0

رسانه‌اي‌ شدن‌ هويت‌‏

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

رسانه‌اي‌ شدن‌ هويت‌‏

 [نظريه ] كاشت‌ و رسانه‌اي‌ شدن‌ هويت‌

پيدايش‌ تلويزيون‌ و جاذبه‌ فوق‌العاده‌ آن‌، منبع‌ بسياري‌ از نظريه‌پردازي‌ها در مورد پيامدهاي‌ ناشي‌ از تجربه‌ اجتماعي‌ شد. مضموني‌ كه‌ كراراً وجود داشته‌، به‌ اندازه‌اي‌ است‌ كه‌ بيشتر تجربه‌ ما به‌ صورت‌ ادبي‌ از خلال‌ كلمات‌ و تصاوير رسانه‌ مسلط‌ زمانه‌ ما، شكل‌ مي‌گيرد. گيدنز (1991) تأكيد كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ مسأله‌يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ كليدي‌ "نوگرايي‌ سطح‌ بالا " است‌. او مي‌نويسد:

"در نوگرايي‌ سطح‌ بالا، در نتيجه‌ تأثيرحوادث‌ دور، رويدادهاي‌ نزديك‌ و حتي‌ روابط‌ صميمانه‌ فرد، بيشتر پيش‌ پا افتاده‌ مي‌شود. متأسفانه‌ رسانه‌ها، اعم‌ از چاپي‌ و الكترونيك‌ نقش‌ اصلي‌ در اين‌ راستا بازي‌ مي‌كنند. تجربه‌ رسانه‌اي‌، از اولين‌ تجربه‌ نگارش‌، تأثيرطولاني‌ بر هويت‌ شخصي‌ و سازمان‌ اصلي‌ روابط‌ اجتماعي‌ داشته‌ است‌... با توسعه‌ ارتباطات‌ جمعي‌، تأثير دو جانبه‌ توسعه‌ فردي‌ و نظام‌هاي‌ اجتماعي‌... دائماً بيشتر بيان‌ شده‌ است‌. " (1991، ص‌ 5ـ4).

پيش‌تر گربنر (1967) اهميت‌ ارتباطات‌ انبوهي‌ را روشن‌ كرد. البته‌ نه‌ با مفهوم‌ "انبوهه‌ها " بلكه‌ با "گسترش‌ فرهنگي‌ شدن‌ عمومي‌ نهادينه‌ شده‌ در وراي‌ محدوديت‌هاي‌ تعامل‌ چهره‌ به‌ چهره‌ و هر تعامل‌ ديگر رسانه‌اي‌ شده‌ به‌ صورت‌ شخصي‌ " كه‌ دگرگوني‌ جامعه‌ را به‌ همراه‌ داشته‌ است‌. او مي‌نويسد: "انتشار " (عمل‌ اصلي‌ رسانه‌هاي‌ انبوهي‌) به‌ مثابه‌ دگرگوني‌ نظام‌هاي‌ خصوصي‌ ادراك‌ به‌ نظام‌هاي‌ عمومي‌ است‌ ـ و پايه‌هاي‌ جديد تفكر جمعي‌ را پديد مي‌آورد. مك‌ لوهان‌ (1964) مشابه‌ اين‌ مطلب‌ را به‌ صورت‌ تأثيرات‌ "قبيله‌سازي‌ مجدد " تلويزيون‌ بيان‌ مي‌كند و مي‌گويد هويت‌ها از پيام‌هاي‌ رسانه‌هاي‌ انبوهي‌ كه‌ منظم‌ بوده‌ و بسياري‌ در آن‌ سهيم‌اند، وام‌ گرفته‌ شده‌ است‌.

از نظر گربنر و همكارانش‌، تلويزيون‌ مسؤول‌ فراگرد "كاشت‌ " و "فرهنگي‌ شدن‌ " اصلي‌ است‌. بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ مردم‌ به‌ صورت‌ منظم‌ ديدگاهي‌ انتخابي‌ را از جامعه‌ در همه‌ جنبه‌هاي‌ زندگي‌ به‌ نمايش‌ مي‌گذارند؛ ديدگاهي‌ كه‌ به‌ اين‌ تمايل‌ دارد كه‌ عقايد و ارزش‌هاي‌ آنها را در يك‌ تناسب‌ شكل‌ دهد. تلويزيون‌ آن‌چنان‌ محيط‌زيست‌ را در انحصار خود در آورده‌ است‌ كه‌ درس‌هاي‌ آن‌ دائماً آموزش‌ داده‌ مي‌شود و باز هم‌ آموزش‌ داده‌ مي‌شود. سي‌.دبليو. ميلز كمي‌ پيش‌تر در يك‌ ديد بيشتر انتقادي‌، به‌ همين‌ مسأله‌مي‌پردازد و مي‌نويسد: "ارتباطات‌ بين‌ آگاهي‌ و زندگي‌ ايستاده‌ است‌، ارتباطاتي‌ كه‌ تا انسان‌ها وجود دارند، بر اين‌ آگاهي‌ تأثير مي‌گذارد " (1951، ص‌ 333). سپس‌ او (1965) تقريباً به‌ توضيح‌ وابستگي‌هاي‌ افراد به‌ رسانه‌ها براي‌ دركشان‌ از هويت‌ و آرمان‌ها پرداخت‌. اين‌ دگرگوني‌، عموم‌ها را پديد آورد.

تغيير مرزهاي‌ فضاي‌ محيط‌ اجتماعي‌

نظريه‌ جديدتر در مورد رسانه‌هاي‌ جمعي‌ و تغييرات‌ اجتماعي‌ كه‌ تا حد زيادي‌ ناشي‌ از انديشه‌هاي‌ مك‌ لوهان‌ (با كمك‌ انديشه‌هاي‌ گافمن‌ ) است‌، تأثيرفرهنگي‌ زيادي‌ براي‌ تلويزيون‌ قائل‌ است‌. نظريه‌ ميرويتز (1985) اين‌ است‌ كه‌ نفوذ رسانه‌هاي‌ الكترونيك‌ به‌ صورت‌ بنيادين‌، تجربيات‌ اجتماعي‌ را تغيير داده‌ و اين‌ تغيير ناشي‌ از فرو ريختن‌ تقسيم‌بندي‌هاي‌ فضاهاي‌ اجتماعي‌ است‌ كه‌ تا زماني‌ نه‌ چندان‌ دور، برقرار بود. از نظر او، تجربه‌ انسان‌ به‌ صورت‌ سنتي‌، به‌ وسيله‌ نقش‌ و موقعيت‌ اجتماعي‌ به‌ خصوصي‌ و عمومي‌ تقسيم‌ و به‌ شدت‌ از هم‌ جدا شده‌ بود. اين‌ تقسيم‌بندي‌ به‌ وسيله‌ سن‌، جنسيت‌ و پايگاه‌ اجتماعي‌ پديد آمد. ديوارهاي‌ بين‌ بخش‌هاي‌ مختلف‌ تجربيات‌ بسيار بلند بود. تلويزيون‌ تمام‌ جنبه‌هاي‌ تجربيات‌ اجتماعي‌ را براي‌ همگان‌ بدون‌ هيچ‌ تفاوتي‌ به‌ تصوير كشيده‌ و نمايان‌ ساخت‌ و ديگر هيچ‌ رازي‌ باقي‌ نماند (مسائلي‌ چون‌ بلوغ‌، جنس‌، مرگ‌ و يا قدرت‌).

بياني‌ قديمي‌تر براي‌ تعيين‌ هويت‌ و قدرت‌، تضعيف‌ يا محو شد و بعضاً تجربيات‌ رسانه‌اي‌ و فروپاشي‌ محدوديت‌هاي‌ محيط‌ (اعم‌ از اجتماعي‌ و فيزيكي‌) جايگزيني‌ هويت‌هاي‌ جديد (مانند، زنان‌ و همجنس‌بازان‌) را ممكن‌ ساخت‌. هر كسي‌ تمايل‌ دارد تا در محيط‌ اطلاعاتي‌ همساني‌ حركت‌ و زندگي‌ كند؛ در نتيجه‌ فرهنگي‌ عاري‌ از مفهوم‌ تمايز در فضاهاي‌ محدود اجتماعي‌ و يا فيزيكي‌ پديد مي‌آيد. اين‌ نظريه‌ بيشتر گرايش‌ به‌ اين‌ دارد كه‌ آنچه‌ را در جامعه‌ آمريكاي‌ شمالي‌، در عصر نوين‌ واقع‌ گرديده‌ تبيين‌ كند ] اگر چه‌ [ آن‌ را به‌جز از راه‌ عقل‌ نمي‌توان‌ به‌ آزمون‌ گذاشت‌ ولي‌ مفهوم‌ "رسانه‌اي‌ شدن‌ تجربه‌ " را روشن‌تر مي‌كند.

جهاني‌ شدن‌ فرهنگ‌

تمايلات‌ ساختي‌ به‌ سوي‌ فرامليتي‌ شدن‌

يكي‌ از اثرات‌ تكنولوژي‌ جديد ارتباطاتي‌ كه‌ در مورد آن‌ توافق‌هاي‌ وسيعي‌ وجود دارد، تمايل‌ به‌ بين‌المللي‌ شدن‌ ارتباطات‌ جمعي‌ است‌. مسأله‌ توان‌ تأثيرات‌ فرهنگي‌ پيرو اين‌ تمايل‌، مباحث‌ بسياري‌ را در پي‌ داشته‌ است‌. حركت‌ به‌ سوي‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ جهاني‌ دلايل‌ متعددي‌ دارد؛ مهم‌ترين‌ آن‌ رشد چشمگير توان‌ ارسال‌ صداها و تصاوير (متحرك‌) با قيمتي‌ نازل‌ به‌ فراتر از مرزها و در اطراف‌ دنياست‌؛ تواني‌ كه‌ محدوديت‌هاي‌ زماني‌ و مكاني‌ را از بين‌ برد و موجب‌ پديد آمدن‌ مشاغل‌ رسانه‌اي‌ جهاني‌ (و بازارهاي‌ جهاني‌ براي‌ محصولات‌ رسانه‌اي‌) شد و چارچوب‌ سازماني‌ و نيروي‌ هدايت‌كننده‌ به‌ سوي‌ جهاني‌شدن‌ را فراهم‌ كرد. نه‌ هيچ‌يك‌ از اين‌ موقعيت‌ها تصادفي‌ فراهم‌ آمده‌ و نه‌ خود ايده‌ فرامليتي‌ شدن‌ فرهنگ‌، مطلب‌ جديدي‌ است‌ اما آنچه‌ احتمالاً جديد است‌، افزايش‌ توان‌ ارتباطي‌ فرافرهنگي‌ تصاوير و موسيقي‌ است‌. تغييرات‌ مناسب‌ در ساختار صنايع‌ رسانه‌اي‌ و جريان‌ رسانه‌هاي‌ جهاني‌، خصوصاً تلويزيون‌، به‌ صورت‌ گسترده‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌. اما آنچه‌ احتمالاً جديد است‌، افزايش‌ توان‌ ارتباطي‌ فرا فرهنگي‌ تصاوير و موسيقي‌ است‌. تغييرات‌ مناسب‌ در ساختار صنايع‌ رسانه‌اي‌ و جريان‌ رسانه‌هاي‌ جهاني‌، خصوصاً تلويزيون‌ به‌ صورت‌ گسترده‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌. (براي‌ مثال‌: مولانا، 1985 و تونستال‌، 1977، واريس‌ 1984، 1974 و نگوس‌ 1993 و باران‌ و واليس‌ 1990 و سپستراپ‌، 1989) به‌ هر حال‌ در بررسي‌ موضوع‌ فرهنگي‌ كمتر امكان‌ مشاهده‌ فراهم‌ است‌؛ در نتيجه‌ در مورد آن‌ بيشتر به‌ تحقيقات‌ نظري‌ پرداخته‌ مي‌شود.

فرايند "فرامليتي‌ شدن‌ " فرهنگي‌ (كه‌ تصور مي‌شود شكل‌ گرفته‌) جدا از تمايل‌ آشكار به‌ سوي‌ مالكيت‌ و اقدام‌ چند مليتي‌ و زير ساخت‌هاي‌ به‌ هم‌ متصل‌ براي‌ پذيرش‌ آن‌، داراي‌ معاني‌ متعدد است‌. اين‌ تعدد معاني‌ ناشي‌ از دو موضوع‌ است‌. نخست‌ انتشار انواع‌ گسترده‌ اما معين‌ محتواي‌ فرهنگي‌ رسانه‌ و دوم‌ بعضي‌ تأثيرات‌ بالقوه‌ بر فرهنگ‌ دريافت‌كننده‌. محتواي‌ معمول‌ شبكه‌هاي‌ رسانه‌ فرامليتي‌ صراحتاً با توجه‌ به‌ اين‌ كه‌ ارسال‌ امواج‌ به‌ صورت‌ بين‌المللي‌ صورت‌ مي‌گيرد، انتخاب‌ مي‌شود حتي‌ اگر در اصل‌، برنامه‌ها براي‌ بازار داخلي‌ تهيه‌ شده‌ باشد (باز به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ مي‌شود) در نتيجه‌ مضمون‌ برنامه‌ها، كمتر حاوي‌ ويژگي‌هاي‌ فرهنگي‌ بومي‌ بوده‌ و تنظيم‌، ترتيب‌ و انواع‌ فرا گرفته‌ شده‌، بيشتر جنبه‌ جهاني‌ دارد. به‌ خاطر نفوذ زياد ايالات‌ متحده‌ در توليدات‌ سمعي‌ بصري‌ و موسيقي‌، بيشتر محتواي‌ فرامليتي‌ به‌ عنوان‌ ويژگي‌هاي‌ فرهنگي‌ آمريكاي‌ شمالي‌ يا "آتلانتيك‌ ميانه‌ " تصور مي‌شود. به‌ نظر مي‌آيد جهت‌ عمومي‌ تأثيرگذاري‌ (در اين‌ فرايند) به‌ سوي‌ موقعيتي‌ پيش‌ مي‌رود كه‌ فرهنگ‌ اصيل‌ كشورهاي‌ دريافت‌كننده‌ بيرون‌ رانده‌ شود و الگوي‌ بين‌المللي‌ حاكم‌ شود.

جريان‌ رسانه‌هاي‌ فرامليتي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرايند

سپستراپ‌ (1989) در مقابل‌ نتيجه‌گيري‌ها در مورد تأثيرات‌ فرهنگي‌ ناشي‌ از خصائص‌ مختلف‌ توليدات‌ ارسالي‌ از رسانه‌ها، اخطار مي‌دهد. او در مورد محتواي‌ رسانه‌ بين‌المللي‌، به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ بين‌ محتواي‌ ارسالي‌ و دريافتي‌ و پيامد واقعي‌ فرهنگ‌ دريافتي‌، تفاوت‌ وجود دارد. راه‌ زيادي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مرحله‌ سوم‌ بايد طي‌ كرد. حتي‌ اولين‌ مرحله‌، خود بسيار پيچيده‌تر از آن‌ است‌ كه‌ ابتدا به‌ نظر مي‌رسد، چرا كه‌ محتواي‌ بين‌المللي‌ به‌ شكل‌هاي‌ گوناگون‌ انتشار مي‌يابد. چندجانبه‌ (چند پهلو) مثل‌ زماني‌ كه‌ توليدي‌ براي‌ كشورهاي‌ متعدد پخش‌ مي‌شود (مانند: اكثر فيلم‌ها، نوارهاي‌ ويدئويي‌ و موسيقي‌ها)؛ دو جانبه‌ مانند: زماني‌ كه‌ توليدي‌ در مرزها پخش‌ شده‌ و هدف‌ آن‌ كشورهاي‌ همسايه‌ يا مستعمرات‌ سابق‌ است‌ و آنچه‌ جنبه‌ ملي‌ دارد مانند آن‌ كه‌ توليد داخلي‌ نسبتي‌ از مواد وارداتي‌ را شامل‌ مي‌شود. اين‌ تمايز ممكن‌ است‌، براي‌ نوع‌ و درجه‌ جريان‌ فرامليتي‌ و پيامد آن‌، اهميت‌ زيادي‌ داشته‌ باشد. برخي‌ از جنبه‌هاي‌ فرامليتي‌ شدن‌، به‌ راحتي‌ قابل‌ مشاهده‌ نيست‌؛ به‌ ويژه‌ پذيرش‌ گسترده‌ يا انطباق‌ با الگوهاي‌ فرهنگي‌ بيگانه‌ در توليد رسانه‌اي‌ داخلي‌. اين‌ مسأله‌ همسان‌سازي‌ جهاني‌ را شتاب‌ بخشيده‌ است‌ اگر چه‌ بايد آن‌ را جنبه‌ معمول‌ تغيير فرهنگي‌ دانست‌.

عوامل‌ متعددي‌ فرايند جريان‌ جهاني‌ (يا مبادله‌) را شكل‌ مي‌دهد. اختلاف‌ها و يا قرابت‌هاي‌ زباني‌ و فرهنگي‌ بين‌ شركا، براي‌ هر مبادله‌اي‌ مي‌تواند، جرياني‌ تشويق‌كننده‌ يا بر عكس‌ مأيوس‌كننده‌ باشد. ظرفيت‌ توليد رسانه‌اي‌ و توان‌ مالي‌ مناسب‌ نظام‌هاي‌ رسانه‌اي‌ ملي‌ نيز مؤثر است‌، به‌طوري‌ كه‌ رسانه‌هاي‌ كشورهاي‌ فقير و كوچك‌ بيشتر از ناحيه‌ پذيرش‌ رسانه‌ خارجي‌، آسيب‌پذيرند. به‌ بيان‌ ديگر، هنوز موانع‌ مختلف‌ بسياري‌ بر سر راه‌ فرامليتي‌ شدن‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ وجود دارد. برخي‌ از اين‌ موانع‌ به‌ واسطه‌ سياست‌ فرهنگي‌ ملي‌ ايجاد شده‌ است‌. اما به‌طور معمول‌، شرايط‌ جريان‌ و مبادله‌ بسيار از تعادل‌ و توازن‌ دور است‌. اين‌ فرايند مي‌تواند در هر رسانه‌اي‌ به‌ گونه‌اي‌ باشد؛ بعضي‌ از رسانه‌ها كمتر و يا بيشتر نسبت‌ به‌ تأثيرات‌ فرامرزي‌ مصون‌ هستند.

تأثيرات‌ جهاني‌ شدن‌: مثبت‌ و منفي‌

نظريه‌پردازي‌ در مورد تماس‌ فرهنگي‌ ناشي‌ از جريان‌ فرامليتي‌، تحت‌تأثير ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ ارزشي‌ شكل‌ گرفته‌ و مسائل‌ مختلفي‌ به‌ همراه‌ دارد. مفسران‌ اين‌ نظريه‌ها به‌ صورت‌ گسترده‌ به‌ گرايش‌هاي‌ انتقادي‌ و تأييدكننده‌ تقسيم‌ شده‌اند (فرگوسون‌، 1992). ديدگاه‌ مثبت‌ نسبت‌ به‌ فرامليتي‌ شدن‌، در قالب‌هاي‌ متفاوتي‌ بيان‌ شده‌ است‌؛ اولين‌ ديدگاه‌هاي‌ مطرح‌ شده‌ در اين‌ زمينه‌، بر آن‌ بود كه‌ ارتباطات‌جعي‌ مي‌تواند "افزاينده‌ تحرك‌ " در جهت‌ گسترش‌ راه‌هاي‌ نوين‌ زندگي‌ و دموكراسي‌ باشد. شايد چنين‌ به‌نظر آيد كه‌ ارتباطات‌ جهاني‌ فضاي‌ نمادين‌ مشترك‌ را گسترش‌ دهد و به‌ آزادي‌ مردم‌ از چنگال‌ زمان‌ و مكان‌ كمك‌ كند و در نتيجه‌ "قدرت‌ نشانه‌شناختي‌ " را گسترش‌ دهد. شايد بتوان‌ آن‌ را از ديدگاه‌ فرهنگي‌، بالقوه‌ به‌ عنوان‌ تقويت‌كننده‌ تلقي‌ كرد. آن‌ را مي‌توان‌ با ارزيابي‌ مثبت‌ با قوم‌مداري‌، ملي‌گرايي‌ ممكن‌ و حتي‌ بيگانه‌گريزي‌ و نظام‌هاي‌ محدود ملي‌ مقايسه‌ كرد. در اين‌ اواخر و در آستانه‌ اعلام‌ پايان‌ جنگ‌ سرد، ارتباطات‌ بين‌المللي‌ به‌ عنوان‌ پايه‌اي‌ قوي‌ براي‌ نظم‌نوين‌ جهاني‌، در باب‌ صلح‌ جهاني‌ و تفاهم‌ بين‌المللي‌، مورد استقبال‌ قرار گرفته‌ است‌.

براي‌ منتقدان‌، شايد اولين‌ ترديدها در مورد بين‌المللي‌ شدن‌ فرهنگي‌ ـ رسانه‌اي‌، ناشي‌ از نظام‌ يافتن‌ اين‌ روند، مطابق‌ وضعيت‌ امپرياليسم‌ جهاني‌ آمريكاست‌ (شيلر، 1959). در طول‌ دهه‌ هفتاد، مقاومت‌هاي‌ مؤثري‌ در جهت‌ منافع‌ كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ گسترش‌ يافت‌. مقاومت‌هايي‌ در راستاي‌ مبارزه‌ اين‌ كشورها براي‌ دستيابي‌ مجدد به‌ همبستگي‌ فرهنگي‌ و استقلال‌ سياسي‌ كه‌ گفته‌ مي‌شد از سوي‌ امپرياليسم‌ فرهنگي‌ ـ رسانه‌اي‌ غربي‌، مورد تهديد قرار گرفته‌ بود (بويد ـ بارت‌، 1982 و 1977) . اصطلاح‌ "امپرياليسم‌ فرهنگي‌ " تلويحاً، تهاجم‌ و گونه‌اي‌ اجبار را در بر داشت‌ و اگر چه‌ اين‌ دومي‌، عمدتاً به‌ فشارهاي‌ نظام‌ بازار منحصر مي‌شد كه‌ منافع‌ توليدكنندگان‌ مسلط‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ را تأمين‌ مي‌كرد. در اين‌ شرايط‌، منافع‌ رسانه‌اي‌ "جنوب‌ " فقير در مقابل‌ "شمال‌ " توسعه‌ يافته‌ قرار گرفت‌.

مفاهيم‌ هويت‌ فرهنگي‌

هويت‌ فرهنگي‌ اروپايي‌ موضوع‌ جديدي‌ را (در زمينه‌ وحدت‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ اروپايي‌) اضافه‌ كرده‌ است‌. (شلزينگر، 1987) . پيشنهاد شده‌ است‌ صدور فرهنگي‌ فرامليتي‌ (خصوصاً نوع‌ آمريكاي‌ شمالي‌ آن‌) بايد فرهنگ‌ اروپايي‌ (و فرهنگ‌هاي‌ ملل‌ مختلف‌ موجود در اروپا) را به‌ كناري‌ گذارد (نومسن‌، 1989) . از سوي‌ ديگر، فرايند فرامليتي‌ شدن‌ فرهنگي‌ در محدوده‌ مرزهاي‌ اروپا، از روند اتحاد حمايت‌ مي‌كند؛ روندي‌ كه‌ به‌ ايجاد فرهنگ‌ اروپاييِ بيشتر متمايز و متجانس‌ كمك‌ مي‌كند. چارچوب‌ اين‌ مسأله‌ و انگيزه‌هاي‌ (تا حدودي‌ سياسي‌ و اقتصادي‌) كه‌ در پشت‌ آن‌ قرار دارد، ماهيتاً چندان‌ تفاوتي‌ با مسأله‌ جريان‌ فرهنگي‌ شمال‌ و جنوب‌ (كه‌ قبلاً ذكر آن‌ رفت‌) ندارد. مدت‌ زيادي‌ است‌، روابط‌ فرهنگي‌ كاندا و آمريكا نيز در اين‌ شرايط‌ به‌سر مي‌برد.

در اروپا، نابرابري‌ يا وابستگي‌ روابط‌ پديد آمده‌ ميان‌ ملت‌هاي‌ مختلف‌، ابعاد مباحثات‌ را گسترده‌تر كرده‌ ـ موضوعي‌ كه‌ پايان‌ جدايي‌ اروپاي‌ غربي‌ و شرقي‌ آن‌ را برجسته‌ كرده‌ است‌ ـ در حالي‌ كه‌ اكنون‌ شكاف‌هاي‌ عميق‌تري‌ بين‌ دارندگان‌ و فاقدين‌ منابع‌ مادي‌، به‌ منظور حمايت‌ از هويت‌هاي‌ فرهنگي‌ وجود دارد. اين‌ واقعيت‌ كه‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ بيشتر بين‌المللي‌، به‌ معني‌ فرهنگ‌ بيشتر تجاري‌ شده‌ است‌، وضعيت‌ را دشوارتر مي‌كند و اغلب‌ به‌ معني‌ كمرنگ‌ شدن‌ نظارت‌ سياست‌ فرهنگ‌ ملي‌ است‌ (در ادامه‌ بحث‌ دوباره‌ به‌ اين‌ مقوله‌ پرداخته‌ مي‌شود). بسياري‌ در اروپا بر اين‌ باورند كه‌ تمايلات‌ رو به‌ افزايش‌ براي‌ تجاري‌تر شدن‌، حركتي‌ در جهت‌ مقابله‌ با هويت‌ فرهنگي‌ اروپايي‌ و ملي‌ (هر يك‌ از اين‌ كشورها) است‌.

آنچه‌ مطالب‌ گفته‌ شده‌ را بيشتر مورد تأكيد قرار مي‌دهد، وجود "نظام‌ اعتقادي‌ " قوي‌ است‌ كه‌ هم‌ ثروتي‌ مشترك‌ براي‌ ملل‌ و سرزمين‌ها به‌شمار مي‌آيد و هم‌ نسبت‌ به‌ فشارهاي‌ بيگانه‌ بسيار حساس‌ و آسيب‌پذير است‌. ارزشي‌ كه‌ امروزه‌ براي‌ فرهنگ‌ ملي‌ قائلند در انديشه‌هاي‌ توسعه‌ يافته‌ در خلال‌ قرن‌ نوزدهم‌ و بيستم‌ ريشه‌ دارد. در اين‌ دوره‌ حركت‌هاي‌ استقلال‌طلبي‌ ملي‌، اغلب‌، عميقاً با شناخت‌ مجدد سنت‌هاي‌ فرهنگي‌ ملي‌ پيوند خورده‌ بودند (براي‌ مثال‌: در يونان‌، ايرلند و فنلاند). مبادله‌ اندك‌ ميان‌ مرزهاي‌ ملي‌ و تازه‌ تأسيس‌ (كه‌ اغلب‌ ساختگي‌ بوده‌) و تقسيم‌بندي‌ فرهنگي‌ "طبيعي‌ " مردم‌، تغييرات‌ اندكي‌ را در ارزش‌هاي‌ ذاتي‌ فرهنگ‌ ملي‌ پديد آورده‌ است‌. بدين‌ترتيب‌ مفهوم‌ "هويت‌ ملي‌ " بيشتر از مفهوم‌ هويت‌ فرهنگي‌ به‌ صورت‌ عام‌، داراي‌ پيچيدگي‌ و ابهام‌ است‌. تصور "هويت‌ فرهنگي‌ اروپايي‌ " از آن‌ هم‌ مشكل‌تر است‌ و بدتر از همه‌ مفهوم‌ ملت‌ است‌ كه‌ به‌ جهت‌ مقاصد سياسي‌ پديد آمده‌ و آندرسون‌ (1983) ] به‌ طنز [ آن‌ را "اجتماع‌ خيالي‌ " ناميد.

مفهوم‌ "هويت‌ فرهنگي‌ تحت‌ سلطه‌ " ناشي‌ از ] پديده‌ [ "امپرياليسم‌ فرهنگي‌ " ابتدا در مورد جوامع‌ كم‌وبيش‌ سنتي‌ موجود در جهان‌ در حال‌ توسعه‌، به‌كار گرفته‌ شد. نگراني‌ كشورهاي‌ در حال‌ رشد بجاتر از هراس‌ اروپا از آمريكاست‌ اما در هر صورت‌، در يك‌ تحليل‌ عميق‌تر، امپرياليسم‌ فرهنگي‌ را بايد مفهومي‌ واهي‌ دانست‌. اين‌ مسأله‌ نه‌ فقط‌ به‌ دليل‌ تنوع‌ فراوان‌ فرهنگي‌ و تفاوت‌ ميزان‌ آسيب‌پذيريِ آنچه‌ ما آن‌ را "جهان‌ سوم‌ " مي‌ناميم‌ بلكه‌ به‌ خاطر وجود پيچيدگي‌ گفتمان‌هاي‌ متفاوتي‌ است‌ كه‌ پيرامون‌ اين‌ مفهوم‌ جريان‌ دارد. به‌ نظر توملينسون‌ (1991) "امپرياليسم‌ فرهنگي‌ " به‌ موضوعاتي‌ مختلف‌ باز مي‌گردد كه‌ تقريباً جايگزين‌ يكديگر مي‌شوند: جريان‌ نابرابر ارتباطاتي‌، تهديد عليه‌ هويت‌ ملي‌، هجوم‌ ] نظام‌ [ مصرف‌كننده‌/ سرمايه‌داري‌ به‌ شيوه‌هاي‌ قديمي‌تر و رشد "نوگرايي‌ " و تنش‌ آن‌ با فرهنگ‌ سنتي‌.

با توجه‌ به‌ اين‌ درجه‌ از آشفتگي‌ مفهومي‌، تعجبي‌ ندارد كه‌ چرا پرسش‌ از تأثير فرهنگي‌ جريان‌ بين‌المللي‌، هنوز بي‌پاسخ‌ مانده‌ است‌. شلزينگر (1987) پيشنهاد مي‌كند از سر ديگر مسأله‌ شروع‌ كنيم‌؛ از جايي‌ كه‌ مفهوم‌ روشن‌تري‌ از هويت‌ فرهنگي‌ وجود داشته‌ باشد، قبل‌ از آن‌ كه‌ تلاش‌ كنيم‌ تا تأثيرات‌ رسانه‌هاي‌جمعي‌ را به‌ دست‌ آوريم‌. او همچنين‌، به‌ همه‌ تلاش‌هايي‌ كه‌ اقلاً با شرايط‌ و حال‌ و هواي‌ اروپايي‌ انجام‌ مي‌شود، به‌ ديده‌ شك‌ مي‌نگرد و رويكردي‌ ] متفاوت‌ [ را به‌ مسأله‌ از راه‌ مفهوم‌ عام‌ "هويت‌ مشترك‌ " پيشنهاد مي‌كند. از نظر او هويت‌ مشترك‌ بر زمان‌ پافشاري‌ و در مقابل‌ تغييرات‌ مقاومت‌ مي‌كند. اگر چه‌ آنچه‌ مي‌ماند نيز نيازمند بيان‌، تقويت‌ و انتقال‌ هوشمندانه‌ است‌. به‌ همين‌ دليل‌، دسترسي‌ و حمايت‌ از رسانه‌هاي‌ ارتباطاتي‌ مناسب‌ بي‌ترديد مهم‌ است‌. تا زماني‌ كه‌ ممكن‌ است‌ جمعي‌ از مردم‌ در برخي‌ از ويژگي‌هاي‌ مهم‌ فرهنگي‌ چون‌ قوميت‌، زبان‌، شيوه‌ زندگي‌ و همچنين‌ مكان‌ و زمان‌ مشابه‌ مشاركت‌ داشته‌ باشند، اين‌ مفهوم‌ به‌ خوبي‌ مي‌تواند در بحثِ فرامليتي‌ شدن‌ و در مورد آنچه‌ هويت‌هاي‌ فرهنگي‌ خوانده‌ مي‌شود، كاربرد داشته‌ باشد.

در هر حال‌، تا موقعي‌ كه‌ اين‌ مفهوم‌ بنا به‌ دلايلي‌ (چون‌ تعيين‌ اين‌ كه‌ آيا هويت‌ فرهنگي‌ به‌وجود آمده‌ يا نه‌) مفيد است‌، شايد ذهني‌ شدن‌ مسأله‌ تا بدين‌حد، در اين‌ خصوص‌ (فرامليتي‌ شدن‌ رسانه‌) زياد باشد. اكثر هويت‌هاي‌ مشترك‌ كه‌ با توجه‌ به‌ اين‌ مفهوم‌، واجد شرايط‌ تلقي‌ مي‌شوند، ريشه‌هاي‌ عميق‌ داشته‌ و در مقابل‌ "تأثير نفوذ " نسبتاً سطحي‌ مقاوم‌ هستند؛ براي‌ مثال‌ ديدن‌ يا شنيدن‌ رسانه‌هاي‌ خارجي‌ (به‌ خصوص‌ نوع‌ انگليسي‌ ـ آمريكايي‌ آن‌). اين‌ هويت‌ها وابسته‌ به‌ تاريخ‌، دين‌ و زباني‌ هستند كه‌ در آن‌ سهيم‌اند. بيشتر به‌ نظر مي‌رسد، رسانه‌ها نفوذ مثبت‌ يا منفي‌ بر نوعي‌ از هويت‌هاي‌ فرهنگي‌ دارند كه‌ ارادي‌ و گذرا و همچنين‌ چندگانه‌ (با همپوشاني‌ [يكديگر] ) است‌.

اين‌گونه‌ هويت‌ها، ممكن‌ است‌ گنجايش‌ همه‌ آنچه‌ گفته‌ شد را داشته‌ باشند اما براساس‌ ذائقه‌ها، شيوه‌ زندگي‌ و ديگر ويژگي‌هاي‌ گذرا استوارند. آنها بيشتر به‌ هويت‌هاي‌ پاره‌ فرهنگي‌ شبيه‌ هستند كه‌ لزوماً اختصاصي‌ نبوده‌ و حتي‌ رشدشان‌ شايد ناشي‌ از تحريك‌ و مساعدت‌ رسانه‌ها(ي‌ بين‌المللي‌) باشد.

تهاجم‌ فرهنگي‌: مقاومت‌ و براندازي‌

از اين‌ ديدگاه‌، رسانه‌ها حتي‌ ممكن‌ است‌ به‌ فرايند رشد، اشاعه‌، ابداع‌ و خلاقيت‌ فرهنگي‌ كمك‌ كنند و تضعيف‌كننده‌ بقاي‌ "فرهنگ‌ " نباشند.

اين‌ باور را بسياري‌ از نظريه‌ها و دلايل‌ نوين‌ حمايت‌ مي‌كند كه‌ مي‌توان‌ در مقابل‌ "تهاجم‌ " رسانه‌اي‌ ـ فرهنگي‌ مقاومت‌ كرد يا آن‌ را براساس‌ فرهنگ‌ و تجربيات‌ بومي‌، دوباره‌ بيان‌ كرد. اغلب‌ لوازم‌ "بين‌المللي‌ شدن‌ " ناشي‌ از انتخاب‌ شخصي‌ است‌ و نه‌ نتيجه‌ امپرياليسم‌ (براي‌ مثال‌: در اروپاي‌ غربي‌). لول‌ و واليس‌ (1992) اصطلاح‌ "فرا فرهنگي‌ شدن‌ " را براي‌ توصيف‌ فرايند "تعامل‌ فرهنگي‌ با واسطه‌ " به‌كار بردند؛ ] به‌ عنوان‌ نمونه‌ [ موسيقي‌ ويتنامي‌ با نواهاي‌ آمريكاي‌ شمالي‌ پيوند خورده‌ و يك‌ موجود دو رگه‌ فرهنگي‌ جديد پديد آمد. مثال‌هاي‌ متعددي‌ از فرايند مشابه‌، مي‌توان‌ ارايه‌كرد. ثانياً، آن‌گونه‌ كه‌ ما ديده‌ايم‌، ممكن‌ است‌ "برداشت‌هاي‌ " ديگر از محتواي‌ "بيگانه‌ " يكسان‌ انجام‌ شود. در اين‌ زمينه‌ "قدرت‌ نماد شناختي‌ " نيز كاملاً قابل‌ استفاده‌ است‌ و محتواي‌ رسانه‌ها مي‌تواند با توجه‌ به‌ فرهنگ‌ دريافت‌كنندگان‌، به‌ صورتي‌ متفاوت‌، رمز گشايي‌ شود (ليبس‌ و كاتز، 1986) . شايد اهميت‌ دادن‌ به‌ اين‌ موضوع‌ نظري‌، بيش‌ از حد خوشبيانه‌ باشد و برهان‌ آن‌ هنوز چندان‌ قوي‌ نباشد. همچنين‌، محتواي‌ فرهنگي‌ خارجي‌ ممكن‌ است‌ با نگرشي‌ بسيار متفاوت‌ از فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ ساخته‌ شده‌ داخلي‌ تلقي‌ شود. شايد در مورد "مسأله‌ " آسيب‌ فرهنگي‌ بالقوه‌ ناشي‌ از رسانه‌هاي‌ ميان‌ مليتي‌ شده‌، بسيار اغراق‌ شده‌ است‌ (اقلاً در اروپا). در مورد اروپا، اكثر واردات‌ فرهنگي‌ از فرهنگ‌هايي‌ است‌ كه‌ قرابت‌ تاريخي‌ با فرهنگ‌ اروپايي‌ دارد و رسانه‌ها اقدام‌ نسبتاً محدودي‌ براي‌ پخش‌ فرهنگ‌هاي‌ واقعاً متفاوت‌ (مثل‌ فرهنگ‌ آسيا، اسلام‌ و غيره‌) انجام‌ مي‌دهند. بسياري‌ از فرهنگ‌هاي‌ متمايز ملي‌ (و زير مجموعه‌ آن‌) در اروپا، همچنان‌ قوي‌ و مقاوم‌ مي‌باشند. شايد مخاطبان‌ رسانه‌ها مي‌توانند تجربيات‌ فرهنگي‌ چندين‌ دنياي‌ متفاوت‌ و متضاد را تحمل‌ كنند (دنياهايي‌ چون‌ دنياي‌ محلي‌، ملي‌، زيرگروهي‌ و جهاني‌)؛ بدون‌ آن‌ كه‌ يكي‌ از اين‌ دنياها، ديگري‌ را تخريب‌ كند. رسانه‌ها مي‌توانند انتخاب‌هاي‌ فرهنگي‌ را به‌ صورت‌ خلاق‌ توسعه‌ بخشند و فرايند بين‌المللي‌ شدن‌ نيز مي‌تواند، خلاقانه‌ عمل‌ كند. "تهاجم‌ " فرهنگي‌ از نوع‌ جهان‌ سومي‌ وضعيتي‌ متفاوت‌ دارد چرا كه‌ با بسياري‌ از تحولات‌ مادي‌ ديگر همراه‌ است‌. و در فضايي‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ وضعيت‌ وابستگي‌ و آزادي‌ انتخاب‌ اندكي‌ بر آن‌ حاكم‌ مي‌باشد. حتي‌ "تهاجم‌ " رسانه‌اي‌ بين‌المللي‌ هنوز به‌ بسياري‌ از نقاط‌ جهان‌ سوم‌ به‌ ميزان‌ زيادي‌ نرسيده‌ است‌، بسياري‌ از نقاط‌ آسيا مي‌توانند از خود مراقبت‌ كنند همان‌گونه‌ كه‌ چنين‌ مي‌كنند و يا به‌واسطه‌ تمايز فرهنگي‌ از چنين‌ تهاجمي‌ مصون‌ مانده‌اند.

اين‌ بحث‌ نمايانگر وجود دو تمايل‌ متعارض‌ در كار است‌، چه‌ در صحنه‌ جهاني‌ و چه‌ در صحنه‌ ملي‌: يكي‌ به‌ سوي‌ مركز يا به‌ سوي‌ همبستگي‌ و ديگري‌ گريز از مركز يا به‌ سوي‌ گسستگي‌ (ص‌ 71 متن‌ كتاب‌ ديده‌ مي‌شود.) رسانه‌ هر دو جهت‌ را مي‌تواند عملي‌ كند و اين‌ كه‌ كدام‌ جهت‌ تأثير بيشتري‌ بجا مي‌گذارند، بستگي‌ به‌ زمينه‌ها و شرايط‌ موجود دارد؛ هويت‌هاي‌ فرهنگي‌ قوي‌ باقي‌ خواهند ماند و ضعيف‌ترها از بين‌ مي‌روند. به‌نظر نمي‌رسد يك‌ هويت‌ فرهنگي‌ ضعيف‌، مانند فرهنگ‌ "اروپا "، به‌ يكي‌ از دو جهت‌ تحت‌تأثير سطح‌ جاري‌ (جريان‌) "آمريكايي‌ شدن‌ " قرار گرفته‌ باشد، چه‌ اگر اين‌ جريان‌ كمي‌ قوي‌تر شود، شايد اروپاييان‌ نيازمند بازشناسي‌ رسانه‌ و سياست‌ حمايتي‌ گردند. از اين‌ موضوع‌ مي‌توان‌ چنين‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ شايد رسانه‌ يك‌ ضرورت‌ باشد اما بعيد است‌ كه‌ وسيله‌اي‌ كافي‌ براي‌ مقاومت‌ يا تسليم‌ فرهنگي‌ باشد. اين‌ نسبي‌ شدن‌ مسأله‌، آن‌ را از بين‌ نمي‌برد. ولي‌ بيان‌كننده‌ اين‌ مطلب‌ است‌ كه‌ شرايط‌ و بستر مناسبي‌ نياز است‌ تا چنين‌ خسارت‌هاي‌ فرهنگي‌ واقع‌ گردد.

به‌ سوي‌ يك‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ جهاني‌

يكي‌ از پيامدهاي‌ جهاني‌ شدن‌ رسانه‌ها كه‌ به‌ علت‌ وضوح‌ شايد مورد غفلت‌ قرار گرفته‌، پيدايش‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ جهاني‌ است‌. احتمالاً بين‌المللي‌ شدن‌ رسانه‌ها به‌ تجانس‌ بيشتر و يا "همنوايي‌ فرهنگي‌ " انجاميده‌ است‌. هاملينك‌ (1983، ص‌ 22) معتقد است‌ اين‌ فرايند "متضمن‌ تصميماتي‌ است‌ كه‌ براي‌ توسعه‌ فرهنگي‌ يك‌ كشور معين‌، با توجه‌ به‌ تمايلات‌ و نيازهاي‌ ملت‌ نيرومندي‌ كه‌ در مركزيت‌ قرار گرفته‌ است‌، اتخاذ و با هوشمندي‌ تحميل‌ مي‌شود اما كارآيي‌ آن‌ را بدون‌ توجه‌ به‌ نيازهاي‌ قابل‌ انطباق‌ ملت‌ وابسته‌، از بين‌ مي‌برد "؛ در نتيجه‌، فرهنگ‌ها كمتر قابل‌ تمايز و منسجم‌ و همچنين‌ كمتر اختصاصي‌ مي‌شوند.

نظريه‌پرداز ديگر، معتقد است‌ كه‌ ما به‌ صورت‌ روزافزون‌، با نوعي‌ از فرهنگ‌ مواجه‌ هستيم‌ كه‌: به‌هيچ‌ مكان‌ و دوره‌اي‌ تعلق‌ ندارد، از بستري‌ برنخاسته‌، معجوني‌ واقعي‌ كاملاً متفاوت‌ از ساير اجزاء و كشيده‌ شده‌ از همه‌ جا و هيچ‌ جا، زائيده‌ نظام‌ ارتباطات‌ از راه‌ دور جهاني‌... مفهوم‌ فرهنگ‌ جهاني‌ مفهومي‌ برابر با بي‌زماني‌ است‌. به‌ صورت‌ گسترده‌ در فضا پراكنده‌ شده‌ و بريده‌ و جدا از هر گذشته‌اي‌... فرهنگي‌ كه‌ هيچ‌ تاريخي‌ ندارد. " (اسميت‌، 1990، ص‌ 177).

برخي‌ از اين‌ ويژگي‌ها را مي‌توان‌ در ارتباط‌ با ويژگي‌هاي‌ فرهنگ‌ فرانوگرا دانست‌، كه‌ نظريه‌ مك‌ لوهان‌ به‌ عنوان‌ طليعه‌ آن‌ تلقي‌ شد. (دُ چِرتي‌، 1993) . فرهنگ‌ فرانوگرا نيز از هر زمان‌ و مكان‌ معين‌ جدا شده‌ است‌ و هيچ‌ نقطه‌ اتكاي‌ عقلي‌ يا حتي‌ معنايي‌ ندارد و هيچ‌ نيست‌ مگر ويرانگر معنا و ضدآرمان‌گرايي‌ (هاروِي‌، 1989). نه‌ به‌ شكل‌ اتفاقي‌ بلكه‌ كاملاً عامدانه‌، رسانه‌هاي‌ بين‌المللي‌ مساعدت‌هايي‌ (يا تقصير) را براي‌ ترويج‌ اين‌ نوع‌ فرهنگ‌ عهده‌دار شدند و به‌ نوبه‌ خود، شايد شيوه‌ انتخاب‌ فرهنگ‌ رسانه‌اي‌ در برخي‌ از موارد، فرانو گرايانه‌ توصيف‌ شود.

زماني‌ كه‌ چنين‌ فرهنگ‌ رسانه‌ايِ جهاني‌ شايد حاوي‌ هيچ‌يك‌ از ملاك‌هاي‌ ارزشي‌ تلقي‌ نشود، در واقع‌، بسياري‌ از ارزش‌هاي‌ سرمايه‌داري‌ غربي‌ را تجسم‌ مي‌بخشد كه‌ شامل‌ فرد گرايي‌، مصرف‌گرايي‌ ، لذت‌گرايي‌ و تجارت‌ محوري‌ است‌. ممكن‌ است‌ چنين‌ فرهنگي‌ امكان‌ انتخاب‌هاي‌ فرهنگي‌ بيشتري‌ را فراهم‌ كند و افق‌ها را براي‌ بعضي‌ باز كند اما در مقابل‌ ممكن‌ است‌ فضاي‌ فرهنگي‌ از پيش‌ موجود محلي‌، بومي‌، سنتي‌ و فرهنگ‌هاي‌ اقليت‌ها را به‌ مبارزه‌ طلبيده‌ و آنها را مورد هجوم‌ قرار دهد.

نتيجه‌ بحث‌: زمان‌، مكان‌ و رسانه‌

به‌ صورت‌ خلاصه‌، مي‌توان‌ رابطه‌ ميان‌ رسانه‌ و هويت‌ فرهنگي‌ را در دو محور اصلي‌ تصوير كرد: زمان‌ و مكان‌ (نماي‌ ذيل‌). دليل‌ انتخاب‌ زمان‌ اين‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ ماندگاري‌ را جنبه‌ اصلي‌ و ميزان‌ ماندگاري‌ را آزمون‌ برجستگي‌ و اهميت‌ همه‌ فرهنگ‌ها دانست‌. ماندگارترين‌ هويت‌ها، آنهايي‌ هستند كه‌ براساس‌ زبان‌، مذهب‌، مليت‌ و غيره‌ بنا شده‌اند. ناپايدارترين‌ هويت‌ها، آنهايي‌ هستند كه‌ بر اساس‌ مذاق‌ مد و وضع‌ ظاهري‌ استوار شده‌اند. در چنين‌ زمينه‌اي‌، افزايش‌ ظرفيت‌ رسانه‌ در فضا نيز، مناسب‌ترين‌ معيار تمايلات‌ جهاني‌ شدن‌ است‌. كانال‌ها و محتواي‌ رسانه‌ مي‌تواند از كاملاً محلي‌ (و نزديك‌ترين‌ نقطه‌ به‌ خانه‌) تا كاملاً جهاني‌ متغير باشد و پيام‌هاي‌ بسيار كوچك‌ را در ابعاد جغرافيايي‌ و فرهنگي‌ منتقل‌ سازد.

در فضايي‌ كه‌ با ابعاد دو به‌ دو مقابل‌ هم‌ مرزبندي‌ شده‌، امكانات‌ زيادي‌ براي‌ اختلاف‌ وجود دارد اما اين‌ بدين‌ معنا نيست‌ كه‌ لزوماً روابط‌ متضادي‌ بين‌ رسانه‌ و هويت‌ موجود است‌. انواع‌ مختلف‌ رسانه‌ مي‌تواند، اشكال‌ مختلف‌ تأثير را بر تباهي‌، دوام‌، شكوفايي‌ هويت‌ و تجربه‌ فرهنگي‌ داشته‌ باشد. در رسانه‌هاي‌ عمومي‌، محلي‌، قوي‌ و بيشتر خصوصي‌ تلاش‌ مي‌شود كه‌ از پايداري‌ هويت‌ها و استقلال‌ فرهنگي‌ حمايت‌ شود در حالي‌ كه‌ محتواي‌ رسانه‌هاي‌ بين‌المللي‌، تأثير بيشتري‌ بر پديده‌هاي‌ فرهنگي‌ كوتاه‌مدت‌ و سطحي‌ دارند؛ پديده‌هايي‌ چون‌ مد، شكل‌ و ذائقه‌. هنوز يك‌ تكنولوژي‌ رسانه‌اي‌ مسلط‌ وجود ندارد. بدين‌جهت‌ رسانه‌هاي‌ مختلف‌ مي‌توانند تأثيرات‌ فرهنگي‌ ديگري‌ را جبران‌ (يا تقويت‌) كنند. (طبعاً) نمي‌توان‌ تأثيرات‌ واقعي‌ را پيش‌بيني‌ كرد. چنين‌ تأثيراتي‌ بستگي‌ به‌ شرايط‌ موجود در دو محور زمان‌ و مكان‌ دارد.

نويسنده: دنيس مك كوايل- مترجم سعيد مهدوي كني

منبع: فصلنامه رسانه، شماره 60.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

یک شنبه 4 بهمن 1388  10:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها