2 سالگي
بابايي ... بابايي برام تفنگ مي خري؟
قربونت برم بابايي ... اگر قول بدي بچه خوبي باشي و حرف ماماني را گوش بدي، برات مي خرم.
5 سالگي
بابايي ... باباجون، پول هاي عيديم را مي دي؟
آره بابا مي دم. اگر قول بدي دست به شيريني و آجيل نزني و بچه خوبي باشي، مي دم.
به قولم عمل كردم، اما بابايي نه. تازه عيدي هايم را به بچه آنهايي كه بهم عيدي داده بودند، مي داد.
كلاس اول ابتدايي
بابايي من كيف با عكس فوتباليست ها مي خوام؟
آره باباجون برات مي خرم. اگر قول بدي همش نمره 20 بگيري.
كلاس پنجم ابتدايي
بابا من كامپيوتر ميخوام، بايد برام بخري ... همه دوستام دارن.
باشه برات مي خرم، اما بايد قول بدي شاگر اول كلاس بشي و بچه خوبي باشي.
بازم من به قولم عمل كردم، اما بابام نه.
كلاس دوم راهنمايي
بابا من موبايل مي خوام ... اگر نخري شام نمي خورم.
نفهميدم ... چي گفتي؟! برام شرط مي ذاري!
آخرش با پادرمياني مادرم، پدرم قبول كرد. اما بازم خبري نشد.
كلاس دوم دبيرستان
خانم، ساعت 12 شب اين پسر كجاست؟
والا چي بگم. صبح كه مي رفت بيرون گفت، تا برام موتور نخريد، خانه برنمي گردم.
حالا بگو برگرد، براش مي خرم.
چند ساعت بعد
برگشتم، اما اولش يك فصل كتك مفصل خوردم. قرار شد اگر امسال يك ضرب قبول بشم، تابستان برام موتور بخره.
اين بار نه من به قولم عمل كردم، نه بابام.
كنكور
بابا ماشين مي خوام، بدون ماشين دانشگاه نمي رم.
باشه پسرم. كنكور قبول بشي برات مي خرم.
من كه قبول نشدم و طبق معمول خبري از ماشين نشد.
بعد از خدمت سربازي
تا سربازيم تمام شد. تو يك نگاه عاشق شدم.
با صورتي سرخ پيش بابا و مادرم رفتم و گفتم:
من زن مي خوام.
باشه پسرم، فقط اين بار اگرش پيش باباي دختره است.