0

حتي اگر نمي ديدي !

 
sotoodeh
sotoodeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 131

حتي اگر نمي ديدي !


معمار جواني براي تعمير سقف مدرسه شيوانا استخدام شده بود . روزي شيوانا معمار جوان را ديد که گوشه حياط مدرسه زير سايه ديوار نشسته و در خود فرو رفته است . نزد او رفت و پرسيد : " نگران تر از هميشه هستي ؟ "
معمار جوان گفت : " تازگي با دختري ازدواج کرده ام که اکنون در کلبه ام آن سوي دهکده با او زندگي مي کنم . به خاطر فقر و کمبود درآمد مجبورم اين کار را داشته باشم و در عين حال دلم هم برايش خيلي تنگ شده است .
باخودم مي گويم اي کاش او را نمي ديدم تا دلتنگش نمي شدم "
شيوانا تبسمي کرد و گفت : " تو حتي اگر او را نمي ديدي باز هم دلتنگش مي شدي!.
انسان هميشه دلتنگ ايده آل ها و خواستني هاي پاک باطني خودش است و شيفته مراد و محبوب کامل و بي نقصي است که در ذهن مي پروراند . اگر مشکلت را زودتر مي گفتي برايش راه حلي پيدا مي کرديم : نزديک مدرسه خانه اي است که استفاده نمي شود . آن را به کمک بقيه شاگردان تميز و مرتب کن و همسرت را نزد خود بياور. در ضمن من دوست دارم تمام بچه هاي اين مدرسه هنر معماري و خانه سازي را هم بلد باشند بنابراين اگر قبول کني که در کنار تعمير و مرمت ساختمان مدرسه به شاگردان مدرسه هم آموزش دهي به تو دو برابر حقوق يک معمار را مي دهم. " معمار با کمال ميل پذيرفت و با عجله به سمت خانه کنار مدرسه رفت .
سپس شيوانا همه شاگردان را فرا خواند و به آنها گفت : " تا غروب آن خانه بغل مدرسه را به کمک معمار تميز و مرتب کنيد . مدرسه شيوانا امروز استادي چيره دست يافته که بايد همه هوش و حواسش به درس و تعليم باشد . سپس رو به معمار جوان کرد و گفت : " از فردا که همسرت همواره نزد تو باشد تازه متوجه خواهي شد که حتي وقتي مي بيني اش هم دلتنگش مي شوي !
منبع : مجله ي موفقيت شماره ي 170.
               
دوشنبه 12 بهمن 1388  3:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها