۱- مادر مهربون
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
سوسک سیاه نشسته بود
بچه ی او رو دیوار
ایستاده بود خبردار
تا مادره نگاش کنه
نگاه به سر تا پاش کنه
سوسکه تا بچه شو دید
با شادمانی خندید
گفت:« عزیزم
بچه ی خوب و تمیزم
قربونت برم مهربونم
کوچولوی شیرین زبونم
قربون اون دست و پای بلوریت
قربون اون صورت مثل حوریت
برای من تو خوشگلی،مثل گلی
قشنگ و ناز و تپلی
بیا تو را ببوسم
کوچولوی ملوسم»
بچه ی سوسکه خندید
به سوی مادر دوید
گفت:«مامان مهربونم
مامان شاد و خندونم
منم تو را دوس دارم
فدات بشم مادرم.»
*****************************
مادرا همه مهربونن
بچه هارو خیلی دوس دارن
بچه های عزیزم، شما ضرب المثلی را که این قصه ی کوچولو را براساس اون نوشتم، بلدید؟
*
*
*
*
*
*
*
*
درست حدس زدید،ضرب المثل این بود:
سوسکه به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت!