هفت هشت سالش كه بود، قرآن را خیلى قشنگ مىخواند. آیههایى كه براى خواندن در جلسه قرآن انتخاب مىكرد، همیشه در مورد جهاد فى سبیل الله بود.
سال
52، یك سیرك از مصر آمده بود اهواز. توى سیرك، رقاص و خواننده زن هم بود.
یك روز چادر سیرك كه از تماشاچى خالى شد، آتش گرفت و كامل سوخت.
سالها بعد ساواك فهمید كه این آتشسوزى عمدى بوده. كار حسین علمالهدى و دوستانش بود.
روز
عاشورا، چند تا از بچههاى دبیرستانى اهواز، یك دسته درست كرده بودند.
دستهشان وسط آن همه دسته و هیئتهاى بزرگتر و قدیمىتر، بدجورى توى چشم
مىزد. فقط به خاطر سن كمشان نبود؛ همه روى لباس مشكىشان نوارى دوخته
بودند كه رویش نوشته بود: «ان الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة»
و حسین بلندگو به دست، آیههایى از قرآن و جملاتى از امام حسین علیهالسلام مىخواند و دسته پشت سرش آرام حركت مىكرد.
یك
چیز دیگر هم باعث شد كه دستهشان با بقیه فرق كند؛ به جاى این كه از میدان
24 مترى اهواز بگذرند و دور مجسمه شاه بچرخند، از یك مسیر دیگر رفتند.
ساواك حسین را گرفت. سنش قانونى نبود؛ ولى چهارماه نگهاش داشتند.
شكنجهاش كردند. مىپرسیدند: كى به تو گفته كه دسته را دور مجسمه شاه
نچرخانى؟
وقتى حسین در دانشگاه مشهد، رشته تاریخ قبول شد، دیگر خیلى
جدى نهجالبلاغه مىخواند. با طلبههاى حوزه علمیه نواب مشهد هم رفت و آمد
مىكرد. توى این برو بیاها، با آقاى خامنهاى و هاشمىنژاد آشنا شد.
وقتى
برگشت اهواز، یك گروه مسلحانه به اسم سازمان موحدین درست كرد. با دوستانش
به جاى این كه مثل اكثر دانشجوهاى آن روز برود سراغ لنین و ماركسیستها،
رفت دنبال نهج البلاغه و امام و اعلامیههاى امام را تكثیر مىكردند.
حسین بلندگو به دست، آیههایى از قرآن و جملاتى از امام حسین علیهالسلام مىخواند و دسته پشت سرش آرام حركت مىكرد.
اوایل
آبان 57، وقتى عراق مىخواست امام را كه در آن جا تبعید بود، اخراج كند،
حسین با دوستانش، كنسولگرى عراق را در خرمشهر با كوكتل مولوتف آتش زدند.
زندانى سیاسى بود. شوك الكتریكى بهش وصل كردند؛ ولى لام تا كام حرفى از گروههاى ضد شاه توى اهواز نزد.
بچهها
به شوخى بهش مىگفتند: «نهجالبلاغه سیار». آن قدر نامهها و خطبههاى
زمان حكومت حضرت را خوانده بود كه حفظ شده بود. كتاب ولایتفقیه امام هم
از دستش نمىافتاد. این دو تا كتاب، به دردش خورد. موقع تدوین پیشنویس
قانون اساسى، با دو تا از دوستانش طرح جامعى از ولایتفقیه را تنظیم كرد و
فرستاد مجلس خبرگان.
وقتى یكى از دوستانش در سوسنگرد شهید شد، حسین
به جاى او شد فرمانده سپاه هویزه؛ همان هویزهاى كه از بس بهش حمله مىشد،
مسئولان گفته بودند باید تخلیه شود.
15 دى 59، حسین فرمانده 300
پاسدارى بود كه توى هویزه مانده بودند؛ اما هیچ كدامشان زنده برنگشتند و
آن وقت بود كه تانكهاى عراقى با خیال راحت از رویشان رد شدند.
به نقل از پرسمان