سراب آرزو – غزلی از رهی معیری
دل مــــــــن ز تابناکی به شـــراب ناب ماند
نکند ســـــــــــــیاهکاری که به آفتـــــاب ماند
نه ز پای می نشــــــــیند نه قــرار می پذیرد
دل آتشـــین مــن بین که به مـــــوج آب ماند
ز شـــب سیه چه نالم که فروغ صبح رویـت
به ســـیپیده ســحرگاه و به مــاهتاب مــــــاند
نـــفس حیات بخشـــت ، بــــه هوای بامدادی
لب مسـتی آفرینت ، به شــراب نــاب مـــاند
نـه عجـب اگر بــه عالم اثری نمــاند از مــا
کـه بر آسـمان نبـینی اثــر از شــهاب مـانــد
رهــی از امیـد بـاطل ، ره آرزو چه پویی ؟
که سراب زندگانی ، به خیال و خواب ماند
« سعادتمند کسی است که از هر اشتباه و خطایی که از او سر می زند، تجربه ای جدید به دست آورد »
سقراط
شنبه 14 اسفند 1389 4:55 PM
تشکرات از این پست