد و به جبهه رفت . اودر مدت حضورش در دفاع از دین وناموس وکشور حماسه های زیادی آفرید.سردار ملاحی با گذراندن با لاترین آموزش نظامی وقت (دافوس )و با پذیرش فرماندهی واحدهای اطلاعات و عملیات و طرح و عملیات،لشگر11امیرالمومنین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سکان هدایت اطلاعاتی و عملیاتی این یگان رادر عملیات بزرگ والفجر 5،والفجر 9،والفجر 10 ،کربلای 1،کربلای 2 ،کربلای 5 ،کربلای 10 ،نصر 4 و نصر 8 را بر عهده گرفت .روحیه معنوی و سر شار از عشق به ولایتش سر انجام ،او را چون اسما عیل (ع) در عید قربان به قربانگاه برد و از جمع یاران سبز پوش به سوی یاران شهیدش پر کشید .اودراسفند ماه سال 1366پس سالها مجاهدت وحماسه آفرینی به آرزوی دیرینش ،شهادت ،رسید ودر جوار رحمت الهی بادلی آسوده ناظر اعمال ورفتار ماست.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید


وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و سلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهدای وا لا مقام و جانبازان گرانقدر که با ایثار گری های خود باعث عظمت اسلام و مسلمین شده و با گذراندن فراز و نشیب های جنگ به قیمت خون خویش تجربیات گرانبهایی را به دست آورده و به مستضعفین جهان که به انقلاب اسلامی چشم امید دوخته اند هدیه نمودند .نوشتن وصیت نامه افزون بر اینکه امری است عقلانی و شیوه ای است مرسوم بین خردمندان ،در اسلام نیز بدان سفارشهای موکدی شده است، تا جایی که پیامبر خدا کسی را که بدون وصیت از دنیا برود از مرده ی دوره جاهلیت معرفی می کند .
با سلام گرم به خانواده محترم ،مادر مهربان و همسرم .
اکنون که فرسنگ ها دور از شما هستم در سرزمینی غریب که گویی بوی وداع می دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگی به خود گرفته ،سلام گرم و بی پایان می فرستم .روز ها و ماهها بود در انتظار این روز ها و لیله القدر ها بودم که در مکانی از دار دنیا خدا حافظی کنم که حد اقل از زادگاهم دور باشم ،باور کنید که آرزوداشتم در خاک لبنان ،آنجائیکه ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است ،شهید بشوم .پس راهی را انتخاب نموده ام که آخرش ملکوت اعلا و معراج سعادت احسن ،تقویم و مرکب آن مرگ سرخ است . به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید اگر می خواهید روح من آزرده نباشد ،بر شهادت من سعادت بورزید که فرزندانتان در راه خدا به لقاالله پیوست .من از دنیای هیچ و پوچ نه تنها توشه ای از معنویات برای خود بر نداشتم که در پیش خدا و ائمه اطهار رو سفید شوم بلکه از نظر مادیات چیزی نداشته و مقدار پولی که آن هم خمسش را نداده ام که از آن وجه باقیمانده به اشخاص ذی صلاح بدهید تا برایم نماز و روزه بگیرند و توای مادر مهربانم ،از صمیم قلب تو را دوست دارم ،ای کاش می دانستی چه شور و شوقی دارم ،به هر حال از خداوند تبارک و تعالی توفیق سلامتی و صبر و برد باری برای شما خواهانم .اما همسر گرامی ام ،می دانم برای این راهی که من انتخاب کرده ام و این لباسی که من بر تن کرده ام کاملا واقف هستی و خود شما از پیروان حضرت زینب هستید می دانستم همسری انتخاب کرده ام که از نعمت های خدادادی است و در برابر تکلیف الهی سر تسلیم فرود می آورد و با رفتن این حقیر به جبهه های جنگ دعای خیرت بدرقه راهم می باشد .درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشا دوش زینبیان زمان ،حاملانی از آل بتول هستید .اینک که سر آغاز زندگی نوین برایمان بود ،جنگ را به زندگی شیرین ترجیح دادیم .برای همیشه تو را می ستایم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق ،سلامتی و سعادت برایت خواهانم .
و ای برادران و دوستان گرامی :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه بر ندارید که در این زمان مرهون و بقاءعمر جمهوری اسلامی می باشند . اگر لحظه ای غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامی جان تازه ای می گیرند و خون شهدای عزیز را پایمال می کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می شوند .عمرتان را در راه تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه های زندگی را در گرد آوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان به کار گیرید .نیکی ها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید ،امید وارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما دوستان عزیز دارم .خدا حافظ به امید دیدار در یوم الحساب .
امام حسین (ع) فرمودند :
اگر دین محمد (ص)جز با کشتن من پا بر جا نمی ماند پس ای شمشیرهاپیکرم را قطعه قطعه کنید .
پس اگر جمهوری اسلامی با خون ما حیات می گیرد ای مسلسل ها پیکرم را در بر بگیرید . خرمشهر – 20/ 11/ 1364غلامرضا ملاحی

 




خاطرات
شهید غلامرضا ملاحی:
دشمن با تمام توان به ارتفاعات میمک که در دست برادران ارتش بود ،هجوم آورد .با توجه به موقعیتهایی که دشمن در مرحله اولیه عملیات به دست آورده بود ،از طرف فرماندهی سپاه دستوری مبنی بر جلوگیری از ورود دشمن به خاک کشورمان به لشگر 11 امیر المومنین (ع)صادر گردید .
فرماندهی لشگر در راستای ماموریتی که به وی ابلاغ شده بود ،دستور داد تا تعدادی از گردان های رزمی از پیشروی آنان جلو گیری به عمل آورد .شهید ملاحی به عنوان فرمانده طرح و عملیات لشگر به منطقه عملیات عزیمت نمودند .
پس از شناسایی اولیه از چگونگی عملیات و پیش روی دشمن ،شهید ملاحی به همراه فرماندهی لشکر، پیامی را داده بودند که فرماندهان گردان های عمل کننده ،برای درگیری و جلو گیری از پیشروی دشمن خود را به منطقه برسانند .
قبل از آن ،واحدهایی از اطلاعات و عملیات و عناصری از واحد های رزمی به جلو رفته و با دشمن در گیر شده بودند .این در حالی بودکه واحد های ارتش به لحاظ فشار بیش از حد دشمن مواضع پدافندی خود را از دست داده و در حال عقب نشینی بودند .
بعد از در یافت پیام فرماندهی لشگر و عملیات مبنی بر وارد شدن گردان های پیاده ،من و برادر محسن کریمی خود را به منطقه عملیات رساندیم .این اولین بر خورد ما با برادر کرمی ،فرماندهی لشگر در در منطقه در گیری بود . با فرماندهی لشگر 84 خرم آباد ارتش در حال گفتگو بود .پس از صحبت کوتاهی که با ایشان داشتیم ،قرار براین شد که در لحظه رسیدن نیرو های خودی ،ضمن در گیری با دشمن ، شرایطی ایجاد شود که واحدهای ارتش مجبوربه عقب نشینی نشوند .
سراغ شهید ملاحی را گرفتیم .برادر کرمی گفتند :ایشان به جلو رفته است ،برو با وی هماهنگی لازم را به عمل بیاور .من هم بدون معطلی از روی جاده به راه افتادم .پس از مدت زمان کوتاهی به صحنه در گیری نزدیک شدم ،از روی تپه ای می خواستم اوضاع را ببینم که صدایی شنیدم .عبد الله ،تو کجایی ؟بیا اینجا !با شما کار دارم .او همیشه مرا به اسم صدا می زد .
به سمت پایین تپه نگاه کردم .شهید ملاحی و شهید پاینده را دیدم که هر دو در حال حرکت به جلو بودند .من هم شروع به صحبت کردم و می خواستم به آنها برسم .کمتر از صد متربا با لای تپه ای که بر نیروهای عراقی مسلط بود ،نمانده بود که به آنها برسم وبه آنها دست دادم و از سلامت بودن آنها خوشحال شدم .
یادم هست که آن لحظه رو بوسی من با آن دو شهید بزرگواربود پس از چند دقیقه ای احوال پرسی از من پرسیدند :بچه هایت کجا هستند ؟منظور از بچه ها نیرو های گردان بودند .من در جواب گفتم :نزدیک است برسند ،برادر زارعی همراه آنهاست .او برای بار دوم گفت :پس کی می رسند ؟تو می دانی اگر تانکها از این گرده ها رد شوند ،دیگر نمی شود جلوی آنها را گرفت .من دو باره جواب دادم :الان می رسند ،شما بگو ما چکار کنیم ؟در همین حال که با او صحبت می کردم ،در گیری خیلی شدید شد .و زد و خورد نیروهای خودی با عراقی ها بیشتر می شد که از هر طرف صدای شلیک گلوله از زمین و هوا و صدای حرکت خود روهای سنگین و تانکهای عراقی در پشت تپه خیلی نزدیک شده بودند ،به گوش می رسید .
با توجه به نزدیک شدن آنها ،خود را برای مقابله با آنها آماده کردیم .در هنگام دویدن به طرف تپه ای که عراقیها در پشت آن بودند ،یک لحظه شهید ملاحی بر گشت .چشمش به یکی از نیروهای بسیجی که آر پی جی زن هم بود ،افتاد. با دست به او اشاره کرد که بیاید ولی بسیجی که در کنار تخته سنگی نشسته بود ،متوجه نشد ،گویا مجروح بود .شهید ملاحی رو به من کرد و گفت :برو آن بسیجی را یا لا اقل آر پی جی و مهمات او را همراه خود بیاور .تانکهای عراقی دارند از تپه بالا می آیند .با اسلحه کلاش که نمی شود جلو آنها را گرفت .بدون معطلی به سمت آن برادر بسیجی دویدم ،شاید چند قدمی بیشتر از آنها فاصله نگرفته بودند که نا گهان صدای شلیک گلوله 133 م م مرا متوجه خود کرد .
خود را روی زمین انداختم .در حالی که دراز کش روی زمین خوابیده بودم ،سرم را به طرف شهید ملاحی و شهید پاینده بر گرداندم ،با توجه به گرد و غبار ناشی از گلوله ،چیزی ندیدم .به ذهنم رسید که هر دوی آنها به شهادت رسیدند ،چرا که گلوله درست به چند قدمی آنها خورد .پس از چند لحظه که گرد و غبار از بالای سرم رد شد ،از جایم بلند شدم .به طرف آنها رفتم .
وقتی که رسیدم ،پیکر قطعه قطعه شده شهید ملاحی ،آن اسطوره دفاع مقدس را دیدم که در همان لحظه اول به لقاءالله پیوسته بود ،اما شهید پاینده هنوز زنده بود.

 

سال 1363 ،مدتها بود که به مرخصی نیامده بودم .در خواست چند روز مرخصی کردم .پس از موفقیت به مرخصی آمدم .تنها یک شب در خانه بودم که صبح روز بعد ،شهید غلام ملاحی ،فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ 11 امیر الومنین (ع)به منزل آمد .
گفت :با توجه به اینکه عملیات عاشورا در منطقه میمک شروع شده و یکی از یگانها ناکام مانده ،ما موظفیم آنها را حمایت کنیم .لذا از این ساعت مرخصی شما لغو می باشد و شدیدا به شما نیاز مندیم .حتما باید بیایید و ما را یاری کنید ،تا به اهداف و نتایج واقعی عملیات برسیم .علیرغم حجم مشکلات و گرفتاریها ،دستور فرمانده خود را پذیرفتیم .اسباب و اثاثیه و امکانات شخصی خود را آماده کرده و با آنها به منطقه عملیات رفتیم .همان روز با یک گروه شناسایی متشکل از برادران شهید غلام ملاحی ،محمد حجازی ،اسد بسطامی ،حاج یادگار امیدی و جانباز سعد الله منصوری از منطقه ای به نام گرگنی وارد منطقه حائل مرز ایران و عراق شدیم. شروع به فعالیت اصلی گشت و شناسایی و دریافت اخبار و اطلاعات کردیم .عملیات از شب قبل آغاز شده بود .حجم مبادله آتش طرفین بسیار سنگین بود .عراق شکست خورده و فعالیت کاهش یافت .رزمندگان ،منطقه را به دست گرفتند .به ما خبر دادند که تعدادی از پرسنل لشکر 11 شهید شده اند. باید به کمک آنها می رفتیم .با ماشین تویوتا که داشتیم به منطقه محل حادثه رفتیم .فکر کردیم توسط هلی کوپتر های عراقی که با لا سر آنهاست بکلی از بین رفته اند .
یک لحظه در حال دور زدن بودیم که یکی از مجروحان اشاره کرد که حرکت نکنید و بایستید .آنها با مین بر خورد کرده بودند و ما داشتیم داخل میدان مین دور می زدیم .انفجار شدیدی رخ داد .خود رو با مین بر خورد کرد .افراد گروه شهید یا مجروح شدند .بطوری که در همان مرحله اول ،محمد حسینی و بسطامی شهید شدند .در میان آن همه گرد و غبار ودود ،از جا بلند شدم .بدنم بی حس و طرف چپ و پشتم بسیار درد داشت .یکی مرا صدا زد :آقای فتحی زاده بیا اینجا !نگاهی انداختم .دیدم شهید محمود حجازی درست از کمر با پایین بدنش قطع شده و تنها با لا تنه اش باقی مانده بود .گفت:چند وصیت دارم ،به شما بگویم .اگر شهید نشدی ،عمل کن .وصیتهایش را شنیدم .یکی از وصیتهایش این بود که :چند روز قبل ،یک خود رو در دست داشتم که خراب شد .نخواستم از پول بیت المال هزینه کنم 800 تومان از دوستم مجید (که بعداَ شهید شد )قرض گرفته ام ،داخل کیفم هست آن را به ایشان بدهید .خواستم بر گردم ،دیدم شهید ملاحی می گوید :فتحی زاده ،مرا از زمین بلند کن و از این نقطه هموار تر دور تر ببر ،نکند دست عراقی ها بیفتم و اسیر شوم وچون هر دو شدیدَا از ناحیه کمر مجروح شده بودیم ،به نا چار کنار هم دراز کشیدیم و دیگر چیزی متوجه نشدم که در بیمارستان همدیگر را دیدیم .
نویسنده خاطره ،در تاریخ 25/12/1378 به هنگام پاکسازی مناطق جنگی از مواد منفجره ،بهرام آباد مهران به شهادت رسید ند.

 

غروب دلگیری بود .غروبی که بوی خون ،ایثار ،شجاعت و شهادت می داد .دشمن بعثی عملیات ایزایی انجام داده بود ،پیش بینی می شد که وارد صالح آباد شود .اهالی صالح آباد ،نزدیک ایلام مستقر شده بودند و شهر تقریبا خالی از سکنه بود .جهت حفاظت از مقر سپاه ،وارد شهر صالح آباد شده بودیم .خبر های خوبی به گوش نمی رسید .دشمن بعثی تمام توان خود را به تلافی شکست هایش به کار برده بود و قصد وارد شدن به خاک میهن اسلامی را داشت. بچه های لشگر حضرت امیر (ع)، به صورت دسته های آر پی جی زن مسلح شده بودند .
پس از گذشت چند روز ،ماتمی جان ستان ،لشگر را فرا گرفت .بچه ها پیکر عزیزی را آوردند .چقدر مظلوم بود. با همان مظلومیت او را به خاک سپردیم .آن غروب غم انگیز ،غروب ستاره تابناک شجاعت ،شهامت و انسانیت ،غلام ملاحی بود .
شهید کاظم فتحی زاده (دراسفندماه 1378برانفجار مین ودرحال پاکسازی مناطق غرب کشوربه شهادت رسید)

 

اوایل جنگ شهیدی را به بنیاد شهید ایلام آورده بودند ،آدرس آن نوشته شده بود :ایلام- شاد آباد – روبروی راهنمایی و رانندگی – پلاک .. اما اسم نداشت .وقتی ما به آدرس فوق مراجعه کردیم دیدیم چنین کسی ندارند و در آن محله چنین رزمنده ای با این شخصات وجود ندارد .مدت زیادی در معراج شهداءآن را نگهداری کردیم ،به تمام شهر های استان مراجعه کردیم و کوچکترین نتیجه ای حاصل نشد :با لا خره مجبور شدیم با هماهنگی مرکز او را به کرمانشاه منتقل و به تهران بفرستیم .قرار شد فرداآمبولانس تهیه کنیم و کار انجام شد . خود رو از ایلام حرکت می کند ،در نزدیکی ایوان در ورودی روستای کل کل ،لاستیک آمبولانس می ترکد و چپ می کند :درب باز می شود و جسد از تابوت بیرون می افتد .مردم روستا جمع می شوند .وقتی مشاهده می کنند متوجه می شوند این شهید – بچه همین روستاست .او را در آغوش می گیرند و به استقبالش می آیند .

سید ماشا ء الله رحیمی:
باران نوزدهم دی ماه شصت و دو آن قدر شدید بود که سیل راه افتاده بود. معمو لا در این مواقع گروه های شناسایی فعالیت بیشتری دارند .این وضعیت به گروه های شناسایی این امکان را می دهد که از اصل غفلت یا غافلگیری طرف مقابل استفاده کنند و به عمق مواضعشان نفوذ کنند .کاظم فتحی زاده یکی از نیروهای نترس و زبده است که نام و آوازه اش بین همه بچه های لشگر 11 امیر المومنین پیچیده .همه او را می شناسند .شجاعت ، دلاوری ، صلابت و چابکی کاظم بر کسی پوشیده نیست .مدتی ا ست که وارد گردان ما شده و هر وقت که لازم می داند به شناسایی می رود .همین چند لحظه پیش بود که بهش گفتم :کاظم بریم شناسایی !
فقط لبخندب از سر رضایت زد .انگار منتظر همین جمله بود تا بلند شود و وسایلش را جمع و جور کند .باید به منطقه "دره مالی" عراق نفوذ می کردیم .باران یکی دو روز پیش آن قدر زیاد بود که سیل راه افتاد و آب تمام بستر رودها و چاله چوله های منطقه را در نوردید . شب که شد راه افتادیم .من و کاظم فتحی زاده و سه نفر دیگر از بچه های گردان ابوذر .بیشتر شناسایی ها در شب انجام می گیرد .تاکتیکی است که خود عراقی ها هم متوجه شه اند .برای همین است که شب ها خیلی مواظبند و تمام معبر های ورودی یا بستر رودخانه های فصلی و شیارها را مین گذاری می کنند .خوب می دادنند که گروه های شناسایی چطور در پناه شب تا عمق مواضعشان نفوذ می کنند .
از خط دشمن گذشتیم .مقر ها و عقبه نیروها به دقت شناسایی شد .کاظم کروکی مقرها و تمام سنگر ها را روی کاغذ کشید .هوا داشت روشن می شد .بر گشت به عقب امکان پذیر نبود .می بایست جایی خودمان را پنهان می کردیم ، و کردیم . غذای کافی به همراه خود نیاورده بودیم و گرسنگی داشت اذیتمان می کرد .آب قمقمه ها هم در حال تمام شدن بود .آب را باید می گذاشتین لحظات آخر .هنوز که اتفاقی نیافتاده بود .زمان به کندی می گذشت و گرسنگی بیش از پیش اذیتمان می کرد. چاره ای جز تحمل کردن نبود .آن قدر ماندیم تا هوا گرگ و میش شد . کاظم گفت :بلند شید بریم !
گفتم :به نظر تو هنوز زود نیست !
کاظم گفت :نه !کلی راه باید برویم !
گفتم :"بزار هوا کاملا تاریک بشه !
کاظم گفت تا ما بلند شیم و چند قدم بر داریم هوا به اندازه کافی تاریک می شه !
راه افتادیم .از همان جایی که آمده بودیم بر می گشتیم اما یک دفعه کاظم تغییر مسیر داد و به شیار دیگری پیچید .
گفتم :چکار داری می کنی کاظم ، راه رو عوضی می ری !
به آرامی گفت :راهرو بلدم ، باید تغییر مسیر بدیم .
چرا ؟مگه چی شده ؟
می ترسم عراقی ها سر راهمان دام گذاشته باشن !
هر طور میلته !
همه به ستون ، پشت سر کاظم در حرکت بودیم .
هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود .همان طور که داشتیم پیش می رفتیم ، یک دفعه کاظم گفت :تکان نخورید !هول کردم .از ذهنم گذشت :گیر افتادیم و کمین خوردیم !
صدای کاظم بود که بلند شد :همان جا که هستین بایستین !
گفتم :چی شده کاظم :
کاظم گفت :نگاه کن سید !
با انگشت گودی کف شیار را نشانم داد خوب که دقت کردم دیدم یک مین تله ای والمر در کف شیار کاشته اند .کاری که به فکرکمتر کسی می رسید .آن طرف شیار یک مین دیگر والمر قرار داشت که با سیم تله هر دوشان را به هم متصل کرده بودند .قبل از آن که سیم با بدن کاظم تماس پیدا کند ، او متوجه قضیه شده بود .کاظم مشغول خنثی کردن مین ها شد .با عصبانیت گفتم :داری چکار می کنی مرد !
کاظم گفت دارم خنثی شان می کنم !
گفتم :برای چی این کارو می کنی ؟
کاظم گفت :به خاطر حیوانی ، جانداری که اگه احیانا از اینجا گذشت پاش به این مین ها بر نخورد !
گفتم :بابا گور پدر حیوان ، ولشان کن !
کاظم گفت :نه !باید خنثی شان کنم و کرد .
مانده بودم چه بگویم .اما انگار کسی در دلم مرا سرزنش می کرد .من به چه فکر می کردم و کاظم به فکر چه بود .

سید ما شا ء الله رحیمی:
گروه ویژه تشکیل شده بود .یک گروه ویژه که از بهترین لشکر بودند .کار این گروه تعقیب و از پای در آوردن نیروهای عراقی موصوف به" فرسان" بود . همان گوش برهایی که مدتی بود از عمق خاک عراق به پشت عقبه نیروهای ما نفوذ می کردند و ضربات بدی به نیروها وارد می کردند .بیشتر اعضای این گروه از کردهای وابسته به رژیم بعث بودند . کارشان شناسایی نقاط حساس و کمین کردن در پشت عقبه نیروهای خودی بود .هر بار که نفوذ می کردند ، تا ضرباتی وارد نمی کردند ، امکان نداشت که به عقب بر گردند .تا حالا چندین بار کمین زده اند و عده ای از بچه ها را شهید کرده اند.
گوش هاشان را بریده اند و با خود برده اند .هر جفت گوش قیمت گرانی دارد .هر جفت گوش پنجاه هزار دینار پول کمی نیست .گروه فراسان آن قدر سریع ؛ چابک و خطر ناک هست که آوازه وحشتشان تمام منطقه را گرفته است .تمام نیروهای مستقر در خط به خوبی می دانند که گروه فرسان از هر منطقه یا نقطه ای که بگذرد ، تا ضرباتی وارد نکنند ، امکان ندارد بر گردند .با دسته های ده نفری و بیست نفری وارد منطقه می شوند ،از بیراهه ها وارد می شوند و از همان جا ها دوبار ه به خاک عراق بر می گردند .
برای همین بود که به دستور فرمانده لشکر محمد کرمی و سایر اعضای فرماندهی ، یک گروه ویژه تشکیل داد که افرادش از بهترین گردان ها و گروهان ها انتخاب شده بودند .کار این گروه تعقیب گوش بر ها و از بین بردن آنها بود .پانزدهم مرداد ماه 1363 بود که علی بسطامی از اطلاعات عملیا ت لشکر به مقر گردان آمد .قرار بودبه شناسایی منطقه آزاد خان کشته برویم .علی بسطامی فرمانده اطلاعات لشکر به دنبال رد گروه فرسان بود .من هم عضو گروه ویژه بودم و می بایست ردی ،نشانی از آنها پیدا کنم .شب که شد چهار نفر از بچه ها را انتخاب کردم و به راه افتادیم .نرسیده به خط اصلی ، رو کردم به علی و گفتم :علی جان از خط اصلی عبور کنیم و بعد نمازمان را بخوانیم !
علی گفت :نه آقا سید !اگه از خط پدافندی عبور کنیم جلویمان میدان مین هست ، می ترسم آنجا مشکلی پیش بیاد و نتوانیم نمازمان را بخوانیم ، بذار همین جا نماز بخوانیم .
علی از بچه ها فاصله گرفت و رفت در یک گودی کوچک که آن طرف تر بود ، مشغول نماز خواندن شد .چند لحظه صدای گریه بلند شد .اول فکر کردم حتما یکی از بچه هاست ؛ اما بعد دیدم صدای هق هق زدن اوست که در داخل گودی بلند می شود .تا حالا ندیده بودم که علی گریه کند .آوازه شجاعتش را شنیده بودم ، بهم گفته بودند که هر لحظه اراده کند تا بیست متری سنگر بعثی ها می رود و هیچ کس جلودار ش نیست ، شنیده بودم که چقدر با نیروهایش دوست و رفیق است ، اما ندیده بودم که این مرد ، این آدمی که این آوازه را به هم زده ، گریه کند .صدای گریه اش را به وضوح می شنیدم .بی اختیار بلند شدم رفتم کنارش .دست به دعا بود :خدایا می خواهم مجرد شهید شوم !خدایا امشب ماموریت مهمی در پیش داریم ، خودت کمک کن که با سر بلندی این ماموریت را انجام بدیم !خدایا اگر قرار است مشکلی ، خطری پیش بیاید ، آن را تنها نثار من کن !
چه حالی داشت !بی آنکه خلوتش را به هم بزنم از کنار چاله بلند می شوم .می آیم پیش بقیه .نمازش را که خواند به گروه ملحق شد . خودش بلند می شود و برای بچه های چای درست می کند .غذا را خودش بین نیروها تقسیم می کند تا کسی بلند می شود که کاری انجام دهد ، التماس می کند که بنشیند تا او همه کارها را انجام دهد .
همیچ باورم نمی شود . مسئول اطلاعات عملیات لشکر با آن نام و آوازه ای که به هم زده بود ، طوری رفتار کند که همه را به شگفتی وا دارد .
شام که خورده شد ، راه می افتیم .از خط پدافندی بعثی ها می گذریم و با عبور از همان جاده کمربندی عراقی ها که تمام منطقه را به هم وصل می کند ، مقرهایی را که در مناطق خزینه و شهابیه است شناسایی می کنیم .علی جلو دار است .تا قبل از عبور از خط پدافندی پشت سر نیروها حرکت می کرد ، اما همین که نزدیک خط اصلی می شویم ؛ خودش جلو می افتد .من اولش مخالفت می کنم .
تو که تا چند لحظه پیش پشت سر همه بودی چطور شد که حالا جلودار می شوی !
علی گفت :من باید جلودار باشم !
گفتم :نه ، من باید جلودار باشم ، وجود تو برای لشکر خیلی اهمیت داره !
علی گفت :تو را به خدا اذیت نکن !
و جلو تر از هم راه می افتد .کار شناسایی تمام می شود اما ردی از گروه فرسان نیست .فقط مقرهای جدیدی که در منطقه ایجاد شده ، توجه علی را بر می انگیزاند .انگار عراق می خواهد در منطقه آماده می شود .
گروه فرسان وحشت عجیبی در منطقه ایجاد کرده بود .کسی به درستی اطلاعی از سازماندهی و چگونگی کار و برنامه شان نداشت .

مدتی بود که در برابر این گروه ، به دستور فرمانده لشکر 11 امیر المومنین و فرمانده عملیات لشگر غلام ملاحی گروه ویژه ای تحت عنوان گروه ضربت تشکیل شد که کارش تعقیب و از بین بردن اعضای گروه فرسان بود . هوای داغ مرداد ماه 1363 و آن دشت های سوزان و ملتهب مهران و چنگوله بد جوری آدم را کلافه می کرد .چند قدم که راه می رفتی ، عطش طوری جلوه می کرد که انگار سالهاست آبی ننوشیده ای .درست مثل خود دشت . مثل همین خاک گرم و سوزان که هر چه آب ؛، روی آن بریزی اصلا نمودی ندارد .باز هم لب تشنه و تاول زده است .
هجدهم تیر ماه شصت و سه بود که غلام فلاحی فرمانده عملیات لشکر دستور داد که برای کسب اطلاع از وضعیت دشمن در منطقه ، هر طوری شده باید اسیر بگیریم .غلام چیزی خواسته بود که بعید به نظر می رسید .همه اش دنبال چگونگی تشکیل سازمان گروه فرسان یا آن گوش برهای لعنتی بودیم .باید می دانستیم که اینها کی اند و چطور سازماندهی و هدایت می شوند و چگونه خود را به عقبه نیروهای ما می رسانند و از آنجا ضربه می زنند .تا حالا چند بار جلوی راه بچه ها کمین کرده بودند و عده ای شان را شهید کرده بودند .تنها چیزی که می دانستیم این بود که آنها کرد هستند ، همین .
یک ماه گذشت .
یادگار امیدی فرمانده اطلاعات عملیات بود . من هم مسئولیت گروه دیگری از بچه ها را به عهده داشتم .هوای گرم مرداد ماه شصت و سه آدم را کلافه می کرد .اما در پوشش همین گرما و هوای دم کرده گوش برها از خط عبور می کردند و می آمدند پشت سر نیروهای خودی و آنجا کمین می کردند .مدتی بود که بد جوری منطقه را نا امن کرده بودند .آوازه وحشت و قدرتشان در همه جا پیچیده بود .بیش از همه از منطقه "سر خر" عبور می کردند .
انگار آنجا مرز سفیدی بود که هیچ خطری تهدیدشان نمی کرد .خوب جایی را انتخاب کرده بودند ."سرخر" با آن هم شیار پیچ در پیچ ، توی روز روشن آدم را به هراس می انداخت ، چه رسد به این که نا امن باشد .دل شیر می خواست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد.
به خصوص زیر حرارت و گرمای مرداد ماه که افتاب عمود بر پیکرت تازیانه آتش بزند .اما تحت هر شرایطی می بایست بر اساس دستور لشکر ، هم به دنبال گوش بر ها می گشتیم ؛ هم از عراقی ها اسیر می گرفتیم .حاج یادگار آمد و نیروها را توجیه کردیم .نیروها به دو گروه تقسیم شدند که مسئولیت یک گروه با حاج یادگار بود و مسئولیت گروه دوم با من .
غروب روز دوشنبه هفدهم مرداد ماه بود که راه افتادیم .از جاده آسفالت مهران –دهلران گذشتیم و هفده کیلو متر به عمق خاک عراق نفوذ کردیم تا به منطقه "ته لیل" رسیدیم که حایل بین مهران و دهلران بود. بر روی ارتفاعات "ته لیل" عراقی ها یک پایگاه زده بودند .پشت سر ارتفاعات ، تپه ای بود که تیر بار دوشکا را روی آن مستقر کرده بودند .تیر بار جایی قرار گرفته بود که هر جنبنده ای که قصد نفوذ از آن سمت را داشت ، جان سالم به در نمی برد .پایگاه جاده مواصلاتی نداشت و برای همین تدارکات نیروهای عراقی با قاطر صورت می گرفت .اهمیت آن نقطه در این بود که روی بخش وسیعی از منطقه دید و تیر کامل داشت .عصر بود که دو نفر از عراقیها در حالی مشاهده شدند که با قاطر برای پایگاه آذوقه می بردند .
یادگار گفت :باید هر طوری شده پایگاه را دور بزنیم و محاصره شان کنیم !
گفتم :فکر خوبیه !اما باید با نهایت دقت این کار انجام بگیره !
همه اش به این فکر می کردیم که چطور یکی از آن سربازها یا درجه دارهای بعثی را زنده بگیریم ..این مهمترین هدف بود و برنامه بعدی هم تعقیب و به دام انداختن گوش بر ها بود .
بین پایگاه و تپه ای که تیر بار دوشکای بعثی ها روی آن مستقر بود ، شیاری بود که هر موقعیتی را به هم متصل می کرد .قرارشد کاظم فتحی زاده به اتفاق چند نفر دیگر از بچه ها در میانه شیار ؛ یعنی همان جایی که عراقی ها با قاطر تدارکاتشان را انجام می دادند ، کمین بزنند .
کار سختی بود .گرمای هوا و التهابی که از زمین بخار می شد امکان فعالیت چندانی به آدم نمی داد .اما چاره ای نبود .به هر نحو ممکن و تحت هر شرایطی باید کار را می کردیم .هدف گرفتن اسیر بود .کسی که بتوان تازه ترین اطلاعات را ازش کسب کرد .
این برای فرماندهی لشکر و قرار گاه مهم بود .کار باید طوری صورت می گرفت که تا آنجایی که امکان داشت درگیری به وجودنیاید.
چند نفر از افراد به عنوان گروه گشتی به طرف نقاط در نظر گرفته شده حرکت کردند .می بایست قبل از هر اقدامی از آخرین وضعیت پایگاه ها اطلاع پیدا می کردیم .افراد گروه گشت چند ساعت بعد از گشت خسته بودند و نوعی نگرانی و ناراحتی در چهره شان هویدا بود .
به کاظم فتحی زاده گفتم :چی شده ؟چرا ناراحتین ؟
کاظم گفت :لو رفتیم !؟
حاجی یادگار گفت :چی گفتی ؟!لو رفتیم ؟
سر گروه گفت :متاسفانه عراقی ها متوجه حضور ما در منطقه شدن !
گفتم :چطور ممکنه !؟ما که نهایت دقت را کرده ایم !
حاجی یادگار گفت :حالا چه کارا کردین !؟
سر گروه گفت عراقی ها در همان مسیرهای که رفت و آمد داشته ایم ، کمین گذاشته اند !
حالا پایگاه های بعثی ها کاملا آماده و هوشیار بودند .هیچ چاره ای نبود .هر طوری شده باید کار را یکسره کنیم .باید ، باید یکی از آن بعثی ها را به اسارت بگیریم .باید می رفتیم و کاری می کردیم .سی و هشت نفر از آنها آماده شدند .شب از راه رسیده بود و جز من و حاجی یادگار و آن چند نفر افراد گشتی بقیه نیروها نمی دانستند که عراقی ها از حضور ما در منطقه مطلع شده اند و در آماده باش کامل به سر می برند . قرص ماه از آسمان پرتو افشانی می کرد و سطح زمین را نور باران کرده بود .شب که مهتابی باشد برای عملیات یا تک شبانه زیاد مناسب نیست .اما چاره ای نبو د .
نیروها را از مسیری عبور دادیم که تنها یک باریکه راه از میانه آن می گذشت بقیه مسیر یا پرتگاه بود یا صعب العبور .
کاظم فتحی زاده جلو دار ستون بود . پشت سرش من بودم و حاجی یادگار و بقیه نیروها هم پشت سر . ستون داشت به جلو حرکت می کرد که به ناگاه سر و کله چند نفر از عراقی ها در جلوی ستون ظاهر شد .باریکه راه بود و هیچ راه بر گشتی وجود نداشت .
پایین پرتگاه بود و قسمت بالا هم صخره ای و صعب العبور .کم کم سر و کله چند نفر دیگرشان هم پیدا شد .آنقدر نزدیک و ناگهانی این اتفاق افتاد که افراد گروه با عراقی ها ادغام شد .شب مهتابی سطح زمین را مثل روز روشن کرده بود .کاظم مکثی کرد و گفت :حالا چکار کنیم ؟گفتم بخوابید روی زمین !
کاظم خیز برداشت و تمام ستون سر و سینه را به خاک چسباند .به همان حالت سینه خیز مسیر آمده را دوباره بر گشتیم .
به بقیه افراد گروه گفتیم که قضیه چیه .خود را به شیاری رساندیم که در ابتدای باریکه راه بود .داخل شیار که شدیم ، افراد همگی جمع شدند .به همه گفتم که قضیه چیست و چرا بر گشتیم .مایی که تا همین چند لحظه پیش در چنگال نیروهای عراقی بودیم ، به طرز شگفت آور و اعجاب انگیزی از دامشان بیرون آمدیم .یعنی آنها ما را ندیده بودند ؟یا نه ، ما را دیده اند و حتما چهار سمتمان را محاصره کرده اند ؟
حاجی یادگار گفت :از داخل همین شیار با لا بریم و بعد محاصره شان کنیم !
گفتم :باشه این کار را می کنیم !
از میان شیار رو به سمت با لا حرکت کردیم و بعد به جایی رسیدیم که با لا تر از همان نقطه ای بود که همین چند لحظه پیش چند نفر از عراقی ها را آنجا دیده بودیم .افراد گروه تقسیم شدند و بالای سرشان موضع گرفتند .حالا باریکه راه کاملا در زیر دست قرار گرفت و پایین آن هم پرتگاه بود .به نظر می رسید که عراقی ها محاصره شده اند .در زیر نور شب مهتابی باز سر و کله دو نفرشان در نزدیکی باریکه راه خودنمایی می کرد .حالا وقتش بود . عملیات باید سریع و برق آسا انجام بگیرد .
فرمان آتش صادر شد و در گیری سختی در گرفت .حمله سریع و برق آسا بود .عراقی ها هیچ فکرش را نمی کردند که به دام بیفتند .
درست همان دامی که آنها از قبل برای ما تنیده بودند ، خودشان در آن گرفتار شدند .زیر نور ماه، تیرهایی که شلیک می شد و آن پایین بر سر عراقی ها پایین می آمد جلوه قشنگی به پا کرده بود .صدای نعره سربازان بعثی به گوش می رسید که خودشان را به پایین پرتگاه پرت کردند .بچه ها هر چه مهمات و نارنجک و آرپی جی بود روی سرشان ریختند .دیگر از سوی عراقی ها تیری به آن صورت شلیک نمی شد .چند نفر از افراد دیگر گروه پایین رفتند و چند لحظه بعد در عین ناباوری سه نفر را در حالی که به اسارت گرفته بودند ، با لا می آمدند وضعیت یکی شان وخیم بود .طوری که چند لحظه بعد هلاک شد .یکی دیگرشان پایش شکسته بود .مدام از طریق بی سیم صدایمان می کردند ، اما به حاجی یادگار گفتم جواب شان را ندهد تا کار را یکسره کنیم .حاج محمد کرمی فرمانده لشکر ، کورش آسیابانی فرمانده قرار گاه، محمد کرمی فرمانده قرار گاه و غلام ملاحی همگی منتظر تماس ما بودند .مدام حاج کرمی از پشت بی سیم داد می زد که چی شده ؟شما کجا هستید ؟آیا به مقصد رسیده اید یا نه !؟اما اول جوابش را ندادیم تا کار یکسره شد .حالا وقت بر قراری تماس بود . .به فرمانده لشکر و بقیه گفتیم که عملیات با موفقیت انجام گرفته و کادوی بچه های گروه ضربت هم در اولین فرصت ممکن تقدیم شان می شود .

 

 


ایثار و شهادت
با توجه به این که مخاطب ما در بحث فرهنگ ایثار و شهادت عمدتاً جامعه جوان میهن اسلامی است، شهید استاد مطهری در رهبری نسل جوان جامعه اشاره می فرمایند که رهبری نسل جوان یک مسئولیت عمومی است نه یک مسئولیت صرفاً فردی. عموم جامعه و بخصوص رهبران و مدیران در رهبری نسل های بعدی وظیفه دارند.
در دین مقدس اسلام هم مسئولیت ها را مشترک دانسته اند، یعنی افراد مسئول یکدیگر هستند، نه افراد که نسل ها مسئول یکدیگر هستند. شهید مطهری این را نه تنها به افراد بلکه به نسل ها اطلاق می کنند. نسل ها در قبال یکدیگر وظیفه دارند که ارزشها و آرمانها و دستاوردهای نسل قبلی را بگیرند، بشناسند و آن را به نسل بعدی منتقل کنند؛ ضمن این که رهبری نسل ها همیشه از یک روش و متد خاص پیروی نمی کند. اصل ،رهبری و انتقال این ارزشهاست. مطابق با زمان باید از ابزارهای مختلف استفاده شود و این ارزشها و دستاوردها به نسل های بعدی منتقل می گردد. ایشان مسئولیت دینی را به دو قسمت تقسیم می کند و می گوید: در دین مقدس دو نوع مسئولیت داریم: یکی مسئولیت کار و دیگری مسئولیت نتیجه. در مسئولیت کار وظیفه ما این است که آن کار را انجام بدهیم و نتیجه به دنبال آن حاصل خواهد شد. واجبات از این مقوله است. مثلاً در مورد نماز، صرفاً انجام نماز با آن شرایطی که گفته شد، برای ما کفایت می کند و نتیجه را به دنبالش دارد.
اگر ما نماز را باشرایطی که گفته شده به خوبی به جای بیاوریم، نتیجه به دنبالش حاضر می شود. اگر نماز را به خوبی انجام دهیم، نتیجه آن حاصل می شود، ولی در مسئولیت معطوف به نتیجه، هدف، رسیدن به آن نتیجه است؛ یعنی باید به نتیجه برسیم و ابزار را باید مطابق با آن استفاده کنیم. موضوع دفاع، از این مقوله است. خداوند می فرماید: مسلمانان باید از جان و مال و آبرو و دینشان دفاع کنند و ابزار را باید خودشان متناسب با روز فراهم کنند. یعنی باید یک روز با شمشیر و روز دیگر با سلاح های مدرن برای مقابله با دشمن مجهز شویم. این را در شرع مقدس، مسئولیت معطوف به نتیجه می گویند.
پیامبران الهی هم که وظیفه هدایت و رهبری جامعه را داشتند، به طور عمده متناسب با زمان خودشان از وسیله های مختلف استفاده می کردند. حضرت موسی معجزه اش اژدها شدن عصایش بود، به دلیل این که در زمان حضرت موسی موضوع سحر و جادو، موضوع روز بود و ساحران و جادوگران، مردم را با روش های کار خودشان می فریفتند و عصای حضرت موسی تبدیل به اژدها شد و نیرنگ آنها را نقش بر آب کرد. در زمان حضرت عیسی (ع) معالجات بیماریهای سخت با روش های مختلف موضوع روز بود و این بود که معجزه حضرت عیسی زنده کردن مردگان بود. در زمان حضرت رسول موضوع فصاحت و بلاغت و کلام و بیان، موضوع روز بود و ما می بینیم که معجزه پیامبر ما یک معجزه مکتوب یعنی قرآن کریم است که این، از افتخارات مسلمانان است که قلم و کلام و بیان، معجزه پیامبر آنها است.
خداوند متعال در آیات 15 تا 17 سوره احقاف ویژه گی های نسل صالح را بر می شمرد و گفته شده که این آیات مرتبط با حضرت سید الشهدا (ع) است؛ گرچه این ویژه گی هایی که بر شمرده شده واقعاً با روش و منش سید الشهداء سازگاری دارد. در آن سوره می فرمایند که از ویژگی های نسل صالح که در اینجا من پنج ویژه گی را برمی شمرم، یکی روح قدردانی و شکر گذاری نسبت به نعمت ها و موهبتهای خلقت است که به فرد و نسلهای گذشته و به پدر و مادرش عطا شده است.
وخدا را شکر کنید که به خاطر نعمتهایی که او و نسل های گذشته اش داده است. دومین ویژه گی این است که از خداوند توفیق عمل در کارها می خواهد: خدایا به من توفیق عمل صالح بده. ویژگی سوم این است که به نسل آینده و اصلاح نسل آینده توجه دارد. چهارم این که حالت توجه و بازگشت از تقصیر ها و کوتاهی هایی که در گذشته داشته، توفیق و آرزوی اجابت توبه را دارد؛ .و پنجمین ویژه گی را در نهایت تسلیم به حق و مقرراتی که خداوند در تکوین و یا تشریع برای او قرار داده است، می داند و نهایتاً این که خداوند می فرماید: ما اینها را از اصحاب جنت قرار دادیم و این گونه افراد و این گونه نسل است که ما اعمال نیکوی آنها را می پذیریم. گاهی هم استفاده می کنیم که از ویژگیهای نسل این است که توجه به تریبت و نسل آینده دارد و خدا را شکر می کند؛ به خاطر این که نعمتهایش را بر نسلهای گذشته نازل کرده و از خداوند می خواهد که در ذریه و نسل بعدی او هم صلاح و رستگاری قراردهد.
ما با همین اعتقاد دینی باید به دنبال این باشیم که نسبت به تربیت نسل آینده خودمان وظیفه داریم و باید نسبت به تربیت نسل آینده احساس وظیفه کنیم؛ همان طور که نسل های گذشته در رابطه با ما این وظیفه را انجام دادند.
تاریخ پر افتخار دفاع مقدس و تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامی که بعنوان یک حماسه ملی و یک افتخار در تاریخ میهن اسلامی ثبت شده، دستاوردها و ارزشهای بسیار زیادی را برای ما به ارمغان گذاشته است؛ یعنی شهدا و در رأس آن حضرت امام راحل. وظیفه تک تک ما بخصوص مسئولان و کار گزاران نظام است که این ارزشها و دستاوردها را به خوبی بشناسیم و شاخصه های آن را استخراج کنیم و آنها را به نسل های بعدی منتقل کنیم.
انقلابی که تمام صف بندی ها و معادلات قدرتها و شیطان های کوچک و بزرگ را در منطقه و در سطح بین الملل به هم ریخت و حرکت بزرگی را آغاز کرد که هنوز که هنوز است امروزه می بینیم که ملت های مستضعف و ملل مسلمان از انقلاب ایران الگو می گیرند. در این انقلاب وظیفه ما است که بتوانیم بخوبی ارزش ها را بشناسیم و به نسل بعدی منتقل کنیم.
آیا دستگاهها و نهادهای ما و مجموعه قانونگذاری و مجریان ما و تک تک افراد ما و وزارتخانه های ما واقعاً به این وظیفه عمل کرده اند؟ آیا ما وظیفه خود را در خصوص شناخت ارزشهای نسل دوران انقلاب، نسل های گذشته و نسل دفاع مقدس و انتقال آن به نسل جدید انجام داده و به آن عمل کرده ایم؟ آیا دستگاه های تعلیم و تربیت ما این وظیفه را بخوبی انجام داده اند؟ آیا دستگاه قانونگذار ما این وظیفه را به خوبی انجام داده است؟ آیا در نظام آموزشی ما که مخاطبان عمده ما دانش آموزان و دانشجویان هستند، واقعاً به این وظیفه پرداخته شده است؟ آیا در عرصه فرهنگ و هنر به این وظیفه پرداخته ایم؟ آیا ما در نیروی مقاومت بسیج به این وظیفه خوبی عمل کرده ایم؟ اگر خوب و صادقانه عملکرد خودمان را مرور کنیم، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که آنطور که باید و شاید نتوانستیم وظیفه خود را آن گونه که در خور شأن این حماسه های بزرگ و این فداکاری ها و ایثار گری هاست در قبال آنها انجام بدهیم؛ پس نباید توقع داشته با شیم که نسل آینده هم آنچه را که در این دوره در اختیار ماست بخوبی به نسل های آینده منتقل کند. ما با همین اعتقاد در نیروی مقاومت بسیج اقداماتی را در دست انجام داریم ،البته به اعتقاد ما در نیروی مقاومت بسیج اقداماتی را در دست انجام داریم؛ البته به اعتقاد ما این گونه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت باید به مرحله ترویج به مفهوم نهادینه شدن در همه عرصه های جامعه بیانجامد، نه اینکه در مرحله تبلیغ باقی بماند. ما عمدتاً به بحث تبلیغ می پردازیم، ولی در مرحله ترویج به مفهوم این که فرهنگ ایثار و شهادت به خوبی شناخته و نهادینه شود، قطعاً وظیفه خودمان را بخوبی انجام نداده ایم. اگر معتقد هستیم که مدیران و رهبران، فرهنگ ساز هستند و قصد نهادینه کردن این فرهنگ را در جامعه دارند، باید رفتار، عملکرد، تفکر و بینش مدیران ما در مرحله عمل، متناسب با رفتار شهدای ما، بزرگان ما و ایثارگران ما باشد. ما تا چه اندازه در انتساب هایی که داریم به این ارزشها اعتقاد داریم؟ چقدر در گزینش های خود به این ارزشها اعتقاد داریم؟ چقدر در قانونگذاری های خود در این جهت حرکت کرده ایم؟ آیا به صرف قرار دادن یک معاونت امور ایثارگران در وزارتخانه به این وظیفه عمل می کنیم؟ آیا صرف برخی کمک های مادی می تواند این فرمنگ را نهادینه کند؟ به اعتقاد ما تا این فرهنگ در رفتار مسئولین نظام ساری و جاری نشود، این فرهنگ نهادینه نمی شود. این مدیران هستند که رفتارهای پسندیده را تشویق و رفتارهای ناپسند را تنبیه می کنند. اگر رفتار متناسب با فرهنگ ایثار و شهادت در یک نهاد و در حوزه مسئولیتی تمام مدیران در سطح جامعه ارزشگذاری شود، این رفتار می تواند نهادینه شود.
ما در نیروی مقاومت بسیج به جهت اینه خودمان را وامدار بسیجیان ایثار گری می دانیم که درس، بحث، مال و زن و فرزند و زندگی را رها کردند و با نفس مسیحایی امام راحل به جبهه شتافتند و به درجه شهادت نایل آمدند و یا به مقام جانبازی در آمدند و یا دوران اسارت را گذراندند، نیروی مقاومت بسیج به برکت آن سابقه پر حماسه و با معنویت، امروز وظیفه خودش می داند که به انحای مختلف در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت گامهای بلندی را بر دارد. با توجه به توسعه جغرافیایی پایگاه های بسیج در سراسر کشور از شهرها، روستاها، ادارات، مدارس و دانشگاهها و با توجه به آحاد اقشار جامعه که در نیروی مقاومت بسیج حضور دارند، اعم از اساتید، دانش آموزان، دانشجویان، هنرمندان و روحانیون و با توجه به این که این عزیزان در این مجموعه بسیج وجود دارند، بحمد الله پتانسیل های بزرگی در نیروی مقاومت بسیج است که با انگیزه های بسیار بالا و هزینه های بسیار کم می توان در این جهت گام های موثری را بر داشت؛ گرچه این وظیفه یک وظیفه ملی است و ما نیازمند کمک و پشتیبانی دستگاه های مسئول در سطح جامعه هستیم.
ما الان شاهد هستیم که نیروی مقاومت بسیج به عنوان دستگاهی که مشمول بند (د) ماده 159 قانون برنامه سوم توسعه است، متأسفانه در شورای فرهنگ ایثار و شهادت هیچ حضوری ندارد، گرچه ما اگر در هیچ کجای این نهادها و مصادر تصمیم گیری هم حضور نداشته باشیم، ترویج و گسترش این فرهنگ را وظیفه خودمان می دانیم. به استناد همان آیات و روایاتی که ذکر کردیم هم فردی و هم تشکلاتی؛ ولی طبیعتاً اگر این توانها، فکرها، طرحها و ایده ها در یک جا جمع شود و حمایت قوی صورت گیرد، اعتقاد ما بر این است که مؤثرتر است.
سرتیپ پاسدارمحمودتشکری

 
دوشنبه 8 فروردین 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

دستگیر,حمید رضا

فرمانده واحد تخریب تیپ یکم امیرالمومنین(ع)لشکر4بعثت (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

در دهانش همیشه چیزی شبیه طعم خدا جاری بود .مدام زبانش در تراوش کلماتی بود که بوی عصمت و مزه ی معنویت می داد .چقدر این کلمات طعم کرامت و بزرگی می داد ؛چقدر این آیات نور افشان ،عطر عشق و عظمت آسمانی می دادند ،همیشه هم این طور بود .راه که می رفت ،از رفتن که می ایستاد ،و گاه که می نشست ،مدام این طعم تربناک در دهانش بوی بهار وصل می داد .بوی اجابت و آرامش ؛چیزی شبیه شهد شیرین از خود رفتن و به او رسیدن .در خلوت خاکریزها انگار کسی از درون به او نوید می د اد ،نوید وصل ،و او بارها راه افتاده بود و به ابتدای آن دروازه رسیده بود ،و به چشم خود دیده بود که در گستره ی آن فضای وسیع و نامتناهی چه سرها که پر از سودای سبکباری و چه دلها که لبریز از ذکر زیبایی بودند . او آرام آرام ،در پس خلوت خاکریز ها ودر کناروصل های مبارکی که با رقص خون رقم می خوردند، لب باز می کرد و می خواند :الذی خلق الموت والحیاه لیبلوکم الیکم احسن عملا .و باز زیر لب زمزمه می کرد و می گفت :اوست خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا بیازماید تان که کدام یک از شما نیکوکارتر است .و باز دل می سپرد به آن وسعت بی کران که شکوه حضورش را در دل و جان حس می کرد .گاه به یاد می آورد که در سالی از همین سالها ،درست سا ل 1345 بود که چشم هایش به باور به دنیا آمدن رقم خورد و چه روز ها که در بستر زمان سپری کرد و کم کم پاهایش حس راه رفتن بر ضربان زمین را لمس کرد و به دنیای دانایی پای نهاد .هنوز پنج بهار را پشت سر نگذاشته بود که دستش از دامن پر مهر مادرش کوتاه شد .دیگر از حضور آن همه مهربانی و آرامش خبری نبود .سایه ی فقرداشت بر شانه های خانواده آوار می شد .اما انگار حضور مادر در فضای خانه حس می شد .انگار او بود که گهگاه صدایش می زد :حمید ،پسرم !توکلت به خدا باشد .درست حس می کرد، خود مادرش بود که بهش قوت قلب می داد .مدام مواظبش بود و هر از گاهی صدایش می زد .کمتر احساس تنهایی و غربت می کرد .این حضور پر حلاوت و شیرین ،در برابر آن همه سختی و تنهایی به او امید و نیرو می داد . مثل هم سن و سالانش در روستا به شبانی روی آورد .مدتی گذشت وحالامردی شده بود مقاوم و صبور و پرتلاش و امید وار .درس می خواند .به مدرسه می رفت و گاه که از مدرسه بر می گشت ،کتابی به دست می گرفت و به همراه گله به دامن کوه و دشت پناه می برد .در خلوت آن دشتها ،در سایه ی آن درختها و در پناه آن کوهها ،مدام می خواند .معنی دانایی را حس می کرد و هر آنچه را یاد می گرفت به ذهن سیالش می سپرد . دیگر بار آن همه فقر و سختی ،او رااز رسیدن به راه های روشنی باز نمی داشت .درست بر خلاف جریان رودخانه حرکت می کرد .هر چقدر مشکلاتش بیشتر می شد ،او مقاوم تر و استوار تر قد علم می کرد .
حا لا به سن جوانی رسیده بود .سالهای سخت و سنگین فقر را پشت سر گذاشته بود .این سالها ،در بلای این همه لحظه های رها شده در باد ،هیچ اتفاقی نیفتاده بود که در دام گناه و هوس بیفتد .انگار کسی او را مدام راهنمایی می کرد ، جهت های روشنی را نشان می داد و او راه افتاده بود و درست در ابتدای دروازه های نور قرار گرفته بود.هیچکس فکرش را نمی کرد که روزی او در قامت مردی پاک و استوار در ابتدای دروازه های روشنایی بایستد ، فریاد بزند و بگوید :به دام گناه نیفتید .و این را با تحکم خاص بیان می کرد .از بیهوده زیستن گریزان بود .حتی در بین انقلاب ،بارها دیگران رابه صفوف انقلابیون دعوت کرده بود و بر علیه سایه های ظلم و زور شعار داده بود .توی در توی مدرسه بارها دیده بودند که با شور و سرور دستاوردهای انقلاب را به دیگران باز گو می کند .همین عشق و احساس او را به حضور در کمیته های انقلاب سوق داد و چندی بعد جوان دلربا و برومندی را دیده بودند که تن پوشی سبز به تن دارد و آرمی از آن پنجه های قدرت ایمان جهان را به عشق و عدالت و قیام بر علیه ظلم و ستم دعوت می کرد .چقدر این لباس ها بر قامت رعنا و آن چهره ی دوست داشتنی اش می آمد .چقدر زیبا و آسمانی شده بود آدم حظ می کرد که مدام نگاهش کند. او در جایی بایستد و به کرانه های دور دست چشم بدوزد و هی نگاهش کنی و ببینی که امتداد نگاهش در کجای آسمان گره می خورد ،حالا سرباز سبز سربداری شده بود .دلش ،دستش ،وجودش پر از شور رسیدن بود . رسیدن به جایی که همیشه مسیر آن گام گذاشته بود و داشت به پیش می رفت .
صدای انفجار می آمد صدای توپهای ترس و تجاوز .دوستش به زیر زنجیرهای قهر و قساوت پر پر شده بود .بوی باروت آبی آسمان را پوشانده بود .خاک پر از زخمهای گلگون غریبی بود .همه جا را گرفته بود .تانکها مدام تیر شلیک می کردند .از دهانه تفنگها آتش و خون می بارید .توی شهر بلوا شده بود .همه جا با صدای بلند مردم را به مبارزه و حضور در میدان جنگ دعوت می کرد. گروه گروه از نیروها داشتند راهی میدانی می شدند ،که دشمن در آن معرکه گرفته بود. از همان روزی که این تن پوش سبز را پوشیده بود .مدام منتظر کسی بود که صدایش بزند :حمید !حمید جان !راه بیفت تا برویم .و راه افتاد ،درست مثل دیگر بچه های رزمنده راه افتاد توی میدان جنگ .میان آن سنگر ها و خاکریزها شور و سرور ،عاشقانه می وزید .درست مثل دلباخته ای که در صحنه دیدار وجودش را به پای یاری می ریخت .می رزمید و عاشق پرواز کردن بود .اما انگار حجم آن سنگر ها و خاکریزها گنجایش پرواز او را نداشتند .حمید جای بیشتری را می خواست .جایی گسترده و بزرگ که بتواند پشت سر هم بال بزند و بعد به اوج پر بکشد .دیده بودند که توی ارتفاعات میمک ،میان آن دره ها و تپه های پیچاپیچ چگونه جوانی که تن پوش عشق پوشیده بود ،در حین رزم سراز پا نمی شناخت، انگار در دنیای دیگر سیر می کرد .توی دشتهای گرم و سوزان شوش مردی را دیده بودند که در گستره دشت ،دردها را به جان می خرید و دشمن را به زانودر می آورد. درارتفاعات کردستان جوان زیبا و رعنا را دیده بودند که بر اوج اجابت پر می زند و مدام نگاهش به آسمان بود .در دل دشتهای مهران ،میان قربتهای قلاویزان دستهای جوانی را نظاره کرده بودند که مدام تشنه آغوش کهکشان بود . او را دیده بودند که در دل شب زمزمه های عاشقانه اش در گوش زمان جاریست ونمازش شبیه نور ستاره هایی است که گرداگرد ماه حلقه زده اند .از نماز که فارغ می شد آسمان را نگاه می کرد و آن همه ستاره درخشان که بر سقف آن آویزان بودند چقدر دوست داشت که در دل آن اوج آن فضای لایتناهی خانه ای داشته باشد و فضایی که بتوان در آن تمام عصمت عشق را در آغوش گرفت .گاهی به مرخصی می رفت و در بین خانواده حضور می یافت مدام از آسمان از عبودیت عشق و شهد شیرین شهادت حرف می زد .طوری حرف می زد که دلها از فرط شور و شعف به لرزه می افتاد .همیشه به همسرش می گفت من دیر یا زود شهید می شوم .از تو می خواهم احمد و معصومه را خوب تربیت کنی .آخرین باری که به مرخصی آمد حرف ها و گفته هایش مثل همیشه نبود .از جایی و طوری صحبت می کرد که انگار با دنیا بیگانه است .
در چشمهایش ،در عمق آن نگاه های نافذ نورانی رازی نهفته بود که معنی رهایی می داد .همه می دانستند که حمید سیر در حقیقتی دیگر دارد به جایی که مثل هیچ جا نیست .چهره اش چقدر زیبا و نورانی شده بود .پدر ،همسر ،بچه ها و خواهر هایش این حس عجیب را لمس کرده بودند .همه می دانستند که حمید به ابتدای دروازه عشق رسیده است .تنها یک قدم مانده تا وارد دروازه نور شود .آن روز که از اهل خانه خداحافظی کرد و آخرین نگاهش بر چهره ها افتاد ،همه دیده بودند که در پس آن چشمهای معصوم و زیبا بارقه ابدی نهفته است .آن پا ها ،آن دستهایی که بارها میادین مین را در نور دیده بودند و آن همه خوشه انفجار از جلوی پاهای نیروها خنثی کرده بود، حا لا داشتند بر قاب آسمان نقش می بستند .همه می دانستند که تخریب معنی توده های پر پر شدن را می دهد و جایی که در آن خوشه های انفجاری کاشته می شود،فضایی می خواست که بتوان به راحتی در وسعت آن بال زد و به آسمان پر کشید .آن روز همه دیدند پیکری که غرق در خون پر پر شده بود ،پاهایش در امتداد آسمان و دستهایش در دامنه دعا برقاب کهکشان آذین بسته بود و در زمین اجتماعی گرد آمده اندو پیکری را به تشیع تبرک می برند که فرشته ها در آسمان نامش را اینگونه نجوا می کنند «حمید دستگیر به دروازه آسمان پا نهاد » در میان آن سیل جمعیت مدام جملات حمید آخرین وصیت وارستگی در ذهن زنی می پیچید انگار خود حمید بود که به زن می گفت :«همسرم !زندگی یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زود ،امتحان پس بدهد ، اگر من داوطلب جبهه ,برای حق و اسلام می روم ،شاید موقع امتحانم فرا رسیده است .از اینکه تو را و فرزندانم را تنها گذاشته ام ،امید وارم مرا ببخشی .چون ما ایمان داریم که نگهدار ما خداوند است و چون خدا را قادر مطلق می دانیم پس نگران نباش .امیدوارم بعد از من بچه ها را خوب تریبت کنی .او تو خواهش می کنم که همیشه به یاد خدا باش و کارهایت را برای رضای خدا انجام بده ...
شهید «حمید دستگیر »پس از سالها حماسه آفرینی در15/2/1367درجبهه مهران به شهادت رسید تا پاداش سالها مجاهدت خود رااز معبودش بگیرد.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ایلام ومصاحبه با خانواده دوستان شهید

 

 

خاطرات
سال 1366 به یگان تخریب لشکر 11 امیر المومنین (ع) معرفی شدم و به جمع برادران بسیجی و سربازان جان برکف پیوستم. پس از احوال پرسی به بحث و گفتگو و صحبت و شوخی کردن پرداختیم . یکی از برادران لباس ساده و خاکی به تن داشت و از همه ساده تر و خاکی تر به نظر می رسید . چند ساعتی که گذشت ، از آنان پرسیدم مگر شما فرمانده ندارید ؟ آنان پس از مکث کوتاهی ، به همدیگر نگاه کردند و اظهار نمودند که فرمانده ما به مرخصی رفته است و این آقا که بیش از اندازه با وی شوخی کردید ، جانشینی یگان رزمی تخریب را بر عهده دارد .
پس از عملیات نصر 8 ، به علت مجروحیت فرمانده یگان تخریب ، شهید حمید دستگیر به عنوان فرمانده منصوب گردید . در عملیات والفجر 10 در منطقه شاخ شمیران یک نفر از بچه های تخریب چی به شهادت رسیده بود و حمید به خانواده اش قول داده بود تا پیکرش را از منطقه عملیاتی شاخ شمیران که در تصرف نیرو های عراق بود ،به عقب بیاورد .
عراقیها ، پیکر ها را به عنوان طعمه قرار داده و در آنجا کمین کرده بودند . به اتفاق حمید به آن نقطه رفتیم .علیرغم شرایط سختی که بر آن منطقه حکم فرما بود ، با شجاعت و فرماندهی هوشیارانه ی حمید، پیکر تعدادی از شهدا را به عقب آوردیم و شهید دستگیر مثل همیشه به وعده اش وفا نمود .

برای مین های کاشته شده دشمن ،نام حمید بسیار آشنا بود ،با دستهایش آشنا بودند ،زیرا آن را جا بجا می کرد و در شب های مهتابی ،آنها را در زمین می کاشت .
هنگام کار، لب های همیشه متبسمش ،ذکر خدا را زمزمه می کرد .او فرمانده دلاور و مظلوم گردان تخریب لشکر 11 حضرت امیر (ع) بود. با نیروهای تحت امر خود ،رابطه ای بسیار صمیمانه و برادرانه داشت. یک شب حدود ساعت 12 ،به در خواست گردان ما حمید با تعداد ی از برادران تخریب چی به مقر گردان آمدند تا شیارهای محل تردد نیروهای دشمن را مین گذاری نمایند. نیروها ،مین ها را به محل کار انتقال دادند و وقتی نگاه کردم ،دیدم حمید نیست . گفتم : بچه ها !پس آقای دستگیر کو ؟آنها هیچ عکس العملی نشان ندادند . پس از مدتی که گشتم ، صدای زمزمه ای به گوشم رسید . او مشغول خواندن نماز شب بود . گلوله های خمپاره 60 میلی متری که به اطراف او اصابت می کردند ،هیچ گاه نتوانستند در ارتباط او با معبود خویش خللی وارد سازند . پس از اتمام نماز آمد. لبخندی زد و چیزی نگفت . آسمان کاملَا مهتابی شده بود . حمید مشغول کاشتن مین ها شد . فقط خودش آنها را مسلح می کرد . دیگر نیروها فقط مین ها را در محل کاشت قرار می دادند . این کار تا ساعت 5 صبح ادامه داشت . حمید نماز صبح را نیز در میدان مین خواند و به مقر گردان بر گشتیم .
احمدوند همرزم شهید

 

شهید کیست؟
از نظر اسلام هرکس به مقام و درجه شهادت نائل آید و اسلام با معیارهای خاص خودش او را شهید بشناسد، یعنی واقعاً در راه هدفهای عالی اسلامی به انگیزه برقراری ارزشهای واقعی بشری کشته بشود، به یکی از عالی ترین و راقبترین درجات و مراتبی که یک انسان ممکن است در سیر صعودی خود نائل می گردد که از نظر اسلام او شهید است و قداست دارد. حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می فرماید:
سه کس کشته شوند:
یکی مردی که با جان و مال خود در راه خداوند جهاد کرد تا آنکه در نبرد با دشمن کشته شد، چنین فردی شهیدی است که خداوند او را مورد آزمایش قرار داده و در بهشت خواهد بود.... او در زیر سایه عرش خداوند است و فقط پیامبران به سبب پیامبری خویش بر چنین کسی برترند.
دومی، آن است که از گناهان خویش بترسید و با جان و مال خود در راه خدا جهاد کرد و با دشمن به نبرد بپردازد و به شهادت برسد. این شهادت موجب پاک شدن او از گناهان است، زیرا شمشیر جهاد در راه خدا گناهان را از بین می برد. چنین کسی می تواند از هر یک از درهای بهشت که اراده کند، وارد آن شود، زیرا بهشت هشت در دارد و برخی از درها بر برخی دیگر فضیلت دارند. جهنم نیز هفت در دارد.
سوم منافق است که با جان و مال خویش بجنگد و با دشمن روبرو شود و در این حال کشته شود. این فرد در آتش خواهد بود، زیرا شمشیر، نفاق را از بین نمی برد.
در عصر ما بسیاری از مردم حتی گروهی از جوانان علاقه مند نسبت به گریه بر امام حسین معترضند و بعضی صریحاً در گفته های خود این کار را غلط قلمداد می کنند، مدعی هستند که این کار معلول غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه، آثار اجتماعی بدی دارد و موجب ضعف و تأخر و انحطاط ملتهایی است که به این کارها عادت کرده اند.
محمد مسعود در کتاب خود می نویسد: در حالیکه مسیحیان روز شهادت مسیح را جشن می گیرند ،مسلمانان بر امام حسین گریه می کنند و به عزا می نشینند.
او نوشته بود یک ملت بر شهادت شهیدش می گرید، چرا که شهادت را شکست و نامطلوب و امری نبایستی و موجب تأسف می پندارد و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می گیرد، زیرا آن را موفقیت و مطلوب و مایه سرافرازی و افتخار می شمارد.
راز بقاء امام حسین این است که نهضتش از طرفی منطقی است، بُعد عقلی دارد و از ناحیه منطق حمایت می شود و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است، ائمه اطهار که به گریه بر امام حسین سخت توصیه کرده اند حکیمانه ترین دستورها را داده اند این گریه است که نهضت امام حسین را در اعماق جان مردم زنده نگه می دارد.البته به شرط آنکه گروهی که بر این مخزن عظیم گمارده شده اند، بدانند چگونه بهره برداری کنند.
ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود، آه و ناله سر دهد، ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار کن از معرکه بار می آید. ولی ملتی که هزارسال و دوهزار سال شهادت شهیدش را جشن می گیرد، خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار است و می گردد.
حاصل اشکال و ایراد این نویسنده و اشخاص دیگری که مثل او می گویند برداشت یک ملت از شهادت، شکست و عکس العمل آن آه و ناله و گریه و نتیجه آن ضعف و زبونی و تسلیم گرایی و ملتی دیگر برداشت از شهادت موفقیت عکس العمل آن جشن و شادی و نتیجه آن روحیه نیرومند و اعتلاجوست.
اتفاقاً قضیه برعکس است؛ شادی کردن در شهادت شهید، از بینش و فردگرایی مسیحیت ناشی می شود و گریه بر شهید از بینش جامعه گرایی اسلام.
البته در مقام توجیه عمل عوام الناس نیستیم. برخی از مردم ما به امام حسین فقط به چشم یک آدم نفله شده و یک مظلوم که کشته شدنش صرفاً ترحم انگیز است و از ناحیه او هیچ اقدام قهرمانانه و تحسین آمیز صورت نگرفته است، می نگرند.
توصیه های اصلی که از طرف پیشوایان ما در مورد گریه بر شهید وارد شده است و البته با توجه به همین فلسفه، افرادی که با فرهنگ اسلامی عمیقاً آشنا هستند، در عزاداری اباعبدالله شرکت می نمایند.
اصولاً مسأله جشن و شادمانی به نام شهادت مسیح معلوم نیست از چه زمانی و به وسیله چه کسی ابداع شده است؟ اما می دانیم که در اسلام گریه بر شهید توصیه شده است. لااقل در مذهب شیعه از مسلمات شمرده می شود. اول باید مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم.
آیا مرگ فی حد ذاته برای فرد، امری مطلوب است؟ موفقیت است؟ آیا دیگران باید مرگ او را برایش موفقیت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به حساب آورند؟
نظرات مکاتب درباره مرگ:
می دانیم که مکتبهایی در جهان بوده اند ـ شاید الآن هم باشند ـ که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه و رابطه مرغ با قفس می دانسته اند. قهراً از نظر این مکتبها مردن، خلاصی و آزادی است و خودکشی مجاز است. (مانی) مدعی معروف پیغمبری، چنین نظریه ای داشت. طبق این نظریه، ارزش مرگ، ارزش مثبت است، مرگ برای هرکسی باید امر مطلوبی باشد و مرگ هیچکس تأسف ندارد. آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه و شکسته شدن قفس تأسف ندارد، شادی دارد.
نظریه دیگر این است که مرگ، عدم و نیستی است. فنای کامل است، نابودی است، برعکس زندگی، وجود و هستی است. بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی، بود بر نبود، ترجیح دارد، زندگی هرچه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد.
نظریه دیگر این است مرگ نیستی و نابودی نیست. انتقال از جهانی به جهان دیگر است اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و در چاه افتاده با چاه نیست. بلکه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و کشاورز با مزرعه است. رابطه دنیا با آخرت و رابطه روح با بدن، چنین رابطه ای است. مردمی که جهان بینی آنها درباره روابط انسان و جهان چنین جهان بینی باشد، بدیهی است که برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و مخوف است. اینها از مرگ می ترسند زیرا از خود و کرده های خود می ترسند. اولیاءالله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزو است. آرزویی که لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد و به گفته علیعلیه‌السلام اگر نبود که خداوند اجل معین برای آنها نوشته است، طرفه العینی روحهای آنها در بدنهاشان از شوق ثوابها و خوف عِقابها باقی نمی ماند. درعین حال اولیاءالله هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته ایم، می دانند هرچه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می کنند به کلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طلب طول عمر می کنند.
می بینیم که طبق این بینش محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاءالله با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچ وجه منافات ندارد. قرآن کریم خطاب به یهود که مدعی بودند ما اولیاءالله هستیم می فرماید اگر شما اولیاءالله باشید باید مرگ برای شما یک امر محبوب و آرزویی باشد. بعد می فرماید ولی اینها هرگز آرزوی مرگ نمی کنند، زیرا اعمالی که پیش فرستاده اند آن چنان ظالمانه و جنایت کارانه است که خود می دانند در آن جهان بر چه وارد می شوند. اینها از گروه سومی هستند که ما شمردیم.
اولیاءالله در دو مورد از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند:
آنگاه که احساس کنند وضعی دارند که دیگر هرچه بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند و برعکس به جای تکامل تناقض می یابند.
صورت دیگر شهادت است .اولیاءالله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می کنند، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد هم عمل و تکامل است (هر عمل نیکی در نردبان تکامل بالاتر هم دارد جز شهادت) و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءالله است. پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی یعنی برای شخص شهید یک موفقیت است بلکه بزرگترین موفقیت و آرزو است.
امام حسین(ع) فرمود: جدم به من فرموده است که تو درجه ای نزد خدا داری که جزبا شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد، پس شهادت امام حسین(ع) برای خود او یک ارتقاء است عالی ترین حد تکامل است.
درسی که از جنبه اجتماعی مردم باید از شهادت شهید بگیرند:
نگذارند فاجعه به صورت یک امر نبایستی بازگو می شود و اظهار تأسف و تأثر می شود که به قهرمانان ظلم و قاتلین شهید مربوط است. برای اینکه افراد جامعه از تبدیل شدن به امثال آن جنایت کاران خودداری کنند.
درس دیگر این است که به هرحال باز هم در جامعه زمینه هایی از شهادت را ایجاب کند پیدا می شود، پس عمل قهرمانانه شهید یک عمل آگاه و قهرمانانه است که به او تحمیل نشده، معمولاً درباره گریه اشتباه می کنند. خیال می کنند گریه همیشه معلول نوعی درد و اندوه و ناراحتی است، خنده و گریه ظاهراً مختصات انسان است حیوانات دیگر لذت و رنج دارند سرور و اندوه نیز دارند اما خنده و گریه مظهر شدیدترین حالات احساسی انسان است. گریه انواع و اقسام دارد، گریه ملازم است با نوعی رقت و هیجان که شخص برای محبوب خود می گرید و خود را با گریه با او متحد می بیند. گریه جنبه از خود بیرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن گریه مانند عشق است که از خود بیرون رفتن است.
گریه بر شهید از صدر اسلام در میان مسلمین متداول بوده و در جنگ احد این مساله بروز و ظهور پیدا کرد.روایتی که در زیر آورده شده است بر این مطلب تاکید دارد که گریه بر شهید در اسلام به خودی خود موضوعیت دارد و تجلیل از شهید در اسلام جایگاه بی بدیلی دارد.
در صدر اسلام در میان شهدای زمان پیامبر آنکه از همه بیشتر درخشید و به او لقب (سیّدالشهدا) یعنی سالار شهیدان در آن زمان دادند جناب حمزه بن عبدالمطلب عموی بزرگوار رسول اکرم بود که در احد شهید شد.
آنان که به زیارت مدینه مشرف شده اند حتماً به اُحُد هم مشرف شده اند و قبر جناب حمزه را در احد زیارت کرده اند. حمزه که از مکه به مدینه مهاجرت کرده بود کسی را نداشت خودش تنها بود. وقتی که پیامبر اکرم از اُحُد برگشت به مدینه ،دید درخانه همه شهدا گریه هست جز خانه جناب حمزه .حضرت فقط یک جمله فرمودند: همه شهدا گریه کننده دارند جز حمزه که گریه کننده ندارد. تا این جمله را فرمود صحابه رفتند به خانه هایشان و گفتند حمزه گریه کننده ندارد.
زنانی که برای فرزندان یا پدران یا برادران خود گریه می کردند به احترام پیامبر با احترام جناب حمزه بن عبدالمطلب آمدند به خانه حمزه و برای او گریستند و بعد از این دیگر سنت شد هرکس برای شهیدی می خواست بگرید اول می رفت به خانه حمزه و برای او می گریست.
این جریان نشان داد که اسلام با اینکه با گریه بر میت چندان روی خوش نشان نداده است ،مایل است که مردم برای شهید بگریند، زیرا شهید حماسه آفریده است و گریه بر شهید شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست.
قبل از شهادت امام حسین آن شهیدی که سمبل گریه بر شهید بود و گریه بر او مظهر شرکت در حماسه شهید و هماهنگی با روح شهید و موافقت با نشاط شهید به شمار می رفت جناب حمزه بود و بعد از شهادت امام حسین(ع) این مقام به ایشان انتقال یافت.
قرآن کریم سه مفهوم مقدس را بسیاری از آیات خود توأم آورده است ایمان، هجرت و جهاد. انسان قرآن، موجودی است وابسته به ایمان و وارسته از هرچیز دیگر. این موجود وابسته به ایمان برای نجات ایمان خود هجرت می کند و برای نجات ایمان جامعه و در حقیقت نجات جامعه از چنگال اهریمن بی ایمانی جهاد می نماید.
ایمان
ایمان مهمترین شرط رستگاری بشر است و در نگاه دینی بدون آن، اعمال نیک از کسی پذیرفته نمی شود.
هجرت
هجرت را به دو قسم تقسيم كرده اند.
هجرت صغري، در برابر جهاد اصغر
هجرت كبري در برابر جهاد اكبر.
هجرت صغري آن است كه انسان از محلي كه نتواند در آن شعاير ديني را احيا كند،‌ كوچ كرده و به جايگاهي برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و هجرت كبري آن است كه انسان از هر گونه پليدي، دوري و پرهيز كند. والرجز فاهجر.مدثر5 ، يعني: از خواسته هاي باطل نفس كوچ كرده و به حدي برسد كه نفس، از او طلب گناه نكند. پس يك هجرت صغري،‌ و هجرت كبرايي است كه در برابر آن يك جهاد اصغر و جهاد اكبر مي باشد كه با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. اين عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است كه آنها سعي مي كردند اين معارف را تبيين و به آن عمل كنند.
جهاد جهاد در لسان نبی اکرم و ائمه معصومین به دو بخش تقسیم شده است:
• جهاد اصفر
• جهاد اکبر
جهاد اصغر آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود. جهاد اكبر آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و با تقوي شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پيروز شد. آنانكه به اخلاق الهي متخلق شده اند، خود را در جهاد اكبر پيروز دانسته اند. يك انسان وارسته، منزه و پرهيزكار در جبهه جهاد اكبر پيروز است.
امیر المؤمنین در نهج البلاغه می فرماید:
إنّ الجهاد بابٌ مِن ابواب الجنّه فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّه أولیائه.
همانا جهاد دری از درهای بهشت است. دری که خداوند بروی همه نگشوده است هر فردی لیاقت ندارد که باب جهاد به رویش گشوده شود هر فردی شایستگی مجاهد بوده ندارد. خدا این در را به روی دوستان خاص خویش گشوده است مجاهدین بالاترند از اینکه بگوییم مساوی با اولیاءالله هستند مجاهدین مساوی با خاصه اولیاءالله می باشند.
ایمان، هجرت، جهاد از دید علامه بحرالعلوم
در اين كتاب كه به فقيه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم‏» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى‏رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهميت فوق‏العاده‏اى است; براى سير و سلوك الى الله و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است:
1-اسلام
2-ايمان
3-هجرت
4-جهاد
و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مى‏شود كه پس از طى آنها، سالك الى الله وارد عالم خلوص مى‏گردد، و اين مراحل دوازده‏گانه به شرح زير است:
منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است.
منزل دوم، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
منزل سوم، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
منزل چهارم، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى‏باشد كه از مرتبه و اطاعت‏به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از دارالكفر به دارالاسلام‏ است مانند هجرت مسلمانان از مكه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه.
منزل ششم، هجرت كبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
منزل هفتم، جهاد اكبر است، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است‏با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است.
منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است.
منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيدار كننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى‏شود و اينجاست كه قلب، مركز انوار الهى و افاضات ربانى مى‏گردد.
منزل دهم، ايمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديت و بندگى خدا ظاهر مى‏شود.
منزل يازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله «وادخلى جنتى‏» خطاب به آن شده است.
منزل دوازدهم، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن، متوسل به ذات پاك خداوند مى‏شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
بعد از پيمودن اين عوالم دوازده‏گانه وارد عالم خلوص مى‏شود، و مصداق «بل احياء عند ربهم يرزقون‏» مى‏گردد. اولیاءالله هرگز به استقبال مرگ نمی روند زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل همین چیزی است که نامش عمر است. می دانند هرچه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می کنند. اینها به کلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طلب طول عمر می کنند. طبق این نوع بینش محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاءالله با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچ وجه منافات ندارد.
قرآن به یهودیان خطاب کرده می فرماید اگر شما اولیاءالله باشید، باید مرگ برای شما یک امر محبوب و آرزویی باشد. ولی هرگز اینها آرزوی مرگ نمی کنند زیرا اعمالی که از پیش فرستاده اند، ظالمانه بوده و می دانند عاقبت خودشان چیست. اما اولیاءالله مرگ به صورت شهادت را بلا شرط از خدا طلب می کنند زیرا شهادت دو خصلت دارد.
عمل وتکامل
همانطور که از حدیث نبوی نقل می شود هر عمل نیکی در نردبان تکامل بالاتر هم دارد جز شهادت و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءالله است و در اینجاست که می بینیم مثلاً علیعلیه‌السلام از اینکه می داند مرگش به صورت شهادت نصیبش شده از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد و در نهج البلاغه می گویند مثل من برای شهادت مانند جوینده ای است که به مطلوب خود نائل شده باشد.

شفاعت شهید
در حدیث است که خداوند شفاعت سه طبقه را در قیامت قبول می کند.
• یکی طبقه انبیاء
• بعد از آن طبقه علماء
• بعد فرمود ثمّ الشهداء
از دو طبقه نخست یعنی از طبقه انبیا و طبقه ائمه و علمائی که راه ائمه را پیش گرفتند که بگذریم طبقه ای که در قیامت ظهور می کند،برای شفاعت طبقه شهداء است.
این شفاعت شفاعت هدایت است. ظهور و تجسم حقایقی است که در دنیا و قدمها یافته است. بعد از انبیاء و اوصیاء و عده ای که پیرو واقعی آنها بودند شهدا هستند که گروه،گروه مردم را از ظلمات گمراهی نجات داده و به شاهراه روشن هدایت رسانده اند.
امیر مومنان فرمود: خدا شهدا را در قیامت با بهاء و جلالی و با عظمت و نورانیتی وارد می کند که اگر انبیا از مقابل آنها بگذرند و سوار باشند به احترام اینها پیاده می شوند. اینقدر خدا شهید را با جلالت وارد عرصه قیامت می کند.
در روایت صحیح دیگری از رسول اکرم داریم که شهید از هفتاد نفر را در روز قیامت شفاعت می کند.

عشق و شهادت
علاقه به شخص یا شیء وقتی به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می شود.
عشق اوج علاقه و احساسات است. آنچه که به نام عشق خوانده می شود یک نوع نیست بلکه دو نوع است و کاملاً متفاوت:
1-احساسات انسان گاهی از مقوله شهوت است،
2-احساسات گاهی تحت تاثیر عواطف عالی انسانی خویش است محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می کند.
منشأقداست شهید
شهادت، قداست خود را از ناحیه چه امری دارد؟
بدیهی است که شهادت از آن جهت که کشته شدن است، قداست ندارد بسیاری از کشته شدنهاست که «نفله» شدن است و احیاناً به جای اینکه افتخار باشد ننگ است.
اینجا لازم است از این منظر اقسام مرگ را تعریف کنیم:
1-مرگ طبیعی: شخص عمر طبیعی خود را به پایان می رساند و به طور طبیعی می میرد. این گونه مرگها قهراً طبیعی تلقی می شود؛ نه افتخار آمیزند و نه ملامت خیز و حتی تأسف زیادی به دنبال خود نمی آورند و قهراً اینگونه مردنها «نفله شدن» هم تلقی نمی شود.
2-مرگ اخترامی: در اثر بیماریها مثلا حصبه و وبا و غیره یا در اثر حوادث یا سوانحی از قبیل زلزله و سیل و حوادثی از این قبیل، اینگونه مرگها هرچند علامت یا افتخار ندارد اما «نفله شدن» هست و قهراً موجب تاسف.
3-مرگهایی که پای یک جنایت در کار است، یعنی مرگهایی که از طرف مقتول هیچ عملی صورت نگرفته است و قاتل صرفاً به موجب هوی و هوس خود که وجود طرف را مزاحم منافع خود تشخیص می دهد، او را هدف قرار می دهد. در روزنامه ها مکرر می خوانیم که فلان زن فرزند خردسال شوهرش را سر به نیست کرد. فقط به ظاهر اینکه مورد علاقه شوهرش بوده است و می خواسته قلب شوهر منحصراً در تملک خودش باشد یا فلان مرد به دلیل اینکه فلان زن عشق او را نپذیرفته است، او را کشته است؛ یا در تاریخ می خوانیم که فلان حکمران همه فرزندان حکمران دیگر را قتل عام کرد که در آینده رقابت نکنند. در اینگونه جریانها در ناحیه قاتل جنایت و خباثت وجود دارد و عملش نفرت انگیز تلقی می شود و در ناحیه مقتول مظلومیت، بی دخالتی، نفله شدن و هدر رفتن وجود دارد و عکس العملش در انسانهای دیگر تأسف و ترحم است. بدیهی است که چنین مردنی در عین اینکه تاسف انگیز و ترحم انگیز است، تحسین آمیز نیست و افتخار شمرده نمی شود. زیرا مقتول به هیچوجه دخالتی نداشته است حسادت و عداوت و حقارت طرف موجب شده که بی سبب به قتل برسد.
4-=مرگهایی که خود آنها مرگ «جنایت» است. از قبیل خودکشیها. اینگونه مرگها نفله کردن و هدر دادن خود است، بدترین انواع مرگ است. کسانی که در تصادف اتومبیل کشته می شوند و خود مقصرند، مرگشان از این قبیل مرگها است و همچنین کسانی که در راه یک گناه به هر شکل و هر صورت که باشد، کشته می شوند.
5-مرگهایی که شهادت، است: مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنی یا یقینی یا فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن «فی سبیل الله» از آن استقبال می کند.
شهادت دو رکن دارد:
یکی اینکه در راه خدا و فی سبیل الله باشد، هدف مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید.
دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد.
معمولاً شهادت جنایت هم هست. یعنی عملی که از جهت انتسابش به قاتل جنایت و پلیدی است، از جهت انتسابش به مقتول شهادت است و مقدس.
شهادت به حکم اینکه عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه هدفی مقدس است و از هرگونه انگیزه و خودگرایانه منزه و مبرا است، تحسین انگیز و افتخار آمیز است و عملی قهرمانانه تلقی می شود در میان انواع مرگ و میرها، تنها این نوع مرگ است که از حیات و زندگی برتر و مقدس تر و عظیم تر و فخیم تر است.
تربت شهید
صدیقه کبری فاطمه زهراسلام‌الله‌علیه وقتی که پدر بزرگوارشان دستورتسبیحات معروف را به ایشان دادند، رفت سرقبر عموی بزرگوارش جناب حمزه بن عبدالمطلب و از تربت شهید برای خود تسبیح درست کرد.
این کار یک معنی بزرگ دارد و آن این است که خاک شهید محترم است، قبر شهید محترم است.
انسان برای اینکه اذکار و اوراد خود را بشمارد نیازمند سبحه (تسبیح) است.
چه فرق می کند که دانه های تسبیح از سنگ باشد یا چوب یا خاک و از هر خاکی که بردارد برداشته است ولی ما این را از خاک تربت شهید برمی داریم و این نوعی احترام به شهید و شهادت است. نوعی به رسمیت شناختن قداست شهادت است. بعد از شهادت امام حسینعلیه‌السلام اگر کسی بخواهد از خاک شهید تبرک بجوید از خاک حسین بن علیعلیه‌السلام تهیه می کند.
ما که می خواهیم نماز بخوانیم از طرفی سجده بر فرش و بر مطلق مأکول و ملبوس را جایز نمی دانیم با خود خاکی یا سنگی برمی داریم. ولی پیشوایان ما به ما گفته اند حالا که باید بر خاک سجده کرد بهتر است که آن خاک از خاک تربت شهیدان باشد.
اگر بتوانیم از خاک کربلا برای خود تهیه کنیم که بوی شهید می دهد. یعنی تو که خدا را عبادت می کنی و سر بر روی هر خاکی بگذاری نمازت درست است، ولی اگر سر بر روی آن خاکی بگذاری که تماس کوچکی قرابت کوچکی همسایگی کوچکی با شهید دارد و بوی شهید می دهد، اجر و ثواب تو صد برابر می شود.
امام فرمود: سجده کنید بر تربت جدم حسین بن علی که نمازی که بر آن تربت مقدس کرده اید حجابهای هفت گانه را پاره می کند. یعنی ارزش شهید را درک بکن خاک تربت او به نماز تو ارزش می دهد.
استادشهید؛مرتضی مطهری

دوشنبه 8 فروردین 1390  7:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها