1. گرچه همه سالهای راهنمایی، متوسطه و نوجوانیام هیچگاه دانشآموز درسخوان و سر به راهی نبودم و حاشیههای نوجوانیام در قیاس با دیگر همکلاسیهایم اعتبار بیشتری از وظایف اصلیام یافته بودند و اینک نیز مانند بیشتر مردم که حسرت ایام تلف شده خود را میخورند، من نیز پشیمانم، اما بودند لحظات و ساعاتی که آن روزها برایم لذتبخش بودند و تا امروز نیز لذت وجد و احساس پاکی را که از آنها مییافتم، فراموش نکردهام.
از جمله کارها و سرگرمیهای من خواندن و مطالعه زندگینامهها و سرنوشت قهرمانان تاریخ ایران و جهان بود که گاه آنها را از کتابخانه عمومی شهیدم (ره) به امانت میگرفتم و یا با اندک پول ماهیانهام خریداری میکردم. شاید مهمترین دلایلی که مشوق من بودند، اول آنکه هر بار که با هر قهرمانی که آشنایی مییافتم، با آن احساس همدلی میکردم، در خیالپردازیهایم خود را به جای آنها مینشاندم و تا مدتها همانند آنها بعضی حرکات و جملاتشان را تکرار میکردم. دلیل دیگر این دلبستگی آن بود که این قهرمانان دلیل برتری من بر دیگر دوستانم بودند و من در هر مجلس و محفلی نام و شخصیت و تقدیر آنها را به رخشان میکشیدم و با این کار برتری خود را به آنها میفهماندم، بویژه آنکه آنگاه که بحث از نمره و مدرسه میشد و من در آنها توفیقی نداشتم، مجبور بودم که بحث را به سمتی هدایت کنم که در آن تبحر داشتم و آن نقل زندگی بزرگان بود.
آنگونه که خصلت دوران نوجوانی است، هر دمی را مجذوب و دلبسته شخصیتی بودم؛ شخصیتهای بینالمللی مانند مادر ترزا با همه فداکاریهایش، گاندی و عدم خشونتش، مارتین لوتر کینگ، چهگوارا و... و شخصیتهای ملی همچون نادرشاه افشار و اراده آهنینش، کاوه آهنگر، امام خمینی، شهید همت و... .
ویژگی مشترک این افراد آن بود که همه عمرشان، بخشی از بدنشان و یا جانشان را فدای آرمانشان کرده بودند و این برای نوجوانی که فقط در فضای «صفر و صد» تنفس میکرد، وجدآفرین بود و شور و احساسات مرا برمیانگیخت.
اینک سالها از دوران نوجوانی من گذشته، در طی این سالها بسیاری از آن شخصیتهایی که برایم بت شده بودند و ادایشان را درمیآوردم اعتبارشان را از دست دادهاند، حداقل اینکه دیگر برایم قهرمان نیستند. برخی از آنها نیز همانند موسولینی، هیتلر و... نه تنها قهرمان نیستند که منفور و مطرودند. با تمام این اوصاف، گذشت زمان و تکامل عقلی هنوز هژمونی و اعتبار برخی از آنها نه تنها پایان نیافته بلکه بر اعتبار آنها افزوده شده و هر روز بیشتر به بزرگی آنها واقف میشوم. مهمترین این شخصیتها شهید دکتر مصطفی چمران است. دلبستگی من به چمران از آن جهت بود که او با اصالت دادن و ایمان به آرمانهایش همه چیز خود را از جمله ثمره سالهای تحصیلش در آمریکا که میتوانست برای وی نتایج و مواهب دنیایی قابل توجهی را به دنبال داشته باشد، زن و سه فرزندش تقریباً برای همیشه، دلبستگی عجیب او به مذهب شیعه حتی در سالهای تحصیلش در آمریکا و در نهایت شرکت وی در آموزشهای رزمی و چریکی بدون توجه به تفاوتهای خود با دیگر همرزمان و چریکهای تحت آموزش.
در زیر تلاش میشود تا با توجه به فراز و نشیبهای زندگی شهید چمران که گاه نسبتی با سیاست پیدا میکند به زندگی و «جهان زیست» آن بزرگوار اشارهای نمایم و سیاست دلخواه ایشان را نشان دهم.
2. در کشورمان شخصیتهایی هستند که تقدیرشان تجلیل و تحسین است؛ اما هیچگاه خوانده نمیشوند. بیش از آنکه با افکار و آرایشان آشنا باشیم، نام و چهره آنها زینتبخش کوچه و خیابانهای ماست. به درستی که تاریخ محصول کنش قهرمانان است و هیچ ملتی در تاریخ ماندگار نمیشود، مگر آنکه بزرگانی مسیر حرکت آن را تعیین کردهاند. ادامه حیات یک ملت نیز تنها در سایه تجدید خاطرات گذشته و تصویر جاودانهای برای آینده مسیر است. به علاوه اینکه مفاهیم متعالی چون عشق، وطن دوستی، آرمانگرایی و ... به خودی خود بیمعنایند و تنها آنگاه معنی مییابند که برخی با ایمان بدانها معنا میبخشند.
باده از ما مست شد، نی ما از او عالم از ما هست شد، نی ما از او
دکتر مصطفی چمران از جمله مردان بزرگ و اهورایی است که در تاریخ ایران برای همیشه ماندگار خواهد بود. در دو دهه گذشته نام و سیمای محزون ایشان برای بسیاری یادآور خاطرات سالهای جنگ تحمیلی بوده است، بعد از شهادتش، نامش را گرامی داشتهاند و بزرگترین بزرگراه پایتخت را به یاد ایشان نامگذاری کردهاند، اما به جرأت میتوان گفت از معدود شخصیتهای تاریخ معاصر است که کمتر به آرا و آرمانهایش پرداخته شده است. در چند سال گذشته حتی بحثهایی در باب گرایشهای سیاسی ایشان به چپ، یا راست، یا نهضت آزادی مطرح شده و به نظر میرسد که مطرح کنندگان چنین مباحثی به خیال خود آن بزرگمرد را در یکی ار چارچوبها قرار میدهند، بدون آنکه حتی یک بار زندگی و آثار محدود ایشان را مرور کرده باشند.
شهید چمران فارغ الحصیل رشته فیزیک پلاسما از یکی از دانشگاههای آمریکا (برکلی) بوده است، سالهای تحصیل در آمریکا عملاً به دو کار مشغول بوده، یکی تحصیل علم و صرف وقت در آزمایشگاهها و دیگری برگزاری جلسات و گردهماییهای مذهبی. بسیارند کسانی که هنوز مراسم دعای کمیل چمران را به خاطر دارند، حتی ایشان در برههای از زمان دست به ترجمه دعای کمیل میزند تا استفاده از آن برای دیگران راحتتر باشد. خود نیز در یکی از مناجاتهایش گفته است:
«خدایا میدانی.... در آن روزگاری که طرفداری از اسلام به ارتجاع و قهقراگرایی تعبیر میشد و کمتر کسی جرأت میکرد از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همهجا، حتی سرزمین کفر، علم اسلام را برمیافراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام میکردم و تو ای خدای بزرگ! خوب میدانی که این فقط بر اساس اعتقاد قلبی من بود و هیچ محرک دیگری نمیتوانست داشته باشد.»
بعد از اتمام تحصیلات عالیه، چمران امکان بهرهگیری از آخرین تجهیزات آزمایشگاهی در آمریکا همراه با بسیاری از امکانات رفاهی دیگر را یافته بود، اما هیچ یک از اینها روح ناآرام او را راضی نمیساخت. گذراندن یک دوره کامل جنگهای چریکی در مصر که برای همه آنانی که مقام و جایگاه علمی او را میشناختند، غیر قابل باور بود. عزیمت به لبنان و منطقه جبل عامل و تأسیس سازمان امل و در نهایت بازگشت به وطن پس از دو دهه، منجر به تحولات عظیم روحی و معنوی در وی شده بود.
از مصطفی چمران آثار زیادی جز تعدادی مناجات و کتب کوتاه بر جای نمانده و همین تعداد اندک نیز مورد تحلیل محتوایی دقیقی قرار نگرفتهاند. همانطور که آمد، زندگی ایشان سرشار از فراز و نشیبهای بسیاری بوده است؛ اما به جرأت میتوان گفت، آنچه که در همه این دوران و شرایط ثابت بوده، تلاش خالصانه و بیصبرانه ایشان برای تکامل گرفتن روح انسانی و اوج گرفتن از این دنیای خاکی و وصول به معشوق و لقای الیالله بوده است.
تحلیل محتوایی آثار چمران نشان از بیطاقتی، پشت پازدن به دنیا و مافیها، تلاش برای رسیدن به اوج اعلای تکامل بشری که در گفتمان وی «شیعه تمام عیار علی شدن» است، دیده میشود، شاید به اعتباری رومانتیسیستی هر عقبنشینی از آرمان را خیانت به آرمان و خود میدانست. درست به همین دلیل است که گاه این رسالت در آمریکا محقق میشود، گاه در جبل عامل و گاه در دهلاویه. مهم آن است که نباید آرام گرفت، شاید همین الان هم دیرپا باشد، زودتر تنگه الله اکبر را باید گرفت، بستان را باید زودتر فتح کنیم، ما به تنگه چزابه نیازمندیم:
فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در
خواننده مناجاتهای چمران چیزی جز اخلاص و ایمان نخواهد یافت. برای درک آنها ابتدا باید پذیرفت و به آنها ایمان آورد، آنگاه دربارهشان اندیشید. برای چمران دنیا میدان آزمایش است و خود را کسی میداند که سوزی در دل و شوری در سر دارد.
او به واقع به تمام آنچه میگفت باور داشت، باور داشت که انسان در رنج آفریده شده «لقد خلقنا الانسان فی کبد» (بلد 4 )
«من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده، پاداش میدهد و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است... علی را بنگرید که خدای درد است... حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت... و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است... درد روح را صفا میدهد و آدمی را متوجه خود میکند».
برای چمران معشوق نه در خاک که در افلاک بود و دنیا را باید سه طلاقه کرد: «روزگاری گذشته که دنیا و ما فیها را سه طلاقه کردهام و از همه چیز خود گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسیترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد».
این فراز از مناجات چمران قابل تأمل است بویژه برای آنان که درصدد تعیین خطر مشی شهید چمران هستند،ذکر خاطرهای از ربابه صدر خواهر امام موسی صدر در اینجا برای فهم عبارت فوق راهگشا میباشد:
«شهید چمران طی سالهایی که در آمریکا بود، عاشق دختری میشود که بعداً هم اسمش را عوض میکند و پروانه میگذارد. با او ازدواج میکند و سالهای بعد صاحب سه فرزند میشود. چمران همسرش را راضی میکند تا با او به مصر و بعد لبنان بیاید. آنها مدتی هم در لبنان با هم زندگی میکنند، اما بعد از مدتی کاسه صبر همسرش لبریز میشود. شاید تصور شود که چمران هم مثل هر مرد دیگری که در شرایط سخت مبارزاتی قرار گرفته و همسر و فرزندانش هم حاضر نبودند با او زندگی کنند، همه آرمانها را رها کرده و به دنبال خانواده برود، ولی او ترجیح میدهد از زندگی شخصیاش بگذرد. روزی که چمران خانوادهاش را به فرودگاه میبرد، من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسیر گریه میکرد. یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد. پس از مدتی همسر چمران تلاش کرد تا وی را وادار کند تا هر از گاهی به دیدن آنها برود، اما چمران گفت دیگر تمام شد. واقعاً دنیا را با تمام ویژگیهایش طلاق داد و دیگر هم سراغ آنها نرفت. این نرفتن حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. او به همسرش گفت: یا با ما بمان و به این زندگی با تمام ویژگیهایش ادامه بده یا برو. بعد از مدتی فرزند پسرش در سواحل آمریکا غرق شد.»
دنیا برای چمران زندانی البته کوچک بود که میبایستی در آن عاشقانه و بیصبرانه زیست. میتوان وزیر دفاع، معاون نخستوزیر، یا وکیل مجلس بود، اما هیچگاه نباید از عشق و رسالت اصلی غافل شد که همان وصال است:
کمتر از زره نئی، پست مشو عشق بورز تا به منزلگه خورشید رسی چرخ زنان
در گفتار چمران اصالت با آن چیزی است که در طبیعت موجود نیست و به همین دلیل در آخرین مناجات پیش از شهادتش گفته است:
«ای حیات! با تو وداع میکنم، با همه زیباییهایت، با همه مظاهر جلال و جبروتت، با همه کوهها، آسمانها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع میکنم. با قلبی سوزان و غمآلود به سوی خدای خود میروم و از همه چیز چشم میپوشم... خدایا تو را شکر میگویم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشودهای...»
شهید چمران در سی و یکم خرداد 1360 پس از شهادت ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به جمع همرزمانش رفت و پس از تسلیت شهادت شهید رستمی گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر خدا ما را هم دوست داشته باشد، میبرد»
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا خود او را زمیان با که عنایت باشد
3. و اما بحثی که از ابتدا در پی پاسخ بدان بودیم و مقدمه طولانی از آن جهت ارائه شد تا گوشهای از شخصیت آن بزرگوار نشان داده شود، آن بود که به راستی شهید چمران در کدام یک از نظرگاههای سیاسی میگنجد؟ اگر مصطفی چمران زنده بود و آنگونه که برخی مدعیاند، در کدام یک از احزاب و گروههای سیاسی جای داشت؟ آیا در اردوگاه چپ بود و دلبسته آزادی و جامعه مدنی میشد و یا در اردوگاه راست و اصولگرایی قرار میگرفت و دغدغه عدالت اجتماعی داشت. هرچند که پیشبینی در این باب مشکل است، اما با نگاهی به زندگی و منش چمران بویژه در مناجاتهایش میتوان اطمینان داشت که وی در هیچ یک از گرایشهای سیاسی ـ اجتماعی ایران جای نمیگرفت.
چمران عارفی واصل و خاموش بود که بیش از اینکه در پی سیاست عرفی باشد، دلبسته «سیاست رومانتیک» بود، بیش از دغدغه خاک واقعاً در پی افلاک بود. آنگونه که از آثار چمران پیداست، وی نه مرد لحظات آرامش و سکون و دعوای زرگری، بلکه مرد لحظات رخداد و به قول هانری کربن در «زمانی غیر زمانها» سیر میکرد و به این اعتبار پایان جنگ میتوانست آغاز غربت او نیز باشد؛ چرا که از این دیدگاه شعیه واقعی همیشه غریب است و در لحظات غیررخداد غریبتر.
چمران در دهه پنجاه با دکتر علی شریعتی هم دمخور بوده است و مرثیهای که بر مزار وی خوانده شدت علاقه وی را به دکتر نشان میدهد. شاید مهمترین وجه اشتراک شریعتی و چمران دلبستگی آنها به آرمان بیش از واقعیت بود. به نظر میرسد که چمران احساس میکرد علی شریعتی حرفهای دلش را به گونهای فنیتر بیان میدارد. ابوذر، سلمان، زینب، حسین و علی مورد اشاره شریعتی بسیار جذاب و برای چمران دلانگیزتر مینمود.
در نهایت اینکه دکتر چمران را نمیتوان در چارچوبهای تحلیلی رایج تفسیر کرد و قالبهای سیاسی موجود، لباسهایی بس تنگ بر قامت ایشان است. شاید در صورت ادامه حیات آنگاه که آرمانهایش را در عالم واقع فراموش شده میدید، آنگونه که سنت آرمانگرایان است، انزوا را پیشه میکرد و تحقق واقعی آرمانها را در درون میجست، چرا که به قول ملکالشعرای بهار «مملکت تنگ بود و مرد بزرگ».
چمران آنگونه که خود بیان میکند، بایستی مس وجود خود را فراموش میکرد تا به یاری کیمیای عشق، لقای معشوق میسر گردد و به درستی که او کیمیای عشق یافت و زر شد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
حبیباله فاضلی
دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران