0

ای پیدا ترین پنهان من!

 
hosyin
hosyin
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 1437
محل سکونت : اصفهان

ای پیدا ترین پنهان من!

ا ی پیدا ترین پنهان من!
اي زيباي پشت پرده....اي سحرخيزمدينه!
تا تو بیایی مروارید چشمانم رابرای سلامتیت صدقه می دهم وبرای آمدنت روزه سکوت می گیرم وبا جام وصال تو افطار می نمایم. نذر کرده ام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدمها یت نمایم. پس بیا که نذر خود را ادا کنم......

 

 

اللهم انا   نرغب اليك   في دولة كرِيمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله  

 پروردگارا   !   ما را آرزوي آستان قرب تو در دولت كريمانه يارست   همان كه اسلام و يارانش را شوكت بخشد و دوروئي و اهلش را   ذلت

آقا جان!
دروا دی انتظار , زمان را بنگر که چگونه از هجر تو همچون شمع ذره ذره آب می گردد. کی می آیی که قطره ها به دریا بپیوندند؟خیبر گشای فاطمه(س) کی می آیی؟
کی می آیی که کران تا بیکران دلم را برایت چراغانی کنم وچشمانم را فرش قدومت نمایم؟
بیا که بهار بی صبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبار اشکهایی که هرروز وشب برای فراق تو ریخته می شوند....
یاس سفیدم!بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد. بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده،بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم.بیا ومرا زائر شهر قاصدکها کن،بیا....
دلم برای ورود هر عشقی غیر از عشق تو بن بست است ودیده ام جز برای فراق تو نمی بارد...
بیا که هجر توآیه"ان عذابی لشدید" را تفسیر می نماید.
آقا جان!
بحق کوچه وچادر خاکی بیا،
بیا ورأس سبز شاپرکهایی باش که در جستجوی قبر یاس سرگردان کوچه های هاشمیند.....

 

مرا به جرعه ای از یک نگاه مهمان کن
به این تسلی خوش گاه گاه مهمان کن
اگر چه غرق گناهم ولی دلم پاک است
مرا بخاطر این بیگناه مهمان کن
نخوانده آمده بودم کنار خاطر تو
مرا بخاطر این اشتباه مهمان کن

اي طبيبم به سر بستر بيمار بيا
بهر دلداري دلسوختة زار بيا
تو كه دل را به نگاهي بربودي ز كفم
به پرستاري بيمار دل افكار بيا
آتش هجر تو سوزانده همه هستي من
به تسلاي دل و جان شرر بار بيا

بخوان دعاي فرج را دعا اثر دارد
دعا كبوتر عشق است بال و پر دارد
بخوان دعاي فرج را كه يوسف زهرا(س)
ز پشت پرده غيبت به ما نظر دارد

 

با چشم شهر آشوب خود ما را ذليخا مي كني
يعقوب چشمان مرا تنها تو بينا مي كني
ديگر نمي داند كسي فرق ترنج و دست را
يوسف!تمام شهر را جمله ذليخا مي كني
دروازه اي نور را بستند و ما و تيرگي
كي مي رسي و ناگهان دروازه را وا مي كني ؟
باغ زمستان ديده ام با شاخه هايي يخ زده
...وتو بهار ناگهان ما را شكوفا مي كني
آه اي قيام قامتت آشوب روز واپسين
چه محشري با قامتت يكشب تو بر پا مي كني؟
فرداي من امروز شد . امروز من ديروز شد
تا كي بگو اي نازنين امروز و فردا مي كني ؟
بي تو گذشت اين جمعه هم اي صاحب عصر و زمان
عصر كدامين جمعه را صبح تماشا مي كني ؟
ترسم كه مشتي استخوان باقي بماند از احد
روزي كه مي آيي ولي يادي هم از ما مي كني ؟

 

او خواهد آمد
در گستره ی این جهان ، با احساسی از بیم و امید و جهانی غرق در ظلم و فساد ، با نگاهی روشن او خواهد آمد .
چهره ی جهان را از سیاهی ها می زداید ، دلها را صیقل می دهد و فضا را پر از عطر محمدی میکند.
آدمیان برادر می شوند و برادران صالح ، دیدگان پاک می شوند و نیت ها خالص و در فضایی پر از نور و شعف ، آدمیان خدای را لبیک می گویند .
الهی مرا مقید گردان که تا خون به رگ دارم پاسدار حرمتها باشم.
الهی دیدگانم را از بدی ها مصون کن تا نادیدنی ها به من چهره نشان دهند و در مقابل او که روزی خواه آمد شرمنده نباشم که تو مهربان و توانایی

 

چرا زکوی عاشقان دگرگذرنمی کنی
چه شد که هرچه خوانمت به من نظر نمی کنی
مگر مرا زدرگهت خدا نکرده رانده ای
دگربرای خدمتت مرا خبرنمیکنی
تو ای همای رحمت جهان به زیر سایه ات
چرا نظر به مرغکی شکسته پرنمی کنی
نشسته ام به راه تو به عشق یک نگاه تو
زپیش چشم خسته ام چرا گذرنمی کنی
خدا گواه من بود
که قهرتو کشد مرا
زقهر با غلام خود چرا حذرنمی کنی
خوش است گرمسافری رسد سلامت ازسفر
چه شد که قصد بازگشت ازاین سفر نمی کنی
نگر به سائلان به سامرا وجمکران
چرا زبام خانه ات سری به در نمی کنی

 

روزي تو خواهي آمد.
از كوچه هاي باران.
تا از دلم بشويي.
غمهاي روزگاران...

 

فقط مي نويسند كه پاييز به پايان خواهد رسيد و فصلي ديگر در راه است اما چشمان دلم را كه باز مي كنم بهاري را در ميان فصل هاي سرزمين چهار فصلم نمي بينم.
هنوز در پاييز مانده ايم و هنوز هم صداي له شدن برگهاي زرد و بي قرار درختان كوچك و بزرگ و پير و جوان زير چكمه هاي سياه انسان له مي شوند. و باز پاييز و پاييز...

 

باز هم غروب جمعه و
نبود "تو"
باز هم دل شكسته و
دعاي" تو"
باز هم كوير تشنه و
نماز عشق"تو"
بازهم من و"تو"و
گناه ما
بازهم تمام اشكهاي تو
براي شيعيان

 

چه انتظار عجيبي
تو بين منتظران هم
عزیز من چه غریبی
عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بی صدا نشستیم
نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که
بیایی

 

اگر به جرم محبت زنند بر دارم
زدامن تو محال است دست بر دارم
ازاين ز دايره عشق بر نمي تابم
که من برون شده از خويشتن چو پرگارم
از آن که خواب در آيين عاشقي است حرام
چو مرغ شب همه شب تا به صبح بيدارم
من اختيار از اول به کس نمي دادم
براي دادن دل ديده کرد بي تابم
ز بس که تکيه به ديوار انتظار زده ام
گمان
  کنند خلائق که نقش ديوارم

بهار , همه طراوتش را مدیون یک گل است : گل زیبای نرگس

***************************

خدايا؛دوست بدارآنهايي راکه دوستمان دارندونمي دانيم،و سلامت بدار آنهايي راکه دوستشان داريم ونمي دانند .

 

http://sogandnameh.parsiblog.com

http://sogandnameh.rasekhblog.com







 

 سنگینی باری که خدا به دوش ما می گذارد آنقدر نیست که کمرمان راخرد کند بلکه آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد.


 

چهارشنبه 7 بهمن 1388  3:32 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها