0

تـــو شـــــهیــــــد می شــــی ( نخونی از دست رفته )

 
monaaa
monaaa
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 1073
محل سکونت : مازندران

تـــو شـــــهیــــــد می شــــی ( نخونی از دست رفته )


... 5 دقیقه قبل از اینكه برم یكی دیگه اومد نشست بغل دستم ،

گفت : آقا یه خاطره برات تعریف كنم ؟ گفتم : بفرمائید !

یه عكسی به من نشون داد ،

یه پسر مثلاً 19 ، 20 ساله ای بود ، گفت : این اسمش عبدالمطلب اكبری هست ،

این بنده خدا زمان جنگ مكانیك بود ، در ضمن كر و لال هم بود ،

یه پسر عموش هم به نام غلام رضا اكبری شهید شده ،

‌ غلامرضا كه شهید شد ، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست ،

بعد هی با اون زبون كر و لالی خودش ، با ما حرف می زد ، ما هم گفتیم : چی می گی بابا !؟ محلش نذاشتیم ،

می گفت : هرچی سروصدا كرد هیچ كس محلش نذاشت

.

( بعضی وقتها این كرولالهایی كه ما می بینیم نه اینكه خوب نمی تونه صحبت كنه و ارتباط برقرار كنه ،

ما فكر می كنیم عقلش هم خوب كار نمی كنه ، دل هم نداره ،

اتفاقاً هم عقلش خوب كار می كنه ، هم دلش خیلی از من و تو لطیف تره )


گفت : دید ما نمی فهمیم ، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر كشید،

روش نوشت : شهید عبدالمطلب اكبری ، بعد به ما نگاه كرد گفت : ‌نگاه كنید ! خندید ، ما هم خندیدیم ، گفتیم شوخیش گرفته ،

می گفت : دید همة ما داریم می خندیم ، طفلك هیچی نگفت ، سرش رو انداخت پائین ،

یه نگاهی به سنگ قبر كرد با دست پاك كرد ، سرش رو پائین انداخت و آروم رفت .

فرداش هم رفت جبهه . 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند دقیقاً تو همین جایی كه با انگشت كشیده بود خاكش كردند .


وصیت نامه اش خیلی كوتاه بود ، اینجوری نوشته بود :


بسم الله الرحمن الرحیم ،

یك عمر هرچی گفتم به من می خندیدند ، یك عمر هرچی می خواستم به مردم محبت كنم ، فكر كردند من آدم نیستم ، مسخره ام كردند ،

یك عمر هرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند ، یك عمر كسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم ،

یك عمر برای خودم می چرخیدم ، یك عمر . . .

 اما مردم ! حالا كه ما رفتیم بدونید هر روز با آقام حرف می زدم ،

و آقا بهم گفت : تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون داد ،

این رو هم گفتم اما باور نكردید

  !

یا زهـــــــرا (س)

--------------------------
انجوی نژاد


امیرالمومنین علی علیه السلام :

کسى کــه کردارش او را بــه جایى نرسانــد ، افتخارات خانــدانش

او را بــه جایى نخواهد رسانیــد.
نهج البلاغه ، حکمت 23

 

سه شنبه 22 دی 1388  10:43 AM
تشکرات از این پست
dadagholam
دسترسی سریع به انجمن ها